معنویت زدگی و راههای درمان آن
ارسال شده توسط مشکاة در جمعه, ۱۳۹۲/۰۵/۲۵ - ۰۶:۵۹سلام
راه چاره افرادی که دچار دین زدگی یا معنویت زدگی میشوند چیست؟
سلام
راه چاره افرادی که دچار دین زدگی یا معنویت زدگی میشوند چیست؟
با سلام و احترام
در قرآن کریم آمده است: «ای کسانی که ایمان آورده اید. از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می کند!» [مائده 101]
یا در آیه دیگری حضرت موسی (ع) در اجرای دستور خداوند از دقت بیشتر در جزئیات حکم الهی نهی کرده و به قوم خود می گوید: «آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید.» [بقره 68]
آیا این آیات مفهومی ناظر بر عدم افراط در پرسش از دین دارند؟ آیا به نهی از عسر و حرج اشاره می کنند؟ اگر این گونه است مرز این تعادل کجاست؟
سؤال بنده این است که مفهوم آیات فوق دقیقاً چیست؟ و مهم تر و کلی تر این که تا کجا باید از دین سؤال کرد؟
از عالمی نیز شنیده بودم که خود ائمه (ع) گاهی عمداً قبل از رفتن به مستراح به لباس خود کمی آب می پاشیدند تا پس از خروج از مستراح با شک و تردید نجاست مواجه نشوند. در واقع نوعی خودفریبی یا تساهل و تسامح برای پیشگیری از مشقت در آینده!
آیا ما هم مجازیم به همین ترتیب عمل کنیم تا زحمت کمتری از جانب احکام دین تحمل کنیم؟
ممنون. :Hedye:
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان گرامی و زحمت کش انجمن اسک دین
یکی از مشکلاتی که برای دانش آموزان و دانشجویان به وجود میاد در طول دوران تحصیل ( البته در زیر رشته های گروه تجربی ) این هست که خیلی وقتا بین مطالب علمی که یاد می گیرن و آموزه های دینی نمی تونن ارتباط برقرار کنن و دچار دوگانگی میشن وای به روزی که اون معلم و استاد گرامی خود نیز به این وضع دچار باشه یا اصلا مسائل ذینی رو به واسطه علمی که داره زیر سوال ببره که این موارد کم هم نیستن .
در درس هایی که راجع به پیدایش حیات و بررسی اون از دیدگاه نظریه های علمی داشتیم ( و البته حیلی موارد دیگه راجع به روح و آناتومی بدن و....... ) سوالاتی برامون به وجود میومد که وقتی مطرح می کردیم خود معلم نیز ( خوشبختانه از نوع متدین ) نمیتونستن جواب بدن .
همیشه این جور موقع ها میگفتن خدا دانا ما که نمی دونیم .
وقتی دلیل رو ازشون پرسیدم گفتن به خاطر اینه که هیچ وقت عالمان دینی حاضر نشدن با دانشمندان زیست شناسی به تبادل نظر بپردازن و راجع به مسائل علمی و دینی تحقیق مشترک داشته باشن .
آیا واقعا این طور بوده ؟؟؟؟
حالا بماند من و خیلی های دیگه که مسائل دینی براشون مهمه به جوابمون نرسیدیم اما حداقل بی دین نشدیم . من یه نفر رو میشناسم که از همین راه دینشو از دست داده میگفت من با عقلم این تصمیم رو گرفتم و تحت تاثیر حرف های یکی از استادای دانشگاهشون که خیلی هم قبولش داشته راجع به قانون داروین که جهان علم اون رو قبول دارن و چیزای دیگه به این نتیجه رسیده!!!!!!!!!!!!
اینا رو گفتم تا کمی اهمیت این موضوع رو بین دانش آموزان و دانشجویان نشون داده باشم .
ببخشید اگه پر حرفی کردم .
منتظر نظرات و راهنمایی های شما بزرگواران هستم ......
در پناه حق:Gol::Gol:
درباره علل و منشأ خستگی و ملال از زندگی، از مسائل و زمینههای متعددی باید نام ببریم که اهم آنها به قرار زیر است: 2. احساس گناه: گاهی انسان به خاطر گناهی که مرتکب شده نافرمانی و عصیانی را که انجام داده است، عملکرد ناروا و غلطی که داشته است دچار احساس ملال است. ناراحت است که چرا خداوند را از خود ناراضی کرده یا فلان گناه کبیرهای را در رابطه با دیگران مرتکب شده است. 3. درد درون: زمانی احساس ملالت ناشی از وجود دردهای جانکاه است که در درون انسان است و او نمیتواند آن را به زبان آورد. دچار غم و رنج است ولی بیان آن موجب رسوائی و عقوبت است. افکار مخرب از هر سو بر او احاطه کردهاند و فکر و ذهن او را در غل و زنجیر نهادند. 4. عجزها: جوان به مناسبت شور و نشاطی که دارد خواستار آن است خودی نشان دهد و مسائل دشواری را حل کند، عجز و ناتوانی او از این امر خود سبب این امر میشود. میخواهد در مسابقات شرکت کند ولی ترس از آن دارد که چیزی نصیبش نشود، میخواهد برنامهای را تمام کند ولی در موقعیتی است که قادر به آن نیست. 5. نومید و محرومیت: آنها که در موقعیت ناامید کنندهای هستند و راه پیشرفت را برخود مسدود میبینند، آنها که در فکر حل مسائل لا ینحلی هستند و این امر زجرشان میدهد دچار ملالتند. حال اگر در این حالت برایشان محرومیتی پدید آید ملالتشان افزونتر خواهد شد. 6. تخیلات ناروا: نوجوانان و جوانان خواب و خیال آشفتهای دارند، تصویر دیگری از دنیا را در ذهن خود مجسم کردهاند و به هنگامی که امری خلاف آن را میبینند ملول میشوند. یا میدانیم که مفهوم مرگ و فنا تمام افکار و عقاید آنان را تحت الشعاع قرار میدهد. دل به ملالت میدهند که با این حساب کار و تلاشم را چه فایدهای است. 7. کمبود عاطفی: نوجوان و جوانی که به پدر و مادر یا مربی یا هر کسی دیگر دلبسته است و انتظار لطف دارد به هنگامی که با بیتوجهیهای آنها مواجه میشود از خود بیخود گشته و دل به ملالت میدهد. همچنین احساس این امر که اطرافیان او افرادی خشن و بیمحبت هستند برای او زجر دهنده است. 8. پر توقعی: گاهی علت ملالت پرتوقعی است. جهان بینی آنها بگونهای است که انتظار دارند همگان سر به اطاعت او بسپارند و زندگی را بر وفق مراد او بسازند. دیدن وضع خلاف و حتی بیتوجهی به شخصیت او سبب افزایش ملال و کدورت است. 9. خود كمبینی: گاهی نوجوان و جوان در موقعیتی است که نمیتواند ابراز وجود کند. در هر طریقی که بخواهد قدم بردارد راه آن را بر خود بسته میبیند. در موقعیتی است که راه پیش و پس ندارد. از هر سو احساس محرومیت میکند، گمان دارد دیگران او را به حساب نمیآورند و جز نکبت آفرینی کاری ندارند و این امر خود سبب ملال آن هاست. 10. ضعف مذهب: و بالاخره ضعف زمینه مذهبی و عدم اتکال به خدا و سرسپردگی به او نیز عدم توکل به او و خوشبینی به عنایتش بدان صورت که احساس کند که همه امورش به سوی او بر میگردد خود در این امر مؤثر است. ضعف مذهبی خود سبب ضعف بنیه روحی است و انسان بر اثر آن نمیتواند خود را در این جهان وجود سرپا نگه دارد.
1. حوادث زندگی: حوادث تلخ و پی آمدهای ناگوار زندگی، خود میتواند از علل پیدایش ملالتها باشد. بسیاری از افراد ملولند از آن بابت که همه زندگی شان با شکست همراه بوده است. به هر جا که پا گذاشتهاند نکبت و بدبختی وجود داشته است. برای آنها که ناتوانی و ضعفی دارند و ساخته و پرورده نیستند حوادث ناگوار تلخی میآفریند و زندگی را بر انسان تیره و طاقت فرسا میسازد آنچنان که آدمی قادر به کنترل خود نیست.
با سلام لطفا بفرمائید که :
آیا آزاد مرد بودن و بی دینی بهتر از دیندار و بزدل بودن است؟
با سلام
در بحث نجاست کفار آمده که کسی که منکر یکی از ضروریات دین باشدکافر است. حالا منظور از ضروریات دین دقیقا چیست؟آیا فقط شامل انکار عبادات مثل نماز و روزه می شود یا هر حکم ساده ای جز ضروریات دین است؟
همین طور بعضی مراجع این رو هم قید کردند که باید انکار ضروریات دین منجر به انکار خدا و پیامبر شود تا حکم کافر صدق کند.بنابراین اگر کسی منکر چیزی باشد ولی آن را ناشی از عاملی مانند برداشت غلط یا جعل مسئله بداند که منجر به انکار خدا و پیامبر نمی گردد کافر به حساب نمی آید؟
به نام خدا.
با عرض سلام ، یکراست بریم سر اصل مطلب. :Gol:
امروزه ، زندگی بدون برق ، بدون تلویزیون ، رادیو ، تلفن ، اینترنت ، خودرو ، ماشین های صنعت چاپ و هزاران زاده تکنولوژی دیگه ، متصور نیست. نه اینکه نشه ، اما متصور نیست. ابزار و ادوات گوناگون تاثیرات بسیار زیادی روی راحت کردن زندگی دنیایی ما داشتن.
همچنین از دیدگاه دینی حدیثی داریم از حضرت محمد(ص) که مضمونا میفرمایند جوری برای دنیا زندگی کن انگار برای همیشه زنده ای و جوری برای آخرت کار کن که انگار فردا قراره بمیری. و حدیث های دیگری که تلاش برای داشتن زندگی راحت رو حداقل تقبیه نمیکنند و بعضی وقتا توصیه میکنند.
حالا با داشتن این دو مقدمه ، دقت که میکنیم ، 1400 سال از آمدن اسلام میگذره ، اما هیچ چیز مهمی نیست که ما مسلمانان اختراع کرده باشیم که روی دنیامون تاثیر داشته باشه. مخترع لامپ برقی ، ادیسون بوده ، آمریکایی و نامسلمان. مخترع تلفن ، الکساندر گراهام بل ، آمریکایی و نامسلمان. مخترع دستگاه چاپ ، گوتنبرگ ، آلمانی و نامسلمان. و الخ.
چرا؟:Gig:
اینهمه عالم و روحانی و آیت الله و حجت الاسلام ، اینهمه سال وقت ، چرا ما هیچوقت هیچ حرکتی از اینها در جهت حمایت از فناوری ندیده ایم؟ نگید چون نبوده. چرا تشویق نکرده اند که مردم شروع کنند؟ آیا این نتیجه گیری درست نیست که از نظر علمای اسلام این چیزها اصلا ارزشی ندارند؟ و کلا تلاش در این جهات ، هدر وقت است؟ دیگه از آیت الله بهجت بهتر مثالی به ذهنم نمیرسه. چرا ایشون تو اینهمه سال یه کار اینجوری رو شروع نکردن؟
اگر بی ادبی نباشه یکم دایره رو وسیع تر بکنم اگر هست اساتید محترم بگن تا سریعا این قسمت رو حذف کنم. چرا از معصومین (ع) تاییدی در این باره به صورت مستقیم نداریم؟ یعنی چرا میشه با نبود مدارکی دال بر تایید اختراع چیز های جدید ، اینجور برداشت کرد که منظور از روایاتی که در اول پست گفتم این هست که مردم در زمینه هایی که وجود داره تلاش بکنند؟ مثلا یه آهنگر چیزی اختراع نکنه ولی تو آهنگری خودش با همون ابزار خودش زیاد کار بکنه؟
با تشکر ، ستایشگر :Gol:
کارشناس بحث : محراب
[center]به نام الله الرحمن الرحیم و توسّل به امام زمان(عجل الله فرجه)... [center]"سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ "۱ مقدّمه ۱.توحید ذاتی: یعنی شناخت خدا به یگانگی در ذات. این اوّلین شناختی است که هر کس از خدا دارد: وجودی "غنی" و "مبدأ"(و لم یکن له کفواً أحد) "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ. أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه" * قبل از خواندن ترجمه زیر، باید عرض کنم: صفات زائد بر ذات، صفاتی هستند که اعراضی باشند و در ذات تحقق بیابند. ولی صفات خدا اینگونه نیستند و عین ذات الهی اند. ترجمه و شرح: "حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند (توانائى مدح و ثنائى كه لايق ذات او باشد ندارند، و از اينرو است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح و ثناى تو نيست، تو خود بايد ثنا گوى ذات اقدس خود باشى) و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده (زيرا نعمتها و عطاهاى حقّ تعالى غير متناهى و آخرى براى آنها متصوّر نيست، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 34 مىفرمايد: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها يعنى اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد توانائى نداريد، پس كسيكه نتواند نعمتهاى پروردگار را بشمارد چگونه مىتواند حقّ او را ادا كند و شكرش را بجا آورد، لذا مىفرمايد:) و كوشش كنندگان نمىتوانند حقّ نعمت او را ادا كنند (پس منتهى درجه سپاسگزارى آنست كه بنده بعجز از اداى حقّ نعمت او اعتراف كند) خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همّت بلند درك نمىكنند، و زيركيها و هوشهاى غوّاص (كه فرو مىروند در درياى افكار) باو دست نيابند (چگونه ممكن مىتواند حقيقت ذات او را در يابد) خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست (زيرا او را هيچ صفتى زائد بر ذات نباشد تا محدود و معيّن گردد) و نه خود او را صفتى است موجود و ثابت (كه در آن مقيّد و منحصر شود و احاطه بجميع صفات او نمايد، زيرا قيد و حصر از لوازم امكان است و واجب «جلّ شأنه» از آن منزّه باشد) و او را وقت و زمانى نيست كه معيّن شده باشد (و گفته شود بسيار وقت است كه بوده يا تازه موجود شده، زيرا او خالق زمان و بى نياز است از اينكه در زمان باشد تا زمان باو احاطه نمايد) و نه او را مدّت درازى است (كه بآن منتهى شود يعنى مدّت ندارد، پس او است ازلى و ابدى و زمان ندارد تا أجل و مدّت داشته باشد، زيرا زمان مقدار حركت است و حركت از عوارض جسم و او از جسميّت مبرّى است، پس محال است و نمىشود كه در زمان باشد) خلائق را به قدرت و توانائى خود بيافريد (چنانكه در قرآن كريم س 17 ى 51 مىفرمايد: أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يعنى مىگويند كيست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده كند، اى رسول اكرم در پاسخ ايشان بگو شما را زنده كند آن كسيكه در اوّل بار بيافريد) و بادها را بسبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 57 مىفرمايد: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ يعنى او است آن كسيكه بادها را مىفرستد مژده دهنده پيش از آمدن رحمت خود يعنى پيش از آمدن باران بزمين) و حركت و جنبش زمين را به سنگهاى بزرگ و كوهها ميخكوب و استوار گردانيد (تا متحرّك و مضطرب نگردد و شما به آسودگى زندگى كنيد، چنانكه در قرآن كريم س 16 ى 15 مىفرمايد: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ* يعنى خداوند متعال كوههاى بزرگ را استوار نمود تا مبادا زمين حركت كند و شما را از سويى بسوى ديگر بيندازد). اساس دين (چيزيكه بسبب آن خداوند متعال پرستش ميشود) شناختن او است (دانسته شود كه اوست آفريننده موجودات) و شناختن كامل تصديق و گرويدن باو است و تصديق تمام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عملست براى او (زيرا توحيد تكميل نمىگردد مگر به اخلاص يعنى خدا شناس هر چه گويد و هر چه كند بايد خاصّ براى او باشد و به هيچ غرضى از اغراض دنيويّه نيالايد) و كمال اخلاص آنست كه صفات زائده بر ذات براى او تصوّر نكند (گفته نشود علم حقّ تعالى مثلا صفت زائده خارجى است كه بر ذات او عارض شده كه اين عقيده منافى با توحيد و يكتا دانستن او است) زيرا هر صفتى گواهى مىدهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد كه آن غير از صفت است (بنا بر اين) كسيكه وصف كند خداوند را (او را موصوف كرده به صفت زائده بر ذات) قرينى براى او دانسته و او را (با موجود ديگر در واجب الوجود بودن) همسر قرار داده، و كسيكه براى او همسرى قرار داد پس او را دو تا دانسته، و كسيكه دو تا دانستش پس او را تجزئه و تقسيم كرده (و هر چيزيكه قابل تجزئه و تقسيم باشد مركّب است و هر مركّبى داراى اجزاء) و هر كه او را تقسيم كند باو نادان است، و كسيكه بوى نادان شود پس به سويش اشاره مىنمايد، و كسيكه به سويش اشاره كند او را محدود و معيّن ميكند (حدّ و نهايت براى او قرار مىدهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده) و كسيكه بگويد در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (مقرّ و محلّى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟ بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركّب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است). خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقّ تعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و هستى است كه مسبوق بعدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتاً حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى باو قائم و بر پا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه اوست نگاهدارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه بمعنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميّت مبرّى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنا بر اين بى آنكه او را چشمى باشد بالذّات) بصير است و بينا بوده هنگاميكه هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (چيزى كه بآن اطمينان به هم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنون بطور اجمال بدان كه او است خداوندى كه به قدرت كامله)"۳ همانطور که در مطالب فوق می بینید، در جایی امیرالمؤمنین(ع) بیان صفت ( لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ) و در جایی نفی صفت (كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ) می کند. همانطور که گفتیم، صفت بیان شده صفات نامحدود و هماهنگ با ذات الهی و صفات نهی شده صفات محدود و اعراضی است. حال می رویم سراغ توحید عملی که میوه توحید نظری است. توحید نظری شناخت راه کمال است و توحید عملی پیمودن راه یا یگانه شدن در مسیر پرستش حق. در قاموس قرآن، هر نوع ایده آل گرفتن و قبله قرار دادن و تسلیم محض بودن عبادت است. مثلاً کسی که هواهای نفسانی خود را مورد توجّه قرار می دهد آن را عبادت کرده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ۸ یا کسی که از کسانی که خداوند به اطاعت از آن ها فرمان نداده، تبعیّت محض بکند، آن ها را عبادت کرده است: إتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله۹ پاسخ یک پرسش پرسش: اگر خدا عادل است، چرا یکی پولدار است و یکی فقیر، یکی زشت و یکی زیبا و ... یا بنابر حکمت خداوند، جهان باید به بهترین نحو و خالی از نقص و زشتی وپلیدی آفریده شده باشد. پس چرا یک عالمه ظلم و قتل دردنیا اتّفاق می افتد و یک عالمه نقص عضو و بیماری وجود دارد؟ پاسخ: پاسخ تفصیلی به این سؤال در کتاب "عدل الهی" شهید مطهرّی(ره) داده شده است. ما اینجا پاسخی را به طور مختصر از کتاب "جهانبینی توحیدی"۱۱ ایشان می گذاریم و به بحث تفصیلی در آینده خواهیم پرداخت. در ابتدا ۱۰ اصل را مطرح می کنیم: ۱.اصل غنا و کمال ذات حق: وقتی برای پرسنده ای سؤال می شود: "فایده و حکمت فلان مخلوق چیست؟"، در ذهن خود خدا را با انسان مقایسه کرده و پنداشته خداوند مانند انسان هدفی را ترسیم می کند و برای رسیدن به آن هدف از ابزار استفاده می کند. در حالی که عقلاً چنین نیست. خداوند در اعلی ترین مقام و جایگاه است که بالاتر از آن مقام و رتبه ای نیست که نیاز باشد تا به سوی آن تکامل پیدا کند. حکمت الهی به این معناست که خداوند مخلوفات را به سوی غایت و کمالی که در نهادشان وجود دارد، رهنمون می سازد. بسیاری از این سؤالات وقتی پیش می آید که انسان خدا را با خود قیاس می کند. ۲.اصل ترتیب: "ترتیب" هم خانواده "رتبه" است. یعنی کسی به خاطر وجود روابط علّت و معلول و تقدّم و تأخر که غیر قابل تخلّف است، نمی تواند به "رتبه" موجود دیگر دست یابد. مثلاً اگر کسی بگوید: "اگر خدا عادل است، چرا فلان دانش آموز رتبه ۱ کنکور می شود فلان دانش آموز رتبه ۱۰۰۰۰؟" سریعاً می گوییم:"خب دانش آموزی که رتبه ۱ شده هوش بیشتری داشته یا بیشتر درس خوانده یا سختکوش تر بوده و اگر غیر از این باشد عدالت خدا زیر سؤال می رود.". تبعیض که نشانه بی عدالتی است، وقتی رخ می دهد که دو نفر قابلیت رسیدن به مرتبه یکسانی را دارند ولی یک نفر به این رتبه می رسد. ولی وقتی قصور ذاتی مطرح است، دیگر تبعیض نیست. ۳.اصل کلیت: ما انسان وقتی چیزی -مثلاً یک خانه- را می خواهیم بسازیم، از آجر، سیمان و دیگر مصالح در جهتی که برایمان یک مأمن و پناهگاه باشد، استفاده می کنیم. یا جای دیگر، مثلاً وقتی در جنگ هستیم و تیرهایمان تمام شده و تنها چند آجر کنار دستمان است، دیگر از این آجر ها برای اینکه برایمان پناهگاه باشد استفاده نمی کنیم بلکه برای اینکه ابزار دفاع باشد استفاده می کنیم. ولی آفرینش خدا اینگونه نیست. خدا مثلاً آتش را این گونه نیافریده که اگر در خانه فقیر بود آن را گرم کند ولی اگر یک کودک خردسال در اثر ناآگاهی دستش را در آتش کرد آن را نسوزاند. خدا آتش را با تمام ویژگی هایش (گرما و نور و سوزندگی و ...) آفریده و آنگونه پیوند های عاریتی و مصنوعی که انسان به کار می برد را به کار نبرده. غایات افعال الهی غایات کلّیه است نه غایات جزئیه. یعنی مقدّر نکرده که آتش برای فلانی سوزنده نباشد ولی برای دیگری سوزنده باشد. اگر کمی فکر کنیم، به فایده این نوع خلقت پی خواهیم برد. ۴.قابلیت: برای به دست آوردن یک فیض، تنها تام الفاعله بودن واجب الوجود کافی نیست بلکه قابلیت قابل هم مهم است. مثلاً کسی که درس خوب نخوانده و قابلیت داشتن یک رتبه خوب را از دست داده، نمی تواند رتبه خوب داشته باشد. یا مثلاً کسی که پاهایش قطع شده نمی تواند بدود و از نعمت دویدن محروم است. ۵. خداوند واجب من جمیع الجهات است: یعنی محال است که قابلیتی در موجودی به وجود بیاید و از جانب پروردگار افاضه نشود. چراکه با "حکمت" او تعارض دارد. ۶.شرور و بدیها یا از سنخ نیستی اند یا از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند: بدی گاه از نوع عدم قابلیّت اند و اصالتی ندارند مانند جهل که عدم علم است یا عجز که عدم قدرت است و گاه از نوع هستی اند ولی منشأ نیستی می شوند که این به طور نسبی است. مثلاً تخم قورباغه یک پوسته ژله ای محکم دارد. وقتی یک ماهی شکاری این تخم ها را می خورد، نمی تواند این پوسته را هضم کند و این باعث مشکلات گوارشی در این ماهی می شود. در اینجا این پوسته نسبت به ماهی "بدی" است چون برای او مشکل آفرین است ولی نسبت به نوزاد قورباغه درون تخم اینگونه نیست بلکه "خوبی" است... فتبارک الله أحسن الخالقین ۷.شرور همواره همراه خوبیهاست: آن دسته از شرور که از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند، لازمه لا ینفک "خوبی" ها اند. به مثال بالا دقت کنید تا متوجّه شوید. ۸.هر شری مقدّمه خوبیهاست: بسیاری در تاریخ دیده شده که نبود یک "خوبی" مقدّمه تکامل و پیشرفت به سوی آن خوبی شده. از این روست که گویند در هر شری خیری نهفته و در هر نیستی هستی ای پنهان است و هیچ شری شر محض نیست. ۹.قانون و سنت: جهان هستی از آن جهت که بر پایه قوانین علّی و معلولی جریان دارد و این قوانین کلّی است، حرکات و اعمال و رفتار بر اساس قوانین علّی و معلولی جریان می یابد. ۱۰.جهان در ذات خود یک واحد تجزیه ناپذیر است: مجموع خلقت یک واحد اندام وار است یعنی مجموی اجزای جهان از یکدیگر جدایی ناپذیرند که در آینده مفصّل بدان خواهیم پرداخت. آنچه ما از اصول دهگانه فوق می فهمیم، این است که نظام جهان یک نظام علّی و معلولی کلّی است با روابط و قوانین معیّن. جهان به صورت واحد و با با تمام اوصاف و لوازم لا ینفکّ آن می تواند وجود داشته باشد که در غیر این صورت نمی تواند وجود داشته باشد که حکمت الهی افضل یعنی "وجود داشتن" را ترجیح می دهد. اگر اصول دهگانه بالا درست هضم شوند، جای شبهه ای نخواهد بود. البته این سؤال توضیح مفصّلی هم می خواهد که در آینده بدان خواهیم پرداخت إنشاءالله... ۱. فصلت ۵۳
از آنج که هر مسلمانی باید اعتقاداتش را از روی بصیرت نه از روی تقلید کورکورانه به دست آورد. از آنجا که در عصر حاضر ارتباطات بسیار پیچیده است و به گونه ایست که به طرفة العینی یامی از یک سوی عالم به سوی دیگر می رود، و این شده است ابزاری برای کفار و دشمنان خدا و اسلام تا افکار مسموم خود را با سرعت بیشتری به ذهن مسلمانان(مخصوصاً جوانان) منتقل کنند، احساس نیاز به این امر(عقیده با بصیرت) بیشتر می شود۲. البته ما هم می توانیم از این خدمات علم استفاده کنیم و اسلام را ترویج دهیم. ما إنشاءالله سعی داریم در این وبلاگ پیرامون مسائلی که به عنوان اصول دین قبول کرده ایم براهینی گذاشته و به شبهات پیرامون آن پاسخ دهیم. از خدا و امام زمان(ع) می خواهیم ما را در این امر تا نقطه پایان کمک کنند... یا علی
ما بیشتر مطالب این پست را از کتاب "جهانبینی توحیدی" مرحوم مرتضی مطهری(ره) و "نهج البلاغه" اقتباس نموده ایم.
توحید چیست؟
توحید یعنی شناختن خداوند به یگانگی. که این شناختن در دو جا متجلّی می شود:۱.فکر عقیده ۲.در عمل
آن گونه از توحید که در فکر و عقیده متجلّی می شود "توحید نظری" و نوع دوم را "توحید عملی" گویند. بدیهی است که وقتی نوع اول نباشد، نوع دوم نیز وجود نخواهد داشت، به عبارتی نوع دوم میوه و نتیجه نوع اوّل است.
توحید نظری سه شاخه دارد:
[indent]
۲.توحید افعالی: یعنی باور به اینکه اشیاء با تمام اسباب و عللشان وابسته به اویند. اینجاست که "قیّوم" بودن خداوند معلوم می شود.(لا حول و لا قوّة بالله)
۳.توحید صفاتی: یعنی هماهنگی صفات خدا با ذات و هماهنگی صفات با یکدیگر. برای تشریح توحید صفاتی، بخش هایی از اوّلین خطبه نهج البلاغه را می آوریم:
[indent]
[/indent]
[indent]
[/indent]
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: اللَّه اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنست كه وصف شود.۴
قرآن کریم نیکوترین نام ها و بالاترین اوصاف را از آن خدا می داند: له الأسماء الحسنی۵ و و له المثل الأعلی فی السّماوات و الأرض۶ از اینرو خداون علیم است، حکیم است، واحد است، قهّار است و ... و از جهل و دوگانگی و ... مبرّاست. اوصاف نخست را صفات ثبوتیه و صفات دوم را صفات سلبیه گویند. عبارت "سبحان الله" بیانگر تنزّه خداوند از صفات سلبیه است.۷
[/indent]
عبادت و پرستش عبارت است از ثنا(برشمردن صفات ثبوتیه) و تسبیح و تنزیه(منزّه دانستن از صفات سلبیه) ابراز تسلیم و اطاعت محض در برابر خداوند و اینکه او در این موارد نامبرده شریکی ندارد. پرستش چه قولی(سلسله اذکاری که به زبان می آوریم مانند الحمد لله و سبحان الله) و چه عملی(مانند رکوع و سجود) اعمالی نمادین و معنی دار هستند که بیان کننده خلوص و یگانگی دربرابر خداوندند. خلوص که مترادف دیگری برای توحید عملی است، همان اجرا کردن و بیان کردن و برخاستن و نشستن و خلاصه اجرای تمام کار ها برای خداست: قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ۱۰
[b][font=tahoma]
[/font][/b]
۲.البته این نیازی نیست که محدود به الآن باشد. یک مسلمان همواره باید از روی بصیرت به چیزی معتقد باشد چرا که این دستور قرآن است: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا(فرقان ۷۳) و (بندگان خاص خداوند) کسانی اند که هنگامی که با نشانه های روردگارشان تذکّر داده می شوند کر و کور روی آن نمی افتند... إنشاءالله در پست آینده به این مطلب خواهم پرداخت.
۳.متن عربی از: نهج البلاغة (للصبحي صالح)، صص ۳۹-۴۰ - ترجمه و شرح از: ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج1، صص۲۱-۲۵
۴.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹
۵.حشر ۲۴
۶.روم ۲۷
۷.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹
۸.فرقان ۴۳
۹.توبه ۳۱
۱۰.انعام ۱۶۲ و ۱۶۳
۱۱. جهانبینی توحیدی: ۹۰-۹۶
در نگاهی به احکام متوجه می شیم که بسیاری از آنها با فرهنگ زمانه خود بسیار منطبق بودند .
گفته می شود برای اینکه در آن زمان ممکن بود ایده آل ها مورد قبول واقع نشوند ، بسیاری از مسائل فقط تعدیل شدند در غالب احکام .
مثل احکام برده داری ، احکام راجع به زنان و ...
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اما سوال اینجاست که حکمی که آسمانی باشد هدفش ایده آل است ، مثل ایجاد فرهنگ خدا پرستی به جای بت پرستی .
پس حکم آسمانی چطور در مقابل عرف زمینی سر خم می کند و کف خواسته ها را به جای سقف خواسته ها مطرح می کند ؟
یعنی فرهنگ زمانه مردم جاهل قدیم ، اینقدر صحیح بوده که احکام به جای تغییر آن ، متناسب با اونها شکل گرفتن ؟
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چندان قابل قبول نیست که فرض کنیم پیامبران فقط انسان هایی باهوش بودند که برای هدایت مردم خود ، خود را پیامبر نامیدند و امر غیر زمینی در کار نیست .
در تاریخ فلاسفه و دانشمندان زیادی بودند و هستند ، اما هیچ کدام نتوانسند در این مقیاس زمانی و مکانی تاثیر گذار باشند .
از طرفی بسیاری از همان احکام بیش از حد بر ضعف فرهنگی زمان و جغرافیای خود صحه گذاشتند و نهایتآ فقط تعدیلش کردند .
آیا از این موارد می توان نتیجه گرفت که بخشی از دین آسمانیست و بخشی دیگر کاملآ تحت تاثیر زمان و افراد و فرهنگ زمان خود بودند و کاملآ زمینی ؟
و اتفاقآ بخش دوم است که نارضایتی ایجاد می کند و باعث دین گریزیست و مقبولیتی برای اذهان پرسش گر نمی تواند داشته باشد...