عطار

سرّ دلبران در حدیث دیگران

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

نیستی عاشق



آن یکی عاشق به پیش یار خود***************می‌شمرد از خدمت و از کار خود

کز برای تو چنین کردم چنان****************** تیرها خوردم درین رزم و سنان

مال رفت و زور رفت و نام رفت***************بر من از عشقت بسی ناکام رفت

هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت*************هیچ شامم با سر و سامان نیافت

آنچه او نوشیده بود از تلخ و درد***************او به تفصیلش یکایک می‌شمرد

نه از برای منتی بل می‌نمود*******************بر درستی محبت صد شهود

عاقلان را یک اشارت بس بود*****************عاشقان را تشنگی زان کی رود

می‌کند تکرار گفتن بی‌ملال****************کی ز اشارت بس کند حوت از زلال

صد سخن می‌گفت زان درد کهن***************در شکایت که نگفتم یک سخن

آتشی بودش نمی‌دانست چیست*********لیک چون شمع از تف آن می‌گریست

گفت معشوق این همه کردی ولیک*************گوش بگشا پهن و دریاب نیک

کانچه اصل اصل عشقست و ولاست***********آن نکردی آنچه کردی فرعهاست

گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست****گفت اصلش مردنست ونیستی ست

تو همه کردی نمردی زنده‌ای*****************هین بمیر ار یار جان بازنده ای

هم در آن دم شد دراز و جان بداد********** همچو گل درباخت سر خندان و شاد

ماند آن خنده برو وقف ابد ******************همچو جان و عقل عارف بی‌کبد

نور مه‌ آلوده کی گردد ابد********************گر زند آن نور بر هر نیک و بد

او ز جمله پاک وا گردد به ماه***************همچو نور عقل و جان سوی اله

وصف پاکی وقف بر نور مه ‌است ************تابشش گر بر نجاسات ره ‌است

زان نجاسات ره و آلودگی********************نور را حاصل نگردد بدرگی

مولانا