دوستی قبل از ازدواج

سردرگمی برای ازدواج

با سلام و عرض خسته نباشید. چندتا سوال داشتم حول محور یک مساله که ازتون خواهش میکنم با دقت بخونید و به تفکیک پاسخ بدید. ممنونم.   بنده مدتی پیش در دانشگاه (مقطع دکتری) با خانمی آشنا شدم (در سن ۳۰ سالگی و ایشون ۲۸ سالگی) و پس از آشنایی قصد ازدواج داشتیم. این خانم قبل از بنده با شخص دیگه‌ای قصد ازدواج داشتن و حدودا ۴ سال هم باهاشون بودن و این رابطه متاسفانه به روابط نامشروع هم منجر شده بوده (در حد کنار هم خوابیدن و بغل. نه رابطه جنسی). این خانم در ابتدای رابطه با بنده سعی در مخفی کردن این مورد داشتن و فقط به گفتن این مورد اکتفا کردن که چند سال با شخصی بودن و رابطه‌شون در حد صحبت‌ و آشنایی بوده. ولی بنده از طرق مختلف واقعیات رو فهمیدم و قصد جدایی از ایشون رو داشتم. ولی ایشون سعی داشتن که بنده رو نگه دارن و برای این کار سعی داشتن که با دروغ به هدف خودشون برسن و اینطوری به بنده تفهیم کنن که اتفاق خاصی بین اون دو نفر نیفتاده. اما بنده کوتاه نیومدم و و و خلاصه کار به جایی رسید ک بنده یک روز مفصل با ایشون در مورد رابطه قبلیشون صحبت کردم و بهشون فهموندم که کلا در گناه غرق بودن و چه بلایی سر خودشون آوردن و اون شخص اصلا مناسب ایشون نبوده و باعث شده که در گناه غرق بشن و چرا باید یه دختر که نماز میخونه و روزه میگیره، اونطوری در گناه بیفته. و و و ایشون هم واقعا متحول شدن به طوری که گریه کنان به دنبال جبران و توبه بودن. واقعا پشیمانی این خانم از ته دل بود و بنده این رو مطمئن هستم. در اینجا فرصت نیست که مفصل در موردش حرف بزنم. ایشون گفتن که دلیل مخفی کردن جزییات رابطه قبلیشون این بوده که از روانشناس ها شنیدن که لزومی نداره انسان رابطه قبلیشو با نفر جدید مطرح کنه و باعث آشفتگی اون بشه. منم گفتم که به نظرم این اشتباهه و شما باید از همون اول خودتون حقایق رو به من میگفتید و تصمیم گیری رو میذاشتید به عهده من. خلاصه قانع شدن و به اشتباهشون اقرار کردن و خیلی از من حلالیت خواستن و خواستن که ببخشمشون. توبه کردن، نماز توبه خوندن و خلاصه از همه نظر آداب توبه رو به جا آوردن و قلبا هم پشیمون بودن از تمامی اشتباهاتی که داشتن. ایشون بعد از توبه واقعا عوض شدند و حتی ۱ دروغ هم در مورد هیچی به بنده نکفتن و خلاصه اینکه کلا تبدیل به شخص دیگه ای شدن به خواست خدا. بنده احساس میکنم که خداوند بنده رو وسیله ای برای باز کردن چشم ایشون قرار داده تا بتونم شخصی رو از نابودی نجات بدم (به خواست و اراده خداوند). اما پس از این امر هم که مطمئن شدم ایشون توبه کردند از تمامی گناه های گذشته شون، نتونستم با خودم کنار بیام که باهاشون ازدواج کنم. چون میگفتم منی که قبلا با کسی رابطه نداشتم چرا باید با کسی باشم که قبلا با یکی دیگه بوده؟ اگرچه قلبا و عملا پشیمونی رو در ایشون دیده بودم و مطمئن بودم که اصلاح شدن از همه نظر، اما نمیتونستم به خودم بقبولونم که باهاشون زندگی کنم، فقط و فقط به این دلیل که فکر اینکه زمانی با شخصی دیگه بودن من رو آزار میداد. خیلی با خودم سر و کله زدم تا در نهایت تونستم کنار بیام و با خودم گفتم اگر خدا ایشون رو بخشیده باشه، من بنده کی هستم که نبخشم؟ از طرفیم گفتم مهم اینه که ایشون توبه کردن و انشاالله که بخشیده شدن. اگه خواست خدا باشه، منم میتونم کنار بیام. خلاصه بخشیدم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. البته و به دلیل مسائل متعددی مانند سربازی بنده هنوز ازدواجمون جور نشده و با همدیگه در رابطه هستیم. از رابطه مون هم خیلی راضی هستیم و هردو از همه نظر در چارچوب دین رفتار میکنیم. قبل از توبه کردن ایشون بنده حواسم نبود و به مادرم گفته بودم که این خانم قبلا با یه شخص دیگه قصد ازدواج داشتن و ... ولی هیچ صحبتی از کارهای خلاف شرع به میان نیاوردم. اما مادرم به من گفت که حتما مطمئن شو که ایشون در چه حد با اون پسر رابطه داشته و ایا رابطه به کار خلاف شرع و ... کشیده نشده؟ پس از توبه کردن ایشون، من چون باور داشتم به اینکه این خانم واقعا از تمامی گذشته ی خودش پشیمون شده و کلا ازش ابراز بیزاری کرده و توبه کرده، تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم. اما به ناچار مجبور شدم به مادرم دروغ بگم و بگم که رابطه ای ایشون با اون پسر در حد صحبت و آشنایی بوده. چون درست نبود بیام و آبروی ایشون رو که حالا توبه هم کرده بودند در خطر قرار بدم (اگرچه به نظر خودم همون رابطه ی عادی رو هم نباید میگفتم). خلاصه اینکه مادرم چون به بنده اطمینان دارند حرف من رو باور کردند و قدم پیش کذاشتند و الان هم با این خانوم خیلی رابطه خوبی دارند. این موارد رو گفتم تا شرح حالی از وضعیتم گفته باشم و سوالاتم رو مطرح کنم:   ۱: آیا دروغی که بنده به مادرم گفتم، خیانت و گناه نیست؟ چون واقعا راه دیگه ای نداشتم. یا باید حقیقت رو میگفتم و آبروی اون خانوم رو که حالا توبه کردند در خطر مینداختم، یا با ایشون رابطه م رو به پایان میرسوندم که اینم نتونستم چون واقعا حس کردم حالا که توبه کردند، دیگه مشکلی وجود نداره. از طرفی واقعا دوستشون دارم و احساس میکنم در صورتی ک ازشون جدا بشم واقعا خورد میشن و شاید باعث خشم خدا بشم ازینکه بعد از گذشت مدت طولانی‌ای از توبه کردن ایشون، ولشون کردم و رفتم. از طرفی الان هم خیلی به یکدیگر وابسته شدیم.   ۲: قابل ذکر است که بگم پایان ارتباط این خانم با اون پسر قبلی، از جانب این خانوم بوده که چند ماه پیش از آشنایی با من انجام گرفته بوده. اما اون پسر از اون موقع تا اغاز رابطه ما هر ازگاهی به ایشون پیام میدادن ولی این خانم قاطعانه جوابش کردن و از رابطه با اون شخص ابراز پشیمانی کردن و همه چیز از طرف خانم به پایان رسیده و اون پسر هم کم کم این مساله رو فهمید و به احتمال قطع به یقین دیگه متوجه شده که جایی در زندگی ایشون ندارن. چون ایشون صراحتا بهش گفتن که در شرف ازدواج هستن و همه چی بین اونها تموم شده. اون پسر هم اگرچه ابراز ناراحتی کرده بود، اما برای ایشون آرزوی خوشبختی کرده بود. جا داره ذکر کنم که تمامی پیام هایی که اون شخص به ایشون میداده رو، این خانم به من نشون میداد. بنده در اطمینان و اعتماد به این خانم ذره ای شک ندارم. حالا سوال بنده اینه که آیا اون پسر به گردن این خانم حقی داره؟ که بتونه مثلا نفرین کنه و از این حرفا؟ یا آه ایشون دامن زندگی مارو بگیره یا از این مسائل؟ این رو هم در نظر داشته باشید که ارتباط قبلی اونها خارج از چارچوب دین بوده و اون پسر اصلا اعتقادی به دین نداشته و نه نماز میخونده و نه روزه میگرفته و اصلا ابایی هم از زیرپا گذاشتن حدود دین نداشته. قبلا جایی خوندم که ارتباطی که خارج از چارچوب دین باشه، هیچ مدیونی و حقی برای طرفین ایجاد نمیکنه.   ببخشید ک خیلی نوشتم. واقعا باید اینهارو توضیح میدادم. در پایان ممنون میشم اگه ممکنه این سوالات رو فقط کارشناسان پاسخ بدن. با تشکر.

چگونه به دوستم کمک کنم؟

سلام یک مورد کمک میخواستم ازتون یکی از دوستان من به یکی از اقوام فامیلشان که 3 سال از او بزرگتر است علاقه پیداکرده دوستم کلاس نهم است به او میگویم صحبت کردن در این موارد خیلی زود است ولی او از من کمک میخواهد خواستم اگر شما میتوانید مرا راهنمایی کنید تا به او چگونه بگویم که این یک علاقه یک طرفه است و او باید در حال حاضر به درسهایش رسیدگی کند و این افکار را از خود برهاند. در صورت ممکن به من بگویید چگونه دوستمان را از افکارهایی مانند فکر کردن به چیزهای نامناسب دور کنم و انها را به نماز خواندن تشویق کنم ؟ و من چون در فامیل نتایج دوستی با افراد نامحرم را دیدم نمیخواهم انها به راهی بروند که تهش هیچ و پوچ است متاسفم اگر وقت باارزشتان را گرفتم اگز شما سایت مناسبی درباره مشاوره نوجوانان میدانید مرا راهنمایی کنید

بر سر دو راهی مانده ام چه کنم؟ (پیشنهاد مجدد ازدواج به فردی که درخواست ازدواجم را رد کرده)

سلام دوستان

من چند سال پیش به دختری از اشنایان علافه پیدا کردم. رابطه ما اکثرا در حد اس ام اس بود.

ولی بعدا که قضیه علاقه و ازدواج رو مطرح کردم. بهانه های مختلفی اورد، مثلا همسن هستیم و خوب نیست. یا من به این چیزا فک نمیکنم.
من چند بار با فاصله زمانی بهش پیشنهاد ازدواج دادم ولی هر دفعه جواب منفی بود. این اوخر به شدت بی محلی میکرد. و خیلی ضایع میکرد.

من حقیقتا کاملا از این ارتباط پشیمون شدم و ازش ناراحت هم شدم و به همین خاطر باهاش بهم زدم.

بعد از 2، 3 ماه .الان یه مدت هست دوباره اس میدیم. و من سر دو راهی گیر کردم.

یه طرف دلم میگه اون پشیمون شده و برگشته میخاد به من نزدیک شه، از یه طرف عقلم میگه دیگه ارزش وقت تلف کردن نداره و این همونی هست که بود

تو این 3 سال خیلی از زندگی عقب موندم. به نظرتون چیکارکنم. دوباره پیشنهاد ازدواج بدم؟ یا قیدشو بزنم ؟

اگه جواتون اینه که قیدشو بزنم. چطور فراموشش کنم که دیگه فکر و خیالات نگیرم و راحت زندگی کنم ؟

مرسی از اینکه وقت میزارین:Ghamgin:

تأثیر روابط قبل از ازدواج بر آینده‌ی زندگی مشترک

با عرض سلام و خسته نباشيد

دختري هستم 18 ساله که در حال حاضر محصلم
٤سال پيش در شرايط بدي با پسرى اشنا شدم که یک سال از من کوچکتره و تا الان با اون پسر دوست هستم.
قبل از اين اقا با افراد ديگه اى هم دوست بودم اما رابطه جنسي نداشتيم.
از ٤سال پيش تا الان ب هيچ پسر ديگه اى فكر هم نكردم.
بعد از سه چهار ماه دوستی، با اصرار من رابطه ی ما به سمتی رفت که نباید می رفت و شد آنچه که نباید میشد...
بعدها متوجه شدم که در شرایطی برای ازدواج موقت با او نیازی به اذن پدر ندارم و بدون رضايت پدر مي تونيم صيغه موقت كنيم
به اصرار اون اقا صيغه كرديم به مدت ٤سال و چند ماه ديگه تموم ميشه.
ایشون منو ب خانواده اش معرفي كرده و تقريبا كل فاميل ما هم بجز پدرم ميدونن ك ما قصد هردومون ازدواجه
اما تا ٧-٨ سال ديگه اون اقا شرايطش رو نداره. واقعا بهم ثابت شده كه منو دوست داره.
سوالم اينه ك ايا ادامه دادن اين رابطه با صيغه موقت تا زمان ازدواجمون درسته يا نه؟
آیا اين كار به روابطمون بعد از ازدواج ضربه اى نمي زنه؟

اميد دادن به زندگی (رهايي از عشق و وابستگي يك سويه)

سلام

من برای انجام پروژه ای با دختر خانمی آشنا که بعد از انجام پروژه بهم اعتماد کرد و چون گوشی نداشت برای درد و دل بهم از مشکلاتش گفت الان هم قصد خودکشی و ... داره هر چی اصرا کردم که خودش اینجا سوالش رو بگه که کارشناسان جوابش بده راهنمایی کنند قبول نکرد
می گه که اون آخوندا فقط میگن امیدوار باشه توکل کن، اشتباه کردی ، صبر کن و ...
ولی من چون خودم اینجا جواب گرفتم درخواست راهنمایی برای این خواهر دارم.
واقعا دوست دارم کمکش کنم که زندگی کنه امیدوار باشه ولی دیگه نمی دونم چی بگم یعنی اصلا بلد نیستم بنابراین اول توکل بر خدا دوم هم التماس کمک از شما دوستان خوب.

اما شرایط ایشون:
1.دختر خانمی از خانواده فوق العاده مذهبی در حدی که هیچ چیزی در مورد دوستی و ... نمی تونه بگه.
2.با این که خواستگار داشته و هم مشغول کار هست و هم از نظر مالی و ظاهری شرایط مناسب برای اذدواج داشته ولی الان 35 سال داره و اذدواج نکرده میگه کسی که بتونه قبول کنه نتونسته
3.مدیر جایی که کار میکرده ادم چند شغله و پر درآمد بوده که از طریق کاری بیشتر با هم آشنا میشن
4.هر دو نفر به نقاشی و شعر و موسیقی و خطاطی علاقه زیاد دارن و از این طریق کم کم بهم وابسته میشن
5.این آقای مدیر 40 سالش هست میگه می ترسم از وابستگی بیشتر و اذدواج و خیلی اصرار داره که من ادم غیر قابل تحملی هستم و به درد نمی خورم.
6.اما دختر خانم شدیدا در حد کتاب عاشقانه ، عاشق ایشون هست در حدی که هر چقدر توسط پسر پس زده میشود و ... اما دختر وابسته شده و فقط میگه باشه بدونم هست
7.الان به شدت دختر خانم دچار افسوس و غم هست و قصد خودکشی داره و مقصر همه چی رو خدا میدونه
8.این خانم هم اعتقادی هست و مقید به دین حجاب و نماز و روزه و ...

بخش هایی از صحبت ایشون:
مگرمنو اون چه گناهي كرديم؟
دست همو گرفتيم؟
بوسيديم همو؟
رابطه جنسي داشتيم؟
كدوم يك از اينا رو انجام داديم كه گناه باشه؟
فقط با هم صحبت كرديم
اونم تو چارچوب

-------------------------------------------
وتنها الان مرگ ميتونه نجاتم بده
اين روزا واقعا به اين فكر ميكنم چطور ميشه سريع به مرگ رسيد
راحت ترين روش مردن
كه تضميني باشه
واقعا خسته ام

واسه همين ميخوام بميرم
امروز داشتم به اين فكر ميكردم از ماشين خودمو پرت كنم
اما گفتم ممكنه نميرم
فلج شم
ولي ميخوام يه روش سريع و تضميني پيدا كنم
دعا كن خدا كه خوشي برام نميخوادحداقل مرگمو زود برسونه

-------------------------------------------

من اما همش غصه دارم
وسط جمع يهويه چي منو يادش ميندازه
حالم گرفته ميشه
دلم ميشكنه از نبودنش
من خيلي بدبختم

-------------------------------------------
چرا تموم نميشه
اون روحشم خبر نداره از غصه هاي من
من اما نميتونم فراموشش كنم

-------------------------------------------
[پسره میگه می ترسم نمی تونم به درد تو نمی خورم و جواب دختر]
اونم فداي سرش اگه بهم اسيب رسوند
ميدونم همچين کاري نميكنه


اون همين بلاكش واسه اينه كه من اسيب نبينم
چون ميدونه منم وابسته ام
اره
يه عاشق هيچي نميبينه
ولي واقعا نميتونم ازش دست بكشم
برام رابطمون ارزشمنده
نميخوام سر ترساي الكي اون از بين بره
حتي به خودشم اين اجازه رو نميدم كه وجه اي كه داره رو خراب كنه
اون برا من سمبل مهربونيه
ميدونم ازقصد اينكارا رو ميكنه
كه من اسيب نبينم
خودش دلتنگه

------------------------------------------------


همه سالهاي جوونيش رو داره تنها سر ميكنه
بدون دوست حتي

نه
من ادعاي درستي نميكنم
اما خودش اعتراف ميكنه من برا همراهي ادم درستي نيستم
اين يه نقيصه هست
خودش ميگه من تند خو هستم
اين يه عيبه
خودش ميگه من مغرورم
اينم بعضي مواقع خوب نيست
خو من اگه بگم باشه تو ادامه بده اين روندو
چون تو ميخواي كه درست نيست
عين خيانته
عين دوستي خاله خرسه هست
بايد يه جا بايستم
دستشو بگيرم
كمكش منم
كه لا اقل خودش ديگه راجع به خودش اينطوري نگه

------------------------------------------------

يه مادر وقتي ميبينه كه بچش داره ميره سراغ اتش
اگه يكي نزنه رو دست بچش
اون ميره سمت اتش و خودشو ميسوزونه
اونوقت ديگه جبران سخت ميشه
به نظرت درسته بگه انتخاب بچم اينه پس بزارم بره
چون برا انتخابش ارزش قايلم
به چه قيمتي
من ميگم دوستاي خوب بايد اينجوري هواي همو داشته باشن
الان بايد بهش ثابت كنم تجربه قبليشو بيخيال شع
ترسو از خودش دور كنه
اصلا گور باباي من
اون بايد بتونه بره با يكي اشنا شه
بدون ترس از اسيب

------------------------------------------------

خو اصلا دوسم نداره
مگه اينكه اون دوسم مداره دليل ميشه من از دوست داشتنش دست بكشم
اصلا ميخوام به خودشم بگم
دوستي من و اون يه دوستي سالم بود
كه توش هيچ حرف زشت نبود
چرا فك ميكنه همه چي بايد ختم به ازدواج بشه
من و اون ميتونيم دوستاي خوبي برا هم باشيم
بدون اينكه سرنوشت و اينده مشتركي داشته باشيم

------------------------------------------------

كنارعشقت باشي
همه چي از ذهنت پاك ميشه
حتي ترس
دوست داشتم خدا بهم مهلت ميداد
یه فرصت دوباره براي با هم بودن
براي عاشقي

به خدا ثابت ميكردم عشق يعني چي
اونوقت خود خدا بهم عمر صد باره ميداد
كاش بشه با هم باشيم

------------------------------------------------
ميدوني
از خدا ميخوام يه ماه با عشقم با هم باشيم
همه عمرمو ازم بگيره
حاضرم اين معامله رو كنم
حتي اگه سالها از عمرم باقي مونده باشه
------------------------------------------------

عشق ديگه
اونقد بهش محبت ميكنم كه خودش شرمنده بشه از نبودنش
حسرت بخوره برا روزهايي كه از دست داد
بهش ميگم من واقعاً دوست دارم
هيچيم ازت نميخوام
ديشب عكساشو لايك كردم

------------------------------------------------

هر بار منو ديد نتونست به بلاك كردن من ادامه بده
درست ميشه
اخه زوري نيست
اونم ميخواد
فقط مي ترسه
بايد كمكش كنم

------------------------------------------------
امروز من كلي فحش دادم به خدا
البته ميدونم خدا به دل نميگي ه
چون ميگه من انقد مهربونم
من خداي بدجنسو دوست ندارم
فك ميكنم
حداي مهربون يه روز مياد
دستمو ميگيره

------------------------------------------------
ببين من واسه اثبات حسن نيتم به خدا
با اينكه روزه برام ضرر داشت
همه ماه رمضونو با همه دردي كه داشتم تحمل كردم
سر زندگيم با خدا عهد كردم
كه بفهمه واقعا دوسش دارم
اما خدا توجه نداشت

------------------------------------------------
باورش نميشد ما خانما هم بيايم
همراه مدير عامل بود
اما نميخواست به من سلام بده
برا همين فرار كردو به هيچ خانمي سلام نكرد
بعد همون شب منو از بلاك در اورذ
تا اينكه ديشب دوباره بعد اون پيام كه يك سينه حرف هست ولي نقطه چين بس است بلاكم كرد

------------------------------------------------
من از خدا بيزارم
اون خداي ادماي سادهي مثل من نيست
اون عشق نميفهمه
فقط ادعاي قدرت ميكنه
يه ظالمه

------------------------------------------------
هر گناهي مرتكب ميشم تا حال اون خدا رو بگيرم
مهم نيست
مهم اينه روي اون خدا كم ميشه
گفتن از ابوالفضل بخواه
با همه وجود خواستم
ديشب از همه خواستم برام دعا كنن
چي شد
سي و چهار سال حرمت نگه داشتم
تن به گناه ندادم
اما ديگه نميخوام
چي ميشد ارزوي من براورده ميشد بعد ميفهميدم اشتباه تا اينكه از حالا بشم يه موجودي كه تن به هر چيزي ميده
از حالا اسم منم اضافه كنين به زنان هرزه خياباني
چون اين ارمغان اون خداست

------------------------------------------------

وقتي فقط به پاچه خواراي خودشون توجه ميكنن
وقتي نميگن اين بنده هم نياز داره
وقتي خواسته من كه به هيچكي ضرري نميرسوند رو براورده نميكنن
ميرن هرچي خواسته ادماي وحشي مثل خودشون رو كه قصد جون ادما رو ميكنن براورده ميكنن ديگه چي بايد گفت
برا هركي هست برا من ارزشمنده
الان اگه ارزوم مهيا كردن امكانات برا كشتارو تجاوز به ادما بود سه سوته همه چي مهيا بود

------------------------------------------------

اینها هم تصاویری از پیامهای ایشون و اون آقا:


-----------------------------------------------
واقعا کمکش کنید یعنی گردن تون هست واقعا من دیگه نمی دونم چی بهش بگم ....
ممنون لطف می کنید

راضی کردن خانواده برای خواستگاری از دختر مورد علاقه من

سلام من 27سالمه لیسانس معماری دارم عاشق هم دانشگاهیم شدم که لیسانس حسابداری داره طوری عاشقش شدم که حتی خواستگاری شخص دیگه ایه نمیتونم برم با این خانوم صحبت کردم هردو ملاکامون یکیه هردو ایمانمون خوبه سطح عقل شعور معاشرتمون وخانوادهامون یکیه فقط سطح مالیشون پایین تره مادرم مخالفت میکنه میگه به هیچ عنوان خواستگاریش نمی رم میشه کمکم کنید چکارکنم ما همه جنبه هارو درنظر گرفتیم و فهمیدیم باهم خوشبخت میشیم

خطای من در جوانی، گریبانگیر زندگی فعلی و ازدواج من شده است

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام

متاسفانه من در دوره جوانی خطایی کردم و از قوانین الهی تخطی کردم و در حال حاضر گریبانگیر من شده و باعث شده زندگی من دچار اشفتگی بشه و مستاصل برای راه حل خلاصی از این بحران.

سالها پیش من با دختر خانمی اشنا شدم و وقتی دیدم با ایشان قرابت شخصیتی و اخلاقی و مذهبی دارم ، با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم،بعد از چند ماه رابطه ما شکل عاطفی و احساسی به خود گرفت، اکثر ارتباط ما بصورت غیرحضوری بود و تقریبا هیچ گناهی بین ما فراتر از بیان جملات عاطفی و احساسی رخ نداد گرچه اصل رابطه از پایه و اساس ایراد شرعی داشت . کل دوران اشنایی ما حدود یکسال بود، من و ایشون به شدت بهمدیگه علاقمند شده بودیم، من وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردم ، مخالفتی نکردند و از من برای به سرانجام رساندن این ازدواج حمایت کردند. اما ایشان وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردند ، خانواده ایشان شدیدا مخالفت کردند. خانواده ایشان تقریبا از سطح متوسط مالی برخوردار بودند اما از خواستگار دخترشان توقعات زیادی داشتند ، من شرایط مالی معمولی و درامد معمولی داشتم ، ولی اگر شرایطی داشتم که توپ تکونم نمیداد ، مخالفت خانواده اونها تا حد زیادی رفع میشد چون خواسته اصلی خانواده ایشون ، شرایط مالی و اجتماعی خوب خواستگار دخترشان بود ، گرچه من تمام شرایطم رو با خود دخترخانم از ابتدا مطرح کرده بودم .

حالا حدود 2-3 سال از اتمام اون رابطه میگذره ولی هنوز عطش علاقه به اون دختر خانم در درونم وجود داره.
در این چند سال بعد از اتمام اون ماجرا ، به خواستگاری دخترهای مختلفی رفتم که در این بین واقعا گزینه های خوب و مناسبی بودند اما حضور اون دخترخانم در ذهن من ، اجازه تصمیم گیری به من نمیداد.

اون دختر خانم مورد اشاره من ، چهره معمولی داشت ، اما به خاطر جذابیت اخلاقی و مهر و محبت زیادی که در اون یکسال نثار من میکرد ، فوق العاده برای من ایجاد جذابیت کرده بود و هنوز اون جذابیت در وجود من خاموش نشده.

وقتی در حال حاضر به خواستگاری دختر خانمی میرم ، اون دختر خانم مورد اشاره جلوی چشمم ظاهر میشه با اون همه ویژگیهای اخلاقی مثبتی که داشت و خوب خیلی بدیهی هست یک دختر خانم که من بصورت سنتی میرم خواستگاریش ، چون فرصت جولان اخلاقی در جلسات رسمی به اندازه اون دختر خانم مورد اشاره من نداره ، پس خصوصیات اخلاقی خوبی که داره ، برای من بروز پیدا نمیکنه و در نتیجه در مسابقه قیاس بین اون فرد و دخترخانم مورد اشاره ، بازنده ماجرا میشه .
محبتها و مهرورزیهای بی ریایی که اون دختر خانم در طول اون یکسال برای من انجام داد ، بقدری در درونم پررنگ هست که دچار خطای ذهنی شدم که هیچ دخترخانم دیگه ای نمیتونه به اون اندازه من رو ارضا کنه و سیراب از مهر و محبت و عاطفه و مهربانی.

من تقریبا سی سال سن دارم و داره سن ازدواجم میگذره و به شدت مستاصل شدم .

همیشه این گزینه ها برای حل این ماجرا در ذهن من میگذره:

حالت اول اینکه یک دو سال دیگه صبر کنم تا اگر خدا خواست و شرایط مالی در حد خواست خانواده دخترخانم برای من ایجاد شد (در حد خانه انچنانی و ماشین انچنانی و تقبل مهریه چند صد سکه ای ) ، دوباره به ایشون رجوع کنم و در این فاصله هیچ اقدامی برای ازدواج با فرد دیگه ای نکنم ، چون با این ذهن مشوش من این خواستگاری رفتنها هیچ نتیجه ای جز ایجاد دردسر برای خانواده خودم و خانواده های مقابلم نداره ، مگر اینکه معجزه ای رخ بده و فردی رو با مشخصات دختر خانم مورد اشاره در جلسات خواستگاری پیدا کنم .

حالت دوم اینکه دوباره بعد سالها، جدیدا با دختر خانم مورد اشاره تماس برقرار کنم (گرچه اصلا خبر ندارم شاید ایشون الان ازدواج کرده باشند ) و بگم یک دو سال دیگه برای من صبر کنند تا شرایطم مطابق میل خانواده ایشون بشه. که این موضوع میتونه فرصت های ازدواج رو علاوه بر من از خود ایشون هم بگیره و در نهایت این اتلاف وقت ثمره ای نداشته باشه و به ازدواج ختم نشه.

حالت سوم اینکه یک دوسال دیگه صبر کنم و اینقدر الکی خواستگاری نرم تا ایشون از ذهنم بطور کامل پاک بشه، گرچه بعد از این همه سال از جدایی از ایشون ، هنوز از علاقه من به ایشون کم نشده.

حالت چهارم اینکه خودم رو بزنم به فراموشی ، و در جریان همین خواستگاریهای یک نفر رو انتخاب کنم و .... گرچه خیلی ترس از این دارم که بعد ازدواج یکسره همسرم رو بصورت ذهنی با اون دخترخانم قیاس کنم چون دو مدل گل قطعا بوهای متفاوتی دارند و حتما همیشه مواردی برای مقایسه کردن بوجود میاد.

دعای این روزهای من اینه که خدایا ، اگر ازدواج با اون دخترخانم به مصلحت من هست ، شرایط من رو طوری فراهم کن ، که خانواده اونها حاضر به این وصلت بشن و اگر هیچ وقت قرار نیست اون وصلت سر بگیره ، هرچه زودتر مهر و یاد اون دخترخانم رو از ذهن و قلب من پاک کن و مهر و علاقه یک دختر دیگه ای رو در دل من بنداز و جایگزین کن تا به راحتی بتونم اون دخترخانم رو فراموش کنم، اما واقعا چطور میشه در یک دو جلسه خواستگاری رسمی ، شیفته اخلاق و رفتار و مهر و محبت دختری بشم که دارم بصورت رسمی و سنتی ازش خواستگاری میکنم. واقعا دچار برزخ بدی هستم.

واقعا در شرایط برزخی هستم و نیازمند راهنمایی مشاوران سایت.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

دوستی قبل از ازدواج و مخفی ماندن شخصيت؟!!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام
مدت 5 سال با فردي دوست بودم و ازدواج كرديم ولي بعد از مدت كوتاهي مشاجره و اختلافات بين ما شروع شد. سؤالم اين است كه چرا در اين مدت طولاني نتوانسته بودم با شخصيت شوهرم آشنا شوم؟

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

چرا دوستی های ناسالم دختر و پسر و در کنار آن روابط نامشروع در حال حاضر اینقدر زیاد شده؟

[="Arial"]بسم رب الحیدر

سلام و عرض ادب و احترام
موضوع دوستی ها و روابط دختر و پسر در تمامی دوره ها بوده اما چند سال اخیر بخصوص 2-3 سال گذشته یک دفعه بطور غیر طبیعی بشدت رشد چشمگیری داشته و همینطور جامعه داره به سرعت به این سمت تمایل پیدا میکنه بخصوص بین دختران و پسران زیر 20 سال و دبیرستانی خیلی زیادتر شده و کم کم دیگه پیدا کردن دختر یا پسری که با جنس مخالف تجربه هیچ رابطه ای رو نداشته باشه سخت میشه و خیلی خیلی خیلی ساده شده اصلا یجوری شده انگار دیگه گناه محسوب نمیشه حتی مسائل جنسیش و خیلیا فقط به دید یک تجربه جدید یک رفع نیاز طبیعی کوتاه یک اشتباه ناخواسته یک تفریح ساده نگاه میکنن
از طرفی دیگه میان این دوستی ها روابط بسیار خطرناک و گناهان زیادی از طریق روابط جنسی شکل میگیره
صرف نظر از اینگونه دوستیها روابط جنسی حرام و تجاوزهایی که این روزا میشه گفت خیلی مد شده و در مجموع هرزگی، بی حیایی، بی غیرتی، شهوترانی و...
البته این دو موضوع (دوستی با جنس مخالف و مسائل جنسی) بطور مجزا قابل برسیه اما در یک تایپیک مطرحش کردم

انقدر برای بنده عجیب و سوال برانگیز هست که از خیلیا علتش رو می پرسم تا ببینم نظرشون چیه
علت های زیادی میتونه داشته باشه حالا به نظر شما و کارشناسان عزیز چه دلایلی وجود داره و مهم ترین دلیلش رو شما چی میدونید؟

با تشکر از کارشناس عزیز و دوستان بزرگوار

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها

یاعلی مدد
[/]

عواقب دوستی و آشنایی قبل از ازدواج و راهکارهایی برای این نوع ازدواجها

انجمن: 

با سلام خدمت همه دوستان

مطلبی را در روزنامه جمهوری اسلامی چند وقت قبل دیدم خواستم نظر شما را هم راجع به آن بدانم :

دكتر كاترين كوهان، استاد دانشگاه ايالت پنسيلوانياي آمريكا و دكتر استاسي كلنبوام، در تحقيق پيرامون زندگي 92 زوج تحصيلكرده كه در دو سال اخير ازدواج كرده اند، مي گويند: افرادي كه قبل از ازدواج با يكديگر رابطه داشته اند، بعد از ازدواج در حل مشكلات خود عاجزند، زيرا نسبت به يكديگر بسيار بدبينند. آن ها كمتر يكديگر را تحمّل كرده و بيشتر تمايلات منفي دارند.

دكتر كوهان: طبيعت ارتباطات آزاد اين است كه زوجين چندان انگيزه اي براي حلّ درگيري ها و حمايت از مهارت هاي خود ندارند. مي توانم بگويم رابطه ي قبل از ازدواج، به هيچ وجه سبب دوام زندگي زناشويي نمي شود.