وابستگی

به دنبال تایید و محبت از سوی دیگران

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

سلام
یکی از بستگان نزدیک من خانمی هستند سی و دو ساله.
ایشون به شدت مهرطلب و تأیید طلب هست هم در شبکه های مجازی و هم در واقعیت به دنبال لایک و تأیید هست
و اگر کسی تأییدش نکنه خیلی بهم میریزه و حالش بشدت خراب میشه و فکر میکنه همه ازش متنفر هستند.
مثلا اگر کسی در فضای مجازی لایکش نکنه چند روز بیقرار و ناراحته.
البته ایشون از دوران کودکی مشکلات روحی زیادی از جانب والدینش داشته، مثل کتک خوردن و نادیده گرفته شدن و مسخره کردن و گرفتن اعتماد بنفسش.
الان تمام هم و غمش اینه همه تأییدش کنند و دوستش داشته باشند
ضمنا ایشون متأهل هستند و از زندگی با همسرش هم راضی است.
لطفا راهنمایی کنید من متن شما رو براش کپی میکنم

پیشاپیش از کارشناس محترم سپاسگزارم گل


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

راهکار برای تمایل به ازدواج

به نام خدا
سلام
من دختری هستم که قبلا یه ازدواج نا موفق اگر بشه اسمشو گذاشت ازدواج داشتم که هیچ تاثیری در من نداشت نه احساسی بود نه هیچ وابستگی سنتی بود و خدا رو شکر تموم شد و ما هرگز زن و شوهر نشدیم فقط کمی دید منفی پیدا کردم اما بسیار پخته تر شدم.

الان دو سال میگذره و من در این مدت با یکی رابطه علمی در فضای مجازی داشتم البته حضوری هم آشنایی بود و بعد رابطه صرفا علمی شد اما رفتارهای ایشون شبیه کسی بود که بیشتر میخواست طرفشو برای ازدواج بشناسه تا اینکه کار علمی بکنه و گهگاهی هم آثار تعصب یا دوست داشتن شدید بروز میداد و شاید بگم اواخر کاملا آشکار بود و اینم بگم با هیچ دختری کار علمی نکرده بود و از اولم با تشویق ایشون تصمیم به این کار گرفتم و هیچ هدفی جز عدمی نداشتم با اینکه توی رفتاراشون متوجه شده بودم خبری هست. همیشه سعی داشت روابطش و بیشتر کنه و گاها تا حد مستقیم هم جلو اومد که من بسیار خجالتی فراری بودم و ایشون هیچ وقت مستقیم درخواستی نکرد. این آقا طوری هست که خیلیا آرزوشو دارن حتی شنیدم که یکی میگفت آیا فلان خواستگارم و رد کنم بخاطرش آیا ممکنه با من ازدواج کنه و توجه کنه؟ که من شک کردم شاید شخصیتی دارن که میخوان همه رو وابسته خودشون کنن و احتیاط می کردم.
در این رابطه من سعی میکردم به تله نیافتم اما شناختی که بدست آوردم مجذوبش شدم هرگز و هرگز بروز ندادم اما حقیقتش حس خیلی عمیقی دارم مثل اینکه سال هاست میشناسمش دلیل رفتارهاش و خوب و بدشو و کلا با همه ی انسان ها فرق داره و به شکل بیگانه نمیبینمش تمام معیارهای یه مرد زندگی و داره باهوشه پاکه و مهمتر سعی میکنه به هر نحوی داشته هاش و حفظ کنه و ...
من هم باهوشم و مهربون و نسبتا رفتارهای معقولی دارم و سعی میکنم تو زندگی درک کنم طرف مقابل و خلاصه عقاید پخته ای نسبت به اطرافیانم دارم اما بیش از حد در مهربونی به دیگران افراط میکنم و به قولی زیادی سطح بالا رفتار میکنم و احترام میذارم که گاها اطرافیانم سو استفاده میکنن یا مغرور میشن.

مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.

اول ترحم و حالا وابستگی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام

یکی از همکلاسی های دختری است که مدتی بود با من حرف میزد و درد دل می کرد تا اینکه پیشنهاد داد با هم باشیم
منم پذیرفتم دلیل واقعیشم ترحم بود
5 تا خواهر بودن که پدر معتادشون ولشون کرده بود و مادرشون از پس خرجشون بر نمی اومد و حقیقتا فکر میکردم اگر من باهاش دوست نباشم ممکنه از پسر دیگه ای تقاضا کنه و ممکنه بخاطر ساده لوحیش ضرر کنه تو رابطش
7-8 ماه میگذره و من بخاطرش سرکار رفتم تا از پس خرجش بربیام از همه چیم براش مایه گذاشتم
اون حس خیلی خوبی به من داره ولی زندگی من رو به نابودیه چون حسی بهش ندارم جز وابستگی!
فشارهای درسی و کاری و فکری امانم را بریده تو عقایدم خیلی سست شدم کلافم هیشکی راضی نیس این ازدواج سر بگیره منم دیگه دیوونه شدم نمیدونم چی درسته چی غلطه
و اینکه ایا این کلافگی بخاطر شک بد موقعیه که به جون عقایدم افتاده یا نه بخاطر دخترس

کلا شده اشتباه در اشتباه در اشتباه نه ادامه رابطه کار درستیه نه قطعش
فقط راهنمایی ام کنید چی کار کنم؟حاضرم هر کاری بکنم اون کمترین ضررو ببینه حتی اگر همش رو دوش من باشه



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-

به همجنسم علاقه پیدا کردم

انجمن: 

سلام من دختری نوجوانم که به همجنسم علاقه پیدا کردم البته اون خیلی شبیه پسراس...ولی الان من همجنسگرا هستم..؟

دوستی و وابستگی

سال پیش دوران کنکور بود که نمی دونم به چه دلیلی (شاید زیبایی ظاهری چیزی که خودم هم چندان ازش بی نصیب نبودم ...)به یکی از بچه های کلاسمون(به عنوان مثال "علی") علاقه مند شدم این وضعیت به طوری بود که شب ها می خوابیدم تا صبح بیام مدرسه و اون رو ببینم در همین حال هم یه دوست صمیمی دیگه داشتم که با این رابطه مشکل داشت .. اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من یک روز به طور غیر ارادی لب علی رو بوسیدم ... این رابطه در همین حد ادامه پیدا می کرد و بهم به شدت وایسته شدیم طوری که من فکر کردم که این رابطه باید تموم شه ولی با اصرار و التماس ازم خواست بمونم با هم کلی جا رفتیم و کلی خاطره ساختیم ...اما بعد کنکور قضیه عوض شد نمی دونم چی شد که رابطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد و بدترین قسمتش هم اونجایی بود که تویه گروه تلگرامی به من فحش داد باید بگم که پدر علی روحانی عه و ما هیچ وقت اینکار رو از اون ندیده بودیم ... و من دلم شیکست طوری که تا صبح گریه کردم چون توی یه جمع هستیم که اون هم حضور داره گه گاه می بینمش و الان هم شنیدم که گفته که اون دوران فقط به خاطر این که زمان کنکور بوده به من روی باز نشون داده این حرف برای من قابل حضم نیست روز هام داغون شده صبح ها گریه می کنم بعد فیلم می بینم و خودارضایی می کنم دانشگاه نمی رم و نماز های زیادیم هم قضا میشه واین در حالیه که قبل از این اتفاق ها هم زندگیم سینوسی بود طوری که یه هفته بیدار می شدم و نماز شب می خوندم هفته ی بعدش دنبال جایی می گشتم که ازش مشروب تهیه کنم مصرف سیگارم هم بالا رفته و نمی تونم از فکر کردن به این موضوع دست بکشم رابطم با خونوادم خوب نیست عصبی ام قبلن بود کسی که به من وابسته شده باشه و من اون رو به توصیه ی یک آخوند ترک کرده باشم همش حس می کنم خدا انتقام اون رو از من داره میگیره .... می دونم این دوستی من با علی باید تموم میشد و انتهای خوبی نمی داشت ولی الان نمی دونم باید چی کار کنم ...
کمکم کنین

باطل کردن مهر و محبت!

سلام به شما دوستان عزیز
بنده چند وقت پیش با خانمی اشنا شدم به نیت ازدواج ولی هرچی زمان بیشتر گذشت بیشتر به این نتیجه رسیدم که این ازدواج سرانجامی نداره چون توی خیلی از زمینه ها با هم اختلاف نظر داریم و حالا مطمعن شدم که حتی خانواده ها هم مخالف خواهند بود و قصد دارم این رابطه رو بیش از این ادامه ندم ولی طرف مقابل خیلی اصرار داره که رابطمون ادامه داشته باشه حتی اگه به ازدواج ختم نشه و بارها باهاش بحث کردم که ما دراینده شانسی با هم نداریم گوشش بدهکار نیس و متاسفانه خیلی وابسته شده. حالا خواهشی که از شما دوستان دارم اینه که بفرمایید میشه برم پیش کسانی که دعا میکنن و توی کار علوم غریبه هستن و مهر اون خانم رو نسبت به خودم از بین ببرم؟ با توجه به اینکه علمای بزرگی هم شاگردانی رو برای مقابله با جادو و طلسم اموزش میدن که به مردم خدمت کنن شما کسی رو میشناسید که همچین کاری انجام بده ؟ چون نمیخوام به اون خانم ضربه روحی وارد بشه و از طرفی هم با یک دعای شرعی و نه جادو ازش جدا بشم
ممنون میشم جواب بدید
یاعلی

همه ی زندگی ام شده یه طلبه

سلام اول درباره زندگیم ی مقدار بهتون میگم تا بدونید مشکل من به خاطر ترس از بی شوهری و خواستگار نداشتن نیست .دختری ۲۴سالم و تک فرزند از خانواده نسبتا ثروتمند و غیر مذهبب .چهره خوبی دارم و خواستگار هم زیاد دارم اما به دلایل شخصی علاقه ای به ازدواج با هیچکدوم رو ندارم ی.
خانواده من میونه خوبی با مذهب و روحانیت ندارن و منم تو همچین خانواده ای بزرگ شدم و نظراتم مثه اونا بود تا اینکه خبلی اتفاقی با یک طلبه اینترنتی اشنا شدم و خیلی باهاش بحث کردم راجع به شغلش و اونم بهم کلی توضیح داد و اینکه این حرفایی که پشت سرشون میزنن همه دروغه و شایعه س خیلی دلم برای طلبه ها و روحانیا سوخت همین مساله باعث شد که من درباره روحانیت نظرم ۱۸۰درحه برگشت به همون خاطر بعد اون قضیه ارتباطم با روحانی محل زندگیم بیشتر کردم و برای حرف زدن راجع به دین میرفتم پیششون و روزی ی ساعت تا دو ساعت باهاشون صحبت میکردم این رفت و امدم پیش ایشون اونقد زیاد شد که بهشون وابسته شدم طوری که الان اصن مساله دین برام اهمیتی نداره و فقط برای دیدنشون میرم و سوال های دینی بهانه ای که بتونم برم دیدنشون الان اگه ی روز نرم دیدنشون دلم براشون تنگ میشه من میدونم رابطم با ایشون صحیح نیس چن بارم ارتباطم خواستم قطع کنم اما دلتنگی اجازه نداد و دوباره رفتم دیدنشون البته من فک میکنم ایشون کاملن از سر دلسوزی و اینکه دارن منو ارشاد میکنن دارن با من صحبت میکنن شاید هم حسی که من بهشون دارم نداشته باشن و این منم که وابسته شدم و دلیلشو هم نمیدونم چرا دلبسته ی روحانی شدم من کلن زندگی که تصورش میکنم تو ذهنم کلی با این زندگی فرق میکنه ما اصن مذهبی نیستیم من خودم تا چن وقت پیش روحانی میدیدم مسخره میکردمشون و بهشون میخندیدم حالا همه زندگیم شده ی طلبه نمیدونم باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید ولی بهم نگید که بیخیالش بشم

علت علاقه به همجنس

با سلام علت علاقه یه پسر به همجنسش چیه؟ با اینکه هیچ تمایلی به همجنس بازی نداره آیا وابستگی ای که به خاطر این قضیه پیش میاد خطرناکه؟ باید چه کار کرد. لطفا قضیه رو برای منی که هیچی از این چیزا سردرنمیارم واضح روشن کنید با تشکر

برچسب: 

بیماری طاقت فرسا و افسردگی

انجمن: 

سلام دوستان
خوب هستید؟
دوستان من من یه بیماری چشمی دارم که معمولا درمان نمیشه و فقط میشه از پیشرفتش جلو گیری کرد بیماری من مربوط به زجاجیه چشممه که داره جدا میشه و از حالت خودش خارج شده و تاثیراتش رو کم وبیش روی بیناییم گذاشته و بد جور عصبیم کرده بیماری من از 6 ماه پیش شروع شد و تو این 6 ماه به قدری عذابم داده که خیلی از مو های سرم رو هم سفید کرده بخاطر بیماریم به دکترای زیادی رفتم گفتن جراحی عوارض زیادی داره
حتی به مشهد و قم رفتم برای استشفا ولی شاید اونقدر بنده ی خوبی نیستم و لیاقت شفا رو ندارم
الان که دارم این متنو مینویسم دلم پرخونه
نمیدونم در مورد بیماریم صحبت کنم یا مشکلات روانیم
تو ایام محرم روحیه ی خیلی خوبی داشتم و به خدا نزدیکتر شده بودم و فقط به رضای خدا راضی بودم ولی از دو هفته پیش به قدری احساس سنگینی میکنم که حتی نمیتونم خوب درس بخونم و امسال هم کنکور دارم
از طرفی به خاطر تمام شدن مدرسه و خاطرات خوش مدرسه که قبل از بیماری چشمیم خیلی احساس ناراحتی میکنم
کاش خدا به بنده هاش اجازه میداد چند سال به عقب برگردند شاید حرفم بچگانه بنظر بیاد ولی الان که دارم تایپ میکنم از فرط ناراحتی دارم گریه میکنم
نمیدونم چه حسیه شاید از خدا فاصله گرفتم ولی اینو میدونم که از گذشت زمان متنفرم از پایان خاطرات خوب وحشت دارم میدونم که اینده به زیبایی دوران مدرسه نیست
حالا هم تو مدرسه به یکی از دوستام به قدری وابسته شدم که هرروز فکرمو مشغول میکنه این وابستگی از روی احساسات جوانی و نعوذ بالله از روی شهوت نیست ولی محبتش به دلم افتاده
که از من یه سال کوچکتر هست و من امسال از مدرسه میرم به دانشگاه و دیگه نمیتونم ببینمش مثل یه مرهم بود که با ندیدندش بیشتر ناراحت میشم
ولی سعی میکنم که به جای محبت مخلوق محبت خالق رو در قلبم بیشتر کنم ولی هرروز دارم پس رفت میکنم

تو این چند سال من هم سلامتیمو از دست دادم و الانم دارم روحیمو ازدست میدم
دیگه نه این دنیا رو میخوام نه اون دنیارو
خواهش میکنم راهنماییم کنید

کدامیک سوار بر دیگری اند؟(مهم)

[="Arial Black"][="Blue"]با سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
دیروز مطلبی به ذهنم رسید خواستم در اینجا ان را با شما در میان گذارم و نظر شما را هم بدانم.
سوال این است دنیا برای ما خلق شده است یا ما برای دنیا خلق شده ایم؟
این سوالی اساسی و مهم برای انسان است که نحوه پاسخگویی ما بدین سوال می تواند سرنوشت انسان را دستخوش تغییر و تحول سازد، آنکه معتقد است دنیا برای ما خلق شده است تمامی مظاهر دنیایی را وسیله ای برای هدف و غایتی بالاتر قرار می دهد و آنکه معتقد است ما برای دنیا خلق شده ایم همه وجودش را خرج دنیا و مظاهرش می نماید و به چیزی فراتر از دنیا نمی اندیشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ به این سوال می فرمایند: «[="#006400"]انکم خلقتم للاخرة و الدنیا خلقت لکم[/]» یعنی به درستی که شما برای آخرت آفریده شده اید و دنیا برای شما آفریده شده است.
و امام علی علیه السلام فرمودند: «[="darkgreen"]إِنَّكُمْ إِنَّمَا خُلِقْتُمْ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْيَا وَ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاء[/]» (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 140) یعنی بدرستى كه شما آفريده شده ايد از براى آخرت نه از براى دنيا و از براى باقى بودن كه در آخرت مي باشد نه از براى فنا كه در دنياست.
نمی دانم تا حالا شنیده اید که میگویند: «[="#006400"]فلانی سیگار نمی کشد بلکه سیگار او را می کشد[/]» یا «[="#006400"]فلانی سوار بر ماشینش نیست بلکه ماشینش سوار او می باشد[/]»، تعابیری از این قسم گویای این حقیقت است که انسان گاه برای برآوردن نیازها و حاجات خویش چنان وابسته و مقید به آلات و وسایل گوناگون می شود که نه تنها نیاز و حاجتش بواسطه آن وسایل برطرف نمی شود بلکه چه بسا وابستگی و تعلق خاطر مفرط بدان وسایل، اسباب زحمات و مشکلات دیگری را برای او رقم زند.
مثلا سیگار می کشد تا از فشار روانی و ناراحتی خود بکاهد اما پس از مدتی چنان به سیگار کشیدن خو می کند و بدان وابسته می شود که نه تنها سیگار موجب کاستن ناراحتیهای او نمی شود بلکه برای او موجبات بیمارهای گوناگون ریوی و کلیوی را فراهم می سازد.
و یا ماشین می خرد تا زمان کمتری را برای انجام کارهای روزانه اش از دست بدهد اما آنچنان درگیر به روز کردن و نو کردن مدل ماشینش می شود که سالیانی عمر گرانبهای خویش را صرف تجدد گرایی این وسیله نقلیه که قرار بود صرفا مرکب مقصدش باشد می نماید و از آن مقصد اصلی باز می ماند.
به همین منوال حتما دیده اید در همه جای دنیا بسیاری از زنان در مجالس گوناگون لباسهای ماکسی دنباله دار بلند و فاخری به تن می کنند که زیباییهای آنان را بیشتر نمایان سازد ولی به جهت بلندی زیاد لباسهای ماکسی دنباله دارشان، در بسیاری از موارد این لباسها زیر پایشان گیر کرده و گاه موجب زمین خوردنشان می شود و یا به جهت ترس از گیر کردن و زمین خوردن ناچارند آهسته و لنگان لنگان راه بروند این حالت در مورد کفشهای پاشنه بلندی هم که می پوشند صادق است. این افراد غافلند از اینکه بیش از اینکه کفش و لباس نمایان کننده زیبایی انسان باشد نحوه راه رفتن و قدم نهادن انسان گویای زیبایی و شخصیت وی است این چنین افراد که در بسیاری از موارد داعیه پیشرفت و مدگرایی نیز دارند مصداق بارز این حقیقتند که [="#006400"]آنها کفش و لباس را نمی پوشند بلکه این کفش و لباس است که آنها را پوشیده اند[/]. یعنی قدر و ارزش آن کفش و لباس افزون تر از این صاحبان کفش و لباس است. اینجاست که مکانت و منزلت انسان گاه چنان پایین می آید که نه تنها ارزشش از حیوانات نازل تر می شود بلکه به مراتب از اشیاء بی جان و جمادات نیز پایین تر می رود و این است یکی از وجوه معنای کریمه «[="#006400"]أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون‏[/]» اعراف/179، پس در این مطلب تدبّر نما.
[/][/]