پشیمانی

چه کنیم تا توفیق توبه نصوح پیدا کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام.برای اینکه از ته دل از گناهان پشیمان شویم به طوری که دیگر تا ابد گناه نکنیم و خدا نیز توفیق توبه نصوح به ما بدهد چه مقدماتی را باید فراهم کنیم و چه کار هایی باید انجام دهیم؟

نمیتونم گناه نکنم! (می خوام ولی نمیشه)

سلام
من خیلی وقته که دچار بعضی از گناهان هستم،
خیلی سعی کردم و مطالعات کمی هم داشتم ولی وقتی نیاز به گناه پیدا می کنم(!) دیگه همه چیز یادم میره یا اصلا نمی خوام به چیزی غیر از اون فکر کنم.
حتی دلم نمیخواد به خدا، ائمه و آخرت و ... فکر کنم، کلا نمی تونم ذهنم را منحرف کنم، پس از انجام گناه تازه دچار عذاب وجدان می شم و افسوس میخورم که عجب غلطی کردم و میخوام دیگه تکرار نکنم ولی پس از چند روز دوباره همه چیز را عمداً فراموش میکنم و وای بر من.
تا بحال خیلی از خدا و امام رضا (ع) و امام زادگان و ... کمک خواستم ولی ظاهرا تا دلم پر از ذوق گناهه کارساز نیست! دیگه حتی از توبه و استغفار خودم هم خندم میگیره که نعوذبالله مگه خدا را به تمسخر گرفتم که مدام توبه شکنی! آخه هر چیزی حدی داره! حتی دیگه خجالت می کشم اسم بعضی از ائمه را به زبون بیارم
احساس میکنم دیگه بطور کل هدایت شونده نیستم، و قطعاً اهل عذاب جهنم هستم، حتی توی امور اقتصادی و اشتغال هم به مشکل برخوردم که احساس می کنم از همین ناحیه لطمه خورده و باید به معیشت سخت دچار بشم. (طبق آیه قرآن که هرکس از یاد من رویگردان شود به سختی معیشت دچار می شود)
شدم بنده شیطان و هوی نفس و با یک اشاره اونا اقدام میکنم.
حتی زیارت اما رضا (ع) هم کمکم نکرد. دیگه دیوانه شدم و از خودم نا امید، حتی از خدا خواستم اگه اصلاح پذیر نیستم و شدم چراگاه شیطان، جونم را بگیره تا حداقل با بار گناه کمتری به سرای ابدی برم!
نمی خوام به جز خدا جلوی کس دیگه به گناهام اعتراف کنم ، ولی تا این حدش را مجبور شدم بنویسم.
(توضیح: به شدت تنبل و سست شدم، مدام دچار اضطراب و استرس هستم، ظاهراً افسردگی هم گرفتم، مجرد هم هستم)

پشیمانی از گناه ؛ امری فطری یا اکتسابی؟

سلام

آیا پشیمانی از گناه یک مسئله فطری است یا ناشی از تلقین و باورهای تربیتی میباشد؟

کم آوردن و حس بد پشیمانی بعد از 9 روز زندگی

سلام
بنده 2 الی 3 سال دنبال ازدواج بودم و بلاخره شب تولد امام رضا عروسی کردم
ولی یه سری مسایل بعضی اوقات اذیتم می کنه
اولا باید بگم که من 26 سالمه و خانمم 17 سالشه و تفاوت سنی ما خیلی زیاده و من هم چندین بار به این مسئله فکر کرده بودم ولی دیگران توضیحاتی می دادند که بعضا درست بود
و تمام مشکلات بنده از همین تفاوت سنی زیاد هست البته مواردی رو با توکل به خدا و سعی و تلاش حل شده ولی باز هم مواقعی انرژیمو از دست میدم بعضی اوقات احساس می کنم که فقط من دارم با خانمم همراهی می کنم در مسایل و مشکلاتش از طرفی تلاش خانمم برای خودم رو می بینم ولی نسبت به تلاشش حس خوبی ندارم و حس ناپختگی و وابستگی زیاد می کنم بعضی اوقات فکر می کنم برای خانمم زود بود که ازدواج کنه یا حداقل باید با یه فرد 22 ساله ازدواج می کرد و من هم با یه فرد 20 ساله الی 22 ازدواج می کردم

البته یه سری توضیحات هم بدم که من قبل از ازدواجم چندین بار خواستگاری رفتم و همه رو با احتیاط زیادی بررسی می کردم ولی دفعه آخر نمی دونم چی شد که همه چی خیلی سریع پیش رفت حتی من یک سری از صحبت هامو نتونستم بزنم و اصلا ان قدر سریع پیشرفت که من خودم جا خوردم تو جلسه دوم خواستگاری صیغه کردیم البته من هیچ اصراری نداشتم بلکه یه تصمیم جمعی بود و من هم در اون لحظه چاره ای نداشتم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد

حالا هم نمی دونم چه طور این تفاوت سنی و رفتارهای ناشی از تفاوت سنی خانمم رو حل کنم واقعا این چند وقته تحت فشار زیادی بودم و سعی دارم این زندگی رو درستش کنم

دروغ گفتن خانواده دختر قبل از عقد

سلام بر مشاورین عزیز. واقعا از مشاوره هاتون استفاده میکنم. من قبلا یک موضوع در رابطه با پشیمانی بعد از ازدواج فرستادم و واقعا از مشاوره هاتون استفاده کردم.اما اون تایپیک بسته شد. حالا در همین رابطه یک چیزایی هست که ذهنم رو درگیر کرده و در ارتباطاتم با خانواده خانمم تاثیر گذاشته.

حقیقت من در ازدواج علاوه بر شخصیت و اخلاق و ایمان دختر، شخصیت خانواده دختر نیز برام مهم بود. بالاخره هر کس از خانواده اش تاثیر میپذیره و اخلاقیات اونا در او اثر میکنن.
وقتی که من به خواستگاری خانمم رفتم با توجه با اینکه پدرخانمم فردی نسبتا مذهبی بود از من می پرسید کسی تو طایفه شما زندان رفته، کسی معتاد هست و ...
و این بنده خدا طوری برخورد کرد و سوالاتی پرسید که من گفتم عجب خانواده خوبی هستن و چه چیزایی براشون مهم است.
خداشاهده من اون موقع حتی یک دروغ کوچیک نمی گفتم و کلا سوالاتشو صادقانه جواب دادم. حتی مسائل ریز خانوادگیمان را بهشون گفتم چون با برخوردی که کردن گفتم شاید با خانواده من کفوییت نداشته باشند و بالاتر از ما باشد و من نمیخوام بعد از ازدواج مشکلی پیش بیاد.

همانطور که تو تایپیک قبلی گفته بودم پدرخانم من دوتا زن داره و تا خواستگاری ما بمدت ده سال با زن اولش قطع رابطه کرده و خانم من از زن اولش بود.
ما هم فردی مذهبی و ساده و صادق بودم و به خودم میگفتم که زن دوم گرفتن هرچند در شهر ما بده ولی خلاف شرع که نکرده.
پدرخانمم و مادرخانمم هم خیلی خودشونو خوب نشون میدادن. مثلا مادرخانمم گفت چون من با شوهرم زندگی عاشقانه ای داشتم و چون رفته زن دوم گرفته از دستش ناراحت شدم و محلش ندادم.
از اون ور پدرخانمم میگفت من بین زنام عدالت رعایت می کنم و ظلم نمیکنم زن اولم خودش محل نمیده. کلا پدرخانمم اهل کلاس و بلووف است که من بعد از ازدواج متوجه شدم. میگفت بچه های من در رفاه کاملن که من با زندگی خودمون مقایسه کردم و دیدم که با ما فاصله دارن و عجب پدر خوبی و خلاصه از این حرفا که حتی من به خاطر این ها تو روی خانواده خودم واسادم و گفتم خیلی خانواده خوبین. هرچه میگفتن خوب نیستن من میگفتم خوبم.
خوب من اون موقع تازه درسم تموم شده بود و هنوز سرباز نشده بودم. بهشون گفتم من دختر خانمتونو پسندیدم ولی هنوز سربازی نرفتم و کار ندارم و یه یک ریالی ندارم. خانواده ام هم به من کمک نمی کنن. مادرخانمم گفت تو بیا کارت نباشه. از اون ور پدرخانمم میگفت من برا پسرم خونه خریدم ماشین خریدم ماهی 700 بهش میدم دست اونو گرفتم دست تو رو هم میگیرم و از این حرفا.
و ما میگفتیم عجبا..
البته من از چند نفر هم تحقیق کردم و میگفتن خوبن.
البته پدرخانمم یه خورده رک بود و قبل از عقد یه چند بار متلک پروند و من هیچی نگفتم.
باور کنین من اون موقع یک آدمه ساده، صادق و کاملا مودب بودم درسم تازه تموم شده دنبال کارای پروژه نخبگی و سربازی و این حرفا بودم.واقعا خانواده فامیلمون از خداشون بود من برم خواسگاری دختراشون و...

اما بعد از عقد

بعد از عقد اولی بود پدرخانمم و مادرخانم اولیه یکم ارتباط برقرار کرده بودن و یه خورده با هم کنتاکت داشتن.
مادرخانمم ما همون هفته اول شروع کرد بدگویی از پدرخانمم گفت این چه آدمیه. کتک کاری میکرده. هوس باز بوده
گفت بعد از زن دوم هم حدود 2 سال اصلا اینورا پیداش نمیشده و خرجی نمیداده تا دیگه مادرخانمم با دوتابچش دیگه بعد از فروختن طلاها و بی پول شدن، پسرش میره پیشش و میگه به ما هم خرجی بده. که اون هم به اندازه بخور و نمیر میده. ما دیگه مغزمون هنگید

چون ما تو عقدیم و به اصرار شدید خانمم که با مادرش تنها هست من اومدم خونشون و شبا پیش اینها میخوابم چون پسرش هم در شهر دیگری مشغول تحصیل هستش
الان هم از حقوق 3 میلیونی فقط 500 میریزه به حساب اینا و دیگه کاری به هیچی نداره و من گفتم عجب آدم نامردیه. حتی خودشون باید برن بخرن و ... . اگر خونه هم خراب بشه کاری نداره.

برادرخانمم همون روز اول به من محل نداد و ما دیگه اصلا کاری بهش ندارم.

بالاخره ما فهمیدیم چی میخواستیم و چی شد.... به همین خاطر از ازدواج با این خانواده پششششششششششششششششییممممممممممماااااااااننم

فهیمدیم دروغ گو هستن. چون اگر میفهمیدم پدرخانمم اینجوریه اصلا نمی اومدم.
رفاه کامل که پدرخانمم میگفت این بود که دوتا بچه راهنمایی با زنش رو ول کرده رفته زن دیگه گرفته و بعد از دو سه سال اومده خرج بخورنمیری میده.
ظلمی که میگفت نمیکنم و من بین زنام عدالت برقرار میکنم فهمیدم که اینا اگر وسایلشون خراب بشه کسی نیست درست کنه و حتی اگر مریض بشن کسی نیست ببرشون دکتر واین حرفا

دیگه از این خانواده بدم اومده. با پدرخانمم ارتباطو قطع کردم. مادرخانمم هم کم. افسرده شدم. مشکال مالی و سربازی هم دارم. هنوز سرباز نشدم . ....
حالا چکار کنم با این حرفا؟
روم نمیشه به خانواده ام بگم اینا چه طوری بودن و الان هستن. کل کارای خونشون اگر وسیله ای خراب بشه باید خودم انجام بدم و...
یه یک ریالی کمک هم به من نکرد و ...

حال چه باید کرد؟


ازدواج فامیلی

انجمن: 

با سلام من مدتی چند ماه است که با پسر عمه خودعقد کردم و مشکل اساسی من عدم درک همسرم است وبعد از اینکه چند روز در آنجا میمانم احساس خستگي ميکنم و میخوام زودتر به خانه خودمان در تهران برگردم و اینکه گاهی پشیمان میشوم از این ازدواج و نمیدانم چکار کنم و میگویم ای کاش بله نميدادم ولی از. ظرفی نه راه پس دادم نه راه پیش و ...برای مدتی که به شهرستان همسرم می آیم بعد مدتی پشیمانم و فکر میکنم همه خوشبخت هستند هم سن های من و الا خودم
دلم میخواد ظاهر اش را عوض کند و فکر میکنم این ریش از روی ظاهر است نه برای خود اینکه مومن باشی و حتما ریش داشته باشی را چه کسی گفته است ؟

آیا من و همسرم به آخر خط رسیده ایم؟

سلام دوستان.ببخشید سوالم کمی طولانیه ولی واقعا به کمکتون احتیاج دارم. من خانمی 22 ساله هستم که حدودا 4 ماهی میشه که عقد کرده ام، احساس میکنم در انتخابم اشتباه کردم.بذارید اول خودمو همسرم رو تو چند کلمه براتون آشنا کنم. من دانشجوی ترم آخر کارشناسی هستم.هیچگونه روابط خارج از عرف تا الان نداشته ام.بین اقوام و فامیل از همه مقیدتر هستم.یک خواهر کوچکتر از خودم دارم و برادری ندارم پدر و مادرم اختلاف سنی زیادی با من و خواهرم دارند.تا قبل از ازدواجم محبتی از جنس مخالف ندیدم و همیشه جای خالی یک مرد که بتونم بهش تکیه کنم و مایه آرامشم باشه رو حس میکردم با خودم میگفتم اشکال نداره صبر میکنم تا همسرم برام اون فرد باشه. همسرم 28 سالشونه تک پسر هستن و دیپلمه و شغلشون کارگریه.نه خونه نه ماشین و نه حتی پس اندازی ندارن (ملاک هام این چیزا هم نبود میگفتم خدا خودش درست میکنه)تو بچگی یتیم ش.چند سال پیش برای خواستگاری اقدام کردند که بهم خورد.بعد چند سال دوباره خواستگاری کردند با این تفاوت که تو این 4 سال ایشون با دخترخانمی به قصد ازدواج 2.5 سال نمیدونم بگم دوست یا نه.ولی با هم بودن و این خانم به همسرم پیشنهاد ازدواج دادند اون زمان همسرم تو یک کارگاه خیاطی با این خانم کار میکردند اما خانواده ها قبول نمیکردند حدودا همه فامیل از این رابطه خبر داشتند حتی خودم.دلیلش هم این بود که پدر این خانم از افغانستان بودند.تا اینکه همسرم حدود 4 ماه قبل از انکه به خواستگاری من بیان رابطه شون با این خانم رو تموم کردند.و وقتی خانواده شون بهشون گفتن ازدواج کن ایشون من رو پیشنهاد دادن.اما من چون از این قضیه خبر داشتم و تقریبا خودم و ایشون رو دو قطب مخالف میدیدم قبول نمیکردم ولیاونا خیلی رفت و آمد کردند و من جواب مثبت دادم دلیلش هم این بود که با صداقت جلو اومدند و ماجرای رابطه شون رو تعریف کردند.پسر سالمیه اهل دود و قلیون نیست.خصوصیات اخلاقی خوبی دارن.فقط کمی اخلاقشون تنده. اوایل محبت میکردند پیام عاشقانه میفرستادند اما الان حدودا 2-3 ماهی هست که ابراز علاقه نمیکنن و میگن دوستم دارن ولی ولی رفتارشون چیز دیگه ای میگن.قبل ازدواج گفتم یکی از شرایطم اینه که فیلم و عکس مستهجن تو گوشیشون نباشه و آهنگ حرام گوش ندن و ققبول کردن.ولی بعد از ازدواج گفتن خودم فقط گوش میدم و برای لذت گوش نمیکنم جلوی تو گوش نمیکنم بازم کنار اومدم ولی الان تو گوشیش عکس داره اهنگ جلوی من گوش میده خیلی کم محبت شده باهام بیرون نمیاد.4 ماهه عقد کردیم تا حالا دوبار با من اومده حرم همش میگه پول ندارم راست هم میگه جیبش خالیه ولی من ازش چیزی نمیخوام حتی بهش میگم بیا بریم تو محله مون قدم زنیم بریم پار نزدیک خونمون که نیازی به کرایه ماشین نباشه.همه جوره کنار میام هر روز که سرکاره بهش پیام عاشقانه میدم و ...مادر و خواهراشون منو بسیار دوست دارن و همیشه طرفم هستن من سعی میکنم بهشون احترام بذارم. الان به جایی رسیدم که کارم شده هرشب گریه.یکی دو مورد هم که خواستم با حرف زدن حلش کنم به دعوا ختم شد تو دعوا معمولا ساکت میشم تا عصبانیتش بخابه بعدش صحبت کنم ولی همش دعوا میشه. با تمام این تعاریف از کارشناس محترم و دوستان اسک دینی عاجزانه تقاضای راهنمایی دارم.با تشکر

چرا انسانها در قیامت بابت کارهای اشتباهشون پشیمون میشن ؟؟؟

انجمن: 

سلام خدمت کارشناس محترم سایت و سایر دوستان ...

سوالی هست که چند وقته دارم بهش فکر میکنم ... اگر امکانش بود خوشحال میشم راهنماییم کنین ...

من وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم بابت هیچ کدوم از کارهای اشتباهی که انجام دادم پشیمون نیستم ... چون دو حالت وجود داشته :

1- تجربه کافی نداشتم ... عقلم نمیرسیده ... نمیدونستم کار درست چی هست ... بعدش کاری رو کردم ... چوبش رو خوردم و فهمیدم که راه و مسیر درست چی هست ... بنابراین بخاطر کار اشتباه و غلط خودم پشیمون نیستم چون در اون زمان تجربه کافی برای برخورد با اون مساله رو نداشتم و راهی بوده که باید طی میکردم .

2- کاری بوده که میدونستم اشتباه بوده ... ولی به دلیل شرایط حاکم ... عقلم تصمیم گرفته که اون کار رو انجام بدم ... و اگر 10 بار یا 100 بار یا 100 هزار بار دیگه بیام رو زمین شاید اون کار رو دوباره انجام بدم ...

اجازه بدین یه مثال براتون بزنم ...

فرض کنین الان من 3 تا از دوندون هام نیاز به روکش کردن داشته باشه ... و اگر تا یک ماه دیگه پول روکش کردن دندون هام رو نتونم جور کنم ( 2 میلیون تومن ) سه تا از دندون های جلوم رو از دست میدم ... ( زشت میشم ... کسی نمیاد خواستگاریم ... شرایط سخت تری بر زندگیم حکم فرما میشه و ممکن هست گناه های بزرگتری رو انجام بدم ) در این زمان یاد کشوی مدیر عامل شرکت میوفتم که ایشون دارن برجی 70 میلیون تومن پول در میارن ... من تصمیم میگیرم که برم و از کشوی ایشون 2 میلیون پول رو بردارم و برم و دندونام رو درست کنم ...

سوال من این هست ... اگر من 1000 بار دیگه بیام رو زمین ... و اگر همین عقل الانم رو داشته باشم باز هم ممکن هست همین کار رو بکنم ...
خوب چی میشه من تو اون دنیا احساس میکنم کارم اشتباه بوده و بابت عملکردم ناراحت میشم ...

آیا خدا کاری میکنه که من مشگلات و مصایبی که سرم در اومده رو فراموش کنم و تو اون شرایط منو بازخواست میکنه ...
آیا خدا کاری میکنه که تو اون دنیا بی دندونی عار محسوب نشه ... و منو تو اون شرایط محکوم میکنه ...
آیا خدا وقتی میخواد منو محکوم کنه ... مثله الان میره قایم میشه ... بی وفا میشه ... یا ظاهر میشه و رحمن و رحیم میشه ...

چی میشه که من نسبت به کاری که در موردش تعقل کردم و فکر کردم کار درستی رو انجام دادم ... نسبت بهش احساس پشیمونی میکنم ...

ابلیس چگونه و به چه فکر می کند؟

انجمن: 

سلام علیکم
شیوه ی اندیشه ی ابلیس چگونه است که بعد از گذشت این همه مدت هنوز گناه و تکبرش را جبران نکرده است؟