سعدی

داستان های کوچک ما

به نام خدا

سلام

این بخش مخصوص دوستان و کاربران کانون گفتگوی دینی است.

داستانهای خودتان یا داستانهای جالب و شنیدنی و خاطراتی که زیبا وشنیدنی هستند در این بخش می گذاریم.

باسم الله!

:hamdel::Gol::hamdel::Gol::hamdel::Gol:

مذهب سعدی و فردوسی

ایا سعدی و فردوسی اهل شیعه بوده اند یا اهل ..

چون یادمه در ابتدایی و دو یوسال راهنمایی که بعدش ترک تحصیل کردوم همه شعرا و دانشمندان را می گفتند از اهل شیعه هستند.

شعری از سعدی شیراز:

1
... کريم السجايا جميل الشيم ... نبي البرايا شفيع الامم

2
... امام رسل، پيشواي سبيل ... امين خدا، مهبط جبرئيل

3
... شفيع الوري، خواجه بعث و نشر ... امام الهدي، صدر ديوان حشر

4
... کليمي که چرخ فلک طور اوست ... همه نورها پرتو نور اوست

5
... يتيمي که ناکرده قرآن درست ... کتب خانه ي چند ملت بشست

6
... چو عزمش برآهخت شمشير بيم ... به معجز ميان قمر زد دو نيم

7
... چو صيتش در افواه دنيا فتاد ... تزلزل در ايوان کسري فتاد

8
... به لاقامت لات بشکست خرد ... به اعزاز دين آب عزي ببرد

9
... نه از لات و عزي برآورد گرد ... که تورات و انجيل منسوخ کرد

10
... شبي بر نشست از فلک برگذشت ... به تمکين و جاه از ملک برگذشت

11
... چنان گرم در تيه قربت براند ... که در سدره جبريل از او بازماند

12
... بدو گفت سالار بيت الحرام ... که اي حامل وحي برتر خرام

13
... چو در دوستي مخلصم يافتي ... عنانم ز صحبت چرا تافتي؟

14
... بگفتا فراتر مجالم نماند ... بماندم که نيروي بالم نماند

15
... اگر يک سر مو فراتر پرم ... فروغ تجلي بسوزد پرم

16
... نماند به عصيان کسي در گرو ... که دارد چنين سيدي پيشرو

17
... چه نعت پسنديده گويم تورا؟ ... عليک السلام اي نبي الوري

18
... درود ملک بر روان تو باد ... بر اصحاب و بر پيروان تو باد

19
... نخستين ابوبکر پير مريد ... عمر، پنجه بر پيچ ديو مريد

20
... خردمند عثمان شب زنده دار ... چهارم علي، شاه دلدل سوار

21
... خدايا به حق بني فاطمه ... که بر قول ايمان کنم خاتمه

22
... اگر دعوتم رد کني ور قبول ... من و دست و دامان آل رسول

23
... چه کم گردد اي صدر فرخنده پي ... ز قدر رفيعت به درگاه حي

24
... که باشند مشتي گدايان خيل ... به مهمان دارالسلامت طفيل

25
... خدايت ثنا گفت و تبجيل کرد ... زمين بوس قدر تو جبريل کرد

26
... بلند آسمان پيش قدرت خجل ... تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل

27
... تو اصل وجود آمدي از نخست ... دگر هرچه موجود شد فرع تست

28
... ندانم کدامين سخن گويمت ... که والاتري زانچه من گويمت

29
... تو را عز لولاک تمکين بس است ... ثناي تو طه و يس بس است

30
... چه وصفت کند سعدي ناتمام؟ ... عليک الصلوة اي نبي السلام

فردوسي

1
... ترا دانش و دين رهاند درست ... در رستگاري ببايدت جست

2
... وگر دل نخواهي که باشد نژند ... نخواهي که دايم بوي مستمند

3
... به گفتار پيغمبرت راه جوي ... دل از تيرگيها بدين آب شوي

4
... چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي ... خداوند امر و خداوند نهي

5
... که خورشيد بعد از رسولان مه ... نتابيد بر کس ز بوبکر به

6 ... عمر کرد اسلام را آشکار ... بياراست گيتي چو باغ بهار

7 ... پس از هر دوان بود عثمان گزين ... خداوند شرم و خداوند دين

8 ... چهارم علي بود جفت بتول ... که او را به خوبي ستايد رسول

سرّ دلبران در حدیث دیگران

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

نیستی عاشق



آن یکی عاشق به پیش یار خود***************می‌شمرد از خدمت و از کار خود

کز برای تو چنین کردم چنان****************** تیرها خوردم درین رزم و سنان

مال رفت و زور رفت و نام رفت***************بر من از عشقت بسی ناکام رفت

هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت*************هیچ شامم با سر و سامان نیافت

آنچه او نوشیده بود از تلخ و درد***************او به تفصیلش یکایک می‌شمرد

نه از برای منتی بل می‌نمود*******************بر درستی محبت صد شهود

عاقلان را یک اشارت بس بود*****************عاشقان را تشنگی زان کی رود

می‌کند تکرار گفتن بی‌ملال****************کی ز اشارت بس کند حوت از زلال

صد سخن می‌گفت زان درد کهن***************در شکایت که نگفتم یک سخن

آتشی بودش نمی‌دانست چیست*********لیک چون شمع از تف آن می‌گریست

گفت معشوق این همه کردی ولیک*************گوش بگشا پهن و دریاب نیک

کانچه اصل اصل عشقست و ولاست***********آن نکردی آنچه کردی فرعهاست

گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست****گفت اصلش مردنست ونیستی ست

تو همه کردی نمردی زنده‌ای*****************هین بمیر ار یار جان بازنده ای

هم در آن دم شد دراز و جان بداد********** همچو گل درباخت سر خندان و شاد

ماند آن خنده برو وقف ابد ******************همچو جان و عقل عارف بی‌کبد

نور مه‌ آلوده کی گردد ابد********************گر زند آن نور بر هر نیک و بد

او ز جمله پاک وا گردد به ماه***************همچو نور عقل و جان سوی اله

وصف پاکی وقف بر نور مه ‌است ************تابشش گر بر نجاسات ره ‌است

زان نجاسات ره و آلودگی********************نور را حاصل نگردد بدرگی

مولانا

"محبوب الله سعدی شیرین سخن" در کلام بزرگان

انجمن: 


بسم الله الرحمن الرحیم


"محبوب الله سعدی شیرین سخن" در کلام بزرگان

هر که سعدی را کند انکار، به شیطان ماند!!!

ملک الشعرای بهار در تضمینی زیبا از غزل معروف سعدی عشق و ارادت خود به استاد سخن را اینگونه ابراز می نمایند:( ابیات سبز رنگ از سعدی است)

سعدیا! چون توکجا نادره گفتاری هست؟ ****یا چوشیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ **** هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

« مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست


یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست »


لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس ****به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس*******موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس

« به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست »


بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست****به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست**** ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!

« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کآری هست »


دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید********پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
دولت نام تو حاشا که تمامت جوید******کآب گفتار تو دامان قیامت شوید

« هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیده است تو را، بر منش انکاری هست »


روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم**شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم********نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

« صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟

همه دانند که در صحبت گل خاری هست »


هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد*******وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد***لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

« باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست »


سعدیا! نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس***** تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس*******ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!

« نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »


کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود ********بیت معمور ادب طبع بلند تو بود
زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود********سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود

« من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست »


راستی دفتر سعدی به گلستان ماند********طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند******وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند

« عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

داستانی است که بر هر سر بازاری هست »




برچسب: 

حكايت هاى گلستان سعدى( بهترین منبع مهارت های زندگی)

سخن ناشر
پيشگفتار
باب اول : در سيرت پادشاهان
1. دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز
2. عبرت از دنياى بى وفا
3. اسب لاغر ميان به كار آيد
4. عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود
5. رنج شديد بيمارى حسادت براى حسود
6. راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم
7. آنكس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند
8. مراقبت از گزند آن كس كه از انسان مى ترسد
9. افسوس شاه از عمر بر باد رفته
10. نتيجه مهر و نامهرى رهبر به ملت
11.برتر بودن مرگ ظالم بر زندگى او
12. برتر بودن خواب ظالم از بيداريش
13. اندازه نگهدار كه اندازه نكوست
14. نتيجه بى توجهى به سپاه
15. وارسته شدن وزير بر كنار شده
16. پاسخ سيه گوش
17. نتيجه شوم حسادت
18. وساطت براى امر خير و نتيجه گرفتن
19. تمجيد از سخاوت شاهزاده
20. بنياد ظلم از اندك شروع شود
21. كيفر ستمگر مغرور و غافلگير
22. قصاص روزگار
23. نتيجه پناهندگى به خدا و پاداش احسان
24. پرهيز از ستيز با نااهلان
25. نجات وزير نيكوكار به خاطر صداقت و پاكى
26. پاداش زيادتر از براى انسان پرتلاش
27. آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد
28. برترى زور علم بر زور تن
29. فقير آزاده در برابر شاه
30. نصيحت ذوالنون مصرى
31. پرهيز از تحمل بار سنگين گناه
32. انتخاب راءى شاه براى دورى از سرزنش او
33. دروغگويى جهانگردها
34. نتيجه نيكوكارى
35. كنترل خشم
36. نجات يافتن نيكوكار و هلاكت بدكار
37. عزت با رنج ، بهتر از ذلت بى رنج
38. پاسخ عبرت انگيز انوشيروان
39. دورى از پرچانگى
40. رزق و روزى به زرنگى نيست
41. نتيجه مستى و دورى از نيمخورده ناپاك
42. دو عامل پيروزى اسكندر