نیاز به ازدواج

آیا در این شرایط ازدواج موقت به مصلحت من است؟

لطفا سوال زیر را از نظر مشاوره و احکام جواب بدین اول اینکه: خانمی از طریق غیر ازدواج هم باکره نباشد می تواند بدون اذن پدر ازدواج کند؟ کسی که در دوران عقد خانم شده چی ؟ لطفا  دوحالت را بفرمایید مرجع :ایت الله مکارم شیرازی از کارشناس مشاور می خواهنم من را راهنمایی کنند:  آیا کار درستیه من صیغه ی موقت بشم ؟؟ من ۲۱ سالمه ... ۴ ماه با یه آقایی عقد دائم بودم به خاطر ماجراهایی ک پیش امد ایشون خواستن منو طلاق بدن ...  من خیلییییی حال بدی داشتم، در حدی ک میخواستن بستریم کنن بیمارستان روانی ... اما خداروشکر با کمک داروها و مشاور و اینا یکم حالم بهتره ...  من یه دختر خیییییلی عاطفی ام و اینو واقعا حس میکنم ک نیاز ب حمایت و توجه عاطفی ی مرد دارم از طرفی نمیخوام دیگه ام گناه کنم، حمایت پدرمم ندارم ... من از قبل ازدواجم یه نفر و میشناختم ک تهران زندگی میکنن اما من اصفهانم ایشون متاهل ان ولی خیلی با همسرشون مشکل دارن و میخوان احتمال زیاد از هم جدا بشن منم دوسش دارم، ولی نمیتونم ب دوستت دارم ادما اعتماد کنم ایشون در جریان همه ی اتفاقا و مشکلاتی که دارم  هست و میگه دوستت دارم و میام خاستگاریت فقط زمان بهم بده   اما من میترسم دیگه، هم خیلی حالم بده ک متاهله هم از طرفی حس میکنم اونم خیلی بهم نیاز داره نمیدونم چیکار کنم؟ فقط دوس دارم بتونم به یکی اعتماد کنم یکی رو دوس داشته باشم و یکی دوستم داشته باشه ... اونم تو شرایطی ک پدرم بهم کلی تهمت زدن و از خونه بیرونم کردن تقریبا و الان چند هفته اس خونه خواهرمم!!!

دوستم ازدواج کرده و من با 31 سال سن هنوز مجردم

انجمن: 



با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من دختری هستم که تو یه خونواده بزرگ شدم که نه خیلی مذهبی ولی طوری بودن که قبلا زیاد نمیذاشتن دختر تنها یا با دوستاش بره بیرون
میگفتن خطرناکه و کلا روابطم با پسرا خیلی کم بود وبا کسی دوست نشدم
الان که سنم بالا رفته و در روابط با پسرا کلا خجالتی شدم و روم نمیشه باهاشون صحبت کنم
واسه همین هم کسی نمیاد به خواستگاریم
اعتماد به نفسم از بین رفته مخصوصا وقتی میبینم دوست 20 ساله ام ازدواج کرده و من با 31 سال هنوز مجردم
چه کنم ؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

دیگه نمی تونم این نیاز رو تحمل کنم

با سلام
می خواستم کمی از بدبختی هایم بگویم. کودکی ده ساله را تصور کنید که با مشت اون قدر توی سر همکلاسی اش می زند تا این که همکلاسی اش بیهوش می شود. زمانی که کلاس چهارم دبستان بودم روزی با یکی از همکلاسی هایم در مدرسه دعوایم شد و با مشت آن قدر توی سر او زدم تا این که او بیهوش شد. بعدش یادمه پدر و مادر من رو خواستند توی مدرسه و مرا از اون مدرسه اخراج کردند و من مجبور شدم در مدرسه ای دیگر درس بخوانم . مدیر احمق مدرسه ی ما عقلش نرسید که به پدر و مادر من این هشدار را بدهد که فرزند شما مشکل دارد. پدر و مادر من هم که از اون مدیر مدرسه احمق تر. یادم هست که زمانی که کلاس پنجم بودم یک بار اون قدر خودم را کتک زدم که خودم بیهوش شدم. پدر من باز هم نفهمید که بچه اش چه مرگش است. حداقل عقلش نکشید که مرا به یک دکتر نشان بدهد. پدر و مادر و معلم هایم همیشه مرا تحقیر می کردند. خصوصا مادرم. مادرم از همون ابتدای بچگی مرا تحقیر می کرد. رفتارهای تحقیرآمیزش هیچ وقت یادم نمی رود. این ها گذشت و من همیشه دارای یک خشم فروخفته بودم. همیشه حقارت را با پوست و گوشت و خونم لمس می کردم. تا این که زمانی که کلاس سوم راهنمایی بودم در تلویزیون خونه ی خاله ام یک فیلم مستهجن دیدم. سی دی اون فیلم رو از خونشون کش رفتم. رفتم خونه و نگاه کردم . حس می کردم که اونا دارند یک لذت بسیار بالا می برند. این شد که با تکرار رفتارهای اون فیلم به خودارضایی افتادم. وقتی این کار رو می کردم برای یک لحظه حس خوبی می کردم. یک لحظه فشار خشم خفته ی درون من از بین می رفت. یک لحظه حقارت را از خودم دور می دیدم. یک لحظه تمام تنش ها ، عقده ها از بین می رفت. اما دقیقا چند دقیقه ی بعدش به شدت از خودم و از کاری که کردم بدم می اومد. اون زمان نمی دونستم که این کار حرام است ولی از این کار بدم می اومد. اما به دلیل همون لحظه ای که این کار، تنش ها رو از روح من از بین می برد این کار رو انجام می دادم. این کار رو انجام می دادم و پشیمان می شدم و حس حقارت و خشم من بیشتر می شد. پدر و مادرم هم که توی هپروت بودند و اصلا از حال و روز پسرشان با خبر نبودند. من همش می گفتم که این کار رو انجام نمی دم ولی نمی تونستم و افسردگی من هر روز بیشتر می شد. تا این همین طور این کار ادامه داشت. تا زمانی که در سن بیست سالگی بعد از حدود شش سال انجام این کار به مادر خودم گفتم که مامان من می خوام ازدواج کنم. چگونه می تونستم به مادرم بگویم که من به خاطر انجام خودارضایی می خواهم ازدواج کنم. مادری که از کودکی مرا موجودی کثیف و نجس می دانست. مادرم به من گفت که تو دانشجو هستی و نمی توانی ازدواج کنی . چون کار نداری و پول نداری. گذشت و دانشگاهم تمام شد و علی رغم میل پدر احمقم که می گفت باید تا دکترا بخونی به لیسانس اکتفا کردم و به سربازی رفتم. سربازی ام هم تموم شد ولی کماکان به این کار ادامه دادم. الان 26 سالمه ولی هنوز کار درستی ندارم و نمی توانم ازدواج کنم. پدر و مادرم هم فهمیده اند که من به این کار مبتلا شدم. عقده و عقده و عقده و عقده و عقده و عقده و عقده و عقده و عقده تمام وجود مرا گرفته است. آقا مگه من آدم نیستم. تا کی باید این فیلم ها رو ببینم و لذتی که می برند ببینم و خودم دستم به هیچ جا بند نباشد. هر وقت که یک فیلم اینچنینی آدم ببینه مهر اون زن می افته توی دلش. حالا ببینید که مهر چند تا زن توی دل من وجود داره؟ دیوانه شدم. تا کی باید بدبخت باشم. یک سال ؟ دوسال؟ پنج سال؟ ده سال؟ بیست سال؟ تاکی باید التماس خدا و امام زمان و امام حسین بکنم که درد مرا دوا کنند. به خدا هر کاری که لازم بوده برای ازدواج کردم ولی دستم به هیچ جا بند نشد. برای خواهرم خواستگار اومد زمانی که خواهرم بیست سالش بود. مامانم صد میلیون جهاز به خواهرم داد. هرچی بخوای بهش داد. ولی من که بیست سالم بود و زن می خواستم به بهونه ی کار نداشتن من برای من کاری نکردند. پدر و مادر من وضع مالیشون خوبه ولی می گن که باید کار کنی و خودت خرج ازدواجتو در بیاری. من بدبخت هم کار برام گیر میاد ولی با برجی یک میلیون تومان. اونم کاری که شیره ی جونت رو می کشند و یک میلیون تومن می اندازند جلوت. اون وقت من باید چند سال صبر کنم تا بتونم خرج ازدواجم رو در بیارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما بگید؟ شما بگید که من با این همه عقده چه کنم؟ به خدا دیگه نمی کشم؟ به همون خدایی که من رو مثل یک تکه نجاست پرت کرد توی این دنیا دیگه نمی کشم؟ اون زمان می رفتم توی اتاقم و روزی دو سه ساعت گریه می کردم اما دیگه حتی گریه هم نمی تونم بکنم؟ یک چیزی زیر گلوم گیر کرده که نه می تونم بریزمش بیرون و نه می تونم فرو ببرمش. احساس می کنم زیر پام خالی شده. احساس می کنم که هیچ کس را ما ندارم که پناه من باشد. احساس می کنم که هیچ کس صدای من رو نمی شنوه. احساس می کنم که تنهام. احساس می کنم که همه مرا فراموش کرده اند. دیگه زندگی برام بی معنا شده. هیچ چیز مرا شاد و یا غمگین نمی کنه. دنبال یک پناهگاه می گردم. دنبال یک نفر می گردم که صدام رو بشنوه. شما به من بگید که چرا خدا با من قهر کرده است؟ شما بگید که چرا همه مرا فراموش کرده اند؟ شما بگید که چرا دیگه هیچ چیز مرا آرام نمی کنه؟ شما بگید که این بدبختی ها تا کی ادامه داره؟ شما بگید که چرا در عنفوان جوانی احساس پیری می کنم؟ شما بگید که چرا ما هیچ کس را نداریم؟ تا کی؟ تا کی؟ تاکی باید عقده بکشم؟ تا کی باید حقیر باشم؟ تا کی حقارت؟ تا کی کثافت؟ تا کی نجاست؟ تا کی توسل کنم و جواب نگیرم؟ به خدا دیگه نمی تونم؟ از این زندگی سیرم. مگه من حق زندگی ندارم؟ مگه من حق برطرف کردن یک نیاز جنسی ساده رو ندارم؟ دلم می خواد بخوابم و دیگه بیدار نشم. ای کاش از خودکشی نمی ترسیدم و آن را انجام می دادم .

می خواهم ازدواج کنم اما ...

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

بسم الله الرحمن الرحیم
من دختری بیست و یک ساله ام
دانشجو هستم و تقریبا از پس خودم برمیام. از این دخترایی که فقط به درس بچسبند و چیزی از زندگی نمی دونند نیستم
تک دختر هم هستم
شاید خیلی خیلی پررویی باشه ولی خب وقتی شماها منو نمیشناسید پس حرفمو میگم
من از لحاظ روحی و عاطفی و جنسی شدیدا نیاز به همسر دارم

ولی مادر و پدرم تاحالا که میخواستند خونه و ماشیناشونو ارتقاء بدند، حالا که هر دو به آرزوهاشون رسیدند و دیگه قرض و قوله سر آرزوهاشون ندارند
و نمیگند نمیتونیم جهیزیه بدیم هرکسی میخواد بیاد خواستگاری با بهانه های مضحک و مسخره ردش می کنند و اصلا نظر من رو هم نمیخواهند

معیارهای جوونی های خودشونو تو خواستگارهای من دخالت میدند
حالا چون من روم نمیشه حرفمو نه بخودشون بزنم و نه به کسی که به گوششون برسونه باید دوران جوانی خودشونو با هزار و یک نیاز یادشون بره؟

من می تونم بخاطر افکار گناهی که ناخواسته به ذهنم میرسه و هرچی خواستم ترک کنم بخاطر نیازم نشد، حلال شون نکنم؟
می تونم نبخشمشون که باعث خرابی ذهنم شدند؟
با تشکر





با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

حضور فرد مناسب برای ازدواج در عین فراهم نبودن شرایط ازدواج

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:

سلام؛ امیدوارم حالتون خوب باشه؛
من یه دختر در پایه یازدهم تجربی هستم اهل شمال کشور و تو مدرسه فرزانگان(تیزهوشان) درس میخونم
حدود دو سال و خورده ای پیش دچار سندرم شدید فائدگی شدم و بعد نه ماه ، به تجویز روانپزشک قرص سرترالین صد مصرف میکردم و یک هفته ای میشه الان که قرص رو کنار گذاشتم؛ و زیر نظر روانشناسم هستم ( ده جلسه طی سه ماه (فعلا)).
قبلا ارتباطات حضوری که نه ولی چت های زیادی با پسرا داشتم بخاطر موقعیت روحی و نیاز جنسی ام ؛ که دست کمی از حضوری نداشت؛
عقیده داشتم که اگه صحبت با نامحرم به من آسیبی نزنه ایرادی نداره؛
دختری هستم که به لااقل هشتاد درصد احساسات و نسبت به خودم، خودشناسی دارم؛ به گفته مشاورم طرحواره ندارم(جز یه مقدار خیلی کم انزوا گزینی)؛ اصراری هم به این ندارم که همه چیو میدونم یا کاملم یا از این دست حرفای تقریبا بی اساس
سه ماه پیش تصادفا با یه آقایی از شهر خودم با اختلاف سنی 12 سال آشنا شدم که اصرار و ادعا داره که عاشقم شده و حاضره هر کاری که بخوام برام انجام بده؛ فعلا تقریبا نصف روز به مغازه ها سرویس دهی میکنه و باقی روز هم تو آژانس کار میکنه؛ یه برادر بزرگتر( همسرش هم 11 سال کوچیکتره) و یه برادر کوچیکتر( 25 ساله که با یه دختر 15 ساله ارتباط داره) و یه خواهر که تو سن 18 سالگی ازدواج کرده و الانم دو تا بچه داره و فکر میکنم 25 سالشه؛ داره؛قراره با برادر کوچکترش ، از عید دامداریشون رو با وام گسترش بدن و روش سرمایه گذاری کنه؛
به هر نحوی و با هر دلیلی خواستم قانعش کنم اما قبول نمیکنه که بزاره بره
4 بار حضورا منو دیده و دو بار باهم صحبت کردیم(حضوری حرف خاصی نزدیم و همیشه غیر حضوری حرف زدیم)
من متوجه اشتباهم شدم که نباید با پسری تو این سن چت میکردم چون هیچ وقت تصور نمیکردم کسی با شرایط افتضاح روحیم و کارایی که کردم و دلایل قانع کننده ای که همیشه ازشون استفاده میکردم و طرف مقابل خودش کنار میکشید، عاشقم بشه و منو به نحوی درگیر کنه ؛
قرار شده مانعی برای درسم نباشه، رعایت احوالم رو بکنه و طبق نظر من رفتار کنه ... به هیچ وجه رفتاری از خودش نشون نداده که نشون دهنده قصد و افکار پلیدش توش باشه؛ و از هر نظر که میبینم بنظر در حرفاش صادقه
میخوام بدونم من باید با این ارتباط چیکار کنم؟! میخوام نظرتون رو بدونم
ممنون



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

نياز دختر به ازدواج مدت دار

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
ممنون استاد از راهنمایی های شما.ولی استاد من هنوز باعقدموقت مشکل دارم و قانع نشدم...
دختر یا پسری نیاز دارند تا فراهم آمدن موقعیت ازدواج رابطه ای داشته باشند که راه حلالش میشه عقد موقت، تا اینجا درست، ولی استاد کدوم پدری حاضر میشه دخترش روبه عقد موقت کسی در بیاره؟
چرا باید اجازه عقد موقت دست پدر دختر باشه؟
وقتی خانواده ای قبول نمی کنه، چطور نیازش رو برآورده کنه؟ با گناه بهتره؟

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

راه و روش رسیدن به معشوق در 20 سالگی

سلام من یک جوان 20ساله هستم که در دانشگاه عاشق یک نفر شدم .نه از روی هوس اون شخص با همه ملاک های من همخوانی داشت اما از انجایی که به نظرم سنم کمه می ترسم که با کسی در میان بگذارم نه به اون شخص گفتم نه به خانوادم از طرفی می ترسم که اون رو از دست بدم . این خود خوری نزدیک به هفت ماهه من رو اذیت می کنه. لطفا کسی راهی رو پیشنهاد کنه چون واقعا نمی دونم چکار کنم ؟لطفا راهنماییم کنید :Gig::hamdel:

احساس میکنم اگه من ازدواج کنم دلش میشکنه

انجمن: 

سلام خدمت کارشناسان محترم و دوستای خوبم.پسر 24 ساله هستم.کارشناسیم رو تازه تموم کردم.تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم ولی توی یه رشته دیگه.با اینکه خدا هوش و استعداد زیادی به من بخشیده ولی این روزا یه مشکل بزرگ دارم.

صبح تا شب تمام فکر و ذکرم شده ازدواج.البته هیچ فرد خاصی تو ذهنم نیست.الحمدلله از اونایی هم نیستم که اهل دوست دختر و اینا باشم.

اصلا دختری رو که اهل اینجور رابطه ها باشه لایق ازدواج نمیدونم.تنها مشکلی که دارم اینه که من یه خاله دارم حدودا 6سال از من بزرگتره و هنوز ازدواج نکرده.

احساس میکنم اگه من ازدواج کنم دلش میشکنه.....واقعا خیلی در این مورد قکر میکنم

واقعا به بن بست رسیدم....

نیاز به ازدواج و به هم خوردن آرامش

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با عرض سلام و خسته نباشید.
من شاید تا سن 14 سالگی خودارضایی میکردم.البته نمیدونستم چیه ولی بعد از اینکه معلممون با ما صحبت کرد ترکش کردم.
الان هم 18 سالمه.و احساس میکنم نیاز به ازدواج دارم.هم از منظر عاطفی و هم مسائل دیگر،نیاز به شریک زندگی را در خود احساس میکنم.ولی خب تا شرایط جور نشه نمیشه ازدواج کرد.

این مسئله باعث شده که من همه اش در ذهنم با مرد رویاهایم زندگی کنم.و کمتر به خدا و معنویات توجه میکنم.البته نماز میخوانم، روزه میگیرم،و خدا رو شکر حجابم را رعایت میکنم.ولی احساس میکنم نیاز به ازدواج نمیذاره با آرامش به عبادت خداوند بپردازم.از یه طرف هم از این موضوع ناراحتم و دوست ندارم که این فکرها به ذهنم بیاد.
مسئله ی بعدی اینه که من در ارتباط با نامحرم مشکل دارم.مثلا خیلی سختمه برم از یه مغازه که صاحبش فرد جوونیه خرید کنم.چون میترسم نگاهش کنم و به گناه بیفتم.راستش بعضی وقتا نمیتونم نگاهمو به نامحرم کنترل کنم.و نسبت به افراد جوونی که نزدیک منه حالا تو فامیل خیابون یا دانشگاه احساس خاصی دارم.نمیدونم چه حسی ولی یه احساسی دارم.میخوام بدونم این طبیعیه؟
و سوال بعدی این که من از ازدواج میترسم.یکی از عللش اینه که من تو خرید وسواس زیادی به خرج میدم مثلا وقتی مانتو میخرم یا کفش،خیلی وقتا از چیزی که خریدم راضی نیستم و بعد از اینکه خریدم چشمم به یه مغازه ی دیگه میفته و میگم کاش اونو هم میخریدم.میترسم این مشکل تو ازدواج هم پیش بیاد.و خدایی نکرده بعد ازدواج بگم کاش ازدواج نمیکردم.
البته من تا به حال با هیچ کس رابطه ای نداشتم.همچنین خودارضایی ناآگاهانه میترسم دامانم را بگیرد.
لطفا در مورد همه ی این موارد راهنمایی جامعی بفرمایید.
با تشکر


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

نیاز به ازدواج و منع خانواده از ازدواج موقت

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


با سلام
دختری هستم بیست و نه ساله،هنوز مجرد و دوشیزه هستم
بعلت مشکلات قلبی دو بار پیوند قلب داشتم،بار اول ناموفق و بار دوم پیوند موفق داشتم،دو بار به کما رفته ام و چندین عمل دیگر که قابل ذکر نیست،جای سالمی در بدنم بعلت عارضه قلبم باقی نمانده
من چون قلبم پیوندی است و قرص دارو باید مصرف کنم احتمال بچه دار شدنم پنجاه پنجاه است،یعنی کاملا ریسک است
با وجود خواستگارهای زیاد ولی وقتی از این جریان با خبر میشوند میلی به ازدواج با من ندارند
منم هم مثل هر جوان دیگری آرزوی ازدواج دارم و جسمم پر از نیاز است
چند وقت پیش عاشق پسری شدم و علاقه ام به او بیش ازحد است،اما متوجه شدم که متاهل است،ولی با این وجودخواستم با او ازدواج موقت کنم که به زندگیش لطمه ای وارد نشود،الان علاقه دو طرفه شده،ولی چون زندگیش بخطر می افتد نمی توانیم عقد دائم کنیم

پدر من هم با ازدواج موقت موافق نیست،چون من هنوز دوشیزه ام به اجازه پدر نیاز دارم،ولی او مرا درک نمیکند،کسی مرا درک نمیکند

اولا تا زنده ام بدلیل مشکلم نمی توانم ازدواج کنم
ثانیا حالا که خودم عاشق شده ام چرا نباید به عشقم و کسی که مرا دوست دارد برسم
حتی قصد کردم که فرار کنم و بدون صیغه و بدون در نظر گرفتن مسائل شرعی به عشق خود برسم و به خواسته جسمی خود جواب دهم ولی صبر کردم

حالا خواهشا راهی پیش پایم بگذارید،برای کسی که اینهمه درد در زندگی داشته ،چه باید بکنم

بدون عشقم حاضر به زنده بودن نیستم،حتی یک بار عمدا قرصهایم را نخوردم که بخودم آسیب بزنم ،ولی مجددا پشیمان شدم

حالا از شما میپرسم،باید مسائل شرعی را کنار بگذارم،ایا میتوان بدون اذن پدر صیغه موقت کرد،چون پدرم هیچ وقت اذن نخواهد داد،و عقد دائم نیز نمیتوانم بدلایل ذکرشده

ممنونم

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: