معاشرت
احساس می کنم آداب معاشرت بلد نیستم!
ارسال شده توسط اپولونیوس در سهشنبه, ۱۳۹۸/۰۲/۲۴ - ۱۲:۰۸یاهو
سلام و عرض ادب
من اداب معاشرت بلد نیستم
لطفا اگر کتابی میشناسید یا هرچی که به نکات کاملا جزیی هم اشاره کنه معرفی کنید(یعنی مفصل همه چی رو وضیح بده)
مثلا در جمع یکسری تفکرات غلط دارم که باعث رفتارهای اشتباه میشه ....اینها باعث میشه دیگران از من فرار میکنن
یاعزت نفسم میاد پایین.....و دیگران فکر میکنن شاید من ختر بدی هستم یا اسکیزوفرنم و ...
یکی از اشتباهاتم رو خودم پیدا کردم یکیش بیش مسولیت دهی به خود یعنی مسولیت اینکه دیگران چه فکر و چه کاری میکنند رو به خودم میدم !!!!
دومیش این هست که زیاد به مردم نگاه میکردم و همه چیو به خودم ربط میدادم !
من اصلا نمیدونم تو کدوم موضع چه فکری باید داشته باشم !!!
خب هرکس باید اینجور چیزهارو از مادر و پدرش یاد میگرفت ولی من مادرم خودش بلد نیست
خیلی ممنون
ارتباط با خانواده شوهر
ارسال شده توسط حلیما در شنبه, ۱۳۹۷/۱۰/۲۲ - ۲۳:۲۴سلام وخسته نباشیدخونه ی ما چسپیده به خونه ی مادرشوهرم ودر خونشون توحیاط ما باز میشه وتقریبا روزی پنج شش بار همدیگرو می بینیم شوهرم از سر کار که میاد بعد نهار دوساعت میخوابه واز ساعت 4تا ده شب خونه ی پدرش می مونه بچه هام هم همینطور وشب موقع خواب بر میگرده گاهی من هم باهاش میرم ولی چون حرفاهای خوشایندی نمیشنوم وباهام با کنایه صحبت میکنن که دیگه دلم نمیخواد خیلی برم پیششون میحواستم بپرسم که اگه رفت وآمدم رو کمتر کنم وبچه هامو محدود کنم که کمتر برن آیا کار اشتباهیه ؟؟میدونم مادرشوهرم برای پسرش زحمت کشیده بزرگش کرده من بهشون بی احترامی نمی کنم ولی میخوام ارتباطم رو کمتر کنم تا کمتر اذیت بشم تو هشت سال زندگی کنارشون تا بحال یه بارم بهشون بی احترامی نکردم ودر برابر تمام حرفها تمسخرها سکوت کردم امکان جابجایی مون هم وجود نداره.
خسته شدن از زندگی!
ارسال شده توسط سادات در سهشنبه, ۱۳۹۱/۱۲/۰۸ - ۲۲:۳۲1. حوادث زندگی: حوادث تلخ و پی آمدهای ناگوار زندگی، خود میتواند از علل پیدایش ملالتها باشد. بسیاری از افراد ملولند از آن بابت که همه زندگی شان با شکست همراه بوده است. به هر جا که پا گذاشتهاند نکبت و بدبختی وجود داشته است. برای آنها که ناتوانی و ضعفی دارند و ساخته و پرورده نیستند حوادث ناگوار تلخی میآفریند و زندگی را بر انسان تیره و طاقت فرسا میسازد آنچنان که آدمی قادر به کنترل خود نیست.
2. احساس گناه: گاهی انسان به خاطر گناهی که مرتکب شده نافرمانی و عصیانی را که انجام داده است، عملکرد ناروا و غلطی که داشته است دچار احساس ملال است. ناراحت است که چرا خداوند را از خود ناراضی کرده یا فلان گناه کبیرهای را در رابطه با دیگران مرتکب شده است.
3. درد درون: زمانی احساس ملالت ناشی از وجود دردهای جانکاه است که در درون انسان است و او نمیتواند آن را به زبان آورد. دچار غم و رنج است ولی بیان آن موجب رسوائی و عقوبت است. افکار مخرب از هر سو بر او احاطه کردهاند و فکر و ذهن او را در غل و زنجیر نهادند.
4. عجزها: جوان به مناسبت شور و نشاطی که دارد خواستار آن است خودی نشان دهد و مسائل دشواری را حل کند، عجز و ناتوانی او از این امر خود سبب این امر میشود. میخواهد در مسابقات شرکت کند ولی ترس از آن دارد که چیزی نصیبش نشود، میخواهد برنامهای را تمام کند ولی در موقعیتی است که قادر به آن نیست.
5. نومید و محرومیت: آنها که در موقعیت ناامید کنندهای هستند و راه پیشرفت را برخود مسدود میبینند، آنها که در فکر حل مسائل لا ینحلی هستند و این امر زجرشان میدهد دچار ملالتند. حال اگر در این حالت برایشان محرومیتی پدید آید ملالتشان افزونتر خواهد شد.
6. تخیلات ناروا: نوجوانان و جوانان خواب و خیال آشفتهای دارند، تصویر دیگری از دنیا را در ذهن خود مجسم کردهاند و به هنگامی که امری خلاف آن را میبینند ملول میشوند. یا میدانیم که مفهوم مرگ و فنا تمام افکار و عقاید آنان را تحت الشعاع قرار میدهد. دل به ملالت میدهند که با این حساب کار و تلاشم را چه فایدهای است.
7. کمبود عاطفی: نوجوان و جوانی که به پدر و مادر یا مربی یا هر کسی دیگر دلبسته است و انتظار لطف دارد به هنگامی که با بیتوجهیهای آنها مواجه میشود از خود بیخود گشته و دل به ملالت میدهد. همچنین احساس این امر که اطرافیان او افرادی خشن و بیمحبت هستند برای او زجر دهنده است.
8. پر توقعی: گاهی علت ملالت پرتوقعی است. جهان بینی آنها بگونهای است که انتظار دارند همگان سر به اطاعت او بسپارند و زندگی را بر وفق مراد او بسازند. دیدن وضع خلاف و حتی بیتوجهی به شخصیت او سبب افزایش ملال و کدورت است.
9. خود كمبینی: گاهی نوجوان و جوان در موقعیتی است که نمیتواند ابراز وجود کند. در هر طریقی که بخواهد قدم بردارد راه آن را بر خود بسته میبیند. در موقعیتی است که راه پیش و پس ندارد. از هر سو احساس محرومیت میکند، گمان دارد دیگران او را به حساب نمیآورند و جز نکبت آفرینی کاری ندارند و این امر خود سبب ملال آن هاست.
10. ضعف مذهب: و بالاخره ضعف زمینه مذهبی و عدم اتکال به خدا و سرسپردگی به او نیز عدم توکل به او و خوشبینی به عنایتش بدان صورت که احساس کند که همه امورش به سوی او بر میگردد خود در این امر مؤثر است. ضعف مذهبی خود سبب ضعف بنیه روحی است و انسان بر اثر آن نمیتواند خود را در این جهان وجود سرپا نگه دارد.