با سلام لطفا استاتید جواب این شبهه اهل سنت را بدهند البته شبهه چند قسمت است که بعد از پاسخ هر قسمت شبهه دیگر را عنوان میکنم با تشکر شیعه مى گوید: بله! طبق روایات بسیارى که در کتابهاى شیعه و سنى وجود دارد، معاویه بن أبى سفیان سمّى را براى جعده دختر اشعث بن قیس، همان منافقی که در تمام حوادث زمان امیرمؤمنان علیه السلام نقش اساسى داشت، فرستاد و به او وعده داد که اگر امام حسن علیه السلام را به شهادت برسانى، تو را به ازدواج پسرم یزید درمى آورم.
جعده نیز دستور معاویه را اجرا کرد و آن حضرت را در حالى که روزه داشت و براى افطار به خانه آمده بود، با زهرى که معاویه فرستاده بود به شهادت رساند.
سبط ابن جوزی حنفی مینویسد: علما تاریخ و از جمله ابن عبد البر (ابن جوزی حنبلی) سدی شعبی و ابن سعد این را گفتهاند: شعبی گفته: دلیل این سخن این است که امام حسن علیه السلام در هنگام مرگ خودش در حالی که از کار معاویه با خبر شده بود میگفت: تو شربت او را ساختی و او به آرزویش رسید، سوگند به خدا که او به وعدهای که داده است، وفا نخواهد کرد و به آن چه گفته عمل نخواهد کرد.«کتاب تذکره الخواص، ص۱۹۱ـ ۱۹۲،»
اما اهل سنت از کتابهای خود جنایت معاویه را حذف کرده اند.
پاسخ:اهل سنت اولا: سبط ابن جوزی شیعه بوده و حرفهایش معتبر نیست. دوما: این گفته نامعقول است که در طبقات ابن سعد مطلبی باشد که آن مطلب تا ۸۰۰ سال نیز در آن کتاب مندرج بوده !! و بعد از هشت قرن، علمای اهل سنت تصمیم گرفتند آن را از همه نسخه ها حذف کنند! این تصمیم را چرا اینقدر دیر اخذ نمودند؟ {سبط ابن جوزی در قرن هفتم زندگی میکرده و این مطلب را دیده یعنی تا آنوقت بوده!!!!} سوما: بفرض که ابن سعد این را نوشته باشد، باز هم دردی از دردهای شیعه با این نوشتن دوا نمیشود، زیرا کتاب طبقات ابن سعد که در نزد ما مثل کتاب بخاری نیست، بلکه از کتب درجه ۴ ماست و متنش بدون بررسی قبول نمیشود،
پس بفرض اگر چنین مطلبی بوده ( که اصلا نبوده) باز از کجا معلوم صحیح باشد؟!!
پس دین شیعه ها، بر حدس ها و گمان های واهی در واهی بنا شده است
امام حسن بن علی (عسکری) فرزند امام دهم در سال 232 هجری متولد شد .مادر بزرگوارش سلیل یا حدیثه بود ان حضرت شش سال بعد از پدر امامت کرد .در سال 260 هجری در سن 28 درعصر معتمد خلیفه عباسی درگذشت .(1) بسیاری ازدانشمندان شیعه براین عقیده که حضرت را مسموم کردند .برخی گویند معتمد خلیفه عباسی حضرت را مسموم کرد .(2)
امام یازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعیین پیشوایان گذشته به امامت رسید .شش سالی که امامت کرد ،به واسطه سختگیری بیرون از اندازه مقام خلافت, با تقیه بسیار شدید رفتار مىکرد.در روی مردم حتی عامه شیعه بسته، جز خواص شیعه کسی را بار نمىداد . سبب این همه فشار این بود که
اولاً: جمعیت شیعه به کثرت و قدرتشان به حد قابل توجهی رسیده بود. اینکه شیعه به امامت قائلند، برای همگان روشن و آفتابی شده بود .امامان شیعه نیز شناخته مىشدند.از این روی مقام خلافت بیش از پیش ائمه را تحت مراقبت درآورده ، از هر راه بود با نقشههایی مرموز در محو و نابود کردن ایشان مىکوشید.
ثانیاً: مقام خلافت پی برده بود که خواص شیعه برای امام یازدهم فرزند معتقدندد طبق روایاتی که از
امام یازدهم و هم از پدرانش نقل مىکنند، فرزند او را مهدی موعود مىشناسند. به موجب اخبار متواتره از طریق عامه و خاصه پیغمبراکرم(ص) خبر داده بود و او را امام دوازدهم مىدانند. بدین سبب امام یازدهم بیش تر از سایرائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده ، خلیفه وقت تصمیم قطعی گرفته بود که به هر طریق باشد، به داستان امامت شیعه خاتمه بخشد.(3)
امام یازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا, پهلوی پدر بزرگوارش دفن شد .
پی نوشت ها:
1 .ارشاد ،مفید ،ج ،2 ،ص،301 ؛ اعیان الشیعه،ج،2 ،ص ،586
2 . سیره پیشوایان ، 656
3 . همان ،ص 620 -623
در این باره ممکن است نکته های بسیاری قبل طرح باشد عجالتا به چند نکته اشاره می شود :
1ـ هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگی ویژهای مشهور و معروف شدهاند، در حالی که همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و دارای اخلاق و صفات کامل انسانی بودند و در هیچ کدامشان کاستی و ضعفی عارض نشده و همگی در قلّه شایستگی و برتری قرار داشتند.
در میان آنان، امام حسن مجتبی (ع) به ویژگی بردباری و صلح خواهی معروف شده است. وی نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکی، به این صفت کامل انسانی آراسته بود. رسول خدا(ص) در حالی که امام حسن مجتبی(ع) کودکی خردسال بود، دربارهاش فرمود:
« انّ إبنی هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین» یعنی: این پسرم (حسن بن علی) شخصیت و سیّد بزرگواری است که خدا به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار میکند.
این حدیث شریف، با عبارتهای مختلف، از سوی راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(1)
امامان معصوم (ع) متناسب با اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفهای که خداوند بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام می کردند و به آن پایبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبی(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا میکرد که حضرت، به رغم میل باطنیاش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وی واگذارد و این، وظیفهای بود که از سوی پروردگار بر عهده وی گذاشته شده بود. بی تردید راز بسیاری از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان برای شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولی راز و سرّ پارهای از آنها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته میشود، تنها گمانهای بیش نباشد و در آینده، ادله روشنتر و گویاتری پیدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبی(ع) نیز علل و فلسفههایی بیان شده است که برخی از آنها منطقی و قانع کننده، ولی ممکن است راز بزرگتری وجود داشته که غیر از خود حضرت و امامان معصوم(ع) کسی از آن اطلاعی نداشته باشد.
به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالیتر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانی به آن دست یافته و عمل کردهاند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابی به آنها ناتوان است.
2ـ در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، دارای ارج و مقام ویژهای است و از عبادتهای بزرگ خدا شمرده میشود، امّا باید دانست که جهاد، ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایی که اجتناب از آنها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده میشود.
خواسته اصلی اسلام برای بشر، عبارت است از: آزادگی، حقیقت جویی، رفع محرومیت فکری و اجتماعی، ستم ستیزی و ظلم ناپذیری، رفع تبعیض نژادی و قومی، برقراری قسط و عدالت اجتماعی، تقوا پیشهگی و خدامحوری در تمام مراحل زندگی.
چنین ارزشهای والا و آرمانهای بلند و مقدّس، در محیطی أمن و آسایش به دست میآید و پیامبران الهی (ع) همگی پس از رفع ستم کاریهای مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطی بودند. دعوت اصلی اسلام، همزیستی مسالمتآمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است.
قرآن کریم، همه انسانهای موحد و مؤمن را به همزیستی و آرامش کامل فرا میخواند و میفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّةً؛(2) ای ایمان آورندگان، همگی به صلح و آرامش در آیید.»
در جای دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(3)ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتی برقرار نمایید.»
امام حسن مجتبی(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسانها به پاسداری از تلاشهای جدّش محمد مصطفی(ص) و عدالت پروری پدرش علی مرتضی(ع) میاندیشید. او خود را در برابر آنها مسؤول میبیند و احساس میکند که با ادامه نبرد و خون ریزی به چنین مقصودی دست نخواهد یافت و راه آسانتر و کم خطرتری نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتی با مبانی فکری و عقیدتی مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلی آن میباشد.
3ـ صلح امام حسن مجتبی(ع) از نابودی شیعه و نابودی محبان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) به دست سپاهیان معاویه پیشگیری کرده است.
معاویة بن ابی سفیان به دلیل کینههای عصر جاهلیت و نبردهای خونین قریش بر ضد رسول خدا(ص) که بسیاری از آنها با آتش افروزی و فرماندهی پدرش ابوسفیان شعله ور میشود و از این سو با رهبری پیامبر اکرم(ص) و مجاهدتهای امیرمؤمنان(ع) به پیروزی سپاه اسلام میانجامید، قلبی آکنده از عداوت و دشمنی نسبت به خاندان پیامبر(ص)و فرزندان امیرمؤمنان(ع) و یاران و شیعیانش در خود احساس میکرد. خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) و جنگ صفین، آتش کینه نهفته وی را شعلهور و او را به تلاش آشکار و پنهان در نابودی مکتب اهل بیت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاویه و احتمال پیروزی سپاهیان شام بر سپاهیان عراق، آرزوی دیرینه معاویه را برآورده میکرد و او با این بهانه شیطانی، ریشه اسلام ناب محمّدی را میخشکانید و به جای آن، اسلام تحریف و تفسیر شده امویان را ترویج مینمود.
امام حسن(ع) به این مسئله، آگاهی داشت و بدین جهت در برابر گلایهها و انتقادهای برخی از یاران و شیعیان میفرمود:
«ویحکم، ما علمت، واللّه الُّذی عملت خیر لشیعتی ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنی امامکم مفترض الطّاعة علیکم واحد سیّدی شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علیّ؟ قالوا: بلی. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفینة و أقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک سخطالموسی بن عمران، اذ خفی علیه وجه الحکمة فی ذلک،(4) و کان ذلک عند اللّه تعالی ذکره حکمة و صواباً...(5)؛
وای بر شما، چه میدانید در باره آنچه که انجام دادم، به خدا سوگند آنچه که انجام دادم(یعنی صلح با معاویه) برای شیعیان ، بهتر است از هرچه که بر آن خورشید میتابد و بر آن غروب میکند. آیا نمیدانید امام شما هستم که پیرویم بر شما واجب است.(آیا نمیدانید) یکی از دو سید و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟
گفتند: بلی، میدانیم. امام (ع) فرمود:
آیا دانستهاید حضرت خضر(ع) هنگامی که کشتی را سوراخ کرد، دیوار را بازسازی نمود و پسر بچهای را کشت، موجب ناراحتی و خشم حضرت موسی(ع) گردید؟ زیرا حکمت و فلسفه چنین اموری بر موسی(ع) پنهان و ناآشکار بود، در حالی که آنها نزد پروردگار ، حکیمانه و طبق صواب بود».
امام حسن مجتبی(ع) در سخنی دیگر، در پاسخ کسی که وی را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کرد، فرمود:
«ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّی معزّالمؤمنین. انّی لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهر هم، کما عاب العالم السّفینة لتبقی لأصحابها، و کذلک نفسی و أنتم لنبقی بینهم؛(6)
خوار کننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت دهنده آنان میباشم. زیرا هنگامی که دیدم شما(شیعیان) را توان برابری و ایستادگی با آنان (سپاهیان شام) نیست، أمر حکومت را واگذاردم تا من و شما(به رغم میل آنان) باقی بمانیم. همان طوری که شخص دانایی، کشتی را سوراخ میکند تا برای مالکان و سرنشینانش باقی بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقی بمانیم».
هم چنین امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعید، درباره علت پذیرش صلح با معاویه فرمود:
«ولولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا علی وجه الأرض احد الّا قتل؛(7) اگر این کار را انجام نمیدادم(و با معاویه صلح نمیکردم) هیچ شیعهای روی زمین باقی نمیماند و همگی(به دست سپاهیان معاویه) کشته میشدند».
4ـ صلح امام حسن(ع) عمل به تقیه بود.
تقیه، یکی از مختصّات و معارف بلند اسلامی، به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است. مفهوم تقیه این است که انسان در مواردی از روی ناچاری و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستم کار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانی از ابراز و اظهار برخی از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشی و وضعیت موجود را تحمل کند.
صلح امام حسن(ع) چنین بود. حضرت برای حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و جلوگیری از کشتار بیرحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود کنار آمد و حکومت را به وی سپرد. پیداست که تصمیمات تقیهای، تصمیمات اجباری است و تمامی امامان معصوم(ع) در عصر امامت خویش با این مسئله روبه رو بودند، غیر از حضرت حجت بن الحسن(ع) که در عصر قیام و حضور وی، هیچ تقیهای جایز نمیباشد.
امام حسن مجتبی(ع) در حدیثی به آن اشاره کرد و فرمود:
«أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه، الّا القائم الّذی یصلّی روح اللّه عیسی بن مریم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ ـ یخفی ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعة اذا خرج؛(8)
آیا دانستید از ما (امامان معصوم) کسی نیست، مگر این که بیعت طاغی زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد) همان امامی که روح خدا، حضرت عیسی بن مریم(ع) پشت سرش نماز میخواند. چه این که خداوند ، ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامی که قیام میکند، بیعت هیچ کس بر عهده او نباشد».
امام حسن مجتبی(ع) در جای دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود:
«...و انّ أبی کان یقول: و أیّ شیء أقرّ للعین من التّقیّة، انّ التّقیة جنّة المؤمن، ولولا التّقیّة ما عبداللّه...(9)
پدرم (امام علی بن ابیطالب) میفرمود: چه چیزی چون تقیّه، مایه روشنایی چشم است؟ تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمیشد».
پیش از همه امامان معصوم(ع)، امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به مدت بیست و پنج سال با این وضعیت روبه رو بود و به اجبار و اکراه، از حق خود چشم پوشی کرد.
امام حسن مجتبی(ع) ناچار بود برای حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر ناخوشایندی را بپذیرد. حضرت در این باره فرمود:
«و انّ هذا الأمر الّذی اختلفت فیه أنا و معاویة حقّ کان لی، فترکته له، و انّما فعلت ذلک لحقن دمائکم و تحصین اموالکم،(10) و ان ادری لعلّه فتنة لکم و متاع الی حینٍ؛(11)
در این امری که من و معاویه درباره آن اختلاف داشتیم(یعنی حکومت و خلافت اسلامی) حقّ من بود، ولی ان را ترک کردم و به وی واگذاردم و این کار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنین حفظ مال و دارائی هایتان انجام دادم، و نمیدانم شاید این آزمایشی برای شماست و مایه بهرهگیری تا مدتی (معیّن) میباشد.»
5 ـ کوتاهی سپاهیان
شاید مهمترین و اصلیترین علت صلح امام حسن مجتبی(ع) یاری نکردن فرماندهان و همراهی نکردن سپاهیان با حضرت بود.
از آن سو، معاویة بن ابی سفیان دارای سپاهی یک دست بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر میخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن میدانستند.
امّا سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند. آنان از میان اقوام و ملیتهای مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر میبردند. مردمی که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و دارای اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خود عمل میکردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمیکردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) چنین میکردند و حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها میگذاشتند و به شیوه های مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم مینمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمّل و ظرفیت خواستهها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته ؛ او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته ؛ بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته ؛ بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند . عدّهای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغیگری و غارتگری روی آوردند. تنها عده کمی از سپاه حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند.
امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبهای به این مطلب اشاره کرد و فرمود:
«ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیّة؛(12)
اگر یار و یاوری مییافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم. زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است».
حضرت درباره علت عدم لیاقت بنی امیه برای تصدی حکومت و خلافت، فرمود:
«لو لم یبق لبنی امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین اللّه عوجاً، و هکذا قال رسول اللّه(ص)(13)؛
اگر از بنی امیّه، جز پیر زنی فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه برای کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهی، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزی است که پیامبر به آن خبر داده است».
امام حسن مجتبی(ع) نه تنها از سستی، ناهماهنگی و ناهمراهی یاران و سپاهیانش رنج میبرد، بلکه از جانب طیفی از آنان، احساس ناامنی و خطر میکرد و آنها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج، که میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) میرسید، از آسیبرسانی به وی هیچ إبا و امتناعی نداشتند .
ابن عربی، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرده:
« و منها انّه رای الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاویة استولی الخوارج علی البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولی علیه معاویة؛(14)
یکی از علل صلح امام حسن این بود که وی میدید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست اگر جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامی دست مییازند و بر آنها چیره میشوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامی و مناطق تحت حکومت وی مستولی میگردد.»
گروه فتنه جوی خوارج، گرچه در ظاهر برای نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام پیوسته و از امکانات وی بهرهمند میشدند، ولی با حماقتها و افراط کاریهای خود، همیشه آب در آسیاب دشمن میریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام میشدند. این گروه، چالشهای بزرگی برای امام علی بن ابی طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وی تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وی را به شهادت رساندند.
هم اینک در سپاه امام حسن مجتبی(ع) به فتنهانگیزی و پخش شایعات دروغین و بی اساس بر ضد امام و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتی بودند تا امام را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهای شیطانی خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهای سپاه شام خلاصی مییافت، از دسیسههای این گروه ستم پیشه رهایی نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت میرسید.
6ـ احساس خستگی مردم از جنگ
گرچه برخی از بیعت کنندگان با امام حسن مجتبی(ع) در کوفه انتظار داشتند که حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطرهاش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلی و دادن کشتههای زیاد و خسارتهای قابل توجه، رغبت چندانی در ادامه نبرد با شامیان نشان نمیدادند.
مسلمانان، طی چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی میگذشت، علاوه بر غزوات و سریههای زمان پیامبر ، در عصر خلفای سه گانه نیز جنگهای بزرگ و طولانی مدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملل همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته ، در عصر خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمّل کرده بودند.
بدین جهت، روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان دیده نمیشد و جز عدهای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیتطلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند.
به همین لحاظ هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
گردآوری چهل هزار رزمجوی و داوطلب جبهههای جنگ برای سپاه امام حسن(ع) به آسانی فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاشهای فراوان و همه جانبه امام و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید.
با توجه به جمعیت بالای شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومی و بسیج سراسری صورت میگرفت، میبایست یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد میشدند. این غیر از نیروهایی بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس میتوانستند خود را به سپاه امام برسانند.
قطب راوندی از حارث همدانی نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود:
« ان کنتم صادقین، فموعدما بینی و بینکم معسکر المدائن، فوافونی هناک فرکب، و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیرالمؤمنین (ع) من قبله؛(15)
اگر(در گفتارتان) صادقید، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید.
پس حضرت، سوار شد و به سوی مدائن حرکت کرد. کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت نمودند ولی جمعیت زیادی سرپیچی کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نیامدند و او را فریب دادند، همان طور که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند».
مردم عراق چنان خسته و بیرمق بوده و احساس کسالت و بیحالی مینمودند، که نشاط و خوشی را از نوه پیامبر و خلیفه وقت مسلمانان، یعنی امام حسن(ع) سلب نمودند و وی را وادار نمودند آنان را با این سخن نکوهش و سرزنش کند:
«یا عجبا من قوم لاحیاء لهم و لادین مرة بعد مرة، ولو سلمت الی معاویة الأمر، فایم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنی امیة، واللّه لیسومنّکم سوء العذاب، حتی تتمنّون ان یلی علیکم حبشیا؛(16)
شگفت از ملتی که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبهای از دین را. اگر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، به خدا قسم هیچ گاه در دولت بنی امیه، گشایشی نخواهید یافت(و یا فرح و شادی نخواهید دید). سوگند به خداوند ، با بدترین عذاب و آزار با شما بدی خواهند کرد، به طوری که آرزو کنید که (سیاهان) حبشی بر شما حکومت کنند».
ابن اثیر در این باره گفت: هنگامی که معاویة بن ابی سفیان به امام حسن بن علی(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمی آن را پذیرفتند. امام در خطبهای پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد:
« ألا و انّ معاویة دعانا الی أمر لیس فیه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی اللّه ـ عزّ و جلّ ـ لظبی السّیوف، و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضی؛(17)
آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا میخواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادتطلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را میطلبید، خواستهاش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم».
هنگامی که کلام امام به این جا رسید، مردم از هر سو فریاد برآوردند :زندگی و بقای دنیایی را میخواهیم.با این سخن، صلح را بر امام تحمیل کردند و امام پس از آن که از آنها جدا شد، صلح با معاویه را امضا نمود.
7ـ از هم پاشیدگی کشورهای اسلامی، خطر دیگری بود که جامعه مسلمانان را تهدید میکرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانی که در پرتو حکومت عدالت جویانه امام حسن مجتبی(ع) زندگی میکردند و چه در سیطره حکومت غاصبانه معاویة بن ابی سفیان به سر میبردند با دشمنان مشترکی رو به رو بودند که از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامی و باز پسگیری سرزمینهای آزاد شده بودند.
آنان گرچه دارای ملیت، قومیت و دینهای متعدد و مختلف بودند، ولی در یک چیز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودی اسلام و کشتار بی رحمانه مسلمانان و غارت سرزمینهای اسلامی بود.
از این رو، ادامه اختلاف و کشمشهای داخلی، دشمنان بیرونی، به ویژه رومیان را خوش حال و امیدوار میکرد و زمینه هجوم و تجاوزشان را فراهم مینمود.
امام حسن به عنوان نوه بزرگ رسول خدا(ص) و سکان دار اصلی دین و دلسوزترین شخص برای مسلمانان و مؤمنان، به این مسئله توجه خاص داشت . اگر معاویه و سپاهیان گمراه وی با بیخردی و دنیاطلبی خود زمینه آمال و آرزوی دشمنان خارجی را فراهم میکردند، امام و یاران و شیعیان مخلص او نمیتوانستند آنان را در این راه مساعدت و همراهی کنند . عقل و شرع حکم میکرد که باید به هر طریق ممکن نبرد میان مسلمانان پایان یابد، تا اصل دین و حیات مسلمانان ادامه یابد.
زیرا اگر امام نبرد با معاویه را ادامه میداد، یکی از سه اتفاق ذیل روی میداد:
1ـ پیروزی سپاه کوفه و سرکوب سپاه شام.
2ـ پیروزی سپاه شام و نابودی سپاه کوفه.
3ـ عدم پیروزی طرفین و عقب نشینی اجباری دو سپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و کم توانی میرسیدند و دشمنانشان که سالها خود را تقویت و آماده چنین فرصتی کرده بودند، با هجوم سراسری و مرگ بار، تومار مسلمانان را پیچیده و جامعه اسلامی را با چالش بزرگ مواجه مینمودند. در نتیجه، زحمات و تلاشهای پیامبر و یاران فداکارش به هدر میرفت.
امام حسن(ع) به این أمر آگاهی داشت و در سخنی به آن اشاره نمود:
« انّی لمّا رأیت النّاس ترکوا ذلک الّا اهله، خشیت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان یکون للدین فی الارض ناعی؛(19)
هنگامی که دیدم مردم جز عدهای این کار (جنگ با معاویه) را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، روی زمین فریادگری باقی بگذارم».
8 ـ به وقوع پیوستن خیانتی بزرگ از سوی دنیاپرستان چیزی نبود که بتوان آن را نادیده گرفت.
معاویة بن ابی سفیان برای درهم شکستن اتحاد و مقاومت سپاهیان کوفه، رشوهها و جایزههای زیادی بذل و بخشش کرد و بسیاری از سران و بزرگان قبایل و طوایف و فرماندهان و امیران سپاه را از درهم و دینار و وعدههای کاذب بهرهمند کرده ، آنان را به خود و روی گردانی از امام حسن(ع) جلب نموده بود. برخی از آنان، نامههایی برای معاویه نوشته و اظهار پیروی و فرمانبرداری از او نمودند !برخی دیگر، پا را از این فراتر گذاشته به وی نوشتند که اگر وی بخواهد، حسن بن علی(ع) را دستگیر و به سپاه شام تحویل دهند و یا بر او شورش نموده و وی را به طوری پنهانی به قتل رسانند.(20)
اگر امام حسن(ع) صلح را نمیپذیرفت این خطر بزرگ وجود داشت که جاه طلبان و منافقان، وی را دستگیر و تسلیم سپاه شام کنند و یا برای تقرّب به دستگاه معاویه و خوش آیند بنی امیه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند.
در هر صورت، این پیروزی سپاه شام و فضیلتی برای معاویه بود و برای خاندان نبوّت و امامت، شکست به شمار میآمد.
امام حسن(ع) در این باره فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد میکردم، مرا میگرفتند و به وی تسلیم مینمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، برایم دوست داشتنیتر است از این که در حالی که اسیرش باشم مرا بکشد و یا بر من منّت گذارد و تا پایان روزگار این عار بر بنیهاشم بماند و معاویه همیشه خود و نسلش بر زنده و مرده ما منّت بنهند».(21)
9ـ امام حسن(ع) از روشهای غیر اسلامی و شیوههای سالوسانه پرهیز داشت، بر خلاف معاویة بن ابی سفیان که برای تحکیم و تثبیت حکومت خود دست به هر کاری میزد و هیچ گونه محدودیتی از جهت شرعی و عرفی برای خویش قائل نبود.
به همین انگیزه در دستگاه حکومتی خود از افراد شرور و خدعه گری چون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حکم و مسلم بن عقبه، بهره میجست و از شیطنت و جنایت آنان استفاده مینمود.
امّا امام حسن مجتبی(ع) که مانند جدّش محمد مصطفی(ص) و پدرش امام علی بن أبی طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامداری، جز احقاق حق و اجرای عدالت اسلامی نبود، نمیتوانست مانند معاویه رفتار نماید.
سیاست اهل بیت(ع) با سیاست معاویه در تضاد و میان آن دو، تفاوت از زمین تا آسمان بود.
معاویة بن ابی سفیان با انتخاب سیاست «رسیدن به هدف از هر راه ممکن» سیطره سیاسی و اجتماعی فزایندهای بر ملت پیدا کرده بود و همین امر باعث شد که صلح را با نیرنگها و سالوس کاریهایش بر سپاهیان عراق و بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل نماید.
او توانست با دادن رشوه و تطمیع متنفذان، وعده به دنیاطلبان، تهدید مخالفان، رواج بیبند و باری، پخش شایعات بی اساس و انجام امور غیر انسانی و غیر شرعی دیگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روی، علل و اسباب متعددی دست به دست هم داد تا در جدال میان نیکیها و زشتیها، خوبیها و بدیها و در حقیقت میان حق و باطل، این بار امام حسن مجتبی(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شیطان صفتان قرار گرفته و از حق طبیعی و الهی خویش محروم بماند و حکومت و زمام داری مسلمانان با حیله و نیرنگ از او ستانده شود.
بیتردید، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در این جا بیان نمودیم، کافی و کامل نبوده ، جای بحث و بررسیهای بیشتر و عمیقتری دارد .مشتاقان را به کتابهایی که در خصوص «صلح» امام حسنبن علی (ع) نگاشته شدهاند، ارجاع میدهیم.
پینوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
1.فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احکام القرآن، (ابن عربی)، ج 4، ص 1720.
2. بقره(2) آیه 208.
3. حجرات(49) آیه 10.
4.اشاره به داستان همراهی حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) که در سوره کهف، از آیه 65 تا 82 به آن اشاره شده است.
5.کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 316.
6.تحف العقول، ص 227.
7.بحارالانوار، ج 44، ص 1.
8.کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316.
9.تحف العقول، ص 227.
10.شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حدیث 1039.
11.اشاره به آیه 111 سوره انبیا.
12.الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
13.همان، ص 574.
14.احکام القرآن، ج 4، ص 1719.
15.الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574.
16.همان، ص 576.
17.اسدالغابة، ج 2، ص 14.
18.همان.
19.ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203.
20.الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
21. رمضان در تاریخ، ص 150.
چرا حضرت علی با تمام ایمان و علمش که میگفت "سلونی قبل ان تفقدونی"، در جنگ صفین بر مردی چون عمروعاص که باعث فتنه و تفرقه مسلمین بوده، به دلیل برهنگی رحم کرده و از کشتن ملعونی چون عمر عاص صرفه نظر کرد که پس از آن ماجرای حکمیت و ضربت خوردن خود امام علی و مسموم شدن امام حسن و واقعه عاشورا و... شکل گرفت؟
12 جوابی كه ارائه شده مجزاست، كه شما می توانید تا زمانی كه خسته نشده اید و از هر كجا جواب ها كه خواستید، شروع به مطالعه نمایید.
اول –
می گویند مگر می شود از كسی متنفر بود، اما اسم بچه خود را هم نام او گذاشت؟ مگه خود شما حاضرید اسم بچتون رو عمر بذارید؟
این مساله وقتی درسته، كه شما با شنیدن یك اسم، تنها اسمی كه به ذهن شما خطور می كند، همان یك اسمی باشد كه از آن متنفر هستید. وقتی یك اسم، نامی رایج است، این مثال از اساس باطل است. مثل چی؟ منصور!
مگه شما تا به حال نشنیده اید كه اسم شیعه ای منصور باشد؟ همه ما شنیده ایم. اما همه می دانیم كه كه قاتل امام صادق علیه السلام، منصور دوانقی بوده است! كسی می تواند ادعا كند شیعه منصور دوانقی را دوست دارند، و به همین دلیل اسم فرزندش را اینطور می گذارد؟! مسلما خیر! این یك نام رایج است.
یا اینكه آیا می دانید كه یكی از صحابه امام صادق، نامش شمر بن یزید بوده است؟! (الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مكتبة المحمدی.)
آیا در بین شیعه، یا حتی اهل سنت، كسی هست كه از شمر متنفر نباشد؟!
یا طبق سند از شیخ مفید، یكی از فرزندان امام حسن مجتبی، عمرو بوده است؛ (الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العكبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 20، باب ذكر ولد الحسن بن علی علیهما ، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.)
اما در عین حال می دانیم اسامی كسانی مثل ابوجهل، یا عمروبن عبدود، عمرو بوده است! آیا این یعنی امام حسن مجتبی شیفته ابوجهل و عمروبن عبدود بوده است؟!
یك مثال اجتماعی هم بزنم:
اگر یك دزدی به خانه شما بیاید و اسمش محمد باشد، برادر شما هم محمد، برعكس دزد برادر شما را بكشد، شما فرزند دار شوید، اسم بچه را محمد می گذارید به خاطر یاد برادرتان، یا دوری می كنید از این اسم به خاطر یك دزد قاتل؟ اصلا نام دزد ارزش توجه كردن دارد؟
دلایل بسیار روشن است. برای انها كه بیندیشند!
دوم –
سوالی كه مدعیان این شبهه باید اثبات كنند این است كه نام ها توسط پدر خانواده انتخاب شده است، در غیر این صورت، از كجا معلوم كه محبتی اگر وجود داشته باشد، محبت پدر خانواده باشد؟! آیا در فامیل خود تا به حال ندیده یا نشنیده اید كه مادر خانواده یا حتی پدر بزرگ یا مادر بزرگ بر انتخاب یك نام اصرار داشته باشند؟ این امری عجیب نیست، حتی در آن زمان. به این مثال توجه كنید:
امیرالمؤمنین در رجزی فرمودند من کسی هستم که مادرم من را حیدر نام گذاشته است و من مانند شیر بیشه هستم کسی جرأت دیدن من را ندارد و من پیمانه همه را پر تحویل میدهم و از کسی ترس ندارم (صحیح مسلم ـ جلد 3 ـ صفحه 1440 ـ شماره 1807 ـ چاپ بیروت)
می بینید كه حیدر نامی است كه مادر حضرت برای ایشان گذاشته است و مسلما در آن زمان هم نام گذاری توسط مادر چیز غیر عادی نبوده است.
سوم-
مطلب سومی كه در این مورد بیان می كنیم این هست كه اصلا نام گذاری نه تنها فقط توسط پدر صورت نمیگرفته، نه تنها فقط توسط مادر صورت نمی گرفته، بلكه توسط دیگر مردم نیز صورت می گرفته است. مثلا
نام عبد المطلب جدّ بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، شیبه بود؛ و مردم به خاطر همراهی ایشان با مطلب عموی جناب عبدالمطلب و این برداشت كه ایشان بنده مطلب است(چون مطلب فرزندی نداشت)، این طور وی را شناختند و این نام بر ایشان ماند. (البدر و التاریخ مرودی جلد 4 صفحه 112 چاپ مکتبۀ الثقافۀ الدینیۀ )
یعنی حتی مردم نیز ممكن است در نام گذاری فرد تاثیر داشته باشند و اگر كسی مدعی است نامی از روی محبت گذارده شده، ابتدا باید ثابت كند كه نام را خود فرد گذاشته است و بعد ثابت كند دلیل وی محبت بوده است.
چهارم-
فرض كنیم نام را پدر خانواده انتخاب كرده است و دلیل وی هم محبت بوده است. حال باید به ما بگویند كه از كجا معلوم محبت به خلفا باعث انتخاب چنین اسامی ای شده است! چه آن كه ابوالفرج اصفهانی از قول حضرت می گوید:
إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.
فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم. (الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 23.)
حال شاید بگویند این فرد كه این روایت را نقل كرده، سنی نیست و برای ما این حدیث ضعیف است. در پاسخ دو جواب می توان ارائه داد. اولا این كه، ما كه در مقام ادعای محبت نیستیم، بلكه شما هستید،شما لطف كنید حدیث صحیحی ارائه دهید كه این محبت را ثابت كند. ثانیا، در وجود چنین فردی كه شیعه و سنی شك ندارد، و اتفاقا فرد وارسته ای بوده است، از كجا معلوم كه این فرد در نزد حضرت، محبوبیت ویژه نداشته است؟
پنجم –
آیا می دانید كه خود اهل سنت، افراد قابل توجهی را با نام عثمان و عمر، از بین صحابه ذكر كرده اند؟ به این مطلب توجه كنید:
نام عثمان:
1. عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛ 2. عثمان بن حكیم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنیف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربیعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربیعة الثقفی؛ 7. عثمان بن سعید بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشرید؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبید الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشرید؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفی؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاری؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومی؛ 25. عثمان الجهنی؛ 26. عثمان بن عفان. (العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.)
نام عمر:
1. عمر بن الحكم السلمی؛ 2. عمر بن الحكم البهزی؛ 3 . عمر بن سعد ابوكبشة الأنماری؛ 4. عمر بن سعید بن مالك؛ 5. عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عكرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو اللیثی؛ 9. عمر بن عمیر بن عدی؛ 10. عمر بن عمیر غیر منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعی؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالك؛ 14. عمر بن معاویة الغاضری؛ 15. عمر بن وهب الثقفی؛ 16. عمر بن یزید الكعبی؛ 17. عمر الأسلمی؛ 18. عمر الجمعی؛ 19. عمر الخثعمی؛ 20. عمر الیمانی. 21. عمر بن الخطاب. (العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 – 1992.)
آیا این كه این همه اسم مشابه، فقط توسط یكی از اهل سنت نقل شده است، نشان از رواج بالای این نام ها نیست؟
آیا اگر كسی به یكی دیگر از صحابه كه نزد اهل سنت جایگاه بسیار بالایی دارند، محبت داشته باشد، مطلبی است دور از ذهن؟
یا در كتاب اسدالغابه ابن اثیر، شخصی آمده به اسم عمر بن سراقة، كه زیرش نوشته از شهدای بدر است. آیا یك شهید با عزت جنگ بدر، جایگاه كمی دارد كه كسی نخواهد به آن محبت بیشتری داشته باشد؟ آیا در جایگاه شهدای بدر شك دارید؟
_ نكته: از آن جا ابوبكر اصلا كنیه است و نه اسم، به این مساله نپرداختیم. مثلا اسم فرزند حضرت علی كه كنیه ابوبكر داشته است، عبیدالله بوده است.( بحارالانوار علامه مجلسی جلد 45 صفحه 36)
ششم –
اما سوال بعدی كه آن ها باید پاسخ دهند این است كه مگر نمی گویید نام گذاری دلیل بر محبت است؟ حال چرا هیچ یك از خلفای شما، این محبت را نسبت به حضرت علی نداشته و نام فرزندانشان را علی و حسن و حسین كه اصحاب كساء هستند نگذاشته اند؟ اگر نام گذاری دلیل بر محبت است، آیا آن ها از حضرت علی متنفر بوده اند؟
اصلا چرا همه شما اسمتان محمد نیست؟ آیا محبت شما به دیگران بیش از حضرت محمد است؟!
هفتم –
اگر نام گذاری بر اساس محبت است، چرا آقای عمر بخش نامه كردن كه كسی اسم محمد بر روی فرزندش نگذاره؟
ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحیح بخارى مىنویسند:
كتب عمر إلى أهل الكوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى. (إبن بطال البكری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملك (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 9، ص 344، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مكتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.) (العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.)
عینى در عمدة القارى مىنویسد:
وكان عمر رضی الله تعالى عنه كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبی وأمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبنائهم المسمین بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم فی ذلك فتركهم. (العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 39، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.)
به گزارش ایسنا، دختر شهید حسن تهرانیمقدم در همایش دختران نخبه استانداری تهران که دیروز(4-7-91) برگزار شد، در نامهای خطاب به پدرش گفت: «پدر خوبم خوب میدانی که این اولین نامهای نیست که برای تو مینویسم و خوب میدانم که آخرینش هم نخواهد بود، چرا که بعد از رفتنت تازه وقتت آزاد شده است و میتوانی با هیچ عجلهای حرفهایم را گوش کنی و درد و دلهایم را بشنوی. درد و دل کردن با تو مثل نشستن بر سر مزارت، مثل بوسیدن قاب عکست، بو کردن گاه به گاه چفیهات و مثل نماز خواندن روی مهرت شیرین است».
او در نامه به پدرش اینگونه ادامه میدهد: «امیدم این است که هر لحظه مرا میبینی و صدایت که میکنم، نشستهای پیش من و گوش میدهی. برای هر کاری که میخواهم از تو اجازه بگیرم، منتظر نمیمانم که از ماموریت برگردی یا به چند نفر زنگ نمیزنم تا یکی گوشی موبایل را به تو برساند و من چند کلمهای با تو حرف بزنم و کافی است که یک آن تو را صدا کنم، آن وقت لبخند روی صورت قشنگت را تصور میکنم و آرام میشوم. گاهی هم اخم میکنی فکر نکن نمیفهمم، میدانم مراقبم هستی. حتی پیش از آن وقتها، حواست هست به رفتار مردم، حرفهایشان. تملق و ریا، به همه چیزهایی که یک عمر روی آنها حساس بودی و همه صفتهایی که نه من، بلکه هیچکس در تو ندیده. آخر اگر بگویم من ندیده بودم که نمیشود. میدانی که من شاخص خوبی برای معرفی تو نیستم. فقط میدانم که تو در جنگ بودی و بعد از آن همیشه سرکار و به تو لقب پدر موشکی ایران دادند. فقط میدانم که نام و یادت لرزه به تن دشمنان اسلام میانداخت».
او در ادامه این نامه آورده است: «من آنقدر محو مهربانی، خوبیها و حرفهایت شده بودم که از شناختن وجودت غافل شدم. آنقدر دستم را گرفتی و دواندی که وقت نکردم صورتت را نگاه کنم. آنقدر با انگشتت به آدمهای خوبتر اشاره کردی که حواسم نبود دستت را دنبال کنم و صاحب انگشت را نگاه کنم، آنقدرعکس امام و آقا را از بچگی مقابل چشمانم گرفتی که بفهمم پیشوا و راهنمای همیشگیام کیست».
دختر شهید حسن تهرانی مقدم خطاب به پدرش میگوید: «بابای مهربانم راستی هوای آن دنیا چطور است، نمیدانم که بیشتر توی مهمانیهای فرماندهان هستی یا مثل سالهای اخیر با جوانان گویا و بیادعا نشست و برخاست میکنی. هر چه باشد خیالم راحت است که حالت خوب است و دیگر خروار خروار غصه در چشمانت جمع نمیشود و دیگر لازم نیست بخندی و ما را بخندانی تا حواسم پرت شود از غصههای چشمانت».
«یادم نرفته هنوز که چطور حسرت میخوردی برای دنیاپرستی بعضیها. برای میزان حسد، کوتاهبینی و خودبینی بعضیها. غصه میخوردی برای جوانان، مردم و برای محدودیت قرآن، برای آنانی که میآمدند در خانه ما و نیاز داشتند و تو هیچوقت دست خالی برشان نمیگرداندی. نمیدانم که در حین آفرینشت خدا چه سهمی از سخاوت و کرم در وجودت ریخت که این چنین لبریز شدی. هیچ وقت نشد که چیزی از تو بخواهم و تو بتوانی و نه بشنوم. نه تنها من بلکه هیچ کس نشد که چیزی از تو بخواهد و بتوانی و نه بشنود».
دختر شهید حسن تهرانی مقدم خطاب به پدرش، میگوید: «پدر خوبم چقدر دلتنگ صدای قرآن خواندنت هستم و دلتنگ جمعههایی که ما را جمع میکردی و برایمان دعای سمات میخواندی. هنوز شهادت گفتنهای آلیاسینت در گوشم میپیچید. آن روز بعدازظهر و عصر جمعه 21 آبان 1390 که خدا آمد، صدایت کرد چه حالی شدی. لابد گفت که خریدنی شدهاید حتما. آن روز تهران لرزید تو لابد گفتهای جانهای ناقابل ما فروخته شد به شخص خدا. فرشتگان شاهد ایستاده بودند و گروه به گروه همخوانی میکردند و آوایشان همهجا پیچیده است. مراسم باشکوهی بوده است، حیف که نشد بیایم و چون زینب حسین (ع) بر پیکر بیسرت بوسه بزنم و رو کنم و بگویم ربنا تقبل منا... ».
خبر بسیار کوتاه و ناگوار و تلخ بود، سردار حسن مقدم در حادثه پادگان ملارد به شهادت رسید.
او را از اوایل دهه ۶۰ و در زمان تاسیس نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شناختم.
او مردی مومن، انقلابی، صبور، متعهد ولایی و متفکر که همیشه به اقتدار و اعتلاء جمهوری اسلامی ایران می اندیشید و شبانه روز نمی شناخت.
او با همه مهربان و صمیمی بود و هیچگاه خنده از لبانش نمی افتاد با این همه بسیار جدی، پرتلاش و پرتحرک و پیگیر ماموریتهای بزرگی بود که به او واگذار می شد.
او به شدت به بی بی دو عالم فاطمه زهرا(س) ارادت می ورزید و زیارت عاشورا را دائما و عاشقانه زمزمه می کرد.
او به امامت و رهبری و ولایت وفادار و سعادت دنیا و آخرت خود را در این مسیر می دانست و ولایتمداری او نمونه و زبانزد دوستان بود.
او بنیانگذار یگانی در سپاه شد که در دوران دفاع مقدس و بخصوص جنگ شهرها و تجاوزات هوایی و توپخانه ای و موشکی ارتش بعثی عراق به مناطق مسکونی، برای دفاع از مردم سر از پا نمی شناخت و کاری کرد که دشمن بعثی پشیمان ازکار خویش شد.
او در یکی از سفرهای خارجی گفته بود که تکنولوژی دیگران را باید بومی کنیم و به خودکفایی برسیم.
او گمنامی را دوست داشت و مایل بود همیشه گمنام بماند و با پرسنل تحت امر خود بسیار رئوف و مهربان و خاکی بود.
در بعد از مسئولیت اجرایی در نیروی هوایی سپاه، بدنبال تحقیقات، دانش، و خودکفایی و اقتدار ایران اسلامی بود و در راه اقتدار جان به جان آفرین تسلیم کرد و به برادر شهیدش و کاروان بزرگ شهدای انقلاب اسلامی پیوست.
امروز اقتدار موشکی و تکنولوژیکی کشور ما مرهون تلاش های سه دهه این عزیز و یارانش است. اقتداری که دشمنان منطقه ای و بین المللی را دچار بهت و وحشت نموده است.
او نباید در بستر آرام می گرفت.
او شایسته شهادت بود و شهادت شایسته او،
او باید با شهادت به دیدار معبود می شتافت.
نحوه و زمان شهادت او بیانگر دو نکته مهم است:
اول آنکه او به عاشورا علاقمند و عاشورایی شد و دقیقا همانند سید و سالار شهیدان کربلا به خدا پیوست.
دوم اینکه او به امامت و ولایت و رهبری امت اسلامی علاقمند و ولایی بود و در دهه ولایت و امامت به شهادت رسید و به همراه یارانش شهدای غدیر نام گرفت.
یاد و خاطره همه شهدای بزرگوار انقلاب اسلامی بخصوص یاد و خاطره سردار شهید حسن مقدم شهید غدیر و یاران شهیدش گرامی باد.