مشاوره کتبی

پشیمانی بعد از ازدواج

انجمن: 

سلام من حدود یکسال است که عقد کرده ام. زمان عقد بعد از اتمام تحصیل کارشناسی ارشد من بود و هنوز تا الان بیکارم. سرباز هم هستم.
بنده فری مذهبی و مقید هستم و بیشتر به خاطر تاکید دین و قرآن و با وجود بیکاری به سراغ ازدواج اومدم. برای ازدواج خیلی مطالعه داشتم و برای انتخاب همسرم هم خیلی تحقیق کردم اما نمیدانم چرا آنچه میخواستم نشد. برای خودم دنبال فردی مذهبی و با اخلاق و از خانواده ای خوب بودم.
من از طریق واسطه های فامیل به خانواده ای برخورد کردم که پدرخانمم، دو زن داشت. همسر من از زن اول ایشان بود.ارتباط زن اول با پدرخانمم، بعد ازدواج مجددش تا زمان عقد ما که حدود ده سال میشد قطع بود.اما به گفته خودشان هیچ مشکلی باهم نداشتند. بعد از عقد ما کمی رابطه شان بهتر شد اما هنوز خیلی خوب نیست. من قبل از عقد از خصوصیات اخلاقی پدرخانمم از زن اولش پرسیدم و همش از او تعریف میکرد. اما بعد از عقد ما شروع به بدگویی از شوهرش کرد که من کلا فکرم تعطیل شد.

من خیلی تاکید بر ایمان و اخلاق خانمم و همچنین سالم بودن خانواده و همچنین ایمان و اخلاق اعضای خانواده اش داشتم.

اما الان از خانواده اش اصلا راضی نیستم. پدرش فردی درغگو است و قبل از عقد به من دروغ گفته است. مثلا گفت من بین همسرام ظلم نمیکنم ولی اصلا کاری به زن اولش ندارد حتی فقط پول بخور و نمیر را میدهد در حالی که حدود سه میلیون حقوق دارد و ... . از لحاظ ایمان و اخلاق هم ضعیف است. حتی بین بچه هایش هم عدالت را رعایت نمی کند.زن دومش از لحاظ ایمانی و اخلاقی ضعیف است. برادرش با اینکه طلبه است اصلا کاری به من ندارد. من هم اصلا محلش نمیدهم. مادرخانمم مشکل روحی مختصری دارد و ...
خود خانمم کمی مشکل اعصاب دارد که به خاطر شرایط زندگیش است.

البته خانواده من نیز خیلی خوب نیستند و آنها هم مشکلاتی دارند.پدرم معتاد است و ... .ولی من برای ازدواج آرمان ها و آرزوهایی داشتم که الان احساس میکنم شاید حدود کمی به آنها رسیده ام.

نمیدانم چرا اینطوری شد. ولی من خودم را با فکر مذهبی آرام میکنم و میگم تقدیر تو این بوده. شاید خودم زود دست به کار ازدواج شدم شاید بقیه خانواده ها هم چنین مشکلاتی دارند.شاید در تحقیق کمکاری کرده ام و..
از طرف دیگر اطرافیان به من میگوین حیف تو که از این خانواده زن گرفتی. چون من خیلی بچه ی خوبی بودم بطوریکه اطرافیانم آرزو داشتن من دختر آنها را برم بگیرم. زن دوم گرفتن در شهر ما سیرجان چهره خوبی ندارد و به من می گوین که پدرخانمت دو زنه هست. اینها فکرم را آزار میدهد.

بالاخره به خودم میگم زندگی ام در حدی نیست که طلاق بگیرم اما احساس ناراضی بودن و پشیمانی دارم با توجه به اینکه سرباز و بیکار هم هستم
اما با تصمیم گرفته ام با پدرخانم و برادرخانمم کلا قطع رابطه کنم و با مادرش تا حدودی رابطه داشته باشم.
حالا به نظر شما چکار کنم که از این فکرها در بیام چگونه به زندگی ام ادامه دهم و

شاید اگر دروغ نگفته بودند و واضح خودشان را نشان داده بودند این ازدواج سر نمی گرفت

تردید در انتخاب بین دو دختر

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام به همه و کارشناس محترم
داستان من کمی طولانی هست ببخشید که وقتتون رو می گیرم. سعی می کنم همه چیزو بگم. پدرم مربی رانندگی هست بعد از چند وقتی که مورد لطمه روحی قرار گرفتم سعی کردم خودمو بازیابی کنم من نزدیک یکسال پیش از یک دختر بازی خوردم حالا شاید توجیح باشه اما بارها سعی کردم رابطمو با خدا درست کنم اما وقتی یاد اون لحظات و افسردگیام می افتم بازم تو فکر می رم اونقد عمیق که درست خودمو تو اون محیط می بینم. هر کی چهره منو می بینه می گه تو دهنت بوی شیر میده اما واقعا آسیب دیدم. به خدا گفتم هر کسی هر بلایی سرم آورد بخاطر اینکه تو هم منو ببخشی می بخشم اما دو نفر رو به هیچ قیمتی نمی بخشم اول یکی از مهمترین افراد زندگیم، دوم این دختر. این دختر رو دوست ندارم و اگر هم منو بخواد من نمی خوامش اما تلخ ترین روزای زندگیمو رقم زد. روزایی که خودمو تنها حتی بدون خدا می دیدم. روزایی که نمازام قضا نمی شد هر شب واقعه هر روز 7 بار نادعلی و هر شب دعای توسل و نذر و مسجد رفتن و کمک مالی به فقرا و ... یادمه یک کتاب خوندم درباره زندگی یکی از عرفا و اونقد جوگیر شدم(واقعا جو بود) هر چی در می آوردم بخشیشو کمک می کردم. اما هر روز بدتر از دیروز ناامید می شدم.دیگه ناامیدیم خیلی زیاد شد جایی که دیگه امیدم از خدا رفت اون دخترو ول کردم و از محل کارم با دعوا اومدم بیرون. همه این ماجراها 7 ماه طول کشید و روز و شب من رو تشکیل میداد.
گذشت...
و حالا یکسال از اون قضایا می گذره و من بلاهایی عجیبی سرم اومده بگذریم از اینکه هرکاری می کنم (هرکاری) رابطم با خدا صاف نمیشه.مخصوص وقتی کلیپای سربریدن و شکستن دست و پای مردم عراق و سوریه رو می بینم می گم خدا کجاست؟ با خودم می گم خدا به اونا کمک نمی کنه اونوقت به من کمک می کنه!!
بگذریم...
حالا من فقط دوست دارم یا مجرد بمونم یا اگر ازدواج کنم با خانمی زیبا ازدواج کنم. چونکه از دو چیز می ترسم. اول اینکه اگر با خانمی که زیبا نباشه ازدواج کنم ممکنه نارضایتی تو دلم بمونه و بهش ظلم کنم. دوم اینکه می ترسم خودم شکنجه بشم.
چند وقت پیش بود که مادرم اومد و به من گفت که بابات یک کارآموز خانم داره که خیلی قشنگه. مامانم گفت اینجور دخترا نمی مونن و زود ازدواج می کنن و ...
خلاصه یکروز صبح که خواب بودم و مادرم به بابام گفت صبر کن پسرت جایی کار داره می خواد باهات بیاد. خلاصه من نمی دونستم قضیه چیه ولی بعد که فهمیدم خیلی نگران بودم چون اولین باری بود اینطوری جلو می رفتم.سر تا پام استرس و نگرانی بود همش می گفتم نکنه گندش در بیاد. آبروی بابام بره و ... خلاصه بابام هیچی نمی دونست من رفتم سوار ماشین شدم وقتی اون خانم رو دیدم خیلی زیبا بود. واقعا قشنگ بود. و 18 ساله. خلاصه من و مادرم با کارامون یه جور همه چیرو به خودشو مامان دختر فهموندیم. و متوجه شدم هم خود دختر و هم مامانش 70 تا 80 درصدی راضین اما بخاطر شرایط من، مامان دختره و بابام کمی دو دلن.
خیلی دوست داشتم با اون دختره ارتباط برقرار کنم اما چون بابام وسط کار بود اصلا نمی تونستم. حتی شمارشم نتونستم گیر بیارم. از این قضیه گذشت.
تا حدودی هم بیخیال شدم.
حالا حسرت می خورم به اراده آدمایی که 40 بار خواستگاری می رن تا فرد مورد نظرشون رو پیدا کنن. من همچین عرضه ای ندارم.
بعد از مدتی خواهرم گفت به یکی از دوستاش تو کتابخونه گفته که به من ریاضی یاد بده. منم که گفتم باشه اول هی به آبجیم می گفتم خشگله، خشگله. بیچاره آبجیم خیلی از این طرز صحبت من ناراحت میشد.
نمیدونم چی بگم :Ghamgin: خودمم از درون خودم ناراحتم اما من نمی تونم حریف خودم بشم این واقعیته!
خواهرم می گفت خوشگله از خیلی ها قشنگتره. خلاصه بالاخره آبجیم شماره اون دخترو با اجازه خود اون دختر به من داد و ارتباط شکل گرفت. من با دیدن اون دختر اصلا از قیافش خوشم نیومد حتی یک درصد. اما دیگه دیر شده بود و ما باید درس می خوندیم. اون دختر 7 ماه از من بزرگتره. و اونچه که باعث شده من امیدوار باشم تعریفای بی حد و اندازه خواهرم از اون دختره. می گفت خیلی درس خونه، پرتلاشه، با اخلاقه، مذهبیه و... و خدا شاهده تو این مدت خلافه اینو ندیدم. واقعا خوش اخلاقه، باهوشه و سرسنگینو و پرتلاش. دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد. و دکتری هم شرکت کرده.
اما خوب من با اون دختر اولی که زیبا بود رابطه نداشتم از کجا بدونم اون اخلاقش همینطوری نبوده!؟ اینه که منو اذیت می کنه.
حالا خیلی ارتباطم با این دختر صمیمی شده. همین دو روز پیش بود که بهم اس ام اس داد که من با تمام وجود ازت خوشم اومده!...
می دونم چیزایی رو که در ادامه می گم اگر بخونید من رو بی فکر و نادان صدا می کنید. درسته و حق دارید اما باید بگم تا در جریان باشید.
راستش من باعث شدم ارتباطمون به این سمت کشیده بشه و کارهای احمقانم و حرفام این ماجرارو اینطوری کرد ... نتونستم خودمو نگه دارم و حالا اینطور شد. از جایی هم ریاضیات عمومی 2 و دیفرانسل و مهندسی و... به من یاد می ده. نمی تونم ولش کنم می ترسم این ترم فاجعه بشه! به امیدش این همه ریاضیارو با هم برداشتم.

به کارشناسای سایت هم درباره این ظاهر پرستیم پیام خصوصی دادم و جواب شنیدم که ظاهر فانیه و اینکه خدا هرکسی رو که بخاطر ظاهر به دنبال کسی بره چیزی در ظاهرش می بینه که ناپسنده و اینکه دختران خوش سیما عموما بدون مرز رفتار می کنن چون خواهان زیادی دارن در نتیجه بی بند و بارن.
اما باز درمان نشدم. :Ghamgin:
دو دولم هیچکدوم صد در صد رد نشدن اولی رو نشناختم(ای کاش رابطه داشتم باهاش) و دومی باطن خوبی داره(فوق العادس!).

حالا کمک و نظر شما رو می خواستم. همیشه ترس از این داشتم که جوابی که مدنظرم نیست بشنوم و حتی خوندنش برام سخت باشه . اما واقعیت اینه و باید جسارت داشت و جواب تلخ رو خوند.

من آماده ام تا بخونم جوابتون رو.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

دوستی های دوران دبیرستان را چطور مدیریت کنیم؟

سلام. احساس می کنم یکی از همکلاسیام از من خوششش اومده. اول سعی کردم به خودم تلقین کنم که اشتباه میکنم اما رفتارهایی ازش دیدم که دیگه حتی یک درصدم شک ندارم. خودش چهره ی زیبایی داره. منم از ترس اینکه به حال و روز الآنش نیفتم اصلا تحویلش نگرفتم. اما بعد از یه مدت دیدم خیلی پکره، حالش بدجور گرفتست. وقتی هم یه مدت باهاش بودم دیدم شنگول شده. الان هم که بیست روزی همدیگه رو نمیبینیم بهونه ای پیدا کرد تا با هم در ارتباط باشیم اما من هنوز جوابی بهش ندادم. خودمم هروقت تحویلش نگرفتم مدام به فکرش بودم. میخوام بدونم چی کار کنم که هم به نفع من باشه و هم به نفع اون.

من از توهین به دینم خیلی عصبانی میشم!

انجمن: 

بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
درمورد خشم
من اصولا آدمی نیستم که به این راحتیا عصبانی بشم...
مشکلاتو با صبرو حوصله حل میکنم
تو همه ی مسائل بجز درمورد دین و مذهب
وقتی میبینم کسی داره از خدای من..دینم..پیامبرم..امام هام بد میگه از کوره در میرم
خیلی سخت میتونم خودمو کنترل کنم
عصبانیتم طوری نیست که به کسی آسیب وارد کنم یا بهش توهین کنم نه
فقط خیلی خیلی تند و صریح جوابشو میدم یه کوچولو هم رک!
یه حدیثی خوندم که خداوند به حضرت محمد ص فرموده بود
در هرچه به تو میرسد صبر کن...
یه جا هم مردم به خدا توهین کرده بودن خدا اونجا هم به پیامبر دستور صبر داد
من این صبرو ندارم!
این نوع صبر نداشتن مشکل بزرگیه؟
برای برطرف کردنش باید چیکار کنم؟
....
راستی من تازه اومدم و خیلی خوشحالم که اینجام
و اینکه کاملا نمیدونستم این مشکلو باید اینجا بگم یا جای دیگه
اگ اشتبا جاشو انتخاب کردم شرمنده
و ممنون:Rose:

روش خواستگاری در خیابان و اتوبوس و مترو و ...

با سلام خدمت دوستان گرامی!

مدتی این برام سوال شده که اگه بخوام از دختری که در خیابان میبینم خواستگاری کنم باید چکار کنم!:Ghamgin:
مثلا اگه با دوستانم از خیابونی بگذرم و دختری محجه و با حیا را ببینم چگونه باید بهش بگم؟ با نامحرمان حرف نمیزدم و خجالت هم میکشم و نمتونم آدرس یا شماره خانواده اش رو بگیرم تا به خانواده ام بگم که با آن ها صحبت کنند!
این اتفاق برام نیوفتاده فقط میخوام بدونم اگه افتاد باید چگونه عمل کنم که هم دینم رو نگه دارم و هم به اون دختر مورد علاقه ـم برسم!

با تشکر از دوستان عزیز :Gol:

(¯`(♥)´¯) - مطلع کردن خواستگار از شکست در زندگی قبلی - (¯`(♥)´¯)

سلااااااااااااااااااام...

خعلی چاکریم اوستا:Hedye: :Gol:

هییییییییییی زندگی... داغم به دلت بمونه که اینقد اذیتم نکنی/:

من می خواستم بدونم اگه یه دختری از عقد برگشته باشه(در زندگی اولش در دوران عقد طلاق گرفته باشن)

حالا باید به خواستگار جدید با چه کیفیتی این موضوع رو انتقال بده: مثلا همون اول که کسی زنگ می زنه گفته بشه... کی گفته بشه...

مدتی که تو عقد بوده رو چجوری باید بگیم که خواستگار پس نیوفته

علت طلاق رو تا چه حد بازش کنیم...

کلا فرض کنید خدای ناکرده زبونم لال روم به دیفال....زبونم لال فرض کنید که این اتفاق واسه دخترتون افتاده و حالا یه خواستگار میاد... شرایط رو شبیه سازی کنید و با خواستگار فرضی صحبت کنید تا هم متوجه برخورد صحیح بشم و هم ایده بگیرم:Gol:

چون نمی دونستم چه اطلاعاتی لازم هست بدونید و نمی خواستم خیلی مفصل در تاپیک عمومی توضیح بدم ... اگه اطلاعاتی نیاز هست که بدونید، در خدمتم

دستتون برسه به ضریح حضرت اباالفضل:Gol: