مشکلات و موانع ازدواج

میخوام قبل از شهادتم ازدواج کنم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام و عرض خسته نباشید خدمت خواهران و برادران دینی و زحمت کش در این سایت و همچنین سلام عرض می کنم خدمت کارشناسان عالم و روحانی که با حضورشون به این مکان نورانیت بخشیدن

من چندی قبل از طریق تقویم دکستاپی شمیم یار با این سایت آشنا شدم و احساس کردم محیط مناسبی است که از ظرفیت های عزیزان در این مکان برای کسب راهنمایی استفاده کنم.

من در مرحله ای قرار گرفته ام که باید راه زندگی خود را انتخاب کنم و در این مسیر احتمالا با یک دو راهی مواجه هستم،

1- زندگی خوب
--- آنچه برای خوب زندگی کردن در ذهنم متصورم اینگونه است که در ایام جوانی که دارد به انتهایش می رسد، با دختری مومنه و هم فکر(با آرمان های مشابه) ازدواج کنم، و الی آخر
2- مرگ خوب
--- در این زمینه ، طبیعتا هر کسی که چای روضه امام حسین (ع) را خورده باشد، قاعدتا دعا کرده است که مرگش شهادت باشد، با این اوصاف و با در نظر گرفتن این نکته که روش هایی جهت اعزام به سوریه، برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها موجود است

من هم می خواهم هر دو راه را به صورت موازی در پیش گیرم!، اما در این مسیر با مشکلاتی مواجه می باشم که علت مراجعه را مشخص می کند.

اگر خدا بخواهد و سپاه قدس مرا برای اعزام به سوریه پذیرش کند، چند سوال پیش می آید؟

:ok3:-خانواده ام را(که البته محبت اهل بیت در دلشان می باشد) چگونه قانع کنم که دفاع از حرم حضرت زینب برای یک بچه شیعه کمال افتخار است؟؟(بلاخره به این راحتی ها نمی تواند دلشان را صاف کنند و با اشتیاق بدرقه ام کنند)
:ok5:-از طرفی با این مشکل مواجه هستم که در خواستگاری هایی که می روم، تا کنون نتوانسته ام با طرف مقابل این موضوع را مطرح کنم، زیرا ، همین طور که هیچ حرفی نمی زنم، آنقدر شرایط مالی بنده نامناسب است که جواب رد می دهند، چه برسد به اینکه به طرف بگویم می خواهم برم مدافع حرم شوم
احتمالا اگر این مسئله را قید کنم، بگوید: خب روانی، تو که همچین تصمیمی گرفتی، برای چی می خوای زن بگیری؟!. برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!

خب البته قرار نیست هر کس مدافع حرم می شود، حتما شهید بشود(لیاقت می خواهد)، پس دلم می خواهد هم زندگی داشته باشم، هم در این معرکه برای رسیدن به اهداف متعالی تر تلاش کنم. در واقع دنیا و آخرت یا به عبارتی خدا و خرما را با هم می خواهم. از طرفی اگر خدا بخواهد و شهید بشوم، اگر قبلش ازدواج کرده باشم، یک یادگاری از خودم در دنیا داشته باشم که مادرم و خواهرم و همسرم ، سر گرم بشوند و غم فراغ و دوری کمتر آزارشان دهد.

در مجموع بابت تمام کمکی که در تصمیم گیری درست و همچنین راهنمایی هایی که در جهت نیل به اهدافم مبذول می دارید، کمال تشکر را دارم

اجرتان با سیدالشهدا

[SPOILER]
در ضمن، در صورت نیاز، هر گونه اطلاعات تکمیلی تر را در اختیار کارشناس محترم قرار خواهم داد

[/SPOILER]


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:


راه و روش رسیدن به معشوق در 20 سالگی

سلام من یک جوان 20ساله هستم که در دانشگاه عاشق یک نفر شدم .نه از روی هوس اون شخص با همه ملاک های من همخوانی داشت اما از انجایی که به نظرم سنم کمه می ترسم که با کسی در میان بگذارم نه به اون شخص گفتم نه به خانوادم از طرفی می ترسم که اون رو از دست بدم . این خود خوری نزدیک به هفت ماهه من رو اذیت می کنه. لطفا کسی راهی رو پیشنهاد کنه چون واقعا نمی دونم چکار کنم ؟لطفا راهنماییم کنید :Gig::hamdel:

دروغ گفتن خانواده دختر قبل از عقد

سلام بر مشاورین عزیز. واقعا از مشاوره هاتون استفاده میکنم. من قبلا یک موضوع در رابطه با پشیمانی بعد از ازدواج فرستادم و واقعا از مشاوره هاتون استفاده کردم.اما اون تایپیک بسته شد. حالا در همین رابطه یک چیزایی هست که ذهنم رو درگیر کرده و در ارتباطاتم با خانواده خانمم تاثیر گذاشته.

حقیقت من در ازدواج علاوه بر شخصیت و اخلاق و ایمان دختر، شخصیت خانواده دختر نیز برام مهم بود. بالاخره هر کس از خانواده اش تاثیر میپذیره و اخلاقیات اونا در او اثر میکنن.
وقتی که من به خواستگاری خانمم رفتم با توجه با اینکه پدرخانمم فردی نسبتا مذهبی بود از من می پرسید کسی تو طایفه شما زندان رفته، کسی معتاد هست و ...
و این بنده خدا طوری برخورد کرد و سوالاتی پرسید که من گفتم عجب خانواده خوبی هستن و چه چیزایی براشون مهم است.
خداشاهده من اون موقع حتی یک دروغ کوچیک نمی گفتم و کلا سوالاتشو صادقانه جواب دادم. حتی مسائل ریز خانوادگیمان را بهشون گفتم چون با برخوردی که کردن گفتم شاید با خانواده من کفوییت نداشته باشند و بالاتر از ما باشد و من نمیخوام بعد از ازدواج مشکلی پیش بیاد.

همانطور که تو تایپیک قبلی گفته بودم پدرخانم من دوتا زن داره و تا خواستگاری ما بمدت ده سال با زن اولش قطع رابطه کرده و خانم من از زن اولش بود.
ما هم فردی مذهبی و ساده و صادق بودم و به خودم میگفتم که زن دوم گرفتن هرچند در شهر ما بده ولی خلاف شرع که نکرده.
پدرخانمم و مادرخانمم هم خیلی خودشونو خوب نشون میدادن. مثلا مادرخانمم گفت چون من با شوهرم زندگی عاشقانه ای داشتم و چون رفته زن دوم گرفته از دستش ناراحت شدم و محلش ندادم.
از اون ور پدرخانمم میگفت من بین زنام عدالت رعایت می کنم و ظلم نمیکنم زن اولم خودش محل نمیده. کلا پدرخانمم اهل کلاس و بلووف است که من بعد از ازدواج متوجه شدم. میگفت بچه های من در رفاه کاملن که من با زندگی خودمون مقایسه کردم و دیدم که با ما فاصله دارن و عجب پدر خوبی و خلاصه از این حرفا که حتی من به خاطر این ها تو روی خانواده خودم واسادم و گفتم خیلی خانواده خوبین. هرچه میگفتن خوب نیستن من میگفتم خوبم.
خوب من اون موقع تازه درسم تموم شده بود و هنوز سرباز نشده بودم. بهشون گفتم من دختر خانمتونو پسندیدم ولی هنوز سربازی نرفتم و کار ندارم و یه یک ریالی ندارم. خانواده ام هم به من کمک نمی کنن. مادرخانمم گفت تو بیا کارت نباشه. از اون ور پدرخانمم میگفت من برا پسرم خونه خریدم ماشین خریدم ماهی 700 بهش میدم دست اونو گرفتم دست تو رو هم میگیرم و از این حرفا.
و ما میگفتیم عجبا..
البته من از چند نفر هم تحقیق کردم و میگفتن خوبن.
البته پدرخانمم یه خورده رک بود و قبل از عقد یه چند بار متلک پروند و من هیچی نگفتم.
باور کنین من اون موقع یک آدمه ساده، صادق و کاملا مودب بودم درسم تازه تموم شده دنبال کارای پروژه نخبگی و سربازی و این حرفا بودم.واقعا خانواده فامیلمون از خداشون بود من برم خواسگاری دختراشون و...

اما بعد از عقد

بعد از عقد اولی بود پدرخانمم و مادرخانم اولیه یکم ارتباط برقرار کرده بودن و یه خورده با هم کنتاکت داشتن.
مادرخانمم ما همون هفته اول شروع کرد بدگویی از پدرخانمم گفت این چه آدمیه. کتک کاری میکرده. هوس باز بوده
گفت بعد از زن دوم هم حدود 2 سال اصلا اینورا پیداش نمیشده و خرجی نمیداده تا دیگه مادرخانمم با دوتابچش دیگه بعد از فروختن طلاها و بی پول شدن، پسرش میره پیشش و میگه به ما هم خرجی بده. که اون هم به اندازه بخور و نمیر میده. ما دیگه مغزمون هنگید

چون ما تو عقدیم و به اصرار شدید خانمم که با مادرش تنها هست من اومدم خونشون و شبا پیش اینها میخوابم چون پسرش هم در شهر دیگری مشغول تحصیل هستش
الان هم از حقوق 3 میلیونی فقط 500 میریزه به حساب اینا و دیگه کاری به هیچی نداره و من گفتم عجب آدم نامردیه. حتی خودشون باید برن بخرن و ... . اگر خونه هم خراب بشه کاری نداره.

برادرخانمم همون روز اول به من محل نداد و ما دیگه اصلا کاری بهش ندارم.

بالاخره ما فهمیدیم چی میخواستیم و چی شد.... به همین خاطر از ازدواج با این خانواده پششششششششششششششششییممممممممممماااااااااننم

فهیمدیم دروغ گو هستن. چون اگر میفهمیدم پدرخانمم اینجوریه اصلا نمی اومدم.
رفاه کامل که پدرخانمم میگفت این بود که دوتا بچه راهنمایی با زنش رو ول کرده رفته زن دیگه گرفته و بعد از دو سه سال اومده خرج بخورنمیری میده.
ظلمی که میگفت نمیکنم و من بین زنام عدالت برقرار میکنم فهمیدم که اینا اگر وسایلشون خراب بشه کسی نیست درست کنه و حتی اگر مریض بشن کسی نیست ببرشون دکتر واین حرفا

دیگه از این خانواده بدم اومده. با پدرخانمم ارتباطو قطع کردم. مادرخانمم هم کم. افسرده شدم. مشکال مالی و سربازی هم دارم. هنوز سرباز نشدم . ....
حالا چکار کنم با این حرفا؟
روم نمیشه به خانواده ام بگم اینا چه طوری بودن و الان هستن. کل کارای خونشون اگر وسیله ای خراب بشه باید خودم انجام بدم و...
یه یک ریالی کمک هم به من نکرد و ...

حال چه باید کرد؟


استادم میگوید باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام خدا قوت

در حال حاضر دو تا خواستگار دارم که با یکی شون حرف زدم . ایشون هم سنمه .پسر پاک و سالم و بی غل و غشیه. فقط یه مشکلی هس اینکه من به مسایل سیاسی خیلی حساسم نمیتونم بی تفاوت باشم. وایشون از این نظر خیلی ساده و بی اطلاعن . میگن مرجع شون رهبره اما فوق العاده ساده و بی تحلیلن. نسبت به مطالعه داشتن حساسم و واسم مهمه اما ایشون در حد رمان اونم قبلانا مطالعه داشتن. اما بقیه شرایط شون خوبه. معلومه ازونایین که تمایل شون به نکات مثبت زیاده. اما میگه زدواج میکنم چون دیگه تو سنشم.
ولی نمی دونم چرا همش حس میکنم یه کمی بچه ان. برام ابهت مردانه نداره.
با مورد دوم هنوز حرف نزدم. ایشون هم کارای ساختمونی می کنن.
از طرفی من نیاز شدید به ازدواج دارم.
درباره مورد اولی، نظرم کاملا مثبت نیس. اما هرچی میگردم که مورد منفی داشته باشن چیزی پیدا نمی کنم.
همش میگم به چ دلیلی باید ردش کنم؟( نه اینکه دلم بخواد ردش کنم، نه . بخاطر عدم کششم به این شرایطه)
از طرفی یکم از این ازدواج احساس سرخوردگی میکنم.
من همیشه دوس داشتم با کسی ازدواج کنم که با آرمان ها و ملاک هام همراه باشه نه تنها همراه که اونم با من تلاش کنه. امامتاسفانه خواستگارام معمولا تو این شرایط نیستن و خیلی خوب باشن با آرمان هام مخالفت نمی کنن. و تو سطحی پایین تر موافقن.
روحیه من جوریه که فردی که اطلاعات خوبی داره و رو اعتقاداتش هرچند غلط باشه می ایسته و استدلال می کنه(نه کسی که عناد داره و فقط هوچی گری میکنه) و اهمیت داره براش که راهشو با منطق انتخاب کنه ، برا همچین فردی ارزش بیشتری قایلم تا کسی که هرچند خیلی مثبت اما اهمیت نده و کم مطالعه باشه. البته منظورم این نیس که این مورد هم کاملا اینجورین ولی حرفاشون این رو نشون میداد.
با استادمم که مشورت کردم با توجه به اینکه روحیات منو میشناسن گفتن یکم لفتش بدین بیشتر تحقیق و بررسی کنین. گفتن شما باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشه.
دقیقا این مشکل منه و احساس سرخوردگیم به همین جهت بر میگرده. اینکه دارم از آرمان هام کوتاه میام حس بدی بهم میده. همیشه میخواستم با کسی ازدواج کنم که باهام پایه باشه ، رفیق راه باشه، نه صرفا ازدواج کنم برا ازدواج.
ولی حالا همش دارم میگم اشکالی نداره میگذرم ، چون نیاز به ازدواج دارم و ازدواج به نوعی برام واجبه از طرفی سنمم داره میره بالا. بعضی اطرافیان هم میگن زیادی وسواس بخرج میدی تو انتخابو افراط می کنی و ...
واقعا نمی دونم چیکار کنم.باور کنید دیگه خسته شدم از این روندی که 11ساله همش دارم طی می کنم.
1-آیا من افراط می کنم که پای علایق و آرمان هام و خط قرمز هام موندم و پافشاری می کنم؟
2-آیا ازدواج با این حس درست نیس و باید همچنان منتظر کسی بمونم که از نظر فکری باهام همراه باشه و غنی باشه و فکر و عقیده براش مهم تر باشه؟ اگه نیومد چی؟ (اطرافیان بهم میگن از بس تو جو مخالف بزرگ شدی همش زندگی رو میدون جنگ میبینی واسه همین میخوای یارکشی کنی)
3-خود مساله ازدواج نکردن دیگه واسم خیلی مهم نیس. ینی دیگه فکر کردن بهش واسم آزار دهنده نیس. اما مشکل سر نیازم هست. سر به گناه افتادن. آیا با این وضع درسته که من خواستگاری رو به خاطر این سرخوردگی از عدم پایه بودنش ردش کنم؟ آیا این دلیل موجهی پیش خدا هست؟
4-در مقابل این روایت ها که «اگه کسی اخلاق و ایمانش مورد تایید بود ردش نکنید که ... » چیکار کنم پس؟
خواهش می کنم راهنماییم کنین. خیلی درگیری سختیه. من نمی دونم راه درست کدومه . اولویت کدومه؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ازدواج من = ترک تحصیل!

[="Arial Narrow"][="DarkOliveGreen"]سلام
من علاقه به یک دختر داشتم. اما علاقه ی من عاقلانه نیست، چون ازدواج برای درس خواندن من به مثابه ترک تحصیل است. آدمی نیستم که اهل دوستی های قبل از ازدواج باشم. 2 سال هست که رشته ی محبتم را قطع نکردم، چون امیدوار بودم اتفاقی بیوفتد که شرایط مطلوب بشود، اما این اتفاق نیفتاده. نمی توانم این تردید را تحمل کنم. قصد دارم خودم را از این علایق فاصله دهم و همه چیز را فراموش کنم. تا انشاء الله پایان تحصیلاتم. میفرمایید اینکار را بکنم یا خیر؟
[/][/]

چه مقدار از رازهای خصوصی زندگی را باید در جلسات خواستگاری گفت؟

با سلام و احترام
در جلسات خواستگاری تا چه حد باید در مورد راز های زندگی خود حرف بزنیم ؟میدونیم که در بسیاری از مواقع خواستگاری ها به ازدواج ختم نمیشه آیا گفتن راز های شخصی نمیتونه بعدا مشکلات زیادی رو برای فرد ایجاد کنه؟
به عنوان مثال چند مورد از راز های خصوصی:
- بیماری خاصی که در مدت زمان معینی در گذشته وجود داشته و حال بر طرف شده
- روابط جنسی قبل ازدواج چه خود ارضایی چه رابطه با جنس مخالف و موافق!!!
- بیماری خاص پدر و مادر که هنوز وجود داره
- معتاد بودن یکی از اعضای خانواده مثل برادر یا پدر
- خیانت مادر یا خواهر به همسر خود(بی آبرویی های درون خانوادگی!)
- ازدواج موقت داشتن قبل خواستگاری(چه دختر چه پسر)
- زندانی بودن یکی از اعضا خانواده یا سابقه دار بودن یکی از اعضای خانواده یا خود فرد
- اینکه فرد توسط خانواده ای غیر خانواده خودش بزرگ شده باشه(سر راهی بودن)
و کلا هر مسئله ای که میتونه خصوصی باشه
اگر حتما هر یک از موارد فوق باید قبل ازدواج گفته بشه آیا در جلسه اول بیان بشه یا جلسات بعدی؟ آیا باید مستقیم بگیم یا غیر مستقیم و از طریق فرد سوم(چون گاهی بیان رازها ساده نیست مثلا شاید فردی خجالت بکشه در مورد بیماری خاصی که داشته صحبت کنه یا بگه پدرش معتاده و...)
و البته میدونیم عدم بیان برخی از موارد فوق میتونه مشکل آفرین باشه
نکته بعد اینکه کیفیت سوال پرسیدن درمورد رازهای فرد مقابل چطوری باید باشه؟ مستقیم بگیم راز هات رو بگو؟یا با تحقیق بریم در زندگی مردم تجسس کنیم ورازهاشون رو پیدا کنیم؟!!!
لطفا دوستانی که متاهل هستند در بحث شرکت کنند به صورت فعال!
با تشکر

ازدواج با دختری که پدرش قهر کرده است

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
آیا ازدواج با دختری که پدرش کاملا از خانواده جدا شده است (نه اینکه همسرش را طلاق داده باشد) و به عبارت دیگر قطع رابطه کرده است، تبعاتی بدنبال دارد؟
باتشکر



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

تعویق ازدواج تا بهبود وضع مالی به خاطر فرار از منت گذاشتن های پدرم

سلام

من یک سال پیش تاپیکی باز کردم (اینجا) در مورد تردید در انتخاب بین دو فرد برای ازدواج که البته هیچ کدوم به نتیجه نرسید .. که شرحش مفصله و دردی دوا نمیکنه. بعد از اون قضایا یک خواستگاری بی سرانجام دیگه هم رفتم و بعدش تا حالا نزدیک به یک ساله که بی خیال این قضیه شدم فعلاً.

حالا چرا بی خیال؟ من بعد از این همه خواستگاری و رفت و آمد به این نتیجه رسیدم که تا زمانی که به استقلال و اوضاع مالی خوب نرسم ازدواج نکنم. چرا که اولا در حال حاضر با توجه به درآمد کمی که دارم نمی تونم از پس تمام هزینه ها بر بیام . و ثانیا نمی خوام از پدرم در این زمینه هیچ کمکی دریافت بکنم. علی رغم اینکه پدرم اصرار داره که پشتیبانیت می کنم میدونم که این حمایت مالی برام گرون تموم میشه. چون پدرم همیشه در تمام شؤون زندگی ما اعمال نظر میکنه یا دوست داره اعمال نظر کنه و وای به حال ما (و بیشتر از بقیه من!) اگه دقیقا طبق نظر ایشون رفتار نکنیم : کلا از هر حیث ساقط می شیم و سالها چوبشو میخوریم و سرکوفت و تخریب شخصیت و ...
حالا مگه پدرم چی میگن؟ ایشون به خاطر شخصیت وسواسی جبری که دارن فقط نظر خودشون رو قبول دارن و هر کی هم خلاف نظرشون رو داشته باشه هیچی! مثلا توی پول خرج کردن .. توی انتخاب و خرید لباس ، همه مون باید اصول ایشان را رعایت کنیم و الا بی فرهنگ و فلانیم! شغل باید حتما استخدام میشدیم تا یه باریکه حلال گیرمون بیاد و الا بازنده بودیم .(توی تاپیک قبلی گفتم که کارمند بخش دولتی هستم با یه حقوق کم. پس انداز زیادی هم ندارم).

توی انتخاب همسر چی؟ فقط خونواده ش خوب باشن (بخوانید وضعت مالی خوب داشته باشن) .. خود دختره شل حجاب هم بود اشکالی نداره . توی این دوره و زمونه همه اینجورین. اصل خونواده ست. صحبت با دختر توی خواستگاری فقط 5 دقیقه! بیشتر حرف بزنی دختر ازت زده میشه! مگه من و مادرت چقدر حرف زدیم؟ بعدشم هر چقدر حرف بزنی نمی تونی بشناسیش . (حالا هر بار من کم کمش 1 ساعت میحرفیدم و هر بار که میومدم خونه کلی سرزنشم میکردن وقتی هم که جواب خونواده دختر منفی میشد ربطش میدادن به این قضیه!) مشاور؟ حرفشم نزن! قرتی بازیه. پول حروم کردنه....

اینایی که این بالا نوشتم خلاصه ای از افکار و عقاید پدرم بود که در زمینه ازدواج باهاشون مواجه بودم. موردی هم که پارسال دربارش تاپیک زدم با اینکه تا دو قدمی عقد پیش رفته بودم به خاطر اصرار پدرم به هم خورد . (بماند که چه خون دلی خوردم تا حالم بهتر شد . جالبه بدونید شب همون روزی که اون مورد رو کنسل کردم، با اون حال من، پدرم یکی دو نفر دیگه رو بهم پیشنهاد کرد! Fool )

الان من دارم نهایت سعیم رو می کنم که وضعیت مالیم رو سر و سامون بدم. دلم می خواد علاوه بر خونه و ماشین اون قدری پول داشته باشم که دیگه کسی نتونه برام تصمیم سازی کنه.

توی یک سال اخیر هر مورد جدیدی که خونوادم پیشنهاد کردن جوابم این بود که : بی خیال ، از خیرش گذشتم، فعلاً نه. اوایل زیاد مشکلی نبود اما چند ماهیه که به شدت تحت فشارم از جانب پدر و مادرم برای ازدواج . از یه طرف حس ازدواج رو ندارم و حوصله دردسر و بحث و اینا رو دیگه ندارم. از طرف دیگه دارم به 30 سال نزدیک میشم و این کمی نگرانم کرده . از یه طرف فشارهای پدر و مادرم و تصمیم سازی های پدرم رو نمی تونم بپذیرم و از طرف دیگه وقتی یادم میاد اون زمونی که چقدتور دلم میخواست ازدواج کنم و خونواده مانع بودن و یا اینکه زمانی که یه دختری پیدا شد که همون منو قبول کرد و هم من اونو، با اون وضعیت بهم خورد ، یه جورایی دچار لج بازی شدم . البته برای این لجبازی دلایل معقول و منطقی هم دارم که بعضیاش رو نوشتم. یک دلیل دیگه هم اینه که اگه الان بخوام ازدواج کنم باید طبق نظر پدرم انتخاب کنم، طبق نظر پدرم عقد و عروسی کنیم، طبق نظر پدرم بریم و بیایم و کلا طبق نظر پدرم زندگی کنیم.

حالا سوالی که از مشاوران محترم سایت دارم اینه که آیا به نظرتون در شرایط فعلی تصمیم درستیه به تعویق انداختن ازدواج حداقل تا 2 سال دیگه که به بعضی چیزایی که میخوام برسم؟

از کارشناس محترم ارجاع سوالات خواهش می کنم موضوع رو از اول باز بگذارند تا زمانی که مشاور محترم جواب بدن بتونم از نظر دوستان اسک دینی هم مطلع بشم. (وجداناً نبندین تاپیک رو!)

خواستگاری از دختری که 60 تا خواستگار رد کرده!

با سلام

خدا قوت

یه دختری هست تو شهرمون از نظر اخلاق بیست زیبایی بیست رفتار همچیش عالیه شاید به جرات بگم 60 تا خواستگار تا حالا داشته

منم خیلی قبولش دارم ولی شنیدم یه خواهری داره از نظر چهره خوب نیست نمی زاره این دختر ازدواج کنه هر کی اومده نذاشته یه مشکلی براش بوجود میاره تا ازدواج نکنه

دختر خیلی با عقل و فهمه حالا نمی دونم برم خواستگاری یا نه /

البته اینو بگم قبلا به صورت پنهانی با دختر صحبت کردن ولی اسم منو نیووردن گفتن بهش کسی هست کارش عالیه خونه هم داره خانواده شونم خیلی مشهور همه قبولشون دارن

اینقدر دختر با عقلی هست که گفته خونه نداشته باشه مشکلی نیست فقط یه کار آبرومندانه

همه جور خواستگاری داشته حتی یکی از قم اومده بود استاد دانشگاه بگیر و برو

البته اینو بگم منم از نظر شغلی شغلم خیلی خاصه حقوقم خوبه خونه هم دارم تکمیل حتی با وسایل چون دختر مورد نظر خیلی فقیرن

ممنون میشم راهنمایی کنید برم خواستگاری یا نه ؟

الان خواستگاری کنم یا در آینده؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام و وقت بخیر
پسری هستم 27 ساله
به دختری علاقمند شدم بهشون هم گفتم و ایشون هم نظرشون مثبت بود ولی گفتن اول نظر خانواده م بعد خودم ( یعنی اگه اونا بگم نه جواب منم نه )
وضع مالیم به دلیل تغییر شغل و ... بدجور خراب شده
بهشون گفتم چند ماه صبر کنید تا یه کم وضع مالیم بهتر بشه تا بتونم با خیال راحت بیام خواستگاری
چون میدونم اگه الان خواستگاری کنم به احتمال زیاد جواب خانواده ایشون نه هست
حالا ایشون میگن که نه همین الان باید خواستگاری کنید چون من عذاب وجدان دارم که واسه شما پیام میدم چون بدون الاع خانواده ست
تو بد وضعیم
بهشون میگم الان نمیتونم میگن منو دوس نداری و عاشق نیستی و ...
نمیدونم راه درست چیه
اگه الان خواستگاری کنم و نه بشنوم چی ؟
ممنون میشم راهنمایی کنید




با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: