مشکلات ازدواج

داریم کجا میریم؟؟!!!

سلام

یکی از دوستان لینک کانالی رو فرستادند که معرفی برای ازدواج بود کاری به این نوع انتخاب و همسر گزینی ندارم جدا از این بخش از موضوع که اصلا نمیخوام در موردش صحبت کنم سر زدم به این کانال برام نوشته ها و اطلاعات اعضا و اونایی که فرم پر کرده بودن جالب بود
البته میدونم میشه گفت این کانال برای ما معیار و آمار دقیق شاید نیست ولی خب اگه یه نمونه کوچیک ببینیم نشون میده که میزان زنان مجرد نسبت به آقایان به چه صورت هست البته دور بر خودمون هم میشه گفت یه جورایی این موضوع رو به عینه میبینیم یک موردی که برام جای سوال بود تفاوت و فاصله سنی این بزرگوارانی که فرم پر کردن بود
یعنی خانمها در گروه سنی 30 به بالا بیشتر بودن آقایانی که به این گروه سنی بخورن خیلی کم بود اونایی هم که بودن انقدر فاصله سنی برای انتخابشون در نظر گرفته بودن که شامل این گروه سنی نبود
مثلا 6 تا خانم
3 تا اقا
که این آقایون هم برای فاصله سنی حداقل 6 ، 8 سال تو معیارهای انتخابشون خواسته بودن خانم کوچیکتر از خودشون باشه
البته این تعداد و فاصله سنی در گروه سنی بین حدودا 30 سال به بالا بود یعنی هر چقدر به گروه سنی کوچیکتر دقت کردم معکوس میشد یعنی خانم ها کمتر بودن نسبت به آقایان یعنی برای یه آقا 25 ساله تعداد خانم که فاصله سنی با این آقا داشته باشه کمتر بود
3 تا آقا
2 تا خانم
واقعا برام سوال پیش اومد چرا واقعا فکری برای این موضوع نمیشه؟
یک مدت باب شد تا پسر هیچی نداشته باشه دختر نمیدیم
بعد گفتن دختر تحصیلات نداشته باشه هیچی حالیش نیست پس خانمها هم باید تحصیلات عالی داشته باشن
بعد گفتند زن مرد نداریم شما هم باید کار کنید خانمها وارد بازار کار شدن
بعد گفتن کارکردی مرد شدی ما زن میخواهیم که فلان باشد بهمان باشد
یعنی دقیقا وقتی به این موضوع رسیدن که دیگه این خانم نمی تونه برگرده به اون دورانی که از دست داده

الان الانش هم میبنیم خانواده هایی که خواستگار زنگ میزنه به دختر اطلاع نداده میگن داره درس میخونه با این طرز فکر دختران و پسرانشون رو طوری بار میارن که تا کمتر از 30 اصلا درک درستی از زندگی مشترک ندارند به شکلی یعنی دغدغه اصلی براشون درس و... بوده

نگید برن اینطور رفتار کنند اونطور رفتار کنند خیلی از این خانمها کاملا آگاه به این موضوعات هستند، فقط فقط چون این موضوع در عرف کاملا جا افتاده که خانم حتما باید چند سال کوچیکتر از اقا باشد و خانم نباید بزرگتر باشد و...
یه سری از آقایان هم به خاطرهمون تشویق و پیش بردن خانمها به سمتی که کلا موضوع انتظارات خانمها، بیکاری اقایان و تفاوت تحصیلی و... پیش اومده( که به نوعی با پستهای زیادی که خوندم ) یه جورایی آقایون نسبت به این خانمها هم عقده دارند که چرا به وقتش کلاس گذاشتید که حالا به این مشکل بر بخورید حقشونه
از طرفی اجازه انتخاب به خانمها داده نمیشه یادمه یکی از دوستان تعریف میکرد وقتی از طریق یک دوست معرفی شده بوده برای ازدواج ، آقا همش پیگیر این موضوع بودن که بدونند آیا معرف خواسته ایشون رو به این آقا پیشنهاد بده یا این خانم خودش خواسته که اگه خود خانم خواسته باشه جواب رد بده ، یعنی عرف به این حد پیش رفته که اگر خانم از طریق یک معرف هم بخواهد پیشنهاد ازدواج بده این موضوع رو بد میدونند . خب بفرمایید پس این خانمها باید چیکار کنند؟!

از طرفی با این همه تبلیغات و... آقایان که به این گروه سنی می خورند نمی خواند با این گروه سنی ازدواج کنند به دلایل مختلف یکی میگه دیگه این خانم نمی تونه بچه دار بشه یکی میگه دیگه از نظر شخصیتی انعطاف ندارن و... از طرفی جامعه قبول نمیکنه یعنی عرف حتی ازدواج این خانمها رو به عنوان زن دوم نمی پذیرد!!!

فقط میخوام بپرسم کجا داریم میریم ؟ این خانمها چه خواهند کرد؟

اضطراب همسرم در رابطه با جشن عروسی

سلام.من دختری هستم که دردانشگاه باهمسرم اشناشدم مدتی دوست بودیم وبعدازدواج کردیم باوجودتمام مخالفت های خانواده همسرم به دلیل اختلاف طبقاتی ومحل زندگی من که شهرستان بود.خلاصه بعدازازدواج ماپدرم فوت کردن چندماه بعد. بعدازفوت پدرمن بشدت افسرده شدم به شهرهمسرم اومدم ورفتم دنبال کاربرای تهیه جهیزیم کارکردم وبیشترجهیزیموخریدم چون مادرم پول نداشت...توی خرجی خودش وخواهرام هم مونده بود...خلاصه همسرمن دوواحدطبقه بالای خونشون بودیکی بزرگ یکی کوچک.مادرواحدکوچک مستقرشدیم تامن کازکنم جهیزیموبخرم بعدعروسی کنیم بریم واحدبزرگ همسرم درطی این مدت افسزده شد البته قبلاسابقه افسردگی داشته بخاطرکنکورداروهم مصرف میکرده.الان بشدت افسرده شده حتی باوجودمصرف دارودست وپادرده ودیگه نگذاشت من برم سرکار .حالابعدازاینهمه زحمت من که کازگری کردم واسه خرید جهیزیم میگه خانوادت بندازدوراوناتورونمیخوان من هم نمیتونم خانوادم بندازم دورمن عاشق مادروخواهرامم شوهرم میگه من عروسب نمیگیرم من گفتم باشه حداقل یه مهمونی ساده توخونه مادرم واسم بگیرکه فامیلام بیان میگه نه نمیشه مااهل شهرشتانیم واونجاسابفه نداره کسی اینجوری بره خونه شوهر من اگه اینجوری برم مادرم میمیره ازغصه ابرومون میره.چطورراضیش کنم واسم ی جشن کوچیک بگیره دیگه تحمل ندارم بس گریه کردم وغصه خوردم کلی ازموهام سفیدشدن.ضمن اینکه همسرمن اوایل سوسول باحیابودبعدبشدت مذهبی شدنمازشبش ترک نمیشد.الان پس ازافسردگی نمازشب کنارگذاشته اماهمچنان مسجدودعای ندبه اش سرجاشه یکم هم زیادی غیرتی شده که من اذیت میشم حتی پشت چراغ قرمزبمن میگه روتوکن بمن تاکسی منونبینه .ببخشیدزیادحرف زدم لطفاکمکم کنیدخیلی داغونم منتظرپاسخم بشدت.

ازدواج پسری که چهره اش از سن تقویمی اش بزرگتر به نظر می آید

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
درود بر دست اندرکاران این سایت که مبلغان دین حق اند و ادامه دهنده ی راه انبیاء و مرسلین...

اینکه بهتر است در ازدواج ها خانم، چندسالی از آقا کوچکتر باشد برهمگان، واضح و روشن است.
ازدواج با خانمی که سن او بالاتر است توصیه نشده به دلایل گسترده ای که چندان با اقتدار و غرایز مرد، همخوانی ندارد و ممکن است موجب اختلاف ها و مشکلاتی شود.
همچنین ازدواج با دختری که خیلی کوچکتر از آقاست نیز بهتر است نباشد زیرا موجب عدم تفاهم است به دلیل آنکه در دودنیای متفاوت قرار دارند.

حالا سوالی که من دارم...

یکی از دوستان من پسر 25 ساله ای است که از نظر سنی بسیار بزرگتر از حالت عادی به نظر می رسد!
یعنی اگر ایشان را ببینید قطعاً می گویید که او حداقل 30 سال دارد!!!!
البته من شنیدم که شاید بسیاری از آقابان مذهبی به دلیل رفتار و وقارشان اینگونه به نظر برسند اما این دوست ما حتی اگر رفتار بچگانه هم داشته باشد بازهم همینگونه به نظر می رسد!!!
چهره اش ظاهراً بسیار جلوتر از سن تقویمی اوست! رفتار سنگین و باوقارش هم که مزید برعلت است!

این آقای قصه ی ما در مورد ازدواجش تردیدهایی دارد...
به گفته های او توجه کنید:

نقل قول:
اگر با دختری که چهارپنج شش سال از من کوچکتر باشه ازدواج کنم همه وقتی مارو می بینن ممکنه فکر کنن که طرف، دخترمه!!!
نمی دونم این ممکنه در آینده موجب مشکلاتی بشه یا نه!
به خاطر همین شاید بهتر باشه برم سراغ همسن یا کسی که سنش خیلی نزدیک من باشه!
ولی مشکل اینه که اکثر گزینه های دردسترس، یا هیجده نوزده ساله اند، یا اینکه بزرگتر از من اند!
مهم ترین معیار من هم ایمان و اخلاقه و همین به خودی خود، باعث محدود شدن گزینه ها میشه! اگر بخوام هم سن بودن را هم اضافه کنم کار خیلی سخت میشه!
من به یه بیماری ژنتیکی خاصی هم مبتلا هستم که کمتر کسی راضی میشه و بهم جواب مثبت میده! و این مورد هم به خودی خود، گزینه هارو بسیار محدود کرده!
حالا نمی دونم سراغ دخترهای هفده هیجده ساله ای که دور و برمون زیاده و احتمال داره که معیارهای منو(از نظر اعتقادی) داشته باشن برم یا صبر کنم تا مورد مناسبش از نظر سنی گیرمون بیاد!

این دوست قصه ی ما هم شخص نسبتاً مذهبی و بسیجی و مقیدی است.
لطفا راهنمایی کنید تا به ایشان ابلاغ گردد...

تردید در انتخاب

انجمن: 

باسلام خدمت شما کارشناس محترم
من چند ماهی هست ک خواستگاری دارم و سه جلسه باهم صحبت کردیم هردو در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شدیم و کلیات اعتقادیمان شبیه ب هم است,من خیلی زیاد سعی میکنم واقع بینانه باشم و خداروشکر اونقدری علاقه مند نشدم ک از سر احساس کاذب تصمیم بگیرم !
با وجود اینک من از اخلاق و اعتقادات پسردر حد همین چند جلسه شناخت پیدا کردم و احساس میکنم هم کفو هم هستیم اما تنها موردی ک ذهنم را درگیر کرده این هستش ک من برای پیشرفت مذهبی دغدغه ی بیشتری دارم(سندش هم از بین سوال و جواب هایی ک داشتم بدست اوردم,مثلا اینک من کتاب های مذهبی میخوانم و سخنرانی های مختلفی گوش میدهم معتقد به جلسه توسل هفتگی هستم اما ایشون کمتر از من دنبال این برنامه ها هستند)اما ب دلیل کم سن بودنشان راحت بعضی عقایدشون رو عوض میکنن...لطفا ب این سوالم جواب بدین,واااااقعا دچار تردیدم و از طرفی خانواده کار رو تمام شده میدونن و جواب موقتی مثبی هم دادند

آیا گرفتن حق طلاق توسط زن کار درستی است؟

انجمن: 

با سلام خدمت كارشناس محترم
سؤالي داشتم
بنده هنگام عقد مهريه خيلي پايين انتخاب كردم ولي از همسرم حق طلاق رو گرفتم ، ايشون هم مخالفتي نكردن چون شناخت كامل از هم داشتيم
اما اطرافيان و به خصوص والدين همسرم خيلي من رو بابت اين مساله سرزنش ميكنن
بنده اين كار رو به عنوان پشتوانه زندگي زناشوييم إنجام دادم ولي حالا همين مساله باعث اختلاف شده البته بگم خود همسرم اصلا مشكلي ندارن و رضايت من رو مهم دونستن ولي اطرافيان !....
كار من مگه خلاف شرع بوده ؟ از لحاظ اخلاقي مگه بد بوده ؟ چرا اينهمه سرزنش حتي دوستهاي خودمم سرزنش كردن
حالا واقعا برام سؤال شده چه ايرادي داره حق طلاق با زن باشه چرا مردم ما با اين مساله كنار نميان ؟
وقتي مهريه پايين باشه زن هيچ پشتوانه اي نداره همسر من توان دادن مهر بالا رو نداشتن منم به خاطر رعايت حالشون و البته اعتقاد قلبي خودم مهر پايين زدم ، حق طلاق رو هم براي محكم كاري انتخاب كردم ولي الان همه حتي والدين خودمم مخالف هستن
اين هم بگم حق طلاق رو وقتي همسرم بهم دادن اولش به كسي نگفتيم و همه بي خبر بودن بعدش كه اعلام كرديم مخالفت ها جدي شد
كار من خيلي بد بوده ؟:Ghamgin:

محروميت های من در خانواده

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام علیکم

طاعات و عبادات تان قبول باشد

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
روزتان بخیر
خواستم درباره زندگیم و مشکلاتی که الان باهاش مواجه ام کمی باهاتون صحبت کنم
من 23 سالمه و لیسانس کامپیوتر دارم خانواده ما مذهبی و ولایتی اند و من در اعتقاداتم کمی از آنها محکم ترام
چون در دوران بسیج دانشجویی تونستم با مبانی اسلامی از طریق طرح ولایت و طرح طلیعه حکمت آشنابشم .
مسائل و مشکلاتم رو اول تیتروار براتون میگم بعد توضیح میدم:


  1. وضع مالی بد خانواده
  2. بداخلاقی پدرم با من و دیگر اعضای خانواده
  3. مسئله ازدواج من

1. پدر من بعد از سالها کارگری برای عمویم و دیگران به خاطر بعضی شرایط تصمیم گرفتند که پیک موتوری شوند که حقوق بسیار کمی دارند که به سختی کرایه خانه و خرج خوراک را درمی آورند از این رو من و مامانم هر دو به کارمشغولیم مامانم برای خرج پوشاک و لوازم منزل و من برای خرید جهیزیه ام . مامانم در خانه کارهای خیاطی می کنند و من در یک شرکت معماری منشی هستم (با توجه به اینکه من لیسانس کامپیوتر دارم میتونستم برنامه نویسی کنم اما یکسال باید کارآموزی میکردم و حقوقی نداشت از آنجائیکه فکر میکردم تا یکسال آینده ازدواج میکنم به همین خاطر تصمیم گرفتم منشی شوم) اما به خاطر محیط و شرایط بد این کار الان پشیمانم و میخوام برم همان برنامه نویسی را ادامه دهم(مخصوصا با شرایطی که برای ازدواجم مطرح خواهم کرد)

2. پدر من از یکسال بعد از تولد من معتاد بود و بسیار بداخلاق و ... بعد از 12 سال ترک کردند و الان ماشاءالله حدود 10 سال است که ترک کرده اند ولی هنوز هم همان بداخلاقی ها را دارند و خیلی به فکر من و آینده ام نیستند و با هر مسئله کوچک با من دعوا میکنند کافی است حرفی که مطابق میل ایشان است بزنم تا داد و بیداد و تحقیر شروع شود .

3. پدرم در یکی از مناطق پایین شهر خانه ای را اجاره کرده اند که باعث شده خواستگارها بعد از دانستن آدرس با آوردن بهانه دیگر نیایند یا وقتی می آیند با دیدن محله پایین شهر و خانه ساده ما، که مثل خیلی ها با مبل و تلویزیون LED و مجسمه و ... تزئین نشده و فهمیدن اینکه ما پولدار نیستیم پشیمان می شوند و میروند و نمی آیند وقتی هم که مینشینند شروع می کنند از ثروت و پسرشان تعریف کردن ولی میروند و خبری هم نمیشود.
من از پسرها نه توقع خانه و ماشین دارم نه درآمد بالا دنبال زیبایی آنچنان و تیپ پسرها هم نیستم تنها میخوام پسر و خانواده اش مومن، ولایتی و بافرهنگ و خوش اخلاق باشند.

خواستگارهایی که به زندگی ساده ما رضایت میدهند متاسفانه معمولا خانواده های با ایمان پایین هستند که حتی ایمان و تقید من به مسائل مذهبی را نقطه ضعف میدانند و خانواده های مذهبی (البته مذهبی نما) بیشتر دنبال پول اند وثروت و خوش تیپی دختر (من از لحاظ تیپ معمولی و کمی لاغر هستم که با شرایط من و استرس هایم جای تعجب ندارد اما چهره خوبی دارم البته این تعریف دیگران از من است و من از ظاهرم راضی ام) ولی خواستگارها روی من ایراد میگذارند (دقیقاً با این لفظ: «ظریف اندام است!») و این باعث نگرانی من و مادرم است و من بسیار از این رفت و آمدها خسته،غمگین و عصبی شده ام از هر 10 خواستگار بعد از آدرس گرفتن 2 نفر می آیند که آنها هم یا میروند و خبری نمیشود یا مومن و بافرهنگ نیستند.

من از چیزهایی که بیشتر آدم ها به صورت عادی در زندگی دارند محروم ام :

یک پدر مهربان
وضع مالی عادی حداقل سالانه برای آدم یک دست لباس بخرند
ازدواج کردن (که من حتی خودم باید جهیزیه ام را تهیه کنم!)

ببخشید که طولانی شد به نظر شما من با این شرایط باید چکار کنم متاسفانه جدیداً خیلی حساس و بداخلاق شده ام


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

راهنمایی در ازدواج، حرف عقل یا حرف دل؟

انجمن: 

لا حول و لا قوة الا بالله

سلام
این مشکل یکی از دوستانم هست ، امیدوارم دوستان و جناب حامی راهنماییهای لازم رو انجام بدن

25 ساله هستم ، چندسالی هست که به دختر خاله خودم علاقه دارم و این علاقه دوطرفه هست
قرار بود بعد از درس و دانشگاه با خانواده صحبت کنم که به خواستگاری بریم ، ایشون هم بخاطر همین موضوع خیلی از خواستگارانشون رو رد کردن
اما مواردی بوجود اومد که مجبور شدم زودتر موضوع رو با پدرم در میون بگذارم
وقتی پدرم از قصدم برای ازدواج باخبر شدن خیلی خوشحال شدند و خیلی هم استقبال کردند اما وقتی گفتم با ایشون میخوام ازدواج کنم خیلی ناراحت شدند و حتی گفتند « من فکر میکردم انقدر عاقل هستی که مطمئنم در انتخابت برای ازدواج اصلاً نباید نگران باشم ولی الآن نظرم عوض شد »
یکی از مهمترین دلایل مخالفت پدرم داماد دیگه این خانواده هست که بدلیل یک سری مسائل با پدرم درگیر شدند و اصلاً ارتباطشون هم با هم خوب نیست
پدرم در خوب بودن این خانم هیچ مشکلی ندارن و قبول دارند که بسیار دختر خوبی هستند و اما مشکلشون در مورد خانواده ایشون هست
تاکید هم دارند که اگر تو بخوای من این کار رو میکنم اما مطمئنم باش رضایتی قلبی از این موضوع نخواهم داشت
یکی از اصلی ترین مشکلات این هست که من نه میتونم بدون رضایت پدرم ازدواج کنم و نه اینکه اگر هم ازدواج کنم میتونم با خواهر خانم و همسرش ارتباط داشته باشم و قطعاً نه میشه و نه دوست دارم همسرم با خواهرش قطع رابطه کنه
موضوع خیلی مهم دیگه این هست که بدلیل یک سری از مشکلات تحصیل بنده به قدری طول کشید که از دانشگاه اخراج شدم تا به سربازی برم ، ماه آینده اعزام هستم ، یک سال سربازی و بعد باید دوباره تحصیلم رو ادامه بدم که حداقل یک سال دیگه طول میکشه
در بهترین حالت من تا دو سال آینده هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و از طرفی با توجه به شرایط خانوادگی هیچ تضمینی وجود نداره که بعد از دو سال خانواده من موافقت کنند که به خواستگاری ایشون بریم
و مهمترین مشکل اینکه ایشون یک خواستگار خیلی خوب داره که به شدت هم از طرف خانواده تحت فشار هستند تا قبول کنند
عقل میگه باید همدیگه رو فراموش کنیم ولی دل چیز دیگه ای میگه
قرار شد در اولین فرصت به یک مشاور مراجعه کنیم اما دوست داشتم نظر شما رو هم جویا بشم

مشکل من و ازدواج!

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با آیدی خودشون مطرح بشه به جهت اهمیت موضوع

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود:


نقل قول:


سلام ازوقتی که مسئله ازدواج من جدی ترشده هرروزدلشورم بیشترمیشه ازبس که تمام صورتم چروک برداشته ازناراحتی وفکروخیال هایی که نمیدونم مهمن براازدواج یانه!

مثلایه شب فکر میکنم ظاهرم اینطوریه نکنه بخاطراینکه مثلاوستم ترکهای زیادی داره مشکل سازبشه نکنه براهمسرایندم مهم باشه
ازطرف دیگه این مشکلوتوذهنم حل میکنم یه مشکل دیگه میادتوذهنم میگم من که هیچی بلدنیستم حتی رسیدن به خودم رووکلی غصه میخورم
بازاین مسئله روتوذهنم حل میکنم که نکنه مریضی بگیرم

هرشب یه فکربه طوریکه ازازدواج فراریم ووقتی بهش فکرمیکنم داغون میشم

دلم میخوادمثل دوستم وبقیه دختراباشم مثلانامزدگرفته دوستم امامثلاپوستش پرمشکله اماعین خیالش نیست یامثلابقیه مشکلای دیگه دارن عین خیالشون نیست امامن الکی غصه میخورم حتی غصه چیزهایی که دراینده ممکنه به وجودبیان یانیان هزچی هم هرکس بهم بگه بازبعدمدتی ذهنم درگیرمیشه به طوری که دلشوره شدیدی میگیرم وبه شدت عرق میکنم وهرشب وروزدلشوره دارم

بنظرتون بهتره ازدواج نکنم؟!فک نمیکنم بااین اوضاع بتونم

واقعاازاین فکراخسته شدم بعضی وقتام فک میکنم اگه من بااین نقص وایرادام که الکی ازخودم میگیرم شایددختردیگه ای بتونه اونوخوشبخت کنه ومن نمیتونم خوشبختش کنم.

پس دارم درحقش ظلم میکنم.بایدچیکارکنم؟کلافه شدم .ازدواج قبلیم هم داستانیه براخودش.

همه مشکلاتم که نمیشه موقع خواستگاری وایناگفت شایدبعداتوچشمش بزرگ جلوه کنه.

این دلشوره واسترس روزوشب برام نذاشته

اصلاملاک ازدواج این چیزاست؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

حجابی برای ازدواج «درخواست راهنمایی»


بسم الله الرحمن الرحیم


با سلام و احترام

سوال زیر توسط یکی از کاربران محترم، برای جناب حامی فرستاده شده، که به جهت بررسی بیشتر و همچنین مطالعه و استفاده دیگر کاربران گرامی از این پرسش و پاسخ ها، به صورت عمومی مطرح شد.

(نام کاربری پرسشگر گرامی در نزد جناب حامی محفوظ هست.)


«

سلام خوشحالم که جایی رو پیدا کردم تا راحت بتونم حرفم رو بزنم
من دختری 25 ساله هستم
خیلی از بهترین موقعیت های رندگی ام رو از دست دادم
در واقع در حال حاضر من احساس خوشبختی نمی کنم
در مورد اینکه خاستگارانی داشتم که هر کدوم یک جور از نظر ایمانی مشکل داشتند یکی نماز نمی خوند یکی می گفت بعد ازدواج چادر بردار یکی میگفت عروسی مون بایذ ال باشه بل باشه
خلاصه نمی تونستم بهشون اعتماد کنم
جدیدا هم یکی شمارمو که نمی دونم از کجا اورده بهم پیامک میده و ابراز علاقه می کنه و از من میخواد که با اون رابطه مخفیانه داشته باشم (برای اشنایی بیشتر)اما من تا به حال حتی به یک پیامکش هم جواب ندادم
راستش رو بخوایید گله دارم بسر های خوب دورو برم میرند دختر هایی رو برا ازدواج انتخاب می کنن که اهل حجاب نیستن و بعد (البته بعد ازدواج دختره محجبه میشه) اما ما دختر های محجبه کی میاد ازمون خواستگاری میکنه (هر چی لات و بی نمازه)من قدرت اینو ندارم که بتونم یکی رو تغییر بدم اصلا نمی تونم ریسک کنم
اما خیلی دلم می خواد ازدواج کنم و زندگی شیرینی که خدا میپسنده رو شروع کنم
همه بهم میگن که تا بحال اشتباه کردی
روز به روز هم سنم داره بالا تر میره همه دختر های فامیل که خیلی هم از من کوچکترن(البته بی حجابن)ازدواج کردن
همه یه جوری منو نگاه می کنن که انگار ........
خسته شدم خونوادم هم درسته مستقیم چیزی بهم نمی گن اما ته نگاهشون نگرانی رو احساس می کنم
من فقط تو خونوادم پابند اعتقاداتم هستم یعنی اعضای خونوادم اهل رعایت نیستند
اوایل که این مسیر رو انتخاب کرده بودم 16-17 سالم بود (که چادری شدم)خیلی با من مخالفت کردن من خیلی گریه کردم تا به من اجازه بدن چادر بذارم .اون وقت به من می گفتن اینجوری ازدواج کردن برات محاله اما من میگفتم نه یکی عین من پیدا میشه
»

لطفاً سوالات خصوصی خودتون رو به صورت خصوصی برای کارشناسان محترم انجمن مشاوره ارسال کنید و به صورت عمومی مطرح ننمایید.

با تشکر