جمع بندی توسط انجمن مشاوره و تربیت

عشق دختری که وصله من نیست رهام نمی کنه. چه کنم؟

با عرض سلام خدمت تمامی کاربران سایت خوب اسک دین اعم از کاشناس و غیر کارشناس :Kaf::ok:

اگر سوالم رو توی قسمت درستی مطرح کرده باشم باید عرض کنم که :

شخص مذهبی هستم . چشم دوستان روز بد نبینه که در دانشگاه دختری را دیدم که با او همکلاسی هستم و از ایشان بسیار خوشم آمده است ! بنده شرایط ازدواج رو ندارم و ازوناش هم نیستم که برم و رابطه دوستی بریزم و این حرفا . همش به این فک میکنم که از دور مواظب باشم (البته حمل بر گناه و سو برداشت نشود با رعایت شرایط اسلامی )
و در شرایط مناسب از طریقه درستش حالا یا خانواده یا طرق دیگر اقدام کنم . اما چند تا مشکل دارم :

اول این که طرف بد حجابه و موهاش رو میزاره بیرون و آرایش میکنه دوم این که با یه پسره که اونم تو بعضی کلاسا با ماست همش با هم حرف میزنند و خلاصه دوست تشریف دارن:ajab:تازه احتمالا عقاید مذهبی مون بعضی جاهاش نخواهد خوند و مسلما اگر همه چی خوب پیش بره بازم تا چند سال دیگه من نمی تونم کاری رو پیش ببرم با این مشکلات .

همش به خودم میگم پسر ولش کن این افراد شریک خوبی برای زندگی نخواهند بود و........

قبلنا فکر میکردم این که میگن نمی خوام به کسی غیر اون فک کنم مال فیلماست یا لوس بازیه ولی سر خودم اومده !!!

واقعا روال عادی زندگی بهم ریخته و نمی تونم به کارام ادامه بدم .
از کارشناس محترم و دوستان میخوام که راهنمایی کنند این بدبخت زندگی مختل شده را .


بوی بد دهان همسرم!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من چندین ماه است که ازدواج کرده ام،همسرم خدارا شکر خیلی خوب هستند و ملاکهایم را نسبتا دارد و من خیلی دوستشان دارم،(بعضی جاها هم اختلاف سلیقه داریم که این اختلاف سلیقه ها در زندگی همه است و طبیعی است )
اما من از همان روز اول ازدواج یه مشکلی دارم که روم نمیشه جایی مطرح کنم و واقعا برایم یه مشکل بزرگ شده:Ghamgin: اونم اینکه همسر من خیلی دهانشان (ببخشید) بوی بد میدهد....
ایشون مرتب مسواک میزنند و دندان پزشکی هم رفتند اما کلا نفسشان بوی بد میدهد،یعنی حتی اگر از دهان نفس نکشند و از طریق بینی هم نفسش بکشند بوی بد میدهد
منم روم نمیشه بهشون بگم اما گاهی (خصوصا آخر شب و نیمه شب و صبح زود ) خیلی بویش شدید تر میشود و خب برای من خیلی سخته ...گاهی کمی دوری میکنم ایشون ناراحت میشوند چونکه نمیدونند علتش چیه منم روم نمیشه بگم برای چی دوری میکنم ،میترسم ناراحت بشن یا غرورشون بشکنه یا غیره....:Ghamgin:
حالا من باید چکار کنم؟( میدونم مشکلات بزرگی ممکن توی زندگی هاباشه که خداروشکر من ندارم اما واقعا این موضوع برایم غیر قابل تحمل شده و نمیدونم چکار کنم...
)
به نظرتان اگر بهشون بگم جلوی من خجالت نمیکشند؟ ناراحت نمیشن؟غرورشون خرد نمیشه؟خدایی نکرده زندگیمون بهم نمیخوره؟

ممنون میشم راهنماییم کنید

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

آیا خواستگار مرا می پذیرد؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام
آیا با شرایطی که دارم پسری حاضر هست من را به همسری برگزیند
من دختری هستم که متاسفانه شرایط خانوادگیم با دختر های دیگر فرق دارد من یک خواهر عقب مانده دارم و پدر و مادرم نیز مشکل اعصاب دارند که پدرم مشکلش شدیدتر و دارو مصرف میکند
خودم با اعتقاد و اهل عمل به دستورات و احکام اسلام است اعتقادم شاید از حد معمول یه خورده بیشتر باشه اهل مسجد نماز اول وقت رفتن به مجالس مذهبی و کارهای از این قبیل هستم
اما مشکل من اینه تا یکی ازم خواستگاری میکنه بهم می ریزم به خودم میگم کدوم پسره شرایط بد خانواده منو قبول کنه و به خاطر همین اجازه نمیدم کسی بیاد خواستگاریم
پیش خودم میگم خواستگار اگه بیاد و شرایط منو ببینه منصرف میشه پس چه بهتر خودم بگم نه که ضربه نخورم
این فکر خیلی منو اذیت میکنه و باعث میشه خیلی از موقعیت ها که هر دختری داشته باشه من نداشته باشم
از تمام کاربران درخواست دارم نظر بدن و بگن حاضر هستند دختری با شرایط من رو به عنوان همسر انتخاب کنند؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس

سلام خدمت دوستان عزیز

من یه مشکلی دارم و بابت این موضوع اذیت میشم

کارشناسان محترم اگه راهنماییم کنن متشکر میشم

واقعیتش من از تاریکی یه خورده واهمه دارم

مثلا صبح که برای نماز بیدار میشم و همه جا تاریکه همش فکر میکنم الان یکی میاد جلو چششم ...

یا مثلا شب اگه تو خونه تنها باشم شدیدا استرس میگیرم

تو جاهایی که پله باشه میترسم و حس میکنم از بالا یا پایین پله ها الان یکی میاد طرفم

خودم میدونم که توهم میزنم و اصلا منطقی نیست ولی خب احساسیه که نمیتونم باهاش مقابله کنم

من شنیدم میگن ادمایی که ایمانشون ضعیفه میترسن ...

منم دقیقا از اجنه و اینا میترسم چون چندین بار به چشم دیدمشون یا احساسشون کردم

از اون موقع به بعد همش استرس دارم که توی تاریکی تنها نباشم

سوالم اینه ینی واقعا ایمان من ضعیفه که از اجنه میترسم ؟ یا این یه چیز نرمالی هست ؟

باید چه کارهایی کنم که نترسم ؟

البته اینم بگم وقتی احساس کنم همچین موجوداتی اطرافم هستن اصلا

نمیترسم ولی بعدش که همه چی تموم میشه ترس بهم غلبه میکنه


از چه سنی باید به نوجوانان استقلال داد؟

با سلام
من با توجه به شغل کاری که دارم و در دبیرستان مشغول هستم با نوجوانان و خانواده آنها ارتباط زیادی دارم یکی از مسائلی که با آن روبرو شده ام موضوع استقلال طلبی آنها و تغیر و تحول در سن آنها می باشد
و چون والدین نمیتوانند پاسخ درستی به این تغیر رفتار نوجوانان بدهند , رفتارهای نامناسبی از سمت نوجوانان سر میزند که تنش زا میشود و معمولا این تنش به صورت لج ادامه پیدا میکند
از طرف دیگر خانوادها نگران این هستن که با توجه به خامی نوجوانی آنها به بیراهه کشیده شوند و به خاطر این موضوع حاضر نیستن قبول کنن که آنها بزرگ شده اند.
سوال این است:
1- در چه سنی خانوادها باید این استقلال را به فرزندان خود بدهند؟
2- این استقلال تا چه حد باید باشد و چگونه باید کنترل شود؟

در یک مورد خاص
پدر و مادری که حتی حاضر نیستند فرزند آنها فاصله مدرسه تا خانه را که مسیر دوری هم نیست , خودش طی کند و حتما باید سرویس مدرسه یا پدر مادر او را تا خانه ببرند البته این نوجوان آخرین فزرند آنها می باشد و به اصطلاح ته تغاری است اما خود نوجوان فرد وابسته ای نیست و به دنبال استقلال خود میگردد
چطور میتوان چنین پدر و مادری را درمورد استقلال طلبی فرزند قانع کرد؟
با تشکر

پاسخ به سوال یک کودک درباره اثبات روح

باسلام.خسته نباشید کارشناس عزیز
لطفا وجود روح را از جهتی برایم اثبات کنید که گفتنش برای بچه هم قبول کند

همیشه خسته، بی حوصله، ناتوان و ضعیف!

انجمن: 

سلام دوستان اسک دین .

من خیلی وقته که شدیدا نشاط زندگیم رو از دست دادم احساس پوچی میکنم . حقیقتش به هیچ حرفه و سرگرمی و تفریح و تحصیل و کلا به زندگی امیدوار نیستم .

پیش خودم میگم تو این دنیا هر حرفه و هر کار های شگفت انگیز و خلاف واقعیت داره انجام میشه و من هر زوری بزنم به گرد پای اونا هم نمیرسم . تازه اگه هم برسم چه فایده داره چون دارم یه راهی رو میرم که انسان های زیادی قبل من تجربه ش کردن .

انقدر کم نشاط و کم انرژی هستم که بچه های جلسه قرآنی و هم کلاسی هام منو مسخره میکنن ( خیلی هم میخوابم ) و میگن فلانی دوباره خوابید . نمیدونم چرا ولی عضلات بدن من همیشه افتاده و شل هستش و من بیشتر اوقات کمرم قوز داره و تا فرصتو مناسب میبینم ، میخوابم . اصلا حال ندارم سرپا وایسم و همش دنبال یه صندلی یا سکویی هستم که بنشینم . انقدر این کارا در من هست که تو کل مدرسه ملقب شدم به خوابالو و لش و شل و ول ...

تازه فقط این نیست . انقدر بیحال و بیحصوله هستم که تو همه ی زمنیه ها نفر آخرم . حس میکنم وجود من هیچ سودی در این دنیا نداره . و من یه آدم بی عرضه ای هستم که فقط از سر ناچاری امرار معاش میکنه . اونم به زور .

مثلا با دایی هام و پسرخاله ام وقتی دارت بازی میکنم همیشه نفر آخر میشم . و اونا بهم میگن که چرا انقدر شل بازی میکنی و سرزنش و مسخرم میکنن .

دیگه قابل تحمل نیست برام . از بس کمرم قوز کردم که کمر درد گرفتم .

این مسئله انقدر رو من تاثیر منفی گذاشته که به هر دلیلی وقتی میخوام وارد جمعی بشم یا با بچه های جلسه قرآنیمون اردو برم . استرس بگیرم و انقدر سوتی بدم که دسته جمعی بهم میخندن و غیبتم رو میکنن .

نمیدونم چرا راستیتش قبل از اینکه وارد جمعی بشم از خدا میخوام که کاری کنه که من بزرگ و سربلند از اون جمع بیام بیرون و سوتی ندم اما بازم ...

خواهشا از روی حوصله چاره ی بی حوصلگی من رو بگید . دیگه بریدم به خدا !!!!!!!!!!!!!!!!

کمک به دیگران به هر قیمت!

انجمن: 

با عرض سلام و خسته نباشید من کسی هستم که دوست دارم به بقیه کمک کنم حتی اگه کمک من باعث نابودی یا بوجود آمدن خلل توی زندگیم بشه یا هرچیز دیگه. من 8 ماه پیش در جریان زندگی پسری قرار گرفتم بعد از شنیدنش تصمیم گرفتم کمکش کنم (یه پسری هستش اهل یکی از روستاهای کشور پدر و مادرش طلاق گرفته بودند مادرش دوباره ازدواج میکنه و پدرش بعد از چندسال فوت میکنه مادرش بعد از ازدواج دیگه اهمیتی به پسرش نمیداده این پسر دچار هم مشکلات مالی شده هم روحی نتونسته دانشگاه بره الان هم فقط 18 سالشه .این جاهای خوبه زندگیش بود که گفتم) من نمیتونم نسبت به این جوان بی تفاوت باشم نمیدونم چیکار میتونم واسش انجام بدم خواهش میکنم بگید من چه کاری میتونم واسش انجام بدم چطوری میشه کمکش کرد؟ نمیدونم شاید دختر و پسرای دیگه ای هم با این شرایط باشند که حتی بعضی اوقات غذایی واسه خوردنم ندارند خواهش میکنم اگه راهی هست بهم بگین.
:Gol:با سپاس از شما

آیا این ازدواج دوام دارد؟ (اختلاف در سن و کفویت اقتصادی)

با سلام

من 24 سال سن دارم و میخوام با خانمی ازدواج کنم که 34 سال سن دارند. ایشون از فامیل هستند و 10 سال پیش ازدواج کردند و 2 سال پیش جدا شدند و فرزندی هم ندارند. من دانشجوی انصرافی مترجمی زبان هستم یعنی مدرکم دیپلم هست و ایشون فوق لیسانس وکالت دارند. من روزنامه نگار هستم و درآمدم ماهانه 1.2 میلیون تومان هست و درآمد ماهانه ایشون 6 میلیون تومان. بچه دوست ندارم. خانواده من در منطقه 13 تهران هستند و خانواده ایشون در منطقه 2 و املاک و دارایی های خانواده ایشون چند برابر خانواده من هست. در مورد مسکن هم واحدی 70 متری در همان منطقه 13 دارم که مال پدرم هست. من واقعا ایشون رو دوست دارم و خدا شاهده به دنبال پول ایشون نیستم ولی خب تفاوت ها فراوان است و من میترسم که ازدواجمان به طلاق بیانجامد و من خیلی از طلاق بدم میاد و نمیخوام سرمایه گذاری عاطفیم با شکست مواجه بشه.

به نظر شما این ازدواج دوام دارد؟

با تشکر

دعا برای رفع اضطراب

انجمن: 

مدتی است که دچار اضطراب شدید هستم. به طوری که انجام امور روزمره برایم سخت شده است. در احادیث و روایات برای رفع اضطراب چه آمده است؟ چه دعایی بخونم؟