فطرت

دلایل یگانگی خداوند چیست؟

برای توحید دلایل زیادی آورده‏اند که به چند دلیل اشاره میشود:
1- دلیل فطری: فطرت و نهاد هر انسانی گواهی میدهد قدرتی مافوق همه قدرت‏ها وجود دارد. توجه به این قدرت در لحظات حسّاس و سخت روی میدهد. انسان در حال غرق شدن کسی را میخواند که تنها تکیه گاه، و قدرت نجات دهنده اوست که همان خدای یگانه است. اگر در هواپیما اختلالی پیدا شود همگی دست به دعا و تضرّع بر میدارند و به عبارت دیگر در مشکلات و گرفتاریها و ناملایمات در زمانی که کارد به استخوان ما میرسد، در شرایطی که تمام درهای عالم اسباب به روی ما بسته میشود آهنگ توحید را در ژرفای وجود خود میشنویم که ما را به سوی (مبدأ یگانه‏ای) فرا میخواند که قدرت او مافوق همه مشکلات و فراتر از تمامی عالم اسباب است.(1)
2- دیگر از دلایل توحید، وحدت و هماهنگی هستی است.
هر کس جهان هستی را مطالعه کند و میبیند مجموعه‏ای هماهنگ و واحدی به هم پیوسته است. این وحدت و هماهنگی از وحدت و یگانگی خالق خبر میدهد. به عبارت دیگر، اگر دو اراده بر عالم هستی حاکم بود، اگر دو تدبیر در جهان خلقت جریان داشت حتماً ناموزونی و فساد در آن نمیبینیم دلیل بر وحدت خالق و مدیر و مدبّر عالم خلقت است.
قرآن میفرماید:در آفرینش خدای رحمان تضادّی و عیبی نمیبینی بار دیگر نگاه کن آیا هیچ شکاف و خللی مشاده میکنی.(2)
یعنی هر چه بشر مطالعه و بررسی کند که فتور و کاستی در بخشی از نظام هستی، بلکه در موجودی از موجودات جهان پیدا کند نمیتواند و با این دید هر چه بنگرد جز خستگی و یأس ثمری ندارد.
در جای دیگر میفرماید:آیا در زمین خدایانی برگزیده‏اند که مردگان را از گور بر میانگیزد؟ اگر در زمین و آسمان خدایانی جز اللّه میبود، هر دو تباه میشدند. پس اللّه، پروردگار عرش، از هر چه به وصفش میگویند منزّه است.
در سوره‏ای نیز به اشاره میفرماید:
خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست. اگر چنین میبود، هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو میکشید و بر یکدیگر برتری میجستند. خدا از آن گونه که او را وصف میکنند، منزّه است.
وحدت جهان آفرینش از دیدگاه علوم‏
هنگامی که به این جهان پهناور نگاه میکنیم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتی پراکنده میبینیم، خورشید، ماه، زمین، آسمان، ستارگان ثوابت و سیّار، انسان و حیوانات، انواع گیاهان و عناصر گوناگون، ولی بعد از کمی دقت و مطالعه میبینیم که ذرّات و اجزای این عالم چنان به هم پیوسته و مربوط است که همگی واحدی را تشکیل میدهند و هر قدر مطالعات خود را دقیق‏تر و عمیق‏تر کنیم به این وحدت و یگانگی ایمان بیش‏تری پیدا خواهیم کرد زیرا:
الف) تمام کرات منظومه شمسی آن چنان با یکدیگر مربوطند که همه یک خانواده محسوب میشوند و طبق نظرات دانشمندان در آغاز یک واحد به هم پیوسته بودند و تدریجاً از هم جدا شدند و در عین جدایی به هم مربوطند و باز مطالعات دانشمندان فلکی در این زمینه میگوید: منظومه شمسی ما نیز مستقل نیست و جزیی از یک کهکشان بزرگ است که به ضمیمه کهکشان‏های دیگر مجموعه واحدی را تشکیل میدهند که قانون جاذبه هم چون زنجیری آن‏ها را به هم پیوسته و باز اعتقاد دانشمندان بر این است که تمام این کهکشان ها در آغاز یک واحد متّصل بوده و تدریجاً از هم جدا شده است.
ب) اجسام مختلف و کاملاً متفاوت در تحلیل نهایی ترکیبی است از تعدادی از عناصر معیّن؛ یعنی همان موجودات بسیطی که بیش از یکصد عنصر از آن‏ها تاکنون شناخته شده است.
این عناصر گوناگون علی رغم اختلاف فاحش ظاهری آن‏ها هنگامی که شکافته شوند و به کوچکترین اجزای آن‏ها، یعنی اتم برسیم میبینیم همه شبیه یکدیگرند و تنها تفاوتشان در تعداد الکترون‏ها و پروتون‏ها است.
ج) عجیب این که نظامی که حاکم بر این ذرّه ناچیز؛ یعنی اتم است، همان نظامی است که بر جهان بزرگ، یعنی منظومه‏های و کهکشان‏ها حکومت میکند، همان قانون جاذبه و دافعه است که سبب میشود سیگارات یک منظومه و الکترون‏های یک اتم، در مدارات خاص خود بر گرد مرکز اصلی به حرکت در آیند، بی آن که از هم جدا شوند یا جذب یکدیگر شوند.
د) گر چه موجودات روی زمین را رنگارنگ میبینیم و رنگ هایی که با چشم ما قابل درک است بسیار مختلف میباشد، اما در تحلیل نهایی به این جا میرسیم که تمام انواع رنگ‏ها به امواجی باز میگردند که تفاوتشان در شدّت نوسان و کوتاهی و بلندی این امواج است.
ه) ما صداهای کاملاً مختلفی میشنویم، ولی دانش فیزیک امروز به ما میگوید: تمام این صداهای زشت و زیبا، آهسته و گوش خراش به مبدأ واحدی باز میگردد که همه عبارت از امواج خاصی هستند که تفاوت ارتعاش و نوسان آن‏ها سبب این تنوع شده است.
و) جانوران انواع بسیار زیادی دارند، تنها انواع حشرات به صدها هزار نوع بالغ میشود، گیاهان نیز از این فراتر رفته تنوّع بیش‏تری دارند، ولی دانشمندان گیاه شناس و حیوان شناس میگویند همه آن‏ها از یک مصالح ساخته شده، مرکّب از سلول‏ها و یاخته هایی است که نظام واحدی بر آن‏ها حکومت میکند و به همین دلیل غالباً برای شناخت تأثیر یک دارو، مثلاً بر روی انسان، آن را روی حیوانات دیگر آزمایش میکنند...
..

خداشناسی فطری

خداشناسی فطری یكی از راه‎های خداشناسی كه پیوسته مورد توجه متفكران و دانشمندان بوده است، و هم پیامبران الهی به آن اهتمام نموده و از این طریق بشر را به دین و خداپرستی هدایت كرده‎اند، راه فطرت است.
تعریف فطرت
فطرت در قرآن و روایات به معنی آفرینش بدیع و بی‎سابقه است. ابتكاری بودن آفرینش جهان به دو جهت است، یكی بدین جهت كه خداوند مواد اولیه جهان را خود آفریده و با تركیب آنها جهان را بوجود آورده است و دیگری از این جهت كه نقشه آفرینش را نیز خود طراحی كرده و از كسی الگو نگرفته است.
فطرت در انسان نوعی هدایت تكوینی در قلمرو شناخت و احساس است. فطرت با غریزه، از این نظر كه هر دو، گونه‎ای از هدایت تكوینی‎اند، یكسان است، ولی تفاوت آن دو در این است كه فطرت مربوط به هدایت عقلانی، و غریزه مربوط به هدایت‎های غیر عقلانی است. لذا، فطرت از ویژگی‎های انسان به شمار می‎رود، ولی غریزه از ویژگی‎های حیات حیوانی است.
ویژگی‎های فطرت
فطریات انسان را می‎توان با ویژگی‎های ذیل باز شناخت:
1. از آن جا كه آمیخته با آفرینش انسانند، در پیدایش خود معلول اسباب بیرونی نیستند، اگر چه اسباب بیرونی در شكوفایی و نارسائی آن مؤثرند.
2. انسان به آنها علم حضوری دارد، اما می‎تواند به آنها علم حصولی نیز پیدا كند.
3. با درك و معرفت عقلانی همراهند، یعنی در سطح حیات عقلانی انسان تبلور می‎یابند و ملاك انسانیت انسان به شمار می‎روند.
4. معیار و ملاك تعالی انسان‎اند، لذا از نوعی قداست برخوردارند.
5. كلیت و عمومیت دارند (همگانی‎اند).
6. ثابت و پایدارند (همیشگی‎اند).
برخی از ویژگی‎های یاد شده در غرایز نیز وجود دارند، مانند ویژگی‎های اول، دوم، پنجم و ششم، ولی دو ویژگی سوم و چهارم به فطرت اختصاص دارند.
از ویژگی‎های یاد شده می‎توان فرق میان فطرت و عادت را نیز به دست آورد، زیرا عادت آفرینشی نیست، بلكه معمول اسباب و علل بیرونی است، و از طرفی عمومیت و ثبات نیز ندارد.[1]
لازم به ذكر است كه این ویژگی‎ها از تحلیل فطرت به دست می‎آیند و در نتیجه، اموری ضروری و قطعی می‎باشند، یعنی با تعریفی كه از فطرت بیان گردید، نفی ویژگی‎های یاد شده مستلزم تناقض است. مانند این كه با فرض مربع بودن شكلی، تساوی اضلاع آن انكار شود، و یا با فرض آب بودن چیزی صفت مایع بودن از آن سلب گردد. این گونه محمولات را در اصطلاح حكمای اسلامی «محمولات عن صمیمه» می‎گویند، و كانت آنها را «قضایای تحلیلی» نامیده است.
بنابراین، برای اثبات ویژگی‎های مزبور به برهان و دلیلی نیاز نداریم.
فطرت در قلمرو شناخت و احساس
همان گونه كه یادآور شدیم فطرت از ویژگی‎های حیات عقلانی انسان است و حیات انسان دو تجلی‎گاه دارد: یكی شناخت و دیگری احساس، و به عبارت دیگر، ادراك و گرایش، یعنی انسان در پرتو فطرت حقایقی را شهود می‎كند و به حقایقی نیز تمایل و گرایش دارد.
الف: شناخت‎های فطری
مقصود از فطریات ادراكی و معرفتی اموری است كه عقل انسان بصورت بدیهی و بدون نیاز به هیچ گونه تعلیم و تلقین آنها را می‎شناسد و می‎پذیرد و در اصطلاح منطق به بدیهیات عقلی موسوم و خود به دو گونه‎اند:
1. بدیهیات عقل نظری، مانند حكم به امتناع تناقض و دور و حكم به این كه مقادیر مساوی با یك مقدار، با هم برابرند، و این كه كل از جزء خود بزرگتر است و نظایر آن.
2. بدیهیات عقل عملی، مانند حكم به حسن عدل و راستگویی، و قبح ظلم و ستم و دروغگوئی و مانند آن.
ابن سینا ادراكات فطری را با دو ویژگی توصیف نموده است:
اول آنكه از نهاد انسان سرچشمه گرفته و برایند تعلیم و تلقین نیستند.
دوم آنكه قطعی و غیرقابل تردیدند، چنان كه گفته است:
معنای فطرت این است كه انسان فرض كند ناگهان بالغ و عاقل آفریده شده و تاكنون هیچ عقیده و رأیی از كسی نشنیده و با هیچ كس معاشرت نداشته است، و تنها محسوسات را مشاهده كرده و تصوراتی را در خیال خود فراهم آورده است، آن گاه مطلبی را بر ذهن خود عرضه كرده و آن را در معرض شك قرار دهد، پس اگر توانست در آن شك كند فطرت بر آن گواهی نمی‎دهد. و اگر نتوانست در آن شك كند، آن مقتضای فطرت اوست.[2]
تمایلات فطری
همان گونه كه قبلاً یادآور شدیم تمایلات فطری، عقلانی و قداست آمیزند، این نوع تمایلات را در روان شناسی تمایلات عالی می‎نامند كه در مقابل تمایلات شخصی مانند «خود دوستی» و تمایلات اجتماعی مانند قبیله گرائی، میهن دوستی، قرار می‎گیرد.
تمایلات عالی از نظر روانشناسان چهار نوعند:
1. حقیقت جوئی كه آن را حس كنجكاوی و راستی نیز می‎نامند، یعنی انسان فطرتاً حقیقت جوئی را می‎پسندد و به آن متمایل است.
2. زیبائی دوستی، انسان فطرتاً‌ به حْسن و جمال تمایل دارد و عواطفش از ادراك هر چیز زیبا، تحریك می‎گردد، و در نتیجه او را انبساط خاطر و لذتی مخصوص دست می‎دهد، آثاری كه از حفریات و باستان شناسی به دست آمده می‎رساند كه زیبائی دوستی از زمان‎های ماقبل تاریخ نیز در بشر وجود داشته است.
3. خیر طلبی و یا تمایل اخلاقی نیز از تمایلات فطری و عالی انسان است و از مهمترین وجود تمایز او از سایر حیوانات محسوب می‎شود.
4. حس دینی: یعنی تمایل به حقیقتی ماوراء طبیعی و مقدس در نهاد انسانها وجود دارد، روانشناسان حس دینی را یكی از عناصر اولیه و ثابت روح انسانی دانسته و برای آن اصالتی همسان با حس زیبائی، نیكی و راستی قائلند.[3]
فطرت و خداجوئی
قبلاً یادآور شدیم كه حس كنجكاوی و راستی یكی از تمایلات فطری انسان است، و به خاطر همین هدایت فطری است كه می‎خواهد از رازها و علل پدیده‎ها آگاه شود، این میل فطری همان گونه كه او را به جستجو علت هر یك از پدیده‎ها بر می‎انگیزد، او را به جستجوی علت مجموعه پدیده‎های جهان كه آنها را مرتبط و به هم پیوسته می‎بیند نیز بر می‎انگیزاند.
در این باره در درس چهارم توضیحاتی داده شده است.
فطرت و خداگرائی
گرایش فطری انسان به خدا را از دو راه می‎توان اثبات كرد، یكی اینكه خود به مطالعه در روان خویش و نیز عكس العمل‎های رفتاری و گفتاری دیگران بپردازیم و از این طریق وجود چنین گرایشی را بشناسیم. و دیگری این كه به آراء و نظریات دانشمندان بویژه روانشناسان مراجعه نمائیم، نخست به بررسی راه اول می‎پردازیم و آن را به دو بیان توضیح می‎دهیم:
الف: عشق به كمال مطلق
انسان در نهاد خود می‎یابد كه كمال را دوست دارد، و بلكه حد اعلای آن را می‎خواهد، و همین احساس را با مراجعه به رفتار و گفتار دیگران، در آنان نیز می‎یابد. (توجه داشته باشیم كه سخن در وصوص به كمال مطلق نیست، بلكه سخن در عشق به كمال مطلق است).
اكنون می‎گوئیم وجود چنین احساسی در انسان دلیل بر واقعیت داشتن كمال مطلق است، و مقصود از خدا نیز چیزی جز كمال و جمال مطلق و لایتناهی نیست.
نتیجه این دو مقدمه این است كه انسان فطرتاً به خدا عشق می‎ورزد، هر چند ممكن است در مقام عمل دچار انحراف گردد، و چیزی را كه واقعاً كمال مطلق نیست بجای آن بنهد و آن را معشوق خود برگزیند، چنان كه مثلاً احساس گرسنگی كودك به او الهام می‎كند كه خوردنی در عالم یافت می‎شود، ولی چه بسا در تشخیص آنچه واقعاً خوردنی است از غیر آن دچار اشتباه گردد، و مثلاً حشره‎ای را در دهان بگذارد.
پرسش: به چه دلیل احساس و عشق به كمال مطلق مستلزم واقعیت داشتن آن است، آیا احتمال ندارد كه این احساس خطا و بی‎اساس باشد؟
پاسخ: دلالت عشق به كمال مطلق را بر واقعی بودن آن از دو راه می‎توان بیان نمود:
راه اول این كه تمایلات غریزی و فطری بدون آن كه هیچ واقعیتی در عالم خارج موجود باشد با نظم حاكم بر جهان سازگار نیست؛ زیرا مطالعه در غرایز موجود در انسان و حیوان نشان می‎دهد كه آنها به اموری واقعیت‎دار توجه و تعلق دارند، و اگر خطائی رخ می‎دهد، در تشخیص مصداق است، نه در اصل واقعیت.
راه دوم این كه تحقق اموری كه واقعیت آنها متعلق به غیر است، بدون تحقق مضاف الیه و متعلق آنها، محال است،[4] مثلاً علم و آگاهی متعلق می‎خواهد فرض، علم بدون متعلق، امری ناممكن است، بنابراین اراده، مراد می‎خواهد، حب، محبوب می‎خواهد، عشق، معشوق می‎خواهد و...
اگر امور یاد شده بصورت بالقوه موجود باشند، متعلق آنها نیز بالقوه خواهد بود، و اگر بصورت بالفعل موجود باشند، متعلق آنها نیز بالفعل می‎باشد، و چون فرض ما بر این است كه تمایل به كمال مطلق بصورت بالفعل موجود است، بنابراین كمال مطلق نیز بالفعل موجود خواهد بود.
ب: امید به قدرتی برتر درلحظه‎های خطر
انسان در لحظه‎های خطرناك و بحرانهای زندگی كه از همه اسباب و علل طبیعی قطع امید می‎كند، در نهاد خویش احساس می‎كند كه قدرتی فراتر از قدرتهای مادی وجود دارد و اگر اراده كند می‎تواند او را نجات دهد، بدین جهت امید به حیات در او قوت می‎گیرد و همچنان برای نجات خود می‎كوشد، و این خود گواه بر فطری بودن خداگرائی انسان است، لیكن سرگرمی‎های زندگی مادی موجب می‎شود كه او در شرایط معمولی از وجود آن قدرت برتر، غفلت ورزد. در حقیقت سرگرمی‎های زندگی به منزله گرد و غبارهایی است كه بر آئینه فطرت می‎نشیند و انسان نمی‎تواند چهره حقیقت را در آن بنگرد.[1] . ر.ك. استاد مطهری، فطرت، ص 32ـ34 و ص 69ـ73.
[2] . النجاه، المنطق، ص 62.
[3] . حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ص 16ـ32.
[4] .زیرا فرض این است كه ذات الاضافه است، یعنی تعلق به غیر در حقیقت آن نهفته اسلامی، در این صورت فرض واقعیت داشتن آن بدون وجود متعلق مستلزم تناقض می‎باشد.

ساده‌ترین راه اثبات وجود خدا چیست؟

سايت شبهه: با توجه اهمیت بحث، لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:

الف ـ در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد. اگر کسی با همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای شک او باقی نمی‌نماند. چطور ممکن است کسی که می‌داند هیچ چیزی خود به خود به وجود نمی‌آید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک کلاس، یک دستگاه و ... خود به خود و بدون ناظم به وجود نمی‌آید، اینک شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانه‌ی جهان هستی، خود به خود به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارنده‌ای قادر و هدایت کننده‌ای مدبر نداشته است. لذا فرمود:

«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)

ترجمه: مگر در الله‌یی که ایجاد کننده و گستراننده‌ی آسمان‌ها و زمین می‌باشد شکی هست؟

‏ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.

توضیح: آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا کند)، معلوم است که کوچک‌تر از عقل و درک او می‌باشد که شناسنده توانسته‌ است بر آن احاطه‌ی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک فرمول یا یک مفهوم بزرگ‌تر و عمیق‌تر از عقل و سطح علمی‌ خود را نمی‌توانیم بشناسیم و به علائم و نشانه‌های آن اکتفا می‌کنیم، چه رسد به خداوند متعال.

پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر ذره‌ای که نگاه کند، نشانه‌ها و علامت‌های خالقی علیم، حکیم و قادر را در آن می‌بیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.

ج ـ اما در عین حال آسان‌ترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود عطا فرموده است «فطرت» می‌باشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحت‌تر، جامع‌تر و سریع‌تر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر می‌شناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمی‌کند. مضاف بر این که فطرت در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمی‌باشد. و بیان فطرت نیز در انسان‌های متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا فرمود:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (الروم - 30)

ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.

بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و در بیرون به دنبال خدایی می‌گردند، یا به نتیجه‌ای نمی‌رسند و یا بسیار دیر به نتایجی می‌رسند که آنها را به خود باز می‌گرداند. لذا پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) می‌فرمودند:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است.

فطرت گنجینه‌ای از معلومات و معارفی است که خداوند در وجود انسان قرار داده است و هر کس می‌تواند با توجه به فطرت خود به معارف بسیار و متفاوتی دست‌یابد. کافی است به آن رجوع کند.

یکی از این معارف، معرفت «عشق» است که بدون نیاز به کسب از بیرون در وجود همگان قرار دارد و بدون نیاز به تعریف و ترجمه، برای همه شناخته شده است. هر انسانی «عشق» را در وجود خود می‌یابد و می‌داند که عاشق است.

حال کافی است که انسان صرف نظر از مصداق‌هایی که در بیرون برای تعلق و ابراز عشق می‌یابد، به درون خود مراجعه نموده و ببیند که عاشق چیست یا کیست؟

اولین معشوق هر انسانی، «هستی» است. انسان عاشق،‌ هستی، وجود و بودن است. پس عاشق «حی لا یموت» است.

عشق به هستی، یعنی «عشق به کمال». چون هستی همان کمال است و نیستی «نقص کمال» است. وقتی می‌گوییم: جهل، یعنی نبود علم – وقتی می‌گوییم: زشتی، یعنی نبود زیبایی – وقتی می‌گوییم: ضعف، یعنی نبودن قوت و قدرت.

کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً می‌گوید: من! هستی، زیبایی، علم، حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی و ... را دوست دارم. اینها همه اسم‌های خداوند متعال است، چرا که او هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن، رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... می‌باشد. و هیچ کمالی وجود ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر چه را در بیرون نیز عاشق می‌شود، چون تجلی معشوق را در او می‌بیند. مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را در پول می‌بیند و گمان می‌کند که این همان معشوق است!

اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ می‌دهد که چون معشوق بی‌حد است، عشق من نیز بی‌حد است. پس انسان در فطرت خود می‌یابد که به صورت مطلق و بی‌حد، عاشق کمال مطلق و بی‌حد است. و آن چه بیرون از مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات می‌یابد، همه تجلی و محدود هستند، پس باید آن معشوق بی‌حد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر اسامی در لسان قرآن و نام‌های دیگر در سایر زبان‌ها نامیده می‌شود.

در نتیجه بهترین راه اثبات خدا، فطرت، یعنی رجوع به خود و خود شناسی است. هر کسی در خود می‌یابد که: نه خودش خودش را آفریده است و نه دیگری که چون خودش مخلوق است او را آفریده است، پس او و جهان هستی آفریننده‌ای دارد که به غیر از عناصر جهان است.

هر کسی با نگاه به جهان هستی و عناصر محدود آن می‌یابد که خالق باید به غیر از این عناصر باشد، چون اگر از اینها باشد خود نیز مانند اینها محدود، ناقص و در نتیجه مخلوق است.

و هر کسی در درون خود عشق به هستی و کمال مطلق را می‌یابد و می‌فهمد که هر چه می‌کند برای رسیدن به کمال است. پس باید کمالی وجود داشته باشد. و چون حد و حصر نقص است، آن کمال باید بی حد و حصر و نقص باشد و چون چنین است به وصف نمی‌آید و چون وجودش همه جا دیده می‌شود و در عین حال قابل وصف نیست، انسان از دیدن او و در شناخت او به «وله – حیرت» می‌افتد و لذا او را «الله» یعنی معبودی که همه در او در حیرت‌اند می‌نامد.

سبحان الله عما یصفون – خدا منزه از آن چیزی است که وصفش می‌کنند.
منبع : اینجا

چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

با سلام و درود:Gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً اگر این مطلب، یعنی صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، برای خدا ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:Gol:

راز اصلی توجه به دین و مذهب چیست؟ فطرت یا نظریات غربی؟؟؟

با سلام و درود:Gol:

در این تایپیک، با طرح چند سؤالبصورت گفتمانی، در خصوص راز اصلی گرایش به دین و مذهب، انشاءالله با مشارکت همۀ کاربران و البته پاسخ های کارشناسان، امیدوارم باب بحث خوب و مفیدی کلید بخورد. انشاءالله

سؤال: در طول تاریخ، عالمان دینی ما به ما گفته اند که راز اصلی توجه به مذهب و دین، یک امر فطری است؛ چیزی که از ان به فطرت، یاد می کنند و البته این را هم می دانم که قرآن نیز بر این نکته تأکید دارد، محل سؤال من اینست که پس چگونه است که برخی از متفکران و دانشمندان غربی، در دیدگاه هایشان، عوامل دیگری را سبب اصلی گرایش به دین دانسته اند؟

بدرود ...:Gol:

چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

با سلام و درود:Gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً این مطلب، که اگر صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:Gol:

اثبات واجب الوجود

نظرات دوستان و برهان های ارائه شده همه محترم
ولی گذشته از همه اینها آیا ممکنه موجودی وجود داشته باشه که اصلاً خالقی نداشته؟؟ پس چه جوری بوجود اومده؟؟ میگین بوجود نیومده و ذاتش مساوی بودنه خب آیا ممکنه موجودی ذاتش برابر بودن باشه؟؟؟
چطور ممکنه؟؟ چرا فقط همین یه موجود؟؟؟ چرا موجودات دیگه ای نیستن که ذاتشون مساوی بودن باشه؟؟ مگه میشه کسی چنین ذاتی رو برای اون نذاشته باشه و خودش خود به خود این ذات رو داشته؟؟؟

عوامل بي توجهي به فطرت چيست ؟

اگر به آياتي كه خداشناسي فطري را مطرح مي كنند دقت نماييم ، به راحتي مي توانيم دليل اين كه برخي در همه حال به فكر خدا نيستند و بعضي ديگر به كلي منكر خدا مي شوند را دريافت .

به صورت اجمال مي توان موارد ذيل را براساس آيات قرآن موانع بي توجهي به معرفت فطري قلمداد كرد :

1- نسيان ( ( ولا تكونوا كالذين نسوالله فاساهم انفسهم ؛ و مانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت ) ) ، ( حشر، آيه 19 - توبه ، آيه 67 ) .

از اين آيه و آيات مشابه آن مستفاد مي گردد كه كافران پيشينه معرفت نسبت به خداوند دارند ولي در حال كفر، خدا را فراموش كرده و از ياد برده اند و ميل نسيان بستر انكار خدا يا فكر او نبودن مي شود.

2- توجه به علل و اسباب مادي ( ( فاذا ركبوا في الفلك دعوالله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذاهم يشركون ؛ پس هرگاه در كشتي سوار شوند، خداي را با اخلاص و پاك ديني [ يكتاگريي ] بخوانند و چون به سوي خشكي برهاندشان ، آن گاه شرك مي ورزند ) ) ، ( عنكبوت ، آيه 65 ) .

اين آيه با لحن خاصي مي گويد در واقع قطع اميد از ساير علل و اسباب موجب مي شود انسان متوجه مسبب الاسباب گردد و آن معرفت فطري كه در عمق جانش خفته است بيدار گردد .

از اين آيه و آيات مشابه به خوبي استفاده مي شود كه توجه به آنچه اطراف انسان را احاطه كرده و آدمي را به خود مشغول داشته است ، عامل عمده بي توجهي به معرفت فطري او نسبت به خداوند است.

3- رفاه و آسايش ( ( قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعه اغيرالله تدعون ان كنتم صادقين ؛ بگو به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را در رسد، يا رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد كسي غير از خدا را مي خوانيد؟ ) ) ، ( انعام ، آيه 40 و همينطور آيات 41 و43 ) .

اين آيه نشانگر آن است كه فطرت انسان در تنگناها و شدايد همچون قيامت يا زمان مرگ بيدار و آشكار مي گردد،ازاين رو مي توان استفاده كرد كه رفاه و آسايش ، زمينه پوشيدگي فطرت را فراهم مي آورد.

4- دوستي با شيطان ( ( ولاضلنهم ولامنينهم ولامرنهم فليبتكن اذان الانعام و لامرنهم فليغيرن خلق الله و من يتخذ الشيطان ولياًمن دون الله فقد خسر خسراناً مبيناً؛ ( شيطان گفت ... )
و آنان را سخت گمراه و دچار اندوه هاي دور و دراز خواهم كرد و وادارشان مي كنم تاگوش هاي دام ها را شكاف دهند و وادارشان مي كنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند و هر كس به جاي خدا، شيطان را دوست گيرد، قطعاًدستخوش زيان آشكاري شده است ) ) ، ( نسا، آيه 119 ) .

تغيير در آفريده خدا خروج از حكم فطرت و خداشناسي فطري است ( الميزان ، ج 5، ص 85، علامه طباطبايي ) و اين در سايه دوستي با شيطان است ، اگر كسي با شيطان دوست بود اين خلق الله ( خداشناسي فطري ) در او تغيير كرده و به عدم توجه به خدا و يا انكار او منجر خواهد شد .

به هر حال خداوند به ما نزديك است و اين ما هستيم كه با كردار خود او را در دوردست ها مي جوييم :
آنچه حق است اقرب از حبل الوريد=
تو فكنده تيرفكرت را بعيد=
اي كمان و تيرها برساخته =
صيد نزديك و تو دورانداخته =
هر كه دوراندازتر او دورتر=
وزچنين گنج است او مهجورتر=
( مثنوي ، دفتر ششم ، ابيات 2353 - 2355 ) ;