رضای خدا

سردرگمی ؛ اخلاص ، کار آموزشی و کسب درآمد

سلام
بنده در طول روز وقت زیادی را صرف بروزرسانی چند وبسایت آموزشی- مشاوره ای می کنم . از طرفی هم برای کمک خرجی سعی دارم از این وبسایت ها کسب درآمد کنم . می دانم که اگر در کارم اخلاص نداشته باشم خدا هم اثری در تلاش های بنده قرار نخواهد داد .
بنده چطور نیتم را خالص کنم و به مردم خدمت کنم در حالی که به کسب درآمد از آن وبسایت هاها امید و نیاز دارم . چطور نیت کنم و به خدا بگویم به خاطر تو این خدمات را به رایگان برای مردم انجام می دهم در حالی که به کسب درآمد از آن وبسایت ها چشم طمع دارم ؟!
می توانم کد های مربوط به کسب درآمد را از آن وبلاگ ها بردارم و تا حدودی به خالصانه بودن فعالیت هایم امیدوارم باشم . ولی با قضیه ی کسب درآمد چه کنم ؟ با کمبود منابع مالی در زندگی ام چه کنم ؟
می ترسم از این که در آخرت به بنده بگویند همه ی وقت و انرژی ای که برای وبسایت هایت صرف کردی برای خدا نبوده و هیچ کدام از کارهای بنده را نپذیرند .
آیا این دو موضوع با هم قابل جمع شدن هستند ؟

خلاصه این که بنده یک کاری را انجام می دهم و بابت آن پول دریافت می کنم . جایگاه اخلاص کجاست ؟!
به نظر شما چه کار باید بکنم ؟ آیا می توانم بگویم که خدایا فقط به خاطر تو ؟! در حالی که به بعد مالی کاری که می کنم نظر دارم ؟! آیا می توانم به ثواب های اخروی آن مشاوره ها و آموزش ها امیدوار باشم ؟!
با تشکر

راه اندازه گیری راضی بودن به رضایت خدا

سلام و عرض ادب
من تا حدودی میدونم که راضی بدون به رضای خدا یعنی راضی به مقدرات او ولی سوالم اینه که چطور میشه مطمئن بود که نتیجه ای که داره به عنوان مقدر الهی نام گذاری میشه دلیلش کوتاهی ما نباشه و وظیفمون رو به طور کامل انجام دادیم اونم در شرایطی که برای برخی موارد حدی نمیشه در نظر گرفت و اینطوری میشه که باز ممکنه شخص خودش رو سرزنش کنه که کوتاهی کرده و کم گذاشته و میشد که بهتر عمل کنه
در این شرایط راضی به رضای خدا بودن هم تحت الشعا قرار میگیره و شخص نمی تونه بگه که من کاملا به وظیفم عمل کردم و حالا هرچی بشه راضی به رضای خدا هستم!

برای رضای خدا کار نمی کنم، آیا پاداش دارم؟

با سلام و احترام

من یک مسلمانم. کارهای خیری انجام میدهم. مثلا به پیرزن کمک میکنم. برای انجام این کارهای خیر قصد جلب رضایت الهی را ندارم. اصلا به ذهنم خطور نکرده که خدا را راضی کنم. صرفا به این خاطر که عقلم میگوید کار خوبی است و احساس خوبی دارم دست به کار خیر میزنم.
آیا خداوند به کارهای خیر من پاداش می دهد؟

من یک ندانم گرا هستم. خداوند برای من اثبات نشده است.
کارهای خیری انجام میدهم چون فکر میکنم کارهای خوبی هستند و با انجام این کارها احساس بهتری دارم و زندگی شادتری دارم.
آیا خداوند اگر باشد به کارهای نیک من پاداش میدهد؟

وظیفه ام در این دنیا چیست؟

سلام
مدتی است که پیرامونم مسایل مختلفی پیش آمده و باعث شده که در فکر فرو بروم که واقعا من به عنوان کسی که دارم ادعا می کنم که در راه خدا می خوام قدم بردارم وظیفه ام در این جهان هستی چیست ؟؟

از طرفی می بینم در مکانی که دارم کار می کنم ذات شرکت و هدف شرکت خوب است و به درد جامعه می خورد ولی چندین سال است که با مشکل مواجه است و هنوز بین مردم جایی ندارد
از طرف دیگر وقتی می بینم که جایی در دنیا مظلومی داره کشته می شه می گم شاید باید من هم برم کمک یا شایدم نه اوضاع ان قدر بد نیست که نیازی به من باشد

یا مسایل گوناگون دیگر
روزی در ذهن خودم می گفتم دوست دارم ان قدر از نظر مالی قوی بشم که بتونم دست خیلی ها رو در کار بگیرم و چندین خونه داشته باشم و رایگان بدم به زوج های جوان و کسانی که مشکل دارند ولی وقتی این مسایل برام پیش اومد دیدم که من برای دل خودم دنبال این مسایل هستم نه برای خدا دیدم درسته که کار خدا پسندانه ای هست ولی من که برای خدا این هدف رو در ذهن ندارم بعدشم شاید هیچ وقت به آن نرسم و اگر روزی هم برسم دل خودم آسوده میشه

نمی دونم چه طور برای رضای خدا تصمیم بگیرم خودم خیلی دوست دارم برم سوریه ولی دیدم یکی این که جراتش رو فکر نکنم داشته باشم دوم این که من برای دلم دوست دارم نه برای تکلیف نه برای این که وظیفه هر مسلمانی است
خلاصه بگویم که راهم رو نمی تونم تشخیص بدم خیلی دنیای پیچیده ای شده

هرکاری انجام می دهیم برای رضای خدا؟

سلام

یکی از روانشناسان میگفت این خیلی خوبه که هرکاری انجام میدین بگین برای رضای خدا ونیتتون این باشه

مثلا میگفت همانطور که نماز میخونید میگید برای رضای خدا، وقتی از جا بلند میشین بگین خدایا برای رضای تو، آب میخورید، غذا میخورید، میخوابید، بیدار میشید، لباس می پوشید و..

میخواستم بدونم فلسفه این چیست و چه تاثیری داره ؟

اخلاص عمل

انجمن: 

سلام و تبریک عید فرخنده نیمه شعبان.

سوالی ذهن مرا بسیار مشغول کرده است.

عمل و عبادت ما باید برای خدا باشد؟؟؟
یا برای تقرب به خدا؟؟؟
یا برای رضایت خدا؟؟؟
یا در راه خدا؟؟؟
برای قبول خدا؟؟؟

[SPOILER]جلو جلو بگم بخاطر تعدد سوال مرتبط با این بحث و قوانین انجمن ممکن است چند تاپیک دیگر هم مرتبط به همین تاپیک خلق شود.[/SPOILER]

طبیعتا یکی از موارد فوق و مواردی که نام برده نشده
صد حساب میشود
و چون صد اید نود هم پیش ماست.
میخواهم بدانم ان صد کدام است که همه پیشش نود هستند و رسیدن به ان رسیدن به باقی را هم دارد!!!

چگونه خودم را راضی کنم که راضی به رضای خدا شوم؟

[="Arial"][="DarkGreen"] به نام خدا
سلام بر شما
وقتی که در زندگی فقط کم گذاشته ایم و چیزی جز حسرت و شکست نصیبمان نشده و خود خوب میدانیم که همه ی این بیچارگی ها فقط از جانب خودمان است در این شرایط چطور میتوانیم راضی به رضای خدا باشیم؟؟؟
میگویند
بالاتر از رضایت خدا چیزی نیست.من هرچه سعی میکنم و می گویم که خدایا راضیم به رضای تو ،باز یک چیزی در ذهنم می گوید که من همه ی کمبودها و شکستهایم از جانب خودم است اگر حداقل یک موفقیت در زندگی داشتم ویا یک شرایط سختی که در به وجود آمدنش نقشی نداشتم در آن صورت می توانسم با ایمان بگویم که خدایا!راضیم به رضای تو ، ولی با این شرایط چطور می شود راضی بود؟؟
بنده از خود ناراضی ام نه خدا.از کجا باید شروع شود تسلیم خواسته ی خداوند بودن؟از کی؟چطور خودم را راضی کنم که میتوان با همین شرایطی که خودم به وجودش آورده ام راضی باشم؟
بنده این تاپیک ها را کاملاً خوانده ام و الان تقریباً میدانم رضایت خدا یعنی چه.
http://www.askdin.com/thread11260.html
http://www.askdin.com/thread42199-2.html
http://www.askdin.com/thread33430.html
[/][/]

برچسب: 

جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

سلام دوستان

با اجازه اسا تید محترم مدیران و کاربران این موضو ع را ایجاد میکنم تا هر یک از دوستان


حرف قشنگ جمله زیبا حدیث تاثیر گذار و یا نصیحت های بزرگان دین و فلاسفه و .........


خلاصه هرجمله ای که به نظر شما قشنگ هست و خواننده با خواندنش احساس شادی

درونی می کنه....... را اینجا بنویسیم

البته من که اگر پشت یک ماشین یک شعر زیبا باشه اونقدر

تعقیبش میکنم تا اون شعر را یادداشت کنم و............... دوست دارم شما هم حرفهای قشنگ را اینجا بنویسید

به هرحال با حول و قوه الهی و به یاری امام زمان این کار را شروع میکنیم

امیواریم که مورد توجه قرار گیرد ....

یا علی مدد

نامه زیبای آيت‌الله محمدحسين بهجتي به فرزندش

دريا باش، نه حباب
نامه آيت‌الله محمدحسين بهجتي به فرزندش

اشاره
متني كه در زير از نظر می گذرانيد ، نامه ای اخلاقی از مرحوم آيت الله محمدحسين بهجتي(شفق) امام جمعه فقيد اردكان است که خطاب به فرزندش نوشته است.

فرزند دلبندم،
سلامي دلپذيرتر از نسيم بهاري و خوشبوتر از گل‌هاي کوهساري و گرمتر از چشمه خورشيد و روشنتر از سپيده‌دمان به تو تقديم مي‌دارم؛ سلامي برخاسته از پرده جان، سلامي پرورده شور و اشتياق.

گرامي فرزندم،
اي شکوفه آرزو و بهار اميدم، اميد آن دارم که چون باد هميشه تکاپوگر و چون برق، همواره ظلمت‌شکاف و چون مهر، هميشه پرتو‌افشان و چون بدر، هماره شب‌زنده‌دار و چون شباهنگ همه شب سحرخيز باشي.

اي دل‌پسند دلخواه،
دلم مي‌خواهد چون ستاره بر لب بام هستي بدرخشي و چون کهکشان از افق‌هاي بلند بتابي؛ چون قلّه هيماليا، بر آسمان سرکشي و چون شفق، نور آفتاب را در سينه خود نگهداري؛ چون ارواح پاک از فرط صفا به عرش پر گيري و چون مسيح بر آسمان عروج کني؛ چون امواج يک لحظه از حرکت باز‌نايستي؛ چون دريا عميق و بي‌کران باشي. دلم مي‌خواهد چون صدف، پر گوهر اما خاموش باشي؛ چون براق، مرکب جان خويش گردي و آسمان‌ها را درنوردي تا پيمبر جانت را به معراج قُرب جانان برساني. دلم مي‌خواهد در اخلاص، سلمان و در زهد اباذر و در اسرار، کميل و در شوق و استقامت حجر بن عدي، در بيان حجّت، هشام بن حکم و در علم و حکمت، مؤمن الطّاق و در عرفان و عمل اويس قَرن و در صبر و ثبات، زينب زمان باشي.

نور چشمم،
چشم دارم که کم از ذره نباشي که با همه خردي، همتي بلند دارد و تا به آفتاب نرسد، پاي از سير و دست از طلب نکشد.
ذرۀ خرد به خورشيد رسيد از سبـکي ماند سرگشـته به راه آن که سبـک‌بار نشد
آشنا باش کزين پـرده خبرها شنـوي گوش بيـگانه ز اسرار، خبـر‌دار نشد
مي‌خواهم کم از نحل نباشي، نمي‌بيني که با همه ضعف و ناتواني چه شيرين‌کار و سازمان‌ديده و پرتلاش، دوست‌نواز و دشمن‌گداز است. جز از گل‌هاي پاک ننوشد؛ از گل‌هاي هرزه و بدبو بپرهيزد و جز بر گياهان پاک ننشيند و برنخيزد.
مي‌خواهم دريا باشي نه حباب، دريا باشي که قطرات سرگردان باران و رودهاي بي‌قرار و جوي‌ها و نهرهاي بي‌پناه را در سينه خود جاي دهي و از الطاف بي‌دريغ خويش همه را بهره‌مند سازي، حباب نباشي که سبک‌مايه و تنگ‌حوصله بوده، از پروا آکنده باشي که فرجام هوا زوال و فناست.
حباب آسا هواي خودنمائي کرد دلتنگم شدم هم صحبت دريا چو ترک اين هوا کردم
چو دريا باش که ظاهرش از باطنش بهتر است؛ نه چون حباب که ظاهري آراسته دارد و باطني خراب، بر باطن تهي خويش پرده از ريا و تزوير کشيده و سر به کبريائي برافراخته است و بدين جهت است که بد‌عاقبت است؛ نسيمي پرده‌اش بدرد و بادي آبرويش ببرد.
مي‌خواهم چون شميم گل‌هاي کوهستاني باشي که از خود به‌درمي‌رود و به نقطه‌هاي دور پراکنده مي‌گردد تا از عطر خويش دل‌هاي پريشان را جمع و جان‌هاي محزون را شاد و شکفته سازد و مبادا هرگز چون شعله به گِرد خويش پيچي و چون گردباد خودمحور باشي، نبيني که شعله از خودخواهي، دور و نزديک را بسوزد تا خود برافروزد و گردباد از خودمحوري، غبار برانگيزد و فضا را تيره سازد؟!

فرزند دلبندم،
نصيحتي خواسته بودي، چند جمله مي‌نويسم شايد از آن ميانه يکي کارگر افتد و تو را مي‌سزد که اندرز پدر به جان بپذيري که هم تو شايسته و عاشقي و هم من، دلسوز و مشفق.

فرزندم،
بزرگترين مانع رسيدن به کمال آلوده بودن به گناه است که گناه سمّ قتّال است و اسباب وبال. هر اندازه از گناه فاصله گيري، به خدا نزديک شوي و هر چه بيشتر گناه را ترک کني، رضاي حق را بهتر جذب کني. حافظ مي‌گويد:
در ره منزل ليـلي که خطرهاست در آن شرط اول قـدم آنست که مجنـــون باشي
غوطه در اشک بزن، کاهل طريقت گويند پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز!

عزيزم،
اول‌گام راهيان طريق حق، اطاعت فرمان و ترک عصيان است. جائي که صفي‌الله را با ترک اولائي ز بهشت مي‌رانند؛ چگونه آلودگان را با آن همه گناه به بهشت فراخوانند؟! اگر مي‌خواهي به قرب خدا رسي؛ بايد ترک هوا کني که صاحبان گناه، آبروئي ندارند و آنان را به کعبه رضاي حق راهي نيست. بيچارگي و واماندگي و بدبختي بشر، همه از معصيت است که گناه، عامل ذلت و باعث نکبت و وسيله سلب توفيق و سبب لغزش از طريق است.
دعاي کميل را با تفکر در واژه واژه آن بخوان تا از عواقب شوم گناه آگاه گردي. خوب بينديش که علي(عليه‌السلام) چه مي‌گويد و آثار شوم گناه را چگونه بيان مي‌فرمايد. گاهي گناه، بلا نازل مي‌سازد و گاه برکت مي‌برد و گاه مانع رفع دعا و اجابت التماس بنده مي‌گردد؛ گاهي حلاوت عبادت را از آدمي مي‌گيرد که دل از گناه تيره مي‌شود و توفيق از انسان دور مي‌گردد. آن گاه در پايان دعا، بي‌تابي علي را با همه عصمت و طهارتش بنگر؛ درست چون مجروحي خون از بدن رفته و چون زمين‌خورده‌اي دست و پا شکسته و چون مصدومي در تصادف متلاشي گشته، دست استغاثه برمي‌آورد و فرياد برمي‌دارد و پريشان و بي‌طاقت مي‌نالد که خدايا زود باش، شتاب کن، همين شب، همين ساعت، همين لحظه دستم را بگير که مي‌افتم، توفيقم بخش که اين زهر هلاکم مي‌کند، درمانم کن که اين درد هم اکنون مرا مي‌کشد. از درد به خود مي‌پيچد که هر نفس، خطر مرگ تهديدش مي‌کند، ناله مي‌زند و خدا را قسم مي‌دهد که: «...ان تهب لي في هذه اللّيله و في هذه الساع کلّ جرم اجرمته و کلّ ذنب اذنبته...»
راستي چه بي‌انصافي و بزرگ‌ستمي است که انسان با مولاي مهربان خويش درافتد و با آن همه عنايت و نوازش و مرحمت که از او مي‌بيند، باز جرئت ورزد و فرمان او را مخالفت نمايد. آه، چه بي‌شرمي از اين بالاتر و چه وقاحتي از اين زشت‌تر؟ و چه گستاخي از اين رسواتر؟ آه، چه خجلت‌آور است که او با بي‌نيازي، ناز تو کشد و تو با آن همه نياز، به او پشت کني!! او تو را فراخواند و تو فاصله گيري و به عقب برگردي؛ او در حق تو، وفا کند در پي وفا، کرم کند بر سر کرم و نعمت دهد پياپي و نوايت رساند دمادم و تو در حق او، جفا کني بر سر جفا و جرئت‌ ورزي در پي جرئت!! دعوتش را نپذيري و محبتش را ناسپاسي کني. کفران ورزي و سرپيچي کني. واي و صد واي از اين جسارت که او تو را جويد و خواند و تو از او در غفلت به سر بري. او به تو رو مي‌آرد و تو از او بگريزي. او به گرمي پاسخت گويد و تو دعوتش را اجابت نکني.

عزيز من،
هر گناهي جسارت به خداست. اين همه جسارت را چگونه تحمل مي‌کني؟! آيا روزي مي‌تواني آن را تلافي کني. دعاي توبه زين العابدين را بخوان؛ ببين و بينديش، بخوان و بازخوان. بنگر که چگونه گناه در نظر وي عظيم و غير‌قابل‌جبران است. مي‌فرمايد: «اگر آن قدر دستم را به درگاه تو بلند سازم تا بازوانم از پيکر فروافتد و اگر در برابرت به معذرت رکوع روم و آن‌قدر رکوعم را طولاني کنم تا پشتم بشکند و اگر در برابر تو آن‌قدر به خاک افتم تا مهره‌هاي گردنم از کار افتد و اگر تلافي گناه را همه عمر به جاي نان و آب، خاک و خاکستر خورم با اين همه شايسته بخشش يک گناه نگردم.»

فرزندم،
خوب در گناهان گذشته و حال خويش بينديش و همواره آن را به ياد داشته باش و همواره هراسان و بيمناک باش که کار گناه وخيم است و عاقبتش نامعلوم. اگر تو آن را فراموش کني، خدا فراموش نخواهد کرد. هر زمان که حالي داري، استغفار کن و از خد آمرزش خواه که پيامبر گرامي با عصمت عظيمش هر روز هفتاد بار استغفار مي‌کرد. خوف از گناه علامت ايمان است که پيامبر(ص) به اباذر فرمود: «نشان مؤمن آن ست که اگر گناهي کند چنان هراسان باشد که گوئي در کنار صخره‌اي لرزان قرار گرفته که هر لحظه بيم آن مي‌رود که آن صخره عظيم فروغلتد و بر او فروافتد.»

فرزندم،
به خود اجازه هيچ گناهي مده اگرچه خرد و حقير باشد؛ که هر گناهي مخالفت خداست و مخالفت خدا در هر امر عظيم است و علي(عليه السلام) فرمود: «اشدّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه؛ سخت‌ترين گناه گناهي‌ست که گنه‌کار آن را کوچک شمارد.» مگر نه اين است که کوه‌هاي بزرگ از سنگ‌ريزه‌هاي خرد و درياي بي‌کران از قطرات باران فراهم مي‌آيد؟ شاعر عرب مي‌گويد:
خلِّ الذنوب صغيرها و کبيرها فَهُوَ التُّقي لا تُحقِرنَّ صغيرهً ان الجِبال مِن الحِصي
و امام بزرگوار موسي بن جعفر(عليه‌السلام) فرمود: «خشم خدا در ميان گناهان پنهان است، پس هيچ گناه را مرتکب مشو چه داني شايد همان گناه کمين‌گاه خشم خداست و تو با ارتکاب آن به خشم خدا دچار خواهي شد.»

عزيزم،
گاه يک شعله موجب حريقي بزرگ مي‌گردد و کبريتي خرمني را آتش مي‌زند و موئي ديده را کور مي‌سازد؛ پس مبادا هيچ گناهي را کوچک شماري که در ديد بزرگان معرفت هر گناهي کبيره است.
هر چند که پند در جهان بسيار است پندي دهمت که گوهري شهوار است
مشمار گنه خرد و گر چند کم است يک شعله کم آفت صد نيـــزار است
اگرچه سخن به درازا کشيد، بگذار سخني ديگر از زين‌العابدين(عليه‌السلام) که دردشناس و درمان‌دان است، در خطر گناه، براي تو بخوانم که تو فروغ چشم و آرام دل مني و دريغم آيد که تو را از خطرات گناه در حدّ توان خويش آگاه نسازم. دوست دارم که تو را پيش از سقوط در چاه، بيدار سازم تا به چاه نيفتي و اگر خداي ناکرده افتادي، رهائي خويش را به سرعت چاره‌ جوئي و در چاه نماني که ماندن همان است و هلاکت همان. در مناجات نخستين از مناجات پانزده‌گانه زين‌العابدين(عليه‌السلام) چنين مي‌خواني: «الهي البستني الخطايا ثوب مذلّتي وَ جَلّلني التباعد منک لباس مسکنتي و امات قلبي عظيم جنايتي؛ يعني، خدايا گناهان لباس ذلّت و خواري بر تنم پوشانده و دوري از تو جامه بدبختي و بيچارگي در برم کرده و جنايت بزرگ من، دلم را نه افسرده که مرده ساخته است.»
در هر حال مردانه کوشش کن و به هر طريق که مي‌تواني از راه مراقبه يا محاکمه يا ندامت و توبه و يا استغفار و التماس، گرد معصيت و غفلت را از آينه دل بزداي و مراقب باش تا دگر باره غبار بر آن ننشيند.

فرزند محبوبم،
از تو که کم گناه کرده‌اي و دلي پاک و باصفا داري، فراوان التماس دعا دارم. مبادا پدر گنه‌کارت را فراموش کني، تو را به خدا مي‌سپارم.
خدا‌حافظ
پدرت محمد‌حسين بهجتي

عاقبت به خـــیری!

موارد زیادی در عاقبت به خیری دخیل هستند، از قرآن به دو مورد اشاره می شود:
مورد اول
انفاق در راه خدا باعث عاقبت به خیری و تثبیت ایمان می شود:

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير، و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا، و تثبيت (ملكات انسانى در) روح خود، انفاق مى‏كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و باران هاى درشت به آن برسد، (و از هواى آزاد و نور آفتاب، به حد كافى بهره گيرد،) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و با طراوت است.) و خداوند به آنچه انجام مى‏ دهيد، بيناست. (1)

مورد دوم
عمل به مواعظ الهی باعث عاقبت به خیری و تثبیت ایمان می شود:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً، و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى‏شد انجام مى‏دادند، براى آنها بهتر بود و موجب تقويت ايمان آنها مى‏شد.(2)

طبیعی است هرچه ایمان بیشتر تقویت شود ریشه دارتر شده و به آسانی ضعیف نمی شود.

روایات زیادی زیر عوامل درباراه عاقبت به خیری به ما رسیده است، مانند:

زهد در دنیا عامل عاقبت به خیری است:

امام صادق علیه السلام:
هر كه دل از دنيا برگيرد خداوند چشمه‏ هاى حكمت را در قلبش جاى دهد و بر زبانش جارى سازد درد و درمان دنيا را به او باز نمايد و سرانجام سالم به سراى جاودانش برد(3)

تعظیم حقوق الهی باعث عاقبت به خیری است:

امام حسن عسكرى عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام روايت ميكند كه امام صادق عليه السّلام به مردى نوشتند اگر ميخواهى كارهايت به نيكى انجام گيرد و پايان زندگيت خير باشد تا هنگام مرگ حق خدا را مراعات كن نعمت هاى خداوند را در راه معصيت خرج نكن، به حلم خداوند مغرور نباش، به دوستان و طرفداران ما نيكى نما، لازم نيست بدانى او راست ميگويد يا دروغ، تو طبق نيت خود كار كن و او را به دروغش واگذار(4)

برخورداری از خصلتهای خداپسندانه باعث عاقبت به خیری است:

امام باقر عليه السّلام فرمود: اسيرانى چند به نزد پيغمبر آوردند پيغمبر دستور فرموده آنان را بكشند و مردى را از ميان آنان رها فرمود آن مرد عرض كرد اى پيغمبر خداى براى چه مرا از ميان اينان رها فرمودى فرمود: جبرئيل مرا از جانب خداوند خبر داد كه تو را پنج خصلت است خصلتهائى كه خدا و رسولش آنها را دوست ميدارد:
1- نسبت باهل و عيالت سخت غيرتمندى.
2- سخاوتمندی.
3- خوش خلقى.
4- راستگوئى.
5-شجاعت دارى.
چون آن مرد اين سخن شنيد اسلام آورد و نيكو مسلمانى شد و در ركاب رسول خدا جنگ سختى نمود تا بدرجه شهادت رسيد(5)

پس اینطور نیست که خداوند همیطور بی حساب کتاب عده ای را عاقبت به خیر سازد بلکه بستگی کامل به نوع عمل دارد، بنابراین، عاقبت به خیری تماما در اختیار و اراده خود انسان بوده و باید با تلاش و تحمل مشقت (هائی که رعایت مسائل اخلاقی و اطاعت و بندگی خدا به دنبال دارد) آن را به دست آورد.

موفق باشید.
ـــــــــــــ
1.بقره/265.
2.نساء/66.
3. مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، تحف العقول ص 58.
4.إِنْ أَرَدْتَ أَنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حَتَّى تُقْبَضَ وَ أَنْتَ فِي أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِي مَعَاصِيهِ وَ أَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ وَ أَكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنَا أَوْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَيْسَ عَلَيْكَ صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً إِنَّمَا لَكَ نِيَّتُكَ وَ عَلَيْهِ كَذِبُه‏، بحارالانوار ج 70 ص 351.
5.عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أُتِيَ النَّبِيُّ ص بِأُسَارَى فَأَمَرَ بِقَتْلِهِمْ وَ خَلَّى رَجُلًا مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ كَيْفَ أَطْلَقْتَ عَنِّي مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّ فِيكَ خَمْسَ خِصَالٍ يُحِبُّهَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الْغَيْرَةَ الشَّدِيدَةَ عَلَى حَرَمِكَ وَ السَّخَاءَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ صِدْقَ اللِّسَانِ وَ الشَّجَاعَةَ فَلَمَّا سَمِعَهَا الرَّجُلُ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ قَاتَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص قِتَالًا شَدِيداً حَتَّى اسْتُشْهِدَ.خصال ج 1 ص 282.