دعا

اتفاقات عجیب خانه ی ما

انجمن: 

استاد;910786 نوشت:
این قبیل باورها (سحر و جادو) در اکثر مواقع پایه و اساس علمی و عقلی و دینی ندارند

استاد;910786 نوشت:
از نظر اسلامی وجود سحر و جادو و طلسم گرچه امری پذیرفتنی است، ولی در اکثر موارد با توهم آنها (بدون وجود کوچک ترین سحر و جادو و طلسمی) مواجه هستیم، به این معنا که فرد هر امر غیر عادی را به سحر و جادو و طلسم مرتبط می‌سازد ، در حالی که چیزی در کار نبوده

سلام و عرض ادب
صحبتی را که از جناب
"استاد" نقل قول کرده ام مربوط به تاپیک دیگری است که دیدنش باعث شد به فکر بیفتم پرسشم را جدی مطرح کنم
انشاالله کارشناسی که برایم تعیین خواهد شد ، بتواند کمکی به حل مشکلم کند

فرمایشی که از جناب "استاد" نقل کرده ام کاملاً درست است و اصلاً زندگی دنیوی پر است از فراز و نشیب و این طبیعت زندگی است
لذا صحیح نیست که هر گره ای در زندگی افتاد بگوئیم سِحر است

اما گاهی هم برعکس میشود. یعنی هر چه قسم و آیه بیاوری که احتمالِ سِحر میدهم
یا میگویند خرافاتی هستی یا میگویند خیالاتی دشده ای!
همین مسائل باعث میشود انسان خجالت بکشد و حتی بترسد اتفاقاتی که برایش رخ داده را تعریف کند
از جمله اتفاقاتی که برای من و خانواده ام رخ داده و بیشتر شبیه به قصه و داستان است و هم همیشه ترسیده ام برچسب توهم بخورم

در هر حال اتفاقات عجیب زندگیم را تعریف میکنم ممنون میشوم بنده را راهنمایی بفرمائید. فقط دقت داشته باشید تقریباً تمام اتفاقاتی که تعریف میکنم ، در یک خانه پیش آمده اند. خانه ای که بیشتر مشکلات زندگیمان ، حتی جدایی پدر و مادرم نیز در آن خانه اتفاق افتاد. البته منظورم این نیست که جدایی والدین الزاماً تحت تاثیر عواملی بوده ، شاید هم کوتاهی و سوء مدیریت خودشان بوده ، ولی به هر حال در خانهء مورد نظر اتفاقات بسیاری برای ما پیش آمد که تبعات سنگینی برایمان داشت

مورد اول:
سال ها پیش در همین خانه ای که عرض میکنم ، خواهرم ناگهان از جا میپرید و میگفت کسی در خانه نشسته و او را نگاه میکند. ما هم که چیزی نمی دیدیم باور نمی کردیم. کم کم این موارد زیادتر شد و خواهرم میگفت جدیداً با من حرف هم میزند و میگوید میخواهم تو را با خودم ببرم و مدام وحشت زده میشد و جیغ میکشید. کار به جایی رسید که جلوی چشم ما دست خواهرم را میکشید. البته ما کسی را نمی دیدیم ، فقط عکس العمل های خواهرم را شاهد بودیم. مدت ها با این موضوع درگیر بودیم تا اینکه یکی از پیرمردهای قامیل ، دعایی را بر پوست گرگ نوشت و به بازوی خواهرم بست. بعد از آن این اتفاقات بسیار کم شد و حالا میشود گفت کاملاً رفع شدن است

مورد دوم:
کمی بعد از اتفاقات بالا ، در زمان نوجوانی وقتی برای نماز صبح بیدار میشدم (قبل از اذان بیدار میشدم و وضو میگرفتم تا زمان اذان) ، صدای زمزمه ای را میشنیدم. چیزی شبیه به ناله کردن یا خواندن قرآن بود. از هر اتاقی آن را میشنیدم ، وقتی وارد اتاق میشدم صدا قطع میشد و در اتاق دیگری ادامه پیدا میکرد. این صدا از اذان صبح شروع میشد و با طلوع آفتاب تمام میشد. اما بعد از اینکه ماجرایش را برای خواهر و برادرم تعریف کردم ، از فردایش دیگر آن صدا را نشنیدم

مورد سوم:
یک روز با پدرم می خواستیم جلوی در خانه توی کوچه را موزائیک کاری کنیم. وقتی داشتیم زمین را می کندیم ، من کاغذی را از زیر خاک پیدا کردم که روی آن تصویر چند آدمک کشیده شده بود به علاوهء کلماتی که معنایشان را متوجه نمیشدم. فقط در انتهای آن کلمات چند کلمهء فارسی نوشته شده بود به این شکل:
"بستم زبانش ، بستم چشمش ، بستم گوشش ......"


مورد چهارم:
اواخر روزهایی که در آن خانه بودیم و داشتیم اساس کشی میکردیم ، برادرم که در حیاط خانه مشغول انجام کارهایش بود ، ناگهان به روی پشت بام خیره شد درحالیکه خشکش زده بود! چند لحظه نگاه کرد و بعد بیهوش شد. وقتی او را به هوش آوردیم ، گفت موجودی را روی پشت بام دیدم که رنگ سفید مایل به زرد داشت و انگار می درخشید ، با دندان های بلند و شاخ و ناخن های بلند که به من خیره شده بود و از ترس از هوش رفتم

مورد پنجم:
این مورد را دیگر شاید هیچکس باور نکند. در همان روزها ، کف پای برادرم نقشی آشکار شد که به هیچ شکلی پاک نمیشد! ابتدا فکر کردیم عارضه ای پوستی است ، اما خدا را شاهد میگیرم ، بعد از چند روز دقیقاً شبیه به چشم اسان شد! آنقدر شبیه که وقتی کسی به خانه ما میامد فکر میکرد کسی با وسائل نقاشی کف پای برادرم شکل چشم را کشیده است. البته بعد از مدتی خودبخود رفع شد

مورد ششم:
مدتی بعد از آنکه از آن خانه اسباب کشی کردیم ، زمانی که خواهرم به همراه خانواده به یک جشن عروسی رفته بود ، یکی از اقوامِ نامادریم

(که ما تا آن لحظه او را ندیده بودیم) که شخصی متدین است و میگفتند بعضی چیزها را در وجود افراد تشخیص میدهد ، بعد از دیدن خواهرم ناگهان حالتش عوض شد. نامادریم دلیلش را از او پرسید گفت (طبق اصطلاح محلی خودمان) دخترت را سیاه کرده اند ، جوری که مردم از او متنفر بشوند. درست خاطرم نیست از روی چه شواهدی ، اما در نهایت که از او خواستند اطلاعات دقیقتری بدهد ، گفت دخترت و برادر بزرگش (یعنی من) را سیاه کرده اند

مورد هفتم:
در نهایت از همان روزها تا الان ما با مشکلات بسیاری درگیر هستیم که قطعاً بعضی از آنها روال طبیعی زندگی است و ربطی به سحر و جادو ندارد. اما اتفاقاتی هم هست که کاملاً برای من واضح است که طبیعی نیستند. نمیگویم حتماً سحری در کار است ، فقط میگویم طبیعی نیستند. این مسائل جوری است که حتی برخی دوستان و آشنایان ، حتی آنهایی که با کم و کیف زندگی خانوادهء من آشنا نیستند ، بعد از مدتی برخورد با ما و دیدن اتفاقاتی که برایمان میفتد ، به شوخی میگویند آقا پیش ما نیاین میترسیم نحسی شما ما را هم بگیرد!

اینها مهمترین مواردی بود که در آن خانه برای ما پیش آمد. ولی اتفاقاتی که عرض کردم تعدادش خیلی بیشتر از اینها بود که بیان آنها به درازا میکشید. این را هم بگویم خارج از این خانه نیز مشکلاتی برایمان پیش آمده ، ولی تقریباً 80 درصد این اتفاقات در آن خانه رخ داده

اما نکتهء مهمتر از خودِ این اتفاقات ، این است که همچنان احساس میکنم آثارش دارد زندگیم را تحت تاثیر قرار میدهد
و دلیل طرح این موضوع نیز همین بوده است

منتظر پاسخ کارشناس محترم هستم @};-

آیا چیزی را با اصرار از خدا خواستن صحیح است؟

با سلام. پرسشی که چندی ست برایم مطرح است چنین است که آیا ما مجاز به الحاح و پافشاری در طلب امری از خدا هستیم؟ چنانکه استجابت دعای ما به تاخیر افتد و اینکه ما همچنان آن را از خدا بخواهیم و به استجابت "آن امر" و نه از مجرای دیگری امیدوار باشیم آیا مغایر با رضایت به رضای خدا نیست؟ من مدتی است از خدا چیزی را می طلبم که مطمین نیستم خیر من و رضای خدا در تحقق آن باشد. اما همچنان "چشم گشاد از کرمش می دارم". این همه دعا و خواهش به درگاه خدا مرا تا اندازه زیادی شکاک و ناامید میکند که به سختی با این ناامیدی در ستیز هستم. آیا به نظر شما ادامه ی این وضعیت جایز است؟از سویی من متاسفانه معنای توکل را چندان نمیفهمم یا بهتر است بگویم در حین توکل به خدا آرامش ندارم. نمیدانم چه کنم و به راهنمایی بسیار نیاز دارم. با تشکر از اینکه حوصله کرده و پیام مرا خواندید.

دعای پیامبران برای نسل خود

انجمن: 

به نام الله

سلام

در روایات ما هست که هر چه می خواهید ، از خدا بخواهید. و حتی تاکید شده که در امر دعا ، همتتان بلند باشد و امور متعالی از خداوند مسئلت کنید. خداوند که بخیل نیست.

چرا در دعای پیامبران برای نسل خودشان ، دعا با "من بعضیه" آمده؟ یعنی گفته اند: خدایا قسمتی از ذریه مرا فلان جور قرار بده. و نفرموده اند همه ذریه مرا.

مثلاً:

رَبِّ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ

ترجمه آیت الله مشکینی:
پروردگارا ، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از اولاد من ( نیز نمازگزاران قرار ده ) ، و ای پروردگار ، دعای مرا اجابت نما.

ترجمه الهی قمشه ای:
پروردگارا ، مرا و از ذرّیّه ام نیز کسانی را نمازگزار گردان ، و بار الها دعای مرا بپذیر.

چرا حضرت ابراهیم نفرمود: رب اجعلنی مقیم الصلوة و ذریتی؟

مواردی از این دست در دعای انبیاء ، متعدد است، که نمونه ای ذکر شد.

آیا اینطور دعا کردن صحیحه؟

با سلام

فرض کنید ما دعا کنیم و از خدا بخواهیم که محبت مارو تو دل شخصی زیاد کنه

آیا این دعا اشکال داره؟
اگه اشکال نداره آیا اینجور دعا ها فایده هم داره؟

باتشکر

دعا و ذکر جهت قضا نشدن نمازها

انجمن: 

سلام ما جهت اهداف و حاجات مختلف ، دعا و ذکر در دینمان داریم که از ائمه معصومین (ع) روایت شده اند. 1- دعا یا ذکری هست که مداومت بر خواندن آن باعث بشه هیچ یک از نمازهای آدم قضا نشه؟ 2- دعا یا ذکری هست که مداومت بر خواندن آن باعث بشه انسان توفیق نماز شب خواندن به دست بیاره و نماز شب ازش فوت نشه؟

تکرار اسماء خدا در دعای جوشن کبیر

اسم (یا انیس من لا انیس له) در فراز 29 و 59 تکرار شده. همچنین اسم (یا من هو بمن عصاه حلیم) هم دو بار تکرار شده است. لطفا علت این تکرار ها را توضیح دهید و بگویید چرا خدا باید دو اسم کاملا شبیه به هم داشته باشد؟

آیا با استجابت نشدن دعا، خدا نفی می شود؟ (استدلال سوره اعراف)

انجمن: 

با سلام و ادب

وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴿٦٠﴾ غافر

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ ۖ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿١٩٤﴾ اعراف

خداوند می فرماید مرا بخوانید تا اجابت کنم
برای همه ی ما این سوال در زندگی پیش آمده :چرا دعای من اجابت نمی شود ؟

اما خداوند در سوره اعراف می فرماید

اگر واقعا اینهایی که آنها را می خوانید خدا هستند، چرا وقتی می خوانیدشان، استجابت نمی کنند ؟ ( اگر راست می گویید = ان کنتم صادقین )

یعنی همین که استجابت نمی کنند کافی است برای این که خدایی آنها را انکار کنید.

چرا وقتی خدا را می خوانیم و استجابت نمی شویم، خدا را نفی نمی کنیم ؟

بعضی ها می گویند اگر خدا را خالصانه و درست بخوانید استجابت میشویدیا می گویند ممکن است خدا بنا به حکمتش ، حتما همان چیزی که می خواهید را به شما ندهد ولی استجابت می کند.

اما آن طرفی ها هم می توانند این را بگویند که استدلال قرآن درست نیست و ما نمی توانیم به خاطر استجابت نشدن، خدایان را نفی کنیم چون ممکن است درست آنها را نخواندیم یا به مصلحت نبوده است و ...
همچنین بت ها وعده ی استجابت نداده اند اما خداوند وعده ی استجابت داده است.

آیا در مورد حکمت معجزه ای خاص، می توانم از خدا یا ائمه علیهم السلام جوابی بگیرم؟

سلام
حقیقتش در سال 85-86 یه معجزه ای از طرف امام رضا (ع) برام اتفاق افتاده بود که البته نیمه کاره رها شد و برام فایده ای جز حسرت نداشت.
موضوع از این قرار بود که چند سال قبلش (سال 79) در مشهد از امام (ع) سر دعا، همسری رویایی و ایده آل با صلاحدید خودشون رو برای آینده ام درخواست کرده بودم و به صورت ناگهانی اون فرد وارد زندگیم شد و همکلاسی دوران دانشگاهم شد و بنده کمی ضعف ایمانی داشتم و در نهایت نتونستم به سمتشون برم و با ایشون ازدواج کنم و ایشون هم با فرد دیگری ازدواج کرد. البته سعی کردم، ولی خوب نشد! وقتی من سمت ایشون می رفتم تا در مورد علاقه صحبت کنم، ایشون به بنده سر بهانه های مختلف جواب رد می دادند و وقتی فکراشونو می کردند و به بنده چراغ سبز نشون می دادند، بنده از روی ضعف ایمانی و ترس از ورود به یه جریان مهم و غرور و ... بی اعتنایی می کردم.

در مورد اطمینانم از اینکه فرد مد نظر همون آدم بود یا نه، اون زمان شبی بعد از نماز عشا سر سجده از خدا خواهش کردم حکمت این موضوع رو به من بگه که اون فرد کی هست و همون شب خواب مشهد و ضریح امام (ع) رو دیدم و فرد مد نظر جلوی ضریح بود و بعد از بیداری فهمیدم این موضوع به دعای مد نظر ربط داره.

حالا از شما می پرسم:
آیا واقعا راهی هست که به صورت سوالی جوابی، حکمت موردی همچون اینو از خدا یا ائمه علیهم السلام بپرسم و خدا یا ائمه پاسخگوی من برای درک حکمت باشه؟
چون حقیقتش بعد از چند سال هنوز درگیری فکریشو دارم. مخصوصا که دیگه نمی تونم با هیچ کسی ازدواج کنم. چون مورد مد نظر تاثیر روحی بدی روی من گذاشته و از طرفی دیگه نمی تونم به راحتی از کسی خوشم بیاد.
ممنون.