نقد

ترجمه عبارتی از ابن عربی: «فما وصفناه بوصف ... »

انجمن: 

سلام علیکم و رحمه الله

یک مطلبی رو نقل کردند از ابن عربی به این وصف :

((فما وصفناه بوصف إلاّ كنّا نحن ذلک الوصف، فوجدنا وجوده و نحن مفتقر اليه من حيث وجودنا و هومفتقر الينا من حيث ظهوره لنفسه))،

با این ترجمه که :

ما هرچه از او بگوييم در حقيقت از خودمان گفته ‏ايم و هر وصفي از او کنيم، از خودمان کرده ‏ايم زيرا هستي ما، هستي اوست. براي هست شدن، ما نيازمند اوييم و براي ظاهر شدن بر نفس خويش، او نيازمند ماست.

بنده در ترجمه متن تخصصی مشکل دارم ولی بنظرم این ترجمه آمد که با متن ترجمه شده این بزرگوار فاصله معنائی زیادی دارد

پس او را توصیف و وصف نمیکنیم الا آنکه ما در آن وصف در آئیم , پس بیابیم وجودش را آنچنانکه ما محتاج به اوئیم من حیث الوجود و و او محتاج به ماست از حیث ظهور نفسش بر خودش

دوستان اگر اشکالی میبینند راهنمائی بفرمایند .

نقد برهان نظم (کهکشان های بی نظم)

سلام به همه دوستان عزیز
من خیلی دیدم وقتی یک خدا باور و یک خداناباور سر وجود خدا بحثشون میشه .. معمولا خداباور پای برهان نظم رو وسط میکشه و میگه:
اگه خدا وجود نداره پس این همه نظم درهستی چه طوربه وجود اومده؟؟؟؟؟ آبا تو قبول میکنی یک کتاب دراثر انفجاردر یک چاپخانه به وجود بیاد؟؟؟

گرچه برهان نظم انصافا خیلی برهان منطقی ای هست .. اما به نظرم بهش نقد زیادی هم وارده ... مثلا درسته که جهان منظم به نظر میاد ولی بی نظمی هم در جهان وجود داره .. مثلا در کهکشان های دیگه دیگه هیج نظمی موجود نیست .. البته ما خدا باوران به این زیاد استناد میکنیم که زمین قطرش اگه کمتر یا بیشتر بود امکان به وجود اومدن حیات توش وجود نداشت ولی خوب چرا ما فقط زمین رو نگاه میکنیم؟؟ چرا به ملیونها سیاره ای که در جهان هستن و امکان حیات توشون نیست توجهی نمیکینم؟؟؟ یا به کودکان ناقص که به دنیا میان! اگه بخوایم جهان رو با یک موبایل مقایسه کنیم:

در موبایل هیچ قطعه اضافه ای وجود نداره / اما در جهان عضو اضافه وجود داره! در جهان ملیارد ها ستاره وجود داره که در هرثانیه به دنیا میان و در همون ثانیه ازدنیا میرن! و ملیارد ها کهکشان که نظم خاصی ندارن!

البته میتونیم بگیم که بی نظمی اصلا وجود نداره و در هر بی نظمی ای میشه نظمی یافت! و نظم و بی نظمی وابسته به زاویه دید ماست!! بله حرف شما درسته! ولی اگه بی نظمی وجود نداشته باشه پس صحبت از اینکه جهان منظمه هم بی معنی میشه!

در پناه خدا باشید

نقد برهان وجوب

به نام خدا

سلام و وقت بخیر
ا
در برهان وجوب سیر استدلال از فضای مفهوم شروع شده به عالم عینی و خارجی ختم می گردد.

ابتدا می گوییم اثبات هر چیزی برای چیز دیگر یا لازم است و یا لازم نیست (ممکن است) و یا محال.

سپس به جهان خارج می نگریم و می گوییم موجودات این جهان ممکن الوجود اند و وجود ذاتی ان ها نیست پس نیاز به واجب الوجود هست.

به نظر می آید حلقه وصل میان مفهوم و خارج در این برهان دچار اشکال است ، یعنی اثبات نشده که جهان ما مصداق ممکن الوجود است.

همان طور که می دانیم بر اساس نظر فلاسفه جهان حادث نیست بلکه قدیم است (چون فیض الهی قدیم است) و ملاک نیاز به علت نیز حدوث نیست بلکه امکان وجودی اشیاءست.
پس فلاسفه می پذیرند که جهان ازلی ست ، یا لااقل ازلی بودن آن را ممکن دانسته اند.

بر اساس برخی نظریات فیزیکی نیز گرچه وضعیت کنونی جهان دال بر وجود نقطه شروع و انفجاری جهانی است(بیگ بنگ) اما جهان ازلی ست چرا که این انفجار ها بی نهایت و متوالی است , جهان همواره پس از انفجاری عظیم منبسط می شود تا آن زمان که نیرویی برای انبساط نماند ، سپس شروع به انقباض کرده و در نهایت منجر به انفجاری دیگر می شود و این چرخه ای پایان ناپذیر است.

پس چه از لحاظ فلسفی و چه از لحاظ علم فیزیک جهان می تواند ازلی باشد.

مورد اشکال:
حال آنچه در برهان وجوب برای اثبات ممکن الوجود بودن اشیاء ارائه شده این است که موجودات زمانی نبوده اند و سپس بودن و هستی به آنان تعلق گرفته ، پس وجود ذاتی آنان نیست.

اگر مقصود از موجودات ، تک تک موجودات باشد ، می دانیم هیچ چیز در جهان از نیستی هست نمی شود ، بلکه این حالت های مختلف ماده ست که بر اثر انرژی تغییر می پذیرد ، پس این گونه نیست که سیب قبلا نبوده باشد بلکه جزئی از درخت بوده و درخت نیز جزئی از آب و مواد آلی و انرژِی خورشید بوده و همین طور...
پس ذات و ماده اشیاء واجب الوجود است
اما حالت و صور مختلف ماده که ممکن الوجود و مسبوق به عدم است نیز تنها به انرژی و نیرویی محتاج است که شکل آن را تغییر دهد مانند نیرویی که چوب را می سوزاند و همان چوب را به شکل ذغال در می آورد.
پس پدید آمدن اشکال مختلف ماده(موجودات مختلف) نتیجه تعاملات ماده و انرژی ست و نیرویی فرا طبیعی در آن دخالت ندارد.

و اگر مقصود کل جهان باشد ، گفتیم که جهان ازلی ست و روزی نبوده که نباشد ، پس راهی برای اثبات ممکن الوجود بودن جهان نمی ماند و نتیجه این می شود که خود جهان ماده واجب الوجود است و نیازی به موجود دیگری برای تفسیر این جهان نداریم.

نقدی بر برهان نظم

نقدی بر برهان نظم:
در بیان برهان نظم عموماً به دنبال ثابت نمودن این دو مطلب هستیم که اولاً ایجاد جهان منظم و پیچیده نیازمند به یک ناظم هوشمند دارد و ثانیاً این ناظم هوشمند باید از خلق جهانی با این نظم هدفی را دنبال کند. اما می توان به این دو مضوع ایرادات زیر را وارد دانست:
همواره ایجاد سیستم های منظم نیاز به ناظم هوشمند ندارند. برای مثال روش ساخت بلورهای منظم نبات را در نظر بگیرید. در ساخت نبات ابتدا خاک قندهایی که نامنظم هستند را به مقدار زیاد در آب در حال جوش حل می کنند و سپس اجازه داده می شود که تا به آرامی سرد شود. به این ترتیب بلور منظم نبات تشکیل می شود. این فرایند کاملاً خود به خودی است. اما چه عاملی باعث ایجاد چنین نظمی شده است؟ آیا یک ناظم هوشمند این کار را انجام داده است؟ علم ترمودینامیک و قانون دوم ترمودینامیک بیان می کند که نظم ایجاد شده در اثر حرارت دادن آب ایجاد شده است. در واقع سوختی که حرارت ایجاد کرده بخشی از اکسرژی (بر وزن انرژی) موجود در خود را از دست داده و باعث ایجاد نظم در بلورهای نبات شده است. در ترمودینامیک بیان می شود که سیستم هایی که اکسرژی بیشتری دارند می توانند در سیستم هایی که دارای نظم کمتری هستند با عث ایجاد نظم شوند. در مورد نظم موجود در سیستم های گیاهی و جانوری زمین نیز می توان گفت که بیشتر این نظم ها از حرارت و انرژی خورشید به وجود آمده اند که به هیچ وجه هوشمند نیست. بنابراین اگر هم خالقی وجود داشته باشد این خالق می تواند موجودی با اکسرژِی زیاد باشد نه یک موجود هوشمند.
ممکن است سوال شود که اگر نظم موجود در جهان با یک اکسرژی زیاد ایجاد شده است آن نیز باید علتی داشته باشد و نیازمند دلیلی خواهد بود. در پاسخ باید گفت که اولاً این موضوع مربوط به برهان علیت می شود و از حوزه برهان نظم خارج می شود. ثانیاً ایجاد شدن اکسرژی در یک سیستم می تواند به صورت تصادفی هم اتفاق بیافتد برای مثال اگر در یک روز گرم تابستان دیده شد که یک لیوان آب خود به خود یخ زد تنها نقض قانون دوم ترمودینامیک شده که به طور احتمالی صادق است و نقض آن محال نیست. چناچه که در مقیاس کوانتمی مشخص شده است که در شرایطی این قانون بدون دلیل نقض می شود. باز در اینجا این سوال پیش می آید که احتمال ایجاد اکسرژی بی انتها به طور طبیعی بسیار ناچیز است. در پاسخ باید گفت که ما از وسعت عالم بی خبر هستیم و مشخص نیست که آیا این اکسرژی در برابر وسعت کل فضا و زمان ناچیز است یا خیر. برای مثال اگر در یک کلاس 30 نفری ببینیم که 15 نفر در یک روز متولد شده اند تعجب می کنیم و به دنبال دلیل آن می گردیم. اما چناچه در یک جمعیت هزار نفری دیدیم که 15 نفر در یک روز متولد شده اند می توان تصور کرد که این رویداد تصادفی و بدون دلیل باشد.
ایراد بعدی مربوط به هدفمندی در نظام خلقت است. حتی اگر بپذیریم که نظام خلقت دارای هدفی است می توان این ایراد را گرفت که از کجا معلوم هدف خلقت ما انسان ها و یا موجودات هوشمند دیگری است؟ شاید هدف دیگری در کار باشد. برای مثال راننده ای را در نظر بگیرید که برای رسیدن به مقصد خود مسیری را طی می کند و در حین طی مسیر مقداری آلودگی ایجاد می کند. آیا می توانیم بگوییم که هدف راننده ایجاد آلودگی است؟ در واقع راننده برای رسیدن به هدف خود ناچار است که آلودگی ایجاد کند و هدف اصلی او چیز دیگری است.

نقد نظریه برخورد تمدنها

[=&quot]نظريه «برخورد تمدن‏ها» [/]

[=&quot]ساموئل هانتيگتون معتقد است که دوره جنگ ايده‏ئولوژيک و اقتصادي سپري شده است. آنچه در بين بشر خطّ تفرقه و تقسيم مي‏کشد و ريشه و سرچشمه درگيري‏ها خواهد بود «فرهنگ» است. البته به نظر وي در آينده حکومت‏ها (کشور - ملت) بازيگران اصلي صحنه جهاني باقي خواهند ماند، لکن تقابل و درگيري عمده، بين ملت‏ها و گروه‏ها با فرهنگ‏هاي مختلف خواهد بود. به عبارت ديگر درگيري (برخورد) تمدن‏ها سياست جهاني را تحت‏الشعاع قرار خواهد داد. خطوط گسل بين تمدن‏ها، خطوط نبردهاي آينده است. درگيري بين تمدن‏ها، آخرين مرحله از درگيري‏ها در جهان مدرن است.[=&quot][1][/][/]

[=&quot]هانتينگتون بي آن‏که همچون برخي از تحليلگران، پايان جنگ سرد را ختم مناقشات ايدئولوژيک تلقي کند، آن را سرآغاز برخورد تمدن‏ها مي‏انگارد، و بر اساس آن بسياري از حوادث و رخدادهاي جاري جهان را به گونه‏اي تعبير و تحليل مي‏کند که در جهت تحکيم انگاره‏ها و فرضيات نظريه جديدش باشد. وي تمدن‏هاي زنده جهان را به هفت يا هشت تمدن بزرگ تقسيم مي‏کند:[/]

[=&quot]1 - تمدن غربي[/]

[=&quot]2 - کنفوسيوسي[/]

[=&quot]3 - ژاپني[/]

[=&quot]4 - اسلامي[/]

[=&quot]5 - هندو[/]

[=&quot]6 - اسلاو[/]

[=&quot]7 - ارتدوکس[/]

[=&quot]8 - آمريکاي لاتين.[/]

[=&quot]و در حاشيه نيز تمدن آمريکايي و خطوط گسل ميان تمدن‏هاي مزبور را منشأ درگيري‏هاي آتي و جايگزين واحد کهن دولت - ملت مي‏بيند. به اعتقاد او تقابل تمدن‏ها، سياست غالب جهاني و آخرين مرحله تکامل درگيري‏هاي عصر نو را شکل مي‏دهد؛ به دليل:[/]

[=&quot]الف) اختلاف تمدن‏ها اساسي است.[/]

[=&quot]ب) خودآگاهي تمدّني در حال افزايش است.[/]

[=&quot]ج) تجديد حيات مذهبي، وسيله‏اي براي پرکردن خلأ هويّت در حال رشد است.[/]

[=&quot]د) رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهي تمدني (ديگران) گرديده است.[/]

[=&quot]ه) ويژگي‏ها و اختلافات فرهنگي تغييرناپذيرند.[/]

[=&quot]و) منطقه‏گرايي اقتصادي و نقش مشترکات فرهنگي در حال رشد است.[/]

[=&quot]ز) خطوط گسل موجود بين تمدن‏هاي امروز، جايگزين مرزهاي سياسي و ايدئولوژيک دوران جنگ سرد شده است، و اين خطوط جرقه‏هاي ايجاد بحران و خونريزي‏اند.[/]

[=&quot]خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزايش است و روابط ميان تمدن اسلام و غرب، آبستن بروز حوادثي خونين مي‏باشد، بدين ترتيب «پارادايم برخورد تمدني» ديگر مسائل جهاني را تحت الشعاع قرار خواهد داد، و در عصر نو صف‏آرايي‏هاي تازه اي بر محور تمدن‏ها شکل مي‏گيرد، و سرانجام نيز تمدن‏هاي اسلامي و کنفوسيوسني در کنار هم، روياروي تمدن غرب خواهد شد.[/]

[=&quot]خلاصه اين‏که کانون اصلي درگيري‏ها در آينده بين تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسيوسي شرق آسيا و جهان اسلام خواهد بود. در واقع درگيري‏هاي تمدني، آخرين مرحله تکامل درگيري در جهان نو است.[=&quot][2][/][/]

[=&quot]نقد: الف) هانتينگتون در مقدمات استدلالش به جاي تعريف مقوله تمدن. آن را فرض مي‏گيرد و سپس با سهل‏انگاريِ تمام در کالبد کلّي‏هاي فرعي خود روح دميده، آن‏ها را به ميدان جنگ گسيل مي‏دارد. تو گويي تمدن‏ها مثل انسان‏ها داراي شعورند و مسلّح به شمشير و گرز و کمند؛ مترصّد نبرد با يکديگر.[/]

[=&quot]تز مصاف تمدّن‏هاي هانتينگتون را مي‏توان به اژدهاي افسرده‏اي که داستان مثنوي آن را تشبيه کرد، که بر اثر حرارت آفتاب، جان مي‏يابد. او مي‏گويد: با آب شدن جنگ سرد، اژدهاي تمدن که موقّتاً يخ زده بودند جان گرفته و در پي بلعيدن يکديگر برآمدند. ولي بايد از او پرسيد: منظور از تمدن چيست؟ و دلايل مدّعاي مصاف تمدن‏ها کجايند؟ و....[/]

[=&quot]اين جهل مرکبي است که عالِم را از دقت در جوهره تاريخي و متغيّر و سيّال تمدن‏ها، و از فهم تأثير و تأثّر متقابل آن‏ها بازمي‏دارد.[/]

[=&quot]ب) از نقاط ضعف ديگر استدلال ايشان اين است که تعريف علمي و مشخصي از تمدن و فرهنگ ارائه نمي‏دهد، و بر پيوستگي وثيق اين دو با يکديگر تأکيد مي‏ورزد. به طور کلي ايشان فرهنگ و تمدن را دو مفهوم پيوسته و مستقر در يکديگر تصور مي‏کند. وي معتقد است که تمدن بالاترين سطح گروه‏بندي فرهنگي مردم و گسترده‏ترين هويّت فرهنگي است که مي‏توان انسان‏ها را با آن طبقه‏بندي کرد. ارائه تعريف دقيق و جامع از فرهنگ و تمدن، کار آساني نيست، اما با وجود به هم پيوستگي تمدن و فرهنگ، تفاوت‏هاي قابل تأمّلي نيز در ميان آن‏ها مشاهده مي‏شود که هانتينگتون به آن‏ها توجهي ندارد. از ميان تفاوت‏هاي مختلف تمدن و فرهنگ مي‏توان به دو تفاوت عمده اشاره کرد:[/]

[=&quot]نخست آن‏که تمدن، بيشتر جنبه علمي و عيني دارد و فرهنگ، بيشتر جنبه ذهني و معنوي. هنر، فلسفه و حکمت و ادبيات و اعتقادات (مذهبي و غيرمذهبي) در قلمرو فرهنگ هستند، در حالي که تمدن، بيشتر ناظر به سطح حوايج مادي انسان در اجتماع است.[/]

[=&quot]ديگر آن‏که تمدن بيشتر جنبه اجتماعي دارد و فرهنگ بيشتر جنبه فردي. تمدن تأمين کننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است و فرهنگ، گذشته از اين جنبه مي‏تواند ناظر به تکامل فردي باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطاند، ولي ملازمه ندارند. جوامع متمدن بسياري وجود دارد که ممکن است فرهنگ در آن‏ها به پايين‏ترين درجه تنزّل کرده باشد. بنابراين همان‏گونه که متمدن بي‏فرهنگ وجود دارد، با فرهنگ بي‏تمدن نيز وجود دارد.[/]

[=&quot]خلاصه اين‏که با وجود آميختگي فرهنگ و تمدن با هم، تفاوت‏هاي آن‏ها اساسي است، در حالي که هانتينگتون دو مفهوم فرهنگ و تمدن را بدون توجه به تفاوت‏هاي آن‏ها به صورت جايگزين به کار برده است.[=&quot][3][/][/]

[=&quot]ج) وي بدون آن‏که تعريف روشني از غرب ارائه دهد آن را موجوديّتي يکپارچه تصور مي‏کند، حال آن‏که واقعيت امر چنين نيست. تمدن غرب نيز همانند ديگر تمدن‏ها در طول تاريخ از فراز و نشيب‏هاي فراوان و تنش و اختلاف بين اجزاي خود عاري نبوده است، و اين وضعيّت همچنان ادامه دارد؛ زيرا که تاريخ هنوز پوياست، و تمدن‏ها نيز ابدي نيستند. لذا نمي‏توان با محور قرار دادن آمريکا، بر اختلافات عميق بين عناصر تشکيل دهنده غرب و اوضاع نابسامان داخلي هر يک از آن‏ها سرپوش گذاشت. اين مسئله به صورت موشکافانه مورد انتقاد برژينسکي يکي از همفکران قديمي هانتينگتون نيز قرار گرفته است. شايد بهترين ايراد برژينسکي به بي‏توجهي هانتينگتون به «گسيختگي دروني فرهنگ غربي» مربوط باشد. برژينسکي فساد دروني نظام غربي را عامل تهديد کننده قدرت جهاني آمريکا مي‏داند و نه برخورد تمدن‏ها را.[=&quot][4][/][/]

[=&quot]د) هانتينگتون در کالبد شکافي موانع موجود در مسير (رهبري جهاني آمريکا) به طور ظريفي آشتي ناپذيري جهان اسلام و غرب را يک اصل مسلّم و بديهي در روابط اسلام و غرب فرض کرده و مي‏کوشد تا سياست‏هاي توسعه طلبانه دولت‏هاي غربي را از فرهنگ غربي متمايز سازد، ولي در عين حال رفتار کشورهاي مختلف اسلامي را عين تمدن اسلامي قلمداد مي‏کند. بر اساس اين پيش فرض نادرست، وي تضاد بين دو فرهنگ را تضادي ماهوي و برطرف نشدني و ناشي از جبر تاريخي وانمود مي‏سازد، و بدين صورت ضرورت استراتژيک آماده شدن غرب براي مصاف با آن دسته از کشورها و گروه‏هايي را که در راه احياي تمدن اسلامي گام برمي‏دارند توصيه مي‏کند. اين در حالي است که تنش‏هاي موجود بين جوامع اسلامي و جوامع غربي عمدتاً از سياست دولت‏هاي غربي سرچشمه مي‏گيرد، نه از تمدن مسيحي؛ زيرا مشترکات آن با تمدن اسلامي بسيار زياد است.[/]

[=&quot]در اين زمينه توجه به مواضع پاپ ژان پل دوم، رهبر سابق کاتوليک‏هاي جهان در کتاب جديدش حايز اهميت است. وي در کتاب «گذر از آستان اميد» در باب روابط کليسا و جهان اسلام به مشترکات دو دين الهي اشاره نموده و مي‏نويسد: «کليسا براي مسلمانان که خداي واحدي را که حيّ، قيّوم، رحمان، فعّال ما يشاء، و خالق آسمان و زمين است عبادت مي‏کنند، احترام بسياري قائل است. آن‏ها به دليل اعتقاد به وحدانيّت خدا به ما به ويژه نزديک‏ترند».[/]

[=&quot]توجه خاصّ پاپ به نزديکي اسلام و مسيحيت نکته بسيار مهمي است که مخالف با ديدگاه هانتينگتون است که معتقد است: ميزان اشتراک فرهنگي يهود و نصاري تنها عامل وحدت سياسي و تمدني به شمار مي‏رود. رهبر کاتوليک‏هاي جهان در ادامه ضمن اشاره به پاره‏اي از اختلافات بين اسلام و مسيحيت، آمادگي کليسا را براي انجام ديالوگ و همکاري با جهان اسلام اعلام مي‏دارد.[=&quot][5][/][/]

[=&quot]ه) با بررسي تاريخ درخشنده مسلمانان پي مي‏بريم که آنان با تأثر از تعليمات ديني خود مظهر عطوفت و رحمت، حتي نسبت به پيروان آئين‏هاي غيراسلام بوده‏اند، و اين ادعاي يک فرد مسلمان نيست بلکه از دانشمندان و متفکران غرب نيز ديده شده است؛[/]

[=&quot]1 - ويل دورانت در کتاب «تاريخ تمدن» مي‏نويسد: «هر چند محمدصلي الله عليه وآله پيروان دين مسيح را تقبيح مي‏کند، با اين همه نسبت به ايشان خوش‏بين است، و خواستار ارتباطي دوستانه بين آن‏ها و پيروان خويش است».[=&quot][6][/][/]

[=&quot]2 - گوستاو لوبون مي‏گويد: «زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نگشت؛ زيرا رسم اعراب اين بود که هر کجا را که فتح مي‏کردند مردم آنجا را در دين خود آزاد مي‏گذاشتند. اين‏که مردم مسيحي از دين خود دست برمي‏داشتند و به دين اسلام مي‏گرويدند و زبان عرب را بر زبان مادري خود برمي‏گزيدند، بدان جهت بود که عدل و دادي که از عرب‏هاي فاتح مي‏ديدند مانندش را از زمامداران پيشين خود نديده بودند».[=&quot][7][/][/]

[=&quot]3 - روبتسون مي‏گويد: «تنها مسلمانان هستند که با عقيده محکمي که نسبت به دين خود دارند يک روح سازگار و تسامحي نيز با اديان ديگر در آن‏ها هست».[=&quot][8][/][/]

[=&quot]4 - ميشو نيز مي‏گويد: «هنگامي که مسلمانان (در زمان خليفه دوم) بيت‏المقدس را فتح کردند هيچ گونه آزاري به مسيحيان نرساندند، ولي برعکس هنگامي که نصارا اين شهر را گرفتند با کمال بي‏رحمي مسلمانان را قتل عام کردند. يهود نيز وقتي به آنجا آمدند بي‏باکانه همه را سوزاندند... بايد اقرار کنم که اين سازش و احترام متقابل به اديان را که نشانه رحم و مروّت انساني است ملت‏هاي مسيحي از مسلمانان ياد گرفته‏اند».[=&quot][9][/][/]

[=&quot]5 - هانري دي کاستري نويسنده فرانسوي مي‏گويد: «اگر از جنس يهودي تا به حال کسي در جهان مانده است بر اثر همان دولت‏هاي اسلامي بود که در قرون وسطي آنان را از دست مسيحيان خون‏آشام نجات دادند... در صورتي که اگر نصارا همچنان بر قدرت باقي مي‏ماندند و بر جهان حکومت مي‏کردند نسل يهود را برمي‏داشتند».[=&quot][10][/][/]

[=&quot]6 - آدام متز مي‏گويد: «کليساها و صومعه‏ها در دوران حکومت اسلامي چنان مي‏نمودند که گويي خارج از حکومت اسلامي به سر مي‏برند و به نظر مي‏رسيد بخشي از سرزمين ديگري هستند که اين خود موجب مي‏شد چنان فضايي از تسامح برقرار گردد که اروپا در سده‏هاي ميانه با آن آشنايي نداشتند».[=&quot][11][/][/]

[=&quot]اقتباس از : اسلام شناسی و پاسخ به شبهات ، علی اصغر رضوانی [/]


[=&quot][1][/][=&quot]- نک : کاوشهای نظری در سیاست خارجی ، ص 279-271 [/]

[=&quot][2][/] [=&quot]- نظریه برخورد تمدن ها ، هانتیگتون ومنتقدانش ، ص 22 و 23 [/]

[=&quot][3][/] [=&quot]- رک : نظریه برخورد تمدنها ، ص 8[/]

[=&quot][4][/] [=&quot]- همان ص 23[/]

[=&quot][5][/] [=&quot]- پیشین ، ص 40 - 23[/]

[=&quot][6][/] [=&quot]-تاریخ تمدن ، ج 4 ص 239[/]

[=&quot][7][/] [=&quot]- تمدن اسلام و عرب ، ج 1 ص 141[/]

[=&quot][8][/] [=&quot]- همان [/]

[=&quot][9][/] [=&quot]- قبلی [/]

[=&quot][10][/] [=&quot]- انسان و حقوق طبیعی او ، ص 490[/]

[=&quot][11][/] [=&quot]- چندگونگی و آزادگی در اسلام ، حسن صفار ، ص 68[/]

*** آسیب شناسی درون دینی دین و دینداری ***

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم
این تاپیک همونطور که از عنوانش پیداست انشاالله مجالیه برای آسیب شناسی درون دینی دین و دینداری، انشاالله که مفید واقع بشه...