سلام.
یکم از اتفاقایی که بین من و خدا افتاد و میخوام بگم:(سعی میکنم تا جایی که حضور ذهن دارم بگم)
1-
خونه عمم بودیم و منم اون روز از خدا دور شدم تو راه برگشت از خدا عذر خواهی کردم.
برگشتن گفتم بذار پیاده برم پولم و بندازم صدقه جا کرایه.
تو راه بودم, حس گناه داشتم ,بارون میزد گفتم خدایا اگه من و نبخشیدی خودت با این بارون یه جوری عذابم کن اگه بخشیدی که ....
به 1 دقیقه نکشید یکی از آشنا ها اومد سوارم کرد تا دم در خونه برد کرایه هم نگرفت.
شاید بگید اینا مسخره بازیه ولی من اینارو دوست دارم
2- یه روز به خدا گفتم خدایا هر موقع گناه کردم اگه من و بخشیدی بذار گریه کنم.
یه روز عمم خونومون بود(به دلایلی با عمه و خاله و مادرم و... نامحرمم) عمه هام معمولا دست میدن بهم منم ناخواسته مجبور به دست دادن شدم همونجا اگه میتونستم گریه میکردم رفتم تو اتاق و در و بستم زار زار گریه کردم.
3- دیشب بازم از خدا دور شدم یکم بعد اذان صبح بود میخواستم بخوابم استغفار کردم فکر نمیکردم گریم بگیره سرم زیر پتو بود(شاید از خدا خجالت میکشیدم)
یه اهنگی همون ب پیدا کردم که توش یه شعری میگه.
متن این شعر اینه و اهنگ بسیار قشنگیه :
شبایه درازه بی عبادت چه کنم - قلبم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است و گنه میبخشد - گیرم که ببخشید,ز خجالت چه کنم
جاتون خالی با این اهنگ گریه کردم و بازم اون من و بخشید.
من فعلا حضور ذهن ندارم.از شماهام که میخونید هرکی از این جور خاطرات داره خدایی بنویسه بخونیم و از مهربونی خدا لذت ببریم.
بعدا اگه یادم اومد بازم اضافه میکنم.
اهنگرم میذارم.
[b]content[/b]