مشاوره ازدواج

نیمه گمشده (چرا به هیچ کس علاقه مند نمی شوم؟)

سلام
یه سوال:
تا حالا برای شما هم پیش اومده که برید خواستگاری یا بیان خواستگاریتون ولی طرف به دلتون نشینه و این مسئله بارها تکرار بشه؛ ولی ندونین چرا اینجوریه؟!
یا بخواهید تو شرایط بهتر با یه فرد بهتر ازدواج کنید و برای همین نتونین کسی رو برای ازدواج انتخاب کنین؟ وقت گل نی :Nishkhand:
حالا اومدیم صدسال دیگه پیدا نکردیم یکی به دلمون بشینه یا شرایط بهتر بشه چیکار کنیم :Gig::hamdel: :Ghamgin:
اصلا چرا پیدا نمیشه یکی به دلمون بشیه یعنی نیمه گم شده نداریم :khaneh:

مشکل کجاست ؟

آیا صمیمی شدن با خانواده همسر توقع آنها را زیاد می کند؟

سلام،ان شاءالله عیدغدیر عقد می کنم
بعضیا میگن، بعد عقد با خانواده ی شوهر صمیمی نشو هرچقدم که خوب باشن ازت سوءاستفاده می کنن،میگن سنگین رفتار کن
ولی ،من قبل اینکه شوهرمو ببینم،خواهرش و مادرش اومدن خونمون،اینقدر متین و خوب بودن،که من همون جا مهر خواهرشوهرم، به دلم نشست،دوست دارم با خانوادشون صمیمی باشم،ولی بعضیا میگن نباش ضرر می کنی؟
حالا من چیکار کنم؟دلم نمیخواد دورو باشم؟باهاشون صمیمی بشم،بعدا سوءتفام پیش نمیاد؟

میخوام قبل از شهادتم ازدواج کنم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام و عرض خسته نباشید خدمت خواهران و برادران دینی و زحمت کش در این سایت و همچنین سلام عرض می کنم خدمت کارشناسان عالم و روحانی که با حضورشون به این مکان نورانیت بخشیدن

من چندی قبل از طریق تقویم دکستاپی شمیم یار با این سایت آشنا شدم و احساس کردم محیط مناسبی است که از ظرفیت های عزیزان در این مکان برای کسب راهنمایی استفاده کنم.

من در مرحله ای قرار گرفته ام که باید راه زندگی خود را انتخاب کنم و در این مسیر احتمالا با یک دو راهی مواجه هستم،

1- زندگی خوب
--- آنچه برای خوب زندگی کردن در ذهنم متصورم اینگونه است که در ایام جوانی که دارد به انتهایش می رسد، با دختری مومنه و هم فکر(با آرمان های مشابه) ازدواج کنم، و الی آخر
2- مرگ خوب
--- در این زمینه ، طبیعتا هر کسی که چای روضه امام حسین (ع) را خورده باشد، قاعدتا دعا کرده است که مرگش شهادت باشد، با این اوصاف و با در نظر گرفتن این نکته که روش هایی جهت اعزام به سوریه، برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها موجود است

من هم می خواهم هر دو راه را به صورت موازی در پیش گیرم!، اما در این مسیر با مشکلاتی مواجه می باشم که علت مراجعه را مشخص می کند.

اگر خدا بخواهد و سپاه قدس مرا برای اعزام به سوریه پذیرش کند، چند سوال پیش می آید؟

:ok3:-خانواده ام را(که البته محبت اهل بیت در دلشان می باشد) چگونه قانع کنم که دفاع از حرم حضرت زینب برای یک بچه شیعه کمال افتخار است؟؟(بلاخره به این راحتی ها نمی تواند دلشان را صاف کنند و با اشتیاق بدرقه ام کنند)
:ok5:-از طرفی با این مشکل مواجه هستم که در خواستگاری هایی که می روم، تا کنون نتوانسته ام با طرف مقابل این موضوع را مطرح کنم، زیرا ، همین طور که هیچ حرفی نمی زنم، آنقدر شرایط مالی بنده نامناسب است که جواب رد می دهند، چه برسد به اینکه به طرف بگویم می خواهم برم مدافع حرم شوم
احتمالا اگر این مسئله را قید کنم، بگوید: خب روانی، تو که همچین تصمیمی گرفتی، برای چی می خوای زن بگیری؟!. برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!

خب البته قرار نیست هر کس مدافع حرم می شود، حتما شهید بشود(لیاقت می خواهد)، پس دلم می خواهد هم زندگی داشته باشم، هم در این معرکه برای رسیدن به اهداف متعالی تر تلاش کنم. در واقع دنیا و آخرت یا به عبارتی خدا و خرما را با هم می خواهم. از طرفی اگر خدا بخواهد و شهید بشوم، اگر قبلش ازدواج کرده باشم، یک یادگاری از خودم در دنیا داشته باشم که مادرم و خواهرم و همسرم ، سر گرم بشوند و غم فراغ و دوری کمتر آزارشان دهد.

در مجموع بابت تمام کمکی که در تصمیم گیری درست و همچنین راهنمایی هایی که در جهت نیل به اهدافم مبذول می دارید، کمال تشکر را دارم

اجرتان با سیدالشهدا

[SPOILER]
در ضمن، در صورت نیاز، هر گونه اطلاعات تکمیلی تر را در اختیار کارشناس محترم قرار خواهم داد

[/SPOILER]


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:


آیا دهه شصت یا هفتادی بودن می تواند جزو ملاک های ازدواج باشد؟

درود بر شما.قبل از شروع بحث برای جلوگیری از سوءتفاهم بگم که صحبت من در مورد اکثریت هست نه 100%.و موارد استثنا هم پیدا میشه.این چند وقتی که تصمیم گرفتم به ازدواج.بیشتر راجب خصوصیات و ملاک های همسر ایندم فکر میکنم.یه چیزی که ذهنمو مشغول کرده.تفاوت متولدین دهه 60 و دهه 70 هستش.نمیدونم تفکرم راجبشون درسته یا نه.چون توی دانشگاهم با دیدن هه70 به همین نتیجه رسیدم.
تفکرم راجبه دهه هفتادیا : لوس.بی مزه.خیلی موذی.پررو.مغرور.خوخواه...
تفکرم راجبه ده شصتیا: باحال.پایه.شوخ.دل صاف.بی کینه....
و این تفکراتم باعث شده به این نتیجه برسم.یکی از اولویت هامو برای ازدواج دهه شصتی بودن بزارم.مگه اینکه موارد استثنایی پیدا بشه.
سوال من از شما دوستان:شماهم همینطور فکر میکنین؟؟؟تفکر من اشتباه هست؟؟؟

راه و روش رسیدن به معشوق در 20 سالگی

سلام من یک جوان 20ساله هستم که در دانشگاه عاشق یک نفر شدم .نه از روی هوس اون شخص با همه ملاک های من همخوانی داشت اما از انجایی که به نظرم سنم کمه می ترسم که با کسی در میان بگذارم نه به اون شخص گفتم نه به خانوادم از طرفی می ترسم که اون رو از دست بدم . این خود خوری نزدیک به هفت ماهه من رو اذیت می کنه. لطفا کسی راهی رو پیشنهاد کنه چون واقعا نمی دونم چکار کنم ؟لطفا راهنماییم کنید :Gig::hamdel:

به خاطر دروغ گویی و بی اراده بودن همسرم می خواهم از او جدا شوم

سلام
من 25 سالمه ،از یه خانواده مذهبی و متعصب، 20سالگی ازدواج کردم .

عاشق همسرم بودم و او هم دوستم داره ، هنوزم دوستش دارم ، اما از همون اول خیلی زیاد دروغ میگفت و پنهونکاری میکرد . مدام شغل عوض میکرد فکر کردم درست میشه ولی نشد.
رفتیم مشاوره به مشاوره هم دروغ گفت ، من نه کودکانه رفتار کردم و نه مادرانه بلکه کاملا بالغانه رفتار کردم . هرگز هم نگذاشتم خانوادم از مشکلات مالی و خانوادگیم باخبر بشن تا احترام همسرم مستدام باشه.

او خیلی بی اراده است و من براش غریبه ام.
رابطه عاطفیمون خیلی خوبه و خونمون معمولا شاد بوده ولی همسرم نمیذاره این شادی توی قلبم و برای همیشه بمونه . خسته شدم از هرروز دروغ شنیدن ، با وجود اینکه نمیگذارم شرایط دروغ فراهم بیاد تا بهم اعتماد کنه راستشو بگه. برام سخته یکی فکر کنه من احمقم و دروغای تابلوشو نمیفهمم.

با وجود اینکه هر کسی منو میشناسه چقدر آبرودارم و رفیق همسرم هستم و واقعا منطقی برخورد میکنم اما همسرم گویا دروغ باهاش اجین شده . درآمدش رو نمیاره برای خرج خونه . منم بخاطر اعصاب و احترام خودم کلا خودمو از بحث مالی بیرون کشیدم ، سالها پیش اشتباه کردم اجازه دادم از خانوادم قرض گرفتیم ولی اصلا به روی خودش نمیاره تا میتونه سوءاستفاده میکنه.

حالا که به مسیر زندگیم فکر میکنم میبینم من چه منطقی باشم چه کم خرج باشم چه متعادل باشم چه بهش فرصت بدم چه بریم پیش مشاور ، زندگیه ما هرگز پیشرفتی نخواهد داشت . بدون اینکه ولخرجی کنیم با اینکه سالی حسرت یه مسافرت رو داریم با اینکه من خرج خودمو دارم درمیارم و شاغلم ، قرض ها سره جاشون خواهند موند ، پس انداز و آینده ای در کار نیست ، اگه روزی بخوام مادر بشم با چه اعتمادی اینکارو کنم !

5سال فرصت کمی نبوده برای جبران ولی شرایط ما هرروز داره بدتر میشه ، میخوام جدا بشم ولی میترسم ، خانواده خوبی دارم ولی زیادی عاطفی هستند و متاسفانه فامیلم دید بدی به مطلقه شدن دارن ، تردید زیادی داشتم استخاره کردم 2بار
نیت: میخوام طلاق بگیرم خدایا اینکارو کنم .... یکبار این ایه اومد : کهیعص ..... خیلی خوب است همراه با موفقیت است. یکبار هم این آیه اومد: المص .... خیلی خوب است.

خیلی برام سخته . بعد از اینهمه تلاش و با اینهمه علاقه نمیتونم همینطوری بپذیرمش و چشممو به آیندمو و حداقل نیازها و حقوقم ببندم. نمیتونم هم دل بکنم .

فلسفه وجودی دوران نامزدی

با سلام به همگی
موردی که برام جالبه و درباره ی خیلی ها (نمیگم همه اینطورن ولی من تقریبا اکثر افرادی رو که دیدم این طور بودن) دیدم این هستش که به نظرم اصلا نگاه درستی به دوران نامزدی و فلسفه وجودی اون ندارند.

تقریبا همه می دونند و تا جایی که من تو اینترنت سرچ کردم ، دوران نامزدی برای شناخت بیشتر هستش .
خوب با این فرض میتونه نتیجه اون نرسیدن به نتیجه باشه ! یعنی خوب دختر می بینه که پسر مطابق با معیاراش نیست حالا از هر لحاظ و یا بالعکس و خوب دیگه پیش نمیرند.
ولی من به کرات دیدم که دید افراد نسبت به مخصوصا دخترانی که یک بار نامزد کردن و بعد یک مدت به هم خورده یه جوریه . چه جوری بگم با دختری که اصلا نامزد نکرده متفاوته
اگه به افرادی که برای پسرشون دنبال دخترن میگردن بگی میگن نه فرق نداره ولی وقتی به مرحله عمل برسه جریان فرق میکنه
خوب این دیدگاه تو جامعه می تونه پیامد های خوبی نداشته باشه . میتونه باعث بشه از ترس عواقب این موضوع ، یه ترس نهفته تو فرد جمع بشه و خودش رو برای جواب مثبت دادن به فرد مقابل قانع و راضی کننده و بعد ها به مشکل بر بخوره
در تمامی حرف های بالا منظورم سر دختر یا پسر بودن طرف نیست و هر دو مورد نظرند.
ولی دختر ها مورد نظر ترند .
نظر شما چیه ؟ :Gig:

خواستگاری دختر از پسر

من دختری 22ساله و همین ترم کارشناسی رو تموم کردم و قراره به زودی کارمند بانک بشم. خانواده تحصیلکرده و نسبتا مذهبی دارم با وضعیت مالی خوب و قیافه معمولی نسبتا خوب. من تا حالا شخصیتم اجازه نداده که بخواهم با پسری دوست باشم و درعین اینکه در خانه و جمع دوستام خیلی شوخ هستم ولی همیشه جلوی یک پسر متانتم را حفظ کردم.

من از جنبه های زیادی واقعا نیاز به یک همسر دارم که با او به آرامش برسم و دوست دارم به این نیازم از راه شرعی اش پاسخ بدهم ولی من یک دخترم!!!! حق اینکه بروم سراغ کسی که می دانم همسر مناسبی می تواند برایم باشد را ندارم.
سوالم از شما این است که چرا دختر وقتی احساس نیاز به ازدواج می کند مثل پسر نمی تواند اقدام کند و کسی را که مطابق میلش هست انتخاب کند؟ چرا باید آنقدر صبر کند تا شاید یکی بیاید خواستگاریش و آن هم اگر نروند و پشت سرشان را هم نگاه نکنن! من با شرایط نسبتا خوبی که دارم خواستگاری ندارم و تکلیف من چیست؟ مگر خدا خودش نمی گوید که اگر نیازی در وجود شما قرار دادم راه ازدواج هم برای پاسخگویی به این نیاز شما قرار داده ام؟! حتما این فقط راجع به پسرها صدق می کند که می توانند بروند خواستگاری دختر مورد علاقیشان نه ما دخترها که اگر پیشنهاد از طرف ما باشد از چشم هرچه پسر و آدمه می افتیم و محکوم می شویم به خیلی چیزها.
با نگاه به اطرافیان و دوستان و هم کلاسی هام کم کم دارم به این نتیجه میرسم که دختر هرچه بیشتر خودش را زیباتر نشان بدهد یا سر و زبون دار باشد یا عشوه­ بیشتر بیاید و اهل دوست پسر باشد بیشتر طرفدار پیدا میکند! بیشتر دخترهایی مثل من که اهل هیچکدام از اینها نیستند باید همیشه تنها باشند!!! چرا ؟
من موافقم که خواستگاری از طرف دختر واقعا بعدها به ضررش تموم میشه، اما تکلیف من چیه؟
متشکرم:Gol:



چکار کنم که همسرم احترامم را پیش دیگران حفظ کند؟

باسلام, لطفا کمکم کنید که تقریبا دیگه کم آوردم!

چهارساله ازدواج کردم و همسرم مردی با ایمان و کاری و باوجه اجتماعی بسیار خوبیه و به شدت اهل رفت و آمد بخصوص با دوستانش. اون ۲۹ ساله و من ۲۵ ساله هستم. همسرم رو خیلی دوست دارم اما چند اخلاق ناپسند داره که توی این مدت هرکاری کردم درست نشده که هیچ,بدترهم شده!
مسایل و مشکلات زندگیمونو جلوی دیگران بیان میکنه و شروع میکنه باهام بحث کردن, چندبار جلوی اقوام بهم بی احترامی کرده که هنوز نمیتونم فراموش کنم چون خیلی تحقیرشدم, جلوی خانواده هامون اصلا رعایت نمیکنه و باهام تندی میکنه, باحرفای سردش بارها دل خودم و خانواده مو شکونده, و از همه مهمتر اینه که دوست داره همیشه دوستانش رو به خونه دعوت کنم و خوب ازشون پذیرایی کنم و دوستانیش رو که شهرهای دیگه زندگی میکنن بهشون سر بزنیم و چند روز خونه شون بمونیم که این واقعا برام سخته, تاجایی تونستم خواسته هاشو براورده کردم ولی کلا خودم آدمی نیستم که خیلی زیاد اهل رفت و آمد باشم یعنی بنظرخودم درحداعتدال هستم ولی همسرم دیگه خیلی شورش کرده! اصلا برام راحت نیست چندروز برم خونه دوستش توی شهر غریب که چندبارهم بخاطر همسرم اینکارو کردم ولی بیشترازاین نمیتونم,راحت نیستم. خیلی زیاد ازم ایراد میگیره و گاهی مسخره م میکنه و بدجوری دلم میشکنه.
تنها خواسته م ازش این بوده که جلوی دیگران بهم احترام بذاره فقط همین!
میدونم خودم هم خیلی ایراد دارم.. نمیدونم چیکار کنم.... راهنمایی کنیدلطفا

ازدواج با دختر پولدار

سلام
بنده یک دختری در فامیلمان هست که ایشون باباشون بسیار پولدار هستند.عموشون هم همینطور. شوهر خاله ها و شوهر عمه ها هم پولدار. کارخونه دار هم هستند اون هم در زمینه کاری رشته من.من از دختره شناختی ندارم فقط می دانم یک خورده بداخلاق است. چادری هم نیست متاسفانه. همسن من است. خانواده خوبی هم از نظرفرهنگی دارد. یک خورده هم پرتوقع است این جوری که معلومه.خیلی راحت بگم مهمترین عاملی که من ازاین دختر خوشم آمد اینه که باباش کارخونه داره و دیگه کارم تضمینه تضمینه. و اتفاقا باباش خیلی هم منو دوست داره.حالا دخترش رو بده یا نده نمی دونم.نمی گم از دختره بدم میاد ولی اون قدر زیاد هم عاشقش نیستم.از یک طرف می گم برم خواستگاری چرا که توی این دوره و زمونه کار پردرآمد ازکجا پیدا می شه کرد اگه برم خواستگاری دختره می تونم توی کارخونه باباش کار کنم والان ازدواج کنم وگرنه باید کلی برای کار صبر کنم تا کاری گیرم بیاد و بتونم زن بگیرم.و ازطرف دیگر می گم که ازدواج کردن با دختری به خاطر پولدار بودن باباش خوب نیست. حالا من چه کار کنم؟