جمع بندی توسط انجمن مشاوره و تربیت

افکار شرم آور و وسواس فکری

انجمن: 

با عرض سلام و خسته نباشید .
دختر 18 ساله ای هستم و به مدت تقریبا سه ماه هست که وسواس فکری دارم...اوایل افکار شرم آوری توی ذهن من میومد که خیلی ازش رنج می بردم.مدتی با دبیر روانشناسیمون صحبت کردم و ایشون حرف هایی به من زدند که خیلی باعث آرامشم شدن و من ازون موقع کمی بهتر شدم.اما الان در مورد مسائل دیگه ای وسواس فکری شدید گرفتم.به طوری که باید توی ذهنم همه ی اتفاقات رو مرتب کنم تا به نتیجه ی دلخواهم برسم!...نمی دونم منظور من رو متوجه می شین یا نه اما مدت ها پیش خواستگاری داشتم که اصلا از ایشون خوشم نمیومد و ردشون کردم ولی ازون به بعد این فکر توی ذهن من شروع شد که من فکر میکردم با این آقا ازدواج کردم!!...میدونستم که فکرم بیهوده است و خیلی با خودم کلنجار رفتم اما باور کنید این فکر مثل خوره به ذهن من افتاده بود و بی رحمانه داشت اون رو می خورد...مدتی بعد خوشبختانه این موضوع رو فراموش کردم اما باز این دفعه این فکر به صورت دبگه ای به ذهن من اومده و من فکر میکنم مجرد نیستم و با کسی در گذشته ازدواج کردم!...هرچی با خودم حرف میزنم و به خودم میگم که این اتفاق هرگز نیفتاده فایده ای نداره و این فکر به ذهن من چسبیده.هروقت در موردش فکر نمیکنم و به کار دیگه ای مشغول میشم،اصلا ذهن من نامرتب میشه و تمرکزم به هم می ریزه! قبل از هرکاری باید این فکرها رو توی ذهنم منسجم کنم تا خیالم راحت شه وگرنه نمیتونم اون کارو انجام بدم!
خواهش می کنم کمکم کنین من خیلی توی فشارم..سال دیگه هم کنکور دارم و میترسم این افکار روی درس خوندنم تاثیر بذاره و آیندم رو خراب کنه...خیلی خسته و ناراحتم...نه دلم میاد از خدا ناشکری کنم چون خیلی به من محبت داشته و هرچی خواستم به من داده و از طرف دیگه واقعا به ته خط رسیدم و زندگی برام معنا و مفهومی نداره...
امیدوارم بتونم با راهنمایی های خوب شما بهتر بشم...اگر کمکم کنین تا آخر عمر دعاتون می کنم.:Ghamgin:متشکرم

همسرم فیلم و عکس غیر اخلاقی می بیند؛ دیگه خسته شدم از این زندگی

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

نقل قول:

سلام بزرگوارن اسک دین
دستام یخ کرده دیگه نمیدونم این چه مصیبت جدیدی بود که خدا برام میخواد.

من همیشه برام جالب بود که شوهر من با اینکه اعتقادات محکمی نداره ولی خیلی چشم پاکه و هیچوقت خطایی در این زمینه نه ازش دیدم نه شندیم.نه اهل استفاده از لپتاپه نه موبایل.
قبلنا پیش میومد که دختر خواهرش بهم بگه که دایی میاد بازیایی که زنا توش هستن با آیپد من میکنه! (مثلا بازیای المپیکا: شنا، بسکتبال ساحلی... که توش به طور خیلی واضحی خانم های انیمیشنی ساخته شده و با لباس زیر اون ورزشارو میکنن.خیلی شبیهه انسانن یعنی واقعا فرقی نددارن)
من خیلی ناراحت میشدم ولی هیچ کاری به ذهنم نمیرسید.

یه مدت بود که همسرم از برادرش میخواست براش فیلتر شکن تو گوششیش بریزه. من زیاد کنجکاوی نکردم و فقط تعجب میکردم که چرا اینقدر دنبال فیلتر شکن برای گوشیشه.
خلاصه دو ماهه پیش به طور اتفاقی میخواستم از گوشیش برم یه سایت (مسافرت بودیمو همسرم کنار گوشیش نبود و من از اینترنت گوشیش میخواستم استفاده کنم و گرنه کلا من چک نمیکنم گوشیشو) که قلبم داشت وا میستاد... همون صفحه اوله مرورگره گوشیش پره عکساس زننده و لخت خانم ها بود (گرچه نام انسان واقعا نمیشه روی اون موجودات گذاشت).
من اینقدر از همسرم مطمئن بودم که گفتم نه این اتفاقی بوده و ازش گذشتم...

تا اینکه... برام سخته بگم اما محتاج کمکم دیگه عقلم هیچجا نمیرسه.
حین رابطه... متوجه شدم همسرم یه دستش پشت سره منه... یعنی من اصلا از اول اینو نفهمیدم که گوشیش دستشه و بالای سره منه.من نمیدیدم و فکر میکردم دستشو تکیه داده بالای سرم..
گفتم داری چیکار میکنی و همونجا سرمو برگردوندم... وای خدا تو گوشیش داشت فیلم... میدید.
همونجا صفحشو بستش و گفت داشتم حساب بانکیمو چک میکردم ببینم پول به حسابم
ریختن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هرچی بیشتر دعا میکنم زندگیم بدتر میشه .کی قراره من خلاص بشم؟ چرا اینجا هیچکس به دادم نمیرسه؟ چرا من اینقدر بدبختو تنهام؟ با این جریان جدید دیگه چی کار کنم آخه؟

میشه جواب منو زودتر بدین؟
من باید چی کار کنم؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

از این افکار آزار دهنده خسته شده ام

انجمن: 

سلام.نوجوانی هستم و افکار جنسی بسیار آزاردهنده ای دارم.طوری که خیلی وقت ها این افکار اجازه نمی ده به کارم برسم
و احساس می کنم رابطه ام با خدا خیلی بد شده.باید چی کار کنم تا از دست این افکار نجات پیدا کنم؟در ضمن من آدمی مذهبی
هستم و اصلا اهل فیلم و ماهواره و چیزهای مبتذل نیستم.

چطور می تونم همسرم رو برگردونم خونه؟

سلام

11سال پیش باهم ازدواج کردیم و صاحب یه پسر8 ساله هستیم
دبیرستانی بود تو خونه من ادامه تحصیل داد و دانشگاه رفت و شاغل شد
من اخلاق خوبی نداشتم در امر همسر داری و فقط با پول آرومش میکردم
حالا قهر کرده رفته حتی بچمونم نمیاد ببینه
میدونم ایراد کارم چی بود وقتی من دلشو میشکوندم یکی دیگه آرومش میکرد
ولی مشکلم اینه
هیچکسو به میانجی گری قیول نداره و حرف هیچکسو نمیخونه بزرگتری هم نداره که بحرفش گوش کنه

الان خونه مادرشه که 26 سال پیش ترکش کرده بوده و با پدرو برادر ناتنیش زندگی میکنه حرف اونارو هم برا برگشتن به زندگی قبول نداره و میگه اصرار کنید از اینجام میرم
من چطور میتونم برگردونمش خونه؟

راهکار برای شناخت افراد بدبین

انجمن: 

سلام
خواستگاری دارم که با هرکسی درمورد ان صحبت میکنم بهم میگه بدبین هست. من نمیتونم تشخیص بدم ایا واقعا بد بین هست یا فقط حساس و نگران. چند راهکار شناختن افراد بدبین را معرفی می کنید

مثلا من دانشگاه هسم یا شرایطی که واقعا نمیشه جوابش را بدم و ایشون سریع ناراحت میشه که از کلاس بیرون می امدی و جواب تلفن میدادی یا برای کار تحقیقی با استادی صحبت میکنم و واقعا تنها دلیل تماس من با ایشون کار تحقیقی هست اما وقتی نمی تونم جوابش بدم بهم میگه کاش اینقد که فرصت برای اقای ... میذاشتی برای من میذاشتی
اگر زحمتی نیست لطفا راهنمایی بفرمایید:Gol::Gol:

از درون داغون شدم !

انجمن: 

سلام .

کاربران اسک دین امیدوارم بتونین منو کمک کنین و بر خلاف دیگر پست ها که گاهی کسی جواب نمیده و تاپیک قفل میشه ایندفعه ای مشکلمو حل کنید ممنون :

مشکل من اینه که افسرده ام . ایمانم سست شده . شادی ندارم . تنبل شدم . حس میکنم تقاص گناهمو پس میدم یا نون حروم میخورم .

دوستان یک سال پیش من آنقدر خوب وارد دین خداوند شده بودم که از سرفراز درآمدن در امتحانات الهی احساس لذت میکردم . یعنی دیگه سختی به من معنی نداشت تا یه کاری به ذهنم میومد که خداپسنده سریعا انجامش میدادم و تنبلی به یک باره کنار میگذاشتم .

خداوند هم به من مقامی نزد خودش داده ، یک معصومیت خاصی ! . در امتحانات الهی قرار میگرفتم . حس میکردم برای خدا مهم شدم . خدا من رو بزرگ میشمره .

اما خودم نفهمیدم چی شد عزمم سست شد . به دنبالش عشقی که به خدا و اهل بیتش داشتم نابود شد و ایمانم فرو ریخت . دیگه وقتی میگن مهدی موعود ، اشکم نمیاد . دیگه وقتی حرم امام رضا میرم ، مثل قبل مشتاق نیستم .

نمیدونم میفهمید چی میگم یا نه!

البته من دو تا حدس درباره ی این معصومیت از دست رفته ی من و فرو ریختن ایمانم میزنم . و اونم اینکه حس میکنم دارم جزای گناهی که یک سال پیش انجام دادم رو میدم .

آخه بعد از مدت زیادی از اون عشق به خدا و اهل بیت ، شیطان نفوذی در من کرد و من به سراغ عکس های نامربوط اینترنتی رفتم . من فک کنم خدا ازم انتظار نداشت در اوج ایمان و حب اهل بیت همچین گناهی بکنم شاد تقاص همونه .

البته بعد از اون گناه توبه کردم و اصلا گناهمو تکرار نکردم . البته چندبار دیگه قصد کردم اما تقدیر من رو از گناه دور کرد و بعدش خدارو شکر کردم که دوباره به گناه مرتکب نشدم . حالا من فک میکنم به خاطر گناهی که اون زمان کردم دارم تقاص پس میدم نظر شما چیه ؟ ( آیا بهتره مستحبات توبه رو به جا بیارم ؟ )

حدس دیگه ی من اینه که لقمه ی حرام وارد زندگیمون داره میشه ! . آخه من یه شک هایی به پدرم دارم و از بعضی گناهاش با خبرم اما چه کنم که نمیتونم حرفی بزنم .

و خداوند هم بار ها من را در سخنرانی های گوناگون قرار داده من هم هر بار درباره ی لقمه ی حرام چیزهایی در آن جا شنیدم .

تو زندگی ما داخل خونه همش دعوا و مرافعه هست . بابام و مامانم دعوا میکنن و شادی اصلا ندارم . اما بعضی موقعا که میرم مهمونی یه دفعه عاشق زندگی میشم و وقتی میام خونه دوباره همون آش و همون کاسه .

خیانت، پایان ارتباط

با سلام خدمت تمامی بچه های گل سایت اسک دین و کارشناسان محترمشون

حقیقت امر هدف از گذاشتن این پست به مشکل خوردن یکی از دوستای نزدیکم هست و من خواستم که از دوستان عزیزم یک راهکاری واسه این قضیه بگیرم

قضیه برمیگرده به حدود 7-8 ماه پیش که یک پسری از یک دختر خانومی خوشش میاد

و همونطور هم دختر خانم از آقا پسر

دختر خانم ( دوست من ) خیلی دختر شیطونی بود تو دانشگاه با پسرهای دانشگاه راحت بود

وقتی که دوستم با این آقا پسر وارد رابطه شد

دوستم که یک شخصی مانتویی بود چادری شد به هیچ وجه دیگه با پسرهای دانشگاه راحت نبود سرش و مینداخت پایین و ایشون توی این مدت یک آدم دیگه شده بود

هدف ارتباطشون هم ازدواج بوده ( میدونم باید طوری دیگر اقدام میکردند برای ازدواج ولی ....)

ظاهر آقا پسر هم یک شخص کاملا موجه بود و طوری بود که از دوستم میپرسیدم چرا چادر سرت کردی میگفت پسر از من خواسته و .........

همه چیز خیلی بود تا قبل از عید که این دو تا با هم دعواهاشون شروع شد

دنیای دوستم شده بود این پسر و واسه این پسر هر کاری که بلد انجام داد تا بهش برسه

دوستم با توجه به اون حس های زنانه ایی که داشت به یک سری چیزها شک کرده بود و احساس کرد که آقا پسره با یک دختری ارتباط داره

شروع کرد گیر دادن بهش و شروع جنگ و دعواها و گویا هم حق با دوستم بوده و این که ایشون با یک دختری ارتباط داشته

اینقدر دوستم بهش گیر میده و جنگ و دعوا تا خود پسر بالاخره میگه که

آره من با فلانی چند وقته با هم در ارتباطیم و .........

و از همه مهم تر که با کمال بی شرمی گفته که حتی باهم ارتباط جنسی داشتیم

خلاصه از وقتی که دوستم این قضیه را فهمیده

یک چشمش خون و یک چشمش اشکه

همش داره گریه میکنه

همش میگه من به خاطر این آدم خیلی کارها کردم و ....

بچه ها حالا من که یکی از نزدیک ترین دوستاشم مدام با من صحبت میکنه که چی کار کنم

منم نمیدونستم که بهش چی بگم

گفتم بیام و با شما مشورت کنم تا کمکم کنید بهش بگم که چی کار بکنه بهتره واسش ....

منتظر راهنمایی های تک تکتون هستم

هرکسی که حرفی بهم می زنه من بد برداشت می کنم؛ راه حل این مشکل چیست؟

انجمن: 

سلام لطفا این متن را در تاپیک مربوطه قرار دهید خیلی ممنون از سایت خوبتون .
من یک مشکل در اداب معاشرت دارم و اونم اینه که هرکسی هر حرفی بهم می زنه من بد برداشت می کنم و همین طور احساس می کنم هر حرفی به هرکسی می زنم طرف مقابل هم بعد برداشت می کنه در صورتی که اصلا قصد بی احترامی به هیچکسی رو ندارم
دوروبریام می گن که من خیلی حساسم مثلا با کسی که صحبت می کنم حتی تا چند روز روی حرف هایی که به من زده فکر می کنم که اون چرا این حرفو بهم زده ایا نیت و قصدی داشته یا خیر ....!!! خودمم خیلی تعجب می کنم از این کارم باور کنید دست خودم نیست و همین طور احساس می کنم همه می خواهند منو گوشه گیر کنند یا خودشان را بزرگتر از من نشان دهند راه های زیادی را برای حل این مشکل در اینترنت خواندم و همه را هم انجام دادم اما متاسفانه به نتیجه مطلوبی نرسیدم این مشکل هم روی عصبی بودن من نقش داشته و هم در گوشه گیر بودن من و حوصله هیچکاری رو نداشتن خیلی تاثیر داشته . خیلی وقت ها احساس می کنم چون سخنان من حالت دو منظوره داره طرف مقابل بد برداشت می کنه و واکنش نشون میده و راه حل مناسبی نیافتم حالا از شما خواهش می کنم یک راه حلی جلوی من بزارید که کارساز و عملی باشه و بتونم دوباره روحیه چندین سال پیشمو که الان از دست دادمو دوباره به دست بیارم ....

من و همسرم درك متقابل نداريم (درخواست راهنمايي)

با سلام خدمت اساتيد محترم و كاربران عزيز

بنده 25 سال دارم و همسري 15 ساله اختيار كردم
الان حدود 5 ماه ميشه كه عقد كرديم. البته عروسي نكرديم هنوز و نامزد هستيم منتهي عقد كرده

يه سري مشكلات جزئي واقعا اعصاب هردومون رو خدشه دار ميكنه
قبل از بيان اين مشكلات عرض كنم كه بنده واقف به اختلاف سنيمون هستم. و دوست ندارم كه كارشناس عزيز اين نكته رو منفي تلقي كنه. به هرحال ما عقد كرديم و من در پي راهنمايي براي وضعيت موجود هستم . وگرنه خيلي از ازدواج ها رو ديدم كه حتي با وجود بالا بودن سن هر دو طرف مشكلات مشابه مارو داشتن

واما مشكلات اينجانب:

به والله سعي بنده از ابتداي عقد بر محبت و درك همسرم بوده. منتهي هركاري ميكنم هميشه يه نارضايتي از جانب همسرم هست كه تو منو دوست نداري. تو عوض شدي. خيلي بداخلاقي و ... كه خدا شاهده من ديگه موندم كه مهربوني رو چطور ميشه نشون داد

ما وقتي تنها هستيم. همه جور شوخي با هم ميكنيم. خيلي با هم راحتيم . از هيچ حسي هم بهش دريغ نميكنم. هم اغوشي. بوسه . صحبت و ...
ولي يه مواقعي هست كه بايد حرمت اطراف رو هم نگه داشت . مثلا همسرم وقتي تو جمع نشتيم داريم فيلم ميبينم هم. اقدام ميكنه به شوخي. گاز گرفتن بغل كردن و ... كه من با احترام دورش ميكنم و ميگم كه زشته . ممكنه كسي ببينه . يهو ناراحت ميشه و قهر ميكنه . استدلالش هم اينه كه چرا پس با خالت راحتي. چرا مثلا ابجيت اومد كنارت نشست چيزي نگفتي. بهم ميگه بي احساس. و همشو ربط ميده به اينكه دوسش ندارم.
هي بهش ميگم بابا هركاري وقتي و جايي داره . ولي قبول نميكنه و قانع نميشه. درحالي كه من اوقاتي كه تنهاييم از هيچي براش كم نميزارم. منتهي تو مواقع شلوغي خونه يكم مراعات ميكنم. و ايشون اينو ربط ميدن به بي علاقگي من . و ميگه تو منو فقط براي اوقات تنهاييت ميخواي و وقتي خونه شلوغه بي اهميت ميشي بهم

يا مثلا اوقاتي كه به خونه مهمون مياد. من وقتي با پسرهاي فاميل ميشينم و همصحبت ميشم. طوري بهم نگاه ميكنه كه انگار چي شده.
هي بهش ميگم بابا . خوب مهمونه. چند ساعت خونه ما هستن و بعدش ما هميشه با هميم. ولي درك نميكنه و ميگه وقتي كسي مياد خونه و دورو ورت شلوغ ميشه نسبت به من سرد ميشي

يكبار هم باهاش بد حرف نزدم. هميشه سعي ميكنم با صحبت قانعش كنم ولي اثر مثبت نميده
همه حركاتم رو زير نظر داره. كي ميرم كي ميام. با كي حرف ميزنم. چي ميگم.
شوخي هايي ميكنه كه گاها من حوصله اون شوخي ها رو ندارم. مثلا يهو گازم ميگيره. و وقتي بهش ميگم عزيزم دردم مياد و فلان. باز قهر ميكنه . ميگه اگه ابجيت بود چيزي نميگفتي. درحالي كه به خدا من با كسي تو خونه اونطور شوخي نميكنم. و طوري كه اون فكر ميكنه نيست

يا مثلا وقتي طي يه ماه يكي از دوستام بهم زنگ ميزنه كه بريم بيرون. باز خط و نشون ميكشه كه اگه بري دور منو خط بكش. بهش ميگم بابا خوب منم نياز دارم هرزگاه با دوستام باشم. ولي اون حس ميكنه حتي ماهي يكي دوبار با دوستان بودن هم رفيق بازي تلقي ميشه

خلاصه سرتون رو درد نيارم. من ميدونم اختلاف سني داريم. و خيلي هاشو سعي ميكنم درك كنم به خاطر سنش. ولي كم كم داره اعصاب هردومون خرد ميشه
تورو خدا كمكم كنيد تا بهترين تصميمات رو اتخاذ كنم

يا علي

باطل شدن مکرر وضو و دلسردی نسبت به نماز

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود:

نقل قول:

با سلام و احترام
در ابتدا از بابت تاپیک خوب شما در مورد خوندن نمازهای قضا سپاسگذاری می کنم.
این تاپیک بهانه ای شد تا به خودم جرات بدم و سوالمو بپرسم.
ببخشید که وقتتونو می گیرم، ممنون میشم کمکم کنین.

من یه بیماری دارم که هر لحظه باعث میشه وضوم باطل بشه، بعضی مواقع در حد یکی دو دقیقه بعضی مواقع هم در حد یه ساعت وضوم دوام میاره.
همین موضوع باعث میشه از بابت باطل شدن وضو و مجدد وضو گرفتن دچار نگرانی و اذیت بشم، تا حدی که نمازهای خودم رو هم با اکراه می خونم.

البته می دونم که طبق نظر برخی مراجع، میشه وضو گرفت و با شرایطی حتی با وجود باطل شدنش، نماز رو خوند. ولی خوب با همه ی اینها، من نسبت به نماز به شدت دلسرد شدم.
حتی وقتی زیارت می رم نمی تونم نماز بخونم، چون تا بخوام وضو بگیرم و بیام نماز بخونم، وضوم باطل شده... فقط میشینم با خودم خلوت می کنم و دعایی، قرآنی....اصلا مصیبتی شده.
وقت اذان که میشه، همه ی دنیا رو سرم آوار میشه که باز مصیبت وضو گرفتن شروع شد! من واقعا دوست دارم نماز قضا بخونم ولی حتی فکر کردن به این موضوع با مشکلی که من دارم، برام عذاب آوره.

اگه کمکم کنین(به هر ترتیبی که صلاح می دونین) یک دنیا ممنونتون میشم.

مرجع تقلید: آیة الله سیستانی


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: