الله

چند خداوندگار (؟)

انجمن: 

به نام خداوند بخشایشگر و مهربان

سلام به شما

یک مطلبی بود که از خوندن یک تایپیکی جرقه ش به ذهنم زده شد و روش فکر کردم و نتایجی به دست اوردم که میخواستم مطرح کنم تا ببینم درست و غلطش از نظر عقاید اسلامی کجاست. ممنون میشم که منو در این زمینه راهنمایی کنین.

*********************


گفته شده که چند خدایی محال هست. در واقع ما به خدایی معتقد هستیم که در نهایتِ کامل بودن هستش و دیگه خود اصطلاحش که میشه واجب الوجوده و همه صفات رو داره و ...، خب طبق تعاریف گفته شده این خدا نمیتونه چند تا باشه. و همچنین در رد اون چند خدایی، هم گفته شده که بی نظمی و ... ایجاد میشه و همه ی اینا درست. یعنی مسئله ای که در زیر مطرح میشه، با پیش زمینه ی پذیرفتن این مسائل و عقاید، مطرح شده.

و در راستای این فکر:

-------------------------------------------------

1- اینکه حتی اگر چند پروردگار کامل داشته باشیم، فرض مثال چند الله (با تمام خصوصیات مطرح شده)، باز هم یکتا محسوب میشن و یکی هستن. برای اثبات چنین قضیه ای، چنین چیزی رو ساختم:


خب با این تصاویر میشه نتیجه گرفت که دو مربع ساخته شده در آخر کاملا یکی هستن. (فواصل در مربع سمت چپی خب حساب شده نیست چون مربع ها کنار هم بشن کاملا سیاه میشه، فواصل ایجاد شده صرفا برای فهمیدن اینه که اون مربع بزرگ از مربع های کوچک تر ساخته شده وگرنه در اصل فواصل نباید باشن و باید با یک نقطه مربعی کاملا سیاه مثل سمت راستی مواجه شد)

که البته شباهت و یکسان بودن این ها در مربع بودنشون نیست بلکه در نقطه بودنشون هست.

در اصول هنر های تجسمی، ما داریم که اون مربع تصویر اول در واقع یک نقطه محسوب میشه، یعنی هر ذره ای در یک کادر بزرگ، یک نقطه محسوب میشه حالا شکلش مربع باشه یا دایره یا ...، حالا در تصویر آخر ما میبینیم دو تا مربع تشکیل شده که هر دوتا هم نقطه محسوب میشن .بنابراین، ما دو نقطه داریم که کامل با هم برابر هستن. بنابراین :

حتی اگر چند خدای کامل (هر کدوم تمامی صفات فرض مثال، الله، رو داشته باشن) داشته باشیم، بنابر این فکر گفته شده، یکسان بودن و یکتا بودن اونها قطعی هست و در اصل هم اون ها چند تا به شمار نمیرن و میشن یک خدا. (دو نقطه در تصویر چهارم، هر دوتا یکی هستن. یک نقطه مربع شکل)

-------------------------------------------------

2- مسئله بعدی که میخوام بگم ریشه در همین فکر بالا داره طوری که ذات اصلی که واجب الوجود باشه، خداوند ازلی، خب در مرحله ی خداوندگاری کردن، باید حالت فاعل بگیره. به نوعی برای خداوندگاری کردن انسان ها، حیوانات، جهان ها، موجودات و... ، باید در مقام فاعل قرار بگیره.

و اما اینکه آیا در این مقام میتونه تکثیر بشه و به چند خداوندگار تبدیل بشه؟ میخواستم به همین موضوع بپردازم. گفته شده که نباید برای خدا شریک قائل شد و اینکه خدا یکتا و بی همتاست.
و مسئله هم اینه که اگر ما فرض رو بر فرضیه ی بالا بذاریم طوری که حتی اگر چندین خداوندگار فاعل در دنیا های مختلف و جای های مختلف مشغول به کار باشن، همشون یکی محسوب میشن و هیچ فرقی باهم ندارن.

یعنی، همشون یه جورایی الله محسوب میشن. منتهی به گونه ای که این خداوندگار ها دارن در زمان های مختلف یا عوالم مختلف یا بر اساس نیاز برخی از مخلوقاتشون به این شیوه، خداوندگاری میکنن اما از نظر ذاتی و خلق و خو و همه چیزشون، کاملا با هم یکسان هستن و در این صورت، در حالت واقعی، یکی به حساب میان.

واضح تر بگم: ممکنه میلیون ها میلیون باشن اما همشون یکسان هستن و بنابر فکری که بالا مطرح کردم، اونها، خدای واحد هستن. برای همین نمیشه اونارو با هم مقایسه کرد (چون تفاوتی با هم ندارن) و نمیشه هم با چیزی خارج از خودشون مقایسه شون کرد ( چون شریک یا چیزی همتای خودشون (خودش) ندارن).

و در نهایت، این یعنی، ما یک خدا داریم.


*********************


منتظر پاسخ شما هستم. ممنون.

الله، پروردگار عالم؟

درود بر راستجویان و راست پذیران

ما می گیریم که پروردگاری هست

ولی هر دینی و اندیشه ای خدای خود را متفاوت از خدای دیگران بیان می کند

مسلمانان چگونه نشان می دهند که پروردگار جهان آفرین تنها الله است و دیگر خدایان وجود ندارند

با سپاس از همبازان در این گفتگو

توصیه های اخلاقی امام روح الله (سلام الله علیه)

انجمن: 

بِسْمِ اللهِ الْرَحْمنِ الْرَّحیمْ
اهمیت انقلاب شکوهمند اسلامی که دستاورد میلیونها انسان ارزشمند و هزاران شهید جاوید آن و آسیب دیدگان عزیز، این شهیدان زنده است و مورد امید میلیونها مسلمانان و مستضعفان جهان است، به قدری است که ارزیابی آن از عهدة قلم و بیان والاتر و برتر است. اینجانب، روح الله موسوی خمینی که از کرم عظیم خداوند متعال با همة خطایا مأیوس نیستم و زاد راه پرخطرم همان دلبستگی به کرم کریم مطلق است، به عنوان یک نفر طلبة حقیر که همچون دیگر برادران ایمانی امید به این انقلاب و بقای دستاوردهای آن و به ثمر رسیدن هرچه بیشتر آن دارم، به عنوان وصیت به نسل حاضر و نسلهای عزیز آینده مطالبی هر چند تکراری عرض می‌نمایم. و از خداوند بخشاینده می‌خواهم که خلوص نیت در این تذکرات عنایت فرماید .
1- ما می‌دانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد، با تأییدات غیبی الهی پیروز گردید . اگر نبود دست توانای خداوند امکان نداشت یک جمعیت 36 میلیونی با آن تبلیغات ضدّ اسلامی و ضد روحانی خصوص در این صد سال اخیر و با آن تفرقه افکنیهای بیحساب قلمداران و زبان مُزدان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس و محافل ضد‌اسلامی و ضد‌ملی به صورت ملیت، و آنهمه شعرها و بذله گوییها، و آنهمه مراکز عیاشی و فحشا و قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه برای کشیدن نسل جوان فعال که باید در راه پیشرفت و تعالی و ترقی میهن عزیز خود فعالیت نمایند، به فساد و بی‌تفاوتی در پیشامدهای خائنانه، که به دست شاه فاسد و پدر بی‌فرهنگش و دولتها و مجالس فرمایشی که از طرف سفارتخانه‌های قدرتمندان بر ملت تحمیل می‌شد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشی که مقدرات کشور به دست آنان سپرده می‌شد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده یا شرقزدة صد‌درصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامی بلکه ملی صحیح، با نام «ملیت» و «ملی گرایی»، گرچه در بین آنان مردانی متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتی نمی‌توانستند انجام دهند و با اینهمه و دهها مسائل دیگر، از آن جمله به انزوا و عزلت کشیدن روحانیان و با قدرت تبلیغاتْ به انحراف فکری کشیدن بسیاری از آنان، ممکن نبود این ملت با این وضعیت یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایدة واحد و فریاد «الله اکبر» و فداکاریهای حیرت‌آور و معجزه آسا تمام قدرتهای داخل و خارج را کنار زده و خودْ مقدرات کشور را به دست گیرد. بنابراین شک نباید کرد که انقلاب اسلامی ایران از همة انقلابها جدا است: هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و هم در انگیزة انقلاب و قیام. و تردید نیست که این یک تحفة الهی و هدیة غیبی بوده که از جانب خداوند منان بر این ملت مظلوم غارتزده عنایت شده است .
2 - اسلام و حکومت اسلامی پدیدة الهی است که با به کار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می‌کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند. و مکتبی است که برخلاف مکتبهای غیرتوحیدی، در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته، ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است. اینک که به توفیق و تأیید خداوند، جمهوری اسلامی با دست توانای ملت متعهد پایه‌ریزی شده، و آنچه در این حکومت اسلامی مطرح است اسلام و احکام مترقی آن است، برملت عظیم الشأن ایران است که درتحقق محتوای آن به جمیع ابعاد و حفظ و حراست آن بکوشند که حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است، که انبیای عظام از‌آدم ـ علیه السلام‌ـ تا خاتم النبیین ـ صلی الله علیه وآله وسلم‌ـ در راه آن کوشش و فداکاری جانفرسا نموده‌اند و هیچ مانعی آنان را از این فریضة بزرگ باز نداشته؛ و همچنین پس از آنان اصحاب متعهد و ائمة اسلام ـ علیهم صلوات الله ـ با کوششهای توانفرسا تا حد نثار خون خود در حفظ آن کوشیده‌اند. و امروز بر ملت ایران، خصوصاً، و بر جمیع مسلمانان، عموماً، واجب است این امانت الهی را که در ایران به طور رسمی اعلام شده و در مدتی کوتاه نتایج عظیمی به بار آورده، با تمام توان حفظ نموده و در راه ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمایند. و امید است که پرتو نور آن بر تمام کشورهای اسلامی تابیدن گرفته و تمام دولتها و ملتها با یکدیگر تفاهم در این امر حیاتی نمایند، و دست ابرقدرتهای عالمخوار و جنایتکاران تاریخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمدیدگان جهان کوتاه نمایند.
اینجانب که نفسهای آخر عمر را می‌کشم به حسب وظیفه، شطری از آنچه در حفظ و بقای این ودیعة الهی دخالت دارد و شطری از موانع و خطرهایی که آن را تهدید می‌کنند، برای نسل حاضر و نسلهای آینده عرض می‌کنم و توفیق و تأیید همگان را از درگاه پروردگار عالمیان خواهانم
( فرازی از وصیت نامه حضرت امام روح الله ره)

خدایا... در لحظه های دور از تو گم شده ام... ♥ミ♥ミ♥ تصویری

به نام خدا

[HL]نماز که می خوانی خوب به صدای خودت گوش بده و دقت کن.
کم کم می بینی که تو نیستی که عبارات نماز را می خوانی و یک نَفَس لطیف همراه نَفَس توست و یک موجود شریف و مظلوم است که در درون تو دارد نماز رامی خواند.[/HL]

حاج اسماعیل دولابی
برگرفته از کتاب شهید محبت

-:¦:- پاسخ خدا را چه بگویـــم هنگامی که می پرسد ... -:¦:-

┘◄شرک خفی
_____________

- دقیق نمیشه گفت اما هزینه عمل قلب بیمار شما بین 5 تا 10 میلیون تومان هست...

- دکتر خواهش می کنم رحمی کنید... آخه هزینه دیالیزش بالاست و از طرفی بر اثر بیماری پای راستش رو از زانو قطع کردن...
و الان بیست ساله که بی کاره و درآمدی نداره...

- کاری از من بر نمیاد...

- دکتر ..........

- ببینم چه کار میشه براتون کرد!

- ممنونم دکتر... چشم امیدم به شماست...
_______________

به خود می گویم :

مگر فرموده ی پروردگارم در آیه شریفه را ندیده بودم که:إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا ؛ همانا منم خداوند که معبودى جز من شايسته پرستش نيست ... (طه / 14)
مگر نگفتم : لا اله الا الله ...

پاسخ خدا را چه بگویم هنگامی که از من می پرسد؛

اما امید و اعتمادت به چه کسی بود؟
چه کسی رو گره گشای مستقل گرفتاریت دیدی؟...

تجلی اعظم حق تعالی

باسمه تعالی
با سلام
با توجه به اینکه همه عالم مظهر و جلوه حق تعالی است و موجودی نیست که تجلی حق نباشد نکته مهم این است که در میان تمام موجودات که مظاهر نسبی و ناقص حق تعالی به شمار می آیند و تنها بخشی از اسمای الهی را جلوه گر می سازند تنها انسان است که مظهر جامع حق است و می تواند آنگونه که حق تعالی می خواهد تجلی گر تمام اسما و صفات او باشد به بیان دیگر ظهور حق تعالی در آیینه اشیا مانند آیینه ناقص همان اشیا است اما ظهور او در آیینه انسان در واقع ظهور در یک آیینه تمام نما است به همین دلیل انسان را تجلی اعظم و مظهر اتم حق تعالی خوانده اند

خداشناسی(1): توحید

به نام الله الرحمن الرحیم و توسّل به امام زمان(عجل الله فرجه)...

"سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ "۱

مقدّمه


از آنج که هر مسلمانی باید اعتقاداتش را از روی بصیرت نه از روی تقلید کورکورانه به دست آورد. از آنجا که در عصر حاضر ارتباطات بسیار پیچیده است و به گونه ایست که به طرفة العینی یامی از یک سوی عالم به سوی دیگر می رود، و این شده است ابزاری برای کفار و دشمنان خدا و اسلام تا افکار مسموم خود را با سرعت بیشتری به ذهن مسلمانان(مخصوصاً جوانان) منتقل کنند، احساس نیاز به این امر(عقیده با بصیرت) بیشتر می شود۲. البته ما هم می توانیم از این خدمات علم استفاده کنیم و اسلام را ترویج دهیم. ما إنشاءالله سعی داریم در این وبلاگ پیرامون مسائلی که به عنوان اصول دین قبول کرده ایم براهینی گذاشته و به شبهات پیرامون آن پاسخ دهیم. از خدا و امام زمان(ع) می خواهیم ما را در این امر تا نقطه پایان کمک کنند... یا علی
ما بیشتر مطالب این پست را از کتاب "جهانبینی توحیدی" مرحوم مرتضی مطهری(ره) و "نهج البلاغه" اقتباس نموده ایم.
توحید چیست؟
توحید یعنی شناختن خداوند به یگانگی. که این شناختن در دو جا متجلّی می شود:۱.فکر عقیده ۲.در عمل
آن گونه از توحید که در فکر و عقیده متجلّی می شود "توحید نظری" و نوع دوم را "توحید عملی" گویند. بدیهی است که وقتی نوع اول نباشد، نوع دوم نیز وجود نخواهد داشت، به عبارتی نوع دوم میوه و نتیجه نوع اوّل است.
توحید نظری سه شاخه دارد:
۱.توحید ذاتی: یعنی شناخت خدا به یگانگی در ذات. این اوّلین شناختی است که هر کس از خدا دارد: وجودی "غنی" و "مبدأ"(و لم یکن له کفواً أحد)
۲.توحید افعالی: یعنی باور به اینکه اشیاء با تمام اسباب و عللشان وابسته به اویند. اینجاست که "قیّوم" بودن خداوند معلوم می شود.(لا حول و لا قوّة بالله)
۳.توحید صفاتی: یعنی هماهنگی صفات خدا با ذات و هماهنگی صفات با یکدیگر. برای تشریح توحید صفاتی، بخش هایی از اوّلین خطبه نهج البلاغه را می آوریم:

[indent]
"الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ. أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه‏"

* قبل از خواندن ترجمه زیر، باید عرض کنم: صفات زائد بر ذات، صفاتی هستند که اعراضی باشند و در ذات تحقق بیابند. ولی صفات خدا اینگونه نیستند و عین ذات الهی اند.

ترجمه و شرح: "حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند (توانائى مدح و ثنائى كه لايق ذات او باشد ندارند، و از اينرو است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح و ثناى تو نيست، تو خود بايد ثنا گوى ذات اقدس خود باشى) و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده (زيرا نعمتها و عطاهاى حقّ تعالى غير متناهى و آخرى براى آنها متصوّر نيست، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 34 مى‏فرمايد: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها يعنى اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد توانائى نداريد، پس كسيكه نتواند نعمتهاى پروردگار را بشمارد چگونه مى‏تواند حقّ او را ادا كند و شكرش را بجا آورد، لذا مى‏فرمايد:) و كوشش كنندگان نمى‏توانند حقّ نعمت او را ادا كنند (پس منتهى درجه سپاسگزارى آنست كه بنده بعجز از اداى حقّ نعمت او اعتراف كند) خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همّت بلند درك نمى‏كنند، و زيركيها و هوشهاى غوّاص (كه فرو مى‏روند در درياى افكار) باو دست نيابند (چگونه ممكن مى‏تواند حقيقت ذات او را در يابد) خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست (زيرا او را هيچ صفتى زائد بر ذات نباشد تا محدود و معيّن گردد) و نه خود او را صفتى است موجود و ثابت (كه در آن مقيّد و منحصر شود و احاطه بجميع صفات او نمايد، زيرا قيد و حصر از لوازم امكان است و واجب «جلّ شأنه» از آن منزّه باشد) و او را وقت و زمانى نيست كه معيّن شده باشد (و گفته شود بسيار وقت است كه بوده يا تازه موجود شده، زيرا او خالق زمان و بى نياز است از اينكه در زمان باشد تا زمان باو احاطه نمايد) و نه او را مدّت درازى است (كه بآن منتهى شود يعنى مدّت ندارد، پس او است ازلى و ابدى و زمان ندارد تا أجل و مدّت داشته باشد، زيرا زمان مقدار حركت است و حركت از عوارض جسم و او از جسميّت مبرّى است، پس محال است و نمى‏شود كه در زمان باشد) خلائق را به قدرت و توانائى خود بيافريد (چنانكه در قرآن كريم س 17 ى 51 مى‏فرمايد: أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ‏ يعنى مى‏گويند كيست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده كند، اى رسول اكرم در پاسخ ايشان بگو شما را زنده كند آن كسيكه در اوّل بار بيافريد) و بادها را بسبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 57 مى‏فرمايد: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ‏ يعنى او است آن كسيكه بادها را مى‏فرستد مژده دهنده پيش از آمدن رحمت خود يعنى پيش از آمدن باران بزمين) و حركت و جنبش زمين را به سنگهاى بزرگ و كوهها ميخكوب و استوار گردانيد (تا متحرّك و مضطرب نگردد و شما به آسودگى زندگى كنيد، چنانكه در قرآن كريم س 16 ى 15 مى‏فرمايد: وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ* يعنى خداوند متعال كوههاى بزرگ را استوار نمود تا مبادا زمين حركت كند و شما را از سويى بسوى ديگر بيندازد). اساس دين (چيزيكه بسبب آن خداوند متعال پرستش ميشود) شناختن او است (دانسته شود كه اوست آفريننده موجودات) و شناختن كامل تصديق و گرويدن باو است و تصديق تمام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عملست براى او (زيرا توحيد تكميل نمى‏گردد مگر به اخلاص يعنى خدا شناس هر چه گويد و هر چه كند بايد خاصّ براى او باشد و به هيچ غرضى از اغراض دنيويّه نيالايد) و كمال اخلاص آنست كه صفات زائده بر ذات براى او تصوّر نكند (گفته نشود علم حقّ تعالى مثلا صفت زائده خارجى است كه بر ذات او عارض شده كه اين عقيده منافى با توحيد و يكتا دانستن او است) زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه آن غير از صفت است (بنا بر اين) كسيكه وصف كند خداوند را (او را موصوف كرده به صفت زائده بر ذات) قرينى براى او دانسته و او را (با موجود ديگر در واجب الوجود بودن) همسر قرار داده، و كسيكه براى او همسرى قرار داد پس او را دو تا دانسته، و كسيكه دو تا دانستش پس او را تجزئه و تقسيم كرده (و هر چيزيكه قابل تجزئه و تقسيم باشد مركّب است و هر مركّبى داراى اجزاء) و هر كه او را تقسيم كند باو نادان است، و كسيكه بوى نادان شود پس به سويش اشاره مى‏نمايد، و كسيكه به سويش اشاره كند او را محدود و معيّن ميكند (حدّ و نهايت براى او قرار مى‏دهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده) و كسيكه بگويد در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (مقرّ و محلّى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟ بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركّب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است). خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقّ تعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و هستى است كه مسبوق بعدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتاً حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى باو قائم و بر پا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه اوست نگاه‏دارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه بمعنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميّت مبرّى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنا بر اين بى آنكه او را چشمى باشد بالذّات) بصير است و بينا بوده هنگاميكه هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (چيزى كه بآن اطمينان به هم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنون بطور اجمال بدان كه او است خداوندى كه به قدرت كامله)"۳

همانطور که در مطالب فوق می بینید، در جایی امیرالمؤمنین(ع) بیان صفت ( لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ) و در جایی نفی صفت (كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ) می کند. همانطور که گفتیم، صفت بیان شده صفات نامحدود و هماهنگ با ذات الهی و صفات نهی شده صفات محدود و اعراضی است.
مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: اللَّه اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنست كه وصف شود.۴
قرآن کریم نیکوترین نام ها و بالاترین اوصاف را از آن خدا می داند: له الأسماء الحسنی۵ و و له المثل الأعلی فی السّماوات و الأرض۶ از اینرو خداون علیم است، حکیم است، واحد است، قهّار است و ... و از جهل و دوگانگی و ... مبرّاست. اوصاف نخست را صفات ثبوتیه و صفات دوم را صفات سلبیه گویند. عبارت "سبحان الله" بیانگر تنزّه خداوند از صفات سلبیه است.۷

[/indent]
حال می رویم سراغ توحید عملی که میوه توحید نظری است. توحید نظری شناخت راه کمال است و توحید عملی پیمودن راه یا یگانه شدن در مسیر پرستش حق. در قاموس قرآن، هر نوع ایده آل گرفتن و قبله قرار دادن و تسلیم محض بودن عبادت است. مثلاً کسی که هواهای نفسانی خود را مورد توجّه قرار می دهد آن را عبادت کرده: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ۸ یا کسی که از کسانی که خداوند به اطاعت از آن ها فرمان نداده، تبعیّت محض بکند، آن ها را عبادت کرده است: إتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله۹
عبادت و پرستش عبارت است از ثنا(برشمردن صفات ثبوتیه) و تسبیح و تنزیه(منزّه دانستن از صفات سلبیه) ابراز تسلیم و اطاعت محض در برابر خداوند و اینکه او در این موارد نامبرده شریکی ندارد. پرستش چه قولی(سلسله اذکاری که به زبان می آوریم مانند الحمد لله و سبحان الله) و چه عملی(مانند رکوع و سجود) اعمالی نمادین و معنی دار هستند که بیان کننده خلوص و یگانگی دربرابر خداوندند. خلوص که مترادف دیگری برای توحید عملی است، همان اجرا کردن و بیان کردن و برخاستن و نشستن و خلاصه اجرای تمام کار ها برای خداست: قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ۱۰

پاسخ یک پرسش


پرسش: اگر خدا عادل است، چرا یکی پولدار است و یکی فقیر، یکی زشت و یکی زیبا و ... یا بنابر حکمت خداوند، جهان باید به بهترین نحو و خالی از نقص و زشتی وپلیدی آفریده شده باشد. پس چرا یک عالمه ظلم و قتل دردنیا اتّفاق می افتد و یک عالمه نقص عضو و بیماری وجود دارد؟

پاسخ: پاسخ تفصیلی به این سؤال در کتاب "عدل الهی" شهید مطهرّی(ره) داده شده است. ما اینجا پاسخی را به طور مختصر از کتاب "جهانبینی توحیدی"۱۱ ایشان می گذاریم و به بحث تفصیلی در آینده خواهیم پرداخت.

در ابتدا ۱۰ اصل را مطرح می کنیم:

۱.اصل غنا و کمال ذات حق: وقتی برای پرسنده ای سؤال می شود: "فایده و حکمت فلان مخلوق چیست؟"، در ذهن خود خدا را با انسان مقایسه کرده و پنداشته خداوند مانند انسان هدفی را ترسیم می کند و برای رسیدن به آن هدف از ابزار استفاده می کند. در حالی که عقلاً چنین نیست. خداوند در اعلی ترین مقام و جایگاه است که بالاتر از آن مقام و رتبه ای نیست که نیاز باشد تا به سوی آن تکامل پیدا کند. حکمت الهی به این معناست که خداوند مخلوفات را به سوی غایت و کمالی که در نهادشان وجود دارد، رهنمون می سازد. بسیاری از این سؤالات وقتی پیش می آید که انسان خدا را با خود قیاس می کند.

۲.اصل ترتیب: "ترتیب" هم خانواده "رتبه" است. یعنی کسی به خاطر وجود روابط علّت و معلول و تقدّم و تأخر که غیر قابل تخلّف است، نمی تواند به "رتبه" موجود دیگر دست یابد. مثلاً اگر کسی بگوید: "اگر خدا عادل است، چرا فلان دانش آموز رتبه ۱ کنکور می شود فلان دانش آموز رتبه ۱۰۰۰۰؟" سریعاً می گوییم:"خب دانش آموزی که رتبه ۱ شده هوش بیشتری داشته یا بیشتر درس خوانده یا سختکوش تر بوده و اگر غیر از این باشد عدالت خدا زیر سؤال می رود.". تبعیض که نشانه بی عدالتی است، وقتی رخ می دهد که دو نفر قابلیت رسیدن به مرتبه یکسانی را دارند ولی یک نفر به این رتبه می رسد. ولی وقتی قصور ذاتی مطرح است، دیگر تبعیض نیست.

۳.اصل کلیت: ما انسان وقتی چیزی -مثلاً یک خانه- را می خواهیم بسازیم، از آجر، سیمان و دیگر مصالح در جهتی که برایمان یک مأمن و پناهگاه باشد، استفاده می کنیم. یا جای دیگر، مثلاً وقتی در جنگ هستیم و تیرهایمان تمام شده و تنها چند آجر کنار دستمان است، دیگر از این آجر ها برای اینکه برایمان پناهگاه باشد استفاده نمی کنیم بلکه برای اینکه ابزار دفاع باشد استفاده می کنیم. ولی آفرینش خدا اینگونه نیست. خدا مثلاً آتش را این گونه نیافریده که اگر در خانه فقیر بود آن را گرم کند ولی اگر یک کودک خردسال در اثر ناآگاهی دستش را در آتش کرد آن را نسوزاند. خدا آتش را با تمام ویژگی هایش (گرما و نور و سوزندگی و ...) آفریده و آنگونه پیوند های عاریتی و مصنوعی که انسان به کار می برد را به کار نبرده. غایات افعال الهی غایات کلّیه است نه غایات جزئیه. یعنی مقدّر نکرده که آتش برای فلانی سوزنده نباشد ولی برای دیگری سوزنده باشد. اگر کمی فکر کنیم، به فایده این نوع خلقت پی خواهیم برد.

۴.قابلیت: برای به دست آوردن یک فیض، تنها تام الفاعله بودن واجب الوجود کافی نیست بلکه قابلیت قابل هم مهم است. مثلاً کسی که درس خوب نخوانده و قابلیت داشتن یک رتبه خوب را از دست داده، نمی تواند رتبه خوب داشته باشد. یا مثلاً کسی که پاهایش قطع شده نمی تواند بدود و از نعمت دویدن محروم است.

۵. خداوند واجب من جمیع الجهات است: یعنی محال است که قابلیتی در موجودی به وجود بیاید و از جانب پروردگار افاضه نشود. چراکه با "حکمت" او تعارض دارد.

۶.شرور و بدیها یا از سنخ نیستی اند یا از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند: بدی گاه از نوع عدم قابلیّت اند و اصالتی ندارند مانند جهل که عدم علم است یا عجز که عدم قدرت است و گاه از نوع هستی اند ولی منشأ نیستی می شوند که این به طور نسبی است. مثلاً تخم قورباغه یک پوسته ژله ای محکم دارد. وقتی یک ماهی شکاری این تخم ها را می خورد، نمی تواند این پوسته را هضم کند و این باعث مشکلات گوارشی در این ماهی می شود. در اینجا این پوسته نسبت به ماهی "بدی" است چون برای او مشکل آفرین است ولی نسبت به نوزاد قورباغه درون تخم اینگونه نیست بلکه "خوبی" است... فتبارک الله أحسن الخالقین

۷.شرور همواره همراه خوبیهاست: آن دسته از شرور که از سنخ هستی اند ولی منشأ نیستی اند، لازمه لا ینفک "خوبی" ها اند. به مثال بالا دقت کنید تا متوجّه شوید.

۸.هر شری مقدّمه خوبیهاست: بسیاری در تاریخ دیده شده که نبود یک "خوبی" مقدّمه تکامل و پیشرفت به سوی آن خوبی شده. از این روست که گویند در هر شری خیری نهفته و در هر نیستی هستی ای پنهان است و هیچ شری شر محض نیست.

۹.قانون و سنت: جهان هستی از آن جهت که بر پایه قوانین علّی و معلولی جریان دارد و این قوانین کلّی است، حرکات و اعمال و رفتار بر اساس قوانین علّی و معلولی جریان می یابد.

۱۰.جهان در ذات خود یک واحد تجزیه ناپذیر است: مجموع خلقت یک واحد اندام وار است یعنی مجموی اجزای جهان از یکدیگر جدایی ناپذیرند که در آینده مفصّل بدان خواهیم پرداخت.

آنچه ما از اصول دهگانه فوق می فهمیم، این است که نظام جهان یک نظام علّی و معلولی کلّی است با روابط و قوانین معیّن. جهان به صورت واحد و با با تمام اوصاف و لوازم لا ینفکّ آن می تواند وجود داشته باشد که در غیر این صورت نمی تواند وجود داشته باشد که حکمت الهی افضل یعنی "وجود داشتن" را ترجیح می دهد. اگر اصول دهگانه بالا درست هضم شوند، جای شبهه ای نخواهد بود. البته این سؤال توضیح مفصّلی هم می خواهد که در آینده بدان خواهیم پرداخت إنشاءالله...



۱. فصلت ۵۳
۲.البته این نیازی نیست که محدود به الآن باشد. یک مسلمان همواره باید از روی بصیرت به چیزی معتقد باشد چرا که این دستور قرآن است: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا(فرقان ۷۳) و (بندگان خاص خداوند) کسانی اند که هنگامی که با نشانه های روردگارشان تذکّر داده می شوند کر و کور روی آن نمی افتند... إنشاءالله در پست آینده به این مطلب خواهم پرداخت.
۳.متن عربی از: نهج البلاغة (للصبحي صالح)، صص ۳۹-۴۰ - ترجمه و شرح از: ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج‏1، صص۲۱-۲۵
۴.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹
۵.حشر ۲۴
۶.روم ۲۷
۷.اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۱، ص۱۵۹

۸.فرقان ۴۳
۹.توبه ۳۱
۱۰.انعام ۱۶۲ و ۱۶۳
۱۱. جهانبینی توحیدی: ۹۰-۹۶

یک برهان

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت تمامی دوستان.از شما درخواست می کنم در صورت امکان برهان زیر رو به دقت مطالعه کنین و نظرات خودتون رو راجع به اون بگین.بیان اول در واقع تقریری از برهان صدیقین صدراییه که خیلی به تقریر علامه طباطبایی (ره) نزدیکه.بیان دوم هم برهان علیته.

بیان اول:

مقدمه1:واقعیتی هست.پس هستی،هست.زیرا اگر هستی وجود نداشته باشد به دو تناقض بر می خوریم:

1-فرض می کنیم هستی نیست.پس هستی،عدم است.یعنی هستی،نیستی است.این اجتماع نقیضین است که خلاف فرض است.

2-فرض می کنیم هستی نیست.وقتی نمود های هستی (مثل انسان،حیوان،درخت،سنگ و ...) می توانند وجود داشته باشند که بودنی در کار باشد و هستی باشد.در واقع وجود هستی تقدم دارد بر وجود این موارد.زیرا اگر وجود،وجود نداشته باشد نمی توانیم دیگر چیزی را متصف به وجود کنیم.زیرا وجودی در کار نیست.پس از فرض نبودن هستی نتیجه می گیریم که واقعیتی نیست.ما با پذیرش فلسفه،پذیرفتیم که ما هستیم و واقعیتی هست.این دو مورد نقیض هم هستند.

مقدمه2:وجود هستی ذاتاً واجب است.یعنی واجب الوجود بالذات است.زیرا هستی یا واجب بالذات است یا واجب بالغیر.گزاره آخر توتولوژی است و حالت دیگری نداریم.فرض می کنیم بالغیر واجب الوجود باشد.بنابراین برای وجود هستی،باید چیز دیگری باشد که هستی به واسطه آن واجب الوجود شود.چون هستی وجود دارد،پس چنین چیزی هم وجود دارد.بنابراین به این رسیدیم که این چیز،خود وجود دارد.زمانی می توانیم گزاره آخر را بپذیریم که پذیرفته باشیم وجود داشتنی در کار است و وجود،خود وجود دارد.بنابراین این دور بوده و خلاف فرض است.لذا وجود هستی ذاتاً واجب است.پس هستی واجب الوجود بالذات است.

مقدمه3:هستی نمی تواند مشروط به شرطی شود.اگر فرض کنیم شرط p درباره هستی وجود دارد،پس پذیرفتیم که شرطی موجود است.از موجودیت این شرط به این می رسیم که خود موجودیت و وجود،وجود دارد و این دور است.پس فرض خلف باطل است.

مثلاً نمی توانیم بگوییم اگر جهان نباشد،هستی نیست.چون چنین شرطی باطل است و این مطلب ثابت شد.حتی اگر بپذیریم این شرط برقرار است،پس وقتی جهان نباشد این شرط وجود دارد.پس چیزی وجود دارد.لذا هستی خود وجود دارد.حتی خود این گزاره تناقض است که بگوییم هستی پیش از وجود جهان،نبوده است و یا بعداً نخواهد بود.چون تناقض محدود به زمان نیست.

مقدمه4:هستی ازلی و ابدی است.زیرا اگر ازلی و ابدی نباشد،پس نبوده و سپس از نیستی هستی شده است یا بوده و بعداً نخواهد بود.بنابراین هستی،نیستی بوده است یا هستی،نیستی خواهد بود که این تناقض است.زیرا هستی،هستی است تحت هر شرایطی.این گزاره نیز توتولوژی است.حتی از فرض وجود نداشتن آن در گذشته یا آینده،به این می رسیم که زمانی به نام گذشته یا آینده وجود دارد که هستی در آن نیستی است.صرف نظر از تناقض موجود،در وقتی می گوییم چنین زمانی وجود دارد،پس وجود داشتنی در کار است و واقعیتی هست.بنابراین باز هم نتیجه می گیریم که هستی،هست.حتی اگر بگوییم وقتی زمان و ماده نیستند،هستی هم نیست،از این مورد نتیجه می گیریم که با عدم وجود زمان و ماده،شرطی برقرار است.از برقراری این شرط نتیجه می گیریم که واقعیتی هست.پس باز هم هستی هست.

مقدمه5:هستی یکی است.زیرا اگر دو هستی وجود داشته داشته باشد،دیگری هم هست که این خود نیازمند پذیرش وجود هستی است.پس این فرض منجر به دور می شود.لذا باطل است.

مقدمه6:هستی علتی ندارد.زیرا اگر علتی داشته باشد،از آنجا که پذیرفتیم هستی هست،پس آن علت هم هست.یعنی آن علت وجود دارد.پیش از وجود داشتن آن علت،هستی باید خود وجود داشته باشد.پس این دور است.لذا هستی علتی ندارد.

مقدمه7:در هستی هر کمالی هست.زیرا واضح است که عدم وجود کمال،امری عدمی است و اجتماع نقیضین است که هستی و عدم مجتمع شوند.یعنی تناقض است که بپذیریم در هستی کمبود و فقدان فلان کمال هست.زیرا فقدان یعنی عدم وجود.در حالی که هستی نقیض عدم است و ذره ای از عدم در آن راه ندارد.اگر ذره ای عدم در آن باشد اجتماع نقیضین روی می دهد که امری محال است.پس هر خیر و کمالی را کامل داراست.

نتیجه:هستی (مطلق وجود) در ذات خود مساوی است با ذات خداوند (وجود مطلق) و چون می دانیم هستی هست،پس خداوند نیز هست.

بیان دوم:

هر معلولی که وجود دارد یا علتی دارد یا ندارد.شکی در این نیست و حالت سومی نداریم.حال فرض می کنیم آن معلول که وجود دارد،علت ندارد.طبق فرض ما این معلول وجود دارد.لازمه وجود داشتن این معلول،وجود، وجود است (همانطور که در بیان اول نشان داده شد).بنابراین وجود،علت وجود این معلول است.پس فرض ما باطل بود.زیرا منجر به تناقض شد.

بنابراین هر معلولی که وجود دارد،علت دارد.حال یا تسلسل محال است یا محال نیست.اگر محال نباشد پس سلسله علی به جای خاصی ختم نمی شود و سلسله ای از علت ها و معلول ها داریم که پایان نمی پذیرند.اما همگی وجود دارند.لازمه وجود داشتن این سلسله بی نهایت آن است که بپذیریم وجود،وجود دارد و موجود است.بنابراین تمامی علل به وجود منتهی می شوند.این خلاف فرض است.زیرا فرض کردیم سلسله علل به جایی منتهی نمی شود.
از بیان فوق نتیجه می گیریم که سلسله علی در هر صورت نقطه آغازینی دارد.جهان نیز نمی تواند اولین نقطه و حلقه این سلسله باشد.زیرا خود باید وجود داشته باشد.پس وجودِ وجود علت آن است.

نتیجه:علت العلل وجود دارد.پس خداوند موجود است.

پاسخ به برخی سوالات احتمالی:

انسان عین هستی نیست.

ممکنه بگن انسان هست.پس هستیه.پس آیا انسان همون خداست؟
علاوه بر این انسان ممکنه از بین بره.در حالی که هستی از بین نمیره،به عدم تبدیل نمیشه و این مطلب ثابت شد.اما چون انسان عین هستیه و زوال پذیره،پس باید بشه که هستی به عدم تبدیل بشه.این یه تناقضه.یا انسان عین هستی نیست،یا هستی زوال پذیره.

پاسخ این سوال خیلی واضحه.انسان،انسان است.نه این که انسان،هستی است.اگر انسان عین هستی بود،لازم نبود اصلاً بگیم انسان هست.کافی بود بگیم انسان انسان.علاوه بر این اگر بگیم انسان عین هستیه،واضحه که گاو هم هست.پس گاو هم عینه هستیه.از این دو مورد نتیجه می گیریم که گاو عینه انسانه.این خلاف واقعیته.
پس انسان عین هستی نیست.

تسلسلی درباره وجود

وجود،وجود داره.پس وجودِ وجود هم وجود داره.بنابراین وجودِ وجودِ وجود هم وجود داره و الی آخر.پس تسلسلی هست اینجا که تسلسل باطله.بنابراین این هم باطله.
حکما پاسخ دادن که وجود بالذات وجود داره.شما فرض رو در اینجا براین گرفتین که وجود،زمانی وجود داره که وجود وجود هم وجود داشته باشه.اولاً این مسئله دوره.ثانیاً شرطی گذاشتیم برای وجودِ وجود و گفتیم وقتی وجود داره که وجودِ وجودِش هم وجود داشته باشه که ثابت شد چنین شرطی برقرار نیست.ثالثاً هر تسلسلی محال نیست.تسلسلی علی محاله که این هم نیازمنده اثباته.اما نمی تونیم علتی برای وجود داشتن وجود در نظر بگیریم.چون این علت باید خودش وجود داشته باشه که این هم دوره.

مزایای بیان اول:

1-تنها فرض ما پذیرش فلسفه است و این که واقعیتی در خارج موجود است.پس می توان آن را به عنوان اولین قضیه فلسفی مطرح کرد.

2-این برهان ثابت می کند که خداوند وجود دارد.اما به صورتی خاص اثبات می کند.در واقع یکی بودن مصادیق مطلق وجود و وجود مطلق (تساوق این دو را) را ثابت می کند و چون وجود وجود امری بدیهی است و برقرار است،پس وجود خدا هم امری بدیهی بوده و برقرار است.بنابراین وجود خداوند امری بدیهی است و هر انسانی پیش از پذیرش هر چیزی باید این اصل را بپذیرد.پس این برهان صرفاً جنبه روشن سازی دارد.

3- چون تنها فرض برهان وجود واقعیتی در خارج است،بنابراین به کمک این برهان می توانیم ثابت کنیم هر برهانی که قصد داشته باشد عدم وجود خدا را ثابت کند،باطل است.زیرا هر برهانی که عدم وجود او را ثابت کند،وجود او را نیز ثابت می کند.برای مثال در برهان شر داریم:

شر هست (بدیهی)=>خدا نیست.
شر هست (بدیهی)=>واقعیتی هست.=>هستی هست.=>خدا هست.
دلیل این مطلب هم آن است که هر برهانی در فلسفه بر مبنای وجود واقعیتی شکل می گیرد.

4-چه بپذیریم عالم قدیم است چه حادث،برهان در هر صورت برقرار است.زیرا پذیرش هر یک از این دو تغییری در برهان به وجود نمی آورد.حتی اگر جهان نباشد هم هستی هست.بنابراین مباحث فیزیکی مربوط به عالم،ماده،زمان و ... نمی توانند برهان را باطل کنند.

5-نیازی به این نیست که ثابت کنیم چیستی (ماهیت) حق تعالی عین وجودش است.زیرا برهان ثابت می کند که هستی محض یا همون خود هستی یا همان مطلق وجود در ذات خود برابر با خداوند است.

مزایای بیان دوم:

1-نیازی به پذیرش این نیست که ممکن نیست معلولی بی علت داشته باشیم.زیرا برهان این امر را ثابت می کند.

2-نیازی به پذیرش این نیست که تسلسل محال است.زیرا برهان این امر را ثابت می کند.

3-برهان نشان می دهد که جهان،ماده و ... خود علتی دارند و علت العلل نیستند.

منتظر نظرات دوستان عزیزم هستیم.

با تشکر :Gol:

کارشناس بحث : محراب

◊▫● صوتی سخنان زیبا: کادوهای خداوند به بندگان مورد لطف ●▫◊

انجمن: 

خیلی زیباست وقتی بنده با دل شکسته میگه: یا الله

بعد ملائکه شو جمع میکند و می گوید:
ملائکه ی من شاهد باشید، حاجتشو میدم، اما ده روز دیگه میدم

ملائکه میگویند:
خدایا اینقدر دوسش داری چرا امشب نمیدی؟

می گوید:
من میترسم امشب بدم، فرداشب نیاد، میخوام فردا هم بیاد، میخوام پسفردا هم بیاد
میخوام بیاد منو صدا بزند
اما من بهش میدم

ღღღ تولید اختصاصی اسک دین ღღღ