جمع بندی تلقین منفی و احساس بیماری

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تلقین منفی و احساس بیماری

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام و عرض ادب

بخاطر عرایض طولانیم ابتدائا عذرخواهی میکنم

بنده حدود یک سال است که به نظرم به یک بیماری روحی روانی دچار شدم.از خرداد سال گذشته به پزشک مراجعه کردم با این دلیل که احساس تنگی نفس میکنم.پزشکان محترم تشخیص دادن که ناراحتیه خاصی ندارم و این فقط آلرژی بینی هست.اما من هر روز آماده ام که هر آن ممکنه نفسم بگیره و نیاز به دستگاه اکسیژن پیدا کنم.اصلا مدتی از خونه بیرون نمیرفتم که هوای بیرون حساسیت میده.و تقریبا هر روز لباس بیرون به تن بودم که به محض نیاز به بیمارستان مراجعه کنم.حتی یکبار احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم و به اصرار من اکسیژن وصل کردن هرچند تاثیری نداشت.
در تمام مدت یک سال من عذاب کشیدم که مبادا نفسم بگیره و بمیرم.ترس از مرگ آزارم میده.
جالب اینجاست که هرچقدر اصرار میکنم حتی اسپری مخصوص آسم به من داده نمیشه.هر دکتری میرم تبسم میکنن و بدون حتی معاینه و تجویز دارو میگن خانوم شما فقط فکر میکنی که نفست میگیره.
یه روز فکر میکنم دارم خفه میشم.یه روز فکر میکنم قلبم میگیره و الی آخر
دکترا میگن سعی کن دارو اعصاب نخوری و خودت فکرتو کنترل کنی
حتی میترسم ورزش کنم که مبادا نفسم بگیره

البته شکر خدا سال گذشته ازدواج کردم و همسرم تاثیر خیلی خیلی زیادی توو بهترشدن حالم داشت.طوریکه وقتی با ایشونم به شرط اینکه از شهر و بیمارستان دور نباشیم و توی ترافیک نباشیم،حالم خوبه
یعنی یک روز حواسم پی حالم نباشه و بگم خوب شدم،حتما تا نیم ساعت حالم خراب میشه.قلبم تیر میکشه نفسم میگیره...

من دو سال قبل خواهر کوچکترم که خیلی زیاد بهش وابسته بودم دانشگاه تهران قبول شد و همزمان با ایشون من سومین سال کنکورم یه رشته جدید توو دانشگاه معتبر شهرمون قبول شدم.استرس کنکور برای سه سال،رفتن خواهرم که شبا با گریه میخوابیدم و بعدش مریضی مامانم که نزدیک شش ماه دم به دیقه میرفتیم بیمارستان که مامان حالش بده و من میلرزیدم.آخرسرم دکترا میگفتن عصبیه برمیگشتیم و من تمام این مدت فکر میکردم قراره مامانو از دست بدیم.در کنارش مشکل بالا رفتن سن ازدواجم و مشکلات سر راه ازدواجم، من که یه دختر شاد و سرزنده بود از پا انداخت که هر روز منتظر بودم که روزیکه بیدار شدم از تنگی نفس میمیرم:-(((
من انقدر خواب معنوی میدیدم که اماما برام دعا میکنن
حتی خواهرم توو خواب دید حضرت ابوالفضل گفتن هیچیم نیست اما برام دعا میکنن ولی تاثیر توو فکرم نداشت
البته الان به لطف خدا خیلی بهترم اما تا میخوام برم جاده یا توی ترافیک باشم که حس کنم مبادا به بیمارستان و دستگاه اکسیژن نرسم،میمیرم و زنده میشم
اصلا فکر ترس از مرگ دیوونم کرده.
به طب سنتی مراجعه کردم .اسطوخودوس بهارنارنج و بادرنجبویه روزی سه وعده میخورم اما ایشونم میگن فکرتو کنترل کن
توروخدا کمکم کنید


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد حامی

سلام خدمت شما خواهر محترم
شرايط دشواري داشته ايد البته دوري خواهر، استرس هاي مستمر كنكور و بيماري مادر و حضور در بيمارستان و مواجهه با بيماران ديگر و فكر تكراري درباره مرگ نقش زيادي در مشكل شما دارد.
اگر بررسي هاي پزشكي انجام شده است و ايشان مي گويند از نظر پزشكي مشكل خاصي نداريد. لازم است زير نظر روان شناس باليني حاذق باشيد. خب از آنجا كه مشكلات ياد شده مستمر و بادوام بوده و ريشه دوانده، نبايد از روان شناس انتظار داشته باشيد ظرف چند جلسه مشكل را تشخيص دهد و بيماري را ريشه كن كند. توجه و همكاري به روش هاي روان شناس باليني و انجام تمرين هاي خودياري نقش مهمي در سلامت شما دارد:

برخي از تمرين هاي خودياري
خواندن نماز با آداب و شرايط آن. ( استفاده از عطر، لباس تميز و سفيد و پاكيزه، حضور در اماكن مقدس، تمركز بر مفاهيم نماز و صفات و نشانه هاي خداوند و...)
خواندن كتاب هاي شعر
خواندن طنز و ديدن فيلم هاي كمدي
شوخ طبعي و تقويت حس شوخ طبعي
پياده روي در هواي تميز
انصراف توجه از بيماري و مرگ با ذكر گفتن، شوخي، محاسبات رياضي، قدم زدن، فرار از تنهايي، شنيدن سخنراني هاي ديني كه آرامش شما را زياد مي كند و...
نوشتن ناراحتي ها و نگراني ها روي كذا و بيان نگراني ها در موقع دعا و راز و نياز با خدا و امام زمان.
استفاده از ماساژ بدن با روغن خوشبو
عدم حضور در مراسم ختم، مجالس روضه و بيمارستان براي ملاقات بيماران تا زمان بهبودي
بازي ها و ورزش ها و تفريحات و سرگرمي ها گروهي با دوستان و اقوام همدل
تنفس عميق در هوايي پاك 5 ثانيه دم 7 ثانيه نگه داريد و 9 ثانيه ريه ها را از اكسيژن تخليه كنيد (با تمركز بر لفظ الله يا نگاه بر برگ درختان سبز يا آب)

جمع بندي
پرسش: سلام و عرض ادب
بخاطر عرایض طولانیم ابتدائا عذرخواهی میکنم
بنده حدود یک سال است که به نظرم به یک بیماری روحی روانی دچار شدم.از خرداد سال گذشته به پزشک مراجعه کردم با این دلیل که احساس تنگی نفس میکنم.پزشکان محترم تشخیص دادن که ناراحتیه خاصی ندارم و این فقط آلرژی بینی هست.اما من هر روز آماده ام که هر آن ممکنه نفسم بگیره و نیاز به دستگاه اکسیژن پیدا کنم.اصلا مدتی از خونه بیرون نمیرفتم که هوای بیرون حساسیت میده.و تقریبا هر روز لباس بیرون به تن بودم که به محض نیاز به بیمارستان مراجعه کنم.حتی یکبار احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم و به اصرار من اکسیژن وصل کردن هرچند تاثیری نداشت.
در تمام مدت یک سال من عذاب کشیدم که مبادا نفسم بگیره و بمیرم.ترس از مرگ آزارم میده.
جالب اینجاست که هرچقدر اصرار میکنم حتی اسپری مخصوص آسم به من داده نمیشه.هر دکتری میرم تبسم میکنن و بدون حتی معاینه و تجویز دارو میگن خانوم شما فقط فکر میکنی که نفست میگیره.
یه روز فکر میکنم دارم خفه میشم.یه روز فکر میکنم قلبم میگیره و الی آخر
دکترا میگن سعی کن دارو اعصاب نخوری و خودت فکرتو کنترل کنی
حتی میترسم ورزش کنم که مبادا نفسم بگیره
البته شکر خدا سال گذشته ازدواج کردم و همسرم تاثیر خیلی خیلی زیادی توو بهترشدن حالم داشت.طوریکه وقتی با ایشونم به شرط اینکه از شهر و بیمارستان دور نباشیم و توی ترافیک نباشیم،حالم خوبه
یعنی یک روز حواسم پی حالم نباشه و بگم خوب شدم،حتما تا نیم ساعت حالم خراب میشه.قلبم تیر میکشه نفسم میگیره...
من دو سال قبل خواهر کوچکترم که خیلی زیاد بهش وابسته بودم دانشگاه تهران قبول شد و همزمان با ایشون من سومین سال کنکورم یه رشته جدید توو دانشگاه معتبر شهرمون قبول شدم.استرس کنکور برای سه سال،رفتن خواهرم که شبا با گریه میخوابیدم و بعدش مریضی مامانم که نزدیک شش ماه دم به دیقه میرفتیم بیمارستان که مامان حالش بده و من میلرزیدم.آخرسرم دکترا میگفتن عصبیه برمیگشتیم و من تمام این مدت فکر میکردم قراره مامانو از دست بدیم.در کنارش مشکل بالا رفتن سن ازدواجم و مشکلات سر راه ازدواجم، من که یه دختر شاد و سرزنده بود از پا انداخت که هر روز منتظر بودم که روزیکه بیدار شدم از تنگی نفس میمیرم:-(((
من انقدر خواب معنوی میدیدم که اماما برام دعا میکنن
حتی خواهرم توو خواب دید حضرت ابوالفضل گفتن هیچیم نیست اما برام دعا میکنن ولی تاثیر توو فکرم نداشت
البته الان به لطف خدا خیلی بهترم اما تا میخوام برم جاده یا توی ترافیک باشم که حس کنم مبادا به بیمارستان و دستگاه اکسیژن نرسم،میمیرم و زنده میشم
اصلا فکر ترس از مرگ دیوونم کرده.
به طب سنتی مراجعه کردم .اسطوخودوس بهارنارنج و بادرنجبویه روزی سه وعده میخورم اما ایشونم میگن فکرتو کنترل کن
توروخدا کمکم کنید

پاسخ:
سلام خدمت شما خواهر محترم
شرايط دشواري داشته ايد البته دوري خواهر، استرس هاي مستمر كنكور و بيماري مادر و حضور در بيمارستان و مواجهه با بيماران ديگر و فكر تكراري درباره مرگ نقش زيادي در مشكل شما دارد.
اگر بررسي هاي پزشكي انجام شده است و ايشان مي گويند از نظر پزشكي مشكل خاصي نداريد. لازم است زير نظر روان شناس باليني حاذق باشيد. خب از آنجا كه مشكلات ياد شده مستمر و بادوام بوده و ريشه دوانده، نبايد از روان شناس انتظار داشته باشيد ظرف چند جلسه مشكل را تشخيص دهد و بيماري را ريشه كن كند. توجه و همكاري به روش هاي روان شناس باليني و انجام تمرين هاي خودياري نقش مهمي در سلامت شما دارد:

برخي از تمرين هاي خودياري
خواندن نماز با آداب و شرايط آن. ( استفاده از عطر، لباس تميز و سفيد و پاكيزه، حضور در اماكن مقدس، تمركز بر مفاهيم نماز و صفات و نشانه هاي خداوند و...)
خواندن كتاب هاي شعر
خواندن طنز و ديدن فيلم هاي كمدي
شوخ طبعي و تقويت حس شوخ طبعي
پياده روي در هواي تميز
انصراف توجه از بيماري و مرگ با ذكر گفتن، شوخي، محاسبات رياضي، قدم زدن، فرار از تنهايي، شنيدن سخنراني هاي ديني كه آرامش شما را زياد مي كند و...
نوشتن ناراحتي ها و نگراني ها روي كذا و بيان نگراني ها در موقع دعا و راز و نياز با خدا و امام زمان.
استفاده از ماساژ بدن با روغن خوشبو
عدم حضور در مراسم ختم، مجالس روضه و بيمارستان براي ملاقات بيماران تا زمان بهبودي
بازي ها و ورزش ها و تفريحات و سرگرمي ها گروهي با دوستان و اقوام همدل
تنفس عميق در هوايي پاك 5 ثانيه دم 7 ثانيه نگه داريد و 9 ثانيه ريه ها را از اكسيژن تخليه كنيد (با تمركز بر لفظ الله يا نگاه بر برگ درختان سبز يا آب)

موضوع قفل شده است