مشاوره

چرا امام علی (ع) به خلفا در جنگ ایران مشاوره می دهد؟

سلام
سوالی دارم که اگر تا حد امکان تعصبی یا احساسی پاسخ داده نشه و منطقی و سندی باشه خیلی بهتر می شه نتیجه گرفت...

خلاصه سوال:
آیا امام علی (ع) یا فرزندانشون (ع) درجنگ ایران شرکت داشته اند؟
اگر خیر، چرا به خلفا در جنگ ایران مشاوره می دادند؟
چرا که اگر حتی به نیت نشر اسلام هم بوده باشد، مگر این کار به قیمت حمله و کشتار و ... توسط افرادی که زیر نظر یک معصوم عادل نبوده اند صحیح می باشد که ایشان باید در مورد این حمله مشاوره دهند؟

=====================================

به صورت مفصل تر:
بنده مسلمان معتقد به تشیع هستم و با بسیار با منتقدین و مخالفین دین یا آتئیست ها و ... بحث می کنم. موضع بنده به سمت حق است که البته اسلام و تشیع رو به حق یافته ام.
بنده به چند کتاب برخورد کرده ام که حضور فرزندان امام علی (ع) رو در جنگ ایران گفته اند...
ولی در وب سایت های شیعی ذکر شده این اسناد ضعیفند و چند صد سال با امامان فاصله داشته اند یا چون خود جزو تندروهای اهل تسنن بوده اند و کینه ای با امامت داشته اند، این موارد رو به صورت اقوالی گفته اند که سندیت ندارد. چرا که در اسناد دیگر چیزی از حضور فرزندان امام علی (ع) در حمله به ایران گفته نشده...
اگر ایشان یا فرزندانشون حضور نداشته اند، که سوالم ایسنت که چرا گفته شده امام علی (ع) به خلفا در حمله ایران مشاوره داده اند؟
اصلا اگر به نیت اسلام هم باشد، مگر ذات جهاد ابتدایی توسط یک انسان غیر معصوم به اسم اسلام صحیح است که امام (ع) بخواهد به وی در چگونگی حمله و ... مشاوره دهند؟
اگر حتی به نیت نشر اسلام هم بوده باشد، مگر این کار به قیمت حمله و کشتار و ... توسط افرادی که زیر نظر یک معصوم عادل نبوده اند صحیح می باشد که ایشان باید در مورد این حمله مشاوره دهند؟
(البته در مورد عدم حضور خود امام (ع) و فرزندانشون (ع) در حمله به ایران تقریبا بسیاری از بزرگان سند آورده اند ولی مشاوره امام (ع) به خلفا در مورد حمله رو وب سایت های شیعی هم پذیرفتند...)

از همه چیز ناامید شدم و ادامه زندگی برایم بی معناست

انجمن: 

سلام

پسر جوونی هستم 23 ساله. یه موقع خیلی علاقه داشتم ازدواج کنم ولی الان خیلی کمتر شده. یه موقع خیلی دوست داشتم کار کنم و پول در بیارم ولی الان خیلی کمتر شده. به نظرم اون موقعی که خیلی بهشون نیاز داشتم و باید بهشون می رسیدم نرسیدم.خیلی مشتاق درس خوندن بودم ولی این هم الان کمتر شده (کاری که فقط بلدم تو عمرم انجام بدم همین درس خوندن بود).
کمال گرایی نیست ولی فکر می کردم میتونم تو آینده کارهای خیلی مهمی انجام بدم، بود و نبودم اگه واسه دنیا فرق نکنه لااقل برای کشورم فرق کنه. الان که دارم نگاه می کنم می بینم تاثیر خیلی خاصی رو از خودم نمی بینم.
وقتی که چیزایی رو که میخواستم به دست بیارم با چیزایی که یه دست آووردم رو مقایسه می کنم امید و نشاط چندانی برای ادامه زندگی نمی ببنم. طرز تفکری که از بچگی نسبت به دنیا و مردم و کشورم داشتم با طرز تفکر فعلیم خیلی تفاوت می کنه. الان که 23 سال از زندگیم گذشته، 23 سالی که هر کس تو اوج نشاط و شادابی خودش هست وضعیتم اینه، چه امیدی به بقیه عمرم هست؟
تو نگاه دین اصلا باید به چه امیدی زندگی کرد؟ اینکه هر کس بیاد ازدواج کنه و صاحب فرزند بشه، بعد بچه ش بیاد ازدواج کنه و همین طور الی آخر هدف زندگیه؟ اینکه فقط خدا یه سری موجودی رو خلق کرده که یه مدت بیارشون تو دنیا تا عبادتش کنن هدف زندگیه؟ اینکه یه سری کار خوب کنیم و کارهای بد نکنیم تا خدا ما رو جهنم نفرسته و بهشت بفرسته هدف زندگیه؟ اینکه سعی کنیم تا آدم خوبی باشیم تا اون دنیا نعمت های بهشتی به ما بدن هدف زندگیه؟ واقعا هدف اصلی زندگی ایناهاست؟

با تشکر

چرا برخی دانش آموزان موفق با ورود به دانشگاه دچار افت تحصیلی می شوند؟

سلام
شاید دانش آموزهای زیادی رو دیده باشیم که مدام مشغول درس خوندن هستن خودمون هم کم و بیش دوره ی دانش آموزی اینجوری بود...
ولی به محض ورود به دانشگاه درس نخوندن یه افتخاره،بعضی از بچه ها به دلایل مختلف افت تحصیلی دارن که یکیش هم ندانستن مهارت درس خودندن در دانشگاه هست.
اعضا دانشجو وسایر دوستان لطفا از تجربیات و اطلاعتتون صرفا درباره ی این موضوع برامون بنویسین "چگونه در دوران دانشجویی درس بخوانیم؟؟؟"

چرا من باید هیکلم کوچک باشد؟

سلام..پسرم و 24 سالمه.. من یه مشکلی دارم..که میشه گفت از بچگی بود..اونم اینه که همیشه هیکلم از هم سن و سالام کوچیکتر بود.ینی قدم کوتاه بود و لاغر هم بودم.الان هم همینطوره (قدم 165 وزن 50) و این شده یه معضل بزرگ برام!! فک میکنم هیچ دختری ممکنه منو نپسنده.. نتونه منو به عنوان همسر و مرد زندگیش قبول کنه. راستش هر پسری رو که می بینم بهش حسرت میخورم که کاش منم هیکل مردونه میداشتم.. متاسفانه اشتهام خیلی کمه و لاغرم. این مسئله زیاد فکرمو درگیر کرده، گرچه که شاید بگین این که مشکلی نیست و یا خداروشکر کنم که سالمم. درسته ولی خب اینم مشکل منه.. تا قبل دوران دانشگاه برام مسئله مهمی نبود ولی چند ساله که خیلی مهم شده و همش حسرت یک تیپ و هیکل معمولی داشتن رو میخورم... شاید هم این مشکل به اعتماد به نفسم برمیگرده که خیلی کمه. البته خودم که فکر میکنم کمبود اعتماد به نفسم هم بدلیل همین نداشتن تیپ مناسبه.. گاهی هم فکر میکنم (شایدم اینطور باشه واقعا) که اینکه جثه م ریزه بخاطر کارای خودم و گناهیه که از نوجوانی گرفتارش شدم..شایدم بخاطر بلوغ زودرسه..بخشیش هم بخاطر ژنتیکه البته.. ولی بهرحال نمیتونم الان تغییر کنم و باید بسازم..حالا چیکار کنم که بتونم با این مسئله کنار بیام؟!! حس میکنم بخاطر ریز بودنم کسی بهم توجه نمیکنه..روابط اجتماعیم خوب نیست.. ینی ممکنه دختری منو قبول نکنه بعنوان همسر!!؟! در حالیکه متاسفانه احساسی هم هستم و چند ساله که نیاز به ازدواج دارم و شاید بزودی خانواده اقدام کنن برام.. ولی اگه چن جا برم و بخاطر ظاهر ردم کنن واقعا سرخورده و ناامیدتر ازینی که هستم میشم!! لطفا راهنمایی کنید منو...

عشق دختری که وصله من نیست رهام نمی کنه. چه کنم؟

با عرض سلام خدمت تمامی کاربران سایت خوب اسک دین اعم از کاشناس و غیر کارشناس :Kaf::ok:

اگر سوالم رو توی قسمت درستی مطرح کرده باشم باید عرض کنم که :

شخص مذهبی هستم . چشم دوستان روز بد نبینه که در دانشگاه دختری را دیدم که با او همکلاسی هستم و از ایشان بسیار خوشم آمده است ! بنده شرایط ازدواج رو ندارم و ازوناش هم نیستم که برم و رابطه دوستی بریزم و این حرفا . همش به این فک میکنم که از دور مواظب باشم (البته حمل بر گناه و سو برداشت نشود با رعایت شرایط اسلامی )
و در شرایط مناسب از طریقه درستش حالا یا خانواده یا طرق دیگر اقدام کنم . اما چند تا مشکل دارم :

اول این که طرف بد حجابه و موهاش رو میزاره بیرون و آرایش میکنه دوم این که با یه پسره که اونم تو بعضی کلاسا با ماست همش با هم حرف میزنند و خلاصه دوست تشریف دارن:ajab:تازه احتمالا عقاید مذهبی مون بعضی جاهاش نخواهد خوند و مسلما اگر همه چی خوب پیش بره بازم تا چند سال دیگه من نمی تونم کاری رو پیش ببرم با این مشکلات .

همش به خودم میگم پسر ولش کن این افراد شریک خوبی برای زندگی نخواهند بود و........

قبلنا فکر میکردم این که میگن نمی خوام به کسی غیر اون فک کنم مال فیلماست یا لوس بازیه ولی سر خودم اومده !!!

واقعا روال عادی زندگی بهم ریخته و نمی تونم به کارام ادامه بدم .
از کارشناس محترم و دوستان میخوام که راهنمایی کنند این بدبخت زندگی مختل شده را .


چطور علاقه ام به دختر داییم را کنترل کنم تا مانع تحصیلم نشود؟

سلام. من پسری هجده ساله ام. بسیجی و مذهبی. من خیلی وقته به دختر داییم که همسنمه علاقه مندم. اخیرا این علاقه خیلی خیلی بیشتر شده. اینم بگم که این علاقه فقط و فقط برای ازدواجه. ولی از اونجایی که هنوز برا ازدواج و مطرح کردن این موضوع کمی زوده، این علاقه برای من مشکلساز شده. فکرمو مشغول کرده. من شاگرد اول رشته ریاضی سال سوم هستم با معدل ۱۹.۹۰ اما چند وقتیه نمیتونم درس بخونم. چکار کنم این علاقه رو تا یه دو سه سال دیگه کنترل کنم ؟؟ البته با ایشون ، در شبکه های اجتماعی صحبت کرده ام . فک میکنم علاقمون دو طرفه باشه. اما برای ازدواج زوده. کمکم کنید که بهترین تصمیمو بگیرم و کورکورانه عمل نکنم.

ازدواج با فردی پایین تر از سطح خودم؛ پشیمانی افسرده ام کرده؛ چه کنم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام.
من قبلا در دوران عقد یه پستی نوشته بودم. جوابم رو نگرفتم. الان ازدواج کردم و یه سری مشکلات اضافه شدن. تو رو خدا کمک کنین. دارم دیوونه میشم.

ببخشید از فرط بی کسی و تنهایی و غصه، یه درد دل طولانی میخواستم بنویسم....
کاش کسی باشه همه ابعاد رو بخونه و یه راهنمایی به من بکنه.
جریان زندگی من خیلی خاصه. پیچیده و پر از درد و غصه. نمیخوام شرح طولانی بدم. سعی میکنم تا جای ممکن خلاصه وار بگم. اگر نشد بر من ببخشید

بخش اول- ماجرای زندگی ام قبل از ازدواج

من زندگی خانوادگی خوبی نداشتم. مادرم یه بیماری عصبی ارثی داره که به خاطر اون انواع اقسام غصه ها توی زندگی مون هست. نمی خوام وارد این شاخه بشم. تمام این غصه ها، رو از همه مخفی کردم. چون دید جامعه خوب نیست در این خصوص. و من میخواستم علیرغم همه اینها موفق باشم.وضع مالی خانواده مونم متوسط رو به پایین هست.
من هوش و استعداد خوبی داشتم و با فوق لیسانس فنی مهندسی از بهترین دانشگاه ایران و با یه رزومه علمی خوب، الان توی شهرستانمون هیئت علمی هستم و جوان ترین هیئت علمی دانشگاه! برای بدست اوردن این جایگاه علیرغم مشکلات زیادی که داشتم، خیلی زحمت کشیدم. و اینکه مشکلات زندگی غمبارم رو نمی تونستم به کسی بگم، باعث شده بود که خیلی خیلی حس تنهایی کنم. خواهر هم ندارم و با برادرهام اصلا نمی تونم درد دل کنم. اینم خودش یه سری ماجرای غمناکه که نمیخوام الان بگم.
به خاطر اینکه استعداد زیادی داشتم و توی دانشگاه خیلی مورد توجه همه اساتید بودم. حتی توی دانشگاه محل تحصیلم تدریس هم بهم واگذار کردن و این جزء استثناها بود. اما به خاطر مشکلاتم، دکترا نخوندم، خیلی حس حسرت دارم. علیرغم علاقه زیادم و تشویق استادام، دکترا نخوندم و پیش خودم گفتم من تنها دختر خانواده ام و بایست پر کننده جای مادر باشم. چون مادرم جسما هم خیلی خیلی مریضه و نمی تونه کارهای خونه رو درست انجام بده و پدرم هم شدیدا حساس و ایرادگیر. و این میشه بهانه ای برای دعوا وقتی بهانه های دیگه وجود ندارن. برگشتم خونه تا یه جورایی کمک کننده باشم، خیلی حس حسرت دارم، چون خیلی هم کمک کننده نبودم و اوضاع روحی زندگی مون فرقی نکرد. چون کسی نمی خواست خودش رو عوض کنه. همه به دعوا و جدل هر روزه عادت داشتن انگار.

بخش دوم- ماجرای ازدواجم
حالا همه اینها مقدمه ای بود تا جریان ازدواجم رو بگم. من ظاهر خوبی هم دارم، موقر و مذهبی هستم. و خواستگار زیاد داشتم اما هیچکدوم مطابق ایده آلهای من نبودند. تا اینکه این اواخر یه سری مشکلات زیادی توی خونه ایجاد شد که من حتی آرزوی مرگ می کردم. 4 ماه بعد از این ماجرا، همسرم بعد از دو سال اصرار دوباره به خواستگاری ام اومد. یه خواستگاری نیمه سنتی. من رو از قبل دیده بودن ولی شناخت کافی نداشتن. من ایشون رو نمی شناختم.
دو سال پیش از دستشون خیلی عصبانی شدم و به مادرشون گفتم که ایشون بچه اند. ولی اینبار حرفهاشون خیلی مشابه ایده آلهای من از زندگی بود. یه زندگی پر از عشق، ایمان و تلاش و رشد. با اینکه همسرم از لحاظ مدرک و درآمد از من خیلی پایین تر بود. ولی با خدا قرار گذاشته بودم، اگر کسی بیاد که مومن باشه و من رو درک کنه و یاورم باشه، من این چیزها رو ملاک قرار نمیدم.
جو خانواده ما خیلی سنتی هست و صحبت زیاد رو خوب نمی دونستن. به همین خاطر فقط یک هفته طول کشید تا من جواب مثبت بدم با توجه به 3 جلسه صحبت با همسرم. که ایشون انقدر خوب حرف زدن که من حتی نیازی به اصرار بیشتر به خانواده ام هم ندیدم.:( آخه پدرم عقیده داشتند یک جلسه اونهم یک ساعت. که با کلی خواهش شد سه جلسه هر کدوم دو ساعت.
به خاطر جو متشنج خونه، من خیلی اصرار بیشتر نمی کردم و به قولی دعوای بیشتر درست نمی کردم.
بر خلاف مابقی خواستگارها که یک جورهایی انقدر حول یه مسئله سئوال می کردم تا متوجه منظور درست یا احیانا دروغ گویی و لاف آمدن اونها میشدم. در مورد همسرم در هر حیطه ای، یک خط سئوال کردم و با جوابی که دادند دیگه سئوال بیشتر نکردم. به سه دلیل: یکی اینکه واقعا دیگه خسته بودم و میخواستم ازدواج کنم. دوم اینکه: ناخودآگاه ظاهر ایشون روی من تاثیر گذاشته بود. قیافه مذهبی و دلنشین. نمی دونم چرا اینقدر به راحتی فکر کردم همونی هستند که میخواستم. سوم اینکه: ایشون انقدر حرف رو کش میدادن و میبردن به حاشیه و خاطره تعریف کردن و خندیدن خودشون و .. که دیگه از صرافتش می گذشتم.

یک ماه بعد، عقد کردیم. بر خلاف همه دخترها، من هیچ استرسی نداشتم واسه عقد. چرا؟ توی همون یک ماه نامزدی، درسته پدرم اجازه نمیداد بیرون بریم ولی تلفنی، روزی دو ساعت حرف زده بودیم و ایشون انقدر آرمانی حرف زده بودند که من کلا یک دل نه صد دل عاشق زندگی باهاش شده بودم. بعد هم پدرم گفتن بیش از این درست نیست حرف بزنید، عقد کنین!.
و الان خیلی پشیمونم که چرا اینقدر زود عقد کردم، درسته که با شرایط خانواده ام برای صحبت نکردن و ... نمی شد بیشتر از اینم طول بدم. یعنی شناخت حاصل نمیشد. ولی حسرتش دست از سرم بر نمیداره.
بعد عقد، 5 تا خواستگار داشتم از هیئت علمی های دانشگاه. آخه تازه یه ساله استخدام شده بودم، دیر فهمیدن یه همکار جوون هم دارن! نمی دونستنم تازه عقد کردم. به واسطه ای که فرستاده بودن گفتم عقد کردم و تموم. اما خدا منو ببخشه. با اینکه میگم پناه بر خدا و اصلا به خاطر مذهبی بودن آدمی نیستم که فکر دیگه ای کنم ولی یه موقعهایی حسرت می خورم. میگم کاش انقدر کم صبری نکرده بودم که یکهو فکر کنم این آدم همونیه که میخوام و بقیه ملاکهای هم شان بودن و ... رو لحاظ نکنم.
کاش با یکی از صنف خودم ازدواج کرده بودم. کسی که سنش بیشتر بود، پخته تر بود.
در آمدش نصف در آمد من نبود. این خیلی اذیتم میکنه که درآمدش کمه و انگار من زن گرفتم تا اینکه شوهر کرده باشم!. توی خواستگاری مادرم فقط از مادرش پرسیده بود و اون هم در آمدش رو بالاتر گفت. کاش اصلا دکترا بود و یه فاصله سنی زیاد داشتیم. به جای اینکه همه وقتم رو بزارم برای کمک به همسرم در زمینه پاس کردن دروسش، اون میتونست کمکم کنه که دکترا بخونم و به اون چیزی که دلم میخواد برسم و ... چون اگر وقت های باقیمونده ام رو به کار علمی نرسم، از دانشگاه اخراج میشم.
چیکار کنم؟ انقدر این ناراحتی ها یه موقع هایی توی ذهنم چرخ میزنه که دیگه بهش خیلی سرد شدم. ازش خسته شدم. قشنگ حس می کنم اون کسی نیست که بهش تکیه کنم. از خودم کمتر میدونمش. خیلی خیلی حس تنهایی می کنم.
به خاطر سنتی بودن خانواده ام، طلاق مساوی است با مرگ!
منی که برای یه زندگی پر از محبت، پر از رشد و ... میخواستم تلاش کنم. الان فکر میکنم فقط باید بسوزم و بسازم. و این خیلی افسرده ام کرده.
مجرد که بودم هر وقت کم میاوردم، میگفتم وقتی ازدواج کنم دیگه درست میشه. ولی حالا با یکی ازدواج کردم که فقط من شدم سرویس دهنده به اون.بهش افتخار نمی کنم. دلم دیگه به زندگی باهاش گرم نیست. فکر می کنم زندگی ام رو تباه کردم. خیلی خیلی پشیمونم از انتخابم.
توی شهرستان ما مشاور خوب نیست. و باید برم یه شهرستان دیگه دو ساعت اونورتر که کسی رو هم نمی شناسم.
این شد که پناه اوردم به اینجا.
اینجا کسی هست راهنمایی ام کنه؟ چیکار کنم؟
نمی گم همه چیزها تقصیر اونه، نه خودمم موثر بودم. بایست بیشتر در برابر مشکلاتم مقاومت می کردم، و زود جواب مثبت نمی دادم.

بخش سوم- مشکلاتم با همسرم
اولین مشکل اساسی ام با همسرم اینست که فکر میکنم خیلی از من پایین تر است. این فکر خیلی آزارم میدهد. شاید بتوانم یک یا دو ماه خودم را به کوچه علی چپ بزنم ولی مرتب این فکرها به سراغم می آید و افسرده میشوم. حس میکنم زندگی ام را باخته ام. افسرده میشم حسابی

سعی میکنم بقیه مشکلات رو توی پست جدا بزارم که قاطی نشه.

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

روسری و پوشش زیر چادر چگونه باشد تا جلب توجه نکند؟

سلام دوستان.وقتتون بخیر.به نظرتون پوشش زیرچادرمنظورم روسریه بایدچه رنگی باشه که جلب توجه نکنه؟؟؟به نظرتون این چندسانتی که پیداست جلب توجه میکنه؟؟؟اگه آقایونم نظربدن ممنون میشم.التماس دعا:Gol:

فلش كارت هاي وسواس و بي خيال درماني : شماره 24: پناه گاه توسل

انجمن: 

همراهان خوب و پاك
سلام
بازم افتخار داريم با تاپيك كاربردي جديدي در خدمت شما سروران معزز و گرامي باشيم.
اين بار از همكار گرامي سركار خانم باغ بهشت خواستيم كه
فلش كارت هايي را با طراحي جذاب از كتاب بي خيال درماني براي ما تهيه كنند
منتظرتان مي گذارم
:Gol:


آیا دهه شصت یا هفتادی بودن می تواند جزو ملاک های ازدواج باشد؟

درود بر شما.قبل از شروع بحث برای جلوگیری از سوءتفاهم بگم که صحبت من در مورد اکثریت هست نه 100%.و موارد استثنا هم پیدا میشه.این چند وقتی که تصمیم گرفتم به ازدواج.بیشتر راجب خصوصیات و ملاک های همسر ایندم فکر میکنم.یه چیزی که ذهنمو مشغول کرده.تفاوت متولدین دهه 60 و دهه 70 هستش.نمیدونم تفکرم راجبشون درسته یا نه.چون توی دانشگاهم با دیدن هه70 به همین نتیجه رسیدم.
تفکرم راجبه دهه هفتادیا : لوس.بی مزه.خیلی موذی.پررو.مغرور.خوخواه...
تفکرم راجبه ده شصتیا: باحال.پایه.شوخ.دل صاف.بی کینه....
و این تفکراتم باعث شده به این نتیجه برسم.یکی از اولویت هامو برای ازدواج دهه شصتی بودن بزارم.مگه اینکه موارد استثنایی پیدا بشه.
سوال من از شما دوستان:شماهم همینطور فکر میکنین؟؟؟تفکر من اشتباه هست؟؟؟