طلبه

ادامه تحصيل در دانشگاه يا ورود به حوزه؟

سلام  بنده دانشجو ی دانشگاه آزاد علوم پزشکی تهران رشته میکروبیولوژی، انشاالله ترم اخر م، رشتم رو دوست ندارم و فقط چون چیزی قبول نشدم رفتم، بعدا در دوران تحصیل علاقم به علوم معارف، حوزه علمیه، سیاست، تاریخ اسلام انقلاب اسلامی و از این دست مطالب زیاد شد تا جایی که تصمیم گرفتم که ترم دو انصراف بزنم برم حوزه اما این کاررا نکردم چون از حرف  مردم ترسیدم مادرم گفت بذار لیسانس رو بگیر بعد برو حوزه، در حال حاضر چندین مسئله ذهنمو درگیر کرده اول این که من مدتی تصمیم گفتم ارشد تاریخ اسلام بخونم که با خودم گفتم شاید چون من لیسانس غیر مرتبط دارم مشکلی ایجاد شود در مقاطع بالاتر، و این که من علاقه دارم قسمتی از مثلا تاریخ اسلام را بدانم قسمتی از شیعه شناسی یا فلسفه نه این که در ان مبحث متحصص شوم، پس در تصمیم دچار شک شدم و ماندم بین حوزه و دانشگاه که البته علاقه زیادی به مبلغ شدن دارم اما راستش به حوزه های خواهران بدبینم نمیدونم چرا فکر میکنم خواهران طلبه جایگاه اصلی خود را در جامعه پیدا نکرده اند و 90 درصد مفید واقع نشدند، این ها تفکرات منه قصد توهین به بانوان فداکار طلبه ندارم اما فکر میکنم پربار نیستند و در هیچ جریانی در این سالهای پر از حادثه تاثیرگذار نبودند خود من تا سوم دبیرستان اصلا نمیدانستم حوزه خواهران یعنی چه، و میترسم که وارد حایی شوم که ققط مثل دبیرستان وقتم رو با کتابهای کلفت و سخت پر کنیم اخر هیچ به هیچ، در ضمن جایگاه یک خانم طلبه کجاست، کجا علمش را با مردم با زنان جامعه مبادله کنه، همه اینها در ذهن من این ذهنیت رو ایجاد میکنه که فقط درس خواندن و ان هم درسهایی که بعضا متناسب با خانمها و دغدغه هایشان نباشد به چه درد میخوره حتی جایی نباشه که خانم علمش رو نشون بده! موضوع بعدی این که من هیچ مهارتی ندارم یکی از دوستانم در اموزشگاه زبان تدریس میکنه و ان یکی مشاوره اموزشگاه هست و یکی دیگه انشالله در شرف ازدواج، ولی من هیچ مهارتی ندارم که شاغل باشم وضع مالی پدرم درحدی نیست که من پول شهریه کلاس از ایشان بگیرم، با خودم فکر میکنم که من اون مقدار پولی رو که سر دانشگاه ازاد رشته ای که دوست نداشتم از پدرم گرفتم و دیگه نمیشه و نمیتونم و خجالت میکشم از ایشان پول بگیرم همین الان وضع اقتصادی بد به شدت بر پدرم فشار وارد کرده دلم برایش میسوزد که 4 سال درس خوندم و برای این درس خوندن از ایشان پول هم گرفتم حالا حتی خرجی خودم هم نمیتونم دربیارم، پدرم از بچگی کار کرده و الان از من انتظار این که برم بیرون کار کنم رو نداره اما من خودم خجالت میکشم وقتی میبینم دوستانم حد اقل درامدی دارند حالا پدر من با این وضع اقتصادی کار ایشان به مشکل خورده از بچگی تا به الان کار کرده تازه شاید کارشان را عوض کنند من هنوز از ایشان پول تو جیبی میگیرم از طرفی علاقه به حتی تدریس زیست ندارم چون تدریس زیست بیشتر برای کنکور بچه ها نیاز دارند که اصلا کنکوری درس دادن کار من نیس، مادرم هم خیلی زن فهیمی است میگوید اصلا ما نمیخوایم تو کار کنی اما من جدای از همه اینها فکر میکنم دختر امروزی نیستم چون مهارت هایی که دختر امروزی باید بدونه ندارم زبان انگلیسی پایینه اطلاعات کامپیوتر هم همین طور خیلی کلاس زبان رفتم اما تنبلی کردم هیچ مهارتی ندارم که به خاطرش بتونم منبع درامدی هرچند کم داشته باشم حتی رایگان که به دیگران بگم کسانی هستند که علم من رو بخوان البته سال قبل کلاس تجوید رفتم و استاد بسیار از من راضی بودند تنها کلاسی بود که با عشق خواندم و واقعا پَیشرفت کردم اما به خاطر هم زمانی با دانشگاه دیگر تحوید دو را شرکت نکردم واین که ما الحمدالله واقعا خانواده خوبی داریم مشکل از من و تنبلی های منه 

نذر کردم با فردی که این خصوصیات را دارد ازدواج کنم!

انجمن: 

[="Book Antiqua"]سلام علیکم

حقیر از کاربران سایت هستم اما چونکه میخواستم هم ناشناس سوالم رابپرسم و هم بتوانم خودم هم در بحث شرکت کنم مجبور شدم با نام کاربری جدید وارد شوم

بنده خانم هستم ،۳۶ سال دارم ،طلبه و‌مجرد هستم ،
مانند همه دختران دیگر تاکنون خواستگاران مختلفی داشتم ودارم که یا طرف مقابل ملاکهایم را نداشته و‌بنده جواب منفی دادم یا من ملاکهای طرف مقابل را نداشتم و منتفی شده است

تا اینکه حدود سه چهار ماه پیش متوجه شدم دچار بیماری شدم ،که دکتر گفت احتمالا بدخیم است،خلاصه بنده رفتم برای عمل و خداراشکر عملم با موفقیت انجام شد

اما وقتی بیماریم را فهمیدم نذری کردم که اکنون به خاطر آن نذر مزاحم شما بزرگواران شده ام تا از محضرتان راهنمایی بگیرم

بنده نذر کردم و گفتم خدایا اگر صلاح میدانی سلامتیم را بار دیگر به من برگردان،من هم نذر میکنم وقتی بهبودی حاصل شد با یک روحانی ازدواج کنم که مومن و‌ ولایتمدار باشد و به ازدواج نیاز داشته باشد اما به خاطر مشکلش تاکنون کسی به او زن نداده باشد،مثلا در فقر شدید به سر ببرد،یااز یک بیماری رنج میبرد یا مشکلات دیگری دارد که به خاطر آن مشکلش کسی قدرش را نداسته است و هیچکس تاخالا به او به زن نداده است ،چه کوچکتر از خودم باشد چه بزرگتر ، اگر من سلامتیم برگشت میروم با چنین فردی ازدواج میکنم و عاشقانه و با تمام وجودم همه زندگیم را به پایش میریزیم و سعی میکنم تمام نیازهای روحی و عاطفیش و غیره اش را برآورده کنم و در سختی و‌مشکلاتش کنارش باشم

خب از آنجا که خدا میخواست نتیجه عمل خیلی عالی بود و خداراشکر مشکل خاصی نبوده است و تا اینجا جواب آزمایشهایم خیلی خوب بوده تا حدی که من الان هیچ مشکل خاصی ندارم و فقط یک عدد قرص میخورم،و یه جواب دیگر هم مانده که باید بگیرم،احتمالا درمان خاص دیگری هم نیاز نداشته باشم و فقط باید هرروز یک عدد قرص بخورم که خیلی هم قرصش ارزان قیمت است

با چند نفر در مورد نذرم مشورت کردم برخی فرمودند این نذرتان رجحان ندارد ،برخی هم فرمودند اگر خانواده شما راضی باشد و در توانتان باشد رجحان دارد ،اما همه نظرشان این بود که من روی این نذر صیغه نخوانم به چند دلیل ،اول اینکه اگر نتوانستم ادا کنم دینی در آخرت نباشد و دلیل دومشان این بود که الان اولویت برای من ازدواج است واگر من صیغه نذر بخوانم دستم در ازدواج بسته میشود و این کار به صلاحم نیست

خب من هم صیغه را نخواندم اما میخواهم همه تلاشم را تازمانی که مجردم انجام دهم که اگر صلاح خداوند است نذرم را ادا کنم و در ادای نذرم مصمم هستم

اکنون چند سوال از محضر شما دارم

۱- خیلی ها به من گفتند تصمیمی که گرفتی اشتباه است ،تو برو با یک روحانی بدون مشکل ازدواج کن و در جاهای دیگری به دین خدمت کن،اما من گفتم چرا کارم اشتباه است؟ مگر یک روحانی ولایتمداری که دارد به دین خدمت میکند حق یک زندگی عاشقانه را ندارد،چرا باید به خاطر مشکل یا بیماریش از ازدواج محروم شود،چه اشکال دارد من بروم چنین فردی را پیدا کنم و با او‌ازدواج کنم و در کنارش خدمت کنم،گفتند برو با جانباز ازدواج کن،گفتم مگر این کار ارزشش کمتر از ازدواج با جانباز است؟ چه فرقی دارد هر دو برای دین و کشور و‌در دفاع از اسلام و‌ولایت زحمت کشیده اند و‌غیره...

در کل هنوز نتوانستم قانع شوم که تصمیمی که گرفتم و‌نذری که کرده ام اشتباه است و‌قرار شد بروم با مشاورین صحبت کنم!حال اگر از نظر شما استاد گرامی این تصمیم بنده اشتباه است با دلایل متقن حقیر را نسبت به اشتباهم آگاه بفرمایید

۲- من کلا قبل از بیماریم هم همیشه دلم میخواسته با یک فرد متدین و ولایتمداری ازدواج کنم که در فقر مالی است و این موضوع مانع ازدواجش است تا با فقرش کناربیایم که غصه نخورد،اما وقتی بیمار شدم با خودم گفتم ممکن است که خیلی چیزهای دیگر هم در زندگی مانند بیماری باشد که مانع ازدواج باشد و‌این نذر را انجام دادم

حال اگر خداخواست و‌موردی را که نذر کردم پیدا کردم چگونه نذرم به ایشان بگویم که خدایی نکرده فکر نکنند از روی ترحم میخواهم این کار بکنم،میخواهم بدانند من با تمام و‌وجود و عاشقانه میخواهم این کار را انجام دهم و‌اگر موفق شوم این را بزرگترین توفیق در زندگیم میدانم و‌برایم افتخار است

۳- با توجه به اینکه بنده خودم باید بگردم و‌موردش را پیدا کنم،(چونکه چنین فردی که اطلاع ندارد من چنین قصدی دارم) طبیعتا باید از طریق واسطه ها اقدام کنم و اگر ان شاءالله موردش پیدا شد خودم از طریق واسطه به چنین فردی پیشنهاد ازدواج دهم! برخلاف روال طبیعی که تاکنون وجود داشته و آقایان می آمدند خواستگاری،حال اگر با توجه به توضیحاتی که دادم خودم اقدام کنم اشکالی ندارد؟ اینگونه اقدام کردند( برخلاف روال طبیعی) چه مشکلاتی را در زندگی یا آینده خواهد داشت؟

۴- و سوال آخرم اینکه در کل بفرمایید این اقدام بنده چه آسیبها ،خطرات و مشکلاتی در پی خواهد داشت ،البته این نکته را هم بگویم بنده نمیخواهم بروم به هرروحانی هم چنین پیشنهادی بدهم! یعنی ملاک اصلیم در ازدواج که تدین و ولایتمداری بوده را اینجا هم مد نظر قرار خواهم داد

اگر حقیر را در این زمینه که بسیار برایم مهم و حیاتی است و آینده را رقم خواهد زد راهنمایی بفرمایید سپاسگزار خواهم بود

یاحق[/]

همه ی زندگی ام شده یه طلبه

سلام اول درباره زندگیم ی مقدار بهتون میگم تا بدونید مشکل من به خاطر ترس از بی شوهری و خواستگار نداشتن نیست .دختری ۲۴سالم و تک فرزند از خانواده نسبتا ثروتمند و غیر مذهبب .چهره خوبی دارم و خواستگار هم زیاد دارم اما به دلایل شخصی علاقه ای به ازدواج با هیچکدوم رو ندارم ی.
خانواده من میونه خوبی با مذهب و روحانیت ندارن و منم تو همچین خانواده ای بزرگ شدم و نظراتم مثه اونا بود تا اینکه خبلی اتفاقی با یک طلبه اینترنتی اشنا شدم و خیلی باهاش بحث کردم راجع به شغلش و اونم بهم کلی توضیح داد و اینکه این حرفایی که پشت سرشون میزنن همه دروغه و شایعه س خیلی دلم برای طلبه ها و روحانیا سوخت همین مساله باعث شد که من درباره روحانیت نظرم ۱۸۰درحه برگشت به همون خاطر بعد اون قضیه ارتباطم با روحانی محل زندگیم بیشتر کردم و برای حرف زدن راجع به دین میرفتم پیششون و روزی ی ساعت تا دو ساعت باهاشون صحبت میکردم این رفت و امدم پیش ایشون اونقد زیاد شد که بهشون وابسته شدم طوری که الان اصن مساله دین برام اهمیتی نداره و فقط برای دیدنشون میرم و سوال های دینی بهانه ای که بتونم برم دیدنشون الان اگه ی روز نرم دیدنشون دلم براشون تنگ میشه من میدونم رابطم با ایشون صحیح نیس چن بارم ارتباطم خواستم قطع کنم اما دلتنگی اجازه نداد و دوباره رفتم دیدنشون البته من فک میکنم ایشون کاملن از سر دلسوزی و اینکه دارن منو ارشاد میکنن دارن با من صحبت میکنن شاید هم حسی که من بهشون دارم نداشته باشن و این منم که وابسته شدم و دلیلشو هم نمیدونم چرا دلبسته ی روحانی شدم من کلن زندگی که تصورش میکنم تو ذهنم کلی با این زندگی فرق میکنه ما اصن مذهبی نیستیم من خودم تا چن وقت پیش روحانی میدیدم مسخره میکردمشون و بهشون میخندیدم حالا همه زندگیم شده ی طلبه نمیدونم باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید ولی بهم نگید که بیخیالش بشم

عیوبی که در دوران عقد خودش را نشان می دهد

سلام
نزدیک به 2 ماهی است که خواهرم به عقد فردی در آمده
اما بعد از گذشت این چند وقت متوجه شدیم که از حرف تا عمل ایشون فاصله وجود داره
حداقل توقعی که از یک طلبه وجود داره مسایل اعتقادی و شرعی است که ایشون رفتارشون خلاف این قضیه رو نشون میده
مثلا در مورد وام گفته بود که من یک آشنا دارم که شیرینی می گیره و وام رو جلو میندازه ما هم قبول نکردیم و پیش خودمون گفتیم شاید داره مارو محک می زنه
الان متوجه شدیم که به پدرش هم همین مسئله رو گفته و گفته که طرف یک میلیون میگیره برای وام 10 میلیونی و وام رو جلو میندازه
و موارد دیگه
حالا نمی دونیم چه کنیم مسایل ایشون قابل حل است یا نه یعنی میشه گفت که توی زندگی این مسایل حل شدنیست و خواهرم می تونه کمکش کنه تا از این جور کارها دست بکشه یا نه
مسایل دیگه ای هم وجود داره که بیش تر الان گیر ما مسایل اعتقادی ایشون هست

من به پوچی رسیدم ...

سلام .. من یه پسر 16 ساله قمی هستم ،

هرجوری فکر میکنم اگه دانشجو بشم و برم سراغ یه کار،چه خوب چه بد، بالاخره یه هفته وقت میذارم تا پول در بیارم، بعدش آخر هفته پول خرج میکنم تا وقت بگذرونم، دوباره یه هفته وقت میذارم تا پول در بیارم، بعدش آخر هفته پول خرج میکنم تا وقت بگذرونم:moteajeb: به این میگن دور خود چرخیدن .. یعنی پوچی!!! زن و بچه و مشکلات زندگی هم باعث میشن که افراد این دور خود چرخیدن رو حس نکنن:Ghamgin:

بعدش به این نتیجه رسیدم که اونایی که میرن حوزه اغلب انگیزه مادی و مالی ندارن! خب انگیزه شون چیه؟ خدمت به اسلام؟ چرا؟ رستگاری=> بهشت => حوری:shadi: این که نشد هدف .. نشد انگیزه ..

اینا یعنی پوچی!!!
اما سوالم : کلا آدم باید توی زندگی هدفش چی باشه؟ هدف هدف هدف ؟؟؟؟؟
حالا از کجا به این هدف میتونه برسه؟ باید چیکار کنه؟ به دادم برسیییییید:please:

پ.ن.: قصد خودکشی هم ندارم .. همینجوری شلوغش کردم که بازدیدم زیاد شه:khandeh!:

علاقمندی به حوزه و مخالفت خانواده

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اول مشخصات
دانش آموز 17 ساله ، سوم ریاضی ، دبیرستان استعداد های درخشان تحصیل میکنم
با توجه به شرایط زیر پاسخ بدید و خود رو جای من قرار بدید ;
1-یک سال دیگر درس بخوانم دبیرستانم تمامه
2-یکی از روحانیون میگن هرچی زودتر بری بهتره و از طرفی یکی از روحانیون میگن مدرک دیپلمتو بگیر بعد برو
3-با محالفت مادرم روبرو هستم ، پدر مشکلی ندارن ، از نظر شرعی پرسیدم فرمودند رضایت والدین ملاک نیست ، من هم بی رضایت دست به کاذی نمیزنم
4-واقعا به دروس جوزوی علاقه دارم و اصلا فکر مسائل مالیش نیستم
5-و الان بین چند چیز موندم،الآن برم یا بعد،رضایت مادر عزیزمو چیگار کنم؟!!

خواهش میکنم با دلیل و منطق من رو به سمتی هدایت کنید
ممنون

طلبه ریاضیدان

سلام علیکم خیلی خوشحالم که توفیق نصیبم شد با شما مکاتبه کنم . ( خدای رحمان را شکر )

عرض به خدمت شما که من 19 سالمه دانشجوی فیزک هستم . رشتم رو خیلی خیلی دوست دارم استعدادش رو هم دارم .
به علوم دینی هم علاقه شدید دارم . و همیشه اولویت اول یود و هست .

ان شاء الله سال بعد حتما می رم حوزه علمیه. ( إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِکُمْ لَلاَحِقُونَ )

یک طلبه باید جه توانایی هایی داشته باشه تا موفق بشه ؟

یک طلیه میشه تو زمینه های دیگر پیشرفت کنه ؟ مثلا در ریاضی و ...

التماس دعا

***** اگر فزندت : طلبه + روحانی ، شد ؟ ! *****

احترام به پدر و مادر، امری :

وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل
لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِیمًا اسراء/ 23

پروردگارت مقرر داشت که جز او را نپرستید "" و به پدر و مادر نیکی کنید "" هر گاه تا تو زنده
هستی هر دو یا یکی از آن دو سالخورده شوند ، آنان را میازار و به درشتی خطاب مکن و با

آنان به اکرام سخن بگوی.

ابن الخلیل

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:یادکردی از طلبه دانشجو

شهید احمدعلی کاظمی :Gol:


چهارمین علی

در سال 1342، در روستای گلپاشین از توابع ارومیه، خدا پسری به خلیل، مرد با تقوا و زن مومنه اش عنایت کرد که نامش را احمدعلی گذاشتند. او چهارمین فرزند پسر خانواده بود. خلیل، آن همه محبت امیرالمومنین:doa(6): را در دل داشت که نام سه تا از فرزندانش را علی گذاشته بود و برای اینکه از یکدیگر تمیز داده شوند، پیشوندی به نام علی افزوده بود. برای همین پیشوند « احمد » را برای چهارمین علی انتخاب کرد...


********************

بزرگمرد کوچک

احمد علی، با بچه های همسن و سال خودش بسیار فرق می کرد. به سبب رفتارهای بزرگوارانه و ادب و اخلاق حسنه اش، هیچ کس او را به چشم بچه نگاه نمی کرد و از همان ابتدا طفولیتش همه به او احترام می گذاشتند. احمدعلی از همان کودکی، رفتارهای بخصوص و منحصر بفردی داشت و کشش و جذبه عجیبی که او را به سوی معنویات سوق می داد، باعث تمایز او از همه همسن و سالانش می شد...

********************
برای خودش

وقتی کوچک بود از روی پشت بام افتاد. همه ترسیدند جز پدر و مادر که انگار به آنها الهام شده بود این فرزندشان را خدا نگه داشته و قرار نیست جز با شهادت از دنیا برود... صبح که شد آرام و بی سر و صدا، انگار که اتفاقی نیفتاده باشد، بلند شد و رفت مدرسه!

********************
بالوالدین احسانا

از همان دوران کودکی بسیار به پدر و مادر نیکی می کرد و برایشان احترام قائل بود...
پدر بنایی داشت و دست تنها بود. آمد کمک پدر و با مساعدت او ظهر نشده کار تمام شد. پدر گفت: برویم صبحانه بخوریم. گفت: نه آقا جان، من باید بروم. امروز امتحان دارم. پدر ناراحت شد و گفت: تو که امتحان داشتی چرا نگفتی؟ چرا اومدی کمک من؟ می رفتی دنبال درس و مشقت... استدلال محکمی داشت علیرغم سن کمش.
گفت: نه آقا جان، نمی تونستم دست تنها بذارم شما رو برم دنبال کار خودم!

********************
طبیب روحانی

از سه سالگی به نام « طبیب » معروف بود!
به بعضی ها که می رسید. جملات بخصوصی می گفت. مثلا می گفت تو بیماری، با قرص و شربت خوب می شوی! به بعضی ها هم می گفت تو روحت بیمار است، با دعا کارت راه می افتد! به بعضی ها هم می گفت تو خوب شدنی نیستی! جالب این است که هیچ کس از او دلخور نمی شد و همه طبیب صدایش می کردند!
انگار از همان کودکی می دانست که قرار است روزی طبیب معنوی شود و نسخه شفابخش بنوشاند. از جرعه های کلام الله و کلام رسول الله و اهل بیت:doa(6):، تشنگان را... و گرنه زیاد با بچه ها بازی نمی کرد. اصلا این کارها را دوست نداشت و همیشه رفتارش بیشتر از سن و سالش نشان می داد. زیاد از خانه بیرون نمی رفت و وقتش را برای بازی و کارهای بیهوده تلف نمی کرد.


شهیدی که در ماه رمضان به دنیا آمد و در ماه رمضان آسمانی شد

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:طلبه ی شهید ایوب توانایی :Gol:

شهیدی که در ماه رمضان به دنیا آمد و در ماه رمضان آسمانی شد


ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد گشت و در نهایت در ماه رمضان پیکرش به زادگاهش بازگشت.


به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، طلبه شهید ایوب توانایی متولد 1345 روستای علی آباد سادات از توابع جیرفت است. در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز متولد شد. در دوران نوجوانی به صف تلاشگران خستگی ناپذیر نهضت انقلاب اسلامی‌ پیوست و به تحصیل علوم دینی در حوزه‌ی علمیه کاشان پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی به میدان‌های رزم اعزام شد و در عملیات رمضان در منطقه هورالعظیم در تاریخ 23 تیر 61 بر اثر ترکش گلوله‌ی توپ به شهادت رسید. در ادامه بخش‌هایی از زندگی این شهید را می‌خوانید:

تولد و زندگی ایوب در کپر و روی حصیر بود. وقتی ایوب به سن تحصیل رسید با برادرش به مدرسه می‌رفت. مدرسه‌ای که 2 ساعت باید پیاده می‌رفتند تا به آن برسند. کفشهای پلاستیکی، لباس‌های مندرس، یک تکه نان و مقداری خرما توشه و همراه آنها‌‌ بود. هیچگاه در گرما؛ طعم خنکی و در سرما، طعم گرما را نچشیدند.

قبل از آنکه به سن تکلیف برسد، نماز و روزه‌هایش را ادا می‌کرد. از غیبت کردن به شدت نفرت داشت و مرتب این را در مجالس مختلف به دیگران تذکر می‌داد.

با وجود اینکه سن و سالی کمی‌ داشت و نوجوان بود، اما در مبارزه با خوانین و نظام فئودالی حاکم بر منطقه جیرفت بسیار روشنگری می‌کرد و طرفدار محرومین منطقه بود. با تلاش و روشنگری ایشان و مبارزات مردم، طومار خوانین منطقه برای همیشه در هم پیچیده شد.

در شرایطی که دنیاطلبی بسیاری از جوانان را بر زمین میخکوب می‌کرد او به راحتی و سبکبال از دنیا و مادیات فاصله گرفت، تاریخ تولد خود را در شناسنامه دستکاری کرد و راهی جبهه شد. شدت علاقه‌ی او به حضور در جبهه به حدی بود که مخالفتهای دیگران را براحتی خنثی می‌کرد و رضایت همه را جلب و عازم جبهه می‌شد. او نه با زیاد ماندنش، که با رفتن و مشتاق بودن برای رفتن به همه نشان میداد که با کدام سو باید رفت، ثابت کرد که می‌توان از دنیا کام نگرفته، پرواز کرد.

با وجود سن کم، مسائل سیاسی را خوب می‌فهمید و تجزیه و تحلیل می‌کرد، آن زمان که او در مورد بنی صدر و بی لیاقتی‌های او و از طرفی در خصوص شخصیت والای شهید بهشتی سخن می‌گفت، نوجوانی بیش نبود. اما با دید وسیع و درک بالا، مسائل سیاسی روز را برای بچه‌ها‌‌ تشریح کرد.

اخلاق بسیار خوش و نیکویی داشت. در حوزه و جبهه دوستان بسیاری را جذب کرده بود و همه پروانه وار گرد شمع وجودش می‌گشتند. چهره‌ی خندان او، به استقبال خطر رفتن، از خود گذشتگی و ایثارش زبانزد همگان بود.

می‌گفت:خیلی باید نیت‌هایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پس حواسمان باشد نیت و عمل و رفتار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.

ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت.

ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر شهید، خواب می‌بیند که ایوب آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده. و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم.


منبع: خبرگزاری دفاع مقدس