خواستگاری

به دنبال خواستگاری ام، اما شرایط ازدواج ندارم

سلام.یه دختر با حجابی تو دانشکدمون هست که خیلی حواسم رو به خودش مشغول کرده.از طرفی نیتم خیلی خیره ولی الان شرایط ازدواج ندارم.از طرفی چون اون شخص با حجابه نمیدونم چهطور بگم.رو در رو بگم یا بهش پیام بدم.از طرفی خودمم هم آدم چشم چرونی نیستم.تا حالا این اتفاق نیافتاده برام.و هیچی هم از اون شخص نمیدونم.فقط اسمش و رشتش رو میدونم.لطفا کمکم کنید خیلی درگیر شدم.چی کار کنم.....

چگونگی شروع آشنایی برای ازدواج

با سلام . من 23 ساله و دانشجوی کارشناسی دانشگاه دولتی هستم . همزمان با تحصیل مشغول به کار نیز هستم . مدتی است به یکی از هم دانشگاهی ها که خانمی ارشد رشته دیگری است علاقه مند شده ام. با توجه به این که بنده فاقد خواهر یا کسی که توانایی واسطه شدن داشته باشد هستم و خودم نیز به دلیل شرم وحیا توانایی مطرح کردن مستقیم را ندارم . چگونه میتوانم با این خانم علاقه خود را مطرح کرده و با اخلاقیات او اشنا شوم؟

به حرف های نامزدم درباره گذشته اش چقدر اعتماد کنم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


با سلام

پسری هستم حدودا 25 ساله
مدتی هست با یک دختر خوش اخلاق و زیبا اشنا شدم که اهل قران و نماز هم هست
ما قصد ازدواج داریم ولی متاسفانه من به گذشته همسر اینده ام خیلی حساسم
بعد از چند وقت اشنایی که حرف ازدواج رو پیش کشیدم بهش گفتم که من از گذشته ات هیچی نمیدونم
ولی الان یک لحظه خودت اینجا خدا رو در نظر بگیر و اگر چیزی هست بگو
یک لحظه خودش هم خشکش زد ولی گفت از گذشته ام میگم ولی دیگه حسابی رو ازدواجمون باز نمیکنم
و ازت هم میخوام دیگه دربارش حرف نزنی چون اخلاقت رو میدونم.

خلاصه شروع کرد به تعریف و گفت که در دوران نوجوانی حدود 15-14 سالگی با یک پسر دوست شدم
و بعد از مدت خیلی کم فهمیدم که با چند دختر دیگر هم دوست هست و به همین خاطر رابطه مون رو بهم زدم.
و گفت که سطح رابطه شون فقط در این حد بوده که در راه مدرسه همدیگر میدیدیم و باهم حرف می زدیم چون اون موقع گوشی موبایل و این چیزها نبود.

بعد از اینکه من با اون پسر به هم زدم متاسفانه اون پسر شروع کرده به گفتن حرفهای زشت پشت سر من
که من با فلان دختر رابطه داشتم و بکارتش رو از بین بردم و ...
متاسفانه این حرف ها به گوش چند نفر از هم محلی های من رسیده و تحت تاثیر قرار گرفتند و شروع کردن به بدگویی از من در محله.
اما چند وقت قبل اون پسر که بعد از چند سالی اتفاقی من رو دیده بود، شروع کرده به حلال خواهی و
گفته چند وقت هست که دنبالت میگردم و اخر پیدات کردم
ولی من قبول نکردم و بهش گفتم: واگذارت کردم به خدا.

به هر حال این خانم گفت کل این ماجرا این هست ولی بنده خیلی حساس به این موضوع هستم.
ولی وقتی گفتم که احساس میکنم واقعا اتفاقی بین شما افتاده، ایشون گفتن که مشکلی نیست به ازدواج فکرنکنیم تا خیالت راحت باشه.
من به این خانم گفتم میتونم ببرمت ازمایش و ثابت بشه مشکلی نیست و ایشون هم حاضر هست این کارو بکنه ولی زندگی اول کار خراب میشه .
حتی وقتی گفتم حاضری برای اثباتش درست روی قران بگذاری که قبول کرد و گفت ولی بازم زندگی خراب میشود.
حالا از کارشناس محترم میخواهم که منو راهنمایی کنن و بگن چی کار کنم؟

لطفا کمک کنید چون واقعا نیاز دارم به راهنمایی شما




با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید


درخواست مجدد خواستگاری

سلام
من با دختر خانمی که به نظر بنده خیلی از نظر اخلاق رفتار تحصیلات و مذهب با هم هم خوانی داریم یک سال است که همکار هستیم فقط ایشان از نظر زیبایی ظاهری و وضعیت مالی خانوادشان از ما بالاتر هستند. بنده در مورد ازدواج هیچ وقت با ایشان صحبت نکردم. اما وقتی از آن شغل جدا شدم به مادرم گفتم با مادرشون تماس بگیرن و موضوع را مطرح کنند که مادرشون 24 ساعت وقت خواستند تا با ایشان صحبت کنند و روز بعد که مادرم مجدداً تماس گرفتند مادرشان گفتند که ایشان گفته اند ما با هم هماهنگی نداریم. مادرم اصرار کردند که بگذارید با هم صحبت کنند آشنایی ایشان تا به حال در محیط کار بوده است و زندگی با کار فرق می کنند ولی مادرشان گفتند اگر نظرش عوض شد خودمان با شما تماس می گیریم. اما من فکر می کنم ما خیلی با هم تفاهم خواهیم داشت چون در مدت همکاری خیلی از نظرات ایشان را در مورد مسائل مختلف شنیده ام و اصلاً از این صحبت ایشان تعجب کردم چون خیلی با هم رو خیلی از مسائل تفاهم داشتیم و به راحتی نمی توانم ایشان را از ذهنم بیرون کنم چون فکر می کنم با ایشان تکمیل می شوم و به خدا نزدیک تر می شوم. نمیدونم چه کار کنم. آیا دوباره به مادرم بگویم تماس بگیرند. در ضمن بنده دیگه با ایشون همکار نیستم و هیچ ارتباطی با هم نداریم. ممنون می شوم راهنماییم کنید.

آیا با یک شناخت چند ساعته می توان یک انتخاب برای چند ده سال انجام داد؟

با سلام
به نظر شما با وجود محدودیت هایی که بین پسرها و دخترها، خصوصا در اقشار مذهبی هست، می شود با چند ساعت صحبت کردن، به شناخت کاملی از طرف مقابل رسید؟

آیا با همین چند ساعت شناخت محدود میشود همسر آینده خود ، که قراره چند ده سال با او زندگی کرد، رو انتخاب کرد؟

هیچ کس برای من به خواستگاری نمی ره

با عرض سلام و خسته نباشید
من چند وقتی هست (تقریبا دوسال و نیم) که خواستگاری های متعددی رو تجربه کرده ام. دیشب داشتم حساب می کردم و دیدم که حدود 53 تا خواستگاری رفتم . در این پنجاه و سه جا مواردی بوده که خودم دیگر ادامه ندادم و مواردی هم بوده که هم خودم جوابم منفی بوده و هم دختر خانم جوابش منفی بوده اما هیچ موردی نبوده که جواب من مثبت باشه. یعنی هیچ موردی نبوده که من به این نتیجه برسم که دختر خانم به درد ازدواج با من می خوره . هر چقدر هم که بیشتر خواستگاری رفتم دیدم نسبت به خانم ها بدتر شده. البته این که مادر و خواهرم به شدت آدم های تندخویی هستند در این بدبینی بی تاثیر نبوده است . به نظر من دخترها همه شان پول پرست و ماده پرست هستند. دید من طوری شده که اگر دختری بیاد به من بگه که حاضره توی چادر هم با من زندگی کنه باز هم من فکر می کنم که اون از شدت بی شوهری این کار را می کنه و ته دلش پول فراوان و تجملات فراوان را می خواهد. به عنوان مثال یک روز به خواستگاری دختری رفتم . رفتیم اون جا نشستیم و چایی و شیرینی خوردیم . بعدش رفتیم توی یک اتاقی با دختره صحبت کنیم. همزمان با این که نشستیم ، دختره گفت : ((شما توی حسابت چقدر پوله که اومدی خواستگاری؟)) من هم که به شدت ناراحت شدم بهش گفتم : (( 2 هزار تومان توی حساب من پوله ، اگه احتیاج داری بهت بدم.)) و بلند شدم و ازش خداحافظی کردم و رفتیم خونمون. این داستان را توی این سایت قبلا گفته ام . یک جای دیگر رفتم خواستگاری . دختره را از قبل دیده بودم. خیلی محجبه بود. توی جلسه ی خواستگاری ، زمانی که با هم صحبت می کردیم بهم گفت : ((فکر نکنی که بعد از ازدواج من چادر می پوشم. من بیرون چادر نمی پوشم و داخل مهمانی های خانوادگی هم روسری ام را هم برمی دارم.))
البته تجربیات دیگر من هم در این بدبینی بی تاثیر نبوده است . مثلا زمان سربازی ، من امورات قضایی را انجام می دادم. در این مدت خیانت های زیادی از ناحیه ی زن به شوهر و شوهر به زن می دیدم.
می گویند کسانی که خودشان با دوست دخترهای زیادی رابطه داشته اند موقع ازدواج بدبین می شوند اما من به هیچ عنوان اهل دوست دختر داشتن و از این حرف ها نبوده و نیستم.
یک عامل دیگری هم که یک خورده مرا بدبین کرده این است که من به شدت اهل کتاب و مطالعه هستم. از مطالعات مهندسی که رشته ی خودم هست بگیر تا مطالعه در زمینه ی فلسفه ی اسلامی و فلسفه ی غرب و روانشناسی و جامعه شناسی و عرفان و شعر و از این جور چیزها. مثلا من دوم دبیرستان که بودم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی را خوانده بودم. از اون موقع سیر مطالعات فلسفی من شروع شد. حالا رفتم از دختره می پرسم که شما کتاب در چه زمینه ای می خونید و چی می خونید. همه شون یا صادقانه می گویند هیچ و یا این که یک سری رمان های عجیب و غریب می خوانند. یک دختری را من ندیدم که یک کتاب فلسفی درست و درمان خوانده باشد. کتاب رمان هم که باد هواست. تصور می کنم که دخترها خیلی بی سوادند. ( البته این حرفم بدین معنا نیست که ادعا می کنم که پسرها باسوادند) در زمینه ی شعر هم که ازشون می پرسی هیچ کس حافظ و سعدی و مولانا و شاعران قدیم را نام نمی برد. یک سری شاعرای عجیب و غریب را نام می برند.
من روش خواستگاری رفتنم به این شکل هست که واسطه ها مواردی را برای من معرفی می کنند و من می رم خواستگاری و معمولا در جلسه ی اول یا دوم خواستگاری ، قضیه به هم می خورد. بعضی ها به من می گویند سلطان خواستگاری شهرمان . تا به حال نشده که خودم موردی را از همون اول ببینم و انتخاب کنم. حالا مشکلی که پیش آمده این است که واسطه ها دیگر مورد معرفی نمی کنند. یکی دو تا از واسطه ها صریحا به مادرم گفته اند که پسر شما ما را خسته کرده است و آبروی ما را برده است. بقیه هم طفره می روند. خود پدر و مادر من هم به من گفته اند که ما دیگر برای تو خواستگاری نمی رویم. خودت برو و یک نفر را انتخاب کن و هروقت که مطمئن شدی که اون رو می خواهی بیا تا بریم خواستگاری. حالا من مانده ام چه کار کنم؟ باید موردی را پیدا کنم که مطمئن باشم از این که من اون رو می خوام . اما چطوری؟ محیط کار من کاملا مردانه هست و یک زن هم در آن جا نیست. در بیرون و توی خیابان هم که نمی شه زن پیدا کرد. تقریبا هیچ کس نمانده است که به من موردی معرفی نکرده باشد و دیگر از هیچ کس نمی توانم تقاضای معرفی مورد داشته باشم. اگر بخواهم شانسی بروم خواستگاری کسی که باید بگم درصد خطای این کار به شدت بالاست. داشتم به این فکر می کردم که شاید من بیش از حد بدبینم. اما پنجاه و سه موردی که من دیدم حداقل ها رو ندارند. لطفا یک راهی بگویید که بتوانم بدون کمک هیچ کسی موردی برای خودم پیدا کنم؟ با تشکر فراوان

انتخاب خواستگار را به عهده خدا گذاشتم!

من زیاد خواستگار دارم ،از طرف خانوادم تحت فشارم که باید یکیشونو انتخاب کنم ولی من به همشون جواب رد میدم چون شرایطی که من میخوام رو ندارن (شرایطی که من میخوام اول مومن بودن هست).
دیگه خسته شده بودم از این وضع گفتم خدا خودت برام انتخاب کن و به خدا گفتم که هر کس تو این ماه برام خواستگار بیاد یعنی خودت برام انتخاب کردی و باهاش ازدواج میکنم تا اینکه یکی از دوستام بهم زنگ زد گفت یکی از از آشناهاشون منو دیده و پسندیده وقتی من در مورد اون آقا از دوستم پرسیدم گفت که یک بار اون آقا ازدواج کرده و از زنش طلاق گرفته چون زنش خوب نبود گفتم با خانواده ام مشورت میکنم بهت یه جواب میدم،چون من با خدا عهد بسته بودم جواب منفی ندادم وقتی با خانوادم حرف زدم مخالفت کردن راستش خودم هم زیاد راضی نیستم ولی به خاطر عهدی که با خدا بستم دودلم. وقتی دومین بار دوستمو دیدم بهش گفتم که خانوادم راضی نیستن واونم گفت تو بیا ببینش شاید به دلت نشست گفت خیلی آدم خوبیه وقتی به خانوادم گفتم که برم بیرون ببینمش بازم مخالفت کردن خانواده به خاطر ازدواج کردنش مخالف هستن راستش خودم هم زیاد راضی نیستم ولی میترسم که دیگه برام خواستگار نیاد چون این بار از خدا خواسته بودم میترسم که خدا قهرش بگیره .من چیکار کنم دوستم ازم جواب خواسته که برم ببینمش من بهش چی بگم ؟خواهش میکنم راهنماییم کنید.

سوالات من برای یک ازدواج موفق

[="Times New Roman"][="Black"]سلام و عرض احترام خدمت کارشناس محترم

به امید خدا اگر بتونم تا مهر ماه سال آینده پول خوبی جمع بکنم ان شاء الله سال آینده ازدواج میکنم

برخی تاپیک های انجمن مشاوره رو که سوالات مورد نظرم رو پاسخ داده بود مطالعه کردم

ولی با این حال سوالات دیگری دارم که خدمتتون عرض میکنم

1- چهره ی طرف مقابل بسیار بسیار بسیار برایم مهم هست. منظورم زیبایی نیست. بلکه به دل نشستن هست

و اگر نتونم با چهره اش ارتباط خوبی برقرار کنم اصلا دوست ندارم به سایر موارد رسیدگی کنم

و اصرار دارم که خواستگاری هر دختری که خواستم برم قبل از دیدن خانواده اش حتما حتما خودش رو ببینم

که اگر نپسندیدم همونجا سروته کنم برگردم و طبق صحبت کارشناسی که تاپیکش رو مطالعه کردم با احساسات دختر بازی نشه و روحیه اش لطمه نخوره.

تا اینجایی که می دونم اسلام با این مورد اول که بیان کردم کاملا موافق هست ولی خوب گفتم که اگر کمی و کاستی داره خودتون اضافه کنید

2- من از فقر و قناعت و توکل به خدا با آن معنا و مفهومی که بین مردم رایج است بیزارم.

من دوست ندارم توی زندگی همش دنبال یه لقمه نان بدوم. قسط اینو بدم. بدهی اونو بدم.

صاحب خونه سر برج بیاد دم خونه واسه اجاره خونه اش.

اسباب کشی بکنم و این حرفها. از این چیزا متنفرم و اصلا دوست ندارم روی آینده ای نامعلوم حساب باز کنم

دوست دارم کار و تلاش بکنم و یه زندگی متوسط رو به بالا از نظر مادی آماده بکنم و بعد یک همسر خوب و شایسته رو وارد خونه ام بکنم

خیلی ها معتقدند که این نوع نگاه صحیح نیست . چون اگر اینجوری باشه پس تو و همسرت قراره چی رو با هم بسازید ؟

خونه ماشین همه چیز آماده ؟ پاسخ من اینه که من همسرم رو برای اهداف بزرگتری می خوام

و می خوام که با این امکانات خودمون و فرزندانمون رو از نظر شخصیتی و معنوی رشد بدیم و خدمات بزرگی رو به مردم کشورمون ارائه کنیم

شاید چند سال دیگه وقتی که قدرت درک و فهمم بیشتر شد راحت بتونم با یه خونه ی اجاره ای نقلی توی طبقه ششم یه آپارتمان زندگی بکنم

ولی در حال حاضر جز اینی که گفتم با شرایط دیگری نمی خواهم و نمی توانم زندگی کنم

و با توجه به شناختی که از خودم و شرایط زندگیم دارم می دانم که جز این قطعا به مشکل خواهم خورد.

3- من خیلی خیلی خیلی مادرم رو دوست دارم و مادرم دلبستگی زیادی به من داره.

تا در یه مغازه میرم اگر دیر کنم زمین و زمان رو به هم می بافه

اگر یه بار تماس بگیره و جایی باشم نتونم جواب بدم و رد تماس بدم یه دفعه رگباری شماره مو میگیره

و استدلالش هم اینه که گفتم شاید اتفاقی واست افتاده که داری رد تماس میدی خواستم ببینم چی شده

یه مدت زیر نظر روانپزشک قرص می خورد و سابقه افسردگی داره

به شدت از فامیل های پدرم متنفر و نسبت بهشون بدبین هست

و تمام خاطرات تلخی که ازشون داره رو حتی زمانی که من به دنیا نیومده بودم رو با آب و تاب صدها بار تعریف کرده

جوری که انگار همین دیروز اتفاق افتادند.

من رو یه پسری می دونه که ادای آدم های مذهبی رو در میارم و تظاهر میکنم

و مردهایی که پیژامه راه راه با پیراهن تا سر زانو می پوشن رو و اندازه داعشی ها ریش میزارن رو مومن می دونه

و منی که شلوار جین با تیشرت می پوشم و ریش ها و موهامو مدل میدم رو مذهبی نمی دونه

و معتقده که اگر من زن مذهبی می خوام فقط و فقط باید از خانواده شهدا زن بگیرم

برای افرادی که دوستش دارند و سراغشو زیاد می گیرند ارزشی قائل نیست

و به افرادی که بود و نبودش واسشون مهم نیست بسیار احترام میزاره و پیگیرشون میشه

خلاصه بخوام بگم کسی رو ندارم که بفرستم جلو واسم دختر پیدا کنه

و خواهرم هم با اینکه ازم بزرگتره ولی دختر ساده ای هست و اینکاره نیست

سایر بستگان هم خیلی درک درستی از ازدواج ندارند و فردا قهر میکنن که چرا با گزینه ای که ما معرفی کردیم ازدواج نکردی :khandeh!:

4- من یه مقدار زود ناراحت میشم و از کوره در میرم و زود هم پشیمون میشم از رفتار بدی که کردم

البته الان نسبت به گذشته ( خیلی فاجعه بودم :khandeh!:) خیلی تغییر و رشد کردم ولی خوب باز هم دوست دارم بهتر بشم

من واقعا نسبت به کسی که آزاری بهم نداشته باشه هیچ آزاری ندارم و خیلی خوب هستم

بخاطر همین از دید یه سری ها بسیار گل و آقا و متشخص و مهربون و خوش قلب هستم

مثلا یکی از دوستانم که دو سال باهاش هم خونه بودم بسیار منو دوست داره

و از اون دوران هم خونگی با من به عنوان یکی از بهترین دوران های زندگیش یاد میکنه

از دید یه سری ها هم آدم چرت ، چیپ ، بد اخلاق، بی تربیت، تنبل و ... هستم :khaneh:

که اگر نظر خودمو بپرسید با گروه اول کاملا موافقم=))

از شوخی گذشته دوست دارم با کسی ازدواج کنم که از نظر اخلاقی و معنوی از خودم بهتر باشه

تا بتونم در کنارش رشد کنم و اینکه کسی باشه که منو بفهمه و قدر و منزلت منو بشناسه

یه جمله ای هست خیلی دوستش دارم: فرق من با بقیه رو فقط کسی می دونه که واسم با بقیه فرق داره

5- چندین سال پیش توی فضای مجازی و دانشگاه خیلی سر و گوشم می جنبید

و اون موقع خیلی دنبال این دختر و اون دختر می رفتیم

چنین فضایی یه سری افکار منفی برای من بوجود آورده که هم فکر میکنم درسته هم غلط

اینکه وقتی یه دختری قیافه میگیره یعنی اینکه رفته همه دورهاشو با بقیه پسرها زده

و الان می خواد مخ تورو بزنه تا باهاش ازدواج کنی برای همین ادای دخترهای با وقار رو در میاره

و از این دخترها هم توی اطراف خودم دیدم

و نمی تونم این چیزارو به حساب نجابت بزارم و فکر میکنم بعد از ازدواج چهره ی واقعیش ممکنه رو بشه و این حرفها

یعنی دختری رو میشناسم که با بقیه پسرهای فامیل میگه می خنده

ولی تا منو می بینه می دوه توی اتاق ، فقط بخاطر اینکه فکر میکنه من خواستگارش هستم و از اینجور دخترها خوشم میاد

یعنی حااااااااااااااااااااالم از نقاب زدن بهم می خوره

برای مواردی که گفتم اگر نکته ای ایرادی چیزی هست بفرمایید تا باقی موارد رو در ادامه تاپیک مطرح کنم.[/][/]

شناخت خواستگار

سلام
اینجانب کارمند با 33 سال سن،تحصیلکرده متاسفانه در انتخاب همسر دچار مشکل هستم،در واقع هر شخصی برای خواستگاریم میاد به جای بررسی معیارهایم طرف را زیرذره بین بدبینی هایم میبرم،الان همکارم با اختلاف 16 سال و مجرد خواستگارم هست،دو بار به صورت غیررسمی و حضوری باهم صحبت کردیم،ولی دودلم در انتخابم،نمیدونم میخامش یانه،ترس از تنهایی و نبود خواستگار رو تصمیم گیریم بیشتر اثر میگذاره
خواهشا راهنمائیم بفرمائید

عاشق شدن قبل از ازدواج

باسلام
بنده درفضای مجازی بخاطربحث کوتاهی باآقایی آشناشدم...
ارتباطمون به مدت سه روزادامه پیداکردو چون حس کردم ایشون دارن به من حس یپیدامی کنند ازشون خواهش کردم این ارتباط رو قطع کنیم و ایشون هم چون شخص محترمی بودند قبول کردند...
ولی بعدازمدتی برگشتن و بهم گفتن که نسبت بهم علاقه دارن...البته به مرور
از خداکه پنهون نیست ازشما چه پنهون که منم از ایشون خوشم اومده بود...
چند روز گذشت و مثل اینکه تو این مدت ایشون تحقیقات انجام دادن و با خانواده شون به خواستگاری بنده اومدند
اماجواب پدر من منفی بود.
اما ما به خاطر علاقه ای که داشتیم این ارتباط رو قطع نکردیم و عقیده داشتیم مشکلات رو از سر راه برمی داریم و شرایط ازدواج مون فراهم میشه.

تو این مدت ارتباط، ما به معنای واقعی کلمه عاشق شدیم...:)
ما دو نفرجفت مون زندگی آینده مون رو درکنار هم می دونستیم و آینده بدون معشوق مون رو ناممکن
اما متاسفانه والدین بنده متوجه ارتباط ما شدند و این ارتباط رو قطع میکنند و علیرغم خواستگاری های متعدد راضی به ازدواج مون نمیشن
چون معتقدبودند اون پسربه درد من نمیخوره

من در طول رابطه ام با اون آقا گفته بودم که به هیچ وجه جلوی خانواده ام به خاطرکسی وای نمی ایستم و ایشون هم قبول کردن که رضایت پدرم رو جلب کنند.
اما بعد ازاون اتفاقات ایشون انتظار داشتند که من بخاطرشون جلوی پدرم بایستم و با پافشاری اصرار به ازدواج داشته باشم
در صورتی که پدرم کاملا منو قانع کرده بودن که این ازدواج به صلاح من نیست
همچنین من هیچوقت دوست نداشتم بدون رضایت والدینم با کسی ازدواج کنم و لو اینکه عاشق طرف مقابل باشم

حالا پنج ماه از اون اتفاق میگذره و من روزهای خیلی سختی رو گذروندم (اینقدر سخت که حتی به خودکشی هم فکرکردم متاسفانه)...

چیزهایی ذهن و روح و قلبم رو آزار میده... یکیشون اینه که حس میکنم این موضوع که من قبلا عاشق یک نفر بودم
و قصد ازدواج با هاشون رو داشتم امکان داره روی زندگی آینده ام و حتی بچه هام تاثیربذاره...
من واقف به گناهم هستم...
اما الان کاملا پشیمونم و اگر امکانش بود حاضر بودم خیلی چیزها بدم تا زمان به عقب برگرده و جبران کنم...اماحیف...

میخوام بدونم با اینکه من توبه کردم و پشیمونم آیا زندگی آینده ام تهدید میشه یاخیر؟
و اینکه با وجود نارضایتی خانواده ام و قانع شدن من راجع به مناسب نبودن اون ازدواج،
آیا من باید بخاطر احساسی که در خودم و طرف مقابل به وجود آمده بود پافشاری بر اون ازدواج میکردم یا خیر؟

و یه سوال دیگه هم داشتم: اینکه چیکارکنم که بهترشم و بیشتر ازاین نابود نشم؟
(خواهشا راه حلهای تکراری ورزش و کتاب و سرگرمی رو ارائه ندین چون روی همش دارم کار میکنم؛)
پیشاپیش عذر میخوام که طولانی شد

باتشکر