باور

آیا به یقین نرسیدن حجت آور است؟

انجمن: 

سلام

ایا اگر در مسایلی از دین انسان به یقین نرسد به معنی ان است که حجت بر او تمام نشده است ؟

باتشکر

تقویت باور به وجود خدا

سلام
یه چندوقتیه احساس میکنم باور واعتقادم به وجود خدا داره کمرنگ میشه:Ghamgin:
لطفا کمکم کنید یقینم به وجود خدا بیشتر بشه
ممنون:Gol:
(خواهشا از اصطلاحات ساده استفاده کنید,ترجیحا زیر دیپلم):Gig:

کارشناس بحث : سمیع

دوست داری رفتارت قاطعانه باشد!

انجمن: 

دوست داری رفتارت قاطعانه باشد!
هررفتاری پشتوانه اش یک باور و فکری است که اگر اشتباه باشد ،باید آن فکر اصلاح و یا تغییر پیدا کند تا رفتار نیز اصلاح شود،برای رفتار قاطعانه نیز باید اگر فکر و باور صحیحی داشته باشیم، در مرحله عمل مشکلی نخواهیم داشت.
پس با خودت بگو:
1. من حق دارم که عقیده و نظرم را بیان کنم.
2. عقاید و باورمن معتبر است.
3. من حق دارم که با احترام با من رفتار شود.
4. من مسئول آنچه برایم اتفاق می افتد هستم.
5. من بر خودم مسلط هستم.
6. من می توانم رفتارم را انتخاب کنم.
7. من می توانم از یافته هایم چیزی بیاموزم.
8. من چیزی برای پیشنهاد دادن دارم.
9. من خودم تصمیم گیرنده هستم.
10. در گفتن خود هیچ شک و تردیدی ندارم.
11. رفتار من صحیح است.
12. من فرد توانمندی هستم.
13. من از حق خود دفاع می کنم.
14. به نتیجه مطلوب این کار باور دارم.
15. از گفتن نظر، ترسی ندارم.
16. من معلومات خوب و جامعی دارم.
17. من فرد موفقی هستم.
در صورتی که فرد:
به گفته های خود یقین نداشته باشد.
احساس ترس داشته باشد.
از اظهار تصمیم خود شرم داشته باشد.
خود را فرد ضعیفی بداند.
به نظر و باورش تردید داشته باشد.
منتظر تصمیم و اراده دیگران باشد.
به رسیدن نتیجه هم باور نداشته باشیم.
رفتار و زبان بدنی متناسبی برای بیان یک اعتقاد نداشته باشد.
در این صورت هیچ رفتار قاطع و جدی معنی داری را نمی توانیم از خود بروز داده و نشان دهیم.
در نتیجه در بسیاری از جاها با مشکلات متعددی روبرو خواهیم شد.
شما در صورتی قاطع خواهید بود که بتوانید در برابر یک تقاضای نا خوشایند به راحتی بگویید: «نه»
پس به راحتی بگویید و بهانه نیاورید.و پوزش هم نخواهید.می توانید در صورت ممکن علت را بگویید،این با معذرت خواهی فرق می کند.

منبع: مدیریت استرس،جرارد هارگر یوز،ترجمه:مرتضی مقدسی پور،ص106

تحریف بايبل

سلام، بر طبق باور هاي اسلامي بايبل تحريف شده است
ميخواستم دليل اش رو بدونم ، كدوم قسمت بايبل تحريف شده و چرا؟

أهل بخواند و بر یقین و باورش افزوده شود

[=Tahoma]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] أهل بخواند و بر یقین و باورش افزوده شود [/]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حاج یدالله علیشاهی، نقل می‌کند که:

[/][=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حاج شیخ علی تبریزی در «کربلا» برای ما تعریف نمود که فردی به نام حاج جعفر ـ یا حاج جواد ـ در کربلا صاحب مغازة برنج‌فروشی بود و خانه‌ای در بازار، واقع در «بین الحرمین» داشت. ایشان هر سال از اوّل عاشورا خانه‌اش را مشکی‌پوش می‌کرد و شب‌های آخر دهه از مهمانان و عزاداران حضرت، که بیشتر بادیه‌نشین بودند، با چای، قهوه و سیگار پذیرایی می‌کرد و بعد هم شام را مهیّا می‌نمود و همین طور دسته دسته، عزاداران به منزل ایشان رفت و آمد داشتند.

امّا سالی به دلیل مشکل مالی، کار به جایی کشید که حاج جعفر، مجبور به فروش تمام وسایل و اثاثیة خانة خود می‌شود تا حدّی که فقط یک حصیر برایش باقی می‌ماند و برای روشن کردن منزل هم مجبور به استفاده از لیف خرما می‌شود...

پنج، شش روز مانده به عاشورا، حاجی به همسرش گفت: بیایید تا عاشورا نزدیک نشده، درها را ببندیم و برویم تا همه فکر کنند امسال مسافرت هستیم و خجالتشان را نکشیم! امّا همسر حاجی امتناع کرده و می‌گوید: چرا این‌قدر زود برویم؟

[/]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر خواستیم دو ـ سه روز مانده به عاشورا این کار را خواهیم کرد؛ امّا دو ـ سه روز مانده به عاشورا، خانه دقّ الباب می‌شود و عرب‌ها طبق سنوات قبل وارد می‌شوند و دسته دسته حیاط خانه را پر می‌کنند! حاجی رو به همسر خود می‌کند و می‌گوید: زن! می‌خواستی مرا خجالت بدهی؟! حالا خانه پر است از عزاداران بادیه‌نشین و خانه، بی‌چراغ و مطبخ، غذا ...!
حاجی برای یافتن چاره، از خانه خارج می‌شود و در صحن کوچکی ـ که جلوی بازار بین الحرمین بوده و حالا خراب شده ـ مغازه‌ای را می‌بیند. مغازه‌دار که سیّد بود، حاجی را صدا می‌زند و می‌گوید: (حاجی کجا می‌روی؟ حاجی با حالتی خاص می‌گوید: می‌خواهم بروم حرم. سیّد می‌گوید: «حالا بیا بالا پیش من بنشین!» و بعد می‌گوید: «شما چرا چند وقت است از ما جنس نمی‌بری؟!» حاجی می‌گوید: من به یاد ندارم که از شما جنس برده باشم؟! و بالأخره علّت را عرض می‌کند که به دلیل ورشکستگی، نمی‌تواند جنسی خریداری کند ... سیّد می‌گوید: «امسال یک برنج خیلی عالی داریم بیا چند تا گونی برایت کنار گذاشته‌ام.» حاجی می‌گوید: من پول ندارم! سیّد می‌گوید: «تو سی سال است که به ما پول می‌دادی حالا می‌گویی ندارم!»

ولی حاجی متوجّه حرف سیّد نمی‌شود؛ بعد سیّد روغن و همة اثاثیة پخت و پز را کنار می‌گذارد. حتّی چراغ گردسوز نفتی برای روشنایی‌شان را نفت کرده و روشن می‌کند تا حاجی آن را با خود ببرد! حاجی می‌گوید: پس اجازه بدهید این عرب‌ها را صدا بزنم تا بیایند و اینها را ببرند. امّا سیّد می‌گوید: «نه! احتیاجی نیست.» پس سیّد سرش را به سوی «حرم حضرت عبّاس و علی اکبر(ع)» می‌گرداند و آنها را صدا می‌زند. بعد از چند لحظه عدّه‌ای جوان می‌آیند و کیسه‌ها و چراغ‌ها را به در خانه می‌رسانند و می‌روند. زن حاجی که متوجّه آمدن حاجی می‌شود، می‌گوید: مرد! در این موقعیّت کجا گذاشتی و رفتی؟

حاجی می‌گوید: یک دوستی که ما سی سال پیش از او روغن می‌گرفتم، امشب این جنس‌ها را به من داد. زن تعجّب می‌کند و می‌گوید: ساعت یک و نیم شب چه کسی در بازار است تا تو از او خرید کنی؟! حاجی متوجّه کیسه‌ها می‌شود که سر جایشان است؛ امّا هر چه دنبال آن مغازه و مغازه‌دار می‌گردد، چنین دکّانی را با آن مشخّصات پیدا نمی‌کند آن وقت است که متوجّه می‌شود که امام، کار نوکرش را لنگ نگذاشته است.[/]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/]

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]منبع: مجلة خیمه[/]


[/]

باورهاي تربيتي سمي و پاد زهر آنها(نفرتِ خدا از ما و گرفتاری)

انجمن: 

سلام دوستان
باز هم خوشحالم كه اين بار با يك موضوع جديد و كار بردي در خدمت شما هستم.
مي‌پرسيد كدوم موضوع؟

الان مي‌ گيم خدمت تون البته با يه مقدمه كوچيك.
مقدمه
بارها شنيده ايم كه
اي برادر تو همه انديشه اي
ما بقي خود استخوان و ريشه اي

و
جمله خلقان سخره انديشه اند
زان سبب افسرده و غم پيشه اند

پس غم و شادي ما و در كل هويت ما ريشه در نوع باورهاي ما دارد. پس بايد اجازه ندهيم باور سمي وارد ذهن مان شويم و باورهاي سمي ذهن را از بين ببريم


فهرست مطالب



:6::1:

:7::1:

:8::1:

:9::1:

:0::2:

:1::2:

:2::2:

:3::2:

:4::2:

:5::2:

:6::2:

:7::2:

:8::2:

:9::2:

:0::3: