صادق

چرا صفت صادقیت در وجود امام صادق ع بروز پیدا کرده است؟


با توجه به این که همه ائمه علیهم السلام صادق (راستگو) هستند چرا صفت صادقیت در وجود نازنین امام ششم صلوات الله علیه ظهور و بروز پیدا کرده است؟

کارشناس بحث: شعیب

چرا باید به خاطر عمل زشت دیگری ، فرزندان و یا نسل های بعدی او تنبیه شوند؟

[B]

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا رسول الله(ص)






[/B]



[B]السلام علیک یا امیرالمومنین (ع)

السلام علیکم یا اهل بیت نبوه (ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)



================================


سلام علیکم

این حدیث در کتاب وسائل الشیعه به امام صادق علیه السلام منتسب شده است:

[ 20952 ] 13 - وعن أبيه ، عن سعد ، عن أحمد بن محمد ، عن علي بن

الحكم ، عن أبي القاسم ، عن عثمان بن عبد الله ، عن محمد بن عبد الله


الأرقط ، عن جعفر بن محمد عليهما السلام قال : من ارتكب أحدا بظلم






بعث الله من ظلمه مثله أو على ولده أو على عقبه من بعده .












امام صادق(ع) فرمود:کسی که بر احدی ظلم ستمی کند خداوند کسی را برمی انگیزد که همانند ستم را بر او یا فرزندان او یا نسل بعد از او روا دارد.

الحر العاملی؛وسائل الشیعه،مؤسسة آل البيت (ع) لإحياء التراث بقم المشرفة،1414،ج16،ص50.


سوال ها :

1)

لطفا از نظر سندی این حدیث را بررسی کنید.





(اگر اشتباه نکنم این حدیث باید ضعیف باشد و به معصوم منتسب نیست)




2) در صورت صحت سند این حدیث:

الف) آیا می توان عقلا چنین حدیثی را پذیرفت،یعنی آیا عقلا مورد قبول است که به خاطر ظلم یک نفر فرزندان و یا نسل های بعدی او مجازت شوند؟

یا باید عقلا این حدیث را رد کرد؟

ب) اصولا عقل در سنجش میزان اعتبار روایت چقدر معتبر و قابل استناد است؟

عقل چه جایگاهی در علم رجال دارد؟


3)آیا می توان با اصل شخصی بودن مجازات ها یا قاعده وزر که در آیه 164 سوره انعام نیز آمده است (
و لا تزر وازرة وزر اخر)




انتساب این حدیث به معصوم را رد کرد و آن را ضعیف دانست؟

آیه 164 سوره انعام :

بسم الله الرحمن الرحیم



قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلاَ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿۱۶۴﴾



















بگو آيا جز خدا پروردگارى بجويم با اينكه او پروردگار هر چيزى است و هيچ كس جز بر زيان خود [گناهى] انجام نمى‏دهد و هيچ باربردارى بار [گناه] ديگرى را برنمى‏دارد آنگاه ازگشت‏ شما به سوى پروردگارتان خواهد بود پس ما را به آنچه در آن اختلاف مى‏كرديد آگاه خواهد كرد (۱۶۴)


موفق باشید




width: 100%




[/B]

***** در استانه 25 شوال ( = فرصت ) صادق شناسی *****

ولادت امام صادق(ع) 17ربیع ‌الاول‌سنه83 هـ
شهادت آن حضرت 25شوال‌المکرم‌سنه‌هـ.

دین حق بی رهنما می ماند اگر صادق(ع) نبود

شیعه از فقهش جدا می ماند اگر صادق(ع) نبود

شهر علم و باب علم و گرمی بازار علم

علم باقر در خفا می ماند اگر صادق(ع) نبود

کربلا شمشیر بود و عشق بود وصد پیام

در همان حد کربلا می ماند اگر صادق(ع) نبود

عشق را با علم خود تفسیر جاویدان نمود

عشق هم بی مدعی می ماند اگر صادق(ع) نبود

راز هفتاد و دو تن فرهنگ ایثار و وفا

در غبار سالها می ماند اگر صادق(ع) نبود

هر کجا اسلام با ادیان دیگر حرف داشت

بی گمان در بحث جا می ماند اگر صادق(ع) نبود

دور ظلمت بود و مردم با حقیقت ناشناس

چهره حق بی جلا می ماند اگر صادق(ع) نبود

کهکشانی از حقایق بود و خود خورشید هم

بی فروغ و بی ضیامی ماند اگر صادق(ع) نبود

حرف آخر این که در مکتب کلاس اولش

در الفبا نیز جا می ماند اگر صادق(ع) نبود

************

( شعر از کاظم مسکنی )

عاشق صادق

بسم الله الرحمن الرحیم


:Gol:یادکردی از

شهید نادر اکبرزاده :Gol:


در سال 1342 در خانواده ای متدین و با تقوا چشم به جهان گشود. پدر نانش حلال بود و مادر دامانش پاک و هر دو به تربیت اولاد اهمیت بسیار می دادند. مادر و خواهرهایش با آنکه اوضاع جامعه بسیار نابسامان بود و فساد بیداد می کرد، محجبه بودند و مومنه.
بستر خانواده برای تربیت اولاد شایسته و صالح آماده بود و باور نادر و خانواده اش نیز آن بود که نادر نیز از همان سربازان در گهواره حضرت روح الله رضوان الله علیه است که برای روزهای سخت انقلاب و جهاد به دنیا آمده است.


********************

تربیت صحیح

مادر، زنی مومنه و در عین حال ساده دل و باصفا بود. پدر هم بسیار بافرهنگ و اهل فکر و اندیشه بود. بسیار به تربیت اولادش اهمیت می داد. آنقدر که حتی جزئیات امور تربیت بچه ها برایش مهم بود، هیچ چیز دیگری آن همه مهم نبود. خیلی با سختی بچه ها را از فساد حاکم در جامعه حفظ می کرد و حتی لحظه ای از آنها غافل نمی شد. می گفت: من این بچه ها را توی پر کتم حفظ می کنم که سالم بمانند، مانند مادری که نوزادش را در آغوشش حفظ می کند. اینگونه هم بود که فرزندانش یکی از یکی صالح تر و مومن تر شد و زمین تا آسمان با جوانهای همسن و سالشان فرق داشتند.


********************

بسیار مهربان

می گویند نادر از همان دوران کودکی جنب و جوش زیادی داشت و بچه فعال و بانشاطی بود. در عین حال بسیار هم دلسوز و مهربان بود و خیلی خون گرم و زود جوش. با همه اعم از خانواده خودش و پدر و مادر و برادران و خواهرانش تا همسایه ها و بچه های همسن و سال خودش بسیار مهربان بود و اگر کسی از او چیزی می خواست نه نمی گفت و هر کاری از دستش برمی آمد برای طرف مقابل می کرد.


********************

اینکه ارزش ندارد

پدر همیشه نگران فرزندانش بود. مخصوصا برای نادر که به خاطر تربیت خوب و صحیحش نسبت به مسائل مذهبی حساسیت بخصوصی داشت، همیشه نگران بود.
پدر می گفت: مواظب خودت باش و سر هر چیزی بحث نکن، نادر ناراحت می شد و می گفت: نماز صبح و شبمان را می خوانیم؛ ولی نماز ظهرمان را به سختی
می توانیم در اول وقتش بخوانیم. چون ظهر موقع نماز در مدرسه بود و اجازه نمی دادند نماز خوانده شود، می گفت اینکه ارزشی ندارد. به هزار راه می زنیم برویم برای نماز اما نمی شود. نماز خانه هست اما اجازه نماز خواندن نمی دهند!


********************

زیر نور چراغ برق

از همان کودکی بسیار باملاحظه و اهل گذشت و صبر بود. بسیاری از شبها که شرایط به گونه ای بود که نمی توانست در خانه درس بخواند، می رفت کنار تیر چراغ برق کوچه و زیر نور و روشنایی آن درس می خواند و با همین سختی درسش هم همیشه خوب بود. اهل بهانه گیری و از زیر کار در رفتن نبود. بلافاصله خودش را با سختی ها وفق می داد و سختی ها را به جان می خرید.

********************
کمربند مشکی


پدر به ورزش بچه ها خیلی اهمیت می داد. با بچه ها ورزش می کرد. خیلی وقتها هم چهار پسرش را برای تماشای مسابقه فوتبال می برد تبریز. اینگونه بود که نادر هم به ورزش علاقه خاصی پیدا کرده بود و هم والیبال بازی می کرد و هم تکواندو کار می کرد. بعدها در تکواندو حتی کمربند مشکی هم گرفته بود اما با شروع جنگ، ورزش را رها کرده و به جبهه رفته بود.


********************

با تمام وجود

بعد از آشنایی با نهضت عظیم امام روح الله:doa(2): دیگر حتی یک لحظه بیکار نبود و تمام اوقاتش صرف انقلاب می شد. شبها تا صبح اعلامیه پخش می کرد و روزها تا شب دوباره فعالیت داشت. اگر تظاهراتی بود می رفت و شرکت می کرد و اگر هم نبود به فقرا و محرومین رسیدگی می کرد. صبحها می آمد سراغ مادر و می گفت: مادر، روغن داری؟ برنج داری؟ شکر داری؟ چای داری؟... از مادر می گرفت و برای محرومان و بی بضاعتها می برد. با آنکه خودشان هم زیاد مرفه نبودند و زندگی متوسطی داشتند ولی هرچه از دستش برمی آمد برای فقرا و محرومین انجام می داد.


•▪•● ஜ گل بابا ஜ●•▪• فایل های صوتی زیبا برای حضرت علی اصغر علیه السلام

انجمن: 

:Sham: گل بابا :Sham:
...........................................
محمد صادق طهرانی زاده

لالا لالا گل بابا، دیگه سقا نمیتونه آب بیاره
لالا لالا گل زیبا، بخواب اصغر مادرت که شیر نداره

لالا لالا گل یاسم، در هراسم حرمله تورو ببینه
قاتل تو پر ز کینه در کمینه تا که یاسمو بچینه


:parandeh: دانلود با کیفیت عالی با حجم 5.22 مگابایت :parandeh:
:parandeh: دانلود با کیفیت عادی با حجم 684 کیلوبایت :parandeh:

ماجرای ذبح یک پاسدار پیش پای عروس

شهید صادق مکتبی که آن زمان فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء بود، یکی از شب ها که در سنگر نشسته بودیم، این خاطره فراموش نشدنی را در حضور «شعبان صالحی» و چند نفر دیگر از بچه ها از جمله بردار اکبر خنکدار تعریف کرد.

شهید مکتبی گفت: هنوز جنگ شروع نشده بود که به منطقه سیستان و بلوچستان اعزام شدیم. عضو رسمی سپاه بودم و سعی می کردم به خاطرموارد امنیتی کمتر از لباس سپاه با آرم استفاده کنم. در منطقه خاش مستقر بودیم. در یکی از شب ها، در یک نقطه کمین، درگیری شدیدی اتفاق افتاد.

آنجا به همراه دو نفر از همرزمانم به دست اشرار اسیر شدیم، آنها از لحاظ تیپ شخصی از من قدری بزرگ تر بودند، اما من یک جوان نورسته محسوب می شدم.

چشم های ما را بستند و ما را به نقطه ای نامعلوم بردند.
وقتی چشم باز کردم دیدم در یک دخمه مانند، بازداشتگاه محلی اشرار تنها اسیرم. دخمه ای که بی شباهت به یک آشیانه روباه نبود. بوی نامطبوع نگذاشت شب تا صبح چشم روی هم بگذارم.
صبح آمدند و چشم های من را بستند، گفتند می بریم تو را نزد جناب خان، تا تکلیفت را روشن کند.

در نزدیکی های اقامتگاه خان که به نوعی مقر شان هم محسوب می شد، صدای ساز و دهل و عروسی می آمد. عروسی آنها یک جوری خاص بود. وارد محفل عروسی خان شدیم. دست های من را از پشت بستند، چشم های من را باز کردند. دو شرور گردن کلفت، سبیل گنده، شبیه به یک یک گاومیش، چاق و بد هیبت در جایگاه مخصوص نشسته بودند.

قلیان خان در قیل و قال عروسی و صدای دهل در هم پیچیده بود. خان بد هیبت، چشم های گنده خاصی داشت، شکل یک گراز وحشی را می ماند. مرا مثل یک بره انداختند جلوی پای خان، خان نگاهی به من انداخت و گفت: تو پاسدار خمینی هستی!

بعد ناگهان نیم خیز و با فریادی چون ناله یک گاو میشی که در باتلاقی گیر افتاده باشد از ته دل فریاد کشید: پاسدار خمینی، پاسدار خمینی.
هر بار که این کلمه پاسدار خمینی را تکرار می کرد، با شلاق چنان می کوبید روی سرو شانه ام. که انگار یک فیل لعنتی پشتک زده روی هیکلم. بعد در لابلای غیظ و فریاد و کتک کاری اش با صدای بلند«چیزی گفت» که دل من هوری فرو ریخت، فریاد کشید من امروز میخواهم «یک پاسدار خمینی را جلوی پای عروس و داماد قربانی» کنم.


گیج و سرگردان در درون که یعنی چی؟
با خودم در همان لحظه فکر کردم که من برای همیشه در تاریخ ماندگار خواهم شد.

شهید صادق مکتبی

وقتی این حرف را زد گوش هایم سرخ شد.
خان گفت: ترسیدی؟

سکوت کردم. یک شرور با یک کلاشینکف روی سرم ایستاده بود با کوچکترین حرکت من با نوک کلاش می کوبید توی سرم. من توی دلم یک آخ می گفتم و بعد لعنت بر خان و دارو دسته اش.
آن روز تازه جنگ شروع شده بود و خان مسرور از تجاوز صدام به کشورمان بلند بلند می خندید و به خودش وعده می داد که چند روز دیگر صدام مهمانش خواهد شد.

من ناخواسته خنده ام گرفت. خان عصبانی شد. جلاد هایش را صدا زد که چشم های من را ببندند تا عروس داماد از راه برسند.
مدتی گذشت، عروس و داماد هم از راه رسیدند. جمعیت زیادی آمده بودند، بیشترشان هم مسلح به اسلحه کلاشیکف بودند.

من دیگر ختم خودم را خواندم. خودم را به دست خدا سپردم و گفتم در این غربت، هر چه خودت میدانی... .

با ورود عروس و داماد، چشم هایم را باز کردند و کاسه آب آوردند. آب که آوردند یقین پیدا کردم و ناگهان لب هایم خشک شد. ترک برداشت. مانند یک بره با دست های بسته جلوی پای عروس داماد انداختند، فکر کردم حالا دیگر کار جهان من، اینجا با شهادتم پایان خواهد گرفت.

اصلا نترسیدم، اما تیزی کارد که بر حنجره ام نشست، حس غریبی بهم دست داد، اشک از چشم های من قطره قطره پای عروس داماد روی زمین چکید. زمین خیس اشک من شد، نه از ترس و وحشت، یک حس غریبی دلم را گرفت.
صحنه عجیبی نمایان شد، سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت. قصاب به موهایم چنگ انداخته، کارد بر گلوی ام، منتظر دستور خان مانده است.

ناگهان عروس فریاد کشید، با همان لحن خاص محلی خودشان گفت: من این پاسدار خمینی را می خرم. داماد نگاهی به عروس انداخت. داماد تسلیم شد. خان تسلیم شد، قصاب کارد را از گلوی من برداشت.
من سرم را پائین انداختم. خان دستور داد چشم های من را بستند و عقب یک تویتا انداختند. خان گفت: یک بار دیگر به چنگ من بیفتی تو را آتش می‌زنم. از بلوچستان بیرون برو، بعد مرا بردند و در نقطه ائی کور در منطقه خاش رها کردند.

سردار صادق مکتبی، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء(ع) چند سال بعد از عملیات والفجر هشت در هنگام وضو به شهادت رسید.

تقدیم به گل نرگس:ختم قرآن و زیارات و ادعیه و اذکار*صلوات خانه اهلبیت*آل یس*

سلامی دوباره:Gol:

همه ما شاید تو روز چندین بار ذکر صلوات بفرستیم
خوب این تاپیک یه نیروی محرکه ای هست برای اینکه بیشتر صلوات بفرستیم و تقدیم به امام عصر (عج) کنیم.:Gol:

هر کدوم از ما وارد تاپیک شدیم هر وقتی هر روزی هر ساعتی هر چندتا صلوات تونستیم بفرستیم(حتی یه دونه هم شد بفرستید و در یه پست عددشو بگذارید) و تعدادشو در یک پست بگذاریم :Gol:


(ایده ی این کار از من نیست از یه عزیز دیگری هست)


:hamdel:التماس دعا:hamdel: