درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام
سوالی که در خصوص قوه وهم (مانند سایر قوا که قبلا عنوان شد )مطرح است این است که چه بخشی از مغز به این قوه اختصاص دارد ودر صورت معیوب شدن آن بخش انسان چگونه عمل می کند یعنی انسان بدون قوه وهم چه تفاوتی با سایر انسان ها دارد
از پاسخ هر یک از دوستان که مطلب را بخوبی تشریح نمایند (با ذکر نمونه )متشکرم.

[=Georgia]

سیدمنصور;415081 نوشت:
با سلام
من سوال را به گونه ای دیگر مطرح می کنم
رابطه بین عمل انسان با درک او از موضوعات که توسط دو قوه "وهم"و "عقل" انجام می شود چیست؟
بطور مثال من از معایب پر خوری عقلا آگاهم وبارها نیز عواقب آن را تجربه کرده ام اما چرا باز ان عمل را انجام می دهم؟
بنابر این وجود آگاهی از موضوع (یعنی درک عقلی موضوع )برای انجام رفتار صحیح کافی نیست

علم و دانش و آگاهی اگر چه در اراده افعال و اختیار اعمال گوناگون نقش بسزایی دارند ولی چنان نیست که همیشه اعمال انسان مطابق با دانشهای وی باشد چه بسیار مواردی که انسان از دانش و آگاهی خود در مرحله عمل بهره ای نبرده و بر خلاف دانشها و باورهای خود عمل کند زيرا بسا انسان چيزى را مى‌داند ولى دلش آن را نمى‌پذيرد و نمى‌خواهد به لوازم آن ملتزم شود. از اين رو، عمداً با آن مخالفت مى‌كند و به هنگام اقتضا با زبان هم آن را انكار مى‌كند. چنان كه قرآن شريف مى‌فرمايد:
«وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً» (النمل/14)
یعنی فرعونيان آيات الهى را از روى ستم و برترى جويى انكار كردند در حالى كه يقين داشتند.
در حقیقت علم و ايمان مقتضىِ عمل است، نه عين عمل خارجى و نه علت تامه ایجاد آن، بلكه زمینه ساز و ريشه و جهت دهنده به آن است . از این روی اگر عقلا از معایب پر خوری آگاهیم اما باز آن عمل را انجام می دهیم بدین خاطر است که اراده و اختیار انسان برای انجام افعال عین علم و آگاهی او نسبت به محیط پیرامونش نیست بلکه برخی از اغراض و تمایلات درونی می تواند این اراده و اختیار را تحت الشعاع قرار داده و سمت و سوی آن را تغییر دهد.

[="Georgia"][="Blue"]

سیدمنصور;417879 نوشت:
سلام
سوالی که در خصوص قوه وهم (مانند سایر قوا که قبلا عنوان شد )مطرح است این است که چه بخشی از مغز به این قوه اختصاص دارد ودر صورت معیوب شدن آن بخش انسان چگونه عمل می کند یعنی انسان بدون قوه وهم چه تفاوتی با سایر انسان ها دارد
از پاسخ هر یک از دوستان که مطلب را بخوبی تشریح نمایند (با ذکر نمونه )متشکرم.

كل مغز آلت قوه واهمه می‌باشد یعنی هر جایی از مغز که دچار اختلال و اسیب شود اخذ معانی جزیی از صورتهای جزیی دچار نارسایی و ضعف و کندی می شود ولكن جایگاه اختصاصی قوه واهمه در مغز آخر لایه درونی بخش دوم مغز است كه مجاور آلت قوه خیال می باشد تا به راحتی بتواند از صور جزئي خزینه شده در قوه خیال معانی جزیی را بسازد.
[/]

[="Navy"]

اویس;418219 نوشت:
جایگاه اختصاصی قوه واهمه در مغز آخر لایه درونی بخش دوم مغز است

ببخشید این قوّه واهمه مگر از قوای روحی نیست؟ پس چطور ممکن است که برای آن یک جایگاه مادّی فرض شود؟![/]

Hadi99g;418292 نوشت:

ببخشید این قوّه واهمه مگر از قوای روحی نیست؟ پس چطور ممکن است که برای آن یک جایگاه مادّی فرض شود؟!

با مراجعه به پست های قبلی در خواهید یافت که تمامی قوای انسان نیاز به یک ابزار مادی دارند تا بتوانند ارتباطشان را با دنیای ماده برقرار کنند.البته برای قوه واهمه قبول دارم مطلب کمی پیچیده تر است.

[=Georgia]

Hadi99g;418292 نوشت:
بخشید این قوّه واهمه مگر از قوای روحی نیست؟ پس چطور ممکن است که برای آن یک جایگاه مادّی فرض شود؟!

قبلا جواب این سوال در همین تاپیک داده شده است از یکی از دوستان میخواهم بر اساس آنچه قبلا در اینجا گفته شده پاسخ این سوال را بدهند.
همچنین اگر برای یکی از دوستان مقدور است لطفی نمایند و تمامی پستهای این تاپیک را فهرست نمایند و به این حقیر ارائه نمایند تا من آن را در ابتدای این تاپیک قرار دهم. تا اگر کسی در فواصل درس سوالی کرد که پاسخش قبلا بیان شده با رجوع به آن فهرست بتوانند پاسخ خود را پیدا کنند.
لطفا هر کدام از دوستان عهده دار این زحمت می شوند اعلام نمایند تا دوستان دیگر کار مشابه انجام ندهند. همچنین 2 یا 3 نفر به صورت اشتراکی میتوانند عهده دار این کار بشوند.

[=Georgia]

خب الحمدلله سرکار خانم

رحمت بیکران الهی در پیامی خصوصی بیان فرمودند که متقبل این مهم می شوند.
پیشاپیش از زحمات مخلصانه ایشان و همه خادمان حقیقی معارف قرآن تشکر نموده و اجر دنیا و آخرت را برای ایشان از خداوند منان مسالت دارم.:Gol:

[=Georgia]تا کنون دانستیم که ادراکات انسان بر چهار نوع است: احساس، تخیّل، توهم، تعقل.
گفتیم که «احساس»، ادراکی مادّی است که لزوما باید شی مادی در نزد ادراک‌‌کننده با همان ویژگی‌‌ها و خصوصیات محسوسش نظیر زمان و مکان و وضع و کیف و کم و غیر آن حاضر شده باشد، لکن آنچه نزد ادراک‌‌کننده حاضر می‌‌شود، به عینه خود آن شی محسوس نیست بلکه صورتی از آن شی‌‌ء محسوس است که در حس مشترک ادراک می گردد؛ یعنی باید آنچه در حسّ مشترک حاصل می‌‌شود صورتی مجرّد از مادّه باشد، لکن تجرّدی که در اینجا به وسیله حسّ صورت می‌‌گیرد تجرّد کامل نیست.
آنچه قابل توجه است این است که ادراک در این مرتبه به وسیله تماس حسّی ادراک‌‌کننده با محسوس مادی حاصل می‌‌شود، و با پایان یافتن این تماس حسّی، پایان می‌‌یابد.
پس از حسّ نوبت به «تخیّل» می‌‌رسد. تخیّل نیز ادراک آن شی‌‌ء مادّی است با همان خصوصیات و ویژگی‌‌هایش؛ زیرا قوّه خیال همان را تخیّل می‌‌کند و نقش برمی‌‌دارد که در احساس آمده است با این فرق که پس از احساس و برقراری تماس حسّی بین دستگاه‌‌های حسّی ادراک با شی‌‌ء محسوس، ذهن آدمی صورتی از این احساس را نزد خود نگه می‌‌دارد. این صورت پس از پایان یافتن رابطه حسّی با شی‌‌ء محسوس همچنان در ذهن باقی می‌‌ماند. این صورت که از آن به «صورت خیالی» تعبیر می‌‌شود، همه خصوصیات شی‌‌ء محسوس را جز مادّه آن دارا است.

[=Georgia]قسم سوم ادراک «توهم» است .توهّم، ادراک معنای غیر محسوس است، بلکه میتوان گفت ادراک یک معنای معقول است، لکن نه به نحو کلیّت و عموم، بلکه به نحو اضافه به جزئی محسوس و لذا معنای متوهّم هیچ‌‌گاه مشترک نیست، بلکه مخصوص به همان معنای شخصی و جزئی است که احساس و تخیّل بدان تعلّق گرفته است.
در این مرتبه نفس آدمی صورت محسوس را از خصوصیاتش مجرّد می‌‌کند بدون آنکه رابطه این صورت مجرّد با آن مصداق محسوس به طور کامل قطع شود. صورت مجرّد، که صورت وهمی شی‌‌ء محسوس است، بر غیر آن شی‌‌ء جزئی محسوس قابل انطباق نیست؛ نظیر تصویر مبهمی که در ذهن ما از چیزی منعکس می‌‌شود که آن را از دور می‌‌بینیم، اما خصوصیاتش را ادراک نمی‌‌کنیم و نمی‌‌دانیم حیوان است یا انسان و رنگ و حجم و ترکیب اجزا و اعضایش را دقیقا نمی‌‌دانیم. این تصویر با آنکه فاقد خصوصیات آن شی‌‌ء خارجی است، بر آن منطبق است و بر غیر آن منطبق نیست و با آنکه مجرّد از خصوصیات است، جزئی است. ادراک وهمی نیز از این قبیل است، با آنکه از خصوصیات مُدرَک محسوس مجرّد شده است، ولی از جزئیّت بیرون نیامده، و تنها بر همان شی‌‌ء خاص قابل انطباق است
قسم چهارم ادراک، «تعقّل» است. تعقّل، ادراک شی‌‌ء است به لحاظ حقیقت و ماهیتش بدون اینکه چیزی دیگر در نظر گرفته شود. در این مرتبه انسان، صورت ادراکی را از همه خصوصیاتش و نیز از حالت جزئی و شخصی بودنش مجرّد می‌‌کند. صورت ادراکی در اینجا نه تنها بر مُدرَک محسوس قابل انطباق است، بلکه بر اشیای دیگری نیز که با آن مُدرَک محسوس در این صورت کلی مشترکند قابل انطباق است. این مرتبه، مرتبه تجرّد کامل صورت ادراکی است. مثلا مفهوم کلی انسانیت که به همه افراد انسان قابل صدق و انطباق است.

[=Georgia]شرایط ادراک
از آنچه گفتیم معلوم می شود ادراک نخست که ادراک حسّی بود به سه چیز مشروط است:
[=Georgia]

  1. حضور ماده مُدرَک نزد آلت و وسیله ادراک
  2. آمیختگی با خصوصیّات ادراک‌‌شونده
  3. جزئی بودن ادراک‌‌شونده
[=Georgia] قسم ادراک دوم که تخیّل بود از شرط اول فارغ و رها است یعنی نیازی به حضور ماده مُدرَک نزد آلت و وسیله ادراک ندارد اما دو شرط دیگر در آن موجود است.
[=Georgia][=Georgia]ادراک سوم که توهّم است از شرط اول و دوم رها است یعنی نه تنها نیازی به حضور ماده مُدرَک نزد آلت و وسیله ادراک ندارد بلکه با خصوصیّات ادراک‌‌شونده نیز آمیختگی ندارد.
ادراک چهارم که تعقّل است از همه این شروط فارغ است یعنی نه به حضور مادّه مدرَک نزد وسیله و ابزار ادراک نیازمند است و نه آمیخته با خصوصیات ادراک‌‌شونده است، و نه جزئی است.

[="Georgia"][="Blue"]عدم استقلال وهم در ادراک
(زین پس برای مطالب این تاپیک عنوانی می گذارم که برای عزیزان در تهیه فهرست آسان تر باشد.)
نکته مهمی که در اینجا قابل توجه است این است که در نزد عارفان و فيلسوفان راسخ در عرفان و فلسفه ی الهى ادراک بر سه قسم احساس و تخيّل و تعقّل است. و توهم قسم مستقلی از ادراک نیست بلکه در نزد آنان وهم، عقلِ ساقط است؛ يعنى وهم مرتبه ی نازل عقل است نه اين كه به طور استقلالی و انفرادی مدرک بوده باشد. لذا بزرگانی چون بوعلی سینا و ميرداماد و صدرالمتالهين معتقد بودند كه انواع ادراك 3 تا است، نه 4تا اما در فلسفه ی رايج گروه مشایین آمده است كه انواع ادراک چهار قسم یعنی احساس و تخيل و توهم و تعقل است
علامه قيصرى در اواخر شرح فص آدمى فصوص الحكم فرمايد:
«كسى نظرى عميق بيفكند مى داند كه قوه ی وهم چون قوىّ گردد و نورانى شود، عقل مُدرِك كليات گردد، زيرا كه وهم نورى از انوار عقل كلّى است كه در عالم سفلى با روح انسانى نازل شده است، و به سبب دوري اش از انوار عقلى كوچك شده و نور و ادراك او ضعيف گرديده است، لذا به وهم ناميده شده است، پس چون به اصل خود بازگشت كند و نور بگيرد، به حسب اعتدال مزاج انسانى، ادراك او قوى گردد و عقلى از عقول خواهد شد، و همچنين عقل ترقى مى كند تا عقل مستفاد مى گردد
علامه حسن زاده آملی در فصل پنجم کتاب قرآن و عرفان وبرهان از هم جدایی ندارند می فرمایند:
«آن كه فرموده اند: «وهم، عقلِ ساقط است»؛ بدين معنى است كه وهم عقل نازل است، چنانكه باز گفته اند: وهم مرتبه ی نازل عقل است. در بيان آن گوييم:
مدرَك عقل و مدرَك وهم، هر دو معنى اند، جز اين كه آن معنى كلى است و اين معنى جزئى. به عنوان تمثيل اگر ابصار(دیدن) را موضوع بحث قرار دهيم، مى دانيم كه ابصار نوعى از انواع احساس و ادراك است و هر گاه چيزى بارى(گاهی) از روزنه اى باريك مثلا سوراخ سوزن ديده شود و بارى از سوراخى فراخ(گشاده) و يا به طور عادى از چشم بدون واسطه، در هر دو حال يك نوع ادراك ابصارى است هر چند يكى از راهى باريك و ديگرى از راهى فراخ است؛ به همين مثابت است معناى مطلق و معناى مقيّد كه آن را معقول و اين را موهوم گوييم و صِرف اطلاق و تقييد ايجاب نمى كند كه دو نوع ادراك صورت گرفته باشد، به خلاف معقول و مبصَر مثلا که دو نوع ادراك اند

[/]

[="Georgia"][="Blue"]تکلیف شب (اندیشه در یک حدیث)
در روایتی داریم که امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود:

إنّ الله عز و جل خَلَق مُلكَه على مثالِ ملكوتِهِ و أسَّسَ ملكوته على مثالِ جبروتِهِ ليستدلّ بِملكِهِ على ملكوته، و بملكوتِهِ على جبروته.
یعنی همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.
از این حدیث شریف میتوان حقایق و معانی گوناگون و شگرفی را فهمید که یکی از آنها سه قسم بودن ادراک نفس انسانی است. از دوستان عزیزم استدعا دارم در این حدیث شریف اندیشه نموده و اتقالات ذهنی و برداشتهای علمی خود را از این حدیث شریف در باب سه قسم بودن ادراک انسانی بیان فرمایند.
این سوال را به عنوان تکلیف مشق شب دوستان گرامی قرار می دهم.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]استراحتی در باغ اندیشه ها (معنای شعری از علامه حسن زاده آملی به قلم حقیر)
برای رفع خستگی دوستان همراهم بیتی را از علامه حسن زاده آملی تقدیمتان میکنم و آن را شرح می نمایم که البته بی مناسبت با مطالب پستهای پیشین نیست.
علامه حسن زاده آملی مجموعه ابیاتی به زبان تبری(مازندرانی) دارند که یکی از آنها این است.
«هفت دریو مرکب بووه صد هزار بار
توم بون و ته نوم هسه که نبونه توم
»
یعنی خداوندا اگر هفت دریا برای نوشتن نامهایت صد هزار بار مرکب شود این هفت دریا تمام می شود و نام های تو است که تمامی ندارد.
در حقیقت این ابیات ترجمه تبری این آیه شریفه است که « وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»(لقمان/28)
یعنی اگر همه درختان روي زمين قلم شود، و دريا براي آن مرکب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مي‌شود ولي کلمات خدا پايان نمي‌گيرد؛ خداوند عزيز و حکيم است.
و نیز در قرآن کریم آمده است: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا»(الکهف/110)
یعنی بگو: «اگر درياها براي (نوشتن) کلمات پروردگارم مرکب شود، درياها پايان مي‌گيرد. پيش از آنکه کلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را کمک آن قرار دهيم!»
در حقیقت عدد هفت نماد کثرت می باشد و عمدتا به معنای زیاد و بسیار به کار میرود. اما میتوان از آن معنای دیگری را مطابق با معرفت نفس انسانی دریافت نمود و آن این که در پستهای پیشین گفتیم که انسان را هفت قوه است که با این قوای هفتگانه آب حیات علوم و معارف را به جان خویش وارد می نماید. این هفت قوه عبارتند از: سامعه و باصره و شامه و ذائقه و لامسه و خیال و عقل.
(گفتیم که قوه وهم قوه ای مستقل در بین قوای انسانی نیست و در نگاه دقیق همان عقل است که از جایگاه خود تنزل یافته است. از این رو وهم را عقل ساقط نامیده اند و در تقسیم بندی ها وهم عمدتا قوه ای مستقل لحاظ نمی شود.)
این هفت قوا به وزان هفت دریایی هستند که به واسطه آلات خویش آب حیات علم را وارد دریای خویش می نمایند.
یعنی در حقیقت آیه کریمه می فرماید اگر مرکب هفت دریای نفس انسانی که قوای ادراکی وی هستند در نگارش علوم و معارف و حقایق اسمای حسنای الهیه استفاده گردد و جان آدمی در این طریق به وادی فنا رسد باز هم از انبان حقایق اسمای الهی، حقایق بیشمار نانوشته دیگری باقی خواهد ماند.
پس در این معنایی که به عرض محضرت رسید خوب اندیشه نما و آن را قدر بدان که در کتاب دیگری گفته نشده است.
[/]

اویس;418699 نوشت:
إنّ الله عز و جل خَلَق مُلكَه على مثالِ ملكوتِهِ و أسَّسَ ملكوته على مثالِ جبروتِهِ ليستدلّ بِملكِهِ على ملكوته، و بملكوتِهِ على جبروته.
یعنی همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.
از این حدیث شریف میتوان حقایق و معانی گوناگون و شگرفی را فهمید که یکی از آنها سه قسم بودن ادراک نفس انسانی است. از دوستان عزیزم استدعا دارم در این حدیث شریف اندیشه نموده و اتقالات ذهنی و برداشتهای علمی خود را از این حدیث شریف در باب سه قسم بودن ادراک انسانی بیان فرمایند.

با سلام خدمت استاد گرامي و دوستان محترم.:Gol:

ببخشيد من كلا پاسخهايم در اين تاپيك غلط از آب درمي آيد چون سوادم در اين مباحث خيلي اندك هست اما باز هم نظرم را مي گويم:

شايد بتوان عالم ملك خداوند را مثل يك شي مادي در نظر گرفت كه در نزد ادراك كنند حاضر است و آن را درك نمود سپس در مرتبه دوم با كمك تخيل و ذهنيتي كه از طريق حسي از ملك به دست آمده بتوان ملكوت خداوند را تخيل كرد.....و نهايتا با تعقل به آن صورت خيالي اي كه از ملكوت خداوند به دست آمده بتوان جبروت خداوند را درك كرد.

البته دقيقا تفاوت ملكوت و جبروت را نميدانم....

و ببخشيد اين شعر علامه حسن زاده آملي چقدر تلفظش سخت بود!! :ok:....اما خيلي پر محتوا بود....با تشكر از استاد اويس:Gol:

اویس;418699 نوشت:
[=Georgia]تکلیف شب (اندیشه در یک حدیث)
در روایتی داریم که امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود:


یعنی همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.
از این حدیث شریف میتوان حقایق و معانی گوناگون و شگرفی را فهمید که یکی از آنها سه قسم بودن ادراک نفس انسانی است. از دوستان عزیزم استدعا دارم در این حدیث شریف اندیشه نموده و اتقالات ذهنی و برداشتهای علمی خود را از این حدیث شریف در باب سه قسم بودن ادراک انسانی بیان فرمایند.

من عرف نفسه فقد عرفه ربه
انسان با شناخت خود متوجه وجود سه نوع قوا در خود می شود (قوای حسی ،قوه خیال و قوه عقل)یعنی خداوند منان در خلقت سه مرتبه وجودی را آفریده است.و این سه مرتبه در آفرینش انسان نیز موجود می باشد.
بنابر این با شناخت خود می توان به خصوصیات مراتب آفرینش الهی پی برد.و اعتقاد خود را به عالم فرای ماده (ملکوت)که همان عالم برزخ می باشد مستحکم تر نمود.وبا مقایسه عقل خود با خیال خود می توان به وجود مرتبه بالاتری از آفرینش که همان عالم جبروت است پی برد.با مرگ پرده حجاب عالم ملک برداشته می شود واحتمالا با بر پایی قیامت کبری، پرده حجاب ملکوت برداشته می شود.

[=Georgia]ضمن تشکر فراوان از سرکار خانم نیاز و آقای سید منصور بابت بیان نتایج اندیشه خود، همچنان منتظر نظرات ارزشمند آقایانHadi99g ،,gunmakersصراط11، معلق، aminiget و خانمها ,مهدیسا,رحمت بیکران الهی,شوق وصال,هورشید، zohreh و Ghamari و همه کسانی که مشتری این متاعند هستم...

[=Georgia]فرق بین ادراک وهمی و ادراک عقلی
در مورد فرق بین ادراک وهمی و ادراک عقلی عرایضی را تقدیم داشتم در تبیین بیشتر فرق این دو قوه در ضمن مثالی دیگر این عبارت علامه شعراني رحمة الله عليه بسیار مفید خواهد بود که در کتاب شرح تجريد الاعتقاد فرمودند: «هرگاه كسي عضوي از بدنش درد دارد همان هنگام آن درد احساس جزئي است، اما پس از بهبود، معني درد را كه مرد سالم تعقل مي‌كند و مشترك ميان او و هزاران مردم ديگر است كلي است و بايد به قوه عاقله غير جسماني درك شود، هر چند به ياد درد سابق عضو خود آيد، اما اين چيز ديگر است و آن چيز ديگر و متلازم با يكديگر نه عين يكديگر ونيز اگر كسي خواهد درست معني واهمه و معاني جزيي را ادراك كند و فرق آن را با قوه عاقله و ادراك كلي بگذارد تصور كند كه وقتي خودش خشمگين است رويش برافروخته و چشمش سرخ شده و قلبش در طپش و دندان مي فشارد و همه اينها ناشي از هيجان جزيي از دماغ(مغز) است و اين خشم جزيي است اما خشم كلي را شايد وقتي ادراك ميكند كه هيجانش فرو نشيند و قلبش آرام باشد و در آن هنگام فكر كند كه خشم صفت بدي است كه من داشتم و از رذايل انساني است وبايد همه افراد انسان اين صفت را از خود دور سازند، تصور خشم در اين حال تصور كلّي است كودك يا حيوان ندارد اما حالت اول خشم جزيي است و همه دارند.» (شرح تجريد الاعتقاد، ص253)

[=Georgia]فرق صاحبان قوه واهمه و صاحبان قوه عاقله
یکی از فرقهای اصلی قوه واهمه با قوه عاقله این است که كه حیوان و یا انسانی که در مرتبه قوه واهمه است هيچ توجهی به واقعیت اشیاء ندارد و در ذهنش نمی گذرد كه آيا ادراك او مطابق واقعیت می باشد و يا حاكي از واقع نمی باشد بلكه صرفا معنایی جزیی در ذهنش مي
گذرد و این معنای جزیی او را به تحرکات گوناگون وا مي‌دارد مانند ضربه ای که به چشم انسان نزدیک می شود و انسان قهراً چشم خود را بر هم مي‌نهد يا كسي كه گوشش سنگين است براي آن كه صدا را بهتر بشنود دهان خود را باز می کند بی‌آن كه بداند از دهان راهي به گوش است و بسياري از اعمال انسان چنين است که چون وی آگاه به مطابقت آنها با واقعیت اشیا نیست و از اسرار آنها بی خبر است تمامی این نوع افعال ناشی از قوه واهمه وی می باشد و همین افعال زمانی می تواند برخواسته از قوه عاقله باشد که انسان به علل و اسباب و وجه مطابقت این حالات خود با واقعیت خارجی اشیا علم و آگاهی داشته باشد. از همین روی چون حیوان به دلیل نداشتن قوه عاقله قادر به آگاهی و وجه مطابقت حالات خود با واقعیت خارجی نیست او را مكلف و مسئول اعمال خود نمي‌دانند و در مثل می گویند:
نيش عقرب نه از ره كين است
اقتضـای طبيعتـش اين است

اویس;418699 نوشت:
از دوستان عزیزم استدعا دارم در این حدیث شریف اندیشه نموده و اتقالات ذهنی و برداشتهای علمی خود را از این حدیث شریف در باب سه قسم بودن ادراک انسانی بیان فرمایند.
این سوال را به عنوان تکلیف مشق شب دوستان گرامی قرار میدهم.

سلام بر همه دوستان
عالم ملك اختصاص به ادراك حسي دارد كه ماده دنيايي از لوازم آن است(حواس ظاهري و زندگي دنيا)
عالم ملكوت اختصاص به ادراك خيالي دارد كه مجرد از ماده و لوازم آن است ولي آثاري مادي (مثل شكل و رنگ و..) را دارد(عالم مثال و برزخ)
عالم جبروت اختصاص به ادراك عقلي دارد كه هم مجرد از ماده و هم مجرد از خيال و اثار مادي است(عالم قيامت و يا نفس)

[="Tahoma"][="Blue"]

اویس;418728 نوشت:
[=Georgia]استراحتی در باغ اندیشه ها (معنای شعری از علامه حسن زاده آملی به قلم حقیر)
«هفت دریو مرکب بووه صد هزار بار
توم بون و ته نوم هسه که نبونه توم
»
یعنی خداوندا اگر هفت دریا برای نوشتن نامهایت صد هزار بار مرکب شود این هفت دریا تمام می شود و نام های تو است که تمامی ندارد.

[=Georgia]
خب شکر خدا که این قسمت رو فهمیدم
:ok:
[=Georgia]
اویس;418728 نوشت:
[=Georgia]
پس در این معنایی که به عرض محضرت رسید خوب اندیشه نما و آن را قدر بدان که در کتاب دیگری گفته نشده است.


واقعا ازتون ممنونم استاد

اویس;418699 نوشت:
[=Georgia]تکلیف شب (اندیشه در یک حدیث)
در روایتی داریم که امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود:

إنّ الله عز و جل خَلَق مُلكَه على مثالِ ملكوتِهِ و أسَّسَ ملكوته على مثالِ جبروتِهِ ليستدلّ بِملكِهِ على ملكوته، و بملكوتِهِ على جبروته.
این سوال را به عنوان تکلیف مشق شب دوستان گرامی قرار میدهم.

فکر می کنم در موارد فوق می توان از راه تعقل به ادراک حسی رسید حتی اگر جبروت و ملکوت خداوند را نتوان درک کرد از راه تخیل می توان به آن رسید ولیکن با وهم (به فرمایش استاد) که همان تعقل در سطح پایین است نمی توان به فهم درستی از مسئله رسید پس نتیجتا همان سه نوع ادراک صحیح است .

اویس;418691 نوشت:
[=Georgia]عدم استقلال وهم در ادراک

نکته مهمی که در اینجا قابل توجه است...


استاد خیلی شرمنده من مطالب فوق رو حتی با اینکه معنی بعضی از کلمات رو نمی دونم به طور کلی متوجه می شم منتها نمی دونم چرا مطلب رو درک نمی کنم . خیلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که احتمالا این مباحث یک پیش نیازی داشته یعنی نیاز هست که قبل از این من مطالب دیگه ای رو مطالعه کنم تا به فهم موارد فوق کمک کنه . لطفا راهنمایی بفرمائید . ممنون

اویس;419703 نوشت:
ضمن تشکر فراوان از سرکار خانم نیاز و آقای سید منصور بابت بیان نتایج اندیشه خود، همچنان منتظر نظرات ارزشمند آقایانHadi99g ،,gunmakersصراط11، معلق، aminiget و خانمها ,مهدیسا,رحمت بیکران الهی,شوق وصال,هورشید، zohreh و Ghamari و همه کسانی که مشتری این متاعند هستم...

خب نظر هم که دادم البته به اندازه عقل ناقص خودم . علما ببخشید

اویس;419786 نوشت:
[=Georgia]فرق صاحبان قوه واهمه و صاحبان قوه عاقله
یکی از فرقهای اصلی قوه واهمه با قوه عاقله این است که كه حیوان و یا انسانی که در مرتبه قوه واهمه است هيچ توجهی به واقعیت اشیاء ندارد و در ذهنش نمی گذرد كه آيا ادراك او مطابق واقعیت می باشد و يا حاكي از واقع نمی باشد بلكه صرفا معنایی جزیی در ذهنش مي
گذرد و این معنای جزیی او را به تحرکات گوناگون وا مي‌دارد مانند ضربه ای که به چشم انسان نزدیک می شود و انسان قهراً چشم خود را بر هم مي‌نهد يا كسي كه گوشش سنگين است براي آن كه صدا را بهتر بشنود دهان خود را باز می کند بی‌آن كه بداند از دهان راهي به گوش است و بسياري از اعمال انسان چنين است که چون وی آگاه به مطابقت آنها با واقعیت اشیا نیست و از اسرار آنها بی خبر است تمامی این نوع افعال ناشی از قوه واهمه وی می باشد و همین افعال زمانی می تواند برخواسته از قوه عاقله باشد که انسان به علل و اسباب و وجه مطابقت این حالات خود با واقعیت خارجی اشیا علم و آگاهی داشته باشد. از همین روی چون حیوان به دلیل نداشتن قوه عاقله قادر به آگاهی و وجه مطابقت حالات خود با واقعیت خارجی نیست او را مكلف و مسئول اعمال خود نمي‌دانند و در مثل می گویند:
نيش عقرب نه از ره كين است
اقتضـای طبيعتـش اين است

حالا بهتر می فهمم که وقتی بعضی ها از روی عنادی که با اهل بیت علیهم السلام داشتن و با علم در حق آنها دشمنی می کردن و جماعتی رو هم که ساده بودن دنبال خودشون کشاندند چه بار گناهی رو به گردن گرفتن .
شاید اونا مرده باشن ولی تا روز قیامت هر کس به تبعیت از آنها و بدعتی که نهادند با اهل بیت علیهم السلام دشمن باشد ، گناه براشون ثبت می شه .
اونها مثل عقرب نبودن که از روی غریضه نیش می زند بلکه با علم به جایگاه آن بزرگواران حقشان را غصب کردند .
استاد درست نتیجه گیری کردم؟

[=Georgia]توحید انسان وهمی و توحید انسان عقلی
دوست همرازم سلام
انسان وهمی را حالات و خطورات و افکار بوالعجبی است که موجب تعجب و تالم و تاسف انسان عقلی است زیرا همواره او را در جستجوی حقیقتی می بیند که خود تلالویی از آن است. این گمگشتگی و سرگردانی انسان وهمی موجب تحیر و نگرانی انسان عقلی است زیرا خود چنان است که در این دیار جز یار نمی بیند و انسان وهمی چنان است که همه را اغیار دانسته و در آغوش یار به جستجوی یار می گردد.
دوست همرازم نمیدانم تا کنون چقدر به رمز کریمه راه یافته ای که خدایت فرمود: «نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید»(سوره (ق) آیه شریفه 16) ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
پندار انسان وهمی آن است که خدای مسجودش در پشت هفت آسمانها برکرسی خدایی نشسته و از دور خلایق را فیض رسانی می‌کند اما انسان عقلی هر نور کمالی را در سرتاسر عالم به گواه کریمه الله نور السموات و الارض جز خدا نمی بیند.
به راستی آب و نان و غذا و نطفه پدر و مادر چگونه قادر به صورتگری صنعی این چنین شگفت و بی بدیل بودند؟ این چه کسی است که دهانت را به گونه ای قرار داد تا روزانه یک لیتر بزاق تولید ‌کند؟ این پنجاه هزار کیلومتر رشته عصبی که در بدنت قرار دارد به کدامین علم و تدبیر مقرر شده است؟ این کیست که طول رگهای بدنت را به پانصد و شصت هزار کیلومتر رسانید ؟ قلبت از کجا می داند که در طول یک سال، باید ۴۰ میلیون بار بتپد و روزانه 8000 لیتر خون را از درون این رگ ها تلمبه نماید؟ اینکه محققان اخیراً به این نتیجه رسیده اند که کلیه انسان ۵۰۰ عملکرد متفاوت داردآیا خود تو به انحای عملکرد همین یک قلم عضو درونی خودت آگاهی؟ آیا می دانی که هر کلیه حاوی یک ملیون فیلتر مجزا است که در هر دقیقه به طور میانگین حدود 1.3 لیتر خون را تصفیه و در روز حدود 1.4 لیتر ادرار را خارج می کند؟ این چه حقیتی است که در معده ات هر دو هفته ۱بار ماده مخاطی جدید ترشح میکند که اگر این ماده مخاطی نبود معده خودش را هضم می کرد؟ چه کسی سلول های سطح داخلی معده ات را به قدری سریع تجدید می کند که اسید های هضم کننده ی معده ات که می توانند فلز روی را آب کنند، زمان کافی برای ذوب کردن آنها نداشته باشند؟به راستی چه کسی در شبکه چشمت ۱۳۵ میلیون سلول احساسی قرار داد که مسئولیت گرفتن تصاویر و تشخیص رنگها را بر عهده گیرد و معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل عمل کند ؟
ای انسان وهمی آیا میدانی چشم سالمت میتواند ده میلیون رنگ مختلف را ببیند و آنها را از یکدیگر تمیز دهد؟ عضلات تمرکز کننده ی چشم هایت که روزی 100 هزار بار حرکت می کنند از که فرمان می گیرند؟ چه کسی بینی تو را قادر به حفظ و نگه داری و تشخیص 50000 بوی مختلف نموده است؟ آیا میدانی که مغز سرت در طول یک روز بیشتر از تمام تلفن های جهان به سلول ها پیام عصبی می‌فرستد؟ کیست که هر سه ماه یکبار بافت استخوانی بدنت را به طور کامل تعویض می کند؟ چه کسی 20 درصد از اکسیژنی که تنفس می کنی را به مغز می فرستد؟ و روزانه حدود 10 ملیارد سلول پوستی بدنت را می میراند؟ این کیست که در داخل ریه هایت بیش از 300000 ملیون مویرگ خونی کوچک قرار داده است؟ چه کسی هر یک سلول خونیت را بدان واداشت که ظرف مدت 60 ثانیه تمام بدنت را دور زند؟ به راستی چه کسی طول روده‌ی کوچکت را که حدوداً 4 برابر قد یک انسان معمولی است چنان پیچ خورده قرار داد که درون حفره ی شکمی جا گیرد؟
آیا همه اینها از خدای مسجودت در پشت هفت آسمانها است یا اینکه هر نور کمالی که در خود داری جلوه ای از حضور اوست؟
آیا وقت آن نرسیده که پرده اوهام را کنار زنی و حقیقت را آنگونه که هست ببینی...
به راستی که آن حافظ اسرار چه زیبا سخن گفت:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

اویس;420282 نوشت:
آیا وقت آن نرسیده که پرده اوهام را کنار زنی و حقیقت را آنگونه که هست ببینی...
به راستی که آن حافظ اسرار چه زیبا سخن گفت:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

با سلام خدمت استاد گرامي و دوستان محترم:Gol:

راستش مدتي هست دائم خدا را شكر ميكنم كه اين تاپيك را سر راهم قرار داد.

تازه فهميدم در دنيا چه بيهوده مشغوليت هايي داشته ام كه حتي يكبار هم به اين فكر نكرده بودم چرا موقع شكر يا دعا و مناجات با خدايم تمام نگاهم فقط به بالا و آسمان است در حالي كه هزاران بار خوانده بودم خدايم همه جا هست...چقدر بنده ي اوهام خود بوده ام كه خدايم را فقط آن بالا ميديدم كه از آسمانها نگاهم ميكند با اينكه بارها شنيده بودم خدايم از رگ گردن هم به بندگانش نزديك تر هست.....و چقدر فاصله دارم با بندگان عقلي خدايم.:Ghamgin:

ببخشيد يك سوالي برايم پيش آمد؛ آيا ارواح مطهره بندگان صالح خداوند هم در همه جا هستند؟ منظورم اين هست وقتي صلوات ميدهيم ميتوانيم اينطور حس كنيم كه ائمه كنارمان هستند و يا بايد اينطور فكر كنيم كه از آسمان و آن بالاها نگاهمان ميكنند.
ميگوييم كه امام زمانمان(عج) و ائمه هم مثل خداوند ناظر بر اعمالمان هستند.....خواستم بدانم از كجا ناظر هستند...ممكن هست وجودشان در اطرافمان باشد و ما ندانيم؟

خيلي خيلي ممنون از استاد اويس گرامي....التماس دعا از همگي دوستان در عزاداري هايشان:Sham:

اویس;420282 نوشت:
[=Georgia]
آیا همه اینها از خدای مسجودت در پشت هفت آسمانها است یا اینکه هر نور کمالی که در خود داری جلوه ای از حضور اوست؟
آیا وقت آن نرسیده که پرده اوهام را کنار زنی و حقیقت را آنگونه که هست ببینی...
به راستی که آن حافظ اسرار چه زیبا سخن گفت:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سلام

ممنون از بیان حقایق قابل تامل و زیبا و شگفت انگیز

وقتی دلیل خلق یه عضو یا قسمتی از بدن، رو میفهمیم،باعث میشه که خدا رو بیشتر از قبل شکر کنیم و بیشتر معترف بشیم که "فتبارک الله احسن الخالقین"

الان این رو میگم که ای کاش دلیل از آفرینش خودمون رو هم یه نفر همینقدر شفاف برامون توضیح میداد!!!
ولی وقتی منِ نوعی،دقیقــا نمیدونم هدف از آفرینش من چی بوده،دقیقـــا چه وظیفه ای بر عهده ام هست و ...، با دیدن هر ناملایمات و سختیهایی، شاید از خدا یه گلایه کنم که چرا منو خلق کردی؟ چرا این سختیها سر راه من هست و ... باعث بشه بقیه نعمتهاش رو نبینم و ناشکری کنم! این دیدگاه هم وقتی پیش میاد که سختی خودم رو بالاتر از نعمتهای دیگه میدونم!!!

خوش به حال اونهایی که از نعمتها هم به درستی استفاده میکنند،همونطور که خدا میخواد!
مثلا شما از نعمت چشم و قابلیتهای اون فرمودید،ولی مطمئنا طرز استفاده درست از این چشم رو هم باید داشته باشیم! کاش به جایی برسیم که چیزهایی رو ببینیم که باید ببینیم و چیزایی که نباید ببینیم رو نبینیم و ...

با تشکر :Gol:

تندیس;420862 نوشت:
سلام
الان این رو میگم که ای کاش دلیل از آفرینش خودمون رو هم یه نفر همینقدر شفاف برامون توضیح میداد!!!
ولی وقتی منِ نوعی،دقیقــا نمیدونم هدف از آفرینش من چی بوده،دقیقـــا چه وظیفه ای بر عهده ام هست و ...، با دیدن هر ناملایمات و سختیهایی، شاید از خدا یه گلایه کنم که چرا منو خلق کردی؟ چرا این سختیها سر راه من هست و ... باعث بشه بقیه نعمتهاش رو نبینم و ناشکری کنم! این دیدگاه هم وقتی پیش میاد که سختی خودم رو بالاتر از نعمتهای دیگه میدونم!!!
با تشکر :Gol:

با سلام
جناب تندیس برای پاسخ سوال خود می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید امیدوارم مفید واقع گردد.
http://maaref.porsemani.ir/خhttp://maaref.porsemani.ir/content/خدا چرا آفرید؟هدف خدا از خلقت انسان و جهان چه بود؟

اویس;420282 نوشت:
[=Georgia]توحید انسان وهمی و توحید انسان عقلی
پندار انسان وهمی آن است که خدای مسجودش در پشت هفت آسمانها برکرسی خدایی نشسته و از دور خلایق را فیض رسانی می‌کند
اما انسان عقلی هر نور کمالی را در سرتاسر عالم به گواه کریمه الله نور السموات و الارض جز خدا نمی بیند. ......................................

آیا همه اینها از خدای مسجودت در پشت هفت آسمانها است یا اینکه

هر نور کمالی که در خود داری جلوه ای از حضور اوست؟

با سلام
به نظرم می رسد که اگر بتوانیم دو جمله بالا را درک کنیم خیلی مسائل برایمان روشن شود پس اگر دوستان در خصوص این جمله"هر کمالی که بیابیم جلوه ای از حضور اوست"بیشتر بحث کنند ممنون می شوم

[=Georgia]

Niyaz;420845 نوشت:
با سلام خدمت استاد گرامي و دوستان محترم

راستش مدتي هست دائم خدا را شكر ميكنم كه اين تاپيك را سر راهم قرار داد.

تازه فهميدم در دنيا چه بيهوده مشغوليت هايي داشته ام كه حتي يكبار هم به اين فكر نكرده بودم چرا موقع شكر يا دعا و مناجات با خدايم تمام نگاهم فقط به بالا و آسمان است در حالي كه هزاران بار خوانده بودم خدايم همه جا هست...چقدر بنده ي اوهام خود بوده ام كه خدايم را فقط آن بالا ميديدم كه از آسمانها نگاهم ميكند با اينكه بارها شنيده بودم خدايم از رگ گردن هم به بندگانش نزديك تر هست.....و چقدر فاصله دارم با بندگان عقلي خدايم.


خوشحالم که این سلسله دروس معرفت نفس چشمهای ژرف نگر حقیقت بین شما را بیناتر کرده است...

Niyaz;420845 نوشت:
ببخشيد يك سوالي برايم پيش آمد؛ آيا ارواح مطهره بندگان صالح خداوند هم در همه جا هستند؟ منظورم اين هست وقتي صلوات ميدهيم ميتوانيم اينطور حس كنيم كه ائمه كنارمان هستند و يا بايد اينطور فكر كنيم كه از آسمان و آن بالاها نگاهمان ميكنند.
ميگوييم كه امام زمانمان(عج) و ائمه هم مثل خداوند ناظر بر اعمالمان هستند.....خواستم بدانم از كجا ناظر هستند...ممكن هست وجودشان در اطرافمان باشد و ما ندانيم؟

انشاالله وقتی مباحث معرفت نفس جلوتر رفت و مطالب بیشتری برایمان بیان شد پلی به انسان کامل شناسی خواهیم زد و در آنجا خواهیم فهمید که انسان کامل خلیفه و جانشین خدا در زمین است و حضور و فیض هماره او همانند خداوند هرگز از عالمیان منقطع نخواهد شد و امام نه از پشت هفت آسمان بلکه در تمامی ذرات نظام هستی حضور عینی و حقیقی دارد. تا انشالله در آینده به برهان و تبیین آن بپردازیم

[=Georgia]

تندیس;420862 نوشت:
ممنون از بیان حقایق قابل تامل و زیبا و شگفت انگیز

وقتی دلیل خلق یه عضو یا قسمتی از بدن، رو میفهمیم،باعث میشه که خدا رو بیشتر از قبل شکر کنیم و بیشتر معترف بشیم که "فتبارک الله احسن الخالقین"

الان این رو میگم که ای کاش دلیل از آفرینش خودمون رو هم یه نفر همینقدر شفاف برامون توضیح میداد!!!
ولی وقتی منِ نوعی،دقیقــا نمیدونم هدف از آفرینش من چی بوده،دقیقـــا چه وظیفه ای بر عهده ام هست و ...، با دیدن هر ناملایمات و سختیهایی، شاید از خدا یه گلایه کنم که چرا منو خلق کردی؟ چرا این سختیها سر راه من هست و ... باعث بشه بقیه نعمتهاش رو نبینم و ناشکری کنم! این دیدگاه هم وقتی پیش میاد که سختی خودم رو بالاتر از نعمتهای دیگه میدونم!!!

خوش به حال اونهایی که از نعمتها هم به درستی استفاده میکنند،همونطور که خدا میخواد!
مثلا شما از نعمت چشم و قابلیتهای اون فرمودید،ولی مطمئنا طرز استفاده درست از این چشم رو هم باید داشته باشیم! کاش به جایی برسیم که چیزهایی رو ببینیم که باید ببینیم و چیزایی که نباید ببینیم رو نبینیم و ...


در این تاپیک ما را همراهی کنید تا انشاالله پاسخ این سوال و صدها سوال دیگر را با هم دریافت کنیم. باور کنید که معرفت نفس کلید خزینه ای است که همه گوهرها را در خود جمع دارد فقط باید کمی صبور باشید و اهل استقامت و اندیشه که اگر با طهارت ظاهر و باطن قرین گردد آغازی بر فتوحاتی بی پایان خواهد بود. عمده آن است که گوهر ناشناخته نفسانی خود را دست کم نگرفته و قدر این موهبت الهی را دانسته و برای فهم اسرار و حقایق آن قدمی مردانه بردارید و از شکستها و ناگواریها و حوادث زمانه سست و بی انگیزه نشوید...

[=Georgia]ای همراه دل شکسته! چندی است که صوت حزین شکوه هایت از لابلای پستهای گوناگونت به گوش می رسد و پر پیداست که غمی در دل و داغی در سینه داری. اگر چه میدانم حمل بار غم ناکامی های این سرای پر هجران سخت و دشوار است اما مباد این گل رحمت خاصه خداوند بر دامن قلبت که عارفان آن موهبت را رحمت رحیمیه خوانند تو را از شکر و توجه خاص به حق منصرف گردانیده و به جای شکر و اشک تواضع، زبان به شکوه و گلایه گشایی.
اگر دنیا را برایت دار بلا و درد و فراق ساخته اند سودای شنیدن صوت زیبای ناله شکرت دارند که نعمتی بهتر از دنیا و مافیها عطایت کنند مباد که این دست کریمانه را نادیده بگیری و با زبان گلایه آن گوهر دردانه را با کامیابی بهشت دون دنیایی معاوضه کنی که هرکه را لایق آن عطای خاص نبینند بهشت دنیا نصیبش کنند و آنان که چشم دل دارند خوب می دانند این بهشت دنیا از هزاران جهنم پرسوزتر و حسرت آورتر است.
نامهای زیبای خداوندگارت را راحت روح و مفتاح فتوح و مرهم دل مجروحت بدان که مهر او بلا نشینان را کشتی نوح است خوش باش از ابتلای به دردی که او دوا و سرانجام آن است حال که جانت را لایق این نفحه غربت از خلایق و قرب به خود یافته اند شکیبا باش که اگر روزی نور دیده ات به یک نگاه عالم تابش روشن شود جهانی را از سرورت میخانه سازی و جهنمی را به آوای شادیت به بهشت مبدل سازی چرا که او چراغ دل مریدان وانیس جان غریبان و آسایش سینه ی محبّان و سبب دهشتِ والهانی است...
ادامه دارد...

[=Georgia]چند سطر بالا موجب شد بار دیگر پرنده اندیشه بر آسمان بیکران اسرار آیات و روایات پرگشاید و صاحبدلان را تحفه ای به ارمغان آورد...
نمی دانم توفیق خواندن تعقیبات نماز ظهر را داری یا نه. در فرازی از این دعای شریف آمده است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَ الْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَ الرَّخَاءَ بَعْدَ الشِّدَّةِ
خدايا!آسانى پس از سختى و گشايش پس از گرفتاری و آسايش پس از مشقت را از تو خواستارم
به راستی برایت سوال نشده که چرا امام در این دعا نفرمود: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ وَ الْفَرَجَ وَ الرَّخَاءَ چرا امام خواهان هر آسانی و گشایش و آسایشی نیست بلکه خواهان آسانی و گشایش وآسایشی است که بعد از سختی و گرفتاری و مشقت به دست آمده باشد؟!!
و نیز تا کنون هیچ اندیشیده ای که جد مکرمت حضرت آدم ابوالبشر با آنکه در بهشت برین الطاف کریمانه حق سکنی داشت میل هبوط و سرکشی به منازل زمینی نمود و از درخت نهی شده لقمه ای برداشت و قهر و جبروت و عظموت حق سبحانه و تعالی به جانش خرید؟!
تو که مانند دیگر مردمان این پندار ناصواب را نداری که پیغمبر صاحب عصمت و تعلیم یافته به همه اسمای حسنای الهی در دمی از عصمت خارج و اسمای حسنای تعلیم یافته را به فراموشی سپرد و دست به کاری زد که وی را اولین گنه کار عالم قرار داد! اگر چنین گمانی در سر داری رواست که در درگاه حق از چنین درکی از آیات قرآن کریم و این مقدار از پیغمبر شناسی ات توبه کنی که اسناد خطا به نبی جامع الاسماء گناهی آتش افزاست.
اگر می بینی که پدر بزرگوارت حضرت آدم، دار پر بلای دنیا را بر نعمتهای نابرده رنج بهشتی ترجیح داد بدین خاطر است که هنر آن است که نعمت را با مشقت به دست آوری وگرنه بودند فرشتگان سبوح گویی که از هرگونه شهوت خواب و خور و شهوت مصون بوده و بر تسبیح و تقدیس حق سرشته بودند. اگر میبنی که فرشتگان الهی در برابر وجود ذی شئون انسان کامل حضرت ادم علیه السلام که مظهر تام کریمه یا من لا یشغله شان عن شان است مامور به سجده و اظهار تواضع می شوند بدین خاطر است که آدم ابوالبشر به اقتضای جامعیت همه کمالات الهی در نهاد خود باید تمامی اسمای حسنای الهی را که از آن جمله اسمای جلالیه و قهریه است مکشوف و اظهار نماید و این اسماء جز با آغوش کشیدن مشقتها و سختیها و ناکامیها و نارواییها و تحمل و استقامت در برابر آنان ممکن نشود. پس در این معنا اندیشه نما که آدم ابوالبشر و همه انبیا و اولیای الهی آداب این سلوک را از همان اول به ما بنموده اند...

[="DarkGreen"]سلام . جناب استاد عزیز ، من را که از معرفت فراری بودم را به سمت معرفت کشوند و حالا در راه معرفت دارم سفر می کنم و امیدوارم که در این راه به کژی مبتلا نشوم .

راستش در باب معرفت و تفکر در نشانه ها ، من دقت در نوک قله کوه ها را خیلی دوست دارم . وقتی بهشون نگاه می کنم ، یک سر آدمی را میبینم که اکثرا رو به آسمونند اما نمی دونم چی میگند . فقط نگاه می کنم و یک دفعه یاد خدا میافتم .
امتحان کنید خیلی سرگرمی معرفتی قشنگیه .[/]

[=Georgia]اقسام ادراک وهمی
در ادامه مباحث مربوط به تشریح قوای انسانی عرائضی را در مورد قوه وهم و ادراکات آن تقدیم محضرتان نمودم. یکی از اموري كه در اين بخش قابل توجه است تامل در چگونگی ادراك معاني جزئيه توسط این قوه است.
جناب بو‌علي سينا در فصل سوم مقاله چهارم نفس شفا ادراكات وهم را به سه قسم غريزی و تجربی و تشبيهی تقسیم نموده و می گوید: يكي از وجوه انواع ادراکات وهم الهاماتي است كه از رحمت الهي بر كل موجودات افاضه مي‌شود مانند طفلي كه وقتي از مادر زاييده شد به پستانش آويخته مي‌شود و مانند كودكي كه وقتی برمی خیزد و در حال افتادن است به دست‌آويزي چنگ مي‌زند و اين كار جز از غريزه‌اي كه الهام الهي در طفل قرار داده نيست و چون خواهند خاري به چشم او زنند پيش از آن كه بفهمد نتيجة آن چه خواهد بود چشم خود را بر هم مي‌نهد و گويا اين كار هم از غريزه است و خود او را در آن كار اختياري نيست.
همچنين حيوانات را از این قسم الهامات غريزه‌‌اي نیز هست ... مثلا هر گوسفندي از گرگ مي‌ترسد هر چند در عمر خود هرگز آن را نديده باشد و همچنين بسياري از حيوانات از شير مي‌ترسند و مرغان ناتوان بي‌آنكه تجربه كرده باشند از مرغان شكاري مي‌گريزند. پس يكي از راههاي وقوف وهم بر معاني جزئيه غريزه مي‌باشد.

[=Georgia]ادامه اقسام ادراک وهمی
راه ديگر ادراک وهمی از طریق تجربه است يعني وقتي حيوان را لذت و يا دردي رسيد در قوة خيال او صورت آن و صورت هر آن چيزي كه مقارن آن است مرتسم مي‌شود، و در قوه حافظه او معني نسبت بين اين دو امر و حكم بين آن دو باقي مي‌ماند، و چون صورت آن معني براي متخيله از خارج آشكار شد صورت به همراه معاني نافع و يا مضرّ مقارن اين صورت در قوة خيال حركت مي‌كند و خلاصه معنايي كه در قوه حافظه است به طبيعت قوه متخيله منتقل و بدان عرضه مي‌شود، پس وهم تمامي اين امور را احساس كرده و معني را با صورت مي‌بيند و اين امر را از راه تجربه بدست مي‌آورد و بدين سبب است كه سگها از چوب و سنگ مي‌ترسند.
گاهي نیز ادراکات وهم از راه تشبيه بدست مي‌آيد، بدين صورت كه شي صورتي دارد كه آن صورت مقارن يك معناي وهمي در بعضي محسوسات است لكن گاهي اين صورت با آن معني مقارن شده و گاهي هم از آن تخلّف مي‌يابد، پس شخص گاهي با آن صورت به معناي مقارن آن منتقل شده و گاهي هم منتقل نمي‌شود. نتيجه آن كه وهم حاكم در حيوان بوده و حيوان در افعال خود به طاعت اين قوه محتاج است.
بسیاری از ادراکات وهمی ما از این قسم سوم است مثلا اين كه شخصی در شب تاريك از درخت بزرگ در منزل مي‌ترسد بدین خاطر است که مثلا شاخه‌هاي بزرگ و پيچ پيچ آن را به صورت هيولايي بزرگ در وسط حياط تصور مي‌كند و يا اين كه شخصی كدو نمي‌خورد به خاطر اين كه كدو شبيه به بادمجاني است كه وی از آن تنفر دارد و يا اينكه زني مثلاً از شهر خاصّي بدش مي‌آيد فقط به خاطر اين كه از آن شهر مردي همسرش شده كه روزگارش را سياه كرده است، و يا اين كه شخص ظاهر‌بيني، عارف حقيقي را مرتد و كافر مي‌شمرد فقط به خاطر اين كه آرائش را شبيه به آراء عارف نمايانِ دروغگو مشاهده مي‌كند ووو
با كمي تحقيق و تدقيق دانسته مي‌شود كه اكثر ادراكات افراد جامعه وهماني است، خصوصاً از همان طريق سوم كه طريق تشبيه بود.

[="Georgia"][="Blue"]فکر در اصطلاح عموم مردم
بسیاری از اموری که در تعبیرات ما به عنوان فکر کردن تلقی می شود چیزی جز توهم نیست. عموم مردم هرگونه انتقالات ذهنی در مفاهیم جزئيه را «
فكر» مي‌نامند در حالی که فکر کردن و تفکر نمودن حركتی عقلي به مفاهیم و مبادی براي دستيابي به مفاهیم مجهول است.
به تعبیر دیگر بسياري از اموري كه عموم مردم آنها را فكر مي‌خوانند در نزد فيلسوف اصلاً فكر محسوب نمي‌شود، بلكه صرف ادراك وهماني و يا خيالي است. عموم در طول روز ادراكات بيشماري از صورتها و معنای جزئيه دارند كه از همة آن‌‌ها تعبير به فكر مي‌كنند و مي‌گويند: ما در حال فكر كردن در فلان امر جزيي هستيم و حال اين كه همين كه پاي جزئيت به ميان آمد، فكر از ميان مي‌رود، زيرا تفكر در جایی است که سخن از حقایق کلی در میان باشد. هرگاه آدمي در هنگام تأمل در شيئي بدانجا رسيد كه هيچ فرد خاصي از آن حقيقت را در آن حال ناظر نبود، مي‌توان گفت در مقام تفكر در كليات عقلي است و الاّ همين كه فرد خاصي از افراد آن شي كلّي را نظاره كرد در يك لحظه از مقام فكر خارج و به دامن ادراكات وهماني مي‌افتد.
[/]

اویس;422310 نوشت:
زيرا تفكر در جایی است که سخن از حقایق کلی در میان باشد. هرگاه آدمي در هنگام تأمل در شيئي بدانجا رسيد كه هيچ فرد خاصي از آن حقيقت را در آن حال ناظر نبود، مي‌توان گفت در مقام تفكر در كليات عقلي است و الاّ همين كه فرد خاصي از افراد آن شي كلّي را نظاره كرد در يك لحظه از مقام فكر خارج و به دامن ادراكات وهماني مي‌افتد

سلام و عرض ادب
و تشکر از استاد اویس بزرگوار
ببخشید استاد میشه لطفا این جمله رو کمی بیشتر شرح دهید ؟خداخیرتون بده

با سلام
استاد گرامی لطفا پاسخ مشق را که بعضی از دوستان جواب دادند را نیز بفرمایید.
با تشکر

[=Georgia]

رحمت بیکران الهی;422338 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
زيرا تفكر در جایی است که سخن از حقایق کلی در میان باشد. هرگاه آدمي در هنگام تأمل در شيئي بدانجا رسيد كه هيچ فرد خاصي از آن حقيقت را در آن حال ناظر نبود، مي‌توان گفت در مقام تفكر در كليات عقلي است و الاّ همين كه فرد خاصي از افراد آن شي كلّي را نظاره كرد در يك لحظه از مقام فكر خارج و به دامن ادراكات وهماني مي‌افتد
سلام و عرض ادب
و تشکر از استاد اویس بزرگوار
ببخشید استاد میشه لطفا این جمله رو کمی بیشتر شرح دهید ؟خداخیرتون بده

ضمن عرض سلام و ادب خدمت سرکار گرامی رحمت بیکران الهی و با تشکر از شما بخاطر مشارکت در این بحث.
با مطالبی که در پستهای پیشین گفته شد توضیح این مطلب کاملا روشن است. ما در پست 377 گفتیم:
وظیفه قوه واهمه ادراك معانی جزئی است نه معانی کلی مثلا ادراک معنای یک دریای خاصی مثلا دریای خزر با قوه واهمه است اما ادراک کلی و مطلق دریا که شامل همه دریاها می شود با قوه واهمه نیست بلکه مربوط به قوه عاقله می باشد.
و در پست 378 عبارتی را از علامه شعرانی نقل نمودیم و گفتیم:
وهم قوتي است كه ادراك معاني جزئيه كند مثل ادراك كردن زيد محبت عمرو را و عداوت بكر را،‌ و اين قوت در حيوانات نيز هست، چه (زیرا)گوسفند ادراك كند معنايي را از گرگ كه عداوت(دشمنی) او باشد و مي‌گريزد از آن،‌ و برّه ادراك كند محبت مادرش را و ميل كند به جانب آن و موش كه از حشرات است ادراك كند عداوت گربه را، و گربه ادراك كند ترس و نفرت آن را كه در كمين باشد كه اثر نفرت و خوف كه هرب (فرار) است از آن به وقوع نيايد، و اين معاني چون از جزئيات است نشايد مدرِكشان عقل باشد، و چون از صور محسوسه نيست نشايد مدرِكاتشان مشاعر ظاهره و حس مشترك باشد، پس قوتي ديگر بايد كه ادراك معاني جزئيه كند و آن وهم است.
و در پست 407 به فرق میادن ادراک خیالی و وهمی و عقلی اشاره نمودیم و گفتیم:
در ادراک قوه خیال ما به ناچار باید به اشکال و صورت خاص خارجی یک موجود توجه نماییم و بدون در نظر گرفتن خصوصیاتی چون رنگ و شکل و بو و مزه و اندازه یک شی نمی توان ادراک خیالی از آن داشت اما در ادراک وهمی اساسا تصویر و شکل مطرح نیست بلکه پای یک معنای جزیی در میان است مانند ادراک معنای محبت مادری به نام فاطمه به فرزندش به نام حسن.
تا زمانی که این ادراک معنای محبت صرفا در محدوده مادر وحسن بماند و از این دو تجاوز نکند می گوییم ادراک وهمانی است اما اگر ادراک معنای محبت به صورت کلی بود وهمه محبتها مادران و فرزندان و دوستان و همسایگان و حیوانات ووو را شامل شد اینجا سخن از ادراک عقلی است زیرا کار عقل ادراک کلیات است نه جزییات. معانی جزیی را وهم و معانی کلی را عقل ادراک می نماید.
مثلا عقل 10=5+5 را به صورت کلی درک می کند ولی واهمه برای ادراک این معنا نیاز به معنایی جزیی تر دارد مثلا حتما باید 5 سیب باشد تا با کنار هم قرار دادن این 5 سیب در کنار 5 سیب دیگر معنای 10=5+5 را درک کند. به همین خاطر است که در ابتدا برای آموزش مسائل قواعد کلی ریاضی به کودکان از اشیایی چون سیب و پرتغال و گلابی و امثال ان استفاده می شود زیرا کودک در ابتدا عقل قوی ای ندارد که قواعد را بدون در نظر گرفتن اشکال و صورتها و معانی جزیی درک نماید لذا چون در محدوده وهم و خیال است باید برای اموزش قواعد کلی از اشیای جزیی مانند سیب و پرتغال استفاده نمود.
و در پست 460 در فرق میان ادراک وهمی با عقلی گفتیم:
قسم سوم ادراک «توهم» است .توهّم، ادراک معنای غیر محسوس است، بلکه میتوان گفت ادراک یک معنای معقول است، لکن نه به نحو کلیّت و عموم، بلکه به نحو اضافه به جزئی محسوس و لذا معنای متوهّم هیچ‌‌گاه مشترک نیست، بلکه مخصوص به همان معنای شخصی و جزئی است که احساس و تخیّل بدان تعلّق گرفته است.
در این مرتبه نفس آدمی صورت محسوس را از خصوصیاتش مجرّد می‌‌کند بدون آنکه رابطه این صورت مجرّد با آن مصداق محسوس به طور کامل قطع شود. صورت مجرّد، که صورت وهمی شی‌‌ء محسوس است، بر غیر آن شی‌‌ء جزئی محسوس قابل انطباق نیست؛ نظیر تصویر مبهمی که در ذهن ما از چیزی منعکس می‌‌شود که آن را از دور می‌‌بینیم، اما خصوصیاتش را ادراک نمی‌‌کنیم و نمی‌‌دانیم حیوان است یا انسان و رنگ و حجم و ترکیب اجزا و اعضایش را دقیقا نمی‌‌دانیم. این تصویر با آنکه فاقد خصوصیات آن شی‌‌ء خارجی است، بر آن منطبق است و بر غیر آن منطبق نیست و با آنکه مجرّد از خصوصیات است، جزئی است. ادراک وهمی نیز از این قبیل است، با آنکه از خصوصیات مُدرَک محسوس مجرّد شده است، ولی از جزئیّت بیرون نیامده، و تنها بر همان شی‌‌ء خاص قابل انطباق است
قسم چهارم ادراک، «تعقّل» است. تعقّل، ادراک شی‌‌ء است به لحاظ حقیقت و ماهیتش بدون اینکه چیزی دیگر در نظر گرفته شود. در این مرتبه انسان، صورت ادراکی را از همه خصوصیاتش و نیز از حالت جزئی و شخصی بودنش مجرّد می‌‌کند. صورت ادراکی در اینجا نه تنها بر مُدرَک محسوس قابل انطباق است، بلکه بر اشیای دیگری نیز که با آن مُدرَک محسوس در این صورت کلی مشترکند قابل انطباق است. این مرتبه، مرتبه تجرّد کامل صورت ادراکی است. مثلا مفهوم کلی انسانیت که به همه افراد انسان قابل صدق و انطباق است
به نظر می رسد اگر کمی در مطالب گذشته دقت و تامل بیشتری شود بسیاری از سوالات عزیزان مرتفع خواهد شد.

[="Georgia"][="Blue"]

اویس;418699 نوشت:
تکلیف شب (اندیشه در یک حدیث)
در روایتی داریم که امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود:

إنّ الله عز و جل خَلَق مُلكَه على مثالِ ملكوتِهِ و أسَّسَ ملكوته على مثالِ جبروتِهِ ليستدلّ بِملكِهِ على ملكوته، و بملكوتِهِ على جبروته.
یعنی همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.
از این حدیث شریف میتوان حقایق و معانی گوناگون و شگرفی را فهمید که یکی از آنها سه قسم بودن ادراک نفس انسانی است. از دوستان عزیزم استدعا دارم در این حدیث شریف اندیشه نموده و اتقالات ذهنی و برداشتهای علمی خود را از این حدیث شریف در باب سه قسم بودن ادراک انسانی بیان فرمایند.
این سوال را به عنوان تکلیف مشق شب دوستان گرامی قرار میدهم.



پیرامون تکلیف

متاسفانه انتظاری که از دوستان داشتم در این تکلیف محقق نشد زیرا اولا تعداد قابل توجهی از دوستان به این تکلیف توجه نکردند و ثانیا دوستان دیگری نیز که در این باره مطالبی نوشتند جز به همان سه مرتبه باطنی انسان که خودم در همین تکلیف به آن اشاره کرده بودم مطلب جدیدی که برخواسته از فکر و اندیشه باشد ارائه نکردند. بدیهی است که در میان دانش اموختگان یک کلاس اگر یک نفر هم پیدا نشود که دل به درس داده و در صدد پیاده سازی حقایق کلاس باشد نباید انتظار چندانی برای ادامه این کلاس و سلسله دروس آن داشت امید انکه دست غیبی برون آید و نقشی دگر بر این صحیفه دلها زند.
گفتیم که امام صادق علیه السلام فرمودند : «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته.» یعنی همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند و با ملکوتش بر جبروتش.
از این حدیث شریف بر می آید که عالم طبیعت دارای باطنی است که عبارت از عالم ملکوت می باشد یعنی اصل تمامی اموری در عالم دنیا هست در عالم ملکوت وجود دارد و از آن عالم بر این عالم طبیعت نازل می شود ؛ و هر چه در ملکوت است از عالم جبروت نازل شده و اصل آن در جبروت است ؛ و هر چه در جبروت است از عرش خدا که علم الهی است نازل گشته است ؛ لذا خداوند در قرآن کریم فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»( الحجر / 21) یعنی هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معيّن و معلوم.
به همین وزان می توان گفت هر آنچه در مرتبه ادراکات ظاهری انسان می گذرد و انسان به هرچه که می نگرد و می شنود و یا هر چیزی که می گوید و می خورد و می بوید بر اساس میل و حرکتی است که از درون وی او را به آن شی می رساند یعنی رابطه مستقیمی بین ادراکات ظاهری با مراتب باطنی انسان از خیال گرفته تا مراتب وهم و عقل وجود دارد لذا خداوند در قران کریم فرمود « قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ »(اسراء/84) یعنی هرکسی بر شاکله و سرشت درونی خویش عمل می کند. لذا می توان از ادراکات ظاهری افراد یعنی از مجموعه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و حرف زدنها و لمس کردنهای افراد پلی به درون آنها زده و از این طریق هویت باطنی آنها را شناسایی کرد یعنی مجموعه ادراکات ظاهری افراد ملاک بسیار خوبی برای شناسایی شخصیت درونی آنها است
خداوند در قران کریم می فرماید « وَمَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً » (اسراء/72)یعنی هر که در اين دنيا نابينا باشد ، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است. یکی از وجود این معنای آیه کریمه این است که کور دلی انسان در عالم طبیعت گواه از کور دلی انسان در عوالم مافوق همچون خیال و وهم و عقل و مافوق عقل است.
در تفسیر شریف برهان در ضمن تفسیر همین آیه کریمه از حضرت امام رضاعلیه السلام روایت آمده است که امام به عمران صابى فرمود:«و قد علم ذو والالباب أن استدلال على ما هناک لا یکون الا بما هاهنا»(تفسیر برهان ج 1، ط ارحلى، ص 612).
یعنی صاحبان اندیشه می دانند که آگاهی و استدلال بر عوالم دیگر مراتب وجودی انسان جز با استدلال و آگاهی بر عالم ظاهری وی ممکن نیست.
و در کافی از امام سجاد علیه السلام روایت است که فرمود:«العجب کل العجب لمن أنکر النشأة الاخرى و هو یرى النشأة الاولى» نهایت تعجب از کسی که عوالم آخرت را انکار می کند در حالی که عالم ظاهری طبیعت را می بیند. کنایه از این که عالم طبیعت و مرتبه ظاهر انسان به خوبی گواه بر وجود آخرت ومراتب باطنی انسان است.

[/]

اویس;424165 نوشت:
متاسفانه انتظاری که از دوستان داشتم در این تکلیف محقق نشد زیرا اولا تعداد قابل توجهی از دوستان به این تکلیف توجه نکردند و ثانیا دوستان دیگری نیز که در این باره مطالبی نوشتند جز به همان سه مرتبه باطنی انسان که خودم در همین تکلیف به آن اشاره کرده بودم مطلب جدیدی که برخواسته از فکر و اندیشه باشد ارائه نکردند. بدیهی است که در میان دانش اموختگان یک کلاس اگر یک نفر هم پیدا نشود که دل به درس داده و در صدد پیاده سازی حقایق کلاس باشد نباید انتظار چندانی برای ادامه این کلاس و سلسله دروس آن داشت

با سلام خدمت همگي

استاد گرامي از ساير دوستان و مطالعاتشان اطلاعات چنداني ندارم اما شخصا اولين بارم هست كه دارم مطالبي در خصوص فسلفه و شناخت نفس ميخوانم. بعضا برخي پستها برايم اينقدر سنگين است كه چندين بار از رويش ميخوانم و با زور متوجه ميشوم....اوايل حضورم در اين تاپيك حتي مجرد و مادي نميدانستم معنايش چيست....
برخي از دوستانمان در رشته هاي انساني حتما مطالبي در خصوص فلسفه و منطق خوانده اند اما من تنها اطلاعات ديني ام همان هايي است كه در كتاب دين و زندگي دبيرستان خوانده ام.....تا به اينجا فقط بهمان گفتند سرت توي كتاب و فقط درس بخوان.....امروز كه آمديم دانشگاه تازه فهميديم اينجا خبري نيست.....ما كجاييم و دنيا كجاست و خدا كجا؟.... و چقدر ما عقب مانديم.....:Ghamgin:

نقل قول:
[=Georgia]"تو که مانند دیگر مردمان این پندار ناصواب را نداری که پیغمبر صاحب عصمت و تعلیم یافته به همه اسمای حسنای الهی در دمی از عصمت خارج و اسمای حسنای تعلیم یافته را به فراموشی سپرد و دست به کاری زد که وی را اولین گنه کار عالم قرار داد! اگر چنین گمانی در سر داری رواست که در درگاه حق از چنین درکی از آیات قرآن کریم و این مقدار از پیغمبر شناسی ات توبه کنی که اسناد خطا به نبی جامع الاسماء گناهی آتش افزاست.
[=Georgia]اگر می بینی که پدر بزرگوارت حضرت آدم، دار پر بلای دنیا را بر نعمتهای نابرده رنج بهشتی ترجیح داد بدین خاطر است که هنر آن است که نعمت را با مشقت به دست آوری"

باور كنيد يك هفته هست ذهنم درگير اين مطلبتان است....البته خيلي از مطالبتان چنين است و مغاير با دانسته هاي ابتدايي ام هست و چقدر سخت است كه مَجازي بخواهي حقايق را بياموزي:Ghamgin:

جسارت من را ببخشيد استاد. فقط خواستم بگويم كمي به ما و بقيه دوستان حق بدهيد كه پاسخ هاي درست حسابي نميدهيم و همش برايمان سوال پيش مي آيد.....سعي ميكنيم بيش از پيش از فكر و انديشه مان در تاپيك استفاده نماييم....اميدوارم درسهاي اين كلاس همچنان ادامه داشته باشد.....امید انکه دست غیبی برون آید و نقشی دگر بر این صحیفه دلها زند.:Gol:

يا علي

اویس;424165 نوشت:
[=Georgia]

لذا می توان از ادراکات ظاهری افراد یعنی از مجموعه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و حرف زدنها و لمس کردنهای افراد پلی به درون آنها زده و از این طریق هویت باطنی آنها را شناسایی کرد یعنی مجموعه ادراکات ظاهری افراد ملاک بسیار خوبی برای شناسایی شخصیت درونی آنها است

با سلام وتشکر فراوان بابت پاسخ بسیار جالب استاد
با خواندن پست فوق یاد حدیث ذیل افتادم
"مراقب افکارت باش آنها به گفتار تبدیل می شوند.
مراقب گفتارت باش آنها به کردار تبدیل می شوند.
مراقب کردارت باش آنها به عادت تبدیل می شوند.
مراقب عاداتت باش آنها به شخصیت تبدیل می شوند.
مراقب شخصیتت باش آنها به سرنوشت تبدیل می شوند."
امید است با توجه وتفکر بیشتر در پست ها بتوانیم قدر دان زحمات استاد عالی قدر باشیم

سلام و خسته نباشید
:Gol:

خیلی دوست دارم که مطالب بخش درس های در باب معرفت نفس رو دنبال کنم ولی متاسفانه نمیشه مطالب رو باید از اول دنبال کرد تا بتوان به تکالیف هم عمل کرد چون مطالب تایپک ها طولانی و کمی سنگین هست و چند جلسه عقب بمونیم دیگه ادامه دادن خیلی سخت میشه خیلی خوب میشد یه سری از مطالب صوتی بود چون همراه با کارایی که داشتم می تونستم گوش بدم.

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;424310 نوشت:
باور كنيد يك هفته هست ذهنم درگير اين مطلبتان است....البته خيلي از مطالبتان چنين است و مغاير با دانسته هاي ابتدايي ام هست و چقدر سخت است كه مَجازي بخواهي حقايق را بياموزي

جسارت من را ببخشيد استاد. فقط خواستم بگويم كمي به ما و بقيه دوستان حق بدهيد كه پاسخ هاي درست حسابي نميدهيم و همش برايمان سوال پيش مي آيد.....سعي ميكنيم بيش از پيش از فكر و انديشه مان در تاپيك استفاده نماييم....اميدوارم درسهاي اين كلاس همچنان ادامه داشته باشد.....امید انکه دست غیبی برون آید و نقشی دگر بر این صحیفه دلها زند.


بله فرمایش شما کاملا درست است. این مطالب که برگرفته از صورت باطنی علوم و معارف قرآن و عترت است معمولا در کتابها نوشته نشده و در سخنرانیها مورد بیان قرار نمی گیرد. این که چرا در کتابهای پر تیراژ امروزی مطالبی از این دست محلی از اعراب ندارد خود جای تاسف و تالم است و دلیل آن امور متعددی است که از جمله آنها محدود نگری و ظاهر بینی انظار مردمان و تغییر ذائقه معنوی و ضعف بنیه اعتقادی ایشان و عدم ژرف اندیشی برخی از مبلغان دینی است. دقیقا همین دور از دسترس بودن و ذی قیمت بودن این متاع نایاب مقتضی توجه و اهتمام بیشتر دوستان و همراهان و تلاش و همت وافر است.
به یقین بدان که تا بنای بی بنیان باورهای عوامانه را سقف نشکافی و از عادات به درنیایی و طرحی نو در نیندازی تو را محرم مشاهده بیکرانه اسرار الهی نبینند و از جام ساقی پیمانه ای مهمانت نسازند اگر می خواهی به معدن جواهر انوار الهی راه یابی، باید با ابزار عقل و اندیشه زوایای خویش را به خوبی بکاوی و به کشور درون خود سفری نمایی چرا که پرنده خوش نشین حال بر بام بی قرار استقرار نمی یابد.
از فرزند قتیل عبرات سجاد ائمه ولات بشنو که فرمود : حق كسى كه بتو احسانى كرده اين است كه شكرش كنى و احسانش را ياور باشى و گفتار خوب برايش نشر كنى و دعاى خالصانه ميان خود و خدا برايش بنمائى كه اگر چنين كنى در نهان و عيان شكرش كردى.
این حقیر سراپا تقصیر دست آویزی ندارم که ملجا امید تشنگان معرفت باشد اما به شکرانه تلمذ از اساتید کاملی پای گریزی نیز از دانش های به دست آمده ندارم و مکلف به بیان آن برای طالبانم. مرا از شما انتظار سپاس گذاری نیست اما به اندیشه پربها وگفتار خوب و احسان یاوریتان سخت محتاجم.

[/]

[="Microsoft Sans Serif"]

این سوم هست آدمیزاد و بشر /// نیم او ز اَفرِشته و، نیمیش خر

*****

هرکس خود را بشناسد، خدایش را شناخته است!
سخن دوپهلویی!
یک پهلوی آن این است که این کار، کار بسیار با ارزشی‌ست و پهلوی دیگر، همانگونه که آدمی هیچ‌گاه نمی‌تواند خدا بشناسد، خود را نیز نمی‌تواند بشناسد. ولی می‌تواند تا جایی پیش برود.


آدم اصطرلاب اوصاف عُلُوست /// وصف آدم، مظهر آیات اوست

هرچه در وی می‌نماید، عکسِ اوست /// همچو عکس ماه، اندر آب جوست

ولی چرا در چنین جایی، سخن از اندیشه و وهم است؟


نزد عاقل زآن پری که مضمرست /// آدمی صدبار، خود پنهان‌تر است!

آدمی نزدیک عاقل، چون خفی‌ست /// چُون بود آدم، که در غیب او صفی‌ست؟


یا رب زدنی تحیراً فیک


تحیر در ربوبیت و به تبع اون تحیر در عبودیت



تحیر در نفس و تحیر در رب


شاید دست آورد انتهای این مباحث که توسط سرور عزیزمون استاد اویس مطرح شد همین تحییر باشه .... اصلا هدف همین تحییر باشه!!!

تحییر عجز میاره و عجز هم کشف میکنه از حقیقتی به نام فقر ....

فقر به چی منتهی میشه؟

[="Georgia"][="Blue"]

مژده به صاحبدلان
به زودی در این تاپیک مرثیه ای بر پهنای بیکرانه یک نگاه ارائه خواهد شد.
[/]

[="Microsoft Sans Serif"]درود بر مفتقر گرامی :Gol:

مفتقر;425062 نوشت:

تحییر عجز میاره و عجز هم کشف میکنه از حقیقتی به نام فقر ....

همانگونه که می‌دانید، عرفان و رسیدن به معرفت، هفت وادی دارد و کسانی که در عرفان راه می‌پیمایند، در یکی از این وادی‌ها هستند:

طلب: نخستین وادی معرفت است که شخص، باید در خود این نیاز را برای رسیدن به خدا حس کند؛ در این وادی سختی‌های بسیاری بر سالک وارد می‌شود تا آشکار شود که او مرد راه است یا تنها گزاف‌گویی می‌کند:

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]چون فرو آیی به وادی طلب،
[/TD]
[TD]پیشت آید هر زمانی صد تعب
[/TD]
[TD="align: left"]صد بلا در هر نفس اینجا بود
[/TD]
[TD]طوطیِ گردون، مگس، اینجا بود!


عشق: دومین وادی، عشق است.
کسی که به وادی عشق برسد، برایش جهنم و بهشت، پاداش و پاداَفره، معنا ندارد؛ زیرا او کارهایش را تنها برای خدا انجام می‌دهد و در دلش، آتش عشق خدا افروخته شده است، آتشی سوزاننده!
یک عاشق، از معشوقش خواسته‌ای ندارد و اگر خواسته‌ای هم داشته داشته باشد، تنها برای خرسند شدن معشوقش است.

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]بعد از این وادی، عشق آید پدید
[/TD]
[TD]غرق آتش شد، کسی کآنجا رسید
[/TD]
[TD="align: left"]نیک و بد در راه او یکسان بود
[/TD]
[TD]خود چو عشق آمد، نه این نه، آن بود
[/TD]
[TD="align: left"]هرچ دارد، پاک دربازد به نقد
[/TD]
[TD]وز وصال دوست، می‌نازد به نقد


معرفت: کسانی که به این وادی می‌رسند، چشمشان باز می‌شود و درون هر چیزی را می‌بینند و هر چیزی را آنگونه که هست می‌بینند و این همان «برهان رب» است که یوسف در پرده‌سرای زلیخا دید؛ او چهره‌ی راستین زلیخا را دید و از او بیزاری جست.
هرکسی تاب چشم‌ درون‌بین را ندارند و بسیارند کسانی که از خدا می‌خواهند، چشمشان همانند ابتدا باشد و چهره‌ی راستین مردم و چیزها را نبینند:

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]بعد از آن بنمایدت پیش نظر
[/TD]
[TD]معرفت را؛ وادیی بی‌پا و سر
[/TD]
[TD="align: left"]چون بتابد آفتاب معرفت
[/TD]
[TD]از سپهرِ این رهِ عالی صفت
[/TD]
[TD="align: left"]صدهزار اسرار، از زیر نقاب
[/TD]
[TD]روز می‌بنمایدت، چُون آفتاب


استغنا: در این وادی، سالک آن توانایی را پیدا می‌کند که ذکر «لااله‌الا‌الله» را بخواند؛ زیرا برای او، همه‌ی الهه‌ها بی‌ارزش می‌شوند بدین‌مایه که او از بی‌نیازی، به توان‌مندی می‌رسد، بی‌نیازی از غیر خدا:

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]بعد از این وادی، استغنا بود
[/TD]
[TD]نه درو دعوی و نه، معنی بود
[/TD]
[TD="align: left"]هفت دریا، یک شمر، اینجا بود
[/TD]
[TD]هفت اخگر، یک شرر اینجا بود


عطار می‌گوید: کسانی که به اینجا می‌رسند، جهان را همانند تخته‌ای می‌دانند و آفریده‌های درون آنرا، همانند خاکی بی‌ارزش که کسی بر روی تخته، مسائل ریاضی را انجام می‌دهد و در پایان، آنرا به هم می‌ریزد، زیرا آن تخته و خاک ارزش ندارند و تنها آن راه و روشی که انجام داده است، ارزش دارد. پس هرکسی نمی‌تواند به این دیدگاه برسد و تویی که خود را کوه می‌دانی، در این وادی، حتی کاهی هم به حساب نمی‌آیی!:

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]چون حساب نحس کرد و، سعد از آن
[/TD]
[TD]گوشه‌ی آن تخته گیرد بعد از آن
[/TD]
[TD="align: left"]بر فشاند، گویی آن هرگز نبود
[/TD]
[TD]آن همه نقش و نشان، هرگز نبود
[/TD]
[TD="align: left"]صورت این عالم پُر پیچ‌پیچ
[/TD]
[TD]هست همچون صورت آن تخته، هیچ!
[/TD]
[TD="align: left"]تو نیاری تاب این، کُنجی گزین
[/TD]
[TD]گِرد این کم گَرد و در کنجی نشین
[/TD]
[TD="align: left"]چون نداری طاقت این راه تو
[/TD]
[TD]گر همه کوهی، نسنجی کاه تو


توحید: در این وادی، سالک به وحدت وجود می‌رسد و در می‌یابد که هیچ چیزی جز خدا نیست و ماسوی‌الله وجود ندارد؛ بلکه همه‌چیز، جلوه‌ای از جلوه‌های خداست:

width: 500

[/TD]
[TD="align: left"]بعد از این وادی، توحید آیدَت
[/TD]
[TD]منزل تفرید و تجرید آیدَت
[/TD]
[TD="align: left"]گر بسی بینی عدد، گر اندکی
[/TD]
[TD]آن یکی باشد درین ره، در یکی
[/TD]
[TD="align: left"]نیست آن یک، کان احد آید تورا
[/TD]
[TD]زان یکی، کان در عدد آید تورا


در این وادی، سالک به هرچه بنگرد، خدا را در آن می‌بیند و چیزی جز خدا نمی‌بیند:

width: 600

[/TD]
[TD="align: left"]به صحرا بنگرُم، صحرا تِه وینُم
[/TD]
[TD]به دریا بنگرم، دریا ته وینم
[/TD]
[TD="align: left"]به هرجا بنگرم، کوه در و دشت
[/TD]
[TD]نشان از قامت رعنا، ته وینم
[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]

حیرت: ...!

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]کجا بودم؛ کجا رفتم؛ کجااَم، من نمی‌دانم
[/TD]
[TD]به تاریکی در افتادم، ره روشن نمی‌دانم
[/TD]
[TD="align: left"]ندارم من درین حیرت، به شرح حال خود، حاجت
[/TD]
[TD]که او داند که من چُونم، اگرچه من نمی‌دانم!
[/TD]
[TD="align: left"]از آنم سوخته خرمن که من عمری درین صحرا
[/TD]
[TD]اگرچه خوشه می‌چینم، ره خرمن، نمی‌دانم!


فقر و فنا: «انتم فقراء الی الله والله هو الغنی و حمید»، در این وادی، سالک نابود می‌شود، نابودی‌ای که در پی آن جاودانی است! در این وادی سالک در دریایی بی‌کران پروردگارش فنا می‌شود و نامش دیگر آدم نیست، بلکه او خدا گشته است؛ همانند قطره‌ای که در دریا می‌ افتد؛ آن قطه نابود شده است و دیگر قطره نیست؛ بلکه دریا شده است:

width: 600

[/TD]
[TD="align: left"]بعد از این وادی، فقر است فنا
[/TD]
[TD]کی بوَد اینجا سخن گفتن، روا؟

نقل قول:
فقر به چی منتهی میشه؟


راه سالک بی‌پایان است!

*****



شیخ فریدالدین عطار، عطاری می‌کرد. روزی گدایی به در دکان او آمد و از او کمک خواست، عطار پول کمی به او داد.
گدا گفت: چه مرد خسیسی! تو چگونه به عزرایل می‌خواهی جان بدهی؟
عطار گفت: خودت چگونه به او جان می‌‌دهی؟
گدا گفت: این‌گونه! (دراز کشید رو به قبله و در دم جان داد)
در ابتدا عطار گمان کرد او نقش بازی می‌کند و او را رها کرد و به دنبال کار خود رفت ولی پس از گذشت زمانی دید او تکان نمی‌خورد! هرچه گدا را صدا زد، او بیدار نشد و هیچ نشانه‌ای از زنده بودن در او نیافت.
این رخداد، روح عطار را بیدار کرد و پس از آن، کار خود را رها کرد و در پی عرفان رفت و در این راه، بسیار پیش رفت.

[=Georgia]

بر پهنای بیکرانه یک نگاه (شیدایی عاشقی در گودال قتله گاه)

[=Georgia]
آنچه در ادامه می خوانید زبان حال مناجات سردار عاشقان سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است که در گاه وصال با معشوقش به رشته تحریر در آمده است امید آنکه مقبول اهل دل واقع شود.

[=Georgia]بارخدایا! در این واپسین لحظات مجال نجوا یافتنم با تو سراپا مسرورم که با انوار تجلیات ذاتت چراغ محبتت در دلم بیفروختی و قلبم را به مهر بی بدیلت منشرح ساختی. چنان که از خود هیچ ندیده و بلا و مصیبتت را از بودِ تو همه عطا می بینم. در این صحرای پر بلای کربلا وفایت بر من پیدا و کرمت بر من هویداست. لطف بیکرانه ات در انبوه نیزه های دشمنانت بر من عیان و نگاه پر فضلت مرا از هر دردی امان است.
الاها! در هجوم این شمشیرها خواهان آن دردم که تو درمان آنی و بنده ی آن ثنایم که تو سزای آنی. دعوتت را بر این بزم شیدایی از دل و جان ارج می نهم که از تلخی آنجا که آب خوش در جوار است رنجشی نیست و از خار آنجا که بوی گل در کنار است سوزشی نیست.
معبودا! در میان انبوه دشمنانت اگر چه زارم و نالان، اما با یک نظرت بر خویش نازم و شادان که فنای من در تو، وفای با تو را به ارمغان آورد. اگر چنین است نه فقط برای نعمت همراهی یاران باوفایم بلکه برای این عطای زهر دشمنانم تو را شکر می گویم که هر چه می دهی جز خیر و نکویی نیست.
کریما! نصیبم را از دنیا به بیگانگان دادم و ذخیره ام را از عقبی به مؤمنان بخشیدم، از دنیا و عقبی مرا یاد و دیدار تو بس است که دنیا و عقبی هر دو متاع بی بصرانند و آن را که به تو مشغول است در بند بهای دنیا و عطای آخرتت نیست.
مقصودا! در هر راهی که گام نهادم و در هر منزلی که پای گزاردم در طلب تو بودم و عاشقانه تو را می جستم حال که به دیدارت تشرف یافتم یک نفس با تو به دو گیتی ارزان است، یک دیدار از آنِ تو به صدهزار جان رایگان است، صد جان نکند، آنچه کند بوی وصالت.
شفیقا! اگر چه از بیعت شکنی این قوم دون در حسرتم و بر عاقبت شوم آنان سخت می گریم اما دل به مهرت دارم که مظلومان و مهجورانان را تو امید و ماوایی.
حبیبا! از فغان بی دلی این قوم جفاکار اشکی حسرت بار و دلی پردرد و جانی پر زجر دارم مرا از زهر کین این نامردمان گریزی نیست و از تیر جفای آن ناجوانمردان امانی نیست جز آنکه بدانچه تو برجان و ناموسم مقرر داشتی ز در شکر برآیم و بر رضایت رضا باشم.
شفیقا!خوب میدانم که این ابتلای به خصمان و نصیبم از غم و اندوهان از سر احسان باریابی به روضه ی رضوانت است که هر که را در زندان دنیا گریان کنی، قبله جانش به دیدار یار مزین سازی.
مهیمنا! از همان دم که بر مزار جدم شنیدم که می خواهی مرا کشته و خواهر و همسر و کودکان مرا زخمی و اسیر ببینی دانستم که قصد آن داری بزمی پر شور و شرر برایم محیا سازی و مجلسی سراسر انس فراهم کنی پس هرچه داشتم از جوان برومندم علی اکبر و برادر رشیدم عباس گرفته تا خواهر مهربانم زینب و دختران شیرین زبانم رقیه و صفورا و طهورا همه را در طبق اخلاص نهاده و در این سفر همراه نمودم و حتی از شش ماهه دردانه ام علی اصغر دریغ نکردم تا که عیش بزمت تمام و مستی مجلس انست بی پایان باشد.
مشکورا! تو را شکر می گویم که در این بیابان بی تابی یاران با وفایی عطایم کردی و دل شکسته من و خواهر عزیزتر از جانم را به مصاحبت و همراهی با آنان تسکین دادی. به راستی چه زیبا بود زمزمه و مناجات دیشب ایشان و چه نیکو بود معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو.
الاها! تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی، چشمه های مهر در سرهای ایشان روان کردی، بهتر آن است که بگویم همه تو بودی و تویی و اینک نیز هر چه هست تویی.
رحیما!در اوان این قتال از هجر علی اکبرم یکایک بند وجودم از هم گسست و یک باره پیر بی رمق شدم اما جانی که در گرو قبض و بسط توست کی زندانی تن شود و دلی که در قبضه لطف و محبت توست کی به غم مبتلا گردد؟
ساقیا! انگاه که فرزندان کوچکم را تشنگی بی رمق نمود و بی آبی طاقت ربود دیدم که در آرزوی قطره ای آب دعای باران به زبان و نگاهی به عموی خود دارند. اگرچه آرزوی آنان با مشاهده مشک تیر خورده و عموی هفتاد پاره به ناامیدی مبدل گشت اما همان دم نیز حتی لحظه ای چشمه جوشان مهر و محبتت را بر من و فرزندانم مسدود نفرمودی و آب زلال کوثر رضوانت از ما دریغ ننمودی.
عزیزا! آنگاه که عمود پشتم به بازوان قطع شده و فرق شکسته برادر وفادارم عباس شکست دانستم که دریای محبت و رحمت خاصه ات را کرانی نیست، و بیکرانه عاشق کشی تو را زبانی گویا نیست خوش دلم که با هرچه لشکر داشتی این حبیب دردمند خود را آزمودی و جز شکر ندیدی و جز ثنا نشنیدی.
لطیفا! خون گلوی نازدانه علی اصغرم اگر چه شیره جانم گرفت و عمر بی پایانم را در دمی به خزان مبدل ساخت اما از مرغزار وصالت چو آوای قبول شنیدم همه نوش گشت و شهد شکر پاره شد.
حبیبا! در بوسه وداع اخرم با طفل سه ساله ام بیابان چشم تشنه ام به دریای مواج کشتی شکن مبدل گشت اما قدح شادی رضایتت بر کفم محکم بماند و از بی صبری بر زمین بی مهری سرازیر نگشت.
معشوقا!آتش ظلم دشمنانت بر خیمه و سرای بی عمودم، داغ آتش عشق روی تو را در من شعله ور تر ساخته و محبتم را به جناب پادشاهیت صد چندان نموده و پرده اسرار را از چشمان غمبارم عیان کرده و کام خشکم را به شهد ملاقاتت شیرین فرموده است.
صبورا! چشمان منتظر خواهر عزیزتر از جانم که مهرش تنها نصیب دنیای من است از هجوم این سنگها و نیزه ها و شمشیرها بر پیکر هزار پاره ام غرق خون است. خدایا در این صحرای پر بلا همان گونه که دیده ام را به نور جمالت روشن ساختی قلب چاک چاک یار کودکی و مونس تنهایی ام زینب را به انوار محبتت پر فروغ ساز که با صبر و استقامتش کاخ بی بنیان آمال دشمنانت را منهدم سازد و جز رشک بدانچه دیده نورزد و جز شکر بدانچه کشیده نگوید.
مسجودا!در این گاه بی رمقی و نیمه جانی اگر چه پیشانی بر تیر نشسته و دستان بریده و پاهای شکسته ام معذور از سجده بر بارگاه کبریایی توست اما در عوض، زبان قرآن خوانم بر بالای نیزه مترنم به ذکر سجده ات خواهد بود و از ثنایت غافل نخواهد شد.
ملکا! آنچه تقدیمت داشتم همه بضاعتم بود پیشکش به محضر قدسی ات. بنده ای را که جز دو دست تهی در بارگاه انورت ندارد عاجز از بذل و بخششی در خور ذات کبریایی توست. از خاک جز خطا برنخیزد و از کریم جز وفا برنیاید پس این متاع ناقابل را از من پذیرا باش و به بزرگواریت این اندک را بر من ببخشای.
معشوقا! مرا فرصتی دگر نمانده تا ازکمال حسن و بهایت بازگویم و بر آنچه بر من مرحمت فرمودی سپاس گویم چرا که خنجر کین شمر هم اکنون بر حلقومم نشست مرا قوتی ده تا بر بالای نیزه نیز ثناگویت باشم...

[="Blue"]

اویس;425430 نوشت:
حبیبا! در بوسه وداع اخرم با طفل سه ساله ام بیابان چشم تشنه ام به دریای مواج کشتی شکن مبدل گشت
:geristan::geristan::geristan:[/]

اویس;425430 نوشت:
لاها! در هجوم این شمشیرها خواهان آن دردم که تو درمان آنی و بنده ی آن ثنایم که تو سزای آنی. دعوتت را بر این بزم شیدایی از دل و جان ارج می نهم که از تلخی آنجا که آب خوش در جوار است رنجشی نیست و از خار آنجا که بوی گل در کنار است سوزشی نیست.

با سلام
این فراز از مناجات فوق سنخیت جالبی با متن زیر از پست های پیشین دارد:

اویس;421890 نوشت:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ بَعْدَ الْعُسْرِ وَ الْفَرَجَ بَعْدَ الْكَرْبِ وَ الرَّخَاءَ بَعْدَ الشِّدَّةِ
خدايا!آسانى پس از سختى و گشايش پس از گرفتاری و آسايش پس از مشقت را از تو خواستارم
به راستی برایت سوال نشده که چرا امام در این دعا نفرمود: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْيُسْرَ وَ الْفَرَجَ وَ الرَّخَاءَ چرا امام خواهان هر آسانی و گشایش و آسایشی نیست بلکه خواهان آسانی و گشایش وآسایشی است که بعد از سختی و گرفتاری و مشقت به دست آمده باشد؟!!

البته برایم جالب بود که که انسان چون جامع همه کمالات الهی است باید همه اسماء الله را مکشوف نماید. که از جمله آن ها [=Georgia]اسمای جلالیه و قهریه است. که شامل مشقت ها و سختی ها و ناکامی ها هم می شود. و این پاسخ جالبی به این سوال است که چرا خدا انسان را آفرید که این همه سختی و مشقت بکشد. و همین اقتضای وجودی آدمی باعث شده فرشتگان به انسان سجده کنند.

[=Georgia]اگر می بینی که پدر بزرگوارت حضرت آدم، دار پر بلای دنیا را بر نعمتهای نابرده رنج بهشتی ترجیح داد بدین خاطر است که هنر آن است که نعمت را با مشقت به دست آوری...

[=Georgia]پس در این معنا اندیشه نما که آدم ابوالبشر و همه انبیا و اولیای الهی آداب این سلوک را از همان اول به ما بنموده اند...

اویس;425430 نوشت:
عزیزا! آنگاه که عمود پشتم به بازوان قطع شده و فرق شکسته برادر وفادارم عباس شکست دانستم که دریای محبت و رحمت خاصه ات را کرانی نیست، و بیکرانه عاشق کشی تو را زبانی گویا نیست خوش دلم که با هرچه لشکر داشتی این حبیب دردمند خود را آزمودی و جز شکر ندیدی و جز ثنا نشنیدی.
لطیفا! خون گلوی نازدانه علی اصغرم اگر چه شیره جانم گرفت و عمر بی پایانم را در دمی به خزان مبدل ساخت اما از مرغزار وصالت چو آوای قبول شنیدم همه نوش گشت و شهد شکر پاره شد.
[=Georgia]

با سلام :Gol:

1. استاد اويس ميخواستم بدانم اين مناجات نامه را از چه كتابي انتخاب نموده بوديد؟ .....خيلي زيبا بود.

2. از همراهان محترم اين تاپيك كه فراوان طعم مناجات با خدا را چشيده اند درخواست راهنمايي دارم: مي خواستم بدانم به نظرتان نماز شب خواندن و بيداري ساعاتي از شب و دير خوابيدن از نظر معنوي پيشرفت بهتري ايجاد ميكند و يا زود خوابيدن و از آن طرف اذان صبح بيدار شدن و نماز صبح را اول وقت خواندن (اما جا ماندن از نماز شب)؟ جسارتا هر دو را من نميتوانم چون كم بخوابم در روز بازده درسي نخواهم داشت.