دوستی قبل از ازدواج
چگونه به دوستم کمک کنم؟
ارسال شده توسط نورالدینی در چهارشنبه, ۱۳۹۸/۰۸/۲۲ - ۱۴:۲۲بر سر دو راهی مانده ام چه کنم؟ (پیشنهاد مجدد ازدواج به فردی که درخواست ازدواجم را رد کرده)
ارسال شده توسط ehsan2012 در جمعه, ۱۳۹۷/۰۹/۰۹ - ۲۱:۱۴سلام دوستان
من چند سال پیش به دختری از اشنایان علافه پیدا کردم. رابطه ما اکثرا در حد اس ام اس بود.
ولی بعدا که قضیه علاقه و ازدواج رو مطرح کردم. بهانه های مختلفی اورد، مثلا همسن هستیم و خوب نیست. یا من به این چیزا فک نمیکنم.
من چند بار با فاصله زمانی بهش پیشنهاد ازدواج دادم ولی هر دفعه جواب منفی بود. این اوخر به شدت بی محلی میکرد. و خیلی ضایع میکرد.
من حقیقتا کاملا از این ارتباط پشیمون شدم و ازش ناراحت هم شدم و به همین خاطر باهاش بهم زدم.
بعد از 2، 3 ماه .الان یه مدت هست دوباره اس میدیم. و من سر دو راهی گیر کردم.
یه طرف دلم میگه اون پشیمون شده و برگشته میخاد به من نزدیک شه، از یه طرف عقلم میگه دیگه ارزش وقت تلف کردن نداره و این همونی هست که بود
تو این 3 سال خیلی از زندگی عقب موندم. به نظرتون چیکارکنم. دوباره پیشنهاد ازدواج بدم؟ یا قیدشو بزنم ؟
اگه جواتون اینه که قیدشو بزنم. چطور فراموشش کنم که دیگه فکر و خیالات نگیرم و راحت زندگی کنم ؟
مرسی از اینکه وقت میزارین:Ghamgin:
تأثیر روابط قبل از ازدواج بر آیندهی زندگی مشترک
ارسال شده توسط زيزي در یکشنبه, ۱۳۹۷/۰۶/۲۵ - ۰۰:۳۰با عرض سلام و خسته نباشيد
دختري هستم 18 ساله که در حال حاضر محصلم
٤سال پيش در شرايط بدي با پسرى اشنا شدم که یک سال از من کوچکتره و تا الان با اون پسر دوست هستم.
قبل از اين اقا با افراد ديگه اى هم دوست بودم اما رابطه جنسي نداشتيم.
از ٤سال پيش تا الان ب هيچ پسر ديگه اى فكر هم نكردم.
بعد از سه چهار ماه دوستی، با اصرار من رابطه ی ما به سمتی رفت که نباید می رفت و شد آنچه که نباید میشد...
بعدها متوجه شدم که در شرایطی برای ازدواج موقت با او نیازی به اذن پدر ندارم و بدون رضايت پدر مي تونيم صيغه موقت كنيم
به اصرار اون اقا صيغه كرديم به مدت ٤سال و چند ماه ديگه تموم ميشه.
ایشون منو ب خانواده اش معرفي كرده و تقريبا كل فاميل ما هم بجز پدرم ميدونن ك ما قصد هردومون ازدواجه
اما تا ٧-٨ سال ديگه اون اقا شرايطش رو نداره. واقعا بهم ثابت شده كه منو دوست داره.
سوالم اينه ك ايا ادامه دادن اين رابطه با صيغه موقت تا زمان ازدواجمون درسته يا نه؟
آیا اين كار به روابطمون بعد از ازدواج ضربه اى نمي زنه؟
اميد دادن به زندگی (رهايي از عشق و وابستگي يك سويه)
ارسال شده توسط love در چهارشنبه, ۱۳۹۵/۰۴/۳۰ - ۲۳:۰۲سلام
من برای انجام پروژه ای با دختر خانمی آشنا که بعد از انجام پروژه بهم اعتماد کرد و چون گوشی نداشت برای درد و دل بهم از مشکلاتش گفت الان هم قصد خودکشی و ... داره هر چی اصرا کردم که خودش اینجا سوالش رو بگه که کارشناسان جوابش بده راهنمایی کنند قبول نکرد
می گه که اون آخوندا فقط میگن امیدوار باشه توکل کن، اشتباه کردی ، صبر کن و ...
ولی من چون خودم اینجا جواب گرفتم درخواست راهنمایی برای این خواهر دارم.
واقعا دوست دارم کمکش کنم که زندگی کنه امیدوار باشه ولی دیگه نمی دونم چی بگم یعنی اصلا بلد نیستم بنابراین اول توکل بر خدا دوم هم التماس کمک از شما دوستان خوب.
اما شرایط ایشون:
1.دختر خانمی از خانواده فوق العاده مذهبی در حدی که هیچ چیزی در مورد دوستی و ... نمی تونه بگه.
2.با این که خواستگار داشته و هم مشغول کار هست و هم از نظر مالی و ظاهری شرایط مناسب برای اذدواج داشته ولی الان 35 سال داره و اذدواج نکرده میگه کسی که بتونه قبول کنه نتونسته
3.مدیر جایی که کار میکرده ادم چند شغله و پر درآمد بوده که از طریق کاری بیشتر با هم آشنا میشن
4.هر دو نفر به نقاشی و شعر و موسیقی و خطاطی علاقه زیاد دارن و از این طریق کم کم بهم وابسته میشن
5.این آقای مدیر 40 سالش هست میگه می ترسم از وابستگی بیشتر و اذدواج و خیلی اصرار داره که من ادم غیر قابل تحملی هستم و به درد نمی خورم.
6.اما دختر خانم شدیدا در حد کتاب عاشقانه ، عاشق ایشون هست در حدی که هر چقدر توسط پسر پس زده میشود و ... اما دختر وابسته شده و فقط میگه باشه بدونم هست
7.الان به شدت دختر خانم دچار افسوس و غم هست و قصد خودکشی داره و مقصر همه چی رو خدا میدونه
8.این خانم هم اعتقادی هست و مقید به دین حجاب و نماز و روزه و ...
بخش هایی از صحبت ایشون:
مگرمنو اون چه گناهي كرديم؟
دست همو گرفتيم؟
بوسيديم همو؟
رابطه جنسي داشتيم؟
كدوم يك از اينا رو انجام داديم كه گناه باشه؟
فقط با هم صحبت كرديم
اونم تو چارچوب
-------------------------------------------
وتنها الان مرگ ميتونه نجاتم بده
اين روزا واقعا به اين فكر ميكنم چطور ميشه سريع به مرگ رسيد
راحت ترين روش مردن
كه تضميني باشه
واقعا خسته ام
واسه همين ميخوام بميرم
امروز داشتم به اين فكر ميكردم از ماشين خودمو پرت كنم
اما گفتم ممكنه نميرم
فلج شم
ولي ميخوام يه روش سريع و تضميني پيدا كنم
دعا كن خدا كه خوشي برام نميخوادحداقل مرگمو زود برسونه
-------------------------------------------
من اما همش غصه دارم
وسط جمع يهويه چي منو يادش ميندازه
حالم گرفته ميشه
دلم ميشكنه از نبودنش
من خيلي بدبختم
-------------------------------------------
چرا تموم نميشه
اون روحشم خبر نداره از غصه هاي من
من اما نميتونم فراموشش كنم
-------------------------------------------
[پسره میگه می ترسم نمی تونم به درد تو نمی خورم و جواب دختر]
اونم فداي سرش اگه بهم اسيب رسوند
ميدونم همچين کاري نميكنه
اون همين بلاكش واسه اينه كه من اسيب نبينم
چون ميدونه منم وابسته ام
اره
يه عاشق هيچي نميبينه
ولي واقعا نميتونم ازش دست بكشم
برام رابطمون ارزشمنده
نميخوام سر ترساي الكي اون از بين بره
حتي به خودشم اين اجازه رو نميدم كه وجه اي كه داره رو خراب كنه
اون برا من سمبل مهربونيه
ميدونم ازقصد اينكارا رو ميكنه
كه من اسيب نبينم
خودش دلتنگه
------------------------------------------------
همه سالهاي جوونيش رو داره تنها سر ميكنه
بدون دوست حتي
نه
من ادعاي درستي نميكنم
اما خودش اعتراف ميكنه من برا همراهي ادم درستي نيستم
اين يه نقيصه هست
خودش ميگه من تند خو هستم
اين يه عيبه
خودش ميگه من مغرورم
اينم بعضي مواقع خوب نيست
خو من اگه بگم باشه تو ادامه بده اين روندو
چون تو ميخواي كه درست نيست
عين خيانته
عين دوستي خاله خرسه هست
بايد يه جا بايستم
دستشو بگيرم
كمكش منم
كه لا اقل خودش ديگه راجع به خودش اينطوري نگه
------------------------------------------------
يه مادر وقتي ميبينه كه بچش داره ميره سراغ اتش
اگه يكي نزنه رو دست بچش
اون ميره سمت اتش و خودشو ميسوزونه
اونوقت ديگه جبران سخت ميشه
به نظرت درسته بگه انتخاب بچم اينه پس بزارم بره
چون برا انتخابش ارزش قايلم
به چه قيمتي
من ميگم دوستاي خوب بايد اينجوري هواي همو داشته باشن
الان بايد بهش ثابت كنم تجربه قبليشو بيخيال شع
ترسو از خودش دور كنه
اصلا گور باباي من
اون بايد بتونه بره با يكي اشنا شه
بدون ترس از اسيب
------------------------------------------------
خو اصلا دوسم نداره
مگه اينكه اون دوسم مداره دليل ميشه من از دوست داشتنش دست بكشم
اصلا ميخوام به خودشم بگم
دوستي من و اون يه دوستي سالم بود
كه توش هيچ حرف زشت نبود
چرا فك ميكنه همه چي بايد ختم به ازدواج بشه
من و اون ميتونيم دوستاي خوبي برا هم باشيم
بدون اينكه سرنوشت و اينده مشتركي داشته باشيم
------------------------------------------------
كنارعشقت باشي
همه چي از ذهنت پاك ميشه
حتي ترس
دوست داشتم خدا بهم مهلت ميداد
یه فرصت دوباره براي با هم بودن
براي عاشقي
به خدا ثابت ميكردم عشق يعني چي
اونوقت خود خدا بهم عمر صد باره ميداد
كاش بشه با هم باشيم
------------------------------------------------
ميدوني
از خدا ميخوام يه ماه با عشقم با هم باشيم
همه عمرمو ازم بگيره
حاضرم اين معامله رو كنم
حتي اگه سالها از عمرم باقي مونده باشه
------------------------------------------------
عشق ديگه
اونقد بهش محبت ميكنم كه خودش شرمنده بشه از نبودنش
حسرت بخوره برا روزهايي كه از دست داد
بهش ميگم من واقعاً دوست دارم
هيچيم ازت نميخوام
ديشب عكساشو لايك كردم
------------------------------------------------
هر بار منو ديد نتونست به بلاك كردن من ادامه بده
درست ميشه
اخه زوري نيست
اونم ميخواد
فقط مي ترسه
بايد كمكش كنم
------------------------------------------------
امروز من كلي فحش دادم به خدا
البته ميدونم خدا به دل نميگي ه
چون ميگه من انقد مهربونم
من خداي بدجنسو دوست ندارم
فك ميكنم
حداي مهربون يه روز مياد
دستمو ميگيره
------------------------------------------------
ببين من واسه اثبات حسن نيتم به خدا
با اينكه روزه برام ضرر داشت
همه ماه رمضونو با همه دردي كه داشتم تحمل كردم
سر زندگيم با خدا عهد كردم
كه بفهمه واقعا دوسش دارم
اما خدا توجه نداشت
------------------------------------------------
باورش نميشد ما خانما هم بيايم
همراه مدير عامل بود
اما نميخواست به من سلام بده
برا همين فرار كردو به هيچ خانمي سلام نكرد
بعد همون شب منو از بلاك در اورذ
تا اينكه ديشب دوباره بعد اون پيام كه يك سينه حرف هست ولي نقطه چين بس است بلاكم كرد
------------------------------------------------
من از خدا بيزارم
اون خداي ادماي سادهي مثل من نيست
اون عشق نميفهمه
فقط ادعاي قدرت ميكنه
يه ظالمه
------------------------------------------------
هر گناهي مرتكب ميشم تا حال اون خدا رو بگيرم
مهم نيست
مهم اينه روي اون خدا كم ميشه
گفتن از ابوالفضل بخواه
با همه وجود خواستم
ديشب از همه خواستم برام دعا كنن
چي شد
سي و چهار سال حرمت نگه داشتم
تن به گناه ندادم
اما ديگه نميخوام
چي ميشد ارزوي من براورده ميشد بعد ميفهميدم اشتباه تا اينكه از حالا بشم يه موجودي كه تن به هر چيزي ميده
از حالا اسم منم اضافه كنين به زنان هرزه خياباني
چون اين ارمغان اون خداست
------------------------------------------------
وقتي فقط به پاچه خواراي خودشون توجه ميكنن
وقتي نميگن اين بنده هم نياز داره
وقتي خواسته من كه به هيچكي ضرري نميرسوند رو براورده نميكنن
ميرن هرچي خواسته ادماي وحشي مثل خودشون رو كه قصد جون ادما رو ميكنن براورده ميكنن ديگه چي بايد گفت
برا هركي هست برا من ارزشمنده
الان اگه ارزوم مهيا كردن امكانات برا كشتارو تجاوز به ادما بود سه سوته همه چي مهيا بود
------------------------------------------------
اینها هم تصاویری از پیامهای ایشون و اون آقا:
-----------------------------------------------
واقعا کمکش کنید یعنی گردن تون هست واقعا من دیگه نمی دونم چی بهش بگم ....
ممنون لطف می کنید
راضی کردن خانواده برای خواستگاری از دختر مورد علاقه من
ارسال شده توسط architect1367 در چهارشنبه, ۱۳۹۴/۰۵/۱۴ - ۲۰:۰۵سلام من 27سالمه لیسانس معماری دارم عاشق هم دانشگاهیم شدم که لیسانس حسابداری داره طوری عاشقش شدم که حتی خواستگاری شخص دیگه ایه نمیتونم برم با این خانوم صحبت کردم هردو ملاکامون یکیه هردو ایمانمون خوبه سطح عقل شعور معاشرتمون وخانوادهامون یکیه فقط سطح مالیشون پایین تره مادرم مخالفت میکنه میگه به هیچ عنوان خواستگاریش نمی رم میشه کمکم کنید چکارکنم ما همه جنبه هارو درنظر گرفتیم و فهمیدیم باهم خوشبخت میشیم
خطای من در جوانی، گریبانگیر زندگی فعلی و ازدواج من شده است
ارسال شده توسط مدیر ارجاع سوالات در سهشنبه, ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ - ۰۰:۵۰با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
سلاممتاسفانه من در دوره جوانی خطایی کردم و از قوانین الهی تخطی کردم و در حال حاضر گریبانگیر من شده و باعث شده زندگی من دچار اشفتگی بشه و مستاصل برای راه حل خلاصی از این بحران.
سالها پیش من با دختر خانمی اشنا شدم و وقتی دیدم با ایشان قرابت شخصیتی و اخلاقی و مذهبی دارم ، با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم،بعد از چند ماه رابطه ما شکل عاطفی و احساسی به خود گرفت، اکثر ارتباط ما بصورت غیرحضوری بود و تقریبا هیچ گناهی بین ما فراتر از بیان جملات عاطفی و احساسی رخ نداد گرچه اصل رابطه از پایه و اساس ایراد شرعی داشت . کل دوران اشنایی ما حدود یکسال بود، من و ایشون به شدت بهمدیگه علاقمند شده بودیم، من وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردم ، مخالفتی نکردند و از من برای به سرانجام رساندن این ازدواج حمایت کردند. اما ایشان وقتی موضوع رو به خانواده مطرح کردند ، خانواده ایشان شدیدا مخالفت کردند. خانواده ایشان تقریبا از سطح متوسط مالی برخوردار بودند اما از خواستگار دخترشان توقعات زیادی داشتند ، من شرایط مالی معمولی و درامد معمولی داشتم ، ولی اگر شرایطی داشتم که توپ تکونم نمیداد ، مخالفت خانواده اونها تا حد زیادی رفع میشد چون خواسته اصلی خانواده ایشون ، شرایط مالی و اجتماعی خوب خواستگار دخترشان بود ، گرچه من تمام شرایطم رو با خود دخترخانم از ابتدا مطرح کرده بودم .
حالا حدود 2-3 سال از اتمام اون رابطه میگذره ولی هنوز عطش علاقه به اون دختر خانم در درونم وجود داره.
در این چند سال بعد از اتمام اون ماجرا ، به خواستگاری دخترهای مختلفی رفتم که در این بین واقعا گزینه های خوب و مناسبی بودند اما حضور اون دخترخانم در ذهن من ، اجازه تصمیم گیری به من نمیداد.اون دختر خانم مورد اشاره من ، چهره معمولی داشت ، اما به خاطر جذابیت اخلاقی و مهر و محبت زیادی که در اون یکسال نثار من میکرد ، فوق العاده برای من ایجاد جذابیت کرده بود و هنوز اون جذابیت در وجود من خاموش نشده.
وقتی در حال حاضر به خواستگاری دختر خانمی میرم ، اون دختر خانم مورد اشاره جلوی چشمم ظاهر میشه با اون همه ویژگیهای اخلاقی مثبتی که داشت و خوب خیلی بدیهی هست یک دختر خانم که من بصورت سنتی میرم خواستگاریش ، چون فرصت جولان اخلاقی در جلسات رسمی به اندازه اون دختر خانم مورد اشاره من نداره ، پس خصوصیات اخلاقی خوبی که داره ، برای من بروز پیدا نمیکنه و در نتیجه در مسابقه قیاس بین اون فرد و دخترخانم مورد اشاره ، بازنده ماجرا میشه .
محبتها و مهرورزیهای بی ریایی که اون دختر خانم در طول اون یکسال برای من انجام داد ، بقدری در درونم پررنگ هست که دچار خطای ذهنی شدم که هیچ دخترخانم دیگه ای نمیتونه به اون اندازه من رو ارضا کنه و سیراب از مهر و محبت و عاطفه و مهربانی.من تقریبا سی سال سن دارم و داره سن ازدواجم میگذره و به شدت مستاصل شدم .
همیشه این گزینه ها برای حل این ماجرا در ذهن من میگذره:
حالت اول اینکه یک دو سال دیگه صبر کنم تا اگر خدا خواست و شرایط مالی در حد خواست خانواده دخترخانم برای من ایجاد شد (در حد خانه انچنانی و ماشین انچنانی و تقبل مهریه چند صد سکه ای ) ، دوباره به ایشون رجوع کنم و در این فاصله هیچ اقدامی برای ازدواج با فرد دیگه ای نکنم ، چون با این ذهن مشوش من این خواستگاری رفتنها هیچ نتیجه ای جز ایجاد دردسر برای خانواده خودم و خانواده های مقابلم نداره ، مگر اینکه معجزه ای رخ بده و فردی رو با مشخصات دختر خانم مورد اشاره در جلسات خواستگاری پیدا کنم .
حالت دوم اینکه دوباره بعد سالها، جدیدا با دختر خانم مورد اشاره تماس برقرار کنم (گرچه اصلا خبر ندارم شاید ایشون الان ازدواج کرده باشند ) و بگم یک دو سال دیگه برای من صبر کنند تا شرایطم مطابق میل خانواده ایشون بشه. که این موضوع میتونه فرصت های ازدواج رو علاوه بر من از خود ایشون هم بگیره و در نهایت این اتلاف وقت ثمره ای نداشته باشه و به ازدواج ختم نشه.
حالت سوم اینکه یک دوسال دیگه صبر کنم و اینقدر الکی خواستگاری نرم تا ایشون از ذهنم بطور کامل پاک بشه، گرچه بعد از این همه سال از جدایی از ایشون ، هنوز از علاقه من به ایشون کم نشده.
حالت چهارم اینکه خودم رو بزنم به فراموشی ، و در جریان همین خواستگاریهای یک نفر رو انتخاب کنم و .... گرچه خیلی ترس از این دارم که بعد ازدواج یکسره همسرم رو بصورت ذهنی با اون دخترخانم قیاس کنم چون دو مدل گل قطعا بوهای متفاوتی دارند و حتما همیشه مواردی برای مقایسه کردن بوجود میاد.
دعای این روزهای من اینه که خدایا ، اگر ازدواج با اون دخترخانم به مصلحت من هست ، شرایط من رو طوری فراهم کن ، که خانواده اونها حاضر به این وصلت بشن و اگر هیچ وقت قرار نیست اون وصلت سر بگیره ، هرچه زودتر مهر و یاد اون دخترخانم رو از ذهن و قلب من پاک کن و مهر و علاقه یک دختر دیگه ای رو در دل من بنداز و جایگزین کن تا به راحتی بتونم اون دخترخانم رو فراموش کنم، اما واقعا چطور میشه در یک دو جلسه خواستگاری رسمی ، شیفته اخلاق و رفتار و مهر و محبت دختری بشم که دارم بصورت رسمی و سنتی ازش خواستگاری میکنم. واقعا دچار برزخ بدی هستم.
واقعا در شرایط برزخی هستم و نیازمند راهنمایی مشاوران سایت.
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:
دوستی قبل از ازدواج و مخفی ماندن شخصيت؟!!
ارسال شده توسط مدیر ارجاع سوالات در دوشنبه, ۱۳۹۴/۰۷/۲۰ - ۱۹:۳۷با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
سلام
مدت 5 سال با فردي دوست بودم و ازدواج كرديم ولي بعد از مدت كوتاهي مشاجره و اختلافات بين ما شروع شد. سؤالم اين است كه چرا در اين مدت طولاني نتوانسته بودم با شخصيت شوهرم آشنا شوم؟
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:
چرا دوستی های ناسالم دختر و پسر و در کنار آن روابط نامشروع در حال حاضر اینقدر زیاد شده؟
ارسال شده توسط غلام عشقتم یاعلی در چهارشنبه, ۱۳۹۳/۰۹/۱۲ - ۲۱:۴۳[="Arial"]بسم رب الحیدر
سلام و عرض ادب و احترام
موضوع دوستی ها و روابط دختر و پسر در تمامی دوره ها بوده اما چند سال اخیر بخصوص 2-3 سال گذشته یک دفعه بطور غیر طبیعی بشدت رشد چشمگیری داشته و همینطور جامعه داره به سرعت به این سمت تمایل پیدا میکنه بخصوص بین دختران و پسران زیر 20 سال و دبیرستانی خیلی زیادتر شده و کم کم دیگه پیدا کردن دختر یا پسری که با جنس مخالف تجربه هیچ رابطه ای رو نداشته باشه سخت میشه و خیلی خیلی خیلی ساده شده اصلا یجوری شده انگار دیگه گناه محسوب نمیشه حتی مسائل جنسیش و خیلیا فقط به دید یک تجربه جدید یک رفع نیاز طبیعی کوتاه یک اشتباه ناخواسته یک تفریح ساده نگاه میکنن
از طرفی دیگه میان این دوستی ها روابط بسیار خطرناک و گناهان زیادی از طریق روابط جنسی شکل میگیره
صرف نظر از اینگونه دوستیها روابط جنسی حرام و تجاوزهایی که این روزا میشه گفت خیلی مد شده و در مجموع هرزگی، بی حیایی، بی غیرتی، شهوترانی و...
البته این دو موضوع (دوستی با جنس مخالف و مسائل جنسی) بطور مجزا قابل برسیه اما در یک تایپیک مطرحش کردم
انقدر برای بنده عجیب و سوال برانگیز هست که از خیلیا علتش رو می پرسم تا ببینم نظرشون چیه
علت های زیادی میتونه داشته باشه حالا به نظر شما و کارشناسان عزیز چه دلایلی وجود داره و مهم ترین دلیلش رو شما چی میدونید؟
با تشکر از کارشناس عزیز و دوستان بزرگوار
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها
یاعلی مدد[/]
عواقب دوستی و آشنایی قبل از ازدواج و راهکارهایی برای این نوع ازدواجها
ارسال شده توسط عاشق در سهشنبه, ۱۳۸۹/۰۵/۲۶ - ۱۸:۱۰با سلام خدمت همه دوستان
مطلبی را در روزنامه جمهوری اسلامی چند وقت قبل دیدم خواستم نظر شما را هم راجع به آن بدانم :
دكتر كاترين كوهان، استاد دانشگاه ايالت پنسيلوانياي آمريكا و دكتر استاسي كلنبوام، در تحقيق پيرامون زندگي 92 زوج تحصيلكرده كه در دو سال اخير ازدواج كرده اند، مي گويند: افرادي كه قبل از ازدواج با يكديگر رابطه داشته اند، بعد از ازدواج در حل مشكلات خود عاجزند، زيرا نسبت به يكديگر بسيار بدبينند. آن ها كمتر يكديگر را تحمّل كرده و بيشتر تمايلات منفي دارند.
دكتر كوهان: طبيعت ارتباطات آزاد اين است كه زوجين چندان انگيزه اي براي حلّ درگيري ها و حمايت از مهارت هاي خود ندارند. مي توانم بگويم رابطه ي قبل از ازدواج، به هيچ وجه سبب دوام زندگي زناشويي نمي شود.