دوستی

گلایه بهتر است یا درون ریزی؟

سلام در روایات داریم گلایه مایه حیات دوستی است عنه عليه السلام :العِتابُ حَياةُ المَوَدّةِ .[غرر الحكم : 315.] امام على عليه السلام :گلايه كردن مايه حيات دوستى است. حالا یک دوستی از نزدیکان به من بدی و ظلمی کرده که باعث شد من 2-3 سال بیمار بشم و درد بکشم اما من بخشیدم و فراموش کردم اما همش مرا سرزنش میکرد و میگفت تو چرا پکری یا چرا اینقدر خرج دکتر میکنی و ... منم عصبانی شدم و مجبور شدم چیزی که رو دلم نگه داشته بودم را بگم گلایه کردم و گفتم که چه کار کرده با من که من دوساله بیمار شدم   *** آیا اینکار سرزنش کردن حساب میشه؟؟؟ *** آیا سکوت و بخشش بهتر بود یا اینکه گلایه کردم و سرزنشش کردم؟؟؟

چگونه با دوستان ناباب رابطه ام را قطع کنم؟

سلام من دختری سیزده ساله هستم که به تازگی چادری شدم و سعی میکنم به احکام اسلامی عمل کنم. دوستان نابابی دارم که نمیدانم چگونه با آنها قطع رابطه کنم که نه از من دلخور شوند و نه از دین زده شوند؟چیکار کنم؟

ابهامات و سوالاتی در زمینه دوستی و معاشرت ، چگونه دوستی خوب و یا مانند خود پیدا کنیم؟

سلام علیکم، طبق آیات 51 و 82 مائده، دوستی یا شاید اتحاد با یهودی و مسیحی درست نباشه؟ حکم چیه؟ لطفا اگر حدیث مناسب سراغ داشتید و خواستید قرار بدهید.  معاشرت با کافر بد هست درسته؟ و اینکه آیا از کسی که نمی بخشه یا کینه ای هست (مانند خیلی از کافرین و ...) آیا ما باید اصرار کنیم برای طلب بخشش؟ کما اینکه گاهی اوقات جواب میده و می بخشند حالا یا ظاهری یا واقعا! معاشرت با کسی که میگه خدا رو قبول دارم و بقیه چیز ها رو قبول ندارم (البته موحد هست، ولی معاد و نبوت و امامت رو قبول ندارد) اسم چنین کسی چیست، بی دین؟ البته ممکن است دوستی پیش بیاد. فکر می کنم که دوستی با ملحدان و منافقان خوب نباشد بخاطر همین از کلمه معاشرت استفاده کردم. در شبکه های مجازی از لفظ لیست دوستان استفاده میشه و خارجی ها را ممکن است در اون قرار بدهیم که ممکنه است اونا هم ما رو دوست بدانند آیا کسی که ما را دوست خود می دانند او هم دوست ما محسوب می شود؟ حضرت علی علیه السلام می فرمایند ناتوان ترین فرد کسی است که نمی تواند دوست بگیرد، چگونه دوستانی در حدیث مثل وصله لباس مان بگیریم؟ حدیث: سخت ترین چیزی که پیدا میشه در آخرالزمان دوست خوب و درهم حلاله. هر کس عیب ما را گفت دوست هست آیا خوب هم هست؟

توضیح حدیثی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام درباره دوستی های قدیمی

حدیثی از مولا علی علیه السلام که می گوید : دوستی های قدیمی را تازه نکنید زیرا آدمی تغییر می کند ... شاید در مورد ازدواج مجدد همسر قبلی صادق نباشد ... لطفا حدیث را ارسال بفرمایید.

دوستم به من اعتماد ندارد

سلام داستانم خیلی طولانیه
ثمن از بچگی بادوستم بزرگ شدم وتمام جزئیات زندگیشو بهم میگفت همه چیو
بعد ماهردومون مذهبی بودیم تااینکه دوستم دانشگاه رفت حس کردم میخواد دوس پسربگیره
منم بشدت مذهبی شده بودم تواون دوران ووحشت کردم یدفه بسرم زد فقط واسه داداشش پیام بدم بگم هوای خواهرتو بیشترداشته باش
بعد دیگه منصرف شدم گفتم اگریروزی هم بفهمه که من خوبیشو هم میخواستم بشدت ناراحت میشه
و ازاونجایی که عادت داشتم همه چیو بگم اومدم فکرمو بهش گفتم
اون وحشتناک بحد مرگ ازبرادرش میترسید اینو میدونستمم و تواون دوران هم برادردیگش فرماندارشده بود وهمه برعلیع شون بودن امامن کاملا فراموش کردم این قضیه رو
واون ازاون روز باهام سردشد
من نمیدونستمم برااین قضیه ست اخه فکرمو بهش گفتم
و گفتمم که نمیگفتم اصلااگرمیخواستم بگم نمیومدم فکرمو بگم وگفتم چون عادت داشتم همیشه همه چیو بگم اینطورشد مابارها قبلا معرفتمونو بهم ثابت کرده بودیم
حالا باهم صحبت کردیم بعد یکسال راجب اینکه ازهم دورشدیم وگرنه یک دوماه یبار احوال همو میپرسیدیم و اون گفت که این قضیه ازهمه چیز برامن سختتر بود وآسیب بزرگی بهش زده درحدیکه نمیتونه فراموش کنه
و گفت توفکره بره مشاوره چون همیشه به من فکر میکنه امانمیتونه ارتباط بگیره باهام
ولی من عصبانی میشم اینحرفو میشنوم که چطور یکسال تونسته همچین فکریو کنه واعتمادش ازمن سلب بشه درصورتیکه من بارها ازش عذرخواهی کردم وگفتم این فقط توفکرم بود ومن معصوم که نیستم هیچوقت خطایی توذهنم نیاد و من چون تورویه فرشته میدونستم اینجوری شدم اززاویه دیدمنم بهش نگاکن ولی
اون اعتمادشو ازدست داده
بعد ما هیچوقت حرفامونو ومشکلاتمونو براکسی نمیگفتیم حتی قهرکردنارو
هرگز
اما اون رفته این قضیه رو به دوتا ازدوستام گفته و این منو بشدت عصبانی کرده

حتی اعتماد منم سلب شده ازش

گفت میترسیدم ازت وحشت داشتم
فکرمیکردم اصلا اون آدم سابق نیستی

وهم اتاقیش فک کرده کسی مرده که اینطورشده
وتواون شرایط روحی اومده اینو بهش گفته

هم اتاقیش دوست صمیمی دیگه مونه
اون یکی دیگه هم همینطور
اون وجهه منو پیش دوتا دوستم خراب کرده

اگرمن توفکرم بود اون قضیه
ولی اون عملیش کرد
و رفت به دونفر کامل قضیه روگفت

حالا میخوام شما بگید چطور اعتمادش نسبت به من برگرده
بهش گفتم که به یه مشاور میگم مسئله رو
اونم دنبال مشاور هس
چطور این قضیه رو فراموش کنه
و خودم کارشو نمیتونم فراموش کنم اصلا برام قابل هضم نیست اون فقط یه فکربود که بهش گفتم بعدشم گفتم که فقط نگرانت بودم ولی اون انگارکه نه انگار وفقط به همون قضیه ازبعد منفی بهش نگا کرده و عصبیم میکنه
اخه یکسال خییلی زیاده که نتونی فقط فکردوستتو فراموش کنی و اعتمادتو نسبت بهش ازدست بدی میگه بخشیدمت ولی اعتمادمو ازدست دادم و نمیتونم ارتباط بگیرم باهات چون نمیخواستم بهت دروغ بگم سمتت نمیومدم
خب من که دهها بار ازش عذرخواهی کردم اصلااگرمیخواستم بگم که نمیومدم فکرمو بهش بگم بعدشم اگرمن بعدش اینکارومیکردم بااین عکس العمل اون دیگه ازدل صافی نبود قطعا بفکرضرردوستم بودم
میگم چرا یکسال طول کشید برای یه فکر وگرنه نمیگم اون اصلاناراحت نمیشد
خب باید اینهمه طول میکشید واقعا؟؟؟؟ اصلامن دیگه فوقش بخوام بگم اون دوسه ماه ازفکرش نمیرفت نه یکساااال
من ریزترین مسائل اونو میدونستم واون هرگز از من بی وفایی ندیده بود همیشه کنارش بودم چطور اونهمه خوبی منوفراموش کرده فقط واسه یه فکر؟؟؟؟
بعد دخترعموش خونشون توشهردانشگاش بود وحتی یکبار هم دعوتش نکردخونشون تواون یکسال بااینکه صمیمی ترین دوستش بعدازمن بود و حتی خودشو بالاتر از اون میدونست دختره که رشته ش بهتربود بعدازش کینه بدل گرفت اونوقت دخترعموش گفت که مشکلاتی داشتم و نشد
بعد جالبه که کاملافراموش کرد قضیه رو وعینهو قبل شدن باهم تو سه سوت بهشم گفتم گفت مشکلاتی داشته ومن فهمیدم خیلی حساس بودم
چطور اونهمه بدی دخترعموشو ندید فقط مشکلاتشو دید اما فکرمنو دید و همه خوبیا دودشدرفت هوا
اصلا نمیتونم هضمش کنم اونم کارمنو
حس میکنم یه بازی مسخره ست ونباید به دوستم رو بدم که اینقد این قضیه رو جدی کرده
لطفا هردوتامونو راهنمایی کنید

دوستی و رفاقت در این زمانه

با سلام و خسته نباشید
اسلام به همنشینی با دوستانی که اهل دین هستند توصیه می کند : سئوال اینجا هست که اکثریت جوان ها:الان با توجه به تهاجم فرهنگی ماهواره و اینترنت و... یکجور هایی ضد دین شدند !! مثلا اگر شما بگید نماز: فلانی چرت و پرت میگه با آدم !
من خودم بشخصه با این افراد بودم و ارتباط داشتم و خیلی به من ضرر زدند از نظر دینی و..
چون الان اگر بخواهید رفیق بازی کنید باید اهل دختر بازی- مشروب خوری- سیگار و..... باشید که من اینطور آدمی نیستم و از طرفی رفاقت با اینجور افراد حال من را بهم می زند!
الان تکلیف چی هست؟
سپاس

دوست عجیب من

سلام و عرض ادب
از اینکه به موضوع قبلی من خیلی زود پاسخ دادین، بی نهایت سپاسگزارمhappy
حالا یه سوال دیگه ازتون دارم
من سال اول دبیرستانم. یکی از همکلاسیام، رفتارهای عجیب و غریبی داره...
راستش خیلی خیلی گوشه گیر و تنهاست.
صبح ها معمولا، وقتی معلم سر کلاسه میاد مدرسه! یعنی ساعت 8. تو کلاسمون سوژه شده.
با کسی بُر نمی خوره. من که ندیدم با یه دوست صمیمی بگرده.
ظاهرش میشه گفت آشفته ست، و خیلی خشک و سرد.
تنها میاد مدرسه، تو کلاس روی یه نیمکت خالی میشینه، تنها هم برمیگرده خونه.
معلم های مدرسه ما، تو درسایی مثل ریاضی و فیزیک، جزوه میگن. ولی او یا اصن جزوه نمی نویسه، یا اگه می نویسه خیلی بی ریخت و نا مرتب. چندین بار معلم ها بهش تذکر دادن ولی انگار نه انگار.
خدایا من خودم هیچی نیستم، ولی اینا رو که میگم فقط برای اینه که بتونم مشکل دوستمو حل کنم.
کم حرف که چه عرض کنم، کلّا اهل حرف زدن نیست. البته دلش پاکه، اهل غیبت کردن نیست. بعضی وقت ها هم باهاش شوخی می کنم، خنده اش میگیره. دوست داره شوخی کنه، ولی نمی دونه دقیقا چجوری؟!
اهل نماز هم هست.
زنگ ورزش، با لباس رسمی میاد و توی هیچ ورزشی سررشته نداره. چون بازیش ضعیفه، معمولا بهش سرکوفت میزنن؛ به خاطر همین دیگه دور و بر ورزشو خط کشیده .فقط اگه یه حریفی باشه، باهاش شطرنج بازی می کنه.
چندبار خواستم باهاش سر صحبت رو باز کنم که چرا مثلا دیر میاد مدرسه، ولی مایل نبود و رفت. یا ناراحت شده بود یا من خیلی ناشی بودم!
نمی دونم چجوری واسه امتحان درس می خونه. یکی دوبار، زنگِ قبل از شروع امتحان، اومده بود پیش من و محدوده ی امتحانی رو پرسیده بود. مثلا شیمی از کجا تا کجا امتحانه؟ بعد جزوه ی منو برد تا تو این یه ساعت باقی مونده، درس بخونه. اگه به خودش برسه، استعداد درس خوندن رو داره، چون (تعریفی نباشه
:d) مدرسه ی ما نمونه دولتیه و فقط نفرات برتر آزمون ورودی، توش ثبت نام می کنن. ولی تا الان فقط اُفت درسی داشته.
اردو هم رفتیم، نیومد.
بعضیا که مسخره اش می کنن، دلم براش میسوزه. خیلی اداشو در میارن. ازش تکیه کلام هم دراردن.
چهارشنبه ی هفته ی قبل، داشتیم با دوستان بازی میکردیم، به زور آوردمش تو جمع. آخه معمولا از جمع فراریه. بازیمون تو نوع خودش جالب بود؛ مثلا بازنده رو کتک می زدیم! بعد که دقت کردم، دیدم بهش خوش گذشته.
خلاصه به خاطر همین چیزا، معلم پرورشی مون بهم گفت که یه کاری واسه ش بکن، رفتارش خیلی غیر عادیه؛ ثواب هم داره.
بعد گفت: پیش خودمون بمونه، پدرش هم ازش راضی نیست.

البته راستشو بخواین، تو بعضی از صفات منم مثل اونم. مثلا کم حرف بودن، بی نظمی، دوری از جمع و... ولی خب ایشون دیگه واقعا وضعشون اضطراریه.

دوستی و وابستگی

سال پیش دوران کنکور بود که نمی دونم به چه دلیلی (شاید زیبایی ظاهری چیزی که خودم هم چندان ازش بی نصیب نبودم ...)به یکی از بچه های کلاسمون(به عنوان مثال "علی") علاقه مند شدم این وضعیت به طوری بود که شب ها می خوابیدم تا صبح بیام مدرسه و اون رو ببینم در همین حال هم یه دوست صمیمی دیگه داشتم که با این رابطه مشکل داشت .. اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من یک روز به طور غیر ارادی لب علی رو بوسیدم ... این رابطه در همین حد ادامه پیدا می کرد و بهم به شدت وایسته شدیم طوری که من فکر کردم که این رابطه باید تموم شه ولی با اصرار و التماس ازم خواست بمونم با هم کلی جا رفتیم و کلی خاطره ساختیم ...اما بعد کنکور قضیه عوض شد نمی دونم چی شد که رابطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد و بدترین قسمتش هم اونجایی بود که تویه گروه تلگرامی به من فحش داد باید بگم که پدر علی روحانی عه و ما هیچ وقت اینکار رو از اون ندیده بودیم ... و من دلم شیکست طوری که تا صبح گریه کردم چون توی یه جمع هستیم که اون هم حضور داره گه گاه می بینمش و الان هم شنیدم که گفته که اون دوران فقط به خاطر این که زمان کنکور بوده به من روی باز نشون داده این حرف برای من قابل حضم نیست روز هام داغون شده صبح ها گریه می کنم بعد فیلم می بینم و خودارضایی می کنم دانشگاه نمی رم و نماز های زیادیم هم قضا میشه واین در حالیه که قبل از این اتفاق ها هم زندگیم سینوسی بود طوری که یه هفته بیدار می شدم و نماز شب می خوندم هفته ی بعدش دنبال جایی می گشتم که ازش مشروب تهیه کنم مصرف سیگارم هم بالا رفته و نمی تونم از فکر کردن به این موضوع دست بکشم رابطم با خونوادم خوب نیست عصبی ام قبلن بود کسی که به من وابسته شده باشه و من اون رو به توصیه ی یک آخوند ترک کرده باشم همش حس می کنم خدا انتقام اون رو از من داره میگیره .... می دونم این دوستی من با علی باید تموم میشد و انتهای خوبی نمی داشت ولی الان نمی دونم باید چی کار کنم ...
کمکم کنین

تناقض در مساله کمک و بخشش و مدارا

سلام.


بعضی احادیث به صبر و مدارا و درخواست کردن در دوستی ها توصیه شده و در مقابل بعضی احادیث صبر و مدار و درخواست را جایز نمیداند...
بعضی احادیث به ایجاد پیوند و سخاوتمندی و بخشش توصیه کرده حتی اگر طرف مقابل مشتاق نباشد، در مقابل در بعضی احادیث اینگونه روابط ارزشی قائل نشدند
این تناقضات که در این احادیث پیدا میشه چه توضیحی میتونه داشته باشه و اصل حقیقت چیست؟
باتشکر.

1. حدیث اول کمک مالی و درخواست از دوستان رو جایز دونسته ولی در حدیث های بعد درخواست کردن و به زحمت انداختن دیگران رو نهی کرده. چطور میشه؟
هرگاه يكى از شما تنگ دست و گرفتار شد، [مشكل را] به برادر خود بگويد و خويشتن را آزار ندهد

درخواست كردن، زبان گوينده را كوتاه مى كند و دل شجاع پهلوان را مى شكند و انسان آزاد سرفراز را به مقام برده اى ذليل تنزّل مى دهد و آبرو را مى بَرد و روزى را مى بُرد
بدترين برادر آن است كه مايه رنج و زحمت آدمى باشد

2. حدیث اول توصیه به کناره گیری از مردم داره و حدیث بعدی توصیه به آمیختن با مردم
هر كه از مردم كناره گرفت، از شرّشان سالم ماند

مؤمنى كه با مردم مى آميزد و بر آزار و اذيت آنان صبر مى كند، برتر از مؤمنى است كه با مردم نمى آميزد و آزار و اذيّت آنان را تحمّل نمى كند

3. در حدیث اول رفاقتی که نیازمند مدارا باشد را درست نمیداند و در حدیث دیگر تحمل و مدارا را زیور دوستی و رفاقت میداند
كسى كه نيازمند مدارا كردن با او باشى، برادر تو نيست

تحمّل [لغزشها] زيور همراهى و رفاقت است

4. در حدیث اول به کسی که روی گردانی میکند نباید روی اورد و در حدیث دیگر گفته شده با کسی که دوری میکند پیوند برقرار کن
هيچ گاه به كسى كه از تو روي گردان است، روى نياور و هيچ گاه از كسى كه به تو علاقه مند است، روى برمتاب

از برادرت فرمان ببر هر چند او تو را نافرمانى مى كند، و با او پيوند برقرار كن هر چند او از تو دورى مى گزيند

5. در حدیث اول برای کسی که بهره نمیرساند ارزشی قائل نشده و در حدیث بعد گفته شده اگر برادرت بخل ورزد بازهم بخشش کن
در همنشينى آن كس كه از دين و دنياى او بهره اى نبرى، خيرى براى تو نيست و هر كه براى تو حقّى قائل نبود، تو نيز برايش حقّى قائل نباش كه اين ارزش شمرده نمى شود

چون برادرت از تو بِبُرد خود را به پيوند با او وادار و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار ··· مبادا اين نيكى را در آن جا كنى كه نبايد، يا درباره آن كس كه نشايد


بازگشت به دوستی

سلام و خسته نباشید.
بنده 15 سالمه و در حال حاضر طلبه هستم پایه1 پارسال که در مدرسه بودم دوستی داشتم و خیلی دوستی خوبی با او داشیم بعد از مدتی وابسته دوستم شدم که با کمک مشاور تقریبا وابستگی حل شد و از دوستم جدا شدم و حالا حدودا 9 ماه از اخرین دیدار با دوستم میگذره و نه زنگی و نه پیامی.
بعد از این که وابسته شدم و وابستگیم برطرف شد قید دوستی های صمیمی رو نزدم و رفتم دنبال این که چطور یک دوستی صمیمی و خوب داشته باشیم و وابسته نشیم مدت ها پاسخ این سوالم رو پیدا نمیکردم تا این که رفتم پیش یک مشاور قوی و ایشون فرموند شما تا وقتی به خدا مثلا ده درصد محبت ندارید نمیتوانید به دوست خود ده درصد یا بیش تر محبت داشته باشید در نتیجه باید رابطه رو باید خدا بسیار قوی کرد و دوستی هارو کنترل کرد که خیلی صمیمی نشه و یکی از راه کار های مدریت صمیمیت در دوستی ها اینه که دوستی در یک نفر محصور نشه و محبت بین چند نفر پخش بشه. بند چند ماهی است توانستم رابطه رو با خدا خیلییییی بهتر کنم و تعداد دوستی هامو زیاد کنم.
حالا دلم خیلی تنگ میشه برای اون دوست قبلیم و دلم میخاد برم ببینمش و بعضی از اطرافیانم موافقت و بعضی از اطرافیام به طور جدی مخالفت میکنند و میگویند اگر دوباره بروی وابسته میشوی یا از اون جایی که وابستگی یک طرفه بود و شخص مقابل بعد از قطع رابطه از طرف من تلاشی برای برقراری دوباره رابطه نکرد و میگن برای کسی بمیر که برات تب کنه. و دل خودم هم از یک طرف میگه چه اشکالی داره مگه برو دوستی کن خدا هم خوشحال میشه از یک طرف هم میگه چرا میخای ریسک کنی شاید تحریک شیطان باشه و دوباره بری و وابسته بشی...
حالا نمیدونم چیکار کنم؟؟؟ اگز نیاز اطلاعات بیشتری بدم بفرمایید تا بگویم.
در این گونه از موارد میشه استخاره کرد؟
خیلی ممنون

برچسب: