اضطراب

رهایی از استرس با قرص و دارو

انجمن: 

به نام خدا

موضوعی که میخوام در موردش صحبت کنم در مورد برادر من هست ، این موضوعی که میخوام ازش بگم بسیار زیاد بر زندگی ایشون تاثیر گذاشته و زندگی برادرم رو با مشکل رو برو کرده .

میخوام از اینجا شروع کنم که داداش من در ابتدایی و راهنمایی که تحصیل میکرد مشکل زیادی نداشت به دبیرستان که رسید مثل این بود که بسیار زیاد با استرس و اضطراب رو برو میشد

و خب از استرس و اضطراب حتی نمیتونست درس بخونه ، تپش قلب میگرفت و ... اخلاقش هم در خونه به شکلی هست که بسیار پرخاشگر هست و ما فکر میکنیم این بخاطر استرسش هست و مراعاتش میکنیم .

مادرم برای رفع این مشکلات برادرم که نمیتونست درس بخونه و استرس زیادی داشت همیشه به پیش دکتر رفته دکتر هم قرص های ضد اضطراب و ضد افسردگی و ضد استرس داده بهش
مثل پروپرانول و پوکساید و آلپرازولام و سیتالوپرام . شاید این استرس باعث افسردگیشم شده بوده که دکتر این قرص هارو بهش دادن.

اولا که بعد از گذشت مدتها بعد از مصرف قرص ها ما دیدیم داداشم بدتر شد و بهتر نشد . پرخاشگری همچنان ادامه داره و استرس هم بسیار و کلا الان دیگه مدرسه نمیره ،، پیش دانشگاهیه ،

الانم میبینم داداشم هم قرص مصرف میکنه هم داره همش توی وضعیت بدی هست .همش استرس ، استرس اجتماعی هم داره فکر میکنم ، استرس حضور توی جمع

حالا نظر شخصی من این هست که این قرص ها مثل مسکن هست و باید داداش من یه جا بره مشاوره و باهاش صحبت بشه کاملا تا این مسائل رفع بشه براش ، من فکر میکنم قرص اصلا فایده ای نداره
و مثل مسکن هست ،
حالا شما مشاور محترم شما بفرمایید ما باید چیکار کنیم ؟ مادر من ، من هرچی بهش میگم داداشم رو ببریم مشاوره باهاش حرف بزنه میگه نه این وضعش خیلی خرابه باید قرص بخوره تا خوب بشه
ازتون خواهش میکنم اگر شما هم نظرتون مثل من هست شما اینجا جوابی برای مادرم بنویسید که ایشون رو به مشاوره ببرن و این قرص هارو بعد از رفتن به مشاور اگر صلاح دیدن بخورن. این قرص هارو مثلا رفتن پیش دکتر گفتن اضطراب داره استرس داره افسردگی داره به این شکل دکتر تجویز کرده ، دکتر که نمیتونه بفهمه داداش من مشکلاتش چی هست ، و حتی این قرص ها که مشکلاتش رو حل نمیکنه ،
درست نمیگم ؟

قرص و دارو واقعا مشکل استرس و اضطراب و افسردگی رو میتونه حل کنه ، یا به عنوان مسکن هست ؟

ازتون خواهش میکنم کمک عملی بفرمایید تا یک انسان رو به زندگیش برگردونیم ، داداش من واقعا از زندگیش دیگه افتاده و هیچ راهی دیگه پیش روش نیست ،
ممنون

تلقین منفی و احساس بیماری

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

سلام و عرض ادب

بخاطر عرایض طولانیم ابتدائا عذرخواهی میکنم

بنده حدود یک سال است که به نظرم به یک بیماری روحی روانی دچار شدم.از خرداد سال گذشته به پزشک مراجعه کردم با این دلیل که احساس تنگی نفس میکنم.پزشکان محترم تشخیص دادن که ناراحتیه خاصی ندارم و این فقط آلرژی بینی هست.اما من هر روز آماده ام که هر آن ممکنه نفسم بگیره و نیاز به دستگاه اکسیژن پیدا کنم.اصلا مدتی از خونه بیرون نمیرفتم که هوای بیرون حساسیت میده.و تقریبا هر روز لباس بیرون به تن بودم که به محض نیاز به بیمارستان مراجعه کنم.حتی یکبار احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم و به اصرار من اکسیژن وصل کردن هرچند تاثیری نداشت.
در تمام مدت یک سال من عذاب کشیدم که مبادا نفسم بگیره و بمیرم.ترس از مرگ آزارم میده.
جالب اینجاست که هرچقدر اصرار میکنم حتی اسپری مخصوص آسم به من داده نمیشه.هر دکتری میرم تبسم میکنن و بدون حتی معاینه و تجویز دارو میگن خانوم شما فقط فکر میکنی که نفست میگیره.
یه روز فکر میکنم دارم خفه میشم.یه روز فکر میکنم قلبم میگیره و الی آخر
دکترا میگن سعی کن دارو اعصاب نخوری و خودت فکرتو کنترل کنی
حتی میترسم ورزش کنم که مبادا نفسم بگیره IMAGE(http://emoji.tapatalk-cdn.com/emoji17.png)

البته شکر خدا سال گذشته ازدواج کردم و همسرم تاثیر خیلی خیلی زیادی توو بهترشدن حالم داشت.طوریکه وقتی با ایشونم به شرط اینکه از شهر و بیمارستان دور نباشیم و توی ترافیک نباشیم،حالم خوبه
یعنی یک روز حواسم پی حالم نباشه و بگم خوب شدم،حتما تا نیم ساعت حالم خراب میشه.قلبم تیر میکشه نفسم میگیره...

من دو سال قبل خواهر کوچکترم که خیلی زیاد بهش وابسته بودم دانشگاه تهران قبول شد و همزمان با ایشون من سومین سال کنکورم یه رشته جدید توو دانشگاه معتبر شهرمون قبول شدم.استرس کنکور برای سه سال،رفتن خواهرم که شبا با گریه میخوابیدم و بعدش مریضی مامانم که نزدیک شش ماه دم به دیقه میرفتیم بیمارستان که مامان حالش بده و من میلرزیدم.آخرسرم دکترا میگفتن عصبیه برمیگشتیم و من تمام این مدت فکر میکردم قراره مامانو از دست بدیم.در کنارش مشکل بالا رفتن سن ازدواجم و مشکلات سر راه ازدواجم، من که یه دختر شاد و سرزنده بود از پا انداخت که هر روز منتظر بودم که روزیکه بیدار شدم از تنگی نفس میمیرم:-(((
من انقدر خواب معنوی میدیدم که اماما برام دعا میکنن
حتی خواهرم توو خواب دید حضرت ابوالفضل گفتن هیچیم نیست اما برام دعا میکنن ولی تاثیر توو فکرم نداشت
البته الان به لطف خدا خیلی بهترم اما تا میخوام برم جاده یا توی ترافیک باشم که حس کنم مبادا به بیمارستان و دستگاه اکسیژن نرسم،میمیرم و زنده میشم
اصلا فکر ترس از مرگ دیوونم کرده.
به طب سنتی مراجعه کردم .اسطوخودوس بهارنارنج و بادرنجبویه روزی سه وعده میخورم اما ایشونم میگن فکرتو کنترل کن
توروخدا کمکم کنید


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس، اضطراب، وسواس و گوشه گیری

انجمن: 

سلام

من مشکلی دارم که چند ساله زندگیمو مختل کرده و ارامشو از من گرفته
پسری 26 ساله و مجرد هستم.
من از دوران دبیرستان سر کلاس حواسم مدام پرت میشد به پای همکلاسیهام بدون قصد و منظور ولی اونا ناراحت میشدن و تمرکزشون بیشتر پرت میشد و من سعی میکردم این اتفاق نیفته ولی به خاطره ترس و اضطراب ناشی از اینکه مبادا این اتفاق دوباره بیفته و باعث بشه جلب توجه کنم و باعث ازار دیگران بشم تمرکزشون به هم بخوره یا فکر بدی در مورد من بکنن و این رفتار جزءی از رفتار من بشه نمی تونستم کنترلش کنم و مدام تمرکزم به اطراف و همکلاسیهام پرت میشد و گاهی هم باعث تمسخر همکلاسیهام قرار میگرفتم ولی بعضی مواقع که گناهی از من سر میزد (خودارضایی)باعث میشد در مقابله با این رفتار ناتوان تر بشم چون فکر میکردم به خاطر اون گناه خداوند منو داره مجازات میکنه و این عذاب خداست داره بر سر من میاد و من نمیتونم باهاش مقابله کنم و تا اینکه این رفتار واقعا جزءی از رفتار من شد و به زندگی عادی من کشیده شد و از جایی که من در سن بلوغ بودم گاهی از من خودارضایی سر میزد این رفتار تشدید میشد و با این رفتار خودمو تنبیه میکردم و ترس این بیماری جایگزین ترس از خدا شد و از اون زمان ارامش نداشتم کم کم در روابط اجتماعیم اثر گذاشت و گوشه نشین شدم تو این چند سال باتوکل به خدا و مقایسه اثار این بیماری روی زندگیم و از طرفی ناپسند بودن این اثار(بدبینی نسبت دیگران ،نداشتن ارتباط خوب با دیگران ، کوچیک کردن خودم پیش دیگران و ....) در دین ما با فکر اینکه خداوند با این رفتار مخالفه تونستم مقداری باهاش مقابله کنم و لی از اونجایی که منم مثه بقیه دچار گناه میشم ترس از بیماری میاد سراغم و جایگزین ترس از خدا میشه و از اونجایی که عامل بیماری من ترس بیماریم تشدید میشه تمرکزم به هم میریزه در روابطم دچار مشکل میشم و باعث میشه نتونم به طور مطلوب شغلمو انجام بدم و باعث میشه مبارزه من با این بیماری با دکتر دارو و روانشناس غیر دینی بیخودی باشه بیماری که دکتر تشخیص داده وسواسه از سایت ایت الله منتظری پرسیدم گفتن وسواس فکری داری
حالا با این توصیف اگر شما لحاظ دینی جواب منو بدین ممنون میشم بگین ترسایی که من دارم میتونه ترس از خدا حساب بشه من تلاشمو میکنم بنده خوبی باشم ولی از اونجایی انسان کاملی نیستم و خالی از اشتباه نیستم ترس بیماری جایگزین ترس از خدا میشه در مقابله با این ترسا ناتوان شدم و حتی باعث شده فکر ازدواج از سرم به در کنم و فعلا تا خوب بشم و زندگی وکارمو مختل میکنه
تو این چند سال دچار افکار مزاحم مثه توهین به مقدسات و ائمه و خدا شک به خداوند و اسلام و شک در نماز و غسل طولانی بودم ولی از وقتی فهمیدم از لحاظ شرعی غلطه باهاش مقابله میکنم بعضا موفق بودم
ولی در حال حاضر از طرفی اون مشکل رفتاری و ترس از اتفاق افتادنو دارم
از طرفی وسواس اینو دارم که ترسی که من دارم دربیماری،با ترس خدا فرق میکنه یا نه ؟در زمانی که باید ترس از خدا باشه ترس فقط باید از خدا باشه نه از چیز دیگه ای مثه ترسایی که من دارم ؟ واین ترس از لحاظ شرعی مردود هست یا نه؟من تلاشمو میکنم گناه نکنم ولی وقتی گناهی ازم سر میزنه این فکر میاد سراغم حتما که خوف من کمتر از رجا بوده باعث میشه ترس و اضطراب بیماری بیاد سراغم حالم بد تر بشه.....
به روان پزشک و روانشناس مراجعه کردم ولی دسترسی به روانشناس دینی ندارم ممنون میشم بگین که بیماری من و ترس اون ربطی مسائل شرعی و ترس از خدا نداره نپتا بتونم با خیال راحت به درمان بپردازم

ممنون میشم جوابمو بدین

استرس بسیار شدید و عجیب!

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:



سلام
فردی هست که یک ماه میشود که دچار استرس شده و وقتی استرس میگیرد علائمی مانند:عرق زیاد، لرزیدن دست ، اسهال،دل درد،ونفخ میگیرد و حالش خیلی بدمیشود
از وقتی استرس گرفت که امتحان داشت و الان هم که امتحانهاشو داده سرکلاس که میرود فقط 10 تا15بعدش حالش بدمیشود و میرود دستشویی.
دکترهم نمیره اگه یک داروی گیاهی و....میدانید لطفاراهنمایی کنید.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:


وقتی که دچار استرس میشم چگونه آروم بمونم؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام

من همیشه از موقعیت هایی که برام ایجاد اضطراب می کنه یا انجامش رو در توان خودم ندیدم اجتناب می کردم. با این حال اگه برای کاری وقت به اندازه کافی نداشته باشم، یا حتی میزان وقت به حد کافی باشه ولی وقت اضافه نداشته باشم، دچار چنان استرسی میشم که نمی تونم از پس اون کار، هرچند که خیلی ساده هم باشه، بر بیام و تنها در صورتی به آرامش می رسم که کلا قید اون کارو بزنم. با یکی از کارشناسان آنلاین صحبت کردم، نظرشون این بود که به خاطر کمالگرایی نمی تونم کارامو انجام بدم. انکار نمی کنم که تا حدی کمالگرا هستم، ولی فکر می کنم علت این موارد کمالگرایی نباشه، چون بحث انجام شدن یا نشدن اصل کار مطرحه نه کامل انجام دادنش و خودم هم انتظار ندارم که کار عالی یا کاملی رو تحویل بدم، فقط می خوام بتونم تحویل بدم.

البته این موقعیت زیاد برام پیش نیومده، علتش هم اینه که خودم همیشه ازش اجتناب کردم. ولی اون چندباری هم که اتفاق افتاده کاری از پیش نبردم.

افکار آزار دهنده جنسی

انجمن: 

با نام و یاد دوست


با سلام و عرض ادب

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

که با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:



سلام
دختری 17 ساله هستم.
چند وقتیه که افکار بد خیلی اذیتم میکنند، یعنی افکار جنسی...
گاهی به شخصی نگاه میکنم یا حتی تنها هم هستم افکاری تو ذهنم میان که واقعا عذابم میدن نمیدونم از کجا نشات گرفتن البته اوایل نوجوونی سر شیطنت و کنجکاوی چند تا عکس خیلی کوتاه به چشمم خورده و یه چیزایی ازشون تو ذهنم هست...
ولی واقعا نمیخوام دلیلی برای خودم باشن که بخاطر اوناس.
خیلی از این افکار غیر ارادی اند و حس میکنم دیگه پاکی قبلم رو ندارم نه اینکه حالا من گناه نمیکنم و این حرفا میدونم که منظور اصلیمو متوجه میشید...
اعصابم سرشون خیلی خرده و سعی کردم درموردش با هیچ کسی هم صحبت نکنم.
از خدا خیلی کمک خواستم و واقعا تاثیرشو دیدم ولی میخوام خودمم یه کاری انجام بدم تا زودتر از دستشون خلاص شم... همیشه هم سعی میکنم تا به سمتم میان این فکرا سریع دورشون کنم چون هم احساس بدی نسبت به خودم دارم و هم احساس میکنم دارم گناه میکنم و تو آینده م هم تاثیر میذاره...
میدونم شاید بعضیا بگن بخاطر سنته و نمیدونم هورمون تو بدنت هستو ازین حرفا...
واقعا نمیخوام خودمو قانع کنم فقط میخوام هر چی زودتر از دستشون خلاص شم.
ممنون

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

ترس از تاریکی و تنهایی

انجمن: 

با نام و یاد دوست


با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح بشه

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:



سلام
وقت بخیر
طاعات و عبادات قبول

من مدتی هست که به شدت از هرچیزی میترسم
از تاریکی، از آینه، از تنهایی، از هرچیزی که در تاریکی باشه
گاهی حتی چراغ اتاقم را روشن میذارم و شبها میخوابم
از ترس بارها شب بیدار میشم و اطرافمو چک میکنم
همش فکرای اینجوری توی ذهنم هست
بخصوص که فکرمیکنم هرلحظه ممکنه بمیرم و زندگم تموم بشه،
ترس از مرگ یه لحظه رهام نمیکنه، من هنوز جوونم و نمیخوام به مرگ فکرکنم هرچند سرنوشت همه ماست
این افکار آسایش و آرامش را ازم گرفته
هرچی ذهنمو منحرف میکنم که فکر نکنم نمیشه
سوره قران و ذکرهم میگم ولی بازم میترسم
یمدت ترسم کمتر بود ولی یه داستان ترسناک شنیدم باعث شدت ترسیدنم شده
نگرانم این ترسا و افکار تو زندگی آینده ام تاثیر بذاره
میخوام برم پیش مشاور ولی نگرانم اوضاع بدتر بشه و خانواده ام نگران بشن
لطفا راهنماییم کنید یا دعا یا ذکری بگید که با این ترسا کنار بیام
ممنون


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

مشکلات آزار دهنده یک دختر مجرد

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که بنا به عللی با آیدی خودشون ذکر نمیشه

و به جهت اهمیت موضوع ، با حفظ امانت در اینجا مطرح میشه:

سلام
دختری20ساله،مجردودانشجوی ترم3 هستم.
چندین ساله درذهنم به ازدواج و انجام روابط جنسی و عاطفی باهمسرآیندم می اندیشم. هرنامحرمی ازدوست،آشنا،فامیل،غریبه،مجرد،متاهل و......که درخانه،بیرون یاهرجای دیگر می بینم به ازدواج با او و انجام روابطی که عرض کردم فکر میکنم.در برابر هر نامحرمی که می بینم انگار دستپاچه می شوم و مدام حس جلب توجه و خودنمایی در برابرش را دارم. هر نامحرمی را که می بینم تا مدتهادرذهنم می ماندو به او فکر می کنم.
ازهمه قیافه های مذهبی خوشم می آید،به این خاطر می ترسم هرخواستگاری آمد با این وضعم جذب او شوم و احساسی عمل بکنم نه عاقلانه.کلاخیلی به همسر طلبه فکر می کنم و حس میکنم فقط یه شوهر طلبه دینی که من میخوام رو دارد و کمتر به غیر طلبه فکر میکنم و این باعث می شود که وقتی خواستگار غیر طلبه می آید یکم زده شوم.هر جا می رویم منتظرم پسرشون یا مردی بیاید.باخودم میگم ازدواج میکنم و این رابطه ها را با همسرم انجام میدم اما بعد میگم اولا من این گذشتم رو چکارکنم(این افکار) ثانیا به هدفم که به خدا رسیدن وبنده ی خوب اوشدن وقرب اوست کی و چگونه برسم؟
حس میکنم واقعا به ازدواج،همسر و انجام این روابط نیاز دارم.هر وقت خواستگار می آید یا به فکر ازدواج می افتم مدام یاد مردانی که به آنها فکر کردم می افتم.دیگه طوری شده که هر چیزی ببینم یا بخونم که منو یاد این روابط و ازدواج بندازه مثل فیلم،کتاب،زن و شوهر و.......بعدش در ذهنم خودم اون افکار را ادامه میدم تا جایی که دیگه سیر می شوم وبرای من یکنواخت می شود.از خودم بدم می آید که به هرکسی فکر کردم و جلوش خودم را تابلو کردم.کلا خیلی زود از آدم ها دلگیر،ناراحت و زده می شوم برای همین میگم نکنه با همسرم هم اینطور باشم وبادیدن حرکتی از او زده و کلا در ازدواجم هم زود زده و تنوع طلب شوم.
از خودم،زندگیم،کارام، رفتارام،حرفام،روزهام،دینم و......اصلا راضی نیستم.حس میکنم از بنده های خوب خدا خیلی جدا هستم و مدام میگم بنده ی خوب خدا روزهای خودش را طور دیگری می گذراند و آدم دیگری است.دچار روزمرگی و یکنواختی شدم.مدام میگم حرف نمیزنم و کاری نمیکنم که پشیمان شوم اما یکهو یه عالمه حرف می زنم و کارایی می کنم که از خودم بدم می آید و پشیمان می شوم اما باز هم همان وضع است.تو دانشگاه مردان بیشتری می بینم و احتمالا این وضعم بدتر شود.بعد از ردن هر حرف یا انجام هر کاری با خودم می گویم یعنی حرف و کارم درست بود،حالا آدم ها راجع به من چه فکری می کنند،یعنی از دستم ناراحت شدند،نکنه کار بد یا گناهی کرده باشم. 3ساله که تحول پیدا کردم،دیگه آهنگ گوش نمیدم،عروسی گناهدار نمیروم و نمی رقصم و حجابم هم سنگین تر شده.چون از بعد از تحولم با برادرم که طلبه است خیلی مشورت میکنم،
خیلی به تصمیماتم شک میکنم و کلا برای هرکاری از دیگران سوال میکنم و اگر خودم تصمیم بگیرم شک میکنم که درسته یا غلط و میگم نکنه که اشتباه باشد.حس می کنم قدرت تصمیم گیری و اعتماد به نفس ندارم. اگر کسی حرفی زد یا خندید میگم نکنه با من هستند.هر گناهی که به گوشم بخورد حتی اگر خیلی هم بد باشد و ندونم که چیه میگم نکنه منم انجامش دادم یا بعدا انجامش بدهم.(هنوز تو شکم که نگاه به نامحرم چیه و مدام حس گناه دارم اگر نگاهی کنم).
گاهی مجبور می شوم چیزها را بشمارم ودوباره هم شک میکنم و دوباره و....... ممکنه اگر کاری یا حرفی را انجام دهدم یا ندهم خودم را مقصر اتفاقات الکی و بد بعدیش میدانم.ظرف ها را می شورم و به ترتیب تو جا ظرفی می چینم.برای درس خواندن مدام مباحث قبلی وتکراری را که خواندم می خوانم وتکرار می کنم.افکار الکی،زشت،بد،ناگوار و........به ذهنم می آید.مدام شک و سوظن و بدگمانی دارم.هر کار و هر چیزی را می خواهم کامل و بی نقص انجام دهم و اگر انجام ندهم راضی نیستم و شک میکنم.با یک حرف و یک چیز و....سریع یه کسی یا چیزی حسن ظن و دلبسته و امیدوار میشوم و بالعکس و کلا مطلق و ایده آل راجع بهشان می اندیشم.به این خاطر میگم نکنه با این دید ازدواج کنم و بعد از دیدن مشکلات زندگی و معایب همسرم زده شده و کلا در انتخابم وسواسی بشوم.
مدام حس گناه و حق الناس دارم که بخشی هم درسته به این خاطر مدام حلالیت می طلبم و توبه میکنم اما راضی نمی شوم.مدام حس ترس و اتفاق بد دارم بعضی صبح ها که برا نماز بیدار میشوم توتاریکی می ترسم و حس میکنم کسی پشت سرم است.مدام میگم نمازم درسته یانه.می خوام آدم بشوم و وظیفمو انجام بدم اما نمیدونم چطور و شک کرده و زنگ زده میپرسم اما دوباره شک میکنم میگم بزار این وضعم درست بشه بعد.و مدام به مشاور و.....زنگ میزنم.گاهی انقدر به همه چی شک میکنم که به پوچی میرسم.
وقتي ميرم بيرون همش شك و ترس دارم كه پول همراهم هست يانه؟میخوام همه چیز مرتب باشه و جابجا نشه.می روم توالت مدام پامومیشورم.آرامش ندارم.مستاصلم و نمیدونم تو چه وقتی چکار کنم و چه بگم.هر وقت کسی چیزی میگه سریع نظرم مثبت یا منفی میشود و دیدگاهمو عوض می کنم.نمونه ی شکم الآنه مدام میگم یعنی همه چیز را براتون نوشتم اگر یه چیز جا بمونه دوباره شک میکنم و زنگ میزنم یا دوباره می پرسم.خيلي غرور دارم كه من از همه بهترم.مدام با خودم ميگم كه من تا الآن براي خدا كاري نكردم پس بايد از صفر شروع كنم و همش از خودم ناراضيم.این افکاری که گفتم تو نمازمم میاد تو ذهنم و اصلا تو نماز حضور قلب ندارم.همش حس میکنم دارم ریا میکنم(شایدم واقعی باشه)
میترسم نکنه بعد از ازدواجم شهوتم زیاد بشه و هر مردو.... که دیدم نگاش کنمو تو فکرش باشم و از شوهرم دل بکنم.هر وقت خواستگار میاد دلهره دارم میگم یعنی میشه،نمیشه،نکنه مشکلی باشه و......../مثلا اگر عکسی تو کامپیوتر باشه از خودمون میگم نکنه پخش شه و هی ترس دارم.اصلا علاقه ای به دنیا ندارم،ازچیزی شاد نمیشوم خیلی و خیلی هم لذت نمی برم.میگم آخر که می میریم چرا ازدواج،چرا زندگی و.... خیلی تنبلم و برنامه ندارم.هی میگم بشینم کتابای شهید مطهری و عقاید بخونم و ازعقاید شروع کنم و ادامه بدم اما میگم تا شکم درست نشه این کتابا فایده نداره.
چون قیافم مذهبیه همه از من انتظار دین داری و دونستن مسایل دین دارن اما من نمیدونم چکار کنم؟میگم ازدواج میکنم بعد از خودم می پرسم ازدواج چیه؟هدفش و فلسفش چیه؟برای چیه؟باید چیکارکنیم تو ازدواج؟یعنی از پسش برمیام؟من آماده ی ازدواج هستم؟چطور خودمو آماده کنم و بفهمم آمادم؟این افکار گناهند؟یعنی من به همسر آیندم خیانت کردم و خدا عذابم میکنه و همسر بدی به من عطا می کنه؟ فکر و نگاه و شهوتم را چگونه کنترل کنم؟این افکار بعد از ازدواج هم به ذهنم میاد؟اگر اومد چکارکنم؟اگر بعد از ازدواج همون مردارو دیدم چکنم؟این افکار و قضیه ی تحولمو به خواستگاروهمسرم بگم؟اصلا چی بکنم و بگم؟چی نکنم و نگم تو ازدواج؟داداشم میگه چون تو زندگیت مبنا نداری هر چیزی از هرکسی میبینی،میشنوی نظرت عوض میشه.چطور مبنای درست تعیین کنم؟

لطفا بطور جامع راهنمایی ام کنید.

★اضطراب ★ ::: ♪♪ دانلود سخنراني‌هاي استاد سيد مجتبي حورايي♪♪


IMAGE(http://www.eteghadat.com/Files/user1/besm/b_117_2.png)

کنترل و کاهش اضطراب

(فایل اول )

*****به دلیل حجیم بودن،فایل اصلی را 4 تکه کردم و در اینجا خواهم آورد(إن شاءالله)****

سخنران : استاد سيد مجتبي حورايي

كاري از موسسه فرهنگي موعود (مشهد 8833000-0511)

*البته اين رو بايد عرض كنم فايل تصويري اين همايش به هيچ عنوان قابل مقايسه با فايل صوتي نيست.:ok:اگر براتون مفيد بود و مقدور بود ميتونين سفارش بدين، از موسسه‌ مشهد براتون پست كنند.

به دلیل سرعت پایین،مجبورم در 3 پست جدا آپلود کنم؛
IMAGE(http://s18.rimg.info/557fe6faa0129a537601ac91fd5d44ec.gif)
سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان(عج)،صلوات

التماس دعا:Gol:
یا علی:Gol:


دانلود -استرس

انجمن: 

استرس و اضطراب با هم تفاوت ها و همپوشی هایی دارند
براي مطالعه بيشتر مقاله زير را دانلود كنيد