الله

فرمول کشف قطعی رموز قرآن مبین

انجمن: 

فرمول نظم كلي قرآن مبين



از سال ۱۳۸۷ تاكنون تحقيقاتم را در وبلاگها و



سايتهاي خود براي اولين بار در جهان منتشر کرده



و در معرض ديد عموم قرار داده ام و همانطور



كه قبلا قول داده بودم رموز جديد قرآن مبين



را ۱۹ رمضان ۱۳۸۹ منتشر کردم



همانگونه که قبلا در مطالبم دیده اید کلمات و حروف



قرآن مبین با اعداد ۱۷ و ۱۹ و ۶۶ رابطه



مستقیمی دارد یا میتوان گفت که عدد ۱۷ عددی



است که با حمد و سجده و نیایش رابطه دارد



و عدد ۶۶ با الله و اثبات وحدانیت الله



همراه است اما عدد ۱۹ با تمام این حروف و



کلمات رابطه مستقیمی دارد و بی جهت نیست



که خداوند در آیه ۳۰ سوره مدثر میفرماید بر آن ۱۹ است.



اما رمزی را که مسلمانان جهان مدتها به انتظارش بودند!!!



کلمات و حروف قرآن کریم دارای رابطه زیرهستند



۱- یا کمتر از ۱۹ بار و ضریب ۱۹ بار ذکر شده اند



۲-دقیقا ۱۹ بار یا ضریبی از ۱۹ بار دیده میشوند



۳-بیشتر از ۱۹ بار یا ضریب ۱۹ بار ذکر شده اند



گزینه اول در مباحث قبلی گفته شده یعنی در



تحقیقاتی که در سال ۱۳۸۷انجام شد.



گزینه دوم : در صورتیکه ۱۹ بار یا ضریبی از



۱۹ بار ذکر شده باشند که بحثی در آن نیست و



اثبات نظم قرآن را در بر دارد (علیها تسعة عشر )



بر آن ۱۹ قرار دارد آیه ۳۰ سوره ۷۴



گزینه سوم و مهمترین گزینه که بیشتر از



۱۹ بار ذکر شده اند که تماما یصورت زیر دسته بندی شده اند



الف:یا در ۱۹ آیه آمده اند



ب: یا در ۱۹ سوره آمده اند



ج: یا در ۱۹ آیه تکرار شده اند



د: یا در ۱۹ سوره تکرار شده اند



ه-یا ۱۹ بار در اول آیات ذکر شده اند



و:یا ۱۹ بار در آخر آیات ذکر شده اند



ز: یا ۱۹ بار در وسط آیات ذکر شده اند

گزینه اول و نمونه هایی از گزینه هاي دوم به بعد



را در پستهای بعد با درج جدول قرار خواهم داد



که میتوانید مشاهده نمایید
درضمن

تحقیقات در کتاب منتشر شده "کشف رموز قرآن"



بقلم سیروس مجللی بچاپ رسیده
http://www.mojezeh-quran.blogfa.com/


محقق و نويسنده:سيروس مجللي


اینكه حضرت عیسی «كلمة الله» است یعنی چه؟

اینكه حضرت عیسی كلمه الله است یعنی چه ؟

|❀❀|پاتوق اسک دین؛ به زودی با تغییر و تحول در پاتوق

:Gol::Sham:سلام دوستان :Sham::Gol:

از ایجاد این تاپیک چند هدف داشتم که امیدوارم با همکاری هم بتونیم به این اهداف برسیم و جوی صمیمی در اینجا ایجاد کنیم:Gol:

هدف اول از ایجاد این تاپیک این بود که اعضای عزیز(به خصوص اعضای جدید) تشریف بیارن و خودشونو مختصر معرفی و در مورد تخصص و حوزه فعالیتشون بگن تا با تخصص هم بیشتر آشنا بشیم :Gol:
هدف دوم خوش آمد گویی به اعضای جدید در محیطی صمیمی تر و آشنا کردن این اعضا با فضای سایت :Gol:

و هدف سوم گپ و گفتگو با هم و طرح مسائلی و بحثهایی پیرامون دین در یک محیطی صمیمی تر ...:Gol:

لطفا تشریف بیارید و ابتدا خودتونو مختصر معرفی کنید(لطفا وارد جزئیات نشید:Gig:)

همه چیز درباره کلمه الله(الله شناسی)

کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه به خاطر کثرت استعمال حذف گردیده است.
درباره ریشه لغت الله چند نظر وجود دارد. بعضی گفته اند این کلمه از اله مشتق شده است و بعضی دیگر گفته اند این کلمه از وله گرفته شده است. و اله فعال به معنای مفعول است مانند کتاب به معنای مکتوب.

اگر از اله مشتق شده باشد یعنی عبد پس الله یعنی ذات شایسته پرستش که کامل از جمیع جهات است. چون موجودی که خودش مخلوق دیگری است و یا دارای نقص است، شایسته پرستش نخواهد بود، پس همینکه گفته می شود الاله یعنی آن ذاتی که به گونه ای است که او را باید پرستش کرد و قهرا این معانی در این کلمه نهفته است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه و مبرا (بری شده) از هر گونه سلب و نقص.
و اگر از وله مشتق شده باشد، وله یعنی تحیر، و اله یعنی حیران و یا به معنی عاشق و شیداست و از این جهت خداوند را الله گفته اند که عقل ها در مقابل ذات مقدسش حیران و یا متوجه و عاشق او و پناهنده به اویند.

سیبویه از علمای صرف و نحو ادبیات عرب از طرفداران این نظر است که ریشه کلمه الله «ولد» به معنای حیرت در مقابل عظمت و یا وله و عشق است؛ مثنوی مولوی نظر او را نقل کرده و می گوید:
معنی الله گفت آن سیبویه *** یولهون فی الحوائج هم لدیه
گفت الهنا فی حوائجنا الیک *** و التمسناها وجدناها لدیک
ترجمه: سیبویه درباره معنی الله گفت: الله کسی است که مردم در حوائج خود به حالتی واله به سوی او می روند. گفت خدای ما در نیازهایمان به سوی تو روی می آوریم و از تو می خواهیم و آنها را نزد تو می یابیم.
مولوی آن حالتی را یادآوری می کند که انسان دردی پیدا کرده و بیچاره گشته و بی اختیار به سوی نقطه ای روی می آورد و پناهنده می شود، او الله است.
احتمال قوی دارد که اله و وله دو لهجه از یک لغت باشد، یعنی اول وله بوده و بعد آن را به صورت اله استعمال کرده اند؛ و وقتی آن را به صورت اله تلفظ نمودند معنی پرستش هم پیدا کرده؛ بنابراین معنی الله چنین می شود: آن ذاتی که همه موجودات ناآگاهانه واله او هستند و او تنها حقیقتی است که شایستگی پرستش دارد.

می توان گفت که در فارسی لغتی مترادف کلمه الله که بشود جای آن گذارد نداریم، و هیچکدام رساننده تمام معنی الله نیستند.
زیرا اگر به جای الله «خدا» بگذاریم رسا نخواهد بود، چون خدا مخفف «خودآی» است و رساننده تعبیری است که فیلسوفان می کنند، یعنی واجب الوجود و یا شاید به کلمه غنی که در قرآن آمده است نزدیک تر باشد تا به الله.
و اگر خداوند استعمال شود باز رسا نخواهد بود زیرا خداوند یعنی صاحب، و اگرچه الله خداوند هم است ولی مرادف با خداوند نیست؛ خداوند یک شأن از شؤون الله است.

تعداد اسماء خدا

در آیات كریمه قرآن دلیلى كه دلالت بر عدد اسماء حسنى كند و آن را محدود سازد وجود ندارد، بلكه از ظاهر آیه «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛ اللَّه كه جز او معبودى نیست، براى او است اسماء حسنى» ( سوره طه آیه Dirol و آیه «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها؛ و زیباترین نام ها به خداوند تعلق دارد، پس او را بدانها بخوانید» ( سوره اعراف آیه 180) و جمله «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ او راست اسماء حسنى، تسبیح مى كند او را آنچه كه در آسمانها و زمین است» ( سوره حشر آیه 24) و امثال آن بر مى آید كه هر اسمى در عالم كه از جهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم از آن خداست، پس نمى توان اسماء حسنى را شمرد و به عدد معینى محدود كرد ولى آن مقدارى كه در خود قرآن آمده صد و بیست و هفت اسم است:

(الف)- اله، احد، اول، آخر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمین، احكم الحاكمین، احسن الخالقین، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.
(ب)- بارى، باطن، بدیع، بر، بصیر.
(ت)- تواب.
(ج)- جبار، جامع.
(ح)- حكیم، حلیم، حى، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
(خ)- خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیر الماكرین، خیر الرازقین، خیر الفاصلین، خیر الحاكمین، خیر الفاتحین، خیر الغافرین، خیر الوارثین، خیر الراحمین، خیر المنزلین.
(ذ)- ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظیم، ذو الرحمة، ذو القوة، ذو الجلال و الاكرام، ذو المعارج.
(ر)- رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
(س)- سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
(ش)- شهید، شاكر، شكور، شدید العقاب، شدید المحال.
(ص)- صمد.
(ظ)- ظاهر.
(ع)- علیم، عزیز، عفو، على، عظیم، علام الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
(غ)- غنى، غفور، غالب، غافر الذنب، غفار.
(ف)- فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتاح.
(ق)- قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل التوب، القائم على كل نفس بما كسبت.
(ك)- كبیر، كریم، كافى.
(ل)- لطیف.
(م)- ملك، مؤمن، مهیمن، متكبر، مصور، مجید، مجیب، مبین، مولى، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالك الملك.
(ن)- نصیر، نور.
(و)- وهاب، واحد، ولى، والى، واسع، وكیل، ودود.
(ه)- هادى.

ظاهر جمله «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» و همچنین جمله «لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» این است كه معانى این اسماء را خداى تعالى به نحو اصالت داراست، و دیگران به تبع او دارا هستند، پس مالك حقیقى این اسماء خداست و دیگران چیزى از آن را مالك نیستند مگر آنچه را كه خداوند به ایشان تملیك كرده باشد، كه بعد از تملیك هم باز مالك است و از ملكش بیرون نرفته، پس حقیقت علم- مثلا- از آن خدا است، و غیر از او كسى چیزى از این حقیقت را مالك نیست مگر آنچه را كه او به ایشان بخشیده باشد كه باز مالك حقیقى همان مقدار هم خدا است، چون بعد از تملیك از ملك و سلطنتش بیرون نرفته است. و از جمله ادله بر این معنا، یعنى بر اینكه اسماء و اوصافى كه هم بر خدا اطلاق مى شود و هم بر غیر او مشترك معنوى هستند، اسمایى است كه به صیغه افعل التفضیل (یعنى بر وزن افعل) وارد شده است، مانند: اعلى و اكرم، زیرا صیغه افعل التفضیل به ظاهرش دلالت دارد بر اینكه مفضل علیه و مفضل هر دو در اصل معنى شریكند، و همچنین اسمایى كه به نحو اضافه وارد شده مانند خیر الحاكمین بهترین حكم كنندگان و خیر الرازقین و احسن الخالقین، زیرا این گونه اسماء نیز ظهور در اشتراك دارند.

روایات بسیارى كه از طرق شیعه و سنى وارد شده كه پیغمبر اكرم فرمود: براى خدا نود و نه، یعنى صد منهاى یك اسم است، هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود و همچنین روایات دیگرى كه قریب به این مضمون است هیچ یك دلالت بر توقیف ندارد، البته همانطورى كه گفتیم این از نظر بحث تفسیرى است، نه بحث فقهى، ممكن است از نظر بحث فقهى و احتیاط در دین جایز نباشد انسان از پیش خود براى خدا اسم بگذارد، زیرا احتیاط اقتضا دارد كه در اسم بردن از خدا به همان اسمایى اكتفاء شود كه از طریق نقل رسیده باشد، همه این حرفها راجع به اسم گذاردن است، و اما صرف اطلاق، بدون اینكه پاى اسم گذارى در میان بیاید البته اشكالى نداشته و امر در آن آسان است.

روایاتى كه مى گویند براى خدا نود و نه اسم است ...
در كتاب توحید به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از على (ع) روایت كرده كه فرمود: براى خدا نود و نه اسم است كه هر كس خدا را با آنها بخواند دعایش مستجاب مى شود و هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد (توحید ص 195 ط تهران). نظیر این روایت بزودى از طرق ائمه اهل بیت از رسول خدا (ص) خواهد آمد، و مراد از اینكه فرمود: هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد ایمان به این است كه خداى تعالى متصف به جمیع آن صفاتى است كه این اسماء دلالت بر آنها دارند، بطورى كه درباره اتصاف خداوند به یكى از آنها بى ایمان نباشد. و در الدر المنثور است كه بخارى، مسلم، احمد، ترمذى، نسایى، ابن ماجه، ابن خزیمه، ابو عوانه، ابن جریر، ابن ابى حاتم، ابن حیان، طبرانى و ابو عبد اللَّه بن منده در كتاب توحید و ابن مردویه، ابو نعیم و بیهقى در كتاب اسماء و صفات همگى از ابى هریره روایت كرده اند كه گفت رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم، یعنى صد منهاى یك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. آرى، خدا تك است و تك را دوست مى دارد.

صاحب الدر المنثور این روایت را از ابى نعیم و ابن مردویه از ابى هریره نیز روایت كرده و عبارت آن چنین است: رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا صد اسم منهاى یك اسم است، هر كس خدا را به آن اسماء بخواند خداوند دعایش را مستجاب مى كند. و نیز از دارقطنى در كتاب غرائب از ابى هریره روایت كرده و عبارت آن چنین است كه رسول خدا (ص) فرمود: خداى تعالى فرموده براى من نود و نه اسم است هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. و در الدر المنثور است كه این روایت را ابى نعیم و ابن مردویه از ابن عباس و ابن عمر نیز نقل كرده و گفته اند كه رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه، یعنى صد منهاى یك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. و نیز همین روایت را از ابى نعیم از ابن عباس و ابن عمر به این عبارت روایت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود و این اسماء در قرآن كریم است.

این روایت معارض است با روایاتى كه در باره شمردن اسماء خدا بعدا نقل مى شود، زیرا همه آن روایات مشتمل است بر اسمایى كه عین الفاظ آنها در قرآن نیست، مگر اینكه بگوییم مقصود این روایت این است كه معانى آن اسماء در قرآن است. و در كتاب توحید به سند خود از امام صادق از پدران بزرگوارش از على (ع) روایت كرده كه فرمود رسول خدا (ص) فرمودند: براى خداى تبارك و تعالى نود و نه اسم، یعنى صد منهاى یك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، و آن اسماء عبارتند از: اللَّه، اله، واحد، احد، صمد، اول، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، على، اعلى، باقى، بدیع، بارى، اكرم، ظاهر، باطن، حى، حكیم، علیم، حلیم، حفیظ، حق، حسیب، حمید، حفى، رب، رحمان، رحیم، ذارى، رازق، رقیب، رؤوف، رائى، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متكبر، سید، سبوح، شهید، صادق، صانع، ظاهر، عدل، عفو، غفور، غنى، غیاث، فاطر، فرد، فتاح، فالق، قدیم، ملك، قدوس، قوى، قریب، قیوم، قابض، باسط، قاضى الحاجات، مجید، مولى، منان، محیط، مبین، مغیث، مصور، كریم، كبیر، كافى،كاشف الضر، وتر، نور، وهاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفى، وكیل، وارث، بر، باعث، تواب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیر الناصرین، دیان، شكور، عظیم، لطیف، شافى.

و در الدر المنثور است كه ترمذى و ابن المنذر و ابن حیان و ابن منده و طبرانى و حاكم و ابن مردویه و بیهقى همگى از ابى هریره روایت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى خدا نود و نه اسم یعنى صد منهاى یك اسم است كه هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد، او تك است و تك را دوست مى دارد و آن اسماء عبارتند از: اللَّه الذى لا اله الا هو، رحمان، رحیم، ملك، قدوس، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متكبر، خالق، بارى، مصور، غفار، قهار، وهاب، رازق، فتاح، علیم، قابض، باسط، خافض، رافع، معز، مذل، سمیع، بصیر، حكم، عدل، لطیف، خبیر، حلیم، عظیم، غفور، شكور، على، كبیر، حفیظ، مقیت، حسیب، جلیل، كریم، رقیب، مجیب، واسع، حكیم، ودود، مجید، باعث، شهید، حق، وكیل، قوى، متین، ولى، حمید، محصى، مبدى، معید، محیى، ممیت، حى، قیوم، واجد، ماجد، واحد، احد، صمد، قادر، مقتدر، مقدم، مؤخر، اول، آخر، ظاهر، باطن، بر، تواب، منتقم، عفو، رؤوف، مالك الملك، ذو الجلال و الاكرام، والى، متعال، مقسط، جامع، غنى، مغنى، مانع، ضار، نافع، نور، هادى، بدیع، باقى، وارث، رشید، صبور.

و نیز در همان كتاب است كه ابن ابى الدنیا در كتاب دعا و هر دو طبرانى و ابو الشیخ و حاكم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقى از ابى هریره روایت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود براى خدا نود و نه اسم است كه هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، از خدا به این اسماء درخواست كن: اللَّه، رحمان، رحیم، اله، رب، ملك، قدوس، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار، متكبر، خالق، بارى، مصور، حكیم، علیم، سمیع، بصیر، حى، قیوم، واسع، لطیف، خبیر، حنان، منان، بدیع، غفور، ودود، شكور، مجید، مبدى، معید، نور، بادى- و در نقلى به جاى بادى لفظ قائم آمده- اول، آخر، ظاهر، باطن، عفو، غفار، وهاب، فرد- و در نقلى به جاى فرد، قادر آمده- احد، صمد، وكیل، كافى، باقى، مغیث، دائم، متعال، ذو الجلال و الاكرام، مولى، نصیر، حق، مبین، وارث، منیر، باعث، قدیر- و در نقلى به جاى قدیر مجیب آمده- محیى، ممیت، حمید- و در نقلى جمیل- صادق، حفیظ، محیط، كبیر، قریب، رقیب، فتاح، تواب، قدیم، وتر، فاطر، رزاق، علام، على، عظیم، غنى، ملیك، مقتدر، اكرم، رؤوف، مدبر، مالك، قاهر، هادى، شاكر، كریم، رفیع، شهید، واحد، ذو الطول، ذا المعارج، ذو الفضل، خلاق، كفیل، جلیل.

ذكر لفظ جلاله «اللَّه» در این چند روایت كه اسماى خدا را مى شمردند خارج از عدد نود و نه بود، و تنها به منظور شمردن اسماى آن آمده بود. و نیز در همان كتاب است كه ابو نعیم از محمد بن جعفر روایت كرده كه گفت من از پدرم جعفر بن محمد الصادق پرسیدم آن نود و نه اسمى كه هر كس آنها را بشمار داخل بهشت مى شود كدام است؟ گفت: اسمایى است كه در قرآن آمده، در سوره حمد پنج عدد آنها است و آن یا اللَّه، یا رب، یا رحمان، یا رحیم، و یا مالك است، و در سوره بقره سى و سه عدد آمده و آن یا محیط، یا قدیر، یا علیم، یا حكیم، یا على، یا عظیم، یا تواب، یا بصیر، یا ولى، یا واسع، یا كافى، یا رؤوف، یا بدیع، یا شاكر، یا واحد، یا سمیع، یا قابض، یا باسط، یا حى، یا قیوم، یا غنى، یا حمید، یا غفور، یا حلیم، یا اله، یا قریب، یا مجیب، یا عزیز، یا نصیر، یا قوى، یا شدید، یا سریع، یا خبیر است. و در سوره آل عمران: یا وهاب، یا قائم، یا صادق، یا باعث، یا منعم، یا متفضل آمده است. و در سوره نساء: یا رقیب، یا حسیب، یا شهید، یا مقیت، یا وكیل، یا على، یا كبیر آمده است. و در سوره انعام: یا فاطر، یا قاهر، یا لطیف، یا برهان آمده. و در سوره اعراف: یا محیى، یا ممیت آمده. و در سوره انفال: یا نعم المولى، یا نعم النصیر آمده. و در سوره هود: یا حفیظ، یا مجید، یا ودود، یا فعالا لما یرید آمده. و در سوره رعد: یا كبیر، یا متعال، و در سوره ابراهیم: یا منان، یا وارث، و در سوره حجر: یا خلاق آمده است.

و در سوره مریم: یا فرد و در سوره طه: یا غفار و در سوره قد افلح: یا كریم و در سوره نور: یا حق، یا مبین و در سوره فرقان: یا هادى و در سوره سبأ: یا فتاح و در سوره زمر: یا عالم و در سوره غافر: یا غافر، یا قابل التوب، یا ذا الطول، یا رفیع و در سوره ذاریات: یا رزاق، یا ذا القوة، یا متین و در سوره طور: یا بر آمده. و در سوره اقترب: یا ملیك، یا مقتدر و در سوره رحمن: یا ذو الجلال و الاكرام، یا رب المشرقین، یا رب المغربین، یا باقى، یا محسن و در سوره حدید: یا اول، یا آخر، یا ظاهر، یا باطن و در سوره حشر: یا ملیك، یا قدوس، یا سلام، یا مؤمن، یا مهیمن، یا عزیز، یا جبار، یا متكبر، یا خالق، یا بارى، یا مصور و در سوره بروج: یا مبدى، یا معید و در سوره فجر: یا وتر و در سوره اخلاص: یا احد، یا صمد آمده است. این روایت خالى از تشویش نیست، براى اینكه لفظ جلاله را نیز داخل در اسماء نود و نه گانه كرده و حال آنكه جزء آنها نیست. علاوه، بعضى از اسماء را نظیر كبیر تكرار كرده است. دیگر اینكه در اول، اسماء وارده در قرآن را نود و نه عدد شمرده و لیكن وقتى آنها را تفصیل داد صد و ده عدد شمرد، از همه اینها گذشته موارد دیگرى براى مناقشه در آن هست، و آن چند مورد است كه اسمایى را از یك سوره دانسته، و حال آنكه در آن سوره نیست مانند اسم فرد در سوره مریم و اسم برهان در سوره انعام و همچنین مواردى دیگر.

از این چند روایتى كه ما از روایات شماره اسماى خدا به آن دست یافتیم به خوبى بر مى آید كه روایات مذكور دلالت ندارد بر اینكه اسماى خدا منحصر در آن مقدار است كه روایات شمرده است، علاوه بر اینكه اسماى وارده در خود این روایات با هم تطبیق نمى كند، و پاره اى از اسماء كه در قرآن به عنوان اسم آمده در این روایات ذكر نشده و پاره اى دیگر را كه در قرآن به این عنوان وجود ندارد ذكر شده است، بلكه تنها چیزى كه این روایات دلالت بر آن دارند این است كه از اسماى خدا نود و نه اسم است كه از خواص آن این است كه هر كس خدا را به آنها بخواند دعایش مستجاب مى شود، و هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود. علاوه بر این، در این میان روایات دیگرى نیز هست كه دلالت دارد بر اینكه اسماى خدا بیشتر از نود و نه عدد است و درادعیه ماثوره از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) اسماء بسیار زیادى غیر آنچه كه در قرآن است دیده مى شود كه نوعا در روایات شماره اسماء ذكر نشده است.

روایتى از امام صادق علیه السلام در باره اسماء حسناى خداى تعالى
در كافى به سند خود از ابى عبد اللَّه (ع) روایت كرده كه فرمود: خداى تعالى اسمى را آفرید كه با حروف تلفظ كردنى نیست، و به لفظى ادا كردنى نیست، و شخصیت جسدى و كالبدى ندارد و به تشبیهى وصف كردنى نیست، و به رنگى رنگرزى نشده، اقطار از آن منفى و نواحى و حدود از آن دور است، و حس هر متوهم از درك آن محجوب، و مستترى است غیر مستور. آن گاه این اسم را كلمه تامه اى قرار داد و بر چهار جزء با هم تركیبش كرد بطورى كه هیچ یك از آن چهار جزء جلوتر از بقیه نیست، سپس از این اسم سه اسم دیگر ظاهر كرد، چون خلائق به آنها احتیاج داشتند، و یك اسم دیگر را هم چنان در پرده گذاشت، و اسم مكنون و مخزونى كه معروف است همان اسم است، پس این است آن اسمایى كه ظاهر شد، پس ظاهر عبارت است از اللَّه، تبارك و تعالى، خداى سبحان مسخر كرد براى هر یك از این اسماء سه گانه چهار ركن را، در نتیجه مجموع اركان دوازده شد، آن گاه براى هر ركن سى اسم خلق كرد كه فعلى منسوب به آن اسماء است و آن اسماء عبارتند از: رحمان، رحیم، ملك، قدوس، خالق، بارى، مصور، حى، قیوم، لا تاخذه سنة و لا نوم، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، حكیم، عزیز، جبار، متكبر، على، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهیمن، بارى، منشئ، بدیع، رفیع، جلیل، كریم، محیى، ممیت، باعث، وارث.

این اسماء با تتمه اسماى حسنى كه بر سیصد و شصت اسم بالغ مى شود، نسبتى است براى اسماى سه گانه، و اسماى سه گانه اركان و حجاب هایى است براى آن اسم واحدى كه با این سه اسم مكنون و مخزون شد، این است معناى كلام خداى عز و جل كه مى فرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّاما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛ بگو الله را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را خواندید بهترین نام ها برای اوست» (اسراء/110). اوصافى كه در این روایت براى اسماء ذكر كرده و فرموده: خداى تعالى اسمى را آفرید به حروفى كه تلفظ كردنى نیست ... صریح است در اینكه منظور از اسم، لفظ نیست و معنایى هم كه لفظ دلالت بر آن كند نیست، خلاصه از باب مفهوم ذهنى كه لفظ دلالت بر آن كند نیست، براى اینكه لفظ و یا مفهوم ذهنى كه لفظ دلالت بر آن مى كند چیزى نیست كه متصف به اوصاف مذكور در روایت بشود، و این بسیار روشن است، مابقى فقرات هم با لفظ بودن و یا مفهوم ذهنى بودن آن نمى سازد. پس ناگزیر منظور از اسم جز مصداقى كه اگر لفظى در كار مى بود مطابق آن لفظ بود چیز دیگرى نمى تواند باشد، و معلوم است كه اسم به این معنى و مخصوصا از نظر اینكه فرمود: به سه اسم: اللَّه، تبارك و تعالى تجزیه گردید جز ذات متعالى او و یا لا اقل چیزى كه قطعا قائم به ذات و غیر خارج از ذات است نخواهد بود. پس نسبت آفریدن به این اسم دادن در آنجا كه فرمود: خداى تعالى اسمى را آفرید خود كاشف از این است كه مراد از آفریدن نیز آن معناى متعارف از این كلمه نیست، بلكه منظور از آن ظهور ذات متعالى است به نحوى كه منشا بروز اسمى از اسماء مى شود، اینجاست كه روایت بر بیان گذشته ما منطبق مى شود، و آن این بود كه گفتیم در بین اسماء خدا ترتب است یعنى بعضى واسطه ثبوت دیگرى و آن دیگر مترتب بر وجود آن بعض است، تا اینكه سلسله مترتبه منتهى به اسمى شود كه تعین آن عین عدم تعین آن است، و مقید بودن ذات متعالى به آن، عین اطلاق و عدم تقید او است.

و اینكه فرمود: پس ظاهر عبارت است از: اللَّه، تبارك و تعالى اشاره است به جهات عامه اى كه تمامى جهات خاصه از كمال به آنها منتهى مى گردد، و خلق از تمامى جهات به آنها محتاجند، و آنها سه هستند، یكى آن اسمى است كه لفظ جلاله اللَّه دلالت بر آن داشته و آن جهت استجماع ذات نسبت به همه كمالات است، و یكى دیگر آن اسمى است كه لفظ تبارك دلالت بر آن مى كند، و آن جهت ثبوت كمالات و منشئیت خیرات و بركات است، سوم آن اسمى است كه لفظ تعالى حاكى از آن است و آن جهت نداشتن نقائص و ارتفاع حاجات است. و اینكه فرمود: فعلى منسوب به آن اسماء است اشاره است به همان مطلبى كه ما در سابق گفتیم و آن ناشى شدن اسمى از اسم دیگر است. و اینكه فرمود: كه بر سیصد و شصت اسم ...، صریح است در اینكه اسماء خدا منحصر در نود و نه عدد نیست. و اینكه- بنا به نقل توحید- فرمود: و اسماء سه گانه اركان و حجاب هایى است براى آن یك اسم سرش این است كه اسم مكنون مخزون از آنجایى كه اسم است، تعین و ظهورى است از ذات متعالى، و از جهت اینكه بحسب ذات و از ناحیه خودش مكنون و غیر ظاهر است، ظهورش عین عدم ظهور و تعینش عین عدم تعین خواهد بود، و این همان تعبیریست كه گاه گاهى خود ما مى كنیم و مى گوییم: خداى تعالى محدود به حدى نیست حتى به این حد عدمى، و هیچ وصف و صفتى محیط به او نیست حتى این وصف سلبى و همه این مطالبى كه ما در باره او مى گوییم توصیفى است از ما، و خداى تعالى عظیم تر و بزرگتر از آن است. و لازمه این حرف این است كه اسم جلاله كه كاشف از ذات مستجمع جمیع صفات كمال است اسمى از اسماء ذات باشد نه خود ذات، و نه آن اسم مكنون و مخزون، و همچنین اسم تبارك و تعالى كه با اسم جلاله سه اسم هستند كه البته با هم حجاب اسم مكنونند، بى اینكه یكى از دیگرى جلوتر باشد، و این سه حجاب و اسم مكنون كه با هر سه این اسماء محجوب شده غیر ذاتند و اما ذات بارى تعالى، نه اشاره اى به او منتهى مى شود و نه عبارتى مى تواند او را حكایت كند، زیرا هر عبارتى كه بخواهد از او حكایت كند و هر ایمایى كه بخواهد بسوى او اشاره كند خود اسمى از اسماء است و به آن نحوى كه هست محدود است، و ذات متعالى اجل از محدودیت است.

و اینكه فرمود: این است معناى كلام خداى عز و جل كه فرمود: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّاما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» وجه استفاده فرمایشاتش از آیه شریفه این است كه ضمیر در كلمه فله به كلمه ایا بر مى گردد و این كلمه اسم شرط و از كنایاتى است كه معنایش تعین ندارد و تعینش همان نداشتن تعین است، و معلوم است كه از اللَّه و رحمان كه در آیه شریفه است مصداق لفظ آن دو است نه خود آنها، و گرنه مى فرمود: ادعوا باللَّه دعا كنید به خدا یا به رحمان و لیكن فرمود: بخوانید خداى را ... پس مدلول آیه این مى شود كه اسماء منسوب به خدا همه و همه قائم به مقامى هستند كه هیچ خبرى از آن مقام در دست نیست، و هیچ اشاره و نشانه اى از آن نمى توان داد مگر همین كه خبرى از آن در دست نیست، و اشاره اى به آن واقع نمى شود.

در این روایت تبارك و تعالى و هم چنین «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» را از اسماء خدا شمرده، و این از نظر ادبى صحیح نیست، و حتما مقصود از اسم را صرف دلالت بر ذات گرفته البته ذات در حالى كه ماخوذ با صفتى از صفاتش است و مقصود امام از اسم مصطلح اهل ادب نبوده. و این روایت از روایات برجسته اى است كه متعرض مساله اى شده كه بسیار از افق افكار عامه و فهم هاى متعارف بالاتر و دورتر است، و لذا ما نیز در شرح آن به اشاراتى اكتفاء كردیم و گر نه روشن كردن كامل آن محتاج به بحث مبسوطى است كه از حوصله مقام ما بیرون است. چیزى كه هست اساس آن جز بر همان بحث سابق كه ما در تحت عنوان اسماء و صفات چه نسبتى به ما و در میان خود دارند گذراندیم نیست و مبناى زائدى ندارد، و بر شما خواننده محترم است كه كمال دقت را در آن بحث بكار برید تا آنكه مساله آن طور كه باید برایتان روشن گردد و توفیق آن با خدا است.

و در كتاب بصائر به سند خود از امام باقر (ع) روایت كرده كه فرمود: اسم اعظم مركب از هفتاد و سه حرف است، و آصف از همه آنها تنها یكى را مى دانست، و همان یكى را به كار برد و در یك چشم بر هم زدن فاصله سرزمین خود و كشور سبا را در هم نوردید و تخت بلقیس را بدست گرفته نزد سلیمان حاضر كرد و دوباره زمین بحال خود برگشت، ولى در نزد ما از آن هفتاد و سه حرف هفتاد و دو حرف است فقط یك حرف نزد ما نیست، و آن هم مخصوص خدا است و خداوند آن را براى علم غیب خود نگهداشته و (با همه اینها) حول و قوه اى نیست مگر بوسیله خداى على عظیم. و نیز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (ع) روایت كرده كه فرمود:خداى عز و جل اسم اعظم خود را مركب از هفتاد و سه حرف كرده و از آن حروف بیست و پنج حرف را به آدم و بیست و پنج حرف را به نوح و هشت حرف را به ابراهیم و چهار حرف را به موسى و دو حرف را به عیسى داد، با همان دو حرف بود كه عیسى مرده ها را زنده مى كرد و كور مادر زاد و پیسى را شفا مى داد، ولى به رسول خدا محمد (ص) از آن حروف هفتاد و دو حرف را آموخت و یكى را در پرده داشت تا كسى به آنچه كه در ذات او است پى نبرد و او به آنچه كه در ذات دیگران است آگاه باشد.

بر طبق سیاقى كه در این دو روایت است روایات دیگرى نیز وجود دارد و جاى تردید نیست كه همانطورى كه در سابق گفته شد تجزیه اسم اعظم به هفتاد و سه حرف و یا تركیب آن از حروفى دلیل بر این نمى شود كه حقیقت آن مركب از هفتاد و سه حرف از حروف تهجى بوده باشد، و در خود این دو روایت نیز دلیل بر این معنا هست، براى اینكه این دو روایت اسم را در عین اینكه یكى معرفى كرده مى گوید خداوند حروف آن را تجزیه كرده و به هر پیغمبرى چند حرف داده است، و اگر از قبیل اسماء لفظیه بود و مجموع حروفش یك معنا را مى رساند دیگر معنا نداشت كه چند حرف آن نافع و مفید به حال پیغمبرى باشد.

و در كتاب توحید به سند خود از على (ع) روایت كرده كه در یكى از خطبه هایش فرمود: پروردگار من لطیف لطافت است، پس دیگر نباید او را به وصف لطف توصیف كرد، او عظیم عظمت است، دیگر به وصف عظیم توصیف نمى شود، او كبیر كبریاء است، دیگر به وصف كبیر توصیف نمى شود، جلیل جلالت است با این حال نباید خودش را به وصف جلالت یعنى غلظت توصیف نمود، او قبل از هر چیز است و گفته نمى شود چیزى قبل از او بوده، و بعد از هر چیز است و گفته نمى شود چیزى بعد از او هست، او خواستار اشیاء است لیكن نه به همت و تحمل زحمت، دراك است اما نه به نیرنگ، او در تمامى اشیاء هست اما نه ممزوج با آنها است و نه از آنها جدا است، ظاهر است اما خیال نكنى كه ظهورش مانند ظهور سایر موجودات به مباشرت است، نمودار و جلوه گر است، اما نه به طورى كه بر خیزى و در صدد دیدنش بیفتى، جدا است اما نه به مسافت، نزدیك است اما نه نزدیك بودن مكان او با مكان ما، لطیف است اما نه به اینكه جسم لطیفى داشته باشد، موجود است، اما نه موجود بعد از عدم، آفریدگار است اما نه به اینكه اضطرار وادارش كرده باشد، اندازه گیر است اما نه به حركت، اراده كن است اما نه به همت، شنوا است، نه بوسیله جهاز شنوایى، بینا است، نه بوسیله ابزار بینایى.

آن حضرت بطورى كه ملاحظه مى كنید در اسماء و صفات خداى تعالى تنها اصل معانى آنها را اثبات نموده و خصوصیاتى را كه مصادیق ممكنه آن دارند و نواقصى را كه در مصادیق مادى آن است از خداى تعالى نفى فرموده است. و این معانى در احادیث بسیارى از ائمه اهل بیت (ع) و مخصوصا از امام على، امام حسن، امام حسین، امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا (ع) در خطبه هاى بى شمارى وارد شده كه هر كس بخواهد باید به كتب حدیث مراجعه نماید، و خدا راهنما است. و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدیر از امام صادق (ع) روایت كرده كه در ضمن حدیثى فرمود: پس براى او شبیه و مانند و همتایى نیست، و براى خداست اسماء حسنایى كه جز او كسى به آن اسماء نامیده نمى شود، و آن اسماء همان است كه خداى تعالى آن را در قرآن كریم توصیف كرده و فرموده: «فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ» («پس او را بدانها بخوانید، و کسانی را که در نام های او بی راهه می روند واگذارید» اعراف/180) و این اشخاصى كه مى فرماید در اسماء خدا الحاد مى ورزند از جهلشان است، و نمى دانند كه چه مى كنند، كفر مى ورزند و خیال مى كنند كه كار نیكى مى كنند هم چنان كه فرموده: «وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛ بیشتر ایشان ایمان نمى آورند به خدا مگر اینكه مشركند (و خیال مى كنند ایمان دارند)» (یوسف/106) و همین هایند آن كسانى كه در اسماء خدا الحاد ورزیده و آنها را در غیر مواردش بكار مى برند.

این حدیث گفتار قبل را كه در باره معناى اسماء حسنى و الحاد است تایید مى كند، و اینكه فرمود: جز او كسى به آن نامیده نمى شود معنایش این است كه جز او كسى به آن معانى كه این اسماء اختصاص به آنها یافته و مى توان از آنها به این اسماء تعبیر كرد متصف نمى شود، مانند خالق كه به حقیقت معنایش یعنى آن معنایى كه بر خداى تعالى اطلاق مى شود به آن معنا بر كسى جز خداى تعالى اطلاق نمى گردد و همچنین سایر اسماء.

و در كافى به سند خود از معاویة بن عمار از امام صادق (ع) روایت كرده كه در ذیل جمله «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» فرموده: مائیم- به خدا سوگند- آن اسماء حسنى كه خداوند عمل بندگان را جز با معرفت ما قبول نمى كند. این روایت را عیاشى نیز از آن حضرت نقل كرده، و در آن، اسم به معناى چیزى كه دلالت بر چیزى كند گرفته شده چه اینكه لفظ باشد و چه نباشد، و بنا بر این معنا، انبیاء و اوصیاء (ع) اسماء خدا خواهند بود چون دلالت بر خدا مى كنند و وسائطى هستند بین او و بین خلقش، و چون آن حضرات در عبودیت به پایه اى هستند كه جز خدا چیز دیگرى ندارند، پس نشان دهنده اسماء خدا و صفات او هم ایشانند.

چنان كه از احادیث استفاده مى شود، از میان صفات او بعضى داراى اهمیت بیشترى مى باشد، و شاید اسماء حسنى كه در آیه بالا آمده است، اشاره به همین گروه ممتازتر است، زیرا در روایاتى كه از پیامبر ص و ائمه اهل بیت ع به ما رسیده كرارا این مطلب دیده مى شود كه خداوند داراى 99 اسم است كه هر كس او را به این نامها بخواند، دعایش مستجاب و هر كه آنها را شماره كند اهل بهشت است. مانند روایتى كه در كتاب توحید صدوق از امام صادق ع از پدرانش از على ع نقل شده كه پیغمبر ص فرمود: «ان اللَّه تبارك و تعالى تسعة و تسعین اسما- مائة الا واحدة- من احصاها دخل الجنة؛ برای خدای متعال نودونه اسم است هرکس این نام ها را شمارش کند و بر آنها واقف گردد به بهشت می رود» ( تفسیر المیزان و مجمع البیان و نور الثقلین ذیل آیه). و نیز در كتاب توحید از امام على بن موسى الرضا ع از پدرانش از على ع نقل شده كه فرمود: «ان للَّه عز و جل تسعة و تسعین اسما من دعا اللَّه بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة» در كتاب صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و كتب دیگر از منابع حدیث اهل تسنن نیز همین مضمون پیرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اینكه هر كس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است یا هر كس آنها را احصا كند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است.

از پاره اى از این احادیث استفاده مى شود كه این اسامى نود و نه گانه در قرآن است، مانند روایتى كه از ابن عباس نقل شده كه مى گوید: پیامبر ص فرمود: «للَّه تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنة و هى فى القرآن » و به همین جهت جمعى از دانشمندان كوشش كرده اند كه این اسامى و صفات را از قرآن مجید استخراج كنند، ولى نامهایى كه در قرآن مجید براى خدا آمده است بیش از 99 نام است، بنا بر این ممكن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اینكه در قرآن جز این 99 نام، نام دیگرى براى خدا وجود نداشته باشد.

تفسير نمونه، ج‏7، ص: 26،
ترجمه تفسير الميزان، ج‏8، ص: 472-467

ساده‌ترین راه اثبات وجود خدا چیست؟

[="DarkGreen"]سايت شبهه: با توجه اهمیت بحث، لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:

الف ـ در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد. اگر کسی با همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای شک او باقی نمی‌نماند. چطور ممکن است کسی که می‌داند هیچ چیزی خود به خود به وجود نمی‌آید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک کلاس، یک دستگاه و ... خود به خود و بدون ناظم به وجود نمی‌آید، اینک شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانه‌ی جهان هستی، خود به خود به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارنده‌ای قادر و هدایت کننده‌ای مدبر نداشته است. لذا فرمود:

«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)

ترجمه: مگر در الله‌یی که ایجاد کننده و گستراننده‌ی آسمان‌ها و زمین می‌باشد شکی هست؟

‏ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.

توضیح: آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا کند)، معلوم است که کوچک‌تر از عقل و درک او می‌باشد که شناسنده توانسته‌ است بر آن احاطه‌ی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک فرمول یا یک مفهوم بزرگ‌تر و عمیق‌تر از عقل و سطح علمی‌ خود را نمی‌توانیم بشناسیم و به علائم و نشانه‌های آن اکتفا می‌کنیم، چه رسد به خداوند متعال.

پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر ذره‌ای که نگاه کند، نشانه‌ها و علامت‌های خالقی علیم، حکیم و قادر را در آن می‌بیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.

ج ـ اما در عین حال آسان‌ترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود عطا فرموده است «فطرت» می‌باشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحت‌تر، جامع‌تر و سریع‌تر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر می‌شناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمی‌کند. مضاف بر این که فطرت در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمی‌باشد. و بیان فطرت نیز در انسان‌های متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا فرمود:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (الروم - 30)

ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.

بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و در بیرون به دنبال خدایی می‌گردند، یا به نتیجه‌ای نمی‌رسند و یا بسیار دیر به نتایجی می‌رسند که آنها را به خود باز می‌گرداند. لذا پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) می‌فرمودند:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است.

فطرت گنجینه‌ای از معلومات و معارفی است که خداوند در وجود انسان قرار داده است و هر کس می‌تواند با توجه به فطرت خود به معارف بسیار و متفاوتی دست‌یابد. کافی است به آن رجوع کند.

یکی از این معارف، معرفت «عشق» است که بدون نیاز به کسب از بیرون در وجود همگان قرار دارد و بدون نیاز به تعریف و ترجمه، برای همه شناخته شده است. هر انسانی «عشق» را در وجود خود می‌یابد و می‌داند که عاشق است.

حال کافی است که انسان صرف نظر از مصداق‌هایی که در بیرون برای تعلق و ابراز عشق می‌یابد، به درون خود مراجعه نموده و ببیند که عاشق چیست یا کیست؟

اولین معشوق هر انسانی، «هستی» است. انسان عاشق،‌ هستی، وجود و بودن است. پس عاشق «حی لا یموت» است.

عشق به هستی، یعنی «عشق به کمال». چون هستی همان کمال است و نیستی «نقص کمال» است. وقتی می‌گوییم: جهل، یعنی نبود علم – وقتی می‌گوییم: زشتی، یعنی نبود زیبایی – وقتی می‌گوییم: ضعف، یعنی نبودن قوت و قدرت.

کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً می‌گوید: من! هستی، زیبایی، علم، حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی و ... را دوست دارم. اینها همه اسم‌های خداوند متعال است، چرا که او هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن، رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... می‌باشد. و هیچ کمالی وجود ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر چه را در بیرون نیز عاشق می‌شود، چون تجلی معشوق را در او می‌بیند. مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را در پول می‌بیند و گمان می‌کند که این همان معشوق است!

اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ می‌دهد که چون معشوق بی‌حد است، عشق من نیز بی‌حد است. پس انسان در فطرت خود می‌یابد که به صورت مطلق و بی‌حد، عاشق کمال مطلق و بی‌حد است. و آن چه بیرون از مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات می‌یابد، همه تجلی و محدود هستند، پس باید آن معشوق بی‌حد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر اسامی در لسان قرآن و نام‌های دیگر در سایر زبان‌ها نامیده می‌شود.

در نتیجه بهترین راه اثبات خدا، فطرت، یعنی رجوع به خود و خود شناسی است. هر کسی در خود می‌یابد که: نه خودش خودش را آفریده است و نه دیگری که چون خودش مخلوق است او را آفریده است، پس او و جهان هستی آفریننده‌ای دارد که به غیر از عناصر جهان است.

هر کسی با نگاه به جهان هستی و عناصر محدود آن می‌یابد که خالق باید به غیر از این عناصر باشد، چون اگر از اینها باشد خود نیز مانند اینها محدود، ناقص و در نتیجه مخلوق است.

و هر کسی در درون خود عشق به هستی و کمال مطلق را می‌یابد و می‌فهمد که هر چه می‌کند برای رسیدن به کمال است. پس باید کمالی وجود داشته باشد. و چون حد و حصر نقص است، آن کمال باید بی حد و حصر و نقص باشد و چون چنین است به وصف نمی‌آید و چون وجودش همه جا دیده می‌شود و در عین حال قابل وصف نیست، انسان از دیدن او و در شناخت او به «وله – حیرت» می‌افتد و لذا او را «الله» یعنی معبودی که همه در او در حیرت‌اند می‌نامد.

سبحان الله عما یصفون – خدا منزه از آن چیزی است که وصفش می‌کنند.[/]
[="Red"]منبع : اینجا[/]

پروردگار من و تو و پدرت الله است.

کی از بزرگترین الگوهای صبر و استقامت بر اطاعت و فرمانبرداری از خدا و در راه خدا، آرایشگر دختر فرعون است. روزی موهای دختر فرعون را شانه می زد و مشغول آرایشش بود که شانه از دستش افتاد. و گفت: بسم الله (فراموش کرد، چون ایمانش را مخفی نگه داشته بود، ولی مؤمن اینگونه است؛ اخلاقمان ما را لو می دهد) در این هنگام دختر فرعون گفت: پدرم خدا است؟ آرایشگر گفت: پروردگار من و تو و پدرت الله است. دختر گفت: آیا توخدای دیگر ی غیر از پدرم داری؟ او گفت: پروردگار من و تو و پدرت الله است. دختر گفت: به پدرم می گویم و این کار را هم کرد. فرعون به او گفت: آیا توخدای دیگری غیر از من داری؟ زن آرایشگر گفت: پروردگار من و تو خداست. فرعون گفت: آیا این زن فرزندی دارد؟ گفتند: چهار فرزند که یکی از آنها شیر خوار است. فرعون گفت: آنها را بیاورید و گوي مسی نیز بیاورید و آتش را در آن روشن کنید تا ذوب شود. سعی کن تصور کنی که چه اتفاقی خواهد افتاد، خودت را به جای آرایشگر قرار بده.
فرعون پسر بزرگش را گرفت و از زن پرسید: آیا خدایی جز من داری؟ او گفت: پروردگار من و تو الله است. آنها پسر را جلو چشمان مادرش در آتش انداختند. پسر شروع به جیغ و داد کرد تا اینکه زغال شد و از بین رفت. پسر دوم و سومش را نیز گرفتند و زن پاسخی جز اینکه پروردگار من و توالله است، نداشت. آن دو را نیز به کام آتش انداختند. این صحنه جلوچشمان مادر اتفاق می افتد. نوبت فرزند شیر خوار رسید، اینجا قلب مادر برای فرزند شیر خوارش سوخت. او را محکم گرفت. در این هنگام کودک شیر خوار به صدا در آمد وگفت: صبور و بردبار باش مادر، چون تو بر حق هستی. پس بچه و مادرش را در آتش انداختند.
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وسلم ـ می فرماید: «بینما أنا أعرج فی السماء شممت رائحة طیبة ما سمعت مثلها من قبل، فقلت: یا جبرئیل! ما هذه الرائحة؟ قال: هذه رائحة ماشطة بنت فرعون وأولادها الأربعة »
«وقتی به آسمان بالا می رفتنم بوی خوشی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به مشامم نخورده بود. گفتم: ای جبرئیل! این بو چیست؟ گفت: این بوی آرایشگر دختر فرعون و چهار فرزندش است.»
خدایا! در غم و شادی اشک از چشمان سرازیر می شود!
(إنما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب)، [الزمر: 10].
«قطعاً به صابران اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده می شود».
منبع:با تلخيص http://nahadsbmu.ir/article.aspx?gidview=5352