وحدت

منظور از وحدت بین شیعه و سنی چیست؟

انجمن: 

سلام علیکم
در مورد ارتباط شیعه و سنی چند سوال دارم:
1-در مورد ریشه اختلاف بین شیعه و سنی سوالی ندارم و لذا در حال حاضر اختلاف بین شیعه و سنی چیست؟
2- منظور از وحدت شیعه و سنی چیست؟
3-عامل اختلاف در حال حاضر شیعیان هستند یا اهل تسنن؟
4-علمای شیعه و سنی برای ایجاد وحدت چه اقداماتی انجام داده اند و بازخورد آن (پیامدهای آن) در سطح جامعه چه بوده است؟
با تشکر

وحـدت و اتحـاد در کلام امـام خمـيني رحمه الله علیه

اتحاد، رمز پيروزي انقلاب ايران

و سرّ اينکه ايران پيروز شد براي اين بود که بين تمام افراد اتحاد بود و هيچ اين حرف ها نبود که هر کس طرف خودش بکشد. شما با هم متحد باشيد که بحمدالله هستيد و وقتي در حلقه ي اول اتحاد بود، در حلقه هاي بعد اختلاف پيدا نمي شود. شما سعي کنيد که در سرّ قلب تان چيزي مخالف الوهيت نباشد و اگر ديديد هست سرکوبش کنيد. کراراً عرض کردم که اگر انبيا در يک مکان جمع شوند با هم اختلاف پيدا نمي کنند، زيرا مقصد و هدف و مقصود، يکي و الهي است. اگر در مجلس شما توحيد واقعي به معناي واقعي آن تحقق پيدا کند قهراً افرادي که متصل به شما مي شوند اختلاف پيدا نخواهند کرد و وحدت واقعي، يعني قلب همه ي شما براي يک چيز بتپد که آن اسلام است. اگر اينطور شد خداوند شما را تأييد مي کند.[1]

اختلافات اهل سنت و علماي شيعه، دسيسه ي بيگانگان

امروز ما بايد همه پشتيبان يکديگر باشيم. اگر قشري با قشر ديگر مخالفت کند، کم کم زياد مي شود و باعث شکست خواهد بود. من اميدوارم همه بتوانيم تبليغاتي که عليه ماست خنثي کنيم و وحدت کلمه بين همه ايجاد شود و برادران اهل تسنن و تشيع با هم باشند و همين رويه دنبال شود تا بتوانيم کار کنيم.[2]

از برکات بزرگ انقلاب، وحدت شيعه و سني

اين يک برکت بزرگي است که ما را و همه ي برادرهاي اهل تشيع و تسنن را يک جا جمع کرده و همه مان براي اسلام مي خواهيم کوشش کنيم و بايد همه ما توجه داشته باشيم که مبادا يک وقت تبليغي بشود که در طول تاريخ تقريباً شده است که ما را، برادرها را از هم جدا کردند. اهل سنت را با ما جدا کردند. ما را از آنها جدا کردند. بايد اينها را توجه بکنيم. بايد ما با هم برادر باشيم. نگذاريم ديگران بيايند همه چيزمان را ببرند و ما بنشينيم سرش دعوا بکنيم سر يک چيزي که نبايد دعوا بکنيم. [3]


همدلي همه افراد و توجه به وحدت کلمه

و اگر خداي نخواسته ما با هم اختلاف کنيم و آن جهت الهي را که خداي تبارک و تعالي به ما امر فرموده است که وَ اعتَصِمـُوا بِحَبلِ اللهِ را فــرامــوش کنيـم، يـک وقـت مي بينيد که عنايت خدا کنار مي رود و ما همان خواهيم شد که بوده ايم. ما خودمان کاري نمي توانيم بکنيم. بايد ما آن مقداري که مي توانيم الهيت مطلب را حفظ کنيم و اجتماع داشته باشيم و وحدت کلمه داشته باشيم. خداي تبارک و تعالي تأييد مي کند و کارها انجام مي گيرد.[4]

حفظ وحدت کلمه و پرهيز از تفرقه

و شما را هوشيار مي کنم به اينکه از تفرقه به هر صورتي که هست پرهيز کنيد. هر چيزي که موجب تفرقه مي شود از او پرهيز کنيد. هر شعاري که موجب تفرقه مي شود از او پرهيز کنيد. هر تحصني که موجب تفرقه مي شود از او پرهيز کنيد. هر راهپيمايي که موجب تفرقه مي شود از او پرهيز کنيد. امروز شما احتياج داريد به وحدت کلمه. امروز بيشتر از ديروز احتياج داريد و فردا بيشتر از امروز. اين وحدت کلمه ي خودتان را حفظ کنيد. از خداي تبارک و تعالي تبعيت کنيد که فرموده است: وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا همه به ريسمان بزرگ خدا که اسلام است بپيونديد و تفرقه نکنيد. تفرقه موجب اين مي شود که نتوانيد مملکت خودتان را به رشدي که بايد برسد برسانيد.[5]

آفتهاي اختلاف

من آني که به شما عرض مي کنم، امروز اختلاف بين شما جوانها اسباب اين مي شود که آن مطلب اصلي که همه ي ما داريم و اساس مملکت است، توجه بهشان نکنيد؛ به يک چيزهاي ديگري که مربوط به مملکت نيست توجه کنيد و آنها اساس را از دست شما بگيرند. اگر آنها اساس را گرفتند، نه شما و نه آن طرف را مجال ديگر نخواهد داد. الآن وقت اختلاف نيست؛ اختلاف سر هيچ! هر کس بخواهد ايجاد اختلاف بکند، توجه داشته باشيد يا آدمي است که روي نقشه، آن هم نقشه اي که خارجي ها دستش داده اند، عمل دارد مي کند و يا آدمي است که جاهل است. شما جوانها توجه بکنيد؛ ديگر امروز، روزي نيست که ما بريزيم به جان هم و ديگران استفاده را ببرند.[6]

حفظ وحدت براي دستيابي به استقلال و آزادي

من از خداي تبارک و تعالي سلامت و سعادت همه قشرهاي ملت را مي خواهم و از همه تقاضا دارم که با هم اين راه را طي کنند. اگر استقلال کشور را مي خواهيد، اگر قطع ايادي دشمنان را مي خواهيد، اگر مي خواهيد که آزاد باشيد، اگر مي خواهيد که کشور مال خودتان باشد، بياييد همه زير پرچم اسلام وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (آل عمران، آيه 103) امر خدا را اطاعت کنيد و از آنچه نهي فرموده است، بپرهيزيد. امر فرموده است که همه با هم اعتصام کنيد به «حبل الله». حبل الله اسلام است. صراط مستقيم، اسلام است. ريسمان بين حق و خلق، اسلام است.[7]

وحدت و اسلام خواهي، رمز پيروزي

وقتي گروهها به هم متصل شدند و مجتمع شدند و مقصد هم مقصد الهي ]باشد[ آن، مهم اين بود که در اين اجتماعات يک مقصد بود و آن خدا بود. اين يک تحول روحي بود که در ملت به اذن خدا پيدا شد و رمز پيروزي ملت ما اين معنا بود که همه حول و بر اسلام فرياد کردند. هر کس يک چيزي را نچسبيد؛ آن يک چيزي را، آن يک چيزي را. حتي آنهـا هم که حالا يک مخالفتهايي مي کنند آنها هم آن وقت مخالفت ديگر نمي کردند؛ مستهلک بودند در بين ملت. ملت مـا مجتمع شدند در کلمـه ي اسلام، در جمهـوري اسـلامي؛ مجتمـع شدند در اينکه ما اين سلسله ي فاسد را نمي خواهيم، اين مسئله الهي بود. خدا خواست اين کار بشود و اين مسئله ي الهي را ما بايد حفظش کنيم.[8]


اتحاد و انسجام، رمز پيروزي

بايد دولتهاي اسلامي از اين عبرت ببرند ]و[ بدانند که رمز پيروزي دولتها «وحدت کلمه» است و رفع اختلاف است و من اميدوارم که از اين قصه ي ايران آنها عبرت ببرند که وحدت کلمه ي يک ملت که هيچ ابزار جنگي نداشت. در مقابل آن همه ابزار جنگي که شاه داشت و همه ي دولتها هم پشتيباني از آن مي کردند، مع ذلک وحدت کلمه ي ملت ايران و اتکاي آنها به اسلام موجب اين شد که آنها را شکست دادند و دولتهاي بزرگ هم نتوانستند نگه دارند آن شاه مخلوع ايران را. اينها چيزهايي است که بايد در ممالک ديگر در آن تفکر بشود و مورد بررسي قرار بگيرد و دولتها توجه کنند به اين مسائل.[9]

جدايي توده ها از يکديگر، منشأ شکست انقلاب
امروز بايد شما معلمين، آن متعلمين، آن دانشگاهي، آن بازاري، آن روحاني، آن کارگر و کارمند، آن کشاورز و همه، بيدار باشيد که الآن نقشه دقيق تر از سابق است. سابق چون علماً به طور کلي مي گفتند که اگر اينها با هم بشوند چه خواهد شد و آن نقشه ها را مي کشيدند، حالا عيناً ديدند که شد! اينها با هم شدند و يک همچو کاري شد. يک همچو کاري که همه ممتنع مي دانستند و همه ي حسابها بر خلاف درآمد. حالا که شده است، بيشتر آنها درصدد هستند که بشکنند اين نهضت را. راه شکستنش هم همين است که شماها را از هم جدا کنند، هر کدام را به ديگـري بدبين بکنند؛ هر کدام را بـراي ديگري در يک جبهه ي مخالف قرار بدهند و آنها نتيجه ببرند. متفکرهاي ما، روشنفکرهاي ما، همه ي دانشجويان و دانشگاهيان، بدانند که نقشه اين است و آثارش را ما داريم مي بينيم. اين گروه گروه شدنها براي همين است که نگذارند اين انسجامي که بوده حفظ شود.[10]

مخلوق یا تجلی؟

انجمن: 

بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَلِیُّ اعظم یا الله
سلام.
سوالی دارم و به دنبال اون هستم این هست که عالم مخلوق است و از مرتیه فعل خداوند یا تجلی و در مرتیه ذات؟
طبق مطالعاتی که کردم گویا متکلمین بر این باورند که خدا قدیم هست . عالم حادث .یعنی در مرتیه اول ذات خدا بوده و بعد حق اراده کرده و به علت فیاض بودن فعل انجام داده و خلق صورت گرفته.
و فلاسفه میگوییند هم خدا و هم عالم قدیم هستند بطوری نمیشود خدا را بدون فیضش فرض کردن همانجور که نمیشود خورشید را بدون نورش فرض کرد.با این فرق که عالم نیازمند خدا هست
اگر گفته متکلمین درست باشد و عالم حادث باشد و در مرتیه بعد از ذات قرار گیرد.در نتیجه ما مخلوق خدا هستیم .چراکه در مرتیه فعل خدا صورت گرفته ایم . پس همانجور که جیر و اختیار در مقام فعل تعریف میشود باید سوال کرد که ایا خداوند در انجام این فعل مختار بوده یا نه؟
اختیار یعنی توانایی در انجام یا عدم انجام فعلی
از انجا که خدا جمیع الکمالات است فیاض است . بر طیق این صفت درخواست ممکن الوجود مبنی بر بوجود امدن را رد نمیکند و به او وجود میخشد. حال اگر خدا در این امر مختار باشد میتواند و باید بتواند به هیچ ممکن الوجودی وجود نیخشد.که در این صورت خداوند به ممکن الوجود بخل ورزیده چرا که او را خلق نمیکند.پس او بخیل است
از انجا که نمیتواند بخیل باشد چرا که بخل متضاد tفیض است در نتیجه نمیتواند خلقی نداشته باشد .پس او باید و باید خالق باشد و اختیاری در انجام فعل خلق ندارد .
اما اگر گفته فلاسفه رو در نظر بگیریم .که عالم و خدا هر دو قدیم هستند .باید گفت در این صورت عالم در مرتیه فعل خدا صورت نگرفته بلکه از ازل و در مرتیه ذات خدا با او بوده همانند نور خورشید با خورشید.پس در این صورت فعلی صورت نگرفته .(البته فلاسفه میگویند برخی چیزها قدیم هستن و برخی حادث)پس ان چیز که قدیم هست (جز خدا) با این که نیازمند خدا هست اما به اراده خدا متصل نیست.چرا که اراده در مرتیه فعل تعریف میشود.وجود چیزی که قدیم هست دست خدا نیست و خدا در معدوم کردن ان عاجز.همانجور که نمیشود خورشید را بدونه نورش فرض کرد خدا را هم نمیشود بدون تجلی خود فرض کرد.در نتیجه وقایع و حقایقی هستند که وجودشان تحت اختیار خداوند نیست .
از پاسخگو درخواست دارم مطلی رو یرام روشن کنه.ممنون

آیا قائلین به وحدت وجود کافر و نجس هستند؟

[="Blue"]سلام

آیا قائلین به وحدت وجود کافر و نجس هستند؟؟

مراجع:آیت الله مکارم شیرازی و آیات الله خامنه ای[/]

من اعتراف کردم , بیا دوباره ما بشیم


من و تو "ما" بودیم . آن روز که به خدایمان قول دادیم تنها " او " را رب بدانیم . در پیچ و خم حوادث من " من " شدم و تو " تو " شدی "او " نیز فراموش شد . من و تو آنقدر بزرگ شده ایم که بفهمیم " قالوا " فعل جمع است و زمانی همه ی ما گرد پروردگارمان وحدت داشته ایم وقتی پرسید : الست بربکم؟ و نه من ... نه تو ... همه ما با هم و یک صدا گفتیم " بلی " .

اما حالا من جدا شده ام از تو . این جدایی یعنی نگاه سرزنش آمیز من به حجاب تو و فریاد غم آلود تو بر سر دل نا پاک من . این جدایی یعنی همان وقتی که من دل پاک تو را نمی بینم و تو تاج بندگی مرا ! از هم جدا شدیم از همان روز که من شاید نه به رسم رفاقت که به خاطر منفعت , شاید به خاطر عقده گشایی ! گاهی به رسم فضل فروشی و هر روز به آزار تازه ای تو را به حجاب خواندم . تو نیز با تنفر از ریا و تظاهر ظاهر حجاب را کنار گذاشتی . این گونه ما مدت هاست که حیران و سرگردان گرد خودمان میچرخیم و دست اتهام به سوی هم دراز می کنیم .

من شرمنده ام ... بابت همه چیز . تو چه طور؟... وقتی داشتی برایم از دل پاک میگفتی , وقتی سرود قلب پاکت به آهنگی دلنشین , هر جان خسته و شکسته ای را نوازش میداد , من تنها فکر این بودم که برتری حجابم را بر تو ثابت کنم. " تو " را ندیدم . حجابت را دیدم . اجازه ندادم ندای قلبت به قلبم برسد . انگشت اتهامم را به سمت حجابت گرفتم و نگذاشتم حرفت را بزنی . این گونه شد که تو نیز ... حرف مرا گوش ندادی . شاید نشنیدی , حق داشتی .

این بار اما قصد دارم یک بار هم که شده انگشت اتهام را به سمت خودم بگیرم ؛ وقتی انواع و اقسام بر چسب ها رو به " تو " زدم . به بهانه حجابت هر چه خواستم گفتم و تو در سکوت و شاید گاهکی فریادی بی صدا فقط نگاهم کردی . " تو " یعنی همان کسی که نمی خواست خودنمایی کند ؛ دوست نداشت دیگری را به گناه بیندازد؛ هیچ وقت نخواسته بود با حجابش مقابل خدا سرکشی کند . خدا را شاید بیشتر از من دوست دارد . با تمام وجودش به دینش عشق می ورزد . " تو " یعنی تمام اینها ! و من تمتم این ها را ندیدم و فقط چشم دوختم به روسری و مقنعه ات تا موهایت را سانت کنم ! یا خط کش گذاشتم روی آستین مانتویت و ... من هر بار یکی از این ها را اندازه گرفتم و اسمش را گذاشتم اندازه ایمان تو ! و این همان وقتی بود که دلم هوای سنگ شدن داشت و نمیفهمیدم . این همان وقتی بود که تو آهسته در گوشم سنگ شدن دلم را و بد اخلاقی ام را و تقلیل ایمانم را میگفتی . گوش من اما پر بود از فریاد خودم ! مرا ببخش ..........

حالا اما میخواهم دست هایم را جلو بیاورم و با تمام وجودم دست های گرم و صمیمی ات را بفشارم . این بار تصمیم گرفته ام ؛ نگاهم را از سرزنش ها پاک کنم . یخ بر خورد هایم را بشکنم . این بار تو را به کمک می طلبم . من و تو یک بار دیگر باید با هم , یک دل و یک صدا دعوت پروردگارمان را لبیک گوییم . این بار به جای سرزنش و تحقیر و توهین به هم , چشم هایمان را به بی کران پروردگار می دوزیم و هر چه گفت بی وقفه می گوییم : لبیک ... اللهم لبیک ... لبیک لا شریک لک لبیک ... و در این راه من باید دلم را پاک کنم و تو " تاج بندگی " بر سر گذاری ... این بار بیا یکدیگر را در نقص هایمان یاری دهیم . مرا کمک کن در پاکی دلم تا خدا نیز تاج بندگی اش را به تو هدیه دهد .

ماییم و نوای بی نوایی * بسم الله اگر حریف مایی ....

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

▪▪• دانلود سخنرانی با موضوع پیامبر صلی الله علیه و آله و هفته وحدت •▪▪

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

كلیپ صوتی «كودكی پیامبر»

این كلیپ صوتی شامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره دوران كودكی حضرت محمد صلوات‌ الله‌ علیه‌ و آله است.

[SPOILER]
بیانات رهبر انقلاب كه در این قطعه صوتی می‌شنوید:

ذكر نام مقدس نبى‌اكرم صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله‌وسلّم و شرح گوشه‌هايى از زندگى آن بزرگوار انصافاً كم است و چهره نورانى آن درّةالتاج آفرينش و آن گوهر يگانه عالم وجود براى بسيارى از افراد، آن‌چنان كه شايسته است، روشن نيست - نه تاريخ زندگى آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردى و سياسى آن بزرگوار - بنده قصد داشتم كه در ايام آخر صفر، به قدر گنجايش وقت و توفيق خودِ اين حقير، در يك خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبى عرض كنم؛ اما ترسيدم كه تراكم مطالب باز موجب شود كه اين ابراز ارادتِ لازم و واجب فوت شود و به تأخير افتد؛ لذا امروز قصد دارم كه در اين خطبه راجع به آن وجود مقدّس صحبت كنم. نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتّصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتّى قاصر هستيم، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق‌العاده، طراز اول و بى‌نظير است. شما درباره اميرالمؤمنين مطالب زيادى شنيده‌ايد. همين قدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمؤمنين اين بود كه شاگرد و دنباله‌رو پيامبر بود. يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى‌نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى‌نظير، در صدر سلسله‌ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‌ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم؛ كه فرمود: «ولكم فى رسول‌اللَّه اسوة حسنة». ما بايد به پيامبر اقتدا و تأسى كنيم. نه فقط در چند ركعت نماز خواندن كه در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‌مان هم بايد به او اقتدا كنيم. پس بايد او را بشناسيم.
خداى متعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربيت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند. يك نگاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكى بيندازيم. پدر آن بزرگوار، بنابر روايتى قبل از ولادتش، و بنا بر روايتى ديگر چند ماه بعد از ولادتش از دنيا مى‌رود و آن حضرت پدر را نمى‌بيند. به رسم خاندانهاى شريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و داراى اصالت و نجابت مى‌سپردند تا آنها را در صحرا و در ميان قبايل عربى پرورش دهند، اين كودك عزيزِ چراغ خانواده را به يك زن اصيل نجيب به نام حليمه سعديّه - كه از قبيله بنى سعد بود - سپردند. او هم پيامبر را در ميان قبيله خود برد و در حدود شش سال آن كودك عزيز و آن درّ گرانبها را نگه‌داشت؛ به او شير داد و او را تربيت كرد. لذا پيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد. گاهى اين كودك را نزد مادرش - جناب آمنه - مى‌آورد و ايشان او را مى‌ديد و سپس باز برمى‌گرداند. بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسيار ممتازى پيدا كرده بود - جسماً قوى، زيبا، چالاك، كارآمد؛ از لحاظ روحى هم متين، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با ديد باز، كه لازمه زندگى در همان شرايط است - به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر اين كودك را برداشت و با خود به يثرب برد؛ براى اين‌كه قبر جناب عبداللَّه را - كه در آن جا از دنيا رفت و در همان جا هم دفن شد - زيارت كنند. بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف بردند و از آن‌جا عبور كردند، فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبر پدرم، با مادرم به اين جا آمديم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء، مادر هم از دنيا رفت و اين كودك از پدر و مادر - هر دو - يتيم شد. به اين ترتيب، ظرفيت روحى اين كودك كه در آينده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش ببرد، روزبه‌روز افزايش پيدا كرد. ام‌ايمن او را به مدينه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پرستارى مى‌كرد. در شعرى عبدالمطلب مى‌گويد كه من براى او مثل مادرم. اين پيرمرد حدود صدساله - كه رئيس قريش و بسيار شريف و عزيز بود - آن‌چنان اين كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقده كم محبتى در اين كودك مطلقاً به وجود نيايد و نيامد. شگفت‌آور اين است كه اين نوجوان، سختيهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى‌كند، براى اين‌كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيدا كند؛ اما يك سرسوزن حقارتى كه احتمالاً ممكن است براى بعضى از كودكانِ اين‌طورى پيش بيايد، براى او به‌وجود نمى‌آيد. عبدالمطلب آن‌چنان او را عزيز و گرامى مى‌داشت كه مايه تعجب همه مى‌شد. در كتابهاى تاريخ و حديث آمده است كه در كنار كعبه براى عبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى‌كردند و او آن‌جا مى‌نشست و پسران او و جوانان بنى‌هاشم با عزّت و احترام دور او جمع مى‌شدند. وقتى عبدالمطلب نبود يا در داخل كعبه بود، اين كودك مى‌رفت روى اين مسند مى‌نشست. عبدالمطلب كه مى‌آمد، جوانان بنى‌هاشم به اين كودك مى‌گفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطلب مى‌گفت نه، جاى او همان‌جاست و بايد آن‌جا بنشيند. آن وقت خودش كنار مى‌نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامى را در آن محل نگاه مى‌داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفت. روايت دارد كه دم مرگ، عبدالمطلب از ابى‌طالب - پسر بسيار شريف و بزرگوار خودش - بيعت گرفت و گفت كه اين كودك را به تو مى‌سپارم؛ بايد مثل من از او حمايت كنى. ابوطالب هم قبول كرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد. ابوطالب و همسرش - شيرزن عرب؛ يعنى فاطمه بنت‌اسد؛ مادر اميرالمؤمنين - تقريباً چهل سال مثل پدر و مادر، اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قرار دادند. نبى‌اكرم در چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذارند.
خصال اخلاقى والا، شخصيت انسانىِ عزيز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد، شخصيت در هم تنيده عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه‌سازى كرد. در همان دوران كودكى، به اختيار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اينها عوامل مكمّل شخصيت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكى با جناب ابى‌طالب به سفر تجارت رفت. بتدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد، تا به دوره جوانى و دوره ازدواج با جناب خديجه و به دوران چهل سالگى - كه دوران پيامبرى است - رسيد.

بیانات در خطبه‌هاى نمازجمعه تهران‌ - ۱۳۷۹/۰۲/۲۳[/SPOILER]

دانلود کیفیت خوب
دانلود کلیفیت متوسط
دانلود کیفیت پایین

تاپیک مقالات انجمن کلام و عقاید

بسم الله الرحمن الرحیم


سوال :

چرا تعدد زوجات با فطرت خانمها سازگار نيست ولي بر مردا يه امتيازه
خانمها كلا حقوقشون خيلي كمه در قران هم هست و للرجال عليهن درجه...ميخوام علتش بدونم

پاسخ :

اولاً اسلام تعدد زوجات را بدون قید و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محیطهاى مختلف قبل از اسلام به این نتیجه مى‏رسیم كه تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جریان داشته؛ تعدد زوجات از ابتكارات اسلام نیست، بلكه دین آن را در چارچوب ضرورت‏هاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قیود و شرایط سنگیني قرار داده است.

ثانياً قوانین اسلام براساس نیازهاى واقعى بشر است، نه احساسات، زیرا ممكن است هر زنى از آمدن رقیب (در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به كنار بگذاریم، فلسفه تعدد زوجات روشن مى‏شود.) هیچ كس نمى‏تواند انكار كند كه مردان در حوادث گوناگون زندگى، بیش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث دیگر، قربانیان اصلى را آن‏ها تشكیل مى‏دهند.

نیز نمى‏توان انكار كرد كه بقاى غریزه جنسى مردان از زنان طولانى‏تر است، زیرا زنان در سن معینى، آمادگى جنسى خود را از دست مى‏دهند، در حالى كه در مردان چنین نیست.

هم چنین زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعیت آمیزش دارند، در حالى كه در مردان این ممنوعیت وجود ندارد. و لحاظ اين مصلحت بمنظور پيشگيري از مفاسد بسياري بوده كه در اثر فقدان اين مصلحت، دامنگير فرد و جامعه مي شود.

از همه گذشته زنانى هستند كه به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها باید براى همیشه بدون همسر باقى بمانند.

با درنظر گرفتن این واقعیت‏ها در این گونه موارد (كه تعادل میان مرد و زن به هم مى‏خورد) ناچاریم یكى از سه راه ذیل را انتخاب كنیم.

أ) مردان تنها به یك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان بیوه تا پایان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نیازهاى فطرى و خواسته‏هاى درونى و احساسى خود را سركوب كنند.

ب) مردان فقط داراى یك همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى كه بى شوهر مانده‏اند، به شكل معشوقه برقرار سازند.

ج) كسانى كه قدرت دارند بیش از یك همسر را اداره كنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشكلى براى آن‏ها ایجاد نمى‏شود، نیز قدرت بر اجراى كامل عدالت میان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود كه بیش از یك همسر انتخاب كنند.
حال اگر بخواهیم راه اول را انتخاب كنیم، باید گذشته از مشكلات اجتماعى كه به وجود مى‏آید، با فطرت و غرائز و نیازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخیزیم. هم چنین عواطف و احساسات این گونه زنان را نادیده بگیریم اما این مبارزه‏اى است كه پیروزى در آن نیست. به فرض كه این طرح عملى بشود، جنبه‏هاى غیر انسانى آن بر هیچ كس پوشیده نیست.

تعدد همسر را در موارد ضرورت نباید تنها از دریچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلكه از دریچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضیات اجتماعى باید مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها كه مشكلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى‏كنند، كسانى هستند كه یك مسئله سه زاویه‏اى را تنها از یك زاویه نگاه مى‏كنند، زیرا تعدد همسر هم از زاویه دید مرد و هم از زاویه دیدهمسر اول، نیز از زاویه دید همسر دوم باید مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در این باره قضاوت كنیم.

اگر راه دوم را انتخاب كنیم، باید فحشا را به رسمیت بشناسیم. تازه زنانى كه به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى‏گیرند، نه تأمین دارند و نه آینده‏اى. چنان كه شخصیت آن‏ها پایمال شده است. این‏ها امورى نیست كه انسان آگاه آن را تجویز كند.

بنابراین تنها راه سوم مى‏ماند كه هم به خواسته‏هاى فطرى و نیازهاى غریزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى این دسته از زنان بركنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بیرون برد.(1)

با اين توضيحات روشن مي شود كه اگر بدور از احساسات و غرض ورزي ها به احكام دين بنگريم، صرفنظر از دلايل نقلي (آيات و روايات)، به حكم عقل و وجدان، دين اسلام را جامعترين و كاملترين دين الهي دانسته، و همه احكام آن را بر اساس و در مسير جلب مصلحت و دفع مفسده خواهيم يافت كه ضمن مطابقت كامل با نيازهاي معقول و منطقي بشر، به تمامه عدل و انصاف را در همه زمينه ها مطمح نظر خويش قرار داده است.

عموماً آنچه در اين ميان مورد، اشتباه و خطا قرار مي گيرد، قضاوت هاي فاقد مبنا و اصول است كه عمدتاً مبتني بر احساسات و يكجانبه نگري است كه فاقد مبناي معقول و منطقي مي باشد، و گاهاً اينگونه مسائل با تبييني شبهه آلود از سوي مغرضان، به اشتباه، نزد بي غرضان شائبه ي عقلانيت و منطق پيدا مي كند و در صورتي كه انسان، به عدم آسيب پذيري وحي و كلام قرآن و اهل بيت (ع) و دستورات و احكام دين، وثاقت و ايمان كامل نداشته باشد، و برتري وحي و يافته هاي ديني بر ديگر يافته هاي بشري برايش ثابت نباشد، به عبارتي كلام وحي را بر عقل و دانش بشري و بر احساسات و يافته هاي خود عرضه كند، نه يافته هاي عقل و دانش و احساس بشري را بر اصول وحي، ناگزير، دچار چنين تعارض و تشكيك و ترديدي خواهد شد.

تداوم چنين رويدادي در روح و روان و منطق بشر و عدم برخورداري از روح تقوا و محروميت از هدايت الهي، انسان را از مدار انصاف و عدالت خارج ساخته و نهايتاً به وادي كفر و دشمني و مخالفت با اصول دين الهي مي كشاند.

پاورقي______________________________________ __
1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ كتاب 180 پرسش و پاسخ.

تاپیک چرا پذيرش دين براي مردها راحت تر است؟
http://www.askdin.com/showthread.php?t=13857&page=2