ذبح
زنده خواری ماهی
ارسال شده توسط Bee در دوشنبه, ۱۳۹۸/۰۳/۱۳ - ۱۹:۳۴ظاهرا طبق نظر مشهور مراجع : خوردن ماهی زنده اشکال نداره
اول این حکم مخصوص ماهی است یا چه موجوداتی دیگر می شود؟
و دلیل استثنی ماهی چیست؟که نیازی نیست ذبح بشه یا حداقل بمیره بیرون آب زنده خواری یکی از سبک های غذائی چندش آور واذیت کننده حیوان است عجیبه اسلام اجازه داده
بررسی حدیث «لقد جئتکم بالذبح»
ارسال شده توسط کوهساران در سهشنبه, ۱۳۹۷/۰۲/۰۴ - ۱۹:۴۱@};-با سلام و احترام@};-
وهابیت تکفیری در راستای مشروع دانستن خشونتهای رفتای خود از جمله سر بریدن افراد بی گناه به سخنی از پیامبر(ص) استناد نموده که حضرت فرموده اند: لقد جئتکم بالذبح: من برای سر بریدن شما مبعوث شدم.
سوالم در دو ناحیه است:
1. بررسی سند این روایت؛
2. آیا برداشت آنها به این حدیث درست است؟
از پاسخگویی شما متشکرم.@};-
چرا خون حیواناتی که خون جهنده دارند نجس است؟
ارسال شده توسط m@hdi در دوشنبه, ۱۳۹۲/۰۷/۰۸ - ۱۴:۱۳معمولا گفته میشود موجوداتی که خون جهنده دارند حرامند میخواستم بدونم آیا تاکنون دلایلی از نقطه نظر پزشکی برای چنین دستوری ارائه شده است؟
درخواست حدیث در ارتباط با کیفیت ذبح و ازدواج موقت و افطار
ارسال شده توسط asemoon abi در یکشنبه, ۱۳۹۴/۰۱/۱۶ - ۱۳:۱۳سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
چند سوال داشتم در مورد ذبح مرغ و مدت ازدواج موقت و وجوب افطار بعد از اذان مغرب در هنگام روزه داشتم
آیا در این سه مورد حدیثی از معصومین علیهم السلام روایت شده است ؟
آیا حدیثی از معصومین علیهم السلام در رابطه با رو به قبله نمودن قسمت های جلویی بدن مرغ در هنگام ذبح روایت شده است ؟
و آیا در سخن معصومین علیهم السلام منبعی وجود دارد که نشان داده باشد حداقل مدت ازدواج موقت چه اندازه ای میباشد ؟
و آیا حدیثی از معصومین علیهم السلام آمده است که بیان بدارد که افطار کردن باید بعد از اذان مغرب باشد ؟
اسماعیل توکیست؟ چیست؟
ارسال شده توسط صفورا1111 در پنجشنبه, ۱۳۹۱/۰۷/۲۷ - ۲۳:۱۸ و اکنون، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آوردهای. اسماعیل توکیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجهات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیباییات؟ و .... من چه میدانم؟ این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط میتوانم نشانیهایش را به تو بدهم، آنچه تو را در راه ایمان ضعیف میکند، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند،آنچه دلبستگیاش نمیگذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی، آنچه تو را به توجیه و تاویلهای مصلحتجویانه و ... به فرار میکشاند و عشق به او کور و کرت میکند و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل تو است! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئی، یا حالت، یا یک وضع، و یا حتی یک نقطه ضعف! تو خود آن را هر که هست و هر چه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی. چه: ذبح گوسفند به جای اسماعیل قربانی است، و ذبح گوسفند به جای گوسفند قصابی!!!
...ای حاج، اکنون به کجا میروی؟ به خانه؟ به زندگی؟ دنیا؟ رفتن از حج، آنچنان که آمده بودی؟ هرگز. ای که نقش ابراهیم را در این صحنه ایفا کردی! هنرمند خوب در شخصیتی که نقش او را بازی میکند حل میشود و اگر خوب بازی کرده باشد، کار صحنه پایان میگیرد و کار او پایان نمیگیرد. هنرمندانی بودهاند که از نقشی که ایفا کردهاند دیگر بیرون نیامدهاند و بر آن مردهاند. و تو ای که نقش ابراهیم را بر عهده داشتی، نه به بازی که به عبادت، به عشق، از نقش ابراهیم به نقش خویش رجعت مکن، خانه مردم را ترک مکن و دوباره پا در گلیم خویش مکش. ای که در مقام ابراهیم ایستادهای و بر پای ابراهیم به پا خاستهای و به دست خدای ابراهیم دست بیعت دادهای، و به سرزمین ایمان و بر فرش خدا به مهمانی پا نهادهای و در گرداب عشق فرو رفتی و خود را در خلق طائف نفی کردی و در کوهستانهای حیرت و آتش به جستجوی آب تلاش کردی و آنگاه از مکه، یکسره در عرفات هبوط کردی و از آنجا، منزل به منزل به سوی خدا رجعت کردی و با «آگاهی» (در پرتو روشنی آفتاب عرفات)، و «خودآگاهی» (به روشنی پاک شعور حرام)، به جمع سلاح پرداختی، و هماهنگ زمان و همگام با جمع از مرز منی گذشتی و سرزمین عشق و ایمان را از حکومت ابلیسها رها کردی، و در پایان کار گوسفندی را ذبح کردی! ابراهیموار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبه ایمان باش، قوم خویش را به حرکتآر، جهت بخش، به حجخوان، به طواف آر . و تو ! ای هم پیمان با خدا، ای همگام با ابراهیم ای که از طواف میآیی و کار حج را با طواف نساء به پایان آوردهای و در جای معمار کعبه ،بانی مدینه حرم و مسجدالحرام ایستادهای و روی در روی همپیمان خویش (خدا) داری، سرزمین خویش را منطقه حرم کن، که در مسجدالحرامی، عصر خویش را زمان حرام کن، که در زمان حرامی، و زمین را مسجدالحرام کن، که در مسجدالحرامی، که: زمین مسجد خداوند است و میبینیکه : نیست!
جنین گوسفند حلال یا حرام؟
ارسال شده توسط صبا313 در دوشنبه, ۱۳۹۱/۰۹/۰۶ - ۲۰:۲۹یه بنده خدایی از یکی از مراکز معتبر پاسخگویی در مورد جنین گوسفند ذبح شده پرسیده بود به ایشون گفته بودند که حلاله و فرقی نمیکنه چند ماهه باشه و هیچ قیدی از زنده یا مرده بودن جنین هم نیاوردند . میخوام ببینم تکلیف چیه ؟ متشکرم کارشناس پاسخگو : نور
در مساله 2607 توضیح المسائل امام خمینی (ره) خوندم که :
اگر حیوانی را شکار کنند ، یا سر ببرند و بچه زنده ای از آن بیرون آیند چنانچه آن بچه را به دستوری که در شرع معین شده سر ببرند حلال وگرنه حرام می باشد .
و در مساله 2608 فرموده اند که :
اگر حیوانی را شکار کنند ، یا سر ببرند و بچه مرده ای از شکمش بیرون آد ، چنانچه خلقت آن بچه کامل باشد و مو یا پشم در بدنش روئیده باشد حلال است .
بالاخره این بنده خدا بخوره یا نخوره؟
مرجع تقلیدشم نمیدونم اگه اختلاف نظر وجود داره بفرمایید تا مرجعشو بپرسم .
ماجرای ذبح یک پاسدار پیش پای عروس
ارسال شده توسط افلاکیان در دوشنبه, ۱۳۹۱/۰۷/۱۷ - ۱۷:۴۵شهید صادق مکتبی که آن زمان فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء بود، یکی از شب ها که در سنگر نشسته بودیم، این خاطره فراموش نشدنی را در حضور «شعبان صالحی» و چند نفر دیگر از بچه ها از جمله بردار اکبر خنکدار تعریف کرد.
شهید مکتبی گفت: هنوز جنگ شروع نشده بود که به منطقه سیستان و بلوچستان اعزام شدیم. عضو رسمی سپاه بودم و سعی می کردم به خاطرموارد امنیتی کمتر از لباس سپاه با آرم استفاده کنم. در منطقه خاش مستقر بودیم. در یکی از شب ها، در یک نقطه کمین، درگیری شدیدی اتفاق افتاد.
آنجا به همراه دو نفر از همرزمانم به دست اشرار اسیر شدیم، آنها از لحاظ تیپ شخصی از من قدری بزرگ تر بودند، اما من یک جوان نورسته محسوب می شدم.
چشم های ما را بستند و ما را به نقطه ای نامعلوم بردند.
وقتی چشم باز کردم دیدم در یک دخمه مانند، بازداشتگاه محلی اشرار تنها اسیرم. دخمه ای که بی شباهت به یک آشیانه روباه نبود. بوی نامطبوع نگذاشت شب تا صبح چشم روی هم بگذارم.
صبح آمدند و چشم های من را بستند، گفتند می بریم تو را نزد جناب خان، تا تکلیفت را روشن کند.
در نزدیکی های اقامتگاه خان که به نوعی مقر شان هم محسوب می شد، صدای ساز و دهل و عروسی می آمد. عروسی آنها یک جوری خاص بود. وارد محفل عروسی خان شدیم. دست های من را از پشت بستند، چشم های من را باز کردند. دو شرور گردن کلفت، سبیل گنده، شبیه به یک یک گاومیش، چاق و بد هیبت در جایگاه مخصوص نشسته بودند.
قلیان خان در قیل و قال عروسی و صدای دهل در هم پیچیده بود. خان بد هیبت، چشم های گنده خاصی داشت، شکل یک گراز وحشی را می ماند. مرا مثل یک بره انداختند جلوی پای خان، خان نگاهی به من انداخت و گفت: تو پاسدار خمینی هستی!
بعد ناگهان نیم خیز و با فریادی چون ناله یک گاو میشی که در باتلاقی گیر افتاده باشد از ته دل فریاد کشید: پاسدار خمینی، پاسدار خمینی.
هر بار که این کلمه پاسدار خمینی را تکرار می کرد، با شلاق چنان می کوبید روی سرو شانه ام. که انگار یک فیل لعنتی پشتک زده روی هیکلم. بعد در لابلای غیظ و فریاد و کتک کاری اش با صدای بلند«چیزی گفت» که دل من هوری فرو ریخت، فریاد کشید من امروز میخواهم «یک پاسدار خمینی را جلوی پای عروس و داماد قربانی» کنم.
گیج و سرگردان در درون که یعنی چی؟
با خودم در همان لحظه فکر کردم که من برای همیشه در تاریخ ماندگار خواهم شد.
شهید صادق مکتبی
وقتی این حرف را زد گوش هایم سرخ شد.
خان گفت: ترسیدی؟
سکوت کردم. یک شرور با یک کلاشینکف روی سرم ایستاده بود با کوچکترین حرکت من با نوک کلاش می کوبید توی سرم. من توی دلم یک آخ می گفتم و بعد لعنت بر خان و دارو دسته اش.
آن روز تازه جنگ شروع شده بود و خان مسرور از تجاوز صدام به کشورمان بلند بلند می خندید و به خودش وعده می داد که چند روز دیگر صدام مهمانش خواهد شد.
من ناخواسته خنده ام گرفت. خان عصبانی شد. جلاد هایش را صدا زد که چشم های من را ببندند تا عروس داماد از راه برسند.
مدتی گذشت، عروس و داماد هم از راه رسیدند. جمعیت زیادی آمده بودند، بیشترشان هم مسلح به اسلحه کلاشیکف بودند.
من دیگر ختم خودم را خواندم. خودم را به دست خدا سپردم و گفتم در این غربت، هر چه خودت میدانی... .
با ورود عروس و داماد، چشم هایم را باز کردند و کاسه آب آوردند. آب که آوردند یقین پیدا کردم و ناگهان لب هایم خشک شد. ترک برداشت. مانند یک بره با دست های بسته جلوی پای عروس داماد انداختند، فکر کردم حالا دیگر کار جهان من، اینجا با شهادتم پایان خواهد گرفت.
اصلا نترسیدم، اما تیزی کارد که بر حنجره ام نشست، حس غریبی بهم دست داد، اشک از چشم های من قطره قطره پای عروس داماد روی زمین چکید. زمین خیس اشک من شد، نه از ترس و وحشت، یک حس غریبی دلم را گرفت.
صحنه عجیبی نمایان شد، سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت. قصاب به موهایم چنگ انداخته، کارد بر گلوی ام، منتظر دستور خان مانده است.
ناگهان عروس فریاد کشید، با همان لحن خاص محلی خودشان گفت: من این پاسدار خمینی را می خرم. داماد نگاهی به عروس انداخت. داماد تسلیم شد. خان تسلیم شد، قصاب کارد را از گلوی من برداشت.
من سرم را پائین انداختم. خان دستور داد چشم های من را بستند و عقب یک تویتا انداختند. خان گفت: یک بار دیگر به چنگ من بیفتی تو را آتش میزنم. از بلوچستان بیرون برو، بعد مرا بردند و در نقطه ائی کور در منطقه خاش رها کردند.
سردار صادق مکتبی، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء(ع) چند سال بعد از عملیات والفجر هشت در هنگام وضو به شهادت رسید.
احکام نجاست
ارسال شده توسط محمد در دوشنبه, ۱۳۸۸/۰۸/۰۴ - ۱۴:۰۳اگر لباس نجسی را در ماشین لباسشویی بیندازیم پاك می شود؟