مشاوره ازدواج

ازدواج موقت به قصد شناخت بیشتر و ازدواج دائم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که طرح آن با آیدی خودشون ممکن نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
من یک دختر باکره 30 ساله هستم.
موردی برای ازدواج دارم که ازم میخواد مدتی با هم درارتباط باشیم.
من نمیخوام تو این مدت به گناه آلوده بشم اما نمیخوام هم که این مورد ازدواج را از دست یدهم.
لطفاً نحوه و شرایط کامل صیغه محرمیت را به من آموزش دهید تا خدای نکرده دچار گناه و آلودگی نشیم.
با تشکر


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

جلوگیری از خواستگاری تفریحی !

انجمن: 


با ســـلام؛

خـدا قـوت به همه کارشناسان و دوستان زحمت کش :Gol:

سوال:

چه برخوردی از اول - پشت تلفن- از طرف مـادرِ دختـر مناسب هست؟

( برای جلوگیری از خواستگاری های تفریحی باید چکار کرد؟! )

پیشاپیش ممنون

سربلند باشید

آیا باید این مسأله را در خواستگاری مطرح کنم؟ (نگهداری از مادر)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

بنده 19 سال سن دارم و پدرم فوت کرده است و با مادربزرگم زندگی می کنیم که خودمون 4 نفر به علاوه مادربزرگ 5 نفر می شویم و ان شاءالله چند سال دیگه هم موقع ازدواجم فرا می رسه. و اینکه بالاخره همگی باید از این دنیا بریم و کسی از این قائده مستثنا نیست و اگر مادربزرگم در آینده از دنیا بروند ( ان شاءالله 120 سال عمر کنند دقت کنید که به همین راحتی صحبت می کنم نمیخوام کسی از دنیا بره و غیره ) و این وسط بچه ها می مونیم و مادرم که تنها می مانند و مادرم رو اگر خدا کمک کنه می خواهم نگه دارم و اینجا مسئله اصلی این هست که من باید در جلسه خواستگاری این موضوع رو مطرح کنم؟ و نمی خواهم بگویم که موقع خواستگاری مادربزرگم نیستند ولی شاید این اتفاق یا قبل از ازدواج بیفتد یا بعد از ازدواج.

1. آیا خانواده ای هستند که زندگی با مادر شوهر رو قبول کنند؟

2. اگر این اتفاق قبل از خواستگاری بیفتد تغییری در مطرح کردن موضوع می کند؟ شاید حتی مادربزرگم باشند و با مادرم با هم زندگی کنند و ان شاءالله نوه های آینده ام رو هم ببینند.

2. اگر این اتفاق بعد از ازدواج بیفتد و بخواهم مادرم رو پیش خودمون ببرم آیا برای همسر و فرزند سخت نیستش و اگر بخواهم به زور نگه دارم آیا ظلم هستش؟ و شاید هم همسر خوب باشه و قبول کنه.

3. اگر خواهر و برادرم قبول کنند که نوبتی مادرم رو نگه داریم آیا از نظر شرعی و اخلاقی بد هستش؟

و در هر حال این قضیه پیش روی بنده هستش و شاید قبل از ازدواج باشه یا بعد از ازدواج و با توجه به اینکه اگر قبل از ازدواج باشه فکر کنم باید قید ازدواج رو بزنم چون درصد کمی احتمال می دهم کسی قبول کنه. و اینکه باید خانه سالمندان فراموش شود.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

دروغ گفتن خانواده دختر قبل از عقد

سلام بر مشاورین عزیز. واقعا از مشاوره هاتون استفاده میکنم. من قبلا یک موضوع در رابطه با پشیمانی بعد از ازدواج فرستادم و واقعا از مشاوره هاتون استفاده کردم.اما اون تایپیک بسته شد. حالا در همین رابطه یک چیزایی هست که ذهنم رو درگیر کرده و در ارتباطاتم با خانواده خانمم تاثیر گذاشته.

حقیقت من در ازدواج علاوه بر شخصیت و اخلاق و ایمان دختر، شخصیت خانواده دختر نیز برام مهم بود. بالاخره هر کس از خانواده اش تاثیر میپذیره و اخلاقیات اونا در او اثر میکنن.
وقتی که من به خواستگاری خانمم رفتم با توجه با اینکه پدرخانمم فردی نسبتا مذهبی بود از من می پرسید کسی تو طایفه شما زندان رفته، کسی معتاد هست و ...
و این بنده خدا طوری برخورد کرد و سوالاتی پرسید که من گفتم عجب خانواده خوبی هستن و چه چیزایی براشون مهم است.
خداشاهده من اون موقع حتی یک دروغ کوچیک نمی گفتم و کلا سوالاتشو صادقانه جواب دادم. حتی مسائل ریز خانوادگیمان را بهشون گفتم چون با برخوردی که کردن گفتم شاید با خانواده من کفوییت نداشته باشند و بالاتر از ما باشد و من نمیخوام بعد از ازدواج مشکلی پیش بیاد.

همانطور که تو تایپیک قبلی گفته بودم پدرخانم من دوتا زن داره و تا خواستگاری ما بمدت ده سال با زن اولش قطع رابطه کرده و خانم من از زن اولش بود.
ما هم فردی مذهبی و ساده و صادق بودم و به خودم میگفتم که زن دوم گرفتن هرچند در شهر ما بده ولی خلاف شرع که نکرده.
پدرخانمم و مادرخانمم هم خیلی خودشونو خوب نشون میدادن. مثلا مادرخانمم گفت چون من با شوهرم زندگی عاشقانه ای داشتم و چون رفته زن دوم گرفته از دستش ناراحت شدم و محلش ندادم.
از اون ور پدرخانمم میگفت من بین زنام عدالت رعایت می کنم و ظلم نمیکنم زن اولم خودش محل نمیده. کلا پدرخانمم اهل کلاس و بلووف است که من بعد از ازدواج متوجه شدم. میگفت بچه های من در رفاه کاملن که من با زندگی خودمون مقایسه کردم و دیدم که با ما فاصله دارن و عجب پدر خوبی و خلاصه از این حرفا که حتی من به خاطر این ها تو روی خانواده خودم واسادم و گفتم خیلی خانواده خوبین. هرچه میگفتن خوب نیستن من میگفتم خوبم.
خوب من اون موقع تازه درسم تموم شده بود و هنوز سرباز نشده بودم. بهشون گفتم من دختر خانمتونو پسندیدم ولی هنوز سربازی نرفتم و کار ندارم و یه یک ریالی ندارم. خانواده ام هم به من کمک نمی کنن. مادرخانمم گفت تو بیا کارت نباشه. از اون ور پدرخانمم میگفت من برا پسرم خونه خریدم ماشین خریدم ماهی 700 بهش میدم دست اونو گرفتم دست تو رو هم میگیرم و از این حرفا.
و ما میگفتیم عجبا..
البته من از چند نفر هم تحقیق کردم و میگفتن خوبن.
البته پدرخانمم یه خورده رک بود و قبل از عقد یه چند بار متلک پروند و من هیچی نگفتم.
باور کنین من اون موقع یک آدمه ساده، صادق و کاملا مودب بودم درسم تازه تموم شده دنبال کارای پروژه نخبگی و سربازی و این حرفا بودم.واقعا خانواده فامیلمون از خداشون بود من برم خواسگاری دختراشون و...

اما بعد از عقد

بعد از عقد اولی بود پدرخانمم و مادرخانم اولیه یکم ارتباط برقرار کرده بودن و یه خورده با هم کنتاکت داشتن.
مادرخانمم ما همون هفته اول شروع کرد بدگویی از پدرخانمم گفت این چه آدمیه. کتک کاری میکرده. هوس باز بوده
گفت بعد از زن دوم هم حدود 2 سال اصلا اینورا پیداش نمیشده و خرجی نمیداده تا دیگه مادرخانمم با دوتابچش دیگه بعد از فروختن طلاها و بی پول شدن، پسرش میره پیشش و میگه به ما هم خرجی بده. که اون هم به اندازه بخور و نمیر میده. ما دیگه مغزمون هنگید

چون ما تو عقدیم و به اصرار شدید خانمم که با مادرش تنها هست من اومدم خونشون و شبا پیش اینها میخوابم چون پسرش هم در شهر دیگری مشغول تحصیل هستش
الان هم از حقوق 3 میلیونی فقط 500 میریزه به حساب اینا و دیگه کاری به هیچی نداره و من گفتم عجب آدم نامردیه. حتی خودشون باید برن بخرن و ... . اگر خونه هم خراب بشه کاری نداره.

برادرخانمم همون روز اول به من محل نداد و ما دیگه اصلا کاری بهش ندارم.

بالاخره ما فهمیدیم چی میخواستیم و چی شد.... به همین خاطر از ازدواج با این خانواده پششششششششششششششششییممممممممممماااااااااننم

فهیمدیم دروغ گو هستن. چون اگر میفهمیدم پدرخانمم اینجوریه اصلا نمی اومدم.
رفاه کامل که پدرخانمم میگفت این بود که دوتا بچه راهنمایی با زنش رو ول کرده رفته زن دیگه گرفته و بعد از دو سه سال اومده خرج بخورنمیری میده.
ظلمی که میگفت نمیکنم و من بین زنام عدالت برقرار میکنم فهمیدم که اینا اگر وسایلشون خراب بشه کسی نیست درست کنه و حتی اگر مریض بشن کسی نیست ببرشون دکتر واین حرفا

دیگه از این خانواده بدم اومده. با پدرخانمم ارتباطو قطع کردم. مادرخانمم هم کم. افسرده شدم. مشکال مالی و سربازی هم دارم. هنوز سرباز نشدم . ....
حالا چکار کنم با این حرفا؟
روم نمیشه به خانواده ام بگم اینا چه طوری بودن و الان هستن. کل کارای خونشون اگر وسیله ای خراب بشه باید خودم انجام بدم و...
یه یک ریالی کمک هم به من نکرد و ...

حال چه باید کرد؟


استادم میگوید باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشد

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام خدا قوت

در حال حاضر دو تا خواستگار دارم که با یکی شون حرف زدم . ایشون هم سنمه .پسر پاک و سالم و بی غل و غشیه. فقط یه مشکلی هس اینکه من به مسایل سیاسی خیلی حساسم نمیتونم بی تفاوت باشم. وایشون از این نظر خیلی ساده و بی اطلاعن . میگن مرجع شون رهبره اما فوق العاده ساده و بی تحلیلن. نسبت به مطالعه داشتن حساسم و واسم مهمه اما ایشون در حد رمان اونم قبلانا مطالعه داشتن. اما بقیه شرایط شون خوبه. معلومه ازونایین که تمایل شون به نکات مثبت زیاده. اما میگه زدواج میکنم چون دیگه تو سنشم.
ولی نمی دونم چرا همش حس میکنم یه کمی بچه ان. برام ابهت مردانه نداره.
با مورد دوم هنوز حرف نزدم. ایشون هم کارای ساختمونی می کنن.
از طرفی من نیاز شدید به ازدواج دارم.
درباره مورد اولی، نظرم کاملا مثبت نیس. اما هرچی میگردم که مورد منفی داشته باشن چیزی پیدا نمی کنم.
همش میگم به چ دلیلی باید ردش کنم؟( نه اینکه دلم بخواد ردش کنم، نه . بخاطر عدم کششم به این شرایطه)
از طرفی یکم از این ازدواج احساس سرخوردگی میکنم.
من همیشه دوس داشتم با کسی ازدواج کنم که با آرمان ها و ملاک هام همراه باشه نه تنها همراه که اونم با من تلاش کنه. امامتاسفانه خواستگارام معمولا تو این شرایط نیستن و خیلی خوب باشن با آرمان هام مخالفت نمی کنن. و تو سطحی پایین تر موافقن.
روحیه من جوریه که فردی که اطلاعات خوبی داره و رو اعتقاداتش هرچند غلط باشه می ایسته و استدلال می کنه(نه کسی که عناد داره و فقط هوچی گری میکنه) و اهمیت داره براش که راهشو با منطق انتخاب کنه ، برا همچین فردی ارزش بیشتری قایلم تا کسی که هرچند خیلی مثبت اما اهمیت نده و کم مطالعه باشه. البته منظورم این نیس که این مورد هم کاملا اینجورین ولی حرفاشون این رو نشون میداد.
با استادمم که مشورت کردم با توجه به اینکه روحیات منو میشناسن گفتن یکم لفتش بدین بیشتر تحقیق و بررسی کنین. گفتن شما باید با کسی ازدواج کنی که از لحاظ فکری غنی باشه.
دقیقا این مشکل منه و احساس سرخوردگیم به همین جهت بر میگرده. اینکه دارم از آرمان هام کوتاه میام حس بدی بهم میده. همیشه میخواستم با کسی ازدواج کنم که باهام پایه باشه ، رفیق راه باشه، نه صرفا ازدواج کنم برا ازدواج.
ولی حالا همش دارم میگم اشکالی نداره میگذرم ، چون نیاز به ازدواج دارم و ازدواج به نوعی برام واجبه از طرفی سنمم داره میره بالا. بعضی اطرافیان هم میگن زیادی وسواس بخرج میدی تو انتخابو افراط می کنی و ...
واقعا نمی دونم چیکار کنم.باور کنید دیگه خسته شدم از این روندی که 11ساله همش دارم طی می کنم.
1-آیا من افراط می کنم که پای علایق و آرمان هام و خط قرمز هام موندم و پافشاری می کنم؟
2-آیا ازدواج با این حس درست نیس و باید همچنان منتظر کسی بمونم که از نظر فکری باهام همراه باشه و غنی باشه و فکر و عقیده براش مهم تر باشه؟ اگه نیومد چی؟ (اطرافیان بهم میگن از بس تو جو مخالف بزرگ شدی همش زندگی رو میدون جنگ میبینی واسه همین میخوای یارکشی کنی)
3-خود مساله ازدواج نکردن دیگه واسم خیلی مهم نیس. ینی دیگه فکر کردن بهش واسم آزار دهنده نیس. اما مشکل سر نیازم هست. سر به گناه افتادن. آیا با این وضع درسته که من خواستگاری رو به خاطر این سرخوردگی از عدم پایه بودنش ردش کنم؟ آیا این دلیل موجهی پیش خدا هست؟
4-در مقابل این روایت ها که «اگه کسی اخلاق و ایمانش مورد تایید بود ردش نکنید که ... » چیکار کنم پس؟
خواهش می کنم راهنماییم کنین. خیلی درگیری سختیه. من نمی دونم راه درست کدومه . اولویت کدومه؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

آقایان را بهتر بشناسیم! (ملاک های مهم آقایان برای ازدواج)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام

راستش من چند تا تاپیک خوندم که نگرانم کرده، برای همین خواستم مردها رو بیشتر بشناسم،یکیشون این بود که آقا بعد از عقد، در روابط خصوصی قیافه ی خانمش زده بود تو ذوقش،فک کنین یه زن اینو بفهمه غرورش چقد لگدمال میشه!
دیگه با این حساب نمیشه حتی به کسی که خودش مارو انتخاب کرده هم اعتماد کرد!از کجا معلوم بعد از عقد زده نشن!
آیا برای همه ی مردها ظاهر مهمه؟
چه قیافه ای به دل آقایون میشینه؟
چرا مردها اینقد از قیافه ایراد میگیرن؟یه نفر که سفیده بهش میگن رنگ و رخ ندری؟چشم و ابرو نداری؟یه نفر سبزه هستش یه جوری بهش گیر میدن!ما از دست این خصلت مردا کجا فرار کنیم؟آیا همه ی مردا اینطوری هستن؟
من از آینده میترسم،از این اخلاق مردا متنفرم:Ghamgin:

خوندن همین مطلبا باعث شده اعتماد به نفسم بیاد پایین!همش از خودم ایراد میگیرم،دیگه خودمو قبول نداره

میشه راهنمایی ام کنید و بگید که کلا مردا دلشون می خواد چجور زنی داشته باشن:taeed:
مثلا میبینیم طرف یه زن خوشگل داره،ولی میره زن دوم میگیره ولی زن دومش اصلا قیافه نداره،پس چی شده که این مرده رفته زن دوم گرفته؟:soal:
این راسته که میگن اگه پسرا رو محل ندی بیشتر خوششون میاد؟:chakeretim:

اولا،مثلا ظاهر و قیافش چطوری باشه،حتما خوشگل باید باشه؟یا فقط به دل بشینه؟حالا چجور دختری به دل پسرا میشینه؟

دوما:اخلاقش،چجوری باشه میپسندین؟
بعد ازدواج زنشون چطوری باشه کشته مردش میمونن؟
:khejalati:

با تشکر از شما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

چه مقدار از رازهای خصوصی زندگی را باید در جلسات خواستگاری گفت؟

با سلام و احترام
در جلسات خواستگاری تا چه حد باید در مورد راز های زندگی خود حرف بزنیم ؟میدونیم که در بسیاری از مواقع خواستگاری ها به ازدواج ختم نمیشه آیا گفتن راز های شخصی نمیتونه بعدا مشکلات زیادی رو برای فرد ایجاد کنه؟
به عنوان مثال چند مورد از راز های خصوصی:
- بیماری خاصی که در مدت زمان معینی در گذشته وجود داشته و حال بر طرف شده
- روابط جنسی قبل ازدواج چه خود ارضایی چه رابطه با جنس مخالف و موافق!!!
- بیماری خاص پدر و مادر که هنوز وجود داره
- معتاد بودن یکی از اعضای خانواده مثل برادر یا پدر
- خیانت مادر یا خواهر به همسر خود(بی آبرویی های درون خانوادگی!)
- ازدواج موقت داشتن قبل خواستگاری(چه دختر چه پسر)
- زندانی بودن یکی از اعضا خانواده یا سابقه دار بودن یکی از اعضای خانواده یا خود فرد
- اینکه فرد توسط خانواده ای غیر خانواده خودش بزرگ شده باشه(سر راهی بودن)
و کلا هر مسئله ای که میتونه خصوصی باشه
اگر حتما هر یک از موارد فوق باید قبل ازدواج گفته بشه آیا در جلسه اول بیان بشه یا جلسات بعدی؟ آیا باید مستقیم بگیم یا غیر مستقیم و از طریق فرد سوم(چون گاهی بیان رازها ساده نیست مثلا شاید فردی خجالت بکشه در مورد بیماری خاصی که داشته صحبت کنه یا بگه پدرش معتاده و...)
و البته میدونیم عدم بیان برخی از موارد فوق میتونه مشکل آفرین باشه
نکته بعد اینکه کیفیت سوال پرسیدن درمورد رازهای فرد مقابل چطوری باید باشه؟ مستقیم بگیم راز هات رو بگو؟یا با تحقیق بریم در زندگی مردم تجسس کنیم ورازهاشون رو پیدا کنیم؟!!!
لطفا دوستانی که متاهل هستند در بحث شرکت کنند به صورت فعال!
با تشکر

چرا بعد از چند سال زندگی مشترک عشق و علاقه ها کم میشه؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحيم
باعرض سلام و خسته نباشید.من از خیلی ها شنیدم که مبگن یه مدت بعد ازدواج دیگه عشقی وجود نداره و فقط نوعی وابستگی ایجاد میشه.واقعا اینطوره؟ چرا بعد از ازدواج به جای پررنگ شدن عشق ، عشق کمرنگ میشه و حتی از بین میره؟ در حالی که خداوند ازدواج رو مایه ی آرامش قرار داده و فرموده که بعد از ازدواج بین زن و مرد، مودت و رحمت وجود خواهد داشت.مثلا من به عنوان یک دختر مجرد فکر میکنم که بعد ازدواج زندگی سرشار از عشق خواهم داشت ان شاءالله. یعنی وقتی در کنار همسرم باشم از زندگی لذت خواهم برد.از حرف زدن با همسر، از گردش رفتن با همسر، حتی از چای خوردن با همسر.آیا واقعا در زندگی های مشترک اینطور نیست؟ اگر هست لطفا متاهل های محترم جواب بدن و اگر نیست بازهم جواب بدن.راه عشق همیشگی به همسر حتی بعد از گذشت 30 سال از ازدواج چیه؟ البته همان عشق آتشین اول ازدواج.همچنین علت کمرنگ شدن عشق چیه و باید چه کرد؟ لطفا موضوع رو باز کنید تا از تجارب متاهلی استفاده شه.کارشناس بحث هم لطفا پاسخ بدن.باتشکر

راه های مقابله با آزار جنسی در مدرسه

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام و خسته نباشید.
بنده پسری هستم 14 ساله و در کلاس مدرسه و جامعه مشکلات زیادی برای نوجوانان است سوال من هم درباره یکی از این مشکلات است.
بعضی ها در کلاس ما به علت داشتن قد و جسه کوچک و نداشتن قدرت بدنی نمیتوانند از خود دفاع کنند هم در بحث دعواهایی که پیش میاید و هم بعضی ها با این افراد شوخی های بیشعورانه و منحرفانه میکنند و اگر شخص خودش هم سالم باشد به علت این اعمال ممکن است گمراه شود.
میخواستم بدانم اینگونه افراد چرا باید اینطوری باشند؟ و چه کار های باید برای مقابله با این اعمال بکنند؟
چون واقعا روی روحیه این اشخاص تاثیر دارد.
من خودم اینطوری نیستم و جسه بزرگی دارم و یکی از دوستانم اینطور است که من از او مراقبت میکنم و افراد دیگر از ترس من با او کاری ندارند ولی بعضی از اوقات که من حواسم نیست یا مدرسه نیامدم او باید چه کار کند؟
لطفا چیز هایی هم بگویید که من به صورت غیر مستقیم به او بگویم تا متوجه شده واز این اعمال جلوگیری کند.
با تشکر

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

ازدواج با فردی که دارای مشکل یا بیماری خاصی است

با سلام و خسته نباشيد يكي از دوستانم 30سال سن دارد و قصد ازدواج با دختري را دارد كه 3 سال از خودش بزرگتر مي باشد ولي از لحاظ ظاهري اين خانم يكي از پلكهايش افتاده مي خواستم نظر بزرگواران را بدونم كه در اين ازدواج مشوق او باشم يا از مخالفين ؟ آيا به خاطر اين مشكل ظاهري به مرور زمان اين آقا از خانم زده نميشه ؟ كلا در مورد اين ازدواجها كه يك طرف مشكل خواستي جسمي داشته باشه چه جور مشاوره مي شوند كه زندگي پايدار تري داشته باشند
در مشكلات مادرزادي به فرزند آينده منتقل مي شود يا خير؟
ممنون از لطفتون