بدبختی

آیا خدا سنگدل است؟

انجمن: 
چیز هایی دیده ام که واقعا نمیدانم چی بگویم ! واقعا خدا کجاست ؟ این همه بدبختی از همین کشور تا اون سر دنیا واقعا عده ای در بدبختی کامل زندگی میکنند ... خدا هیچ کاری نمیکند و میگویید خدا حاکم این دنیا نیست ... واقعا نمیدانم چرا خواسته هایمان را از این خدا میکنیم در حالیکه او کاره ای نیست ... این ها به کنار فقط نمیدانم چگونه تحمل میکند ؟ من که نمیتوانم کاری کنم و یک بار میبینم طاقت ندارم و اتش میگیرم وای به حال خدا دائم میبیند و میتواند کاری کند ولی نمیکند ... دل خدا از چیست ؟!...

آرامش یا رنج؟

با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

آیا خدا کسی را بدبخت می‌کند؟

آیا خدا کسی را بدبخت می‌کند؟

امام صادق(ع) در حدیثی به این سوال پاسخ می‌دهند که آیا خدا کسی را بدبختمی‌کند؟ ایشان می‌فرمایند: "خداوند تبارک و تعالی بنده را از بدبختی بهخوشبختی منتقل می‏‌کند، ولی از خوشبختی به بدبختی منتقل نمی‏‌کند التوحید: 358 / 6 منتخب میزان الحکمة: 300".

امام علی(ع) نیز در باره این‌که علت بدبختی چیست؟ فرمودند:"علّت بدبختی، دنیا پرستی است غرر الحکم: 5516 منتخب میزان الحکمة: 300

امام حسین(ع) هم در دعای روز عرفه می‌فرمایند: "بار خدایا! کاری کن که ازتو چنان بترسم که گویی می‏‌بینمت و باتقوا و ترس از خودت خوشبختم گردان وبا معصیت و نافرمانیت بدبختم مکن بحار الأنوار: 98 / 218 / 3 منتخب میزان الحکمة: 300

همچنین در چند حدیث گهربار از امام علی(ع) به این سوال پاسخ می‌دهیم که بدبخت از دیدگاه ایشان چه کسی است؟

"بدبخت کسی است که فریفته هوا و هوس خود گردد نهج البلاغة: الخطبة 86 منتخب میزان الحکمة: 300".

"
بدبخت کسی است که از عقل و تجربه خود بهره نگیرد نهج البلاغة: الکتاب 78 منتخب میزان الحکمة: 300.

همچنین آن حضرت فرمودند: "از گناهان باز ایستید و نفْس‌های خود را از آنهاباز دارید؛ زیرا بدبخت کسی است که عنان خود را در عرصه گناهان رهاسازد غرر الحکم: 4499 منتخب میزان الحکمة : 300".

خودارضائی و بدبختی های پس از آن

سلام ،
ببخشید متنش اینقدر طولانی هست،یه چیزی بو که به همه بخش ها ربط داشت برا همین مجبور شدم تو سایر موارد مطرح کنم ، خیلی واجبه جواب بدید ، نمیدونم اسمش پرسشه یا زندگی نامه شاید خنده دار باشه ، ولی من به نوشتن اینا احتیاج دارم و نیاز به پاسخ دارم ، چون اگه اینجوری پیش بره شاید سر انجامی جز خودکشی نداشته باشم .

من یه پسر ۱۵ ساله هستم ، یه پسر که اهل مسجده تو مدرسه خوب درس میخونه و زندگی خوبی داشت ، ولی داره به تاریکی میره، کل ماجرا اینه که رسیدم بجایی که تمام بدبختیامو جلوی چشمم میبینم ، لطفا تا اخر بخونید . من یه خانواده دارم با وضع مالی خوب ، خانوادمون علاوه بر وضع مالی نسبتا خوبی که دارن قانعند ، یعنی ما ماشین و خونه ان چنانی و پوشاک گرون نداریم ، زندگیمون سادس شکر خدا ، ولی من مادرم مریضه برای همین خیلی ذز کار های خونه رو علاوه بر کار های خودم انجام میدم ، شستن ظروف و اب دادن به گل و خلاصه خیلی از کار های خونه ، معمولا غذای خوب نمیخوریم چون مادرم نمیتونن درست کنن ما هم زیاد نمیتونیم برای غذای خوب وقت بذارم واس همین یا بابام از بیرون میخره یا هم نیمرویی چیزی میخوریم ، از طرفی بابام طوری هست که یکم بد اخلاقه و از طرفی همیشه به من و برادرام تو سری میزنه بقیه رو ، همیشه ما رو تحقیر میکنه و از بچه های بقیه تعریف میکنه در حالی که من و برادرام چیزی از اونا کم نداریم ، انتظار داره وسایل خونه رو من بخرم انتظار داره همیشه برم کمکض کنم ، بابا بخدا من کار دارم وقت ندارم خلاصه خونمون پر از انرژی منفی و جنگ و نزاعه ، از طرفی داداشامم رفتن سر زندگیشون و من تو خونه تنهام ، غم و غصه اینه که من کلی هدف دارم و کلی کار باید انجام بدم از طرفی هم همه کار های خوننه ... همه اینا یه طرف ، اینا مضکل اصلی نیستن ، ماجرا از دو و نیم سال قبل شروع شد که من لعنتی به خودارضایی مبتلا شدم ، از خدا دور شدم و ... من بار ها ترک کردم حتی میشد زمانهایی که دو ماه ترک میکردم ، تو زمان مدرسه از دوستام خیلی خنجر خوردمو و همیشه افسرده بودم ، خودارضایی هم طوری شده بود که دو هفته بیشتر نمیتونستم ترک کنم ، با همه این اوضاع حدود ۹ ماه پیش با سایتهای انگیزشی اشنا شدم و تصمیم گرفتم زندگیمو تغییر بدم ، هی شروع میکردم واسه ترک ، خوب درس میخوندم ولی بعد از مدتی ... و بیخیال همه چیز میشدم ، خلاصه سال تحصیلی هم به پایان رسید ، این سال خوب درس خوندم ولی باید بهتر میبود ، تابستون امسال از مرداد ماه هدف گذاری کردم . منی که کلی مشکل داشتم شروع کردم به ورزش توی باشگاه و خونه ، شروع کردم به روزی یک ساعت درس خوندن توی تابستون صبح زود بیدار میشدم کار هاییی که هیچکس نمیکنه ولی من هدف داشتم ، کلی کتاب میخوندم و زبان میخوندم و خطاطی تمرین میکردم خلاصه وقت برای سر خواروندن نداشتم ، تا اینکه پنج روز بعد بازم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خ ا کردم ، چند روز بعد دوباره شروع به اهداف کردم هی شکست میخوردم و خ ا میکردم افسرده میشدم و به برنامه هامم عمل نمیکردم تا امروز ، الان دیگه هر بار توبه میکنم و گریه میکنم و دوباره شروع به کار میکنم ولی یک روز بیشتر نمیتونم ، هر روز اهدافمو مینویسم از خدا کمک میخوام و دوباره شروع میکنم و بازم شکست میخورم و پاره میکنم و افسره میشم دوباره مینویسم و شروع میکنم و دوباره شکست ، نمیدونم چرا اینطوری شدم ، چند روزه به برنامه هام عمل نکردم از یکو نیم ماه برنامه فقط بیست روزضو عمل کردم ، اگه اینجوری برم باید از تمام اهدافم چشم پوشی کنم ، دانشگاه خوب نزدیکی به خدا رتبه تک رقمی کنکور و قهرمان ورزشی ،،، من دیگه اراده ای ندارم ، من دیگه هیچ چیز ندارم ، امام زمان ازم نا امیده ، میگن هیچوقت واسه شروع دوباره دیر نیست ، ولی من هر روز دوباره ضروع میکنم و یک ساعت نگذشته نا امید میشممو نمیتونم،،، من که نماز اول وقت و ول نمیکردم و اهل مسجد بودم خدا جون اخه چرا من ؟

از هر راهی فکر کنین رفتم کلی سایت خوندم از مطالب همین و سایت و سایر راه ها کل راهکار ها رو امتحان کردم ولی نشد، یعنی میشه من پست بدبخت ترک کنم ؟ یعنی منی که تاحالا خوب درس نخوندم میشه تلاش کنم و تک رقمی کنکور بشم ؟ میشه قهرمان بشم و به اهدافم برسم ؟ میدونم خواستن توانستن است ولی من دیگه اراده ای ندارخ ، من شکست خوردم ، من رو یه ترسی گرفته از ایندم ، میرم باشگاه میترسم چون تو باشگته خیلی تمرین میکنیم تا سر حد مرگ ، از همه چیز میتررسم ، بهتر بگم ترسم از تنبلیمه ، نمیدونم چم شده میدونم همه نوشته هام چرت و پرت بود نمیدونم چیکار میکنم ، وضعم خیلی خرابه هم از لحاظ نفس هم خانواده هم درسی و هم همه چی ...
خیلی بد اخلاق شدم ، میخواسم بین مردم و همه محبوب باشم ولی الان اخلاق سگ دارم و همش بخاطره خوارضاییه تازگیا اینجوری افسرده شدم ، وسوتس فکی هم داشتم که کمترش کردم ، قیافم داغون شده

یعنی چاره ای جز خودکشی هست ؟ ممنون میشم همه اینا رو بخونید و کمکم کنید در زمینه همه مشکلات

برچسب: 

چرایی بدبختی انسانهای معتقد؟؟؟!!!!

چرا همه بد بختی ها سر آدم های معتقد می افتد ؟؟؟ آیا امتحانه