سردار

سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید حاج علیرضا طالعی

انجمن: 


شهید علیرضا طالعی در نخستین روز فروردین ماه سال1342 در شهرستان سلماس در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد.خانواده اش از فرط عشق و علاقه به امام رضا(ع) و تقارن تولد فرزندشان با سالروز شهادت حضرت ثامن الحجج(ع) او را “علیرضا” نامیدند.
وی پس از گذراندن دوران شیرین کودکی قدم در راه تحصیل گذاشت و مقطع دبستان را در شهرستان سلماس با علاقه فراوان شروع کرد.بعد از اتمام دوره ابتدایی در دوره راهنمایی مشغول تحصیل شد و پله پله مراحل کمال و مدارج علمی را با کامیابی گذراند.خوشرویی،ادب،شجاعت جوانمردی و امانتداری از خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار بود وسخنانش همواره بوی بندگی وایثار می داد.در تربیت دینی شهید صفا و دیانت حاکم بر محیط خانواده نقش موثری داشت و در میان دوستان و آشنایان چهره ای محبوب و دوست داشتنی بود.
با اوج گیری انقلاب روحی تازه در کالبدش دمیده شد وتا واپسین توان برای رساندن پیام انقلاب وسخنان امام(ره)به توده های مردم تلاش می کرد.بعد از انقلاب آنگاه که طلسم شب شکست وسپیده آزادی و ایمان در افق به خون نشسته ملت ایران،طلوع دوباره اسلام را نوید داد،خفاشان شب پرست که نمی توانستند روی خورشید را ببینند،شرارت را آغاز کردند ومنطقه حساس غرب کشور خصوصاً آذربایجان غربی را آشفته کردند.این غیور مرد که در به ثمر نشستن انقلاب اسلامی با همه جان کوشیده بود،از بدو پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران شهرستان سلماس درآمد و در راه اندازی این نهاد انقلابی در این شهرستان نقش برجسته ای داشت و در سرکوبی اشرار منطقه تلاش فراوان کرد.


با آغاز تجاوز آشکار عراق به مرزهای گلگون کشورمان شهید طالعی کوله بار سفر را بست و عازم دیارعاشقان و عارفان شد.تنفس هوای پاک جبهه ها او را نمک گیر دیار خون وشرف کرد و همسایگی فکری و فیزیکی با شهدای سرافراز بویژه سردارشهید محمد قمری و سردارشهید قدرت الله داهیم که از دوستان بسیار صمیمی شهید طالعی بودند،مشعل شهادت را در جانش شعله ور ساخت.
وی با وجود شرکت در جبهه های نبرد،درس و تحصیل را رها نساخت ودر دانشکده امام حسین(ع) در رشته جغرافیای نظامی تحصیلات خود را ادامه داد و سپس در سال1362ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 2دختر و 1پسر می باشد.
به عقیده شهید،دفاع مقدس،مقدس ترین و مهم ترین مرحله در آن زمان بود که می توانست انسان را به کمال برساند و بر اساس این اعتقاد در زمان جنگ تحمیلی پیوسته در خط مقدم جبهه حضوری فعال و چشمگیر داشت.ارمغان سالها مجاهدت خالصانه اش در میدان های رزم ده ها گلزخم و داغ دوستان و همرزمان و برادر شهیدش غلامرضا طالعی بود.


این شهید بزرگوار در تثبیت امنیت منطقه و خنثی کردن توطئه های ضدانقلاب تا واپسین لحظات زندگی نقش بسیار والایی داشت،به همین خاطر بارها مورد تهدید اشرار و ضدانقلاب قرار گرفت اما با گذشت زمان،او مصمم تر از قبل با غیرت و شجاعت مثال زدنی حلقه فشار را بر گروهک های مزدور تنگ تر می کرد.
در طول خدمت پاسداری با لیاقت هایی که از خود نشان داد،مدارج نظامی را یکی پس از دیگری با موفقیت تمام طی نمود و معاونت اطلاعات لشکر،فرماندهی سپاه سلماس،جانشینی تیپ دوم اباعبدالله الحسین(ع)لشکر3نیروی مخصوص حمزه و در نهایت فرماندهی آن تیپ مسئولیت هایی بودند که این فرمانده رشید اسلام در آنها کارایی فوق العاده ای را از خود نشان داد.
سرانجام این عاشق عارف که سالها انتظار شهادت را می کشید،با زبان روزه به استقبال شهادت شتافت و در مأموریت پاکسازی منطقه عملیاتی سلماس در روز هفتم خردادماه سال1386 در نبردی شجاعانه روح مشتاقش به ندای «ارجعی الی ربک» لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.

خاطراتی از سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم

خاطراتی از شهید حاج حسن مقدم

IMAGE(<a href="http://www.aviny.com/rahiyan_noor/aks-rahiannoor/65-moghadam" rel="nofollow">http://www.aviny.com/rahiyan_noor/aks-rahiannoor/65-moghadam</a>(1).jpg)

تنها خواص سپاه او را می شناختند

روحیه حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص سپاه، کسی او را نمی شناخت.

ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد.

اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد.

پایی که در کوهستان شکست

در همان روزگار و در سالهای پس از آن، یک برداشت مشترک بین ما و همه دوستان نزدیک حسن وجود داشت و آن اینکه وقتی به چهره اش نگاه می کردیم، مطمئن بودیم که به یک چهره بهشتی می نگریم.
انرژی که حسن برای کارش می گذاشت، در سال ۵۹ و ۶۰ تا همین اواخر در سال ۹۰ هیچ فرقی نداشت، با همان انرژی و روحیه کار می کرد و زمانی که کار به مراحلی میرسید که باید وقت جدی می گذاشت، این کار را می کرد.

ویژگی های خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مومنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفه ای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قله های مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری می کرد، پیاده طی کرده بود.

اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد.

یک بار یکی از دوستان تعریف می کرد که حسن را در نزدیکای قله دماوند دیده بود درحالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود. می گفت به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟ و حسن گفته بود می خوام روی این پایم را کم کنم! این طور خودش را تربیت کرده بود.

فرمانده ای که با نام کوچک صدایش می کردند

حسن در رعایت اخلاق سرآمد بود و این برخورد خوش با اطرافیان به گونه ای بود که هرکس با حسن آشنا می شد فکر می کرد بهترین و صمیمی ترین دوست اوست. اینقدر با دیگران صمیمی می شد که همه او را با نام کوچک صدا می کردند و این روحیه را از همان سالهای ابتدایی دفاع مقدس داشت.

باید توجه داشته باشیم که این رفتار خاکی و صمیمانه از طرف کسی بود که اگر بخواهیم به لحاظ موقعیت جایگاهی و فرماندهی، رده او را بدانیم باید بگویم حسن در سطح فرماندهان طراز اول جنگ مثل شهیدان خرازی، همت، باقری و کاظمی بود.

شاید ما بواسطه مسئولیتی که داریم، سرو کارمان با موضوعات مهم، ما را نسبت به برخی مسایل دیگر غافل کند اما حسن اینطور نبود.
سربازانش را با اسم کوچک صدا می کرد و من در مراسم تشییع او بسیاری از دوستان قدیمم را دیدم که بواسطه حسن آمده بودند.

یکی از این دوستان، راننده پایه یکی بود که در ایام دفاع مقدس، نیروی حسن بود و ما بعد از بیست و چهار سال او را می دیدم.
یکی دیگر می گفت من در مرز افغانستان بودم که خبر شهادت حسن را شنیدم و آمدم. بسیاری از این دوستان حتی از سپاه هم رفته بودند اما علاقه به حسن، آنها را در یک نقطه جمع کرده بود.

اگر به یقین رسیدی، عمل کن

اگر قرار بود برای یگان یا تیپی فرمانده ای انتخاب کند، وقتی به جمع بندی می رسید، حتی اگر طرفش یک جوان بیست ساله بود، به او میدان می داد و در واقع یکی از مهمترین دستاوردهایی که حسن از خود بجا گذاشت، همین پرورش مدیران و فرماندهان توانمند بود.

یکبار در اوج جنگ مشکلی برای سیستم آماده سازی موشکها بوجود آمد که دیگر نمی شد سوخت به آنها تزریق کرد.

هر کار کردیم نشد و در نهایت پیشنهادی دادیم که دارای ریسک بود. حسن ابتدا مخالفت کرد اما به او گفتیم این روش حتما جواب خواهد داد. او گفت من متقاعد نمیشم ولی اگر تو به این یقین رسیدی برو و انجام بده.

این یک تصمیم بسیار سخت بود و شاید اگر من جای او بودم چنین اجازه ای نمی دادم.

سردار شهید بردبار همچون نامش بردبار بود

بسم الله الرحمن الرحیم

:Gol:به بهانه سالروز شهادت سردار شهید محمد رحیم بردبار :Gol:




به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، سیزدهم تیر ماه امسال، بیست و هشتمین سالروز شهادت سردار شهید « محمد رحیم بردبار» فرمانده واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا بود. به همین مناسبت

زندگی نامه ی این شهید بزرگوار را ورق می زنیم و صفحات پر از عشق و حماسه ی لحظات زندگی این شهید عزیز را مرور می کنیم.

شهیدی که بی‌خیال بنی‌صدر شد +عکس




بنی‌صدر دستور داده بود تا بچه‌های سپاه به سمت مکان‌های که در حقیقت پایگاه اصلی منافقین شده بود، شلیک نکنند. خبر که به مهدی رسید، یک خمپاره دستش بود خندید و گفت: به افتخار بنی‌صدر ...

به گزارش جهان به نقل از خبرگزاری دانشجو؛ عکس پسر بچه‌ای که بالای سرپدرش ایستاده و دارد بهت زده نگاهش می‌کند و طی روزهای گذشته توسط مخالفان دولت سوریه به کشته شده‌های سوری- توسط ارتش- نسبت داده شد، متعلق است به سردار شهید حاج محمدمهدی کازرونی، فرمانده طرح عملیات لشکر ثارالله کرمان

حاج مهدی را یار دیرینه‌اش حاج قاسم سلیمانی بهتر از هر کسی می‌شناسد. حاج مهدی اسطوره‌ای شجاعت بود که سرلشکر سلیمانی در بیان بزرگترین ویژگی او یعنی شجاعت، گفت: من به جرائت قسم می‌خورم ذره‌ای ترس در وجود حاج مهدی کازرونی راه ندارد.

نسال الله منازل الشهداء

سال تحصیلی که شروع می‌شد، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند. وقتی بهش تذکر می‌دادیم که با این کار ممکن است مامورهای رژیم بلایی به سرش بیاورند، می‌خندید و می‌گفت: «دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفتد.»

در میان بهت و تعجب بچه‌های دبیرستان نظامی کرمان، یک خبر به سرعت بر سر زبان‌ها افتاد؛ «نمی‌تونی فکرش رو بکنی ... یکی از بچه‌های سال اول توی سالن اجتماعات ایستاده و نماز خونده!»

در محیطی که هر کس نماز می‌خواند، انگشت‌نمای همه می‌شد، مهدی هر روز نمازش را می‌خواند. بعد از نماز هم قرآنش را در می‌آورد و چند دقیقه قرآن می‌خواند و می گفت: «با خودم فکر کردم اگر برای رضا خدا و شکر او نماز می‌خوانم، نباید از تمسخر دیگران بترسم.» خیلی از کسانی که تا آن روز نمازشان را مخفیانه می‌خواندند، از روز بعد کنار مهدی ایستادند و نماز خواندند. از نمازخوان‌های دبیرستان نظام در سال‌های دفاع مقدس مردانی چون محمود اخلاقی، مجید سلماس، حسین مختارآبادی و ... مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند.

اوایل سال ۱۳۵۶ یک خبر مثل توپ در روستا صدا کرد، «عکس شاه سر در مدرسه، گم شده.» مهدی شب قبل از دبیرستان نظامی به روستا آمده بود، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورده و عکس الاغی را نقاشی کرده و جای عکس شاه گذاشته بود.

آرام ایستاده بود کنار در مسجد جامع و پلاکاردی بسته در دستش گرفته بود. کلاهش را هم تا بالای چشم‌هایش پایین کشیده بود، مردم می‌خواستند بعد از یک اعتراض آرام از مسجد خارج شوند که ناگهان مهدی پلاکارد را باز کرد و عکس امام را بالای سرش گرفت. با فریاد «یا مرگ یا خمینی» مهدی، مردم ریختند وسط خیابان و شعار سر دادند. با این کار مهدی، تظاهرات ضدشاه که تا آن روز فقط در مسجد برگزار می‌شد، به خیابان‌ها کشیده شد.

می‌خواست محاصره‌ای مقر بچه‌های سپاه را بشکند، با آمبولانس‌ هلال احمر و یکی از خانم‌هایی که آنجا بود، به بهانه‌ای انتقال مجروحان به سطح شهر رفتند تا تیربار کالیبر ۵۰ را که توی دل دموکرات‌ها جا مانده بود، عقب بیاورند. وقتی برگشت، آمبولانس آبکش شده بود، اما تیربار همراهش بود. تا عصر همان روز با استفاده از کالیبر ۵۰ حدود ۸۰ درصد از محاصره‌ای مقر سپاه را شکست.

دموکرات‌ها وقتی نیروهای سپاه، تپه‌ رادیو تلویزیون مهاباد را گرفتند، برای هر کس که سر مهدی کازرونی، مسئول عملیات سپاه را تحویل‌شان دهد، ۴۰۰ هزار تومان جایزه گذاشتند.



پدری سر پسر را به دامن گرفته است/ روایتی شنیدنی از سردار باقرزاده



کسی چه می دانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند...

وقتی در احوالات آل الله می خواندیم: « امام حسین علیه السلام وقتی بر بالین حضرت علی اکبر علیه السلام رسید، که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین او نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک...» و تکرار می ‏کرد که: «علی الدنیا بعدک العفا». و جوانان هاشمی را طلبید تا پیکر او را به خیمه گاه حمل کنند. (1) حضرت علی اکبر علیه السلام ، نزدیک ترین شهیدی است که با حضرت امام حسین علیه السلام دفن شده است. مزار مطهر او پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام قرار دارد و به همین خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد (2) ».
کسی چه می دانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند تا گروهی از بچه های تفحص بیایند و پدر و پسر را از دل صحرا به دیار خود بازگردانند.
روایت تفحص و کشف شهیدان مفقودالجسد؛ سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده، حکایت مرزبانان همیشه بیداریست که در کلاس شهادت، آموزگار وفاداری پسر و پدر به یکدیگر و وحدت وجودی انسانها برای قرب الی الله هستند.
***

روایت سردار باقرزاده در این رابطه و زندگینامه شهیدان اسماعیل زاده را تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم:
دانلود فیلم روایتگری سردار باقرزاده درباره چگونگی کشف پیکرهای مطهر شهیدان اسماعیل زاده - یک ساعت قبل از سال تحویل89 - معراج شهدای اهواز
دانلود مداحی برادر سعید حدادیان درباره شهیدان اسماعیل زاده - مراسم تشییع و خاکسپاری شهدای گمنام مجلس شورای اسلامی
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است ، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.

سردار سرلشگر شهید حاج حسن طهرانی مقدم که بود؟ (21 آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران )

خبر بسیار کوتاه و ناگوار و تلخ بود، سردار حسن مقدم در حادثه پادگان ملارد به شهادت رسید.




او را از اوایل دهه ۶۰ و در زمان تاسیس نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شناختم.
او مردی مومن، انقلابی، صبور، متعهد ولایی و متفکر که همیشه به اقتدار و اعتلاء جمهوری اسلامی ایران می اندیشید و شبانه روز نمی شناخت.
او با همه مهربان و صمیمی بود و هیچگاه خنده از لبانش نمی افتاد با این همه بسیار جدی، پرتلاش و پرتحرک و پیگیر ماموریتهای بزرگی بود که به او واگذار می شد.
او به شدت به بی بی دو عالم فاطمه زهرا(س) ارادت می ورزید و زیارت عاشورا را دائما و عاشقانه زمزمه می کرد.
او به امامت و رهبری و ولایت وفادار و سعادت دنیا و آخرت خود را در این مسیر می دانست و ولایتمداری او نمونه و زبانزد دوستان بود.
او بنیانگذار یگانی در سپاه شد که در دوران دفاع مقدس و بخصوص جنگ شهرها و تجاوزات هوایی و توپخانه ای و موشکی ارتش بعثی عراق به مناطق مسکونی، برای دفاع از مردم سر از پا نمی شناخت و کاری کرد که دشمن بعثی پشیمان ازکار خویش شد.
او در یکی از سفرهای خارجی گفته بود که تکنولوژی دیگران را باید بومی کنیم و به خودکفایی برسیم.
او گمنامی را دوست داشت و مایل بود همیشه گمنام بماند و با پرسنل تحت امر خود بسیار رئوف و مهربان و خاکی بود.
در بعد از مسئولیت اجرایی در نیروی هوایی سپاه، بدنبال تحقیقات، دانش، و خودکفایی و اقتدار ایران اسلامی بود و در راه اقتدار جان به جان آفرین تسلیم کرد و به برادر شهیدش و کاروان بزرگ شهدای انقلاب اسلامی پیوست.
امروز اقتدار موشکی و تکنولوژیکی کشور ما مرهون تلاش های سه دهه این عزیز و یارانش است. اقتداری که دشمنان منطقه ای و بین المللی را دچار بهت و وحشت نموده است.
او نباید در بستر آرام می گرفت.
او شایسته شهادت بود و شهادت شایسته او،
او باید با شهادت به دیدار معبود می شتافت.
نحوه و زمان شهادت او بیانگر دو نکته مهم است:
اول آنکه او به عاشورا علاقمند و عاشورایی شد و دقیقا همانند سید و سالار شهیدان کربلا به خدا پیوست.
دوم اینکه او به امامت و ولایت و رهبری امت اسلامی علاقمند و ولایی بود و در دهه ولایت و امامت به شهادت رسید و به همراه یارانش شهدای غدیر نام گرفت.
یاد و خاطره همه شهدای بزرگوار انقلاب اسلامی بخصوص یاد و خاطره سردار شهید حسن مقدم شهید غدیر و یاران شهیدش گرامی باد.

منبع:روزنامه کیهان

سردار عشق،برادرم غلامعلي




سلام و عرص ادب

مطالبی که در این تاپیک قرار می دهم به قلم برادر سردار شهید حاج سید غلامعلی شجاعی می باشد که به مناسبت سالگرد شهادت ایشان در وبلاگ شخصی شان(بی قرار وصال)منتشر شده است

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

زندگینامه سردار شهید رجبعلی محمدزاده

انجمن: 


سردار شهيد محمدزاده در دوم تيرماه 1340 در روستاي 'نوده' از توابع شهرستان بجنورد، مركز استان خراسان شمالي متولد شد و پس از سالها حضور در ميادين نبرد حق عليه باطل و نيل به افتخار جانبازي، سرانجام در 26 مهر 1388 به دست تروريستهاي مزدور بيگانگان در سيستان و بلوچستان به شهادت رسيد و روح بيقرارش آرام گرفت.
سردار محمدزاده یکی از سرداران بزرگ استان خراسان است و در عملیات هایی هم چون عملیات های کربلای 1، 4 و 5 و امثال آن در لشکر 5 نصر یکی از فرماندهان بسیار شجاع، خط شکن و بسیار دارای استقامت بود و آخرین مسئولیت وی فرماندهي سپاه 'سلمان' استان سيستان و بلوچستان بود كه بهمراه سردار 'نورعلي شوشتري' جانشين فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و شماري ديگر از فرماندهان سپاه هنگام شركت در همايش وحدت ميان عشاير شيعه و سني در منطقه 'پيشين' شهرستان 'سرباز' در پي يك اقدام تروريستي، به ديدار معبود شتافت .