جمع بندی توسط انجمن مشاوره و تربیت

زنده کردن انگیزه

سلام
من خیلی وقت پیش آدم با انگیزه ای بودم...به شدت علاقه مند به یادگیری بودم...وبا علاقه فراوان درس می خوندم...
ولی الان هیچ خبری از اون انگیزه نیست وجای خودش رو به تنبلی و ناامیدی داده....دیگه خودم رو باور ندارم...وهیچ انرژی برای یادگیری کارهایی که دوست داشتم ندارم...:Ghamgin::Ghamgin:

خواستگاری دارم که به او شک دارم که لج باز باشه یا زود عصبانی بشه

چند وقتی است که اقای در دانشگاه امده اند خاستگاری ام. چندین سوال داشتم که ممنونم میشم کمک کنین
در صحبتهای طولانی من با ایشون و با همراهی خانواده البته من چند تا نکته رو فهمیدم:
۱) اینکه خیلی خیلی براشون مهمه که همسرشون احترامشونو نگه دارند در حدیکه من حس کردم مثلا میگن از اونا نیستی که تو روی شوهرت وایستی؟ کلا حس کردم ایشون نظرشون اینه که زن همیشه باید لطافت داشته باشه این درست ولی خب منم ادمم ممکنه عصبانی بشم! البته بهشون گفتم و گفت اره تو هم حق داری ولی خب خیلی کمتر میشه چون خانومی! کلا حس میکنم انتظارشون از من زیادیه.
۲) به من گفتن که در زندگی درسته با مشورت هم تصمیم گرفته میشه ولی باید جوری باشه که تو خونه معلوم بشه من مردم و تو زن. و اینکه اگر اختلاف نظر داشتیم تصمیم نهایی با من باشه.
اینکه خب غرور ایشون شکسته نشه درست یعنی مردونگی سرجاش باشه ولی حس میکنم این فضا یک مقدار مرد سالارانه هست. به نظرتون چیکار کنم که مطمئن بشم فضای مد نظر ایشون چی هست؟
۳)به من گفتن گاهی ممکنه لج کنن! حالا نمیدونم این رو چه طوری بررسی کنم اخه در کل دیدم مردا بیشتر لج میکنن نمیدونم این رو به حساب مرد بودن بزارم یا نه. مثلا دیدین مردا دوست ندارن کسی بهشون بگه این کارو بکن اون کارو نکن.
۴)به من گفتن ممکنه گاهی بی حوصله بشم در اون زمونا اگر حرف ناراحت کننده ای بزنم بعدش از دلت در میارم.
در این مدت چند باری به عمد و غیر عمد عصبانیشون کردم حس کردم از اوناس که زودی خوب میشه. مثلا کینه ای یا قهری نیس.
من ایشونو قبلا هم میشناختم و شخصیتشونو ادم مهربون با گذشتی میدونستم و الان بر اساس همون شناختم هست که هنوز نسبت به جوابم به ایشون مطمئن نیستم.

ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید.
خیلی دوس دارم ایشونو به عناوین مختلف عملی امتحان کنم یعنی باعث عصبانیت یا لج کردن و غیره بشم. اگر سناریوی خوبی دارین ممون میشم که بگین.

بهترین راه های شناخت مخاطب از نگاه یک همجنس ؟

سلام
یکی از مهمترین مراحل شناخت در مسیر ابتدایی خواستگاری، سوالات وجوابایی هست که دو طرف از هم می پرسند

حالا میخوایم اینجا از نگاه یک همجنس بهترین راه شناخت همجنس خودمون رو برای جنس مخالف بگیم

خانم ها بگن از چه راهی بهتر می شه یک دختر رو شناخت؟! باچه سوالاتی و ...
و آقایون هم بگن از چه راهی و با چه سوالاتی بهتر میشه یک پسر رو شناخت ؟!

ان شاله که مفید فایده باشه

یاعلی

ازدواج با دوشیزه مطلقه و مخالفت خانواده

با سلام

با توجه به اینکه بر این اصل معتقد هستم که در ابتدا خانواده ها با هم ازدواج می کنند سپس پسر و دختر، شروع حرکت ازدواج رابه مادرم سپردم

مادرم پس از زحمات زیاد از حوزه تعدادی دختر را پسند کرده و پس از رفتن به منزل آنها و مشاهده دختر و صحبت با خانواده ایشان، موری را پسنیدند و به خواستگاری رفتیم

در ابتدای جلسه دوم در صحبت های دو نفره دختر و پسر، دختر گفت که سه سال پیش پسری به خواستگاریش اومده که خانواده و سابقه خوبی داشتند و بعد از عقد دائم مشخص شده که پسر معتاد هست و مشکلات عدیده اخلاقی داره و پسر اعلام کرده که اگر دروغ نمیگفته، دختر و خانوادش جوابشون منفی بوده

دختر گفت اگر نظر شما منفی هست لطفا این مورد رو مخفی نگه دارید و به خانوادتون بگید که جوابتون منفی هست و اگر مشکلی ندارید بعد از مشورت شما با خانودتون، جلسه بعدی خواستگاری(سوم) پدرم به صورت کلی مطرح کنند

به علت اینکه دختر به صورت زیادی با بنده کف هستند و من هم مشکلی با این مورد ندارم و عقد اون دو در سه سال پیش حدود یک ماه به طول انجامیده و شناسنامه دختر سفید هست و دوشیزه، قبول کردم و با پدر و مادرم در میون گذاشتم

پدر و مادرم به شدت مخالفند

جلسه سوم رو به علت پا فشاری بنده به صورت سه نفره(پدر پسر، پدر دختر و بنده) در محل کار پدر دختر بودیم و پدر دختر در مورد کوتاهیش پیرامون تحقیق نکردن و منوط کردن موارد به گفته ها و سابقه خوب پدر داماد قبلی گفت

مادرم علتش رو برای مخالفت، کلاه برداری میدونه و میگه باید در جلوی دفتر ازدواج ها در حوزه می نوشتند مطلقه!
و چون مادر دختر در جلسه اولیه که جلسه زنونه ای بوده این مساله مهم رو عنوان نکرده رو مقصر میدونه
و میگه من دل چرکین هستم و اصلا به این ازدواج رضایت ندارم
----
چند مورد برای خودم در این بین مهم میومد
1) عقده گشایی کردن داماد قبلی بعد از ازدواج ما
2) مقایسه کردن بنده با داماد قبلی در مشکلات زندگی توسط خانم
3) حرف های مردم در آینده که ممکنه در زندگی تلخی ایجاد کنه

ناگفته نمونه که دختر و خانوادش هیچ گونه مشکلی ندارند و بنده هم با توجه به این که مادرم بعد از یک سال جستجو، برای اولین بار بنده رو در سن 28 سالگی به خواستگاری بردند، کمی روی این مساله اصرار دارم و می ترسم چند سال دیگه بگذره و جای دیگه بریم خواستگاری Smile
برای همین هم خودم هم ته دلم دوست ندارم بریم جای دیگه و در کل هم با این مورد دختر که چند روز عقد بسته فردی لاابالی بوده مشکلی ندارم

باتشکر

بازم امیدی هست؟

انجمن: 

سلام من 18 سالمه
من 3 سالی هست که دست به گناه میزنم
بیمارایی های که من دارم:
از زندگی نا امید شدم تمام اعضای بدنم درد میکنه
مخصوصا ناحیه کمرم شدید درد میکنه طوری که هیچ چیزی رو نمیتونم بردارم
اندامم ناجور شده انگار که به بیماری روماتیسم و راشیتیسم مبتلا شدم ریزش مو دارم
حوصله هیچ چیزو ندارم نمیتونم درسامو بخونم نمیتونم تو اجتماع باشم حرف بزنم نظر بدم ذهنم اشفتست
از همه بدم میاد از خیلی چیزا میترسم همیشه استرس دارم دوس دارم همیشه تنها باشم و خیلی چیزای دیگه
خلاصه سرتونو درد نیارم بدبخت شدم خودمم میدونم عامل اینا چیه
خواستم از اساتید کمک بگیرم
ایا راهی واسه درمان هست؟
من پیش روانپزشکم رفتم ولی مثل بقیه راهی جز ازدواج جلوم نگذاشته

اعتقادم به خدا ضعیف شده است؛ برای ترمیم اعتقادم چی کار کنم ؟

سلام

دوستان نمیدونم چرا اعتقادم به خدا ضعیف شده ، حتی هر کاری میکنم نمیتونم نماز بخونم ....مشکل من اینه که مسائلی برام پیش اومده که در وجود خدا شک میکنم .

من از بچگی هر دعا و خواسته ای کردم از خدا هیچ کدوم رو اجابت نکرده حتی یک دونشو ....تو زندگی بد شناسی اورم همش . برای انجام هر کاری از خدا کمک خواستم خدا کمکم نکرده . از خدا یک معجزه میخواهم که من واقعا باور کنم که خدا وجود داره

نمونه ای از مسائلی که باعث شده اعتقادم ضعیف بشه.

من هر وقت قبل از خواب نام خدا را میبرم تا خواب بدی نبینم باز هم خواب بد میبینم . اما بعضی وقت ها که نام خدا را نمیبرم خواب بد نمیبینم .

باور کنید به هر کی قسم بخورم باور کنید قبل از هر امتحانی با وجود نهایت تلاشی که کردم ایت الکرسی خوندم و نام خدا را و هفت مرتبه سوره حمد رو خودنم اوردم . همون درس رو نمره کم اوردم و یا قبول نشده ام . اما بار دوم دیگر این کار را نکردم و قبول شدم .

درسی که میتونستم 20 بگیرم قبلش از خدا کمک خواستم . با وجودی اینکه تمام سوالات رو بلد بودم اما به دلیل کمبود وقت نتونستم همه سوالات رو جواب بدم .

ممکنه بگین همه کشلات رو میندازه گردن خدا ولی اینطور نیست ... اگر گفتن نام خدا و کمک خواست از او تاثیر نداره پس چرا ما این عبارت رو باید بگیم ؟ وقتی تاثیری نداره چرا باید دیگه به خدا توکل کنیم و از او یاری بجوییم ؟؟؟؟؟؟

شاید باورتون نشه ، من قبل از سن تکلیف نمازو یاد گرفتم و تا دو سال قبل نمازم حتی قضا هم نمیشد . روزه هامو میگرفتم . به تمام فقرا تا حد توانم کمک میکردم . ولی نمیدونم چرا اینطور شد !!!!!

اصلا دیگه هر کاری میکنم برم نمازمو بخونم نمیتونم به خاطر ضعیف بودن اعتقادم به وجود خدا نمیتونم ..... خیلی دوست دارم به حالت قبلم برگردم . با خودم میگم چرا این همه بدبختی و جنگ و ... تو جهانه سر مسلمونا میاد و غیر مسلمانان همش در حال پیشرفتن و ....

حالا هم دیگه نتونستم دو سالی نماز بخونم ممکنه اعتقادم ضعیف شده و یا اصلا نداشته باشم . اما تو این دوسال . نه کار بدی کردم ، نه باعث رنجش کسی شدم ، به محتاج هم در حد توانم کمک کردم و این روال رو ادامه میدم ......

از این جواب های تکراری هم خیلی شنیدم (لابد حکمتی داره ، خدا داره تو رو امتحان میکنه (اخه 20 سال امتحان ؟؟؟؟؟ پس کی امتحان تموم میشه ؟؟؟در هنگام مرگم ؟؟؟؟؟؟) ، حتما به صلاحت نبوده و .... ) یه چیز جدید میخوام بشنوم .

و یک سوال اساسی دارم . من خدا را از بچگی اینطور شناختم که همش برام میگن که خدا عذاب میده خدا شکنجه میده ...مگر خدا مظهر زیباییی و بخشش نیست ؟ چرا خدا را با این جور چیز ها به ما میشناسانند ؟؟

ببخشید سرتون رو درد اوردم . منتظر جواب دوستان هستم .

چگونه با دخالتهای خانواده همسرم کنار بیایم؟

سلام
من یک سال و نیم هست که ازدواج کردم و هنوز نامزد هستم. تو این مدت تنها خاطره ی من دعوا و قهر و دخالت های خانواده ی همسرم بوده.
تا جاییکه قصاص قبل از جنایت می کنن و مدام به همسرم تلقین میکنن که مثلا فردا منت وسایل هاشو میذاره یا میخواد با ما قطع رابطه بکنه... یا خانوادش دخالت میکنن..اما خدا شاهده که خانواده ی من تو هیچ یک از دعوا های ما دخالت نکردن و به روشون نیاوردن و همیشه با هر بهانه ای بهشون خدمت کردن یا مهمونی دادن اما اونا ازشون تو اتاق کوچیک خونه شون پذیرایی کردن...بماند.
هروقت من با همسرم یا تلفنی با مادرم حرف میزنم گوششونو تیز میکنن و گاها میپرن وسط حرفم که تو چرا این حرف و زدی؟!
پدر شوهرم یه مرد ساده و زود باوریه و کل اعضای خانوادش کلا اهل غیبت و پشت سر دیگران حرف زدن هستن و خودشونو علامه میدونن.
هر اتفاقی که بین من و همسرم می افته یا هر حرفی که خانوادم میزنن همسرم میره به خانوادش میگه و از من بد گویی میکنه. من یه خواهر شوهر هم دارم که هم سنمه و حسادت ها ی زیرکانشو دیدم و دلیل اصلی دخالت ها همونه و حسادت هاش.
هروقت با همسرم دعوام میشه فورا شوهرم قهر میکنه و فرداش پدرش به پدرم و خودم زنگ میزنه که چرا پسر منو اذیت میکنین و ... و آخرشم خودشون معذرت خواهی میکنن. به همسرم میگن باهاش بساز.
با این حال من همیشه ببه اونا و فامیلشون احترام گذاشتم و رفتارای جدی و سردش همسرم با خوانوادمو تحمل کردم و هربار بهانه آوردم که خسته است . مثلا یه روز میگه که فلان کارو برات میکنم اما تا فردا میشه انکار و فحش که من چرا باید بکنم. وقتای خوشیشو با خونوادش میگذرونه و هرچی
با این حال روز اول عید یه اتفاق بد افتاد و من به خاطر رفتارای شوهرم و خانوادش که جواب سلاممو هم نمیدادن خودمو گرفته بودم همین که رفتم خونشون پدر شوهرم هرچی از دهنش در میومد گفت و شوهرم هم جلوم حرفا رو به نفع خودش عوض کرد و شروع کرد که با من اینجوری رفتار میکنه و بد من و گفت. تا اومدم دفاع کنم جلوی همشون دست روم بلند کرد و خواهر شوهرم همشوم هرچی میتونستن گفتن شوهرمم رفت یه گوشه ای توجه نکرد...
چیکار کنم؟

وقتی خانواده خانوم دنبال یک داماد با وضع مالی خوبه؟

با سلام خدمت تمامی دوستان
من 22 سالمه و و دانشجوی ترم آخر کارشناسی و به یکی از بچه های کلاسمون علاقه مندم.
به کمک حاج آقای مسجد دانشگاه این مسئله را با دختر خانوم در میان گذاشتم و پس از چند جلسه صحبت دختر خانوم بهم گفت که با توجه به اینکه وضع مالی خودشون خیلی مناسبه(به عبارتی پولدارن)خانوداش انتظار دارن دامادشون در حد خودشون باشه.(و من هم یه دانشجو با 2 سال سربازی و وضع مالی متوسط در حد یک خانواده فرهنگی)
میخواستم از دوستان بپرسم راهکاری برای رضایت دادن خانواده دختر خانوم دارید؟
در ضمن دختر خانوم گفته که خودش علاقه ای به شروع یک زندگی راحت(از نظر مالی )را نداره.
لطفا کمک کنید.
سپاس

تسخیر شدن توسط انسان

سلام
من مدتی است فکر می کنم توسط انسانهایی که شاید عارف و یا جادوگر باشند تسخیر شده ام .
و مثلا وقتی که وقتی خطایی می کنم و یا .... بلایی اتفاق می افتد
می خواستم بدانم ایا این چیز ممکن است مثلا وقتی در خواب مصنوعی هستم بعضی از افراد را می بینم که مثلا می خواهند بدانند که کسی که نماز نمی خواند چه جوری می شود
بعد سریع من را بلند می کنند و ازار و شکنجه می دهند .
ایا چنین چیزی ممکن است و... یا شاید این افراد ممکن است جن باشند یا نیروی جن را داشته باشند .و
و ایا اگر درست باشد واکنش خدا برای این افراد چیست؟
یا این که تعدادی طیر الارض به ازار و اذیت انسان ها بپردازند .مثلا تفریح طیر الرضی .یا بخواهند ابروی انسان ها ببرد . یا چیزی را ثابت کنند .
و اگر این چیزها توهم است نوع بیماری من چیست .چون من الان چند سال درگیر این مساله هستم و دکترها هم قرص بدرد بخوری را ندادند
ویا مثلا می شونم که کسی می خواهد ثابت کند که راهی را که اماده درست بوده یا نه و شروع به شکنجه کردن کند .مثلا ریکی ویجا یا یه چیزی در همین مایه ها
و یا موقع کار کردن تمامی کارهای من به اهستگی پیش برود و وقتی رییس بیایید درست صفحه ای در سایت ظاهر شود که عکس ... دارد .
ویا مثلا نگاه کردن یا نکردن من تحت تاثیر دیگری باشد .مثلا از خیابان که رد می شوم بعضی چیزها که مقابل من هستند را نبینم و چیزهایی که جلو تر هستنر را بتوانم ببینم .
لطفا خیلی سریع حواب سوال من را بدهید

اوضاع شلم شوربا در خانه ی ما: (ازدواج! افسردگي! طلاق!)

انجمن: 

سلام عرض می کنم خدمت مشاوران و کارشناسان و کاربران عزیز سایت اسک دین:Gol:
بنده شخصی ناشناس هستم که مدتیست مطالب و مشاوره های اسک دین را مطالعه می کنم ، بلاخره تصمیم گرفتم که مشکل خود را مطرح نموده و از راهنمایی ها و مشاوره ی بزرگواران، بهره مند گردم

یک تصویر از خانواده ی خود رسم می کنم:

اتفاقات قبلی:
دختر خانواده: حدود دو سال قبل با شخصی ازدواج کرد که از همان ابتدا به علت تفاوت های فرهنگی به مشکل بر خورد و در نهایت سال گذشته جدا شد

شرح وضعیت کنونی:
دختر خانواده:
شرایط روحی وی مساعد نیست، بعضی از خواستگار ها غیر متعارف هستند، از آنجایی که برادر و مادر خود را در شکست قبلی مقصر می داند، هر از چندی ناراحتی خود را ابراز می کند
پسر خانواده: با توجه به اینکه در ازدواج قبلی معرف بوده و واسطه ی معرفی دوستش شده بود، اکنون خود را مقصر می داند و فقط سعی می کند از این مشکلات فرار کند و از طرفی دوست دارد ازدواج کند اما به دلیل شرایط نامساعد روحی و مالی با مخالفت هایی روبرو می شود(نه سربازی رفته، نه درسش تمام شده و نه درامدی دارد)
مادر خانواده: خود را کاملا باخته، به قرآن و دعا و مناجات پناه برده و به شدت افسرده است، مورد ازدواج قبلی به نظر ایشان مناسب بود و دختر خانواده را به آن وصلت راضی کردند، اکنون خواب خوش ندارد و روزی نیست که گریه نکند
پدر خانواده: فقط اوست که غصه هایش را بروز نمی دهد، بعضا مشاهده شده بعد از نمازش برای مدت طولانی به یک سو خیره شده و به فکر فرو رفته است
کودک خانواده: در این میان یک کودک خردسال نیز وجود دارد که این مشکلات احتمالا روی او هم تاثیر منفی دارد
کلا این خانواده به صورت یک لشگر شکست خورده اداره می شود!!

تقاضای من:
هرکسی اعم از مشاورین بزرگوار و کابران عزیز برای برون رفت از این شرایط بحرانی ، می تواند مشاوره ی کمک کننده ای بدهد، بنده را از لطف خود محروم نکند
آیا تقاضای پسر خانواده مبنی بر ازدواجش در این شرایط کار درستی است یا باید دست نگه دارد؟!
و در نهایت به نظر شما وظیفه ی هر یک از اعضای این خانواده برای بهتر شدن اوضاع روحی خانواده چیست؟!
اگر نیاز باشد اطلاعات را کامل تر می کنم!!:nevisandeh:
ضمنا با توجه به اینکه سعی کردم جنسیتم مشخص نشود، هر چه دوست دارید خطاب کنید

با تشکر از زحمات شما