رفاقت

شرح جمله: «رقابت با رفاقت»

باسلام وصلوات برمحمدوآل محمد(ص) به استحضارکلیه ی دوستان محترم درگفتگوی دینی میرساندکه روی شعارذیل برای بنده کمی توضیح دهند رقابت بارفاقت زیباست ؟

به همجنسم علاقه پیدا کردم

انجمن: 

سلام من دختری نوجوانم که به همجنسم علاقه پیدا کردم البته اون خیلی شبیه پسراس...ولی الان من همجنسگرا هستم..؟

دوستی و وابستگی

سال پیش دوران کنکور بود که نمی دونم به چه دلیلی (شاید زیبایی ظاهری چیزی که خودم هم چندان ازش بی نصیب نبودم ...)به یکی از بچه های کلاسمون(به عنوان مثال "علی") علاقه مند شدم این وضعیت به طوری بود که شب ها می خوابیدم تا صبح بیام مدرسه و اون رو ببینم در همین حال هم یه دوست صمیمی دیگه داشتم که با این رابطه مشکل داشت .. اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من یک روز به طور غیر ارادی لب علی رو بوسیدم ... این رابطه در همین حد ادامه پیدا می کرد و بهم به شدت وایسته شدیم طوری که من فکر کردم که این رابطه باید تموم شه ولی با اصرار و التماس ازم خواست بمونم با هم کلی جا رفتیم و کلی خاطره ساختیم ...اما بعد کنکور قضیه عوض شد نمی دونم چی شد که رابطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد و بدترین قسمتش هم اونجایی بود که تویه گروه تلگرامی به من فحش داد باید بگم که پدر علی روحانی عه و ما هیچ وقت اینکار رو از اون ندیده بودیم ... و من دلم شیکست طوری که تا صبح گریه کردم چون توی یه جمع هستیم که اون هم حضور داره گه گاه می بینمش و الان هم شنیدم که گفته که اون دوران فقط به خاطر این که زمان کنکور بوده به من روی باز نشون داده این حرف برای من قابل حضم نیست روز هام داغون شده صبح ها گریه می کنم بعد فیلم می بینم و خودارضایی می کنم دانشگاه نمی رم و نماز های زیادیم هم قضا میشه واین در حالیه که قبل از این اتفاق ها هم زندگیم سینوسی بود طوری که یه هفته بیدار می شدم و نماز شب می خوندم هفته ی بعدش دنبال جایی می گشتم که ازش مشروب تهیه کنم مصرف سیگارم هم بالا رفته و نمی تونم از فکر کردن به این موضوع دست بکشم رابطم با خونوادم خوب نیست عصبی ام قبلن بود کسی که به من وابسته شده باشه و من اون رو به توصیه ی یک آخوند ترک کرده باشم همش حس می کنم خدا انتقام اون رو از من داره میگیره .... می دونم این دوستی من با علی باید تموم میشد و انتهای خوبی نمی داشت ولی الان نمی دونم باید چی کار کنم ...
کمکم کنین

تناقض در مساله کمک و بخشش و مدارا

سلام.


بعضی احادیث به صبر و مدارا و درخواست کردن در دوستی ها توصیه شده و در مقابل بعضی احادیث صبر و مدار و درخواست را جایز نمیداند...
بعضی احادیث به ایجاد پیوند و سخاوتمندی و بخشش توصیه کرده حتی اگر طرف مقابل مشتاق نباشد، در مقابل در بعضی احادیث اینگونه روابط ارزشی قائل نشدند
این تناقضات که در این احادیث پیدا میشه چه توضیحی میتونه داشته باشه و اصل حقیقت چیست؟
باتشکر.

1. حدیث اول کمک مالی و درخواست از دوستان رو جایز دونسته ولی در حدیث های بعد درخواست کردن و به زحمت انداختن دیگران رو نهی کرده. چطور میشه؟
هرگاه يكى از شما تنگ دست و گرفتار شد، [مشكل را] به برادر خود بگويد و خويشتن را آزار ندهد

درخواست كردن، زبان گوينده را كوتاه مى كند و دل شجاع پهلوان را مى شكند و انسان آزاد سرفراز را به مقام برده اى ذليل تنزّل مى دهد و آبرو را مى بَرد و روزى را مى بُرد
بدترين برادر آن است كه مايه رنج و زحمت آدمى باشد

2. حدیث اول توصیه به کناره گیری از مردم داره و حدیث بعدی توصیه به آمیختن با مردم
هر كه از مردم كناره گرفت، از شرّشان سالم ماند

مؤمنى كه با مردم مى آميزد و بر آزار و اذيت آنان صبر مى كند، برتر از مؤمنى است كه با مردم نمى آميزد و آزار و اذيّت آنان را تحمّل نمى كند

3. در حدیث اول رفاقتی که نیازمند مدارا باشد را درست نمیداند و در حدیث دیگر تحمل و مدارا را زیور دوستی و رفاقت میداند
كسى كه نيازمند مدارا كردن با او باشى، برادر تو نيست

تحمّل [لغزشها] زيور همراهى و رفاقت است

4. در حدیث اول به کسی که روی گردانی میکند نباید روی اورد و در حدیث دیگر گفته شده با کسی که دوری میکند پیوند برقرار کن
هيچ گاه به كسى كه از تو روي گردان است، روى نياور و هيچ گاه از كسى كه به تو علاقه مند است، روى برمتاب

از برادرت فرمان ببر هر چند او تو را نافرمانى مى كند، و با او پيوند برقرار كن هر چند او از تو دورى مى گزيند

5. در حدیث اول برای کسی که بهره نمیرساند ارزشی قائل نشده و در حدیث بعد گفته شده اگر برادرت بخل ورزد بازهم بخشش کن
در همنشينى آن كس كه از دين و دنياى او بهره اى نبرى، خيرى براى تو نيست و هر كه براى تو حقّى قائل نبود، تو نيز برايش حقّى قائل نباش كه اين ارزش شمرده نمى شود

چون برادرت از تو بِبُرد خود را به پيوند با او وادار و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار ··· مبادا اين نيكى را در آن جا كنى كه نبايد، يا درباره آن كس كه نشايد


من و دوستان صمیمی ام

سلام
خسته نباشید
ببخشید مزاحم شدم
یه بحثی رو میخوام مطرح کنم که شاید یه کم طول بکشه
یه برنامه ای که از سال سوم راهنمایی توی مدرسه ی ما ایجاد شد فراهم شدن یه فضای بد توی روابط بین بچه ها بود
البته اون موقع این قضیه خیلی کم بود
اونم اینکه دوستی ها به دو دسته تقسیم شد
1.دوستیای معمولی
2.دوستیای خیلی صمیمی یا به قولی عاشق و معشوقی که معمولا توی 90 درصد موارد محبوب هم چهره ی زیبایی داشت
البته دوستی های نوع دوم گاهی برقرار می شد و گاهی هم معشوق محل عاشق نمی ذاشت و این عشق بعد از مدتی از سر عاشق می افتید
من محبت شدید به دوستام از سال سوم راهنمایی برام اتفاق افتاد
البته من کلا حالت اجتماعی داشتم با همه رفیق بودم و با خیلیا هم صمیمی و خیلی از بچه ها هم بهم اعتماد داشتن و ازم مشورت می گرفتن و اینا
از سال دوم توی کلاس زبان با یکی به نام سجاد توی یه کلاس بودیم
خوب تا حدی هم با هم رفاقت داشتیم
او دو سال از من کوچیک تر بود
سال بعدش من رفتم سال سوم راهنمایی
توی مدرسه ی تیزهوشان هم بودم
او هم اون سال تیزهوشان قبول شد و شدیم هم مدرسه ای
بره همین ارتباطمون بیشتر شد
همون سه چهار ماه اول بود که ارتباطمون زیاد شده بود و من
کم کم بهش احساس محبت کردم
او توی مدرسه خیلی دور من میومد دلیلشم اجتماعی بودن من و گرم گرفتنام و شوخیام و اینا بود
توی مدرسه دوتا رفیق 6دونگ داشت که از سوم دبستان باهم بودن
اون دوتا هم وقتی میدیدن سجاد میاد دور من اونا هم میومدن
اسماشونم امیر و نیما بود
کم کم اونا هم شروع به سلام علیک کردن و کم کم رفاقت رو شروع کردن
(من نمیدونم به خاطر غروره یا چیز دیگه نمیدونم رفاقت رو من با کسی شروع نمی کنم مگه خودش بیاد جلو و ...)
بعد هم شماره ی من رو گرفتن و شبش دوتاشون شروع به پیامک دادن کردن
کم کم شدیم یه گروه رفاقت 4 نفره
اون وقتا خیلی بحث بیرون رفتن و اینا نبود همون توی مدرسه و بعدش تماس و پیامک
(من چون خودم یه سری دغدغه ها دارم هیچ وقت با کسی که مشکل اخلاقی داشته باشه دوست نمیشم اگه ببینم یه مشکلی داره یا سعی می کنم راهنماییش کنم و یا جدا میشم)
توی نگاه اول اون دوتا بچه های بعدی به نظر نمی رسیدن
با سجادم که حدود سه چهار ماه به طور جدی تر بودم و بدی ندیده بودم
بالاخره من با سه نفر رفیق شدم که ازم دوسال کوچیک تر بودن
واقعا بهشون احساس محبت می کردم
بره همین سعی می کردم بیشتر باهاشون باشم و این باعث شده بود که بچه های پایه ی خودم به خاطر این قضیه اذیتم کنند
اما من اهمیتی ندادم و رفاقتم رو ادامه دادم و حتی با خودم بردمشون توی مجموعه ی فرهنگی که خودم متربی بودم تا هم اونا به سوی خدا تربیت شن هم باهم باشم
حالا سوالایی که دارم و خواهش می کنم کارشناسان و دوستان کمکم کنن چون هنوز برام حل نشده
1.اصن این محبت یه دفعه ای ازکجا اومده؟اصن درسته یا نه؟خدای نکرده هوس نباشه؟پس چرا عده ای میگن افراطیه؟نکنه اینم محبت گروه دوم مدرسه ی ما باشه که بالا توضیح دادم؟؟و...(توضیح بدم از این سه تا فقط یکیشون یه کم چهره ی زیبایی داشت)
2.از اون قضیه الان چهار سال میگذره و من الان با دوتاشون رفیقم و رفاقتم با نیما رو یه نفر خراب کرد.من هنوزم واقعا این سه تا رو دوست دارم.خدا میدونه هنوزم زیارت عاشورا که میخونم میگم خدایا به نیت من و سه تا رفیقم.ثوابشو به اونا هم بده.آرزو دارم سه تایی با هم بریم مشهد امام رضا.بریم کربلا.با اینکه مث اون وقت همش باهم نیستیم و شاید اونا هم مث قبل منو دوست نداشته باشن.حالا من در قبال اونا چه وظیفه ای دارم؟باید تلاش کنم تا رابطمون مث قبل شه؟اگه نشه چی؟اصن نیازی به این سه تا هست؟چرا بعد سه سال (این وسطا اتفاقاتی هم افتا.دوسال این وسطا با سجاد هیچ ارتباطی نداشتم.7 یا 8 ماهم با امیر ارتباط نداشتم) و با وجود اینایی که گفتم محبتشون از دلم نرفته؟
3.توی این چهارسال به دلیل اجتماعی بودنم خیلیا ادعا کردن که دوسم دارن و میخوان خیلی باهام رفیق باشن منم پسشون نزدم و باهاشون رفاقت کردم.دو نفر هم بودن که خودم ازشون خوشم اومده بود و رفیق صمیمی شده بودیم.ولی هرچی فکر می کنم حس میکنم این سه تا یه چیز دیگه ان.این امکان داره؟چیکار باید بکنم؟افراط نیست؟این دوستی توش اخلاق هست؟ یا ....
راهنماییم کنید.اگه سوالی هم هست در خدمتم

خداوند در فرآن می فرماید مرا یاد کنید تا شما را یاد کنیم، منظور از این یاد کردن چیست؟

انجمن: 

بسم الله النور
یک اصلی بین جوانترها هست که میگویند باید رفاقت را در حق رفیقمان تمام کنیم تا او هم در حق ما رفاقت کند. پس رفاقت یک رابطه ی دوطرفه است، نمیشود یک طرف خودش را به آب و آتش بزند ولی طرف مقابل هیچ عکس العملی نشان ندهد. جریان رفاقت ما با خدا هم همینطور است که خداوند مهربان همه چی را در حق ما تمام کرده است ولی در عوض ما جز گناه و سرپیچی کاری نکرده ایم. اگر بخواهیم تمام نعمتهایی که خداوند متعال تا به الان به ما داده است را بشماریم، این نعمتها چفدر میشود؟ آیه قرآن داریم که نعمتهای خدارا اصلا نمیشود شمرد:(إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها: اگر نعمت [هاى‏] خدا را شماره كنيد، آن را نمى‏توانيد بشماريد-نحل/18) خدای مهربان به ما یاد داده است که چطور با او رفاقت کنیم، او میفرماید: فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم: مرا ياد كنيد، تا شما را ياد كنم(بقره/152). این همان قاعده ای است که انسان ها در روابط دوستیشان با یکدیگر دارند. منظور خداوند عزیز از این حرف این نمیباشد که یک انسان از صبح که از خواب برمیخیزد، تسبیحی در دست بگیرد و گوشه ای بنشیند و ذکر بگوید، وقتی به احوال عرفا هم نگاه میکنیم میبینیم که اهل به گوشه ای نشستن نبودند. پس منظور خداوند متعال چیست؟ او میخواهد به ما بفهماند که باید همه کارهای زندگیمان را برای رضای خدا انجام بدهیم. یعنی باید تمام توجهمان به خدا باشد، نگاهمان را حتی یک لحظه هم از خدا برنداریم. آنوقت همه‌ی کارهایمان رنگ خدایی به خودش میگیرد. مثلا نیت غذا خوردنمان این باشد که توان بندگی کردن به دست آوریم، یا اگر فرزندی داریم و میخواهیم او را تربیت کنیم نباید تربیتش کنیم تا بقیه‌ی افراد بگویند چه فرزند خوبی دارد بلکه باید تربیتش کنیم، طوری که بنده‌ی خوب خدا بشود و بتواند یاری امام زمان علیه السلام را بکند، اگر غیر از این باشد تمام زمانهایی که برای فرزندمان وقت گذاشته‌ایم به هدر رفته است. یا وقتی نماز میخوانیم باید همه توجهمان در این چند دقیقه به خدا باشد اگر درست دل به خدا بدهیم خدا هم ما را در دریای نعماتش می‌اندازد، در ابتدا کمی سخت است اما حتما شدنی است.
البته این طور نیست که اگر یکی اهل یاد خدا نباشد خدا با او کاری ندارد بلکه خداوند از نعمتهایش به تمام بندگان میدهد، ولی اگر بنده، با خدا رفاقت کرد آنوقت رنگ و لعاب نعمتهای خداوند نیز عوض میشود. پس لازم نیست ریاضتهای سخت بکشیم ، همینکه دلمان را پر از خدا بکنیم کفایت میکند. و اگر اذکار لفظی میگوییم باید دلمان را متوجه کنیم تا اثر بگذارد.(برداشت آزاد از تفاسیر المیزان، نمونه، نور) در معانى الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت: امام صادق علیه السلام به من فرمود: آيا ميخواهى تو را از مهمترين وظيفه‏اى كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم؟ عرضه داشتم: بله، فرمود: اول انصاف دادن به مردم، به اينكه با مردم آن طور رفتار كنى كه دوست ميدارى با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران دينى و (سوم) ياد خدا در هر موقف (شرایطی)، البته منظورم از ذكر خدا، سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر نيست، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست، ولى منظورم اين است كه در هر جا كه پاى اطاعت خدا به ميان می‏آيد، بياد خدا باشى و اطاعتش كنى، و هر جا معصيت خدا پيش آيد، بياد او باشى و آن را ترك كنى. (معانى الاخبار ص 192 حديث3)

فرق صدیق (دوست) با رفیق چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت همه کاربران اسک دین و کارشناسان محترم
امروز در کتاب غررالحکم حدیثی از امیرالمؤمنین{ع} خوندم که مفهومش رو متوجه نشدم...
حدیث بدین شرح است:

« الرّفیقُ کالصّدیقِ فاخترهُ موافقاً »
(غررالحکم مرحوم جمال خوانساری جلد1/صفحه310 و یا غررالحکم و دررالکلم آمدی به صورت موضوعی جلد1/حدیث5185)
ترجمه حدیث به قلم سید هاشم رسولی محلاتی: رفیق و همراه همانند دوست است و از این رو رفیق موافقی برای خود برگیر.

ظاهرا تفاوت هایی بین کلمات "رفیق" ، "صدیق" و "حبیب" وجود داره که حقیر از آن اطلاعی نداشتم.لطف کنید هم تفاوت این سه کلمه و هم مفهوم این حدیث رو توضیح بدید.التماس دعا!:Gol:

با دوست بی اعتقاد چه باید کرد ؟

سلام
یکی از بچه های کلاس ما دختر...(اخه واقعا نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت)!!!
جریان از این قراره که.... :
تو مدرسمون وقتی زنگ نماز میخوره خب عده ی معدودی از بچه ها تو نماز جماعت مدرسه شرکت میکنن....( انگشت شمار!)
یکی از بچه های کلاس ما اصلا ترس خدا و پیغمبر و روز قیامت سرش نمیشه...
میگه: من "اصلا" تو خونه نماز نمیخونم و "هر وقت" دلم برای خدا تنگ بشه نماز میخونم(این جمله رو صاف تو جشمای مدیر و معاون مدرسه نگاه کرد و گفت که البته فکر نکنم سالی یکبار هم این اتفاق بیفته!!)...
روز تاسوعا عاشورا میگفت: ما چرا باید برای امام حسین(ع) عزاداری کنیم؟ چرا باید برای امام حسین (ع) گریه و زاری کنیم؟
کلا از رده خارجه!
من که اصلا کاری به کارش ندارم و بهش اعتنایی نمیکنم،چون با کسی که انقد بی شعور و نفهمه باید اینطوری برخورد کرد.
اگه کسی با این ویژگی دور و برتون باشه عکس العمل شما چیه؟
ترکش میکنین یا ...
"البته اینم بگم که کاملا بی اعتقاده(اینو به جرات میتونم بگم)"

کارشناس بحث : بصیر