چرا

چرا من منم!؟ چرا من تو نیستم!؟

سلام.

من متولد قرن بیست ام. چرا توی قرن ده به دنیا نیومدم؟
من پسرم. چرا دختر نشدم؟
چرا پدر و مادر من کسای دیگه ای نیستن؟
چرا من توی ایران به دنیا اومدم؟ چرا ژاپن نه؟
چرا من مسلمان زاده شدم. چرا کافر نه؟
چرا محمد تبدیل شد به آخرین پیامبر؟ چرا جای ایشون و حضرت عیسی عوض نشد؟

سوال اصلی: این چیزا بر چه اساسی مشخص شده؟ یعنی کجا و توسط چه فاکتورهایی معلوم میشه؟

چرا پیامبر اسلام جانشین نگذاشت ولی خلیفه اول گذاشت؟!! (پاسخ به شبهه)

با سلام
لطفا اساتید جواب این شبهه وهابیون و ....بدهند
با تشکر

بارها می بینیم که مدعیان تشیع، شبهه افکنی می کنند که چرا پیامبر صلی الله علیه وسلم برای خویش جانشین تعیین نکرد ولی از آن طرف ابوبکر برای خویش عمر را به عنوان جانشین تعیین نمود؟؟!!
و اما پاسخ به این شبهه: باید گفت این شبهه و استدلال، بسیار سست و مضحک است و در واقع تناقضی آشکار است، چون از نظر شیعه این پیامبرصلی الله علیه وسلم نبوده که حضرت علی را به عنوان جانشین انتخاب کرده است، بلکه این امر از نظر علمای شیعه دستوری الهی بوده است، پس شیعه در واقع دارد می گوید که چرا ابوبکر جانشین گذاشت ولی خداوند نگذاشت؟؟!!!
خوب آیا این سخن منطقی است؟؟
عمل ابوبکر چه ربطی به دستورات الهی دارد؟؟ خداوند هر دستوری را صلاح بداند و اراده کند می فرستد و این چه ربطی به اعمال دیگران دارد؟؟!! اعمال دیگران که برای خداوند حجت محسوب نمی شوند و ما که نمی توانیم برای خداوند تعیین تکلیف کنیم. ولی علمای شیعه ظاهرا برای خدا نیز تعیین تکلیف می کنند!! در ضمن حضرت ابوبکر تنها حضرت عمر را به عنوان نامزد معرفی نموده است نه اینکه ایشان را به زور و یا با کودتایی بر مسند قدرت بنشاند و حتی در این امر با اصحاب دیگر نیز مشورت کرده است و سپس اصحاب با حضرت عمر بیعت نمودند و انتخاب خلیفه بدون بیعت و شورا ممکن نیست و این برای حضرت عمر نیز صادق بوده است.


در مورد مشورت حضرت ابوبکر با صحابه به برخی از روایات اشاره می کنیم: ابن سعد و طبری و غیره با اسانید متعددی روایت کرده‌اند که ابوبکر وقتی به بستر بیماری افتاد عبدالرحمان بن عوف را فرا خواند و به او گفت: در مورد عمر بن خطاب به من بگو. عبدالرحمان گفت: تو مرا از چیزی می‌پرسی که خودت آن را بهتر می‌دانی. ابوبکر گفت: گرچه بهتر می‌دانم.
عبدالرحمان گفت: سوگند به خدا او بهترین کسی است که مورد نظر شماست. سپس عثمان بن عفان را فرا خواند و گفت: در مورد عمر به من بگو. عثمان گفت: تو از همه ما به او آگاه‌تر هستی. گفت: با اینکه از شما به او آگاهترم (می‌خواهم نظر شما را بدانم).عثمان گفت: آنچه من در مورد او می‌دانم این است که درون او بهتر از ظاهر اوست، و در میان ما هیچ کسی مانند او وجود ندارد. ابوبکر گفت: خداوند بر تو رحم نماید، سوگند به خدا اگر او را ترک می‌کردم از تو فراتر نمی‌رفتم.
و با سعید بن زید اباالاعور و اسید بن حضیر و دیگر مهاجرین و انصار مشورت کرد. اسید گفت: او بعد از تو بهترین است، برای آنچه سبب رضامندی (خدا) می‌شود راضی می‌گردد، و بر آنچه سبب ناخشنودی (خدا) می‌شود ناخشنود می‌گردد، آنچه پنهان می‌نماید بهتر از آن چیزی است که اظهار می‌نماید، و هیچ‌کسی در به دست گرفتن این امر از او قوی‌تر نیست.


به علمای شیعه باید گفت که حضرت علی علیه السلام نیز جانشینی تعیین نکردند و چرا حضرت علی اینگونه عمل نمودند؟ شبهه افکنان شیعه فکر می کنند که می توانند با چنین شبهات بی پایه و اساسی در عقاید محکم و پاک اهل سنت خلل و خدشه وارد کنند در صورتیکه تنها خود را نزد عاقلان رسوا می نمایند. ایشان بدون درک واقعیات تنها به شبهه پراکنی می پردازند و دست به قیاسهای مسخره ای می زنند و مثلا شخص نبی را با غیر نبی مقایسه می کنند. یعنی شخصی را که مقید به وحی الهی است با شخصی که فاقد این امر است مقایسه می کنند.
آری حضرت محمد صلی الله علیه وسلم هیچگاه بدون اذن الهی، آن هم در امری به این مهمی کاری را نمی کرده و دستوری را صادر نمی کرده است، چون عواقب این دستور به پای اسلام و خدا گذاشته می شده است. هم اکنون نیز که فقهای شیعه، ولایت مطلقه فقیه و اولی الامری مردم را غصب کرده اند و هر روز در امر کشورداری و سیاست خرابکاری می کنند و جامعه را بسوی منجلاب هدایت می کنند، می بینیم که جوانان را دین گریز و اسلام ستیز کرده اند، چون برخی عوام این خرابیها و فساد را به پای دین گذاشته اند. آری مسئله خاتمیت با اوهام علمای شیعه در تضاد کامل است و سلسله ارسال حجج الهی به پایان رسیده و دیگر کسی اجازه ندارد خود را منصوب الهی معرفی کند.

استاد رائفی پور - چرا غیر مذهبی ها خوش اخلاق ترند!؟


استاد رائفی پور - چرا غیر مذهبی ها خوش اخلاق ترند!؟


[FLV]http://hn3.asset.aparat.com/aparat-video/da00dc6fd9fd9e8c7eb7f2824aa39afc3836088-360p__49450.mp4[/FLV]

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

چرا ابوبکر در تشییع جنازه حضرت فاطمه (س) شرکت نکرد؟ (پاسخ به شبهه)

انجمن: 

با سلام


از اساتید تقاضا دارم به این شبهه وهابیون جواب دهند


سوال شیعه ها: اگر ایشان که دختر مورد احترام پیامبر بوده و پیامبر مدام به ایشان تاکید میکردند، به مرگ طبیعی و یا در اثر بیماری فوت کرده باشد باید مسلمانان (مخصوصا خلیفه مسلمانان) او را که یادگار پیامبر است با جلال و شکوه دفن میکردند. ….
جواب بدهید که چرا با جلال و شکوه دفن نشده است.

جواب ما :
جواب ما این است که باید حوادث را در قالب محیط دید.
برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم:
یک ایرانی اگر زنی از خاندانش بمیرد حتی در روزنامه ها اعلان میکند و عکس زن را هم چاپ میکند و عکس مرده را بر در و دیوار میزند.
اما افغانها معمولا چنین نمیکنند، عکس که نمیگیرند، بلکه شما اگر عکس زن مرده را چاپ کنید شاید شما را بکشند حتی در مراسم خاکسپاری فقط افراد نزدیک زن شرکت میکنند.
و حتی وقتی میخواهند زن را داخل قبر بگزارند چند نفر از افراد فامیل پرده ای در جلوی چشم همان بقیه اندک میگیرند.
یک عادت افغانها این است که زن که مرد، خانواده شوهر حق کفن و دفن او را ندارند باید جسد مرده را بیاورند و تحویل پدر یا برادر زن بدهند اگر چنین نکنند حتی متهم به قتل میشوند.
حالا یک زوج را تصور کنید که زن افغانی و مرد ایرانی باشد.
زن بمیرد و ایرانی برسم خود او را دفن کند.
حالا تصور کنید که یک مغرض اون کنار نشسته میخواهد روابط بین ایرانی و افغانی را خراب کند و هی تبلیغات کند که ایرانی زن افغانی خود را کشته و دلیلش این است که مرده را تحویل نداده و بگوید ایرانی افغانی را بی آبرو کرده و دلیلش این باشد که عکس مرده را به درو دیوار زده.
افغانهای بی خبر از رسم و رواج ایرانی ها با توجه به رسومات خود فورآ حرف مغرض را قبول میکنند.
و این است حال عوام شیعه که رسم عرب را نمیدانند و گمان میکنند بر حضرت فاطمه ظلم شده و حرف مغرضان را قبول میکنند.
شما تاریخ صدر اسلام را بخوانید برای کدام زن مراسم تشیع جنازه مفصل گرفتند؟
اصلا اون وقت ها برای مردان هم نمیگرفتند چه برسد به زنان.
مثل امروز نبود که خمینی مرد از سراسر ایران مردم را جمع کردند.
در اسلام که فرض نشده اگر کسی مرد همه مردم شهر جمع شوند.
فاطمه که مرد، افراد خانواده اش علی و عباس و بقیه دفنش کردند.
این رسم عربان بود که زن که میمرد را فامیل خودش دفن میکردند و خانواده شوهری فاطمه، همان خانواده پدری فاطمه هم بود چون با پسر عموی خود عروسی کرده بود و حضرت عباس هم عموی علی بود هم عموی فاطمهلذا بی سروصداتر دفن شد.
زن عمر و ابوبکر هم که مردند درجایی نخواندم همه مردم جمع شده باشند کسی جار نزده که جمع شوید ملکه اسلام مرده.
پس در دفن بی سروصدای فاطمه چیزی غیر عادی وجود ندارد البته اگر شیعه مغرض نباشد.
حالا اگر قبول کنیم که داستان شیعه مغرض درست است و ایرانی زن افغانی خود را کشته باشد.
دیگر آن افغانی هرگز نباید دختر دوم خود را به ایرانی بدهد.
اگر داد پس خیلی نادان است.
و ما میدانیم که بعد از این واقعه، حضرت علی دختر خود، دختری که فاطمه او را زاییده بود را به حضرت عمر داد.
پس یا داستانی که شیعه پیرامون دفن فاطمه ساخته و آن را غیر عادی جلوه داده دروغ است یا علی دختر خود را به عمر نداده.
اما معتبر ترین کتب شیعه هم معترفند که عمر داماد علی بوده.
پس شیعه چه دارد که بگوید؟

وقتی انسان خوبی هستم چرا باید دیندار باشم؟

وقتی من بیشتر فضایل انسانی را دارم وانسان خوبی هستم حالا حتما باید مقید به دینی باشم ؟

آیا من یک کهنه سرباز قابل احترامم؟؟؟؟

بنام آنکه زیباست و زیبایی را آفرید
به نام الله
خاطره ای بسیار کوچک ولی بسیار بزرگ و عمیق ؛ و ... را برایتان می نویسم تا حالا چنین ژرف و واقعی برای کسی خاطره تعریف نکرده ام ؛ درست است از دیده ها و کرده های زمان جنگ تعریف میکنم ولی نقاط ناراحت کننده اش راحذف میکردم که مبادا درمیان شنونده گان از خانواده شهدای بزرگوارمان باشد و این عمل من شاید رضای خدا را در برنداشته باشد همیشه از رشادتهای ارتش ؛ نیروی هوایی قهرمان ؛ هوانیروز؛ سپاه ؛ بسیج و... تعریف کرده ام ضمنآ سالهاست از جنگ و جبهه با کسی حرف نمی زنم کلآ جبهه را از یادم پاک کرده ام لذا خاطره من مربوط به امسال است جای تعمل است اکر جمله بندی خوبی ندارم به بزرگواری خودتان ببخشید

حسنعلی ابراهیمی سعید آیا من واقعآ یک کهنه سربازم ؟؟؟!!!.
درسال 55 به استخدام آرتش در آمدم در اوایل انقلاب قطره ای شدم از این دریای عظیم ملت شریف ایران ؛ خودم را به موج سپردم
و با پیروزی انقلاب اسلامی ایران دوباره به محل خدمتم برگشتم و به لشکر 92 زرهی اهواز منتقل شدم
تازه ازدواج کرده بودم در 19 شهریوراز پادگان خارج به مآموریت مرزی (فکه) عازم شدیم 31 شهریور عراق تهاجم همه جانبه ای را در سراسر مرزهای ایران اسلامی آغاز کرد نیروها 10 زرهی و 1 مکانیزه عراق وارد خاک مقدس ایران شدند و همان روز گردان ما (283 سوارزرهی) لطمه های فراوانی می بیند و پس از درگیری بسیار شدید با دادن تعدادی اسیر و شهید دستور عقب نشینی دادند اما دشمن یکانهای مارا دور زده بود ما در محاصره قرار داشتیم با استفاده از نوعی درختهای آن منطقه بنام گزو استتار در پشت آنها، نفرات گردان ظرف 24 لغایت 48 ساعت به دیکر نیروها در پادگان عین خوش ملحق شدند که منهم با آنها بودم عراقی ها نیروهای خود عزم دزفول کرده بودند که من اولین نفری بودم که با موشک تاو یکی از تانگهای دشمن را هدف قرار دادم همکارانم روحیهء عجیبی پیدا کردند و با تانگهای اسگورپین آتش عظیمی روی دشمن ریختند و من در واقع اولین پایه گذار مقاومت در آن منطقه شدم و دشمن نیز مقاومت را درک کرد بعد از سه روز مقاومت جانانه ؛ فرماندهان احتمال محاصره افتادن نیروهای موجود در پادگان عین خوش و دستگیری آنها را می دادند دستور عقب نشینی را صادر کردند یگان ما در تپه های علی گره زد مستقر شد و بعد از یکروز بر اثر آتش شدید دشمن به ساحل رودخانه کرخه عقب نشینی کردیم نکرانی شدیدی بین فرماندهان بود اگر عراق از دو پل موجود (پل جسرنادری و پل فلزی کنار آن) عبور می کرد دیکر کسی نبود که جلوی آن نیروی بزرگ را سد کند و دشمن به راحتی پادگان دزفول و پایگاه هوایی دزفول و انبارهای مهمات آن منطقه به تصرف خود در می آورد تبلیغات مسموم دشمن و ستون پنجم هر روز شدت بیشتری می گرفت ما نمی دانستیم با دشمن بجنگیم یا به فکر خانواده هایمان که در اهوازند باشیم اما این را هم میدانستیم سقوط پل جسر نادری یعنی سقوط ؛دزفول ؛شوش؛ شوشتر، اهواز ؛و... سروان سید مجتبی تهامی فرمانده فهیم و دانشمند وقت گردان 283 سوار زرهی 6 نفر تیرانداز موشک تاو را احضار کرد وقتی به حضورش رفتیم آن هم مثل خودمان چند روزی بود نخوابیده بود به زحمت می توانست کلمات را کنار هم چیده و جمله ای بسازد و دستورات لازمه را بدهد با هر زحمتی بود لب به سخن باز کرد و فرمودند بچه ها اینجا محل حماسه ما خواهد بود یا دفاع می کنیم یا شهید می شویم چون عراق از این پلها عبور کند هیچکدام از ما صاحب ناموس خود نخواهیم بود ما نمی دانستیم چه اتفاقی در حال شکل گیری است همه جا خورده بودیم لحظه ای همه در سکوت مطلق قرار گرفتیم نمدانستیم چه باید بگیم یا انجام دهیم بمباران شدیدی که توسط هواپیما های خودمان روی خط مقدم عراق انجام می گرفت ما را بخود آورد من دهان به سخن وا کردم و گفتم اکر مرا بکشند باز هم تک تک موهای سرم پشت قبضه قرار خواهد گرفت و دشمن را مورد هدف قرار خواهد داد دیکر جمله ای بهتر از این را نتوانستم بیان کنم
هر 6 نفر موشک انداز با هم عهد بستیم یا دفاع یا شهادت ... بعد به سمت مواضع تعیین شده حرکت کردیم پنجم مهر بود که دشمن بمباران و آتش شدید خود را روی مواضع ما متمرکز کرد دستور داشتند ازپل عبور کنند بمباران به حدی شدید بود که هر لحظه جرآت نگاه کردن به آسمان را داشتی در هر لحظه 20 الی 30 هواپیما را در حال بمباران مواضع ما می توانستی ببینی و بشماری !!! تعدادی تانگ و نفربر دشمن به سمت پلها حرکت کردند من و استوار کوشکی و کروهبان ابوالفضل رجبی شمیرانی در یک خط قرار داشتیم من و شمیرانی همدوره بودیم باهم دوستی مستحکمی داشتیم به همسر من زن داداش میگفت 23 روز بود عقد کرده بود یک ساعت قبل از اینکه فرمانده عزیزمان با ما صحبت کند به ما دستور داده بودند پل فلزی را با موشک منهدم کنیم که انگشتر نامزدی شمیرانی بدون دلیل به چهار قسمت تقسیم شد به من گفت داداش حسن یادت از مرخصی آمدم به تو چه گفتم ؟ جواب دادم یادم نیست !!! کفت ؛ به تو گفتم خواب دیدم جنگ شده من گشته شده ام ؛ وقتش رسیده است ! به آغوشش گرفتم تادلمان می خواست گریه کردیم .گریه من شدیدتر بود آخه او بهترین و صمیمی ترین و نزدیکترین و ...
دوستم هست توان دیدن ناراحتی او نداشتم حلقه خودم ازانگشتم در آوردم به او دادم قبول نکرد گفتم یکی بهترش را برات می خرم با لبخند عجیبی گفت داداش حسن این شکست یعنی منهم می شکنم بمباران هوایی و توپخانه ای دشمن هر لحظه شدید
میشد تانگهای دشمن از مواضع خود خارج شدند شروع به تیراندازی تیر مستقیم کردند صدایی تمامی منطقه فرا گرفت * آخ سوختم* صدا خیلی آشنا بود جرآت نگاه کردن به سمت نفربر شمیرانی را نداشتم به خودم هم نمی توانستم بقبولانم این صدای تنها دوست زندگی ام است اما باید کاری میکردم دوباره آن صدای * آخ سوختم * را در مغزم مرور کردم دیکر از ترکشهای بمباران و توپخانه و گلوله های مستقیم و تیربارهای دشمن هراسی نداشتم از موضع خارج شدم با صحنه فجیهی روبرو شده بودم بله بهترین دوستم شهید شده بود .دیگه گریه ارزشی نداشت بهترین موقع انتقام بود تعداد 5 دستگاه تانگ و نفر به پلها نزدیگ شده
بودند در چند ثانیه هر 5 دستگاه توسط من و استوار کوشکی مورد هدف قرار گرفت و به گلوله آتش تبدیل شدند دشمن سریعآ نیروهای خود را به مواضع قبلیشان برگرداند ساعتی گیج و مبهوت از این رشادت مانده بود پایه دفاع در آن منطقه شکل گرفت در هر حرکت دشمن چندین دستگاه تانگ آنها توسط موشکهای ما منهدم می شد در طول دو روز چند ده تانک دشمن نابود شد نیروهای کمکی رسیده بودند ششم مهر مجالی بود ساعتی استراحت کنیم یادم می آید همانطوریکه به نفربر ام 113 تکیه کرده بودم چهار پنج ساعت خوابیده بودم هفتم مهر دشمن با تقویت نیروهای خود به یک سپاه مجددآ قصد سرپلها را کرد مقاومت بزرگی را از خود نشان دادیم و این دفاع ما سر درگمی عجیبی در فرماندهان عراقی ایجاد میکند و فکر عبور از پل را از ذهن خود خارج می کنند دو روز بعد یعنی 9 مهر بما دستور دادند از پلها عبور و سر پلها را در اختیار بگیریم که این سرپلها محلهای خوب و سکوهای عملیات بعدی در منطقه یعنی فتح المبین شده بود یاد تمامی شهدای لشکر 92 زرهی مخصوصآ گردان 283 سوار زرهی گرامی و جاودانه باد

@@ بعد تقریبآ 31 سال
# اول خرداد91 همسرم با من تماس گرفت گفت از کانون بازنشستگان تماس گرفته بودند و با این شماره تماس بگیر . تماس گرفتم شماره ای داد که با نیروی زمینی تماس بگیرم .تماس برقرار کردم آدرس منزل و دیکر اطلاعات مورد نیازشان را گرفتند و سپس با تمامی بی ادبی بدون خدا حافظی تلفن را قطع کردند .چهارساعت بعد (ساعت 17) بامن مجددآ تماس و پس از معرفی خود بنام سرهنگ ... از من خواست با هزینه نیروی زمینی همسر و سه فرزندم را تا فردا صبح به مهمانسرای سلامت بخش لویزان تهران برسانم که برای پیشکسوتان گردان 283 سوار زرهی مراسمی برقرار خواهد بود دوم خرداد من فقط به همراه همسرم به تهران رفتم وقتی به مهمانسرای سلامت بخش رسیدم آنجا با بی احترامی گفتند برای خانواده جایی نداریم وقتی با سرهنگ ...
تماس گرفتم گفت اصلآ ما صحبت از خانواده نکردیم وقتی از قصد برگشت من با خبر شد گفت چند ساعت آنجا باشید تا محلی را واگذار کنیم بعداز ساعتی متآسفانه اطاقی را به من دادند فردای آن روز در عقیدتی نیروزمینی مراسمی بر گذار شد کلی از رشادتهای 10 روز اول جنگ ما ؛ از ما تعریف وتوصیف کردند که چگونه جلوی یک سپاه دشمن مقاومت و اراده خودمان را به دشمن تحمل کردیم و در آنجا عنوان شد که استوار کوشکی 71 دستگاه تانگ و حسنعلی ابراهیمی سعید (این حقیر) 65 دستگاه تانگ
دشمن را مدت حضور در جبهه هدف قرار داده اند (موارد به همراه عکس و بیان دو بار نام من در مجله پایداری .خبرنامه همشهری تیر 91 صفحه 8و9 باعنوان * کهنه سربازان* چاپ شده است) سپس متآسفانه صد متآسفانه !! با یک نیم سکه از ما قدردانی کردند آیا واقعآ لیاقت ما ایجاب میکرد و یا سازمان آنقدر بدبخت هست که با یک نیم سکه از زحمات مدت منطقه و ایثار کری ما تقدیر شود ؟؟؟ من که تمامی خوبیها و بدیهای جنگ را سالها بود از یاد برده بودم و بخودم قبولانده بودم و کرده ام که آن رشادتهای من هیچ ارزشی برای جامعه ایرانی ندارد که اکر داشت وضع زندگی ام بهتر از این می بود چرا مرا دوباره به آن هوای زمان جنگ برگرداندند من هفت سال و یازده ماه در خط مقدم بودم آنقدرسازمان من به مدت منطقه بی تفاوت بوده است که من بجای افتخار برای حضور در جبهه بودنم از خودم شرم دارم که چطور جوانی ام را بی جهت به هدر داده ام و به خانواده خودم ظلم کرده ام و فکر میکنم کسانی که چنین رفتارهای تحقیر آمیز نسبت به رزمندگان جبهه و جنگ دارند یا جنگ را احساس نکرده و جبهه نرفته اند و یا رزمندگان را مورد تمسخر و تضعیف روحیه قرار میدهند !!! در آخر برای شادی روح پدر و مادر خودم و پدر ومادر همسرم که در در طول مدت جنگ آزارهای فراوانی دیده بودند فاتحه میفرستم و از زحمات همسرم که در مدتی که در جبهه بودم فرزندان پاک و مؤمن برایم تربیت کرده است قدردانی کرده و از خداوند متعال زندگی خوب و زیارت خانه خدا را یرایش آرزومندم

حرف دل# من معامله خود را با خدای خویش کرده ام و پاداش خود را نیز از حضور لایزالی ایشان خواهیم گرفت اما باید خاطر نشان کنم که ما در این 32 سال بخود قبولاندیم که مسؤلین ما؛ ما و خانواده هایمان را به دست فراموشی سپرده اند و کاش
زمانی که بعداز 32 سال از خواب فراموشی برخاسته اند اینگونه از ما تقدیر نمیکردند چرا که دادن یک نیم سکه به ما؛ گویی ما و حضور ما را و حماسه های ما را و خانواده ما را که پا به پای ما رنج جنگ را متحمل شده اند را به باد تمسخر گرفته اند ای کاش فقط به همان لوح کاغذی بسنده می کردند

کهنه سرباز پشیمان از حضوردر جنگ


چرا صبر خدا اینقدر زیاده؟

انجمن: 

چرا صبر خدا اینقدر زیاده ؟

اوایل یه قومی نافرمانی میکرد با زلزله و سیل و ... نابودشون میکرد

حالا چرا اینجوری نیست ؟

حالا که اینقدر فساد زیاد شده ؟


چرا صبر خدا اینقدر زیاده ؟

این سوالو دیشب هزار بار پرسیدم ولی جوابی نگرفتم

شما جواب بدین

چرا صبر خدا اینقدر زیاده ؟

لطفا جوابو به زبان ساده بنویسید
فلسفه بافی نمیخوام





چرا حاج همت در پوتین بسیجی آب خورد؟



ا
ول بار هر کس از خودش ممکن است بپرسد چرا؟ وقتی لیوان هست این کار غیر بهداشتی را انجام داد؟ آیا می‌خواست خودش را جلوی دیگران عزیز کند؟ آیا می‌خواست بر نفس خود غلبه کند؟
به طور قطع دلیل دیگر این کار می‌تواند این باشد که بسیجی‌ها عشق من هستند و نباید کسی آنها را تنبیه کند. به هر حال این کار ایشان در یک زمان و مکان خاص تاثیر بسیار بالایی در روحیه بسیجیان داشته است.
اصل ماجرا چه بود؟
راوی که خود یک بسیجی است، می‌گوید: محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت‌های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه‌ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه‌ بچه‌ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی‌های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می‌کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می‌داد که ساکت شود و به صحبت‌های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی‌کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می‌خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی‌ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه‌ای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت‌هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می‌کنیم».
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه‌ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه‌اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی‌هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی‌ها آب می‌خوره».
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته‌ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.

منبع :‌خادم الشهدا

روحــــمانــــ با یادشانـــ شــاد

چرا در اسلام نماز قضا وجود دارد؟!

انجمن: 

با سلام

یکی از دوستان من به تازگی از دین مسیح به اسلام روی آورده...

حساب کرده حدودا 17 سال است که نماز نخوانده و قبل از آن با اسلام آشنا نبوده و مسیحی بوده است...

حالا این فرد به من می گه: من همین نمازهای یومیه معمولی اسلام رو هم با 1000 بدبختی می خونم... حالا بیام 17 سال نمازی رو که نخوندم هم جبران کنم؟!

به من میگه: در دین مسیحیت یک قانون وجود داره و اون این هست که اگر مسیحی شدی و بطرف خدا اومدی و توبه کردی، خدا دیگه گذشته تو رو در نظر نمی گیره و می تونی از صفر شروع کنی، مثل زمانی که از مادر متولد شدی و اینطوری افراد بیشتری به مسیحیت جذب میشن، ولی اسلام شما بیشتر باعث میشه که طرف زده بشه، چون به زور باید هرچی نماز قبلا نخونده بخونه! به همین دلیل هست که افراد کمی به اسلام رو میارن! یکی بخاطر نماز قضا. یکی بخاطر حکم ریش زدن و..... من یادمه 5 سال پیش بخاطر اینکه ریشهای یکی در میان و بسیار زشتی داشتم و با در اومدن ریشهام بسیار زشت می شدم و حکم اسلام شما که یک حکم قطعی درباره ریش بود، به کلی از اسلام متنفر شده بودم! هرچی با جناب آیت الله در مورد نوع ریش هام صحبت می کنم ایشون مثل روباتی که برنامه ریزی شده باشه و با لحنی روباتیک هی یک کلمه ای رو تکرار می کنه! حالا اون کم بود نماز قضاها هم بهش اضافه شد! آخه چرا اینقدر در اسلام سخت می گیرید؟! دستتون رو بطرف خدا دراز کنید و هرچه دل تنگتون میخواد بگین و اینکار رو هر روز تکرار کنید. مهم انسانیتی هست که خدا به ازای دعاهای روزانه بهتون میده نه این مسقره بازی ها که بیشتر هدف شیطانی داره و برای دوری و زده کردن آدمها از خدا هست نه نزدیکی به خدا!

حالا من به این فرد چه جوابی بدم؟

چون مربوط به نماز قضا بود من در این تاپیک مطرح کردم... اگر لازم هست به تاپیک مرتبط مربوط کنید...

با تشکر

کارشناس بحث : محراب

چرا ابلیسک بوجود آمد؟

با سلام

نکته جالب توجه در مورد ابلیسک‌ها این است که این نمادهای پاگانیسم هم‌‌اکنون رواج بسیاری یافته‌اند و در سه قرن گذشته صدها ابلیسک در نقاط مختلف جهان ساخته شده است.
شاید بتوان این سازه شرک‌آلود را جزو معدود نمادهایی دانست که تا بدین حد در میادین و اماکن مختلف جهان مورد استفاده قرار می‌گیرند.
نمونه‌های مختلف ابلیسک‌ها را می‌توان در کشورهایی چون آمریکا، انگلستان و ... مشاهده نمود.
مشهورترین ابلیسک دوران مدرن که در عین حال بزرگترین ابلیسک تاریخ نیز است، ابلیسک یادبود جرج واشنگتن، اولین رئیس‌جمهور آمریکا و از اعضای ارشد لژ‌های ماسونی، است که در قرن نوزدهم در آمریکا ساخته شد.

در اقصی‌نقاط جهان از مسجد بزرگ سلطان احمد ترکیه تا صحن کلیسای اعظم سنت پیتر در واتیکان و محوطه کاخ سفید آمریکا شاهد ستون‌هایی با رأی هرمی‌ شکلی هستیم که سر به فلک کشیده‌اند.
این ستون‌ها نمادهایی از الحاد و پاگانیسم نزد ادیان باستانی مصر بودند که در بازه‌های مختلف زمانی تفاسیر مختلفی از آنها شده است.

امروزه ابلیسک‌ها تبدیل به یکی از نمادهای مورد احترام فراماسونری و پیروان فرقه‌های شیطان‌پرستی شده و این گروه‌های در چند قرن گذشته سعی داشته‌اند که آنها را در جای جای جهان پراکنده سازند.

نگاهی به پیشینه نمایه ابلیسک
ابلیسک (obelisk) که برگرفته از واژه‌ای یونانی به معنای ستون برافراشته است یک بنای یادبود باریک با قاعده‌ای مربع‌شکل بوده که در بخش فوقانی آن یک هرم قرار داده شده است.
بر ساس اساطیر مصر باستان این بنا با خدای خورشید یعنی "رع" (Ra) مرتبط می‌شد.
بدين صورت که اين نماد اشعه‌ای از اشعه‌های خورشيد بود که به صورت سنگي درآمده است و "رع‌" الهه خورشيد درون اين سنگ قرار دارد.
در زبان مصر باستان بر اين بنا نام "تِجِن" (Tejen) نيز می‌نهادند، مصريان معتقد بودند بدنه بلند و باريک ابليسک مظهر دفاع و محافظت و هرم رأسی بنا نيز مظهر دورکردن نيروهای منفی و باد و توفان است. ابليسک در دوراني نيز نماد ازيريس(Osiris) شد.

زيرا اعتقاد بر اين بود که اين الهه توانسته بر تمامی خدايان ديگر تفوق بيابد به همين دليل دارای قدرت‌هايی از هر يک از خدايان ديگر شده بود و لذا ابليسک، نمادی که متعلق به رع بود (خدای خورشيد يا رب السماوات) نصيب ازيريس (خدای مرگ و دنيای زيرزمين) شد.