حضرت زهرا سلام الله علیها
اعتبار حدیث آتش زدن خانه ی حضرت فاطمه (س) به دست عمر
ارسال شده توسط mohammad.sh در یکشنبه, ۱۳۹۳/۰۹/۳۰ - ۱۲:۲۷اینکه میگن در خانه ی حضرت فاطمه(س) رو عمر به آتیش کشید، در کتاب های شیعه که زیاد پیدا کردنش سخت نیست،چون با یه سرچ تو گوگل هم میشه پیداشون کرد.
ولی این روایت توی کتاب های اهل تسنن چطور؟ اومده؟
یکی از کتاب هایی که دیدم اومده،انساب الاشراف بلاذری بود ولی اون حدیث به یکی از تابعین ختم می شد ، این در حالی بود که سایت های شیعه مثله سایت شهید آوینی و حتی خود اسک دین جواب داده بودن و می گفتن که این حدیث معتبره و ظن و گمان عبد الله ابن عون نزد اون ها بسیار اعتبار داره، اما اگر بخوایم بیشتر روی این موضوع حساس بشیم میبینیم حدیث مرسله چون به یکی از صحابه نمیرسه.
حالا می خواستم بدونم آیا این حدیث قابل استناد هست و با حدیث قابل استنادی در کتاب های برادران اهل سنت هست یانه؟
متن روایت و نظر علمای اهل سنت هم توی عکس زیر مشهودا میشه دید:
۩۩۩ مرثیه و مداحی فاطمیه 1392 با صدای مداحان معروف ۩۩۩
ارسال شده توسط آدینه در دوشنبه, ۱۳۹۲/۰۱/۰۵ - ۲۲:۳۸[/CENTER]
تکیۀ أمّ أبیها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
ارسال شده توسط استاد در یکشنبه, ۱۳۹۲/۰۱/۰۴ - ۱۲:۰۲[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت ایام فاطمیه و ایام سوگواری برای عصمت کبرای الهی،حجت خدا بر دیگر حجج،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها،این تاپیک ایجاد شده و اختصاص به وجود مقدس و مطهر ایشان دارد.:Gol:
[/][/]
عکس-بر قفل درب خانه ی ام ابیها (س) چه نوشته شده؟
ارسال شده توسط مدیر اجرایی_فرهنگی در دوشنبه, ۱۳۹۱/۱۰/۱۸ - ۱۰:۴۱
"این شعر توسط شاعر اهل تسنن قرن هفتم هجری «البوصیری» و در وصف پیامبر اعظم حضرت محمد(ص) سروده شده است ".
فاطمه زهرا علیها سلام نفس کل است یعنی چه؟
ارسال شده توسط ذکر یونسیه در پنجشنبه, ۱۳۹۱/۰۵/۱۹ - ۰۱:۴۱با سلام و عرض ادب
لطفا در مورد این عبارت توضیح بفرمائید:
فاطمه زهرا علیها سلام نفس کل است و رسول خاتم و امیر مومنان علیهما السلام عقل کل هستند.
کارشناس بحث : اویس
⊱❆دسته گل طه❆⊰ ویژه نامه ولادت حضرت زهرا (س) و سلاله پاکش امام خمینی (ره) ⊰
ارسال شده توسط مدیر اجرایی_فرهنگی در جمعه, ۱۳۹۱/۰۲/۲۲ - ۰۶:۴۳[b]content[/b]
✧⋘ یـ✿ـاس در بستر ⋙✧ ویژه نامه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ارسال شده توسط گل ليلا در سهشنبه, ۱۳۹۱/۰۲/۰۵ - ۱۶:۵۰
[b]content[/b]
شهادت به حضرت زهرا در اذان،از زبان علامه حسن زاده آملی ،,ویدئوآنلاین+دانلود
ارسال شده توسط محمد در سهشنبه, ۱۳۹۱/۰۲/۰۵ - ۱۲:۱۱ویدیویی زیبا از حضرت علامه حسن زاده آملی در خصوص شهادت به حضرت زهرا سلام الله علیها در اذان بعلاوه بیان یک مکاشفه.
از اینجا دانلود کنید فایل را ازحالت زیپ خارج کنید. فرمت ویدئو به صورت flv می باشد.
:✿: به حق فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) من را حلال کن ...
ارسال شده توسط سلیلة الزهراء در شنبه, ۱۳۹۰/۰۲/۱۷ - ۱۰:۲۷نام مقدس حضرت زهرا (س) و یاد غربت و مظلومیت آن بانوی بزرگ، مرهم زخمهای ازادگان سرافراز مان در اردوگاه های بعث عراق بود. امید که آن بانوی بزرگوار شفیع ما در روز حسرت باشند و ثمره خون پاک شهدا را تا ظهور فرزندشان محافظت نمایند. سرباز عراقی گفت : به حق فاطمه الزهرا (س) من را حلال کن
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آوردهام.
او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا(س) قسم نمیخوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.
برگرفته از كتاب حماسههای ناگفته ـ صفحه90 -88