رابطه قبل از ازدواج

سردرگمی برای ازدواج

با سلام و عرض خسته نباشید. چندتا سوال داشتم حول محور یک مساله که ازتون خواهش میکنم با دقت بخونید و به تفکیک پاسخ بدید. ممنونم.   بنده مدتی پیش در دانشگاه (مقطع دکتری) با خانمی آشنا شدم (در سن ۳۰ سالگی و ایشون ۲۸ سالگی) و پس از آشنایی قصد ازدواج داشتیم. این خانم قبل از بنده با شخص دیگه‌ای قصد ازدواج داشتن و حدودا ۴ سال هم باهاشون بودن و این رابطه متاسفانه به روابط نامشروع هم منجر شده بوده (در حد کنار هم خوابیدن و بغل. نه رابطه جنسی). این خانم در ابتدای رابطه با بنده سعی در مخفی کردن این مورد داشتن و فقط به گفتن این مورد اکتفا کردن که چند سال با شخصی بودن و رابطه‌شون در حد صحبت‌ و آشنایی بوده. ولی بنده از طرق مختلف واقعیات رو فهمیدم و قصد جدایی از ایشون رو داشتم. ولی ایشون سعی داشتن که بنده رو نگه دارن و برای این کار سعی داشتن که با دروغ به هدف خودشون برسن و اینطوری به بنده تفهیم کنن که اتفاق خاصی بین اون دو نفر نیفتاده. اما بنده کوتاه نیومدم و و و خلاصه کار به جایی رسید ک بنده یک روز مفصل با ایشون در مورد رابطه قبلیشون صحبت کردم و بهشون فهموندم که کلا در گناه غرق بودن و چه بلایی سر خودشون آوردن و اون شخص اصلا مناسب ایشون نبوده و باعث شده که در گناه غرق بشن و چرا باید یه دختر که نماز میخونه و روزه میگیره، اونطوری در گناه بیفته. و و و ایشون هم واقعا متحول شدن به طوری که گریه کنان به دنبال جبران و توبه بودن. واقعا پشیمانی این خانم از ته دل بود و بنده این رو مطمئن هستم. در اینجا فرصت نیست که مفصل در موردش حرف بزنم. ایشون گفتن که دلیل مخفی کردن جزییات رابطه قبلیشون این بوده که از روانشناس ها شنیدن که لزومی نداره انسان رابطه قبلیشو با نفر جدید مطرح کنه و باعث آشفتگی اون بشه. منم گفتم که به نظرم این اشتباهه و شما باید از همون اول خودتون حقایق رو به من میگفتید و تصمیم گیری رو میذاشتید به عهده من. خلاصه قانع شدن و به اشتباهشون اقرار کردن و خیلی از من حلالیت خواستن و خواستن که ببخشمشون. توبه کردن، نماز توبه خوندن و خلاصه از همه نظر آداب توبه رو به جا آوردن و قلبا هم پشیمون بودن از تمامی اشتباهاتی که داشتن. ایشون بعد از توبه واقعا عوض شدند و حتی ۱ دروغ هم در مورد هیچی به بنده نکفتن و خلاصه اینکه کلا تبدیل به شخص دیگه ای شدن به خواست خدا. بنده احساس میکنم که خداوند بنده رو وسیله ای برای باز کردن چشم ایشون قرار داده تا بتونم شخصی رو از نابودی نجات بدم (به خواست و اراده خداوند). اما پس از این امر هم که مطمئن شدم ایشون توبه کردند از تمامی گناه های گذشته شون، نتونستم با خودم کنار بیام که باهاشون ازدواج کنم. چون میگفتم منی که قبلا با کسی رابطه نداشتم چرا باید با کسی باشم که قبلا با یکی دیگه بوده؟ اگرچه قلبا و عملا پشیمونی رو در ایشون دیده بودم و مطمئن بودم که اصلاح شدن از همه نظر، اما نمیتونستم به خودم بقبولونم که باهاشون زندگی کنم، فقط و فقط به این دلیل که فکر اینکه زمانی با شخصی دیگه بودن من رو آزار میداد. خیلی با خودم سر و کله زدم تا در نهایت تونستم کنار بیام و با خودم گفتم اگر خدا ایشون رو بخشیده باشه، من بنده کی هستم که نبخشم؟ از طرفیم گفتم مهم اینه که ایشون توبه کردن و انشاالله که بخشیده شدن. اگه خواست خدا باشه، منم میتونم کنار بیام. خلاصه بخشیدم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. البته و به دلیل مسائل متعددی مانند سربازی بنده هنوز ازدواجمون جور نشده و با همدیگه در رابطه هستیم. از رابطه مون هم خیلی راضی هستیم و هردو از همه نظر در چارچوب دین رفتار میکنیم. قبل از توبه کردن ایشون بنده حواسم نبود و به مادرم گفته بودم که این خانم قبلا با یه شخص دیگه قصد ازدواج داشتن و ... ولی هیچ صحبتی از کارهای خلاف شرع به میان نیاوردم. اما مادرم به من گفت که حتما مطمئن شو که ایشون در چه حد با اون پسر رابطه داشته و ایا رابطه به کار خلاف شرع و ... کشیده نشده؟ پس از توبه کردن ایشون، من چون باور داشتم به اینکه این خانم واقعا از تمامی گذشته ی خودش پشیمون شده و کلا ازش ابراز بیزاری کرده و توبه کرده، تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم. اما به ناچار مجبور شدم به مادرم دروغ بگم و بگم که رابطه ای ایشون با اون پسر در حد صحبت و آشنایی بوده. چون درست نبود بیام و آبروی ایشون رو که حالا توبه هم کرده بودند در خطر قرار بدم (اگرچه به نظر خودم همون رابطه ی عادی رو هم نباید میگفتم). خلاصه اینکه مادرم چون به بنده اطمینان دارند حرف من رو باور کردند و قدم پیش کذاشتند و الان هم با این خانوم خیلی رابطه خوبی دارند. این موارد رو گفتم تا شرح حالی از وضعیتم گفته باشم و سوالاتم رو مطرح کنم:   ۱: آیا دروغی که بنده به مادرم گفتم، خیانت و گناه نیست؟ چون واقعا راه دیگه ای نداشتم. یا باید حقیقت رو میگفتم و آبروی اون خانوم رو که حالا توبه کردند در خطر مینداختم، یا با ایشون رابطه م رو به پایان میرسوندم که اینم نتونستم چون واقعا حس کردم حالا که توبه کردند، دیگه مشکلی وجود نداره. از طرفی واقعا دوستشون دارم و احساس میکنم در صورتی ک ازشون جدا بشم واقعا خورد میشن و شاید باعث خشم خدا بشم ازینکه بعد از گذشت مدت طولانی‌ای از توبه کردن ایشون، ولشون کردم و رفتم. از طرفی الان هم خیلی به یکدیگر وابسته شدیم.   ۲: قابل ذکر است که بگم پایان ارتباط این خانم با اون پسر قبلی، از جانب این خانوم بوده که چند ماه پیش از آشنایی با من انجام گرفته بوده. اما اون پسر از اون موقع تا اغاز رابطه ما هر ازگاهی به ایشون پیام میدادن ولی این خانم قاطعانه جوابش کردن و از رابطه با اون شخص ابراز پشیمانی کردن و همه چیز از طرف خانم به پایان رسیده و اون پسر هم کم کم این مساله رو فهمید و به احتمال قطع به یقین دیگه متوجه شده که جایی در زندگی ایشون ندارن. چون ایشون صراحتا بهش گفتن که در شرف ازدواج هستن و همه چی بین اونها تموم شده. اون پسر هم اگرچه ابراز ناراحتی کرده بود، اما برای ایشون آرزوی خوشبختی کرده بود. جا داره ذکر کنم که تمامی پیام هایی که اون شخص به ایشون میداده رو، این خانم به من نشون میداد. بنده در اطمینان و اعتماد به این خانم ذره ای شک ندارم. حالا سوال بنده اینه که آیا اون پسر به گردن این خانم حقی داره؟ که بتونه مثلا نفرین کنه و از این حرفا؟ یا آه ایشون دامن زندگی مارو بگیره یا از این مسائل؟ این رو هم در نظر داشته باشید که ارتباط قبلی اونها خارج از چارچوب دین بوده و اون پسر اصلا اعتقادی به دین نداشته و نه نماز میخونده و نه روزه میگرفته و اصلا ابایی هم از زیرپا گذاشتن حدود دین نداشته. قبلا جایی خوندم که ارتباطی که خارج از چارچوب دین باشه، هیچ مدیونی و حقی برای طرفین ایجاد نمیکنه.   ببخشید ک خیلی نوشتم. واقعا باید اینهارو توضیح میدادم. در پایان ممنون میشم اگه ممکنه این سوالات رو فقط کارشناسان پاسخ بدن. با تشکر.

راضی کردن خانواده برای خواستگاری از دختر مورد علاقه من

سلام من 27سالمه لیسانس معماری دارم عاشق هم دانشگاهیم شدم که لیسانس حسابداری داره طوری عاشقش شدم که حتی خواستگاری شخص دیگه ایه نمیتونم برم با این خانوم صحبت کردم هردو ملاکامون یکیه هردو ایمانمون خوبه سطح عقل شعور معاشرتمون وخانوادهامون یکیه فقط سطح مالیشون پایین تره مادرم مخالفت میکنه میگه به هیچ عنوان خواستگاریش نمی رم میشه کمکم کنید چکارکنم ما همه جنبه هارو درنظر گرفتیم و فهمیدیم باهم خوشبخت میشیم

راه و روش رسیدن به معشوق در 20 سالگی

سلام من یک جوان 20ساله هستم که در دانشگاه عاشق یک نفر شدم .نه از روی هوس اون شخص با همه ملاک های من همخوانی داشت اما از انجایی که به نظرم سنم کمه می ترسم که با کسی در میان بگذارم نه به اون شخص گفتم نه به خانوادم از طرفی می ترسم که اون رو از دست بدم . این خود خوری نزدیک به هفت ماهه من رو اذیت می کنه. لطفا کسی راهی رو پیشنهاد کنه چون واقعا نمی دونم چکار کنم ؟لطفا راهنماییم کنید :Gig::hamdel:

پیامدهای یک رابطه نافرجام


سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام،
من چند سال پیش با خانمی آشنا شدم، ایشون زیاد سراغ من میومدن و هم صحبت هم میشدیم. گاهی هم من سر صحبت رو با ایشون باز میکردم اما خیلی کم اتفاق میوفتاد که شروع یک صحبت از طرف من باشه چون اصلا علاقه ای به دختر بازی نداشتم هیچ وقت!
ایشون گاهی کمی محبت آمیز با من صحبت میکردن
من رفته رفته بهشون بسیار علاقه مند شدم تا اینکه به قصد ازدواج بهشون موضوع علاقه ی زیادمُ گفتم. این خانم پیشنهاد ازدواج منُ حالا به هر دلیلی قبول نکردن و من ازشون خواستم دیگه با من در تماس نباشن. با رفتنشون ضربه خیلی خیلی سنگینی خوردم
چند ماه بعد برگشتن و گفتن که بین همه منو انتخاب کردنو از این حرفا، خب منم خیلی بهشون علاقه داشتم و قبول کردم.
اما نمیذاشتن برم خواستگاریشون! و میگفتن که باید منُ بیشتر بشناسن با اینکه قبلا مدت طولانی با من صحبت میکردن و میشناختن! منم قبول کردم دو سه ماه با ایشون در تماس باشم یا برم بیرون که شناخت پیدا کنن.
بیشتر تلفنی یا از طریق پیام کوتاه صحبت میکردیم(خیلی زیاد) و فقط دو بار رفتیم بیرون با هم. توی تمام این مدت ایشون کاملا محبت آمیز با من صحبت کرد و میگفت که به من علاقه داره، خب منم همینطور...
من بینهایت علاقه مند و وابسته تر شده بودم تا اینکه خیلی زود رفتارشون با من عوض شد، دیگه بهم محل نمیذاشتن، جواب پیام هامُ نمیدادن و...
من هم به ناچار یک شب بهشون گفتم که دیگه رابطه ای بین ما نیست(که واقعا هم نبود دیگه) با این کارهاشون میخواستن تا من برم! و منم همین کارُ کردم
حتی چند روز بعد در جایی(شبکه های اجتماعی) نوشتن که دیگه زندگیشونُ پیدا کردن و...!(نمیدونید چقدر درد داشت برام خوندن نوشته هاشون)
حتی من موقع خداحافظی ازشون خواستم که توی شبکه های اجتماعی من رو محدود کنن تا نوشته هاشونُ نتونم بخونم چون دست خودم نبود هر روز میرفتم تا ببینم چی نوشتن. اما این کارُ هم نکردن!

چند ماه بعد از این اتفاقات ایشون برگشتن و گفتن که "فکر میکردن ازدواج ما سرانجام خوبی نداره، نمیدونن چرا اینطوری شد" و به این خاطر اون رفتارُ داشتن.
اما من بسیار بسیار بسیار ضربه بدی خوردم حتی الان که یک سال و نیم از این اتفاق میگذره باز هم دارم عذاب میکشم.
به نظر من حتی برای جدایی میتونستن روش های بهتریُ انتخاب کنن، منطقی تر برخورد کنن، با هم صحبت کنیم، از مشاور کمک بگیریم و... نه اینکه بهم بی محلی کنن، جواب پیام هامُ ندن، حس کنم براشون یه آدم بی ارزشم، سرخورده و سرافکنده و افسرده بشم...
دلم بشکنه
یک بار بخشیدمشون اما وقتی دیدم اوضاع جسمی و روحیم هر روز بدتر میشه پشیمون شدم و الان نمیبخشمشون.
البته از قبل اینم میدونستم که ایشون قبل از من رابطه های ناموفق دیگه ای داشتن اما برام مهم نبود چون بهشون علاقه مند شده بودم.

حالا با توجه به این توضیحات سوال بنده این هست:
با در نظر گرفتن حرام بودن اصل رابطه ی دختر و پسر(که البته من قصدم ازدواج بود و اون خانم نمیذاشت به خواستگاریشون برم)
1- آیا ایشون حق الناس به گردن داره؟
2- آیا ایشون در حق من ظلم کرده؟
3- چه اندازه من و چه اندازه ایشون در این ماجرا مقصر هستیم؟
4- من انقدر درد دارم که هر روز لعنت و نفرینشون میکنم، آیا این لعنت و نفرین براشون حقه؟ خدا جواب کارهاشونُ میده؟ و نفرین های من مستجاب میشه؟

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

از بین رفتن اعتماد قبل از ازدواج

انجمن: 

سلام.
دختری 27 ساله هستم که مدت 9 ماهه با پسری که خارج از کشور زندگی میکنه ارتباط دارم.
آشنایی و ارتباط ما از طریق واسطه(دوست صمیمی و چندین ساله ایشون) و برای ازدواج بود.
چند ماه پیش پدر این آقا به محل کارم اومد و خواست مثلا بدون اطلاع قبلی, منو ببینه همون شخص واسطه بعد از رفتن ایشون به من جریانو گفت ولی چندین بار قسمم داد که به کسی نگم وگرنه خودش بی اعتبار میشه. به همین دلیل من به دوستم چیزی نگفتم و حتی وقتی جریان پدرش رو برام تعریف کرد طوری وانمود کردم که انگار اطلاع ندارم.
الان بعد از چند ماه به طریقی شک کرده بود(حدس میزنم خود اون رابط بهش گفته) که من اطلاع داشتم و وقتی دوباره پرسید نتونستم دروغ بگم و جریانوگفتم. ولی خیلی عصبانی شد و گفت به من کلک زدی من چطور میتونم بهت اعتماد کنم و از کجا معلوم راجع به چیزهای دیگه و پسرها به من دروغ نمیگی...

خواهش میکنم کمکم کنید چکار کنم که متوجه بشه فقط بخاطر قسمی که خورده بودم اینکارو کردم وگرنه دلیلی نداشت ازش پنهان کنم. 1بار بهش پیام دادم و عذر خواهی کردم زنگ زد و گفت باید فکر کنیم من نمیتونم دوباره اعتماد کنم شاید خیلی چیزای دیگه ازم پنهان کرده باشی اصلا شاید دیگه نتونم ادامه بدم.
لطفا راهنماییم کنید چکار کنم. چطور بهش بفهمونم اون واسطه از سادگیم سواستفاده کرد و نذاشت بهش جریان رو بگم ولی الان برای نابود کردن رابطمون بعد از چند ماه این جریانو رو کرده. اگه زنگ زد چی بهش بگم که دوباره باورم کنه.
من شرایط کمک گرفتن حضوری از مشاور رو ندارم خواهش میکنم در اسرع وقت راهنماییم کنید زندگیم برای هیچ و پوچ به هم ریخته

آیا پسری که اهل دوستی است حق دارد دختری را به این جرم رد کند؟

انجمن: 


سلام
یه پسر مجردی 30 ساله که دنبال یه مورد خوب برای ازدواج می گشته یه دختر 25 ساله رو می بینه، آرام آرام بهش نزدیک تر می شه و از رفتار و برخورد و خلاصه همه چیش خوشش میاد و با هم قرار ازدواج می زارن!
بعد ارتباطشون بیشتر می شه و متأسفانه خواسته یا ناخواسته اتفاقی که نباید بیفته می افته و ...

بعد از مدتی دختره میاد اتفاق مشابهی که قبلا براش افتاده بوده، جزء به جزء برای این پسر نقل می کنه حالا این پسره بدش اومده از دختره و قید ازدواج رو زده !

به نظر شما کارشناس گرامی آیا این پسر که خودش هم همون کار خلافی رو کرده که دیگری انجام داده و الان بدش آمده، حق داشته بدش بیاد و قید ازدواج رو بزنه؟!
آیا دختر هم مقصره که خواسته صادقانه همه چی رو به همسر آیندش بگه تا بعدا مشکلی پیش نیاد؟!

بیان اسرار زندگی در خواستگاری (تا چه حد باید اسرارمان را بگوییم)

سلام دوستان
عرض ادب و احترام
عزیزان همراه همانطور که قبل از عید به دوستان قول داده بودیم به همراه همکار گرامی سرکار آذر بانو با یک بحث مهم و کاربردی در خدمت دوستان هستیم

بیان اسرار زندگی در خواستگاری
گفتن اسرار زندگی در خواستگارب بحث مهمی است که گاهی اوقات دختر و پسر با گفتن یا نگفتن یک موضوع باعث از دست دادن یک موقعیت خوب می شود برای شروع بحث چند سال طرح می کنیم که دوستان با نظرات خود ما را همراهی کنند

چه مواردی را از اسرا را زندگی باید بگویم؟

چه زمانی باید این اسرار را گفت ،قبل از خواستگاری ،جسله اول خواستگاری ، بعد از عقد؟

موارد فوق در مورد دختر یا پسر فرقی هم می کند یا مشترک است؟

با ما همراه باشید...