پنهان کاری همسر

به خاطر دروغ گویی و بی اراده بودن همسرم می خواهم از او جدا شوم

سلام
من 25 سالمه ،از یه خانواده مذهبی و متعصب، 20سالگی ازدواج کردم .

عاشق همسرم بودم و او هم دوستم داره ، هنوزم دوستش دارم ، اما از همون اول خیلی زیاد دروغ میگفت و پنهونکاری میکرد . مدام شغل عوض میکرد فکر کردم درست میشه ولی نشد.
رفتیم مشاوره به مشاوره هم دروغ گفت ، من نه کودکانه رفتار کردم و نه مادرانه بلکه کاملا بالغانه رفتار کردم . هرگز هم نگذاشتم خانوادم از مشکلات مالی و خانوادگیم باخبر بشن تا احترام همسرم مستدام باشه.

او خیلی بی اراده است و من براش غریبه ام.
رابطه عاطفیمون خیلی خوبه و خونمون معمولا شاد بوده ولی همسرم نمیذاره این شادی توی قلبم و برای همیشه بمونه . خسته شدم از هرروز دروغ شنیدن ، با وجود اینکه نمیگذارم شرایط دروغ فراهم بیاد تا بهم اعتماد کنه راستشو بگه. برام سخته یکی فکر کنه من احمقم و دروغای تابلوشو نمیفهمم.

با وجود اینکه هر کسی منو میشناسه چقدر آبرودارم و رفیق همسرم هستم و واقعا منطقی برخورد میکنم اما همسرم گویا دروغ باهاش اجین شده . درآمدش رو نمیاره برای خرج خونه . منم بخاطر اعصاب و احترام خودم کلا خودمو از بحث مالی بیرون کشیدم ، سالها پیش اشتباه کردم اجازه دادم از خانوادم قرض گرفتیم ولی اصلا به روی خودش نمیاره تا میتونه سوءاستفاده میکنه.

حالا که به مسیر زندگیم فکر میکنم میبینم من چه منطقی باشم چه کم خرج باشم چه متعادل باشم چه بهش فرصت بدم چه بریم پیش مشاور ، زندگیه ما هرگز پیشرفتی نخواهد داشت . بدون اینکه ولخرجی کنیم با اینکه سالی حسرت یه مسافرت رو داریم با اینکه من خرج خودمو دارم درمیارم و شاغلم ، قرض ها سره جاشون خواهند موند ، پس انداز و آینده ای در کار نیست ، اگه روزی بخوام مادر بشم با چه اعتمادی اینکارو کنم !

5سال فرصت کمی نبوده برای جبران ولی شرایط ما هرروز داره بدتر میشه ، میخوام جدا بشم ولی میترسم ، خانواده خوبی دارم ولی زیادی عاطفی هستند و متاسفانه فامیلم دید بدی به مطلقه شدن دارن ، تردید زیادی داشتم استخاره کردم 2بار
نیت: میخوام طلاق بگیرم خدایا اینکارو کنم .... یکبار این ایه اومد : کهیعص ..... خیلی خوب است همراه با موفقیت است. یکبار هم این آیه اومد: المص .... خیلی خوب است.

خیلی برام سخته . بعد از اینهمه تلاش و با اینهمه علاقه نمیتونم همینطوری بپذیرمش و چشممو به آیندمو و حداقل نیازها و حقوقم ببندم. نمیتونم هم دل بکنم .

از بین رفتن اعتماد قبل از ازدواج

انجمن: 

سلام.
دختری 27 ساله هستم که مدت 9 ماهه با پسری که خارج از کشور زندگی میکنه ارتباط دارم.
آشنایی و ارتباط ما از طریق واسطه(دوست صمیمی و چندین ساله ایشون) و برای ازدواج بود.
چند ماه پیش پدر این آقا به محل کارم اومد و خواست مثلا بدون اطلاع قبلی, منو ببینه همون شخص واسطه بعد از رفتن ایشون به من جریانو گفت ولی چندین بار قسمم داد که به کسی نگم وگرنه خودش بی اعتبار میشه. به همین دلیل من به دوستم چیزی نگفتم و حتی وقتی جریان پدرش رو برام تعریف کرد طوری وانمود کردم که انگار اطلاع ندارم.
الان بعد از چند ماه به طریقی شک کرده بود(حدس میزنم خود اون رابط بهش گفته) که من اطلاع داشتم و وقتی دوباره پرسید نتونستم دروغ بگم و جریانوگفتم. ولی خیلی عصبانی شد و گفت به من کلک زدی من چطور میتونم بهت اعتماد کنم و از کجا معلوم راجع به چیزهای دیگه و پسرها به من دروغ نمیگی...

خواهش میکنم کمکم کنید چکار کنم که متوجه بشه فقط بخاطر قسمی که خورده بودم اینکارو کردم وگرنه دلیلی نداشت ازش پنهان کنم. 1بار بهش پیام دادم و عذر خواهی کردم زنگ زد و گفت باید فکر کنیم من نمیتونم دوباره اعتماد کنم شاید خیلی چیزای دیگه ازم پنهان کرده باشی اصلا شاید دیگه نتونم ادامه بدم.
لطفا راهنماییم کنید چکار کنم. چطور بهش بفهمونم اون واسطه از سادگیم سواستفاده کرد و نذاشت بهش جریان رو بگم ولی الان برای نابود کردن رابطمون بعد از چند ماه این جریانو رو کرده. اگه زنگ زد چی بهش بگم که دوباره باورم کنه.
من شرایط کمک گرفتن حضوری از مشاور رو ندارم خواهش میکنم در اسرع وقت راهنماییم کنید زندگیم برای هیچ و پوچ به هم ریخته