چرا حکیم ابوعلی سینا این روح را به سه بخش تقسیم کردند؟این جزء داشتن از ویژگیهای مادی این نوع روح است؟
روح بخاری چون جسمانی است تقسیم مادی آن به سه بخش با اشکالی مواجه نمیشود. این تقسیم بندی مبنی بر این است که روح بخاری در سه عضو اصلی مغز و قلب و کبد پدید می آید.
آن بخش از روح بخاری که از عضو رئیسه در بدن انسان که مغز است پدید آید از آن تعبیر به روح انسانی می شود. بخش دیگر از روح بخاری که از قلب در پدید آید چون قلب عضوی در مرتبه پایین تر از مغز است از آن تعبیر به روح حیوانی می کنند و همچنین آن بخشی از روح بخاری که از کبد بوجود آید از آنجا که کبد از هر دو عضو مغز و قلب در رتبه پایین تری است از آن روح بخاری تعبیر به روح نباتی(گیاهی) می کنند. روح بخاری نفسانی انسان آلتی است مادی که عهده دار افعال انسانی همچون تفکر کردن است. روح بخاری حیوانی انسان آلتی است مادی که عهده دار افعال حیوانی انسان همچون بقای نسل و ابراز شهوات است. روح بخاری نباتی انسان که آلتی است مادی عهده دار حیات طبیعی بدن در غالب رشد و نمو است.
روح بخاری که لطیف ترین اجسام است حامل قوای حس و حركت بلكه حامل همه قوا است لذا آن را روح حيوانی نيز می نامند . روح بخاری مظهر روح نفسانی است و روح نفسانی به توسط روح بخاری به بدن تعلق تدبيری و استكمالی مي يابد لذا نفس مجرد اولين بار به روح بخاری تعلق می گيرد و پس از آن به بدن تعلق پيدا می كند
با سلام و تشكر از مطالب مفيد
آيا صرف لطيف بودن روح بخاري، مي توان آن را عامل پيوند يك امر مادي و يك امر فرا مادي دانست؟
جسم لطيف براي حمل نفس ناطقه چه ويژه گي دارد كه جسم غير لطيف ندارد؟
با سلام و تشكر از مطالب مفيد آيا صرف لطيف بودن روح بخاري، مي توان آن را عامل پيوند يك امر مادي و يك امر فرا مادي دانست؟ جسم لطيف براي حمل نفس ناطقه چه ويژه گي دارد كه جسم غير لطيف ندارد؟
مراد از لطافت روح بخاری این است که اگر چه روح بخاری امری جسمانی بوده و همه خصوصیات یک جسم مادی اعم از جرم و کمیت و کیفیت را دارا می باشد اما در برخی دیگر از خصوصیات اجسام مادی همچون رنگ و بو بی بهره است لذا از شدت لطافت، فی نفسه قابل رویت با چشم نیست و همین لطافت بسیارش موجب شده که در تمامی اجزا و منافذ و روزنه های بدن وارد شده و جریان دارد. آنکه در لحظه احتضار فرد، می بینید ابتدا پاهاش از حرکت باز می ایستد و سپس دستانش وبعد به جایی می رسد که شخص خرخر می کند و آخرین نفسش را می کشد و گویا که چیزی از دهانش بیرون رفته و می میرد این هوای خارج شده همان روح بخاری است لذا در عرف عامیانه مردم هم متداول است که می گویند دارد روح از بدنش خارج می شود، مراد از این روح نه آن روح مجرد بلکه مراد روح بخاری جسمانی است.
از آنچه در مورد روح بخاری گفتیم به طور خلاصه این تعریف بدست می آید: روح بخاری عبارت از جسمی لطيف و شفاف است كه منبع آن تجويف چپ قلب بوده و واسطه در تدبير نفس نسبت به بدن است به تعبیر دیگر روح حيوانى برزخ ميان قلب و نفس ناطقه بوده و واسط در تعلق نفس ناطقه با بدن است روح بخاری در تمامی حیوانات موجود بوده و منشأ حيات و حس و حركت در آنها است بر خلاف روح مجرد كه منشأ ادراكات كليه و تعقلات بوده و ذاتا مجرد از ماده است. روح بخارى را روح غريزى و روح طبى هم گفته اند. جناب ملاصدرا در اسفار گوید:«ان النفس لا يتصرف فى الاعضاء الكثيفة العنصرية الا بتوسط مناسب و ذلك الوسط هو الجسم اللطيف النورانى المسمى بالروح النافذ فى الاعضاء بواسطة الاعصاب الدماغية». (از اسفار ج 4 ص 115) یعنی نفس نمیتواند در اعضای کثیف عنصری تصرف کند مگر بوسیله واسطه مناسبی و آن شی واسط جسمی است لطیف و نورانی که بواسطه رشته اعصاب مغزی به روح نفوذ یافته در اعضا نامیده شده است. همچنین جناب ملاصدرا در بخش دیگری از اسفار گوید: «فاعلم ان الجوهر النفس لكونه من سنخ الملكوت و عالم الضياء المحض العقلى لا يتصرف فى البدن الكثيف المظلم العنصرى بحيث يحصل منه نوع طبيعى وحدانى الا بتوسط مناسب و المتوسط بينها و بين البدن الكثيف هو الجوهر اللطيف المسمى بالروح عند الاطباء».(از اسفار ج 4 ص 116) یعنی بدان که جوهر نفس چون از سنخ ملکوت و عالم نور محض عقلی است نمیتواند در بدن کثیف تاریک عنصری به گونه ای که یک نوع طبیعی از آن حاصل شود تصرف نماید مگر بوسیله واسطه مناسبی که بین نفس و بدن کثیف واسطه شود و آن شی واسطه در نزد طبیبان روح نامیده شده است. و بهمين معنى كشاف اصطلاحات الفنون آمده است: روح نزد اطباء جسم لطيف بخارى است كه از لطافت اخلاط و بخاريت آنها متكون شود.(از كشاف ص 541) در شرح گلشن راز است كه روح را از آن جهت روح گويند كه بذات خود زنده است و زنده كننده غير است.(از شرح گلشن راز ص 4) غزالى گويد: بدان كه روح آدمى دو روح است يكى از جنس روح حيوانى فائت و يكى از جنس روح ملائكه كه آن را روح انسانى نام كنيم، و اين روح حيوانى را منبع دلست و آن گوشت كه در جانب چپ نهاده است و وى چون بخار لطيف است از اخلاط باطن حيوان و وى را مزاجى معتدل است.(از كيمياى سعادت ص 85)
در پست قبل گفتیم که نام دیگر روح بخاری حرارت غریزی است. کلمه حرارت غریزی در مقابل کلمه حرارت غریبه است مثل حرارت آتش و حرارت آفتاب و حرارت حاصل از حركت كه اين حرارتهاى بيگانه از بدن، چه بسا مفسد و مهلك بدنند. به خلاف حرارت غريزى كه در متن طبيعت و سرشت بدن و حيات آن نهفته و در ارتباط روح به بدن دخيل است و با فقدان آن بدن سرد مىشود و مىميرد. افلاطون و پس از وى حكماى اسلام از آن جمله صدر المتألهين در جواهر و اعراض اسفار اين حرارت غريزيه (روح بخاری) را نار اللّه ناميده اند و همچنین آخوند در نفس اسفار آن را خليفه نفس ناميده است. اين روح بخارى واسطه تعلق نفس به بدن است و خود روح بخارى چون جزو بدن است و بدن نیز مرتبه نازله نفس است حىّ می باشد. پس خوب در این نکته دقت کن.
همچنان که قبلا نیز اشاره نمودیم روح در اصطلاح طبیبان همین روح بخاری است و نه روح مجرد. على بن ربن طبرى در فردوس الحكمةو همچنين على بن عباس اهوازى در كتاب كامل الصناعةبه تفصيل در فرق ميان روح بخارى مادى و نفس ناطقه مجرد از ماده بحث فرموده اند. على بن ابى الحزم قرشى در كليات طب در بيان فرق ياد شده گويد: الارواح و لا نعنى بها ما تسميه الفلاسفة النفس الناطقة كما يراد بها فى الكتبالالهية بل نعنى بها جسما لطيفا بخاريا يتكون عن لطافة الأخلاط كتكون الاعضاء عن كثيفها و الأرواح هى الحاملة للقوى. يعنى: ما طبيبان كه در كتب طب گوييم ارواح، مراد ما آن ارواحى نيست كه فلاسفه در كتب حكمت الهيه به اسم نفس ناطقه از آن بحث مى كنند بلكه مقصود ما از ارواح آن جسم لطيف بخارى است كه از لطافت و صفوت اخلاط چهارگانه متكون مى شوند چنانكه اعضاى بدن از كثيف و غليظ آن اخلاط متكون مى شوند و ارواح بخارى حامل قوى اند.
دوستان همرازم! یک دردل برایتان بکنم؟ ای کاش در جمع دوستان بیشتری اینگونه مباحث را به سخن می نشستیم تا بسیاری از سوالاتی که می دانم سالها است برای بسیاری از جوانان بی جواب مانده در لابلای همین مباحث داده می شد. بگذارید همین جا به مناسبت یک مورد را برایتان بگویم. ممکن است این سوال طرح شود که چرا معرفت نفس به عینه همان معرفت خداوند است یا به تعبیر برخی از حکما در معرفت نفس معرفت به همه حقایق عالم نهفته است؟ برای پاسخ به این سوال از لابلای مطالبی که طرح شد و خواهد شد صدها بلکه هزاران دلیل استخراج خواهد شد. یکی از آن وجوه دلایل همین بحث روح بخاری است. اگر خوب دقت کرده باشید اکنون در این بحث گفتیم که روح بخاری به جهت مشابهتش به هر یک از دو عالم ماده و مجرد، واسطه بسیار خوبی برای ارتباط نفس مجرد با بدن مادی است. اکنون از همین نکته لطیف در معرفت نفس، این استفاده می شود که به نظر شما چه سنخیتی بین حق و خلق و ارتباط بین آندو است؟ حقی که از همه صفات خلقی بالاتر است با چه کانالی با خلقی که غرق در فقر و نداری و نقص و کاستی هستند مرتبط می شود؟ ادامه دارد...
مسلما این واسطه و رابط بین حق و خلق باید حقیقتی باشد که متصف به هریک از دو جهت حقی و خلقی باشد یعنی از جهاتی صفات حق سبحانه و تعالی را داشته و از جهات دیگر متصف به صفات خلقی باشد لذا قرآن کریم به وجود این واسطه اشاره کرده و فرموده است «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد» یعنی ای پیغمبر به بندگان بگو که من بشری هستم مثل شما که از جانب خداوند یکتا برایم وحی شده است. معلوم می شود واسطه بین حق و خلق، انسان کامل، پیامبر یا امام است و به همین دلیل گفته اند زمین نمیتواند از حجت الهی خالی باشد تا همواره او واسطه ارتباط خلائق با حق تعالی باشند. از دقت در این لطیفه سر برخی از اشارات امام معصوم نیز دانسته می شود. مثلا آنجا که امام علی علیه السلام خطبه می خواند و می فرماید: انا العرش انا الکرسی انا ولی الحساب انا الصراط و الموقف انا قاسم الجنة و النار انا امر الحی الذی لایموت انا ولی الحق علی سائرالخلق انا منور الشمس و القمر النجوم انا قیم القیامة انا مقیم الساعة انا حی لا اموت و اذا متّ لم امت انا صاحب النشور الاول و الآخر انا صاحب الکسوف و الخصوف انا حامل العرش مع الابرار انا الکتاب المسطور انا البحر المسجور انا البیت المعمور انا الاخره و الاولی ووو امام در اینگونه فرمایشات در صدد بیان وجه حقانی خویش است و آنجا که در دعای کمیل خود را بزرگترین گناهکار معرفی می کند و می فرماید: اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعماللهم اغفر لی الذنوبالتی تحبس الدعاء الهــــــم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء اللــهم اغفر لی الذنوب التی تقطع الرجاء یعنی خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من کیفر عذاب نازل مى کند خدایا ببخش آن گناهانى را که در نعمتت را به روى من مى بنددخدایا ببخش آن گناهانى را که مانع قبول دعاهایم مى شودخدایا ببخش آن گناهانى را که بر من بلا مى فرستد خدایا ببخش آن گناهانی را که باعث قطع امیدم از تو می شود در اینگونه بیانات امام در صدد بیان وجه خلقی خویش است... به راستی دوستان خوبم پیگیری پستهایی از این دست در سلسله دروس معرفت نفس موجب فهم بیشتر اسرار و حقایق شریعت الهی نیست؟!! این است دلیل تاسف حقیر از عدم پیگیری و مطالعه جمع بیشتری از کاربران محترم نسبت به مطالب این تاپیک...
باز پرسيد ز گيسوى شكن در شكنش كين دل سر شده گمگشته، گرفتار كجاست هر سر موى مرا با تو هزاران كار است ما كجاييم و ملامتگر بىكار كجاست ساقى و مطرب و مى جمله مهيّاست ولى عيش بىيار مهيّا نشود يار كجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فكر معقول بفرما گل بىخار كجاست
آرى، ملائكه نخست با انسانهاى بامعرفت سخن مىگويند :
«مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ». خداوند مىگويد كه سلام من از ربوبيت و رحمت من موج مىزند. اكنون لذت آن صدا براى شما بهتر و بيشتر است يا نعمتهاى مادى بهشت؟
هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادتمند داشته باشید زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به کمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری و ولگردی و هرزگی به سر می برند، سخت دوری گزینیدکه رهزن شمایند.
این گروه روی سعادت را نخواهند دید چند روزی در مقام خیال به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی وطاووسی دل خوشند و به زودی نه آن رادارند نه این را نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند ، ناچارا باید بعدا تن به گدایی دهند و یا به دزدی و دیگر بیچارگی ها مزاحم اجتماع باشند و زندگی را بگذرانند .
با آنان هم نشین نشوید که به شما بگویم نطفه و مربی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسانی دخلی به سزا دارند.....
باید دوستانم از روش نابخردان همواره دوری گزینند و بدانند که اکثر بزرگسالان عصر ما به حدبلوغ نرسیده اند و در راه آن نیستند که هر روزشان بهتر از روز پیش باشد. "
«معرفت نفس» از مباحث بسیار مهم و ارزشمند در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی است که جنبههای مختلفی دارد اما به نظر میرسد جنبه اخلاقی آن اهمیت بیشتری داشته باشد. «معرفت نفس» یعنی خود شناسی، خود شناسی اخلاقی بدان معناست که انسان به تامل درباره خود بپردازد و صفات، استعدادها و ملکات مثبت و منفی خود را در قدم اول بشناسد و در قدم دوم به یک سازندگی اصولی دست بزند. مسلم است که انسان تا از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد، نمیتواند به اصلاح خود بپردازد. در روایات، بر خودشناسی تاکید فراوانی شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از حضرت علی علیه السلام که در کتاب درر و غرر آمده ، اشاره میکنیم: «غایة المعرفة ان یعرف المرء نفسه»: بالاترین حد شناخت، خود شناسی است «اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه» : بزرگترین نادانی، جهل انسان نسبت به خود است. «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»: کسی که به شناخت خویش دست یابد، به بالاترین سعادت رسیده است. بی تردید، شناخت صفات و حالات مثبت و منفی نفس، کار یک شبه نیست بلکه همواره و در هر لحظه از زندگی نباید از چنین کاری غافل بود. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در این مسیر، واقع بینی است. کسی می تواند خود رابشناسد که با خودش تعارف نداشته باشد و بداند هرگز نمی تواند خود را فریب دهد. خود را از هرگونه نقص و عیبی مبرا دانستن، مهمترین مانع در پروسه شناخت نفس است. انسان باید از روی حقیقت جویی به تجزیه و تحلیل احوال درونی خود بپردازد وبداند که با اغفال خود و دیگران، واقعیت عوض نمیشود و کسی از این راه، به سعادت نمیرسد. از سوی دیگر، صبر و بردباری نیز از کلیدهای موفقیت از این راه است. مراحل تکامل را همچون پلههای نردبان یکی پس از دیگری طی کرد تا به مقصد نهایی رسید. خلاصه آنکه باید عزم را جزم کرد و دامن همت را بالا زد و در این راه گام برداشت. بی تردید کسی که در این راه گامهای اولیه را بپیماید خداوند در پیمودن بقیه راه او را کمک خواهد کرد به ویژه اگر طی این مسیر با توسل به اهل بیت و توکل توام باشد. با این حال، میتوان مواردی را به عنوان موانع بر سر راه خویشتن داری نام برد از جمله: خود پسندی و وحشت از آشنایی، با نقصهای خود، خودپسندی موجب میشود انسان تمام حالات و صفات خود را بپسندد و حاضر نشود عیوب خود را بپذیرد. ایجاد شخصیت کاذب برای خود شخصیتی رویایی که با شخصیت حقیقی انسان فاصله بسیاری دارد. این امر موجب میشود هر گاه عیبهای انسان آشکار گردد، شخص با هر لطایف الحیلی که ممکن است، مساله را برای خود توجیه کند تا شخصیت کاذبی که برای خود ساخته، درهم نشکند و آرامش ظاهری خود را از دست ندهد. غفلت و عدم توجه نسبت به نقص و کمال خود و شناخت و اصلاح معایب که رفاه زندگی، مقامات دنیوی، علم ظاهری و عواملی از این قبیل موجب پیدایش و تشدید این غفلت میشوند. یاس و نا امیدی از خود شناسی و خودسازی، شاید بتوان گفت از اصلی ترین ابزارهای شیطان برای جلوگیری از خودشناسی، ایجاد یاس و نا امیدی است: شیطان با القای دشواریهای راه و بزرگ نمایی ناکامیهای موجود به هدف خود دست مییابد. راه دیگر شیطان آن است که موجب میشود انسان خود را با دیگران مقایسه کند و موفقیت دیگران و عدم موفقیت زودرس خود را بهانه یاس و نا امیدی قرار دهد و به این نکته توجه نکند که شرایطی که افراد مختلف در آن قرار گرفتهاند یکسان نیست و هر کسی در برابر شرائط و امکاناتی که دارد مسئولیت دارد.
در برابر این موانع باید: اول: به خدا توکل کنیم، چه در شروع راه و چه در امتداد آن. ثانیا: به اهمیت و ارزش خودشناسی توجه کنیم و روحیه غفلت را از خود بزداییم. ثالثا: با پا گذاشتن روی هوای نفس غرور خود را بشکنیم و سعی در کشف امتیازات و معایب خود داشته باشیم. رابعا: با توکل و توسل در صدد رفع معایب خود برآییم. برای کشف و شناسایی صفات و خصوصیات خود علاوه بر بررسی دقیق احوال خود میتوان از طریق مطالعه از خصوصیات دوستان نزدیک نیز به نکاتی پی برد زیرا دوستی جز در سایه وجوه مشترک روحی و اخلاقی ممکن نیست. برای رفع معایب نیز میتوان از شیوه مشارطه، مراقبه و محاسبه بهره گرفت: در ابتدای هر روز با خود عهد کنیم و شرط ببندیم که فلان عیب یا عیوب مورد نظر را ترک کنیم (مشارطه)، در طول روز در اعمال و گفتار خود دقت کافی داشته باشیم(مراقبه) و در پایان روز، اعمال روزانه خود را مورد بررسی قرار دهیم؛ نسبت به اعمال صالح و ترک اعمال ناشایست خدا را شکر کنیم و نسبت به موارد عدم رعایت عهد خدا، توبه کنیم و در صدد جبران برآییم(محاسبه) بار دیگر تاکید میکنیم که خود شناسی، نردبانی است که پلههای آنرا باید گام به گام برداشت؛ یاس و نا امیدی مهمترین مانع راه است و توکل و توسل کلید موفقیت در این مسیر. منبع:http://www.hawzah.net/fa/question/questionview/2558
بسم سلام
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان اسک دینی و استاد بزرگوارمان جناب اویس که از قرار معلوم دل پردردی دارند از مستمعینی همچون ما!
به دوستانی که تازه با این تاپیک آشنا شدند یک تذکر (با اجازه اساید و مسئولین) بدهم: قرار نیست اینجا نکاتی که به نظرمون جالب یا مرتبط میاد بنویسیم بلکه هدف اینه که درسهایی که مطرح می شه را با توجه و دقت بخوانیم و در ذهنمان حلاجی کنیم ،بادانسته ها و روایات بسنجیم و احیانا سوالات مرتبطی که برایمان پیش می آید را اینجا مطرح کنیم و استاد اویس هم ،بنابر آنچه تابه حال از ایشون دیدیم،باسعه صدر و قول لیّن و موشکافانه پاسخگوی سوالاتمان هستند.
و فکر می کنم گله ایشون هم از این بابته که این هدف تابه حال به خوبی دنبال نشده...
البته باید عرض کنم بنده با مطالعه این درسها، دیدم کاملا نسبت به خودم به عنوان یک انسان و اطرافیان و پدیده های اطراف تغییر کرده ،وقتی درباره قوای نفس خواندم ،وقتی عالم خیال منفصل و متصل را شناختم و پی به زندگی بردم که فقط در عالم خیال متصل است و عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمی وجود دارد پر از حقایق که من از آن بی بهره ام،وقتی حس مشترک راشناختم ووو... خدا را نه یکبار که بارها شکر کردم که چنین درسهایی(از جنس معرفت) روزیم کرد .
از خداوند می خواهیم که به برکت ماه رجب ،فهم ما را بیشتر کنه و توفیقات استاد بزرگوار را نیز دو چندان نماید تا بتوانیم بیش از پیش از حضور ارزشمندشان بهره مند شویم.:Gol:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
یک سوال هم از مجضر استاد : لطفا یکبار مسیری که داریم طی می کنیم رامشخص کنید،ما از قوای نفس ناطقه شروع کردیم و قوای ظاهری و باطنی را گفتیم و رسیدیم به ارتباط این نفس با جسم،خوب مسیر بعدی کجاست؟تاکجا پیش می ریم؟می شه نقشه راه را بدین ؟:reading:
باتشکر فراوان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شخصا باید بگویم من تا به حال با چنین مباحثی برخورد نکرده بودم ولی در مواردی کمی سنگین است
قبلا گفته بودید روح بخاری در خواب به باطن توجه دارد. منظور از اینکه به باطن توجه دارد چیست؟
من خودم تجربه شخصی که دارم اینه که در خواب متوجه شدم در عالم رویا هستم نه واقعیت
خواستم از خواب بلند شوم ولی نتواستم و چند دقیقه طول کشید بدنی که فرمان نمیبرد را وادار کردم از خواب بیرون بیاد و بلند شود یعنی روح بخاری در عالم واقعیت نبوده و نتوانسته سریع برگردد؟ اینطور نبود که من فلج شده باشم بلکه طوری بود که نمیتوانستم از عالم رویا بیرون بیام
آن بخش از روح بخاری که از عضو رئیسه در بدن انسان که مغز است پدید آید از آن تعبیر به روح انسانی می شود. بخش دیگر از روح بخاری که از قلب در پدید آید چون قلب عضوی در مرتبه پایین تر از مغز است از آن تعبیر به روح حیوانی می کنند و همچنین آن بخشی از روح بخاری که از کبد بوجود آید از آنجا که کبد از هر دو عضو مغز و قلب در رتبه پایین تری است از آن روح بخاری تعبیر به روح نباتی(گیاهی) می کنند.
از کجا ثابت میشود روح بخاری از مغز یا قلب و کبد پدید میآید؟
بر اساس حدس و گمان است یا اثباتی پشت این دسته بندی ها وجود دارد؟
به کاربران اسک دین پیشنهاد میکنم مطالبی که اینجا نوشته میشود اگر کمی دقت و وقت خرج کنیم خیلی هم لذت بخش و جالب اند .اصلا مطالب طوری هستند که ادم به فکر فرو میرود تا بتواند انها را حلاجی کند . به نظرم خیلی لذت بخش است . این تفکر با تفکرهای دیگری که داشتم خیلی فرق میکند
اين روح بخارى واسطه تعلق نفس به بدن است و خود روح بخارى چون جزو بدن است و بدن نیز مرتبه نازله نفس است حىّ می باشد. پس خوب در این نکته دقت کن.
بنده سعی کردم پست های قبلی را بخوانم تا خودم را برسانم به صفحات اخر
استاد کمی هم به ما حق بدهید ، به شخصه برخی از مطالب این تاپیک را تا به حال نه نمیدانستم نه جایی خوانده بودم .
بنده نیز چندین سوال برایم در خصوص روح بخاری (غریزی )پیش امده :
1- در قسمتی از همین متنی که نقل کرده ام نوشته اید که این روح حی است یعنی زنده و جاندار . ایا از نظر علمی -تجربی این روح لطیف اثبات شده است ؟
2-از راه های غیر تجربی چی ایا میتوان این روح را اثبات کرد ؟چگونه ؟ (اخر با چه اثبات و ادعایی باید انرا قبول کنیم )
3- چرا اسم دیگر روح بخاری ،غریزی است ایا این با غریزه انسان ارتباطی دارد که نام دیگرش را غریزی گذاشته اند ؟یا اینکه نه ؟
ببخشید سوالاتم زیاد و ابتدایی هستند و چوب خطم هم برای امشب پر شد
بسم سلام باسلام و عرض ادب خدمت دوستان اسک دینی و استاد بزرگوارمان جناب اویس که از قرار معلوم دل پردردی دارند از مستمعینی همچون ما! به دوستانی که تازه با این تاپیک آشنا شدند یک تذکر (با اجازه اساید و مسئولین) بدهم: قرار نیست اینجا نکاتی که به نظرمون جالب یا مرتبط میاد بنویسیم بلکه هدف اینه که درسهایی که مطرح می شه را با توجه و دقت بخوانیم و در ذهنمان حلاجی کنیم ،بادانسته ها و روایات بسنجیم و احیانا سوالات مرتبطی که برایمان پیش می آید را اینجا مطرح کنیم و استاد اویس هم ،بنابر آنچه تابه حال از ایشون دیدیم،باسعه صدر و قول لیّن و موشکافانه پاسخگوی سوالاتمان هستند. و فکر می کنم گله ایشون هم از این بابته که این هدف تابه حال به خوبی دنبال نشده... البته باید عرض کنم بنده با مطالعه این درسها، دیدم کاملا نسبت به خودم به عنوان یک انسان و اطرافیان و پدیده های اطراف تغییر کرده ،وقتی درباره قوای نفس خواندم ،وقتی عالم خیال منفصل و متصل را شناختم و پی به زندگی بردم که فقط در عالم خیال متصل است و عالــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــمی وجود دارد پر از حقایق که من از آن بی بهره ام،وقتی حس مشترک راشناختم ووو... خدا را نه یکبار که بارها شکر کردم که چنین درسهایی(از جنس معرفت) روزیم کرد . از خداوند می خواهیم که به برکت ماه رجب ،فهم ما را بیشتر کنه و توفیقات استاد بزرگوار را نیز دو چندان نماید تا بتوانیم بیش از پیش از حضور ارزشمندشان بهره مند شویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان و سروران گرامی خوشحالم که برخی از دوستان دعوت این حقیر را پذیرفته و همراهی ما را در این صراط مستقیم انسانیت عهده دار شدند. پیشاپیش از بذل عنایت و توجه همه دوستان و همراهان گرامی ام سپاسگذارم. همانطور که سرکار بشارت فرمودند: میل این حقیر نیز این است که مطالبی در این سلسله دروس از جانب دوستان طرح و بیان گردد که متناسب با مطالب گفته شده باشد و در روند رو به جلوی مباحث کمک کند یعنی مطالب دوستان یا به نحو سوال و اشکال و یا تایید و ذکر مصادیق بحث طرح شده باشد زیرا قصد داریم مباحث بسیاری را به تدریج در این سلسله دروس بیان نماییم که پراکندگی و ذکر مطالب غیر مرتبط حرکت ما در رسیدن به اهداف عالیه این مسیر دچار خلل و انحراف خواهد کرد. این قول را به همه دوستان خوبم میدهم که اگر با دقت مطالب عنوان شده را پیگیری و مورد دقت و تفکر شبانه خویش قرار دهند ابواب بسیاری از فهم علوم و حقایق الهیه به رویشان باز خواهد کرد فقط باید عزیزان لطف کرده و مباحث را از اولین پست به ترتیب با خواندن دقیق همه پستها پیگیری کنند تا بسیاری از سوالات مرتفع گردد و اگر هم در پستهای قبلی سوالی بی جواب مانده بفرمایید تا من و دیگر دوستانی که این مباحث را با دقت گذرانده اند پاسخگو باشند. از خداوند در این ماه ولایت ارتقا و اعتلای نفسانی خود و همه یاران همراهم را خواهانم واز سرکار بشارت هم بخاطر حساسیتشان در طرح مطالب متناسب با بحث سپاسگذارم و از خداوند برایشان بهترینها را آرزومندم
ک سوال هم از مجضر استاد : لطفا یکبار مسیری که داریم طی می کنیم رامشخص کنید،ما از قوای نفس ناطقه شروع کردیم و قوای ظاهری و باطنی را گفتیم و رسیدیم به ارتباط این نفس با جسم،خوب مسیر بعدی کجاست؟تاکجا پیش می ریم؟می شه نقشه راه را بدین ؟ باتشکر فراوان اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بنده حقیر قصد دارم در این سلسله دروس پس از تشریح یکایک قوای انسانی به طرح موضوعاتی که به معرفت نفس ناطقه انسانی کمک کند بپردازم .ببرخی از مطالبی که در این سلسله دروس به حول و قوه الهی طرح خواهند شد از این قرارند: اثبات جوهریت نفس اینکه بدن مرتبه نازل نفس است اینکه هر یک از نفس وبدن از یکدیگر متاثر می شوند و وقایعی که متفرع بر این حقیقت است اینکه نفس جسمانیة الحدوث است و احکامی که متفرع بر آن است چگونگی فراهم آوری مزاجی معتدل اینکه مزاج هر چه معتدل تر باشد افاضات نفس بر بدن شریف تر خواهد بود اینکه نفس غیر از تجرد برزخی از تجرد عقلی و فوق عقلی نیز برخوردار است و مطالب متفرع بر آن اینکه نفس عین مُدرکاتش می باشد اینکه چه حقیقتی نفس را از نقص به کمال سوق می دهد اینکه منشا سهو و نسیان در نفس و تذکر ویادآوری چیست؟ هر یک از علم حصولی وحضوری نفس چع تاثیری در رشد وبالندگی نفس دارد تاثیر علم و عمل در تعالی نفس چگونه است؟ اینکه تعقل نفس نسبت به معقولات ، امری ذاتی برای نفس است یا خیر؟ ادراکات فوق طور عقل انسان کدامهایند؟ اینکه علم نفس از ناحیه تذکر است یا غیر آن؟ اینکه نفس با بساطت خویش چگونه این همه معقولات را ادراک می کند مناسبت بین نفس و مدرکاتش چیست؟ نفس عاقله در چه سنی ایجاد می شود؟ سعادت نفس در گرو چیست؟ انشائات نفس نسبت به ابدان گوناگون چگونه است؟ سفری در رویاها نفس دریافت حقیقت موت انسان دریافت حقیقت معنای تکامل برزخی دریافت معنای جوهریت علم و عمل انسانی اینکه جزا در طول علم و عمل است تجسم اعمال انسان حرکت جوهری در نفس اتحاد عقل و عاقل و معقول دریافت حقیقت توحید از مجرای معرفت نفس در یافت حقیقت عدل از مجرای معرفت نفس دریافت معنای نبوت و امامت از مجرای معرفت نفس دریافت معنای معاد از مجرای معرفت نفس اینها برخی از مطالبی است که از خدا میخواهم توفیق طرح آنها را در این سلسله دروس به این حقیر بدهد مسلما تعداد موضوعاتی که متفرع بر معرفت نفس است بیش از اینهاست و بنده حقیر به حد بضاعت خویش می خواهم به طرح یکایک آنها در این سلسله دروس بپردازم که مطمائنا در لابلای مباحث ، مطالب بیشتر دیگری نیز به مناسبت طرح خواهد شد.
از دوستان عزیز و گرامی ام که از آغاز همراهی این برادر کوچک خود را در این سلسله دروس دریغ نداشتند می خواهم گزارش مختصری از آنچه تا کنون در اینجا بیان شد را بیان فرمایند تا خصوصا دوستانی که تازه به جمع ما پیوستند از گستردگی مطالب طرح شده احساس پراکندگی نکنند.
تا دوستان زحمت بکشند و گزارشی از آنچه تا کنون گفتیم ارائه دهند، من به ادامه مباحث می پردازم. سخن در تشریح قوای انسانی و ذکر قوه خیال بود و گفتیم قوهاي كه صور محسوسات را بعد از زوالشان از مرتبه حواس ظاهری، حفظ و نگه داری ميكند، قوة خيال نام دارد. پس خيال وظيفة حفظ و نگهداريِ صورِ گرد آمده در حس مشترك را بر عهده دارد. ممکن است کسی اشکال کرده و بگوید: چرا همان قوه حس مشترك در حفظ صور مدرَكه كافي نيست و محتاج به حس ديگر است؟! در جواب این سوال ميگوييم: زيرا از يك حس دو كار نميآيد هر قوه ای يا مدرِك فقط است و يا حافظِ فقط، و مدرِك فاعل است و حافظ قابل، و در ادراك صور، حرارت(گرما) و رطوبت(تری) نقش بسیار دارند و در حفظ و نگه داری صور، برودت(سرما) و يبوست (خشکی) و از آنجا که گرما و سرما و نیز تری و خشکی با هم متضادّند و پس نتیجه می گیریم که هر یک از این افعال ادراک و حفظ صور را یک قوه برعهده دارد یعنی کار ادراک صور بر عهده حس مشترک و کار حفظ صور بر عهده قوه خیال است.
با اشکالی که در پست بالا مطرح شد بر ما لازم است که دلیل متقن دیگری بر مغایرت حس مشترک با قوه خیال ارائه نماییم. اگر چه قبل از این هم مطالبی را در مغایرت این دو قوه به عرض محضر رساندیم. یکی از دلائل مهم بر مغايرتِ حس مشترك و خيال، عروضِ سهو و نسيان در خاطرات آدمي است. «سهو» آن است كه خاطرات گذشته مدتي از قوه خيال، كه حافظ صور است، به فراموشی سپرده شود اما پس از كمي التفات و توجه و تأمل دوباره بازگشته و در موطن حس مشترك مورد ادراك قرار گيرد و «نسيان» آن است كه خاطرات گذشته به گونه ای از خيال زايل شود كه هرگز به ياد نيايد. تصديق ميفرماييد كه اگر کار خیال و حس مشترک را یک قوه بر عهده داشت وقوة مدرِكه صور غير از قوة حافظة صور نميبود، حادث شدن امري به نام «سهو» در انسان ممکن نبود زیرا انسان در هر لحظه ای، صور مخزونه را در حالِ ادراك بود و سهو هرگز پديد نميآمد. جناب حكيم متألّه سبزواري در بيان اين دليل فرمايد: «دليل ديگر بر مغايرت حس مشترك و خيال آن است كه گاه ذهول و سهو و گاه نسيان نسبت به مدرك ميشود كه در ذهول و سهو، استرجاع ميشود و در نسيان، نميشود و سبب آن است كه در آن دو تا، صورت از مدرِكه رفته و از خزانهاش نرفته، لهذا استرجاع ميشود و در نسيان، از خزانه هم رفته لهذا ادراك جديد از مشاعر ميخواهد.»( اسرار الحكم، صفحه 208)
... جناب حكيم متألّه سبزواري در بيان اين دليل فرمايد: «دليل ديگر بر مغايرت حس مشترك و خيال آن است كه گاه ذهول و سهو و گاه نسيان نسبت به مدرك ميشود كه در ذهول و سهو، استرجاع ميشود و در نسيان، نميشود و سبب آن است كه در آن دو تا، صورت از مدرِكه رفته و از خزانهاش رفته، لهذا استرجاع ميشود و در نسيان، از خزانه هم نرفته لهذا ادراك جديد از مشاعر ميخواهد.»( اسرار الحكم، صفحه 208)
با سلام و ادب
فکر می کنم جای دو فعلی که با رنگ مشکی مشخص کردم باید عوض شود:یعنی در سهو از مدرکه رفته اما در خزانه هست،پس بازیابی می شود.اما در نسیان از خزانه هم پاک شده پس نیاز به درک جدید دارد.
اللهم صل علیمحمد و آل محمد
[FONT="Georgia"]از دوستان عزیز و گرامی ام که از آغاز همراهی این برادر کوچک خود را در این سلسله دروس دریغ نداشتند می خواهم گزارش مختصری از آنچه تا کنون در اینجا بیان شد را بیان فرمایند تا خصوصا دوستانی که تازه به جمع ما پیوستند از گستردگی مطالب طرح شده احساس پراکندگی نکنند.
با سلام خدمت استاد بزرگوار وسایر دوستان عزیز
در پست 186 دوست خوبمان جناب vahid- فلو چارتی تهیه کرده اند که بطور مختصر ،بیان مطالب گفته شده در مورد قوای نفس می باشد
در این دسته بندی قوای نفس به سه دسته (قوای نباتی-قوای حیوانی وقوای انسانی )تفکیک شده است .در حال حاضر قوای نباتی که عمدتا باعث رشد نباتی انسان می شودبطور کامل بحث وبررسی شده است.
قوای حیوانی انسان شامل حواس ظاهری وحواس باطنی است و بحث پیرامون حواس ظاهری شامل (قوه بینایی ،شنوایی،بویایی،لمسایی وچشایی)به اتمام رسیده است.
در خصوص حواس باطنی نیزتا کنون در مورد حس مشترک وقوه خیال بحث شده است.ومشتاقانه منتظر طرح بقیه موارد باقیمانده توسط استاد بزرگوارمان هستیم.
با تشکر
بسمه سلام
با اجازه استاد و دیگر دوستان بنده چکیده ای از آموزه هایم را عرض کنم:
اولین دستور معرفت نفس :تفکر و پاسخ به سوالات من کیستم؟برای چه آمدم و به کجا می روم و... که برای پرداختن به تفکر باید محیطی آرام و به دور از عوامل مزاحم و همچنین زمانی مناسب مثلا نیمه های شب که معمولا محیط اطراف خلوت تر و آرام تر است برای تفکر انتخاب کنیم(از آنجا که تفکر با تخیل فرق دارد،حتما باید عوامل مزاحمت زا ، را از بین ببریم تا بتوانیم تمرکز داشته باشیم)
دوستان اگر تورقی در صفحات تاپیک کرده باشند،متوجه شده اند که بحث درباره قوای نفس ناطقه است.برخلاف آنچه ما می پنداریم که مثلا عمل گوارش،یک عمل سخت افزاری است(یعنی کاملا توسط دستگاه هاضمه انجام می شود)،این پروسه حاصل کار صحیح بخشی از نفس ناطقه که به قوای نباتی(گیاهی) معروف است،می باشد که عمل شناسایی غذا و اینکه به کدام عضو تعلق دارد و... را انجام می دهد. [FONT=arial black]نفس انسانی بطور کلی دارای قوای نباتی و قوای حیوانی و قوای انسانی است.
قوای نباتی قوایی هستند که موجب رشد و پرورش جسم انسانند و این قوا به شکلی دیگر در همه نباتات (گیاهان) وحیوانات وجود دارد.
قوای نباتی را که نباتی می گویند نه بدین جهت است که اختصاص به نفس نباتی(گیاهان) دارد چرا که همچنان که گفتیم این قوا در انسان و حیوان نیز موجود است لذا علت نامیده شدن این قوا به نباتی اختصاص آن به نفس نباتی نیست بلکه به این خاطر است که قوای نباتات(گیاهان) به این قوا منحصر می شود و گیاهان بیش از این قوا را ندارند.
که دوست بزرگوارمون زحمت خلاصه کردن مطالب را در پست186کشیده اند:
به نام خدا
سلام
جناب اویس گرامی
ضمن تقدیر از مطالب ارزنده جنابعالی , عکسی تهیه کردم که برگرفته از مطالب جنابعالی می باشد .
جناب اویس گرامی با خواندن مطالب شما بزرگی بی وصف خداوند برایم واضح تر گردیده . لحظاتی هم از این همه بزرگی ترسیدم و با یاد خداوند آرام گشتم .
با سلام و ادب فکر می کنم جای دو فعلی که با رنگ مشکی مشخص کردم باید عوض شود:یعنی در سهو از مدرکه رفته اما در خزانه هست،پس بازیابی می شود.اما در نسیان از خزانه هم پاک شده پس نیاز به درک جدید دارد. اللهم صل علیمحمد و آل محمد
از سرکار محترم بشارت بخاطر دقت در مطالب سپاسگذارم. همچنان که ایشان فرمودند جای دو فعل به اشتباه تایپی عوض شده بود که در عبارت بالا تصحیح خواهم کرد.
با اجازه از استاد گرانقدر جناب اویس
لاتَجهَل نَفسَکَ فانّ الجاهلَ بِمعرفةِ نفسهِ جاهِل بکلّ شَیئ نسبت به نفس خویش جاهل مباش که جاهل به معرفت نفس (در واقع) به همه چیز جاهل است(غرر الحکم/جلد2/ص814)
مبحث پنجم : قوای حیوانی و انواع ان رسیدیم سر دومین قوای نفس یعنی قوای حیوانی که به دو بخش 1-قوای مدرکه و 2-قوای محرکه تقسیم می شوند.(این قوا را دیگر گیاهان ندارند) 1-قوای مدرکهقوایی هستند که در نفس انسان و حیوان وظیفه ادراک اشیاء گوناگون را به عهده دارند .قوای مدرکه در انسان و حیوان به دوبخشحواس ظاهری و حواس باطنیتقسیم می شوند.
[FONT=Tornado Tahoma]2-قوای محرکهقوایی هستند که در انسان و حیوان وظیفه تحریک و به حرکت در آوردن انسان را بر عهده دارند.
مبحث ششم : تقسیم قوای مدرکه به دودسته
الف )حواس ظاهری عبارتند از: لمسايي(لامسه) ،بينايي (باصره)، شنوايي (سامعه)، بويايي (شامه)، و چشايي (ذائقه( ب) حواس باطني عبارتند از: حس مشترك، خيال، متصرّفه (متخيّله)، واهمه و حافظه.
(نکته)وجود اندامهاي حسي - جسمی مانند گوش و چشم پوست و بینی و زبان براي انجام افعال حواس ظاهري ،و بخشهاي گوناگون مغز براي انجام افعال حواس باطني لازم است؛ اما همه آن اعضا و جوارح جسم به عنوان آلتی برای فراهم کردن زمينه ادراك قوای نفس هستند نه اينكه این اعضا و جوارح، خود عمل ادراك را تحقق بخشند..مثلا اگر چشمان كسي آسيب ديده باشد، با استفاده از عينك، اختلالي را كه در اندام حسياش ايجاد شده است، برطرف ميسازد، نه اينكه اين ابزار عمل ادراك را تحقق بخشند.
[FONT=Tornado Tahoma]
[FONT=Tornado Tahoma]تعریفاتی از حواس ظاهری که الت جسمی ان 5حواس جسمی است حواس لمسایی :قوهاي است كه به واسطه اعصاب در تمامی پوست و بيشتر گوشتهای بدن پخش شده است،و به واسطة آن همه اعضا و جوارح، از كيفياتِ گوناگون، اعم از اموری که موجب لذت انسان و حیوان است و یا اموری که موجب نفرت و انزجار انسان و حیوان می شوند، متأثّر ميگردند.حيوان بدون لامسه حيوان نميگردد[FONT=Tornado Tahoma].
حواس باصره :بیش از هشتاد درصد اطلاعاتی که از محیط اطراف به دست می آوریم از راه چشم است وجود قوة باصره براي انسان بسیار لازم و تعیین کننده است.[FONT=Tornado Tahoma] و همین شرافت وجودیش موجب شده که خداوند آنرا در بالای سر قرار دهده تا بواسطه ان انسان بر تمامی اطرافش اشراف داشته باشد
حواس شنوایی :[FONT=Tornado Tahoma]یکی دیگر از قوای مدركه ظاهری انسان قوه سامعه (شنوايي) است و محل آن عصبِ فرش شده در درون صماخ گوش است. انسان به واسطه اين قوه، اصوات را كه به سبب موجدار شدن هواي اطراف، ادراك ميكند [FONT=Tornado Tahoma]حواس چشایی:آلت اصلی آن عصبي است كه در سطح ظاهری جرم زبان پهن شده است و کار آن ادراك طعم هايعني يافتن مزههااعم از شيريني و ترشي و شوري و تلخي و غير آنها استالبته به واسطة رطوبت موجود در دهان كه آن رطوبت خود فاقد طعم است.
[FONT=Tornado Tahoma]حواس بویایی:محل آن دو عصب بر آمده ای است كه در منتهاي بيني و در جلوی مغز سر روييدهاند و به واسطة آنها ادراك بوها از طريق هواي استنشاق شده صورت ميگيرد. [FONT=Tornado Tahoma]تعریفاتی از حواس باطنی که الت جسمی ان مغز است [FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]( فعلا حس مشترک و قوه خیال )
[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]تعریف حس مشترک : حس مشترک به عنوان اولین قوه از حواس باطنی ما می باشد. هر يك از حواس ظاهری بيش از يك نوع از محسوسات را ادراك نميكند پس ناچار بايد قوه اى غير از حواس ظاهر باشد كه انواع صور محسوسات ظاهر از ملموسات و مبصرات و مسموعات و مذوقات و مشمومات از طرق حواس در آنجا گرد هم آيند. و اين حواس ظاهری به منزله جاسوسانی برای آن قوه حس مشترک اند كه مدركات خودشان را باو ميرسانند و از اين جهت آن قوه را حس مشترك گويندو این حس همه را با هم ادراک میکند.بواسطه وجود همین قوه حس مشترک است که وقتی ما آتش میبینیم از آن دور می شویم وقتی فرزند مان را میبینم از دیدنش خوشحال می شویم وقتی گرگ و شیر و پلنگی می بینیم از آنها فرار میکنم وقتی کسی را که قبلا به ما ظلمی کرده میبینم از آن روی برگردان می شویم
[FONT=Tornado Tahoma]دلایل اثبات حس مشترک :[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]1[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]-از جمله مدوّر پنداشتن امرى که با سرعت در مدارى میچرخد، مانند شعله آتشگردان و خطى دیدن شیئى که مستقیم حرکت میکند، مانند قطرات باران.-2همچنین تمثل صورتهاى دروغین در کسى که فاقد برخى از حواس است یا صورى که انسان در حالت خواب یا بیمارى میبیند از نشانههاى وجود این قوه است. 3-همچنین محلیاست برای دریافت صور خیالی و ترکیب و تفکیک آنها از یکدیگر. در حقیقت حس مشترکمانند آینه ای دو رو است که هم از صور محسوسات خارجی منفعل می شود و موجب ادراکنهایی آنها میگردد و هم روئی به جانب صور خیالیه دارد و از صور خیالی در اذهانماننیز منفعل شده و موجب ادراک نهایی آنها میگردد.
[FONT=Tornado Tahoma]قوه خیال : قوه خیال که دومین قوه از قوای باطنی انسان است .تمامی ادراکاتی که ما در خواب داریم و همه اشباح و اشكالی را که در خواب می بینیم از ناحیه همین قوه می باشد. موقتی در خواب میبینیم كه در كشتى نشسته و در اقيانوس سفر مىكنیم و يا در هواپیما بر فراز آسمان پرواز مىکنیم تمامی این ابعاد و اشكال و مقادير و اوضاع در يك سلول مغزی منطبع نمی باشد.چنین نیست که تمای آنچه در خواب می بینیم به تناسب واقعيتشان كوچك شده و بر سلولى مغزی انطباع یافته باشند. زیرا به روشنی پیدا است که ما این اشیاء را کاملا با اوصافشان درك مىكنيم. سوال این است که ظرف تحقق این همه اشکال و صور در کجای ما می باشد؟؟؟؟ بديهى است كه اگر هر عضوى از اعضاى پيكر آدمى باشد مثلا به جاى سلول مغز، جمجمه سر را نام ببريم موجب انطباع كبير در صغير خواهد شد و انطباع كبير در صغير محال است. یعنی محال است که شیئی کبیر و بزرگ در شیئی صغیر و کوچک جای گیرد. مانند اینکه نمیتوان کره زمین را در یک تخم مرغ قرار داد و محال بودن این امر روشن است.معلوم می شود ظرف تحقق این همه اشکال و صورتهایی که در خواب می بینیم موجودى غير از اين اعضاى ظاهرى و مادى انسان است يعنى بايد موجودى باشد غیر از ماده تا انطباع كبير در صغير لازم نباشد. پس نتيجه می گیریم كه ظرف صور خيال هم موجودى است غیر از ماده. عالم خیال یا مثال به دوسته تقسیم میشود:عالم خیال یا عالم مثال داراى دو مرتبه متصل و منفصل، يا مطلق و مقيد است: مثال منفصل: جهاني است كه قائم بهخود بوده و از نفوس جزئيه متخيله بي نياز و مستقل ميباشد.مراد از عالم مثال منفصل(جدا) عالمی بیرون از ذات خودمان که شبیه دنیای پیرامونمان است که همه آثار و خصوصیات عالم دنیای مادی را دارا بوده و فرقش با عالم دنیا این است که فاقد جرم و ماده می باشد اما از رنگ و اندازه و بو و شکل و مزه و کیفیات دیگر صور دنیایی برخوردار است. مثال متصل: جهانياست قائم به نفوس جزئيه و پيوسته و وابسته در متخيله افراد آدمي ظهور ميكند.
********* قوه خيال در انسان مبدأ اوّل به حرکت در آمدن بدن اوست از اين جهت كه قوه خیال به بدن نزديكتر از قوه عاقله است، به علّت اين كه قوه عاقله به دلیل تجرد کاملی که دارد بسیار رفیع تر و شامخ تر از قوه خیال است که فقط تجرد برزخی دارد. آنچه را كه انسان بواسطه قوه عاقله خویش می انديشد در قوه خيال او تمثّل مىيابد يعنى صورتى به وزان آنچه انديشيده در اين كارخانه صورتگرى انسان به نام خيال نقش می بندد و اين صور نقش یافته در خیال موجب انفعالات و اعمال بدن و حركات او می گردد.لذا بدين مناسبت قوه عاقله مبدأ دوم و قوه خيال مبدأ اوّل حركات بدن است
با سلام خدمت استاد بزرگوار وتمامی دوستان عزیز
اگر بخواهیم بطور سیستماتیک قوه خیال را شبیه سازی کنیم چگونه می توان انرا انجام داد؟
هر سیستمی متشکل ازیک تعدادی ورودی می باشدویک تابع که بر مبنای آن بر روی ورودی ها پردازش انجام می گیرد
(تابع در واقع همان قوه خیال است)ودر نهایت سیستم خروجی خواهد داشت که آن خروجی ها متاثر از ورودی پردازش شده توسط تابع سیستم می باشند.
حال سوال این است در خصوص سیستم مورد بحث ما یعنی "قوه خیال"ورودی ها چه هستند ؟تابع خیال چه بر سر آنها می آورد ودر نهایت خروجی های سیستم چه خواهد بود؟
با تشکر
سلام و ادب
آیدی محترم Zohree-joon ، خداخیرکثیر عطایتان کند! :Gol::Gol::Gol:
وقتی استاد فرمودند خلاصه مطالب را ذکر کنید ، خیلی دوست داشتم که وقت داشتم و کاری که شما انجام دادید،انجام می دادم...
خدا رو شکر شما زحمتش را متقبل شدید و قطعا این کار در فهم بهتر خودتان از مباحث هم بسیار موثر است.
فقط یک پیشنهاد،البته اگر به زحمت نمی افتید،انتهای هر قسمت را لینک کنید به صفحه اصلی که توضیحات کامل تر دارد تا اگر دوستان نیاز به توضیح بیشتر داشتند ،در صفحات سردرگم نشوند.
موفق و موید باشید.
با اجازه از استاد گرانقدر جناب اویس،مطلبی از استاد دینانی دیدم که برای طالبان معرفت نفس مغتنم است:
انسان باید به خود تذکر داشته باشد، یعنی انسان خودشناسی خود را فراموش نکند. تذکر و نصیحت فایده ای ندارد. انسان وقتی میتواند به عالم معنا راه پیدا کند که خود را بشناسد. البته، اشتغالهای روزمره فراوان وجود دارد که باعث میشود انسان مجال کمتری پیدا کند و بیندیشد. در خود اندیشیدن و در خود فرو رفتن لازم است، اما نه به این شکل که انسان در خود فرو رود و از عالم بیرون غافل شود. به همان اندازه که اشتغال محض به بیرون و غافل شدن از درون خطرناک است، در خود فرو رفتن و از بیرون غافل بودن هم خطرناک است. انسان هم جنبه درون و هم جنبه بیرون، هم بدن و هم روح دارد که هر دو محتاج غذا هستند. انسان به همان اندازه که به بیرون میاندیشد و باید اشتغالهای بیرون و جهان پیرامون را بشناسد، باید جهان درون خود را هم بشناسد، پس باید فرصتی برای درون اندیشی داشته باشد. کسانی که در درون فرو میروند و از بیرون غافل هستند به جایی نمیرسند و خود را در حصاری زندانی میکنند. کسانی که فقط به بیرون میاندیشند و از درون غافل هستند هم مثل حیوانی زندگی میکنند و اصلاً به شخصیت خود واقف نیستند. انسان باید تعادلی بین درون و برون برقرار کند و به همان اندازه که باید جهان پیرامونی را بشناسد، باید جهان درون را هم به درستی بشناسد. این انسان، انسان معتدلی است که میتواند راه کمال را طی کند.
با سلام خدمت استاد بزرگوار وتمامی دوستان عزیز
اگر بخواهیم بطور سیستماتیک قوه خیال را شبیه سازی کنیم چگونه می توان انرا انجام داد؟
هر سیستمی متشکل ازیک تعدادی ورودی می باشدویک تابع که بر مبنای آن بر روی ورودی ها پردازش انجام می گیرد
(تابع در واقع همان قوه خیال است)ودر نهایت سیستم خروجی خواهد داشت که آن خروجی ها متاثر از ورودی پردازش شده توسط تابع سیستم می باشند.
حال سوال این است در خصوص سیستم مورد بحث ما یعنی "قوه خیال"ورودی ها چه هستند ؟تابع خیال چه بر سر آنها می آورد ودر نهایت خروجی های سیستم چه خواهد بود؟
با تشکر
ضمن تشکر فراوان از دوستان گرامی vahid_barvarz و سید منصور و سرکار محترم بشارت و خصوصا سرکار محترم zohree-jOon بخاطر حسن صنیعت در خلاصه نویسی و گزارش اجمالی از مطالب گفته شده، از خداوند توفیقات بیشتر شما و دیگر دوستان گرامی را در راه اعتلای به حقایق قرآن و عترت آرزومندم
اما در خصوص سوال دوست گرامی سید منصور باید بگویم همچنان که قبلا نیز به معرض محضر رسید مواد تشکیل دهنده صور برزخی و خیالی و به تعبیر جنابعالی ورودیهای قوه خیال، همان ادراکات حواس پنجگانه ظاهری ما هستند. یعنی همه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و لمس کردنها و بوئیدنهای ما در نوع صورتهایی که در قوه خیالمان می اندوزیم تاثیر مستقیم دارند.
بدیهی است همین صورتهای اندوخته شده وقتی با ملکات دیگر نفسانیمان در می آمیزند در غالب صور گوناگون در خواب و یا مکاشفات به عنوان خروجیهای داراییهای نفسانی ما قلمداد خواهند شد.
ضمن تشکر فراوان از دوستان گرامی vahid_barvarz و سید منصور و سرکار محترم بشارت و خصوصا سرکار محترم zohree-joon بخاطر حسن صنیعت در خلاصه نویسی و گزارش اجمالی از مطالب گفته شده، از خداوند توفیقات بیشتر شما و دیگر دوستان گرامی را در راه اعتلای به حقایق قرآن و عترت آرزومندم
اما در خصوص سوال دوست گرامی سید منصور باید بگویم همچنان که قبلا نیز به معرض محضر رسید مواد تشکیل دهنده صور برزخی و خیالی و به تعبیر جنابعالی ورودیهای قوه خیال، همان ادراکات حواس پنجگانه ظاهری ما هستند. یعنی همه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و لمس کردنها و بوئیدنهای ما در نوع صورتهایی که در قوه خیالمان می اندوزیم تاثیر مستقیم دارند.
بدیهی است همین صورتهای اندوخته شده وقتی با ملکات دیگر نفسانیمان در می آمیزند در غالب صور گوناگون در خواب و یا مکاشفات به عنوان خروجیهای داراییهای نفسانی ما قلمداد خواهند شد.
با سلام حضور اساتيد و كاربران گرامي و تشكر از جناب اويس؛
چند سوال داشتم:
گاهي خوابهايي مي بينيم كه هرگز به آن فكر نكرده ايم، گاهي در خواب مكانهايي را مي بينيم كه تا به حال توسط حواس پنجگانه ما دريافت نشده بود. منشا اينگونه خواب ها چيست؟
آيا تمامي خوابها و خيالهايي كه در ذهن داريم خروجي هاي داراييهاي نفساني ما قلمداد خواهند شد؟
آيا مي توان نتيجه گرفت كه چگونگي قوه خيال و خوابهاي افراد ملاكي براي تشخيص اندوخته هاي نفساني وي هست؟
همچنان که قبلا نیز به معرض محضر رسید مواد تشکیل دهنده صور برزخی و خیالی و به تعبیر جنابعالی ورودیهای قوه خیال، همان ادراکات حواس پنجگانه ظاهری ما هستند. یعنی همه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و لمس کردنها و بوئیدنهای ما در نوع صورتهایی که در قوه خیالمان می اندوزیم تاثیر مستقیم دارند.
بدیهی است همین صورتهای اندوخته شده وقتی با ملکات دیگر نفسانیمان در می آمیزند در غالب صور گوناگون در خواب و یا مکاشفات به عنوان خروجیهای داراییهای نفسانی ما قلمداد خواهند شد.
با سلام
ضمن تشکر از استاد گرامی هدف از طرح سوال قبلی وفعلی آشنایی بهتر با قوه خیال می باشد
آیا حافظه ما (آنچه را که عامه حافظه می گویند)بخشی از قوه خیال است؟ویا ابزاری برای آن است؟
هنگامی که انسان در حال سخن گفتن می باشد ویا در اندیشه فرو رفته است برای بیان ویا مرور معنا ومفاهیم از کلمه استفاده می کند که چه در قالب صوت وچه در قالب شکل (شکل حروف)هر دویک نوع صورت می باشد.
آیا می توان گفت معنا ومفاهیم نیز جزو ورودی های قوه خیال می باشند وخروجی آن به شکل صور (سخن یا تصویر کلمه )می باشد.؟کنار هم قرار دادن کلمات که تشکیل جمله وبیان مفهوم را می رساند کار کدام قوه است؟
با تشکر
با سلام حضور اساتيد و كاربران گرامي و تشكر از جناب اويس؛
چند سوال داشتم:
گاهي خوابهايي مي بينيم كه هرگز به آن فكر نكرده ايم، گاهي در خواب مكانهايي را مي بينيم كه تا به حال توسط حواس پنجگانه ما دريافت نشده بود. منشا اينگونه خواب ها چيست؟
آيا تمامي خوابها و خيالهايي كه در ذهن داريم خروجي هاي داراييهاي نفساني ما قلمداد خواهند شد؟
آيا مي توان نتيجه گرفت كه چگونگي قوه خيال و خوابهاي افراد ملاكي براي تشخيص اندوخته هاي نفساني وي هست؟
با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی و با تشکر فراوان از سرکار محترم نیاز بخاطر سوال بسیار خوبشان
دقت خوبی فرمودید. بلکه کاملا درست است منشا تمامی خوابهای ما ادراکات حواس پنجگانه نیست زیرا قوه خیال علاوه بر حفظ و خزینه داری صور جزئیه محسوسه، عهده دار صورتگری معانی دریافت شده از ناحیه قوه عقل و توهم نیز هست و این از عجیبترین قدرتهای نفس انسان است که قادر به صورتگری معانی کلی و جزئی است یعنی مثلا قوه خیال میتواند برای معنا و مفهوم محبت که یک معنای کلی است یک صورت جزیی بسازد و شخص آن را در خواب ببیند و یا برای معنای کلی علم میتواند صورتی را ساخته و شخص آن راببیند. این از عجیبترین کارهای نفس است که بواسطه قوه خیال میتواند معانی کلی را که عقل ادراک نموده و یا معانی جزئی را که وهم ادراک نموده در خود تمثل داده و به وزان آن معنای کلی و جزئی صورتگری انجام دهد به طوری که همین صور تمثلات نیز میتواند موجب انفعال شخص و یا صادر شدن افعال گوناگون دیگری از ناحیه شخص شود. مثلا قوه خیال صورت علم را بصورت دریایی بزرگ به تصویر می کشد وشخص در خواب از دیدن هیبت این دریای بزرگ به دهشت می افتد و بدنش به بالا پرتاب شده و ناگاه از خواب برمیخیزد.
نکته دیگر اینکه خواب بهترین معیار و شاخص برای شناسایی اندوخته ها و ملکات و خلقیات نفسانی فرد است و با تحلیل و بررسی خوابهای شخص میتوان به شخصیت واقعی و داراییهای حقیقی فرد پی برد.
با سلام
ضمن تشکر از استاد گرامی هدف از طرح سوال قبلی وفعلی آشنایی بهتر با قوه خیال می باشد
آیا حافظه ما (آنچه را که عامه حافظه می گویند)بخشی از قوه خیال است؟ویا ابزاری برای آن است؟
هنگامی که انسان در حال سخن گفتن می باشد ویا در اندیشه فرو رفته است برای بیان ویا مرور معنا ومفاهیم از کلمه استفاده می کند که چه در قالب صوت وچه در قالب شکل (شکل حروف)هر دویک نوع صورت می باشد.
آیا می توان گفت معنا ومفاهیم نیز جزو ورودی های قوه خیال می باشند وخروجی آن به شکل صور (سخن یا تصویر کلمه )می باشد.؟کنار هم قرار دادن کلمات که تشکیل جمله وبیان مفهوم را می رساند کار کدام قوه است؟
با تشکر
حافظه جزو ابزار و وسایل قوه خیال نیست بلکه در آینده خواهیم گفت که همانطوری که قوه خیال قوه ای برای حفظ و نگه داری صور جزئیه است حافظه نیز قوه ای برای حفظ و نگه داری معانی جزیئه است.
با توضیحاتی که در پست 338 تقدیم محضر نمودیم معلوم می شود قوه خيال علاوه بر حفظ و خزينه داری صورِ جزئيه محسوسه، عهدهدار صورتگری معانی در سير نزولی و نگهداری آنها در خود نيز هست.
اما آن كه گفتيم «كار خيال اين است كه معاني را در سير نزولی صورت و شكل دهد»، بدين جهت است كه در سير صعودی یا حرکت بالارونده، در ابتدا امور مادی مورد ادراک انسان قرار می گیرند و بعد از آن در مرحله دوم مورد تخیّل قرار می گیرند و بعد از این دو مرحله، مورد ادراک قوه عاقله قرار گرفته و معقول می شوند و لكن در سير نزولي یا حرکت رو به پایین، اول مجردات و معانی کلیه، معقول فرد قرار گرفته ، سپس متخيَّل شده و پس از آن در حس مشترك مورد احساس قرار ميگيرند.
نکته دیگر در مورد قوه خیال اینکه صورتگری و حکایتگری قوه خیال نسبت به معانی، انواع گوناگون دارد؛ گاهي خيال از قوای نباتی، همچون قوه غاذيه حكايت می كند؛ مثلاً وقتی رطوبت و تری در بدن غالب شد فرد در خواب، صورت آبها و شناوری را می بيند، گاهی خيال از مدرَكات حواس ظاهری حكايت می كند؛ مثلاً وقتی دیدنیها و شنیدنیهای فرد در بيداری از شخص خاصی زياد شد، صورت همان فرد را در خواب می بيند یا صدایش را می شنود، گاهی خيال از قوه شوقيه که در آینده توضیح خواهیم داد، حكايت ميكند، گاهي نیز خيال از وهم و مُدرَكات جزئيه وهماني حكايت می كند، گاهي هم از عقل و معقولات كليه عقليه حكايت ميكند، بدين نحو كه معانی کلی معقولی را كه در نهايت كمال قرار دارند به واسطه برترين محسوسات و كاملترين آنها از قبيل چيزهای نيكو منظَر به تصویر می کشد چنان كه صورتگری از معانی سخیف و کم ارزش را به وسيله پستترين معقولات و ناقصترين آنها از قبيل اشياء زشت منظر انجام ميدهد.
استاد علامه حسن زاده در این باره ميفرمودند: «به طور كلّی نفوسی كه قويتر هستند حقايق را اغلب در خواب، در قالب الفاظ و عبارات و نوشتهها می گيرند اما نفوس ديگر حقايق را بيشتر به صورت اشكال و صور و اشباح مشاهده می كنند. كلٌّ ميسّرٌ لِما خُلِقَ له».
نكته ديگر راجع به صورتگری معانی از ناحيه قوه خيال آن است كه هر چه طهارت و اعتدال مزاجِ فرد بيشتر باشد، بهتر و شايستهتر می تواند از عهده صورتگری معانی درآيد و تمثلات در لوح نفس صافی تر و سالمتر خواهد بود. لذا نقل است که علامه طباطبايی می فرمودند: « هر روز كه مراقبتم قوی تر است، در شب تمثلّاتم صافی تر است».
قوه متخيله كه قوی باشد و در تحت اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدركات عقليّه را به خوبی و درستی حكايت ميكند، در این حال اگر مدركات قوه عقليه، ملائکه بوده باشند، قوه متخيله آنها را به صور اشخاص انسان كه بهترین انواع محسوسات در عالم ماده هستند به زیباترین شکل در می آورد. و اگر آن مدركات، معانی كليهاند به صورت الفاظ و کلمات در غالبی شيوا در می آورد و پس از آن هر دو گونه صور ياد شده را به قوه حس مشترك می دهد، به گونهاي كه آن صورِ ملائکه، بواسطه قوه بینایی دیده می شوند، و اين صور الفاظ و کلمات، بواسطه قوه شنوایی شنیده می شوند، و چنان مشاهده می شوند كه گويا شخصي در كمال زیبایی در برابر ايستاده و كلامي شيوا القاء می كند.
ببخشيد چون بنده از نصفه مباحث را دنبال كردم يك سوالي در ذهنم ايجاد شده و شايد هم خيلي ساده باشد...
آيا در عرفان و فلسفه منظور از خيال همان خواب ست؟
آيا خيالي كه امروزه ما ميشناسيم را شامل مي شود؟ مثلا كودكي خيالبافي مي كند كه معلم هست، يا شخصي در عالم خيال خود مي رود و تصور مي كند فلان شخصيت است يا فلان كار را انجام ميدهد يا فلان اتفاقي كه دوست دارد برايش رخ دهد اتفاق افتاده.
يك خيال هم در قرآن آمده در مورد "مختال فخور" مختال منظور چه شخصي است؟
آيا مي شود با خيال بافي همان خواب و خيالي كه منظور شماست را تغيير داد؟ مثلا ما در روز خيال بافي مي كنيم كه مثلا در خواب داريم با فلان شخصيت بزرگ هم كلام مي شويم و اين اتفاق واقعا در خواب رخ بدهد؟
خيلي ممنونم..... ببخشيد اگر سوال پرسيدن سير حركتي تاپيك را به هم مي زند بفرماييد كه در خصوصي بپرسم.
ببخشيد چون بنده از نصفه مباحث را دنبال كردم يك سوالي در ذهنم ايجاد شده و شايد هم خيلي ساده باشد...
آيا در عرفان و فلسفه منظور از خيال همان خواب ست؟
آيا خيالي كه امروزه ما ميشناسيم را شامل مي شود؟ مثلا كودكي خيالبافي مي كند كه معلم هست، يا شخصي در عالم خيال خود مي رود و تصور مي كند فلان شخصيت است يا فلان كار را انجام ميدهد يا فلان اتفاقي كه دوست دارد برايش رخ دهد اتفاق افتاده.
يك خيال هم در قرآن آمده در مورد "مختال فخور" مختال منظور چه شخصي است؟
آيا مي شود با خيال بافي همان خواب و خيالي كه منظور شماست را تغيير داد؟ مثلا ما در روز خيال بافي مي كنيم كه مثلا در خواب داريم با فلان شخصيت بزرگ هم كلام مي شويم و اين اتفاق واقعا در خواب رخ بدهد؟
خيلي ممنونم..... ببخشيد اگر سوال پرسيدن سير حركتي تاپيك را به هم مي زند بفرماييد كه در خصوصي بپرسم.
با تشكر بسيار :Gol::Gol::Gol:
با عرض سلام خدمت سرکار گرامی نیاز
پیشنهاد من به شما سرکار محترم این است که با دقت تمامی پستهای این تاپیک را از ابتدا مطالعه فرمایید زیرا بسیاری از سوالاتتان با مرور مطالب گذشته پاسخ داده خواهد شد.
اما پاسخ اجمالی به سوال حضرتعالی
منظور از قوه خیال در فلسفه و عرفان یکی از قوای نفس است که کارش حفظ و نگه داری صور ادراک شده و نگه داری آنها است و همچنین این قوه قادر به صورتگری معانی کلی و جزئی نیز می باشد. بدیهی است که بسیاری از این صور در خوابها برایمان قابل مشاهده هستند اگر چه برای برخی بواسطه مکاشفات و تمثلات در بیداری هم قابل ادراک خواهد بود. اما نباید خیال را با خواب یکی دانست زیرا قوه خیال در بیداری هم قادر به صورتگری معانی هست. عمده آن است که بدانید این معنای از خیال غیر از اصطلاح خیال در نزد عموم مردم است که نوعا به امور غیر واقعی امر خیالی اطلاق می کنند، زیرا خیال در فلسفه یکی از قوای نفس بوده و بسیاری از کارهایش منشا واقعی دارد، اگرچه در بعضی اوقات نیز دچار صورتگریهای غیر واقعی می شود.
در مورد سوال دومتان باید بگویم: کلمه مختال به معنی شخص مغرور و متکبر است و هیچ ارتباطی با موضوع بحث ما که قوه خیال است ندارد.
اما اینکه پرسیدید آیا خیالبافی خودمان در روز را می توانیم در خواب ببینیم؟ در جواب باید بگویم بله بسیاری از خوابهای ما نتیجه خیالاتی است که ما در بیداری داشته ایم اگرچه نباید همه خوابها را صرفا ناشی از خیالبافیهایمان دانست زیرا همانطور که اشاره کردم بسیاری از فعالیتهای قوه خیال از جمله خوابها منشا واقعی و حقیقی دارند و محدود به خیالبافی های ما نمی باشند.
خيلي ممنونم كه اينقدر سريع پاسخ داديد... فقط يك چيز ديگر
به طور كلي خيالبافي به معناي عامه را تاييد مي كنيد؟ تاييد مي كنيد كه خيالبافي كنيم به فلان مقامات رسيده ايم و فلان فرشته(مثلا) با ما صحبت مي كند تا بلكه واقعا در خواب ما بيايد؟
ما يك استاد تفسير داشتيم كه كلمه مختال را به فرد خيالباف تعبير مي نمودند و مي گفتند خداوند خيال پردازان را دوست ندارد!
سلام
دوست بزرگوار ،نمی دونم دقیقا منظورتون از این بیت شعر چیه،اما مختال از لحاظ ریشه واژه به معنای خیالباف است و چون فرد مغرور به علت خیالات واهی خودش فکر می کند برتر است به او مختال می گویند.پس کلام استاد ایشون اشتباه نیست.در ادامه معنی این واژه را از تفاسیر معتبر نقل می کنم:
(مختال )کسی است که اسیر خیالات شده و خود را بزرگ می بیند{المیزان}
باید توجه داشت که «مختال» از ماده «خیال» به معنی کسی است که با یک سلسله «تخیلات» خود را بزرگ می پندارد ، و اگر می بینیم به اسب «خیل» گفته می شود نیز به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبیه متکبران گام بر می دارد{تفسیر نمونه}
اگر استاد اویس تصدیق بفرمایند بنابر آموخته های بنده:
البته که با خرما خرما کردن دهن شیرین نمی شه! خیال که شیرینی نداره!خوابی هم که بر اساس خیال باشه پوچ است و ارزشی ندارد.ما در خیالمان امام زمان را تصور کنیم تا بالاخره در خواب ببینیم!! خوب مسلما ما همون فرد ساخته ذهن و خیال را می بینیم که هیچ فایده ای نداره! اگر کسی دوست دارد مثلا امام زمان را ببیند به علت بهره هایی است که از وجود انسان کامل عایدش می شود نه صرفا دیدن یک تمثال!
والسلام علی من اتّبع الهدی
تاکنون محضر دوستان خوبم غیر از قوای ظاهری انسان، به دو قوه از قوای مدرکه باطنی انسان اشاره نمودم که عبارت بودند از حس مشترک و خیال.
سومين قوه از قواي مدركة باطني انسان قوة متصرفه ميباشد كه اطباء آن را «مفكّره» و حكماء گاهي آن را «متخيّله» و گاهي «متفكّره» مينامند، دلیل این گوناگونی تعبیر در نزد حکما این است كه اگر قوة وهمية حيوانيه به تنهايي آن را به كار واداشت آن قوّه را «متخيّله» گويند و اگر قوّة عاقله به آن روي آورد و آن را در منافع خود مصرف داشت آن را «متفكّره» مينامند، پس در حيوانات صامته چون عقل نيست متصرفة آنها را همين «متخيّله» گويند نه «متفكّره».
وظيفه قوه متصرفه تصرف در صورتهای ذخیره شده توسط قوه خيال و تصرف در معاني جزئيه مدركه است که این تصرف يا به نحو تركيب يا به نحو تفصيل صور و معانی خواهد بود، و آن از شش قسم خارج نيست:
اول آن كه بعض صور را با بعض صور ديگر تركيب كند مانند آن كه تخيّل نمايد انسانِ دو سر و يا چهار چشم و يا انساني با پر و بال و منقار.
دوم آن كه بعضي صور را از بعضي صور تفصيل نمايد يعني جدا كند مانند تخيّل انسان بيسر و يا بيدست و پا.
سوم آن كه بعضي معاني جزئيه را با بعضي معاني جزئيه ديگر تركيب كند مانند صداقت جزئيه با عدالتِ جزئيه.
چهارم آن كه بعضي معاني جزئيه را از بعضي معاني جزئيه ديگر جدا كند مانند تفصيلِ صداقت جزئيه از عداوت جزئيه.
پنجم آن كه بعضي معاني را با بعضي صور تركيب كند مانند تخيّل صداقت جزئيه براي حضرت سیدالشهدا عليهالسّلام و خباثت جزئيه براي یزید لعنةاللهعليه.
ششم آن كه جدا نمايد بعضي معاني را از بعضي صور مانند جداسازی معنای صداقت و عدالت جزئيه از صورت یزید لعنةاللهعليه.
روح بخاری چون جسمانی است تقسیم مادی آن به سه بخش با اشکالی مواجه نمیشود. این تقسیم بندی مبنی بر این است که روح بخاری در سه عضو اصلی مغز و قلب و کبد پدید می آید.
آن بخش از روح بخاری که از عضو رئیسه در بدن انسان که مغز است پدید آید از آن تعبیر به روح انسانی می شود. بخش دیگر از روح بخاری که از قلب در پدید آید چون قلب عضوی در مرتبه پایین تر از مغز است از آن تعبیر به روح حیوانی می کنند و همچنین آن بخشی از روح بخاری که از کبد بوجود آید از آنجا که کبد از هر دو عضو مغز و قلب در رتبه پایین تری است از آن روح بخاری تعبیر به روح نباتی(گیاهی) می کنند.
روح بخاری نفسانی انسان آلتی است مادی که عهده دار افعال انسانی همچون تفکر کردن است.
روح بخاری حیوانی انسان آلتی است مادی که عهده دار افعال حیوانی انسان همچون بقای نسل و ابراز شهوات است.
روح بخاری نباتی انسان که آلتی است مادی عهده دار حیات طبیعی بدن در غالب رشد و نمو است.
با سلام و تشكر از مطالب مفيد
آيا صرف لطيف بودن روح بخاري، مي توان آن را عامل پيوند يك امر مادي و يك امر فرا مادي دانست؟
جسم لطيف براي حمل نفس ناطقه چه ويژه گي دارد كه جسم غير لطيف ندارد؟
مراد از لطافت روح بخاری این است که اگر چه روح بخاری امری جسمانی بوده و همه خصوصیات یک جسم مادی اعم از جرم و کمیت و کیفیت را دارا می باشد اما در برخی دیگر از خصوصیات اجسام مادی همچون رنگ و بو بی بهره است لذا از شدت لطافت، فی نفسه قابل رویت با چشم نیست و همین لطافت بسیارش موجب شده که در تمامی اجزا و منافذ و روزنه های بدن وارد شده و جریان دارد.
آنکه در لحظه احتضار فرد، می بینید ابتدا پاهاش از حرکت باز می ایستد و سپس دستانش وبعد به جایی می رسد که شخص خرخر می کند و آخرین نفسش را می کشد و گویا که چیزی از دهانش بیرون رفته و می میرد این هوای خارج شده همان روح بخاری است لذا در عرف عامیانه مردم هم متداول است که می گویند دارد روح از بدنش خارج می شود، مراد از این روح نه آن روح مجرد بلکه مراد روح بخاری جسمانی است.
از آنچه در مورد روح بخاری گفتیم به طور خلاصه این تعریف بدست می آید:
روح بخاری عبارت از جسمی لطيف و شفاف است كه منبع آن تجويف چپ قلب بوده و واسطه در تدبير نفس نسبت به بدن است به تعبیر دیگر روح حيوانى برزخ ميان قلب و نفس ناطقه بوده و واسط در تعلق نفس ناطقه با بدن است روح بخاری در تمامی حیوانات موجود بوده و منشأ حيات و حس و حركت در آنها است بر خلاف روح مجرد كه منشأ ادراكات كليه و تعقلات بوده و ذاتا مجرد از ماده است. روح بخارى را روح غريزى و روح طبى هم گفته اند.
جناب ملاصدرا در اسفار گوید:«ان النفس لا يتصرف فى الاعضاء الكثيفة العنصرية الا بتوسط مناسب و ذلك الوسط هو الجسم اللطيف النورانى المسمى بالروح النافذ فى الاعضاء بواسطة الاعصاب الدماغية». (از اسفار ج 4 ص 115)
یعنی نفس نمیتواند در اعضای کثیف عنصری تصرف کند مگر بوسیله واسطه مناسبی و آن شی واسط جسمی است لطیف و نورانی که بواسطه رشته اعصاب مغزی به روح نفوذ یافته در اعضا نامیده شده است.
همچنین جناب ملاصدرا در بخش دیگری از اسفار گوید: «فاعلم ان الجوهر النفس لكونه من سنخ الملكوت و عالم الضياء المحض العقلى لا يتصرف فى البدن الكثيف المظلم العنصرى بحيث يحصل منه نوع طبيعى وحدانى الا بتوسط مناسب و المتوسط بينها و بين البدن الكثيف هو الجوهر اللطيف المسمى بالروح عند الاطباء».(از اسفار ج 4 ص 116)
یعنی بدان که جوهر نفس چون از سنخ ملکوت و عالم نور محض عقلی است نمیتواند در بدن کثیف تاریک عنصری به گونه ای که یک نوع طبیعی از آن حاصل شود تصرف نماید مگر بوسیله واسطه مناسبی که بین نفس و بدن کثیف واسطه شود و آن شی واسطه در نزد طبیبان روح نامیده شده است.
و بهمين معنى كشاف اصطلاحات الفنون آمده است:
روح نزد اطباء جسم لطيف بخارى است كه از لطافت اخلاط و بخاريت آنها متكون شود.(از كشاف ص 541)
در شرح گلشن راز است كه روح را از آن جهت روح گويند كه بذات خود زنده است و زنده كننده غير است.(از شرح گلشن راز ص 4)
غزالى گويد: بدان كه روح آدمى دو روح است يكى از جنس روح حيوانى فائت و يكى از جنس روح ملائكه كه آن را روح انسانى نام كنيم، و اين روح حيوانى را منبع دلست و آن گوشت كه در جانب چپ نهاده است و وى چون بخار لطيف است از اخلاط باطن حيوان و وى را مزاجى معتدل است.(از كيمياى سعادت ص 85)
در پست قبل گفتیم که نام دیگر روح بخاری حرارت غریزی است. کلمه حرارت غریزی در مقابل کلمه حرارت غریبه است مثل حرارت آتش و حرارت آفتاب و حرارت حاصل از حركت كه اين حرارتهاى بيگانه از بدن، چه بسا مفسد و مهلك بدنند. به خلاف حرارت غريزى كه در متن طبيعت و سرشت بدن و حيات آن نهفته و در ارتباط روح به بدن دخيل است و با فقدان آن بدن سرد مىشود و مىميرد.
افلاطون و پس از وى حكماى اسلام از آن جمله صدر المتألهين در جواهر و اعراض اسفار اين حرارت غريزيه (روح بخاری) را نار اللّه ناميده اند و همچنین آخوند در نفس اسفار آن را خليفه نفس ناميده است. اين روح بخارى واسطه تعلق نفس به بدن است و خود روح بخارى چون جزو بدن است و بدن نیز مرتبه نازله نفس است حىّ می باشد. پس خوب در این نکته دقت کن.
همچنان که قبلا نیز اشاره نمودیم روح در اصطلاح طبیبان همین روح بخاری است و نه روح مجرد. على بن ربن طبرى در فردوس الحكمة و همچنين على بن عباس اهوازى در كتاب كامل الصناعة به تفصيل در فرق ميان روح بخارى مادى و نفس ناطقه مجرد از ماده بحث فرموده اند.
على بن ابى الحزم قرشى در كليات طب در بيان فرق ياد شده گويد:
الارواح و لا نعنى بها ما تسميه الفلاسفة النفس الناطقة كما يراد بها فى الكتبالالهية بل نعنى بها جسما لطيفا بخاريا يتكون عن لطافة الأخلاط كتكون الاعضاء عن كثيفها و الأرواح هى الحاملة للقوى.
يعنى: ما طبيبان كه در كتب طب گوييم ارواح، مراد ما آن ارواحى نيست كه فلاسفه در كتب حكمت الهيه به اسم نفس ناطقه از آن بحث مى كنند بلكه مقصود ما از ارواح آن جسم لطيف بخارى است كه از لطافت و صفوت اخلاط چهارگانه متكون مى شوند چنانكه اعضاى بدن از كثيف و غليظ آن اخلاط متكون مى شوند و ارواح بخارى حامل قوى اند.
دوستان همرازم! یک دردل برایتان بکنم؟
ای کاش در جمع دوستان بیشتری اینگونه مباحث را به سخن می نشستیم تا بسیاری از سوالاتی که می دانم سالها است برای بسیاری از جوانان بی جواب مانده در لابلای همین مباحث داده می شد.
بگذارید همین جا به مناسبت یک مورد را برایتان بگویم.
ممکن است این سوال طرح شود که چرا معرفت نفس به عینه همان معرفت خداوند است یا به تعبیر برخی از حکما در معرفت نفس معرفت به همه حقایق عالم نهفته است؟
برای پاسخ به این سوال از لابلای مطالبی که طرح شد و خواهد شد صدها بلکه هزاران دلیل استخراج خواهد شد. یکی از آن وجوه دلایل همین بحث روح بخاری است.
اگر خوب دقت کرده باشید اکنون در این بحث گفتیم که روح بخاری به جهت مشابهتش به هر یک از دو عالم ماده و مجرد، واسطه بسیار خوبی برای ارتباط نفس مجرد با بدن مادی است. اکنون از همین نکته لطیف در معرفت نفس، این استفاده می شود که به نظر شما چه سنخیتی بین حق و خلق و ارتباط بین آندو است؟ حقی که از همه صفات خلقی بالاتر است با چه کانالی با خلقی که غرق در فقر و نداری و نقص و کاستی هستند مرتبط می شود؟
ادامه دارد...
مسلما این واسطه و رابط بین حق و خلق باید حقیقتی باشد که متصف به هریک از دو جهت حقی و خلقی باشد یعنی از جهاتی صفات حق سبحانه و تعالی را داشته و از جهات دیگر متصف به صفات خلقی باشد لذا قرآن کریم به وجود این واسطه اشاره کرده و فرموده است «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد» یعنی ای پیغمبر به بندگان بگو که من بشری هستم مثل شما که از جانب خداوند یکتا برایم وحی شده است. معلوم می شود واسطه بین حق و خلق، انسان کامل، پیامبر یا امام است و به همین دلیل گفته اند زمین نمیتواند از حجت الهی خالی باشد تا همواره او واسطه ارتباط خلائق با حق تعالی باشند.
از دقت در این لطیفه سر برخی از اشارات امام معصوم نیز دانسته می شود. مثلا آنجا که امام علی علیه السلام خطبه می خواند و می فرماید:
انا العرش انا الکرسی انا ولی الحساب انا الصراط و الموقف انا قاسم الجنة و النار انا امر الحی الذی لایموت انا ولی الحق علی سائرالخلق انا منور الشمس و القمر النجوم انا قیم القیامة انا مقیم الساعة انا حی لا اموت و اذا متّ لم امت انا صاحب النشور الاول و الآخر انا صاحب الکسوف و الخصوف انا حامل العرش مع الابرار انا الکتاب المسطور انا البحر المسجور انا البیت المعمور انا الاخره و الاولی ووو
امام در اینگونه فرمایشات در صدد بیان وجه حقانی خویش است و آنجا که در دعای کمیل خود را بزرگترین گناهکار معرفی می کند و می فرماید:
اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم اللهم اغفر لی الذنوبالتی تحبس الدعاء الهــــــم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء اللــهم اغفر لی الذنوب التی تقطع الرجاء
یعنی خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من کیفر عذاب نازل مى کند خدایا ببخش آن گناهانى را که در نعمتت را به روى من مى بندد خدایا ببخش آن گناهانى را که مانع قبول دعاهایم مى شود خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من بلا مى فرستد خدایا ببخش آن گناهانی را که باعث قطع امیدم از تو می شود
در اینگونه بیانات امام در صدد بیان وجه خلقی خویش است...
به راستی دوستان خوبم پیگیری پستهایی از این دست در سلسله دروس معرفت نفس موجب فهم بیشتر اسرار و حقایق شریعت الهی نیست؟!! این است دلیل تاسف حقیر از عدم پیگیری و مطالعه جمع بیشتری از کاربران محترم نسبت به مطالب این تاپیک...
باز پرسيد ز گيسوى شكن در شكنش
كين دل سر شده گمگشته، گرفتار كجاست
هر سر موى مرا با تو هزاران كار است
ما كجاييم و ملامتگر بىكار كجاست
ساقى و مطرب و مى جمله مهيّاست ولى
عيش بىيار مهيّا نشود يار كجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بىخار كجاست
آرى، ملائكه نخست با انسانهاى بامعرفت سخن مىگويند :
«مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ». خداوند مىگويد كه سلام من از ربوبيت و رحمت من موج مىزند. اكنون لذت آن صدا براى شما بهتر و بيشتر است يا نعمتهاى مادى بهشت؟
توصیه های حضرت آقا به جوانان
هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادتمند داشته باشید زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به کمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری و ولگردی و هرزگی به سر می برند، سخت دوری گزینیدکه رهزن شمایند.
این گروه روی سعادت را نخواهند دید چند روزی در مقام خیال به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی وطاووسی دل خوشند و به زودی نه آن رادارند نه این را نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند ، ناچارا باید بعدا تن به گدایی دهند و یا به دزدی و دیگر بیچارگی ها مزاحم اجتماع باشند و زندگی را بگذرانند .
با آنان هم نشین نشوید که به شما بگویم نطفه و مربی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسانی دخلی به سزا دارند.....
باید دوستانم از روش نابخردان همواره دوری گزینند و بدانند که اکثر بزرگسالان عصر ما به حدبلوغ نرسیده اند و در راه آن نیستند که هر روزشان بهتر از روز پیش باشد. "
منبع:درس شانزدهم کتاب معرفت نفس
«معرفت نفس» از مباحث بسیار مهم و ارزشمند در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی است که جنبههای مختلفی دارد اما به نظر میرسد جنبه اخلاقی آن اهمیت بیشتری داشته باشد.
«معرفت نفس» یعنی خود شناسی، خود شناسی اخلاقی بدان معناست که انسان به تامل درباره خود بپردازد و صفات، استعدادها و ملکات مثبت و منفی خود را در قدم اول بشناسد و در قدم دوم به یک سازندگی اصولی دست بزند. مسلم است که انسان تا از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد، نمیتواند به اصلاح خود بپردازد.
در روایات، بر خودشناسی تاکید فراوانی شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از حضرت علی علیه السلام که در کتاب درر و غرر آمده ، اشاره میکنیم:
«غایة المعرفة ان یعرف المرء نفسه»: بالاترین حد شناخت، خود شناسی است
«اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه» : بزرگترین نادانی، جهل انسان نسبت به خود است.
«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»: کسی که به شناخت خویش دست یابد، به بالاترین سعادت رسیده است.
بی تردید، شناخت صفات و حالات مثبت و منفی نفس، کار یک شبه نیست بلکه همواره و در هر لحظه از زندگی نباید از چنین کاری غافل بود. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در این مسیر، واقع بینی است. کسی می تواند خود رابشناسد که با خودش تعارف نداشته باشد و بداند هرگز نمی تواند خود را فریب دهد. خود را از هرگونه نقص و عیبی مبرا دانستن، مهمترین مانع در پروسه شناخت نفس است. انسان باید از روی حقیقت جویی به تجزیه و تحلیل احوال درونی خود بپردازد وبداند که با اغفال خود و دیگران، واقعیت عوض نمیشود و کسی از این راه، به سعادت نمیرسد. از سوی دیگر، صبر و بردباری نیز از کلیدهای موفقیت از این راه است. مراحل تکامل را همچون پلههای نردبان یکی پس از دیگری طی کرد تا به مقصد نهایی رسید.
خلاصه آنکه باید عزم را جزم کرد و دامن همت را بالا زد و در این راه گام برداشت. بی تردید کسی که در این راه گامهای اولیه را بپیماید خداوند در پیمودن بقیه راه او را کمک خواهد کرد به ویژه اگر طی این مسیر با توسل به اهل بیت و توکل توام باشد.
با این حال، میتوان مواردی را به عنوان موانع بر سر راه خویشتن داری نام برد از جمله:
خود پسندی و وحشت از آشنایی، با نقصهای خود، خودپسندی موجب میشود انسان تمام حالات و صفات خود را بپسندد و حاضر نشود عیوب خود را بپذیرد.
ایجاد شخصیت کاذب برای خود شخصیتی رویایی که با شخصیت حقیقی انسان فاصله بسیاری دارد. این امر موجب میشود هر گاه عیبهای انسان آشکار گردد، شخص با هر لطایف الحیلی که ممکن است، مساله را برای خود توجیه کند تا شخصیت کاذبی که برای خود ساخته، درهم نشکند و آرامش ظاهری خود را از دست ندهد.
غفلت و عدم توجه نسبت به نقص و کمال خود و شناخت و اصلاح معایب که رفاه زندگی، مقامات دنیوی، علم ظاهری و عواملی از این قبیل موجب پیدایش و تشدید این غفلت میشوند.
یاس و نا امیدی از خود شناسی و خودسازی، شاید بتوان گفت از اصلی ترین ابزارهای شیطان برای جلوگیری از خودشناسی، ایجاد یاس و نا امیدی است: شیطان با القای دشواریهای راه و بزرگ نمایی ناکامیهای موجود به هدف خود دست مییابد. راه دیگر شیطان آن است که موجب میشود انسان خود را با دیگران مقایسه کند و موفقیت دیگران و عدم موفقیت زودرس خود را بهانه یاس و نا امیدی قرار دهد و به این نکته توجه نکند که شرایطی که افراد مختلف در آن قرار گرفتهاند یکسان نیست و هر کسی در برابر شرائط و امکاناتی که دارد مسئولیت دارد.
در برابر این موانع باید:
اول: به خدا توکل کنیم، چه در شروع راه و چه در امتداد آن.
ثانیا: به اهمیت و ارزش خودشناسی توجه کنیم و روحیه غفلت را از خود بزداییم.
ثالثا: با پا گذاشتن روی هوای نفس غرور خود را بشکنیم و سعی در کشف امتیازات و معایب خود داشته باشیم.
رابعا: با توکل و توسل در صدد رفع معایب خود برآییم. برای کشف و شناسایی صفات و خصوصیات خود علاوه بر بررسی دقیق احوال خود میتوان از طریق مطالعه از خصوصیات دوستان نزدیک نیز به نکاتی پی برد زیرا دوستی جز در سایه وجوه مشترک روحی و اخلاقی ممکن نیست.
برای رفع معایب نیز میتوان از شیوه مشارطه، مراقبه و محاسبه بهره گرفت: در ابتدای هر روز با خود عهد کنیم و شرط ببندیم که فلان عیب یا عیوب مورد نظر را ترک کنیم (مشارطه)، در طول روز در اعمال و گفتار خود دقت کافی داشته باشیم(مراقبه) و در پایان روز، اعمال روزانه خود را مورد بررسی قرار دهیم؛ نسبت به اعمال صالح و ترک اعمال ناشایست خدا را شکر کنیم و نسبت به موارد عدم رعایت عهد خدا، توبه کنیم و در صدد جبران برآییم(محاسبه)
بار دیگر تاکید میکنیم که خود شناسی، نردبانی است که پلههای آنرا باید گام به گام برداشت؛ یاس و نا امیدی مهمترین مانع راه است و توکل و توسل کلید موفقیت در این مسیر.
منبع:http://www.hawzah.net/fa/question/questionview/2558
بسم سلام
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان اسک دینی و استاد بزرگوارمان جناب اویس که از قرار معلوم دل پردردی دارند از مستمعینی همچون ما!
به دوستانی که تازه با این تاپیک آشنا شدند یک تذکر (با اجازه اساید و مسئولین) بدهم: قرار نیست اینجا نکاتی که به نظرمون جالب یا مرتبط میاد بنویسیم بلکه هدف اینه که درسهایی که مطرح می شه را با توجه و دقت بخوانیم و در ذهنمان حلاجی کنیم ،بادانسته ها و روایات بسنجیم و احیانا سوالات مرتبطی که برایمان پیش می آید را اینجا مطرح کنیم و استاد اویس هم ،بنابر آنچه تابه حال از ایشون دیدیم،باسعه صدر و قول لیّن و موشکافانه پاسخگوی سوالاتمان هستند.
و فکر می کنم گله ایشون هم از این بابته که این هدف تابه حال به خوبی دنبال نشده...
البته باید عرض کنم بنده با مطالعه این درسها، دیدم کاملا نسبت به خودم به عنوان یک انسان و اطرافیان و پدیده های اطراف تغییر کرده ،وقتی درباره قوای نفس خواندم ،وقتی عالم خیال منفصل و متصل را شناختم و پی به زندگی بردم که فقط در عالم خیال متصل است و عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمی وجود دارد پر از حقایق که من از آن بی بهره ام،وقتی حس مشترک راشناختم ووو... خدا را نه یکبار که بارها شکر کردم که چنین درسهایی(از جنس معرفت) روزیم کرد .
از خداوند می خواهیم که به برکت ماه رجب ،فهم ما را بیشتر کنه و توفیقات استاد بزرگوار را نیز دو چندان نماید تا بتوانیم بیش از پیش از حضور ارزشمندشان بهره مند شویم.:Gol:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم
یک سوال هم از مجضر استاد : لطفا یکبار مسیری که داریم طی می کنیم رامشخص کنید،ما از قوای نفس ناطقه شروع کردیم و قوای ظاهری و باطنی را گفتیم و رسیدیم به ارتباط این نفس با جسم،خوب مسیر بعدی کجاست؟تاکجا پیش می ریم؟می شه نقشه راه را بدین ؟:reading:
باتشکر فراوان
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
عرض سلام و خسته نباشید
شخصا باید بگویم من تا به حال با چنین مباحثی برخورد نکرده بودم ولی در مواردی کمی سنگین است
قبلا گفته بودید روح بخاری در خواب به باطن توجه دارد. منظور از اینکه به باطن توجه دارد چیست؟
من خودم تجربه شخصی که دارم اینه که در خواب متوجه شدم در عالم رویا هستم نه واقعیت
خواستم از خواب بلند شوم ولی نتواستم و چند دقیقه طول کشید بدنی که فرمان نمیبرد را وادار کردم از خواب بیرون بیاد و بلند شود یعنی روح بخاری در عالم واقعیت نبوده و نتوانسته سریع برگردد؟ اینطور نبود که من فلج شده باشم بلکه طوری بود که نمیتوانستم از عالم رویا بیرون بیام
از کجا ثابت میشود روح بخاری از مغز یا قلب و کبد پدید میآید؟
بر اساس حدس و گمان است یا اثباتی پشت این دسته بندی ها وجود دارد؟
سلام به همگی و خسته نباشید
به کاربران اسک دین پیشنهاد میکنم مطالبی که اینجا نوشته میشود اگر کمی دقت و وقت خرج کنیم خیلی هم لذت بخش و جالب اند .اصلا مطالب طوری هستند که ادم به فکر فرو میرود تا بتواند انها را حلاجی کند . به نظرم خیلی لذت بخش است . این تفکر با تفکرهای دیگری که داشتم خیلی فرق میکند
بنده سعی کردم پست های قبلی را بخوانم تا خودم را برسانم به صفحات اخر
استاد کمی هم به ما حق بدهید ، به شخصه برخی از مطالب این تاپیک را تا به حال نه نمیدانستم نه جایی خوانده بودم .
بنده نیز چندین سوال برایم در خصوص روح بخاری (غریزی )پیش امده :
1- در قسمتی از همین متنی که نقل کرده ام نوشته اید که این روح حی است یعنی زنده و جاندار . ایا از نظر علمی -تجربی این روح لطیف اثبات شده است ؟
2-از راه های غیر تجربی چی ایا میتوان این روح را اثبات کرد ؟چگونه ؟ (اخر با چه اثبات و ادعایی باید انرا قبول کنیم )
3- چرا اسم دیگر روح بخاری ،غریزی است ایا این با غریزه انسان ارتباطی دارد که نام دیگرش را غریزی گذاشته اند ؟یا اینکه نه ؟
ببخشید سوالاتم زیاد و ابتدایی هستند و چوب خطم هم برای امشب پر شد
با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان و سروران گرامی
خوشحالم که برخی از دوستان دعوت این حقیر را پذیرفته و همراهی ما را در این صراط مستقیم انسانیت عهده دار شدند. پیشاپیش از بذل عنایت و توجه همه دوستان و همراهان گرامی ام سپاسگذارم.
همانطور که سرکار بشارت فرمودند: میل این حقیر نیز این است که مطالبی در این سلسله دروس از جانب دوستان طرح و بیان گردد که متناسب با مطالب گفته شده باشد و در روند رو به جلوی مباحث کمک کند یعنی مطالب دوستان یا به نحو سوال و اشکال و یا تایید و ذکر مصادیق بحث طرح شده باشد زیرا قصد داریم مباحث بسیاری را به تدریج در این سلسله دروس بیان نماییم که پراکندگی و ذکر مطالب غیر مرتبط حرکت ما در رسیدن به اهداف عالیه این مسیر دچار خلل و انحراف خواهد کرد.
این قول را به همه دوستان خوبم میدهم که اگر با دقت مطالب عنوان شده را پیگیری و مورد دقت و تفکر شبانه خویش قرار دهند ابواب بسیاری از فهم علوم و حقایق الهیه به رویشان باز خواهد کرد فقط باید عزیزان لطف کرده و مباحث را از اولین پست به ترتیب با خواندن دقیق همه پستها پیگیری کنند تا بسیاری از سوالات مرتفع گردد و اگر هم در پستهای قبلی سوالی بی جواب مانده بفرمایید تا من و دیگر دوستانی که این مباحث را با دقت گذرانده اند پاسخگو باشند.
از خداوند در این ماه ولایت ارتقا و اعتلای نفسانی خود و همه یاران همراهم را خواهانم واز سرکار بشارت هم بخاطر حساسیتشان در طرح مطالب متناسب با بحث سپاسگذارم و از خداوند برایشان بهترینها را آرزومندم
بنده حقیر قصد دارم در این سلسله دروس پس از تشریح یکایک قوای انسانی به طرح موضوعاتی که به معرفت نفس ناطقه انسانی کمک کند بپردازم .ببرخی از مطالبی که در این سلسله دروس به حول و قوه الهی طرح خواهند شد از این قرارند:
اثبات جوهریت نفس
اینکه بدن مرتبه نازل نفس است
اینکه هر یک از نفس وبدن از یکدیگر متاثر می شوند و وقایعی که متفرع بر این حقیقت است
اینکه نفس جسمانیة الحدوث است و احکامی که متفرع بر آن است
چگونگی فراهم آوری مزاجی معتدل
اینکه مزاج هر چه معتدل تر باشد افاضات نفس بر بدن شریف تر خواهد بود
اینکه نفس غیر از تجرد برزخی از تجرد عقلی و فوق عقلی نیز برخوردار است و مطالب متفرع بر آن
اینکه نفس عین مُدرکاتش می باشد
اینکه چه حقیقتی نفس را از نقص به کمال سوق می دهد
اینکه منشا سهو و نسیان در نفس و تذکر ویادآوری چیست؟
هر یک از علم حصولی وحضوری نفس چع تاثیری در رشد وبالندگی نفس دارد
تاثیر علم و عمل در تعالی نفس چگونه است؟
اینکه تعقل نفس نسبت به معقولات ، امری ذاتی برای نفس است یا خیر؟
ادراکات فوق طور عقل انسان کدامهایند؟
اینکه علم نفس از ناحیه تذکر است یا غیر آن؟
اینکه نفس با بساطت خویش چگونه این همه معقولات را ادراک می کند
مناسبت بین نفس و مدرکاتش چیست؟
نفس عاقله در چه سنی ایجاد می شود؟
سعادت نفس در گرو چیست؟
انشائات نفس نسبت به ابدان گوناگون چگونه است؟
سفری در رویاها نفس
دریافت حقیقت موت انسان
دریافت حقیقت معنای تکامل برزخی
دریافت معنای جوهریت علم و عمل انسانی
اینکه جزا در طول علم و عمل است
تجسم اعمال انسان
حرکت جوهری در نفس
اتحاد عقل و عاقل و معقول
دریافت حقیقت توحید از مجرای معرفت نفس
در یافت حقیقت عدل از مجرای معرفت نفس
دریافت معنای نبوت و امامت از مجرای معرفت نفس
دریافت معنای معاد از مجرای معرفت نفس
اینها برخی از مطالبی است که از خدا میخواهم توفیق طرح آنها را در این سلسله دروس به این حقیر بدهد مسلما تعداد موضوعاتی که متفرع بر معرفت نفس است بیش از اینهاست و بنده حقیر به حد بضاعت خویش می خواهم به طرح یکایک آنها در این سلسله دروس بپردازم که مطمائنا در لابلای مباحث ، مطالب بیشتر دیگری نیز به مناسبت طرح خواهد شد.
از دوستان عزیز و گرامی ام که از آغاز همراهی این برادر کوچک خود را در این سلسله دروس دریغ نداشتند می خواهم گزارش مختصری از آنچه تا کنون در اینجا بیان شد را بیان فرمایند تا خصوصا دوستانی که تازه به جمع ما پیوستند از گستردگی مطالب طرح شده احساس پراکندگی نکنند.
تا دوستان زحمت بکشند و گزارشی از آنچه تا کنون گفتیم ارائه دهند، من به ادامه مباحث می پردازم.
سخن در تشریح قوای انسانی و ذکر قوه خیال بود و گفتیم قوهاي كه صور محسوسات را بعد از زوالشان از مرتبه حواس ظاهری، حفظ و نگه داری ميكند، قوة خيال نام دارد. پس خيال وظيفة حفظ و نگهداريِ صورِ گرد آمده در حس مشترك را بر عهده دارد.
ممکن است کسی اشکال کرده و بگوید: چرا همان قوه حس مشترك در حفظ صور مدرَكه كافي نيست و محتاج به حس ديگر است؟!
در جواب این سوال ميگوييم: زيرا از يك حس دو كار نميآيد هر قوه ای يا مدرِك فقط است و يا حافظِ فقط، و مدرِك فاعل است و حافظ قابل، و در ادراك صور، حرارت(گرما) و رطوبت(تری) نقش بسیار دارند و در حفظ و نگه داری صور، برودت(سرما) و يبوست (خشکی) و از آنجا که گرما و سرما و نیز تری و خشکی با هم متضادّند و پس نتیجه می گیریم که هر یک از این افعال ادراک و حفظ صور را یک قوه برعهده دارد یعنی کار ادراک صور بر عهده حس مشترک و کار حفظ صور بر عهده قوه خیال است.
با اشکالی که در پست بالا مطرح شد بر ما لازم است که دلیل متقن دیگری بر مغایرت حس مشترک با قوه خیال ارائه نماییم. اگر چه قبل از این هم مطالبی را در مغایرت این دو قوه به عرض محضر رساندیم.
یکی از دلائل مهم بر مغايرتِ حس مشترك و خيال، عروضِ سهو و نسيان در خاطرات آدمي است.
«سهو» آن است كه خاطرات گذشته مدتي از قوه خيال، كه حافظ صور است، به فراموشی سپرده شود اما پس از كمي التفات و توجه و تأمل دوباره بازگشته و در موطن حس مشترك مورد ادراك قرار گيرد و «نسيان» آن است كه خاطرات گذشته به گونه ای از خيال زايل شود كه هرگز به ياد نيايد.
تصديق ميفرماييد كه اگر کار خیال و حس مشترک را یک قوه بر عهده داشت وقوة مدرِكه صور غير از قوة حافظة صور نميبود، حادث شدن امري به نام «سهو» در انسان ممکن نبود زیرا انسان در هر لحظه ای، صور مخزونه را در حالِ ادراك بود و سهو هرگز پديد نميآمد.
جناب حكيم متألّه سبزواري در بيان اين دليل فرمايد: «دليل ديگر بر مغايرت حس مشترك و خيال آن است كه گاه ذهول و سهو و گاه نسيان نسبت به مدرك ميشود كه در ذهول و سهو، استرجاع ميشود و در نسيان، نميشود و سبب آن است كه در آن دو تا، صورت از مدرِكه رفته و از خزانهاش نرفته، لهذا استرجاع ميشود و در نسيان، از خزانه هم رفته لهذا ادراك جديد از مشاعر ميخواهد.»( اسرار الحكم، صفحه 208)
با سلام و ادب
فکر می کنم جای دو فعلی که با رنگ مشکی مشخص کردم باید عوض شود:یعنی در سهو از مدرکه رفته اما در خزانه هست،پس بازیابی می شود.اما در نسیان از خزانه هم پاک شده پس نیاز به درک جدید دارد.
اللهم صل علیمحمد و آل محمد
با سلام خدمت استاد بزرگوار وسایر دوستان عزیز
در پست 186 دوست خوبمان جناب vahid- فلو چارتی تهیه کرده اند که بطور مختصر ،بیان مطالب گفته شده در مورد قوای نفس می باشد
در این دسته بندی قوای نفس به سه دسته (قوای نباتی-قوای حیوانی وقوای انسانی )تفکیک شده است .در حال حاضر قوای نباتی که عمدتا باعث رشد نباتی انسان می شودبطور کامل بحث وبررسی شده است.
قوای حیوانی انسان شامل حواس ظاهری وحواس باطنی است و بحث پیرامون حواس ظاهری شامل (قوه بینایی ،شنوایی،بویایی،لمسایی وچشایی)به اتمام رسیده است.
در خصوص حواس باطنی نیزتا کنون در مورد حس مشترک وقوه خیال بحث شده است.ومشتاقانه منتظر طرح بقیه موارد باقیمانده توسط استاد بزرگوارمان هستیم.
با تشکر
بسمه سلام
با اجازه استاد و دیگر دوستان بنده چکیده ای از آموزه هایم را عرض کنم:
اولین دستور معرفت نفس :تفکر و پاسخ به سوالات من کیستم؟برای چه آمدم و به کجا می روم و... که برای پرداختن به تفکر باید محیطی آرام و به دور از عوامل مزاحم و همچنین زمانی مناسب مثلا نیمه های شب که معمولا محیط اطراف خلوت تر و آرام تر است برای تفکر انتخاب کنیم(از آنجا که تفکر با تخیل فرق دارد،حتما باید عوامل مزاحمت زا ، را از بین ببریم تا بتوانیم تمرکز داشته باشیم)
دوستان اگر تورقی در صفحات تاپیک کرده باشند،متوجه شده اند که بحث درباره قوای نفس ناطقه است.برخلاف آنچه ما می پنداریم که مثلا عمل گوارش،یک عمل سخت افزاری است(یعنی کاملا توسط دستگاه هاضمه انجام می شود)،این پروسه حاصل کار صحیح بخشی از نفس ناطقه که به قوای نباتی(گیاهی) معروف است،می باشد که عمل شناسایی غذا و اینکه به کدام عضو تعلق دارد و... را انجام می دهد.
[FONT=arial black]نفس انسانی بطور کلی دارای قوای نباتی و قوای حیوانی و قوای انسانی است.
قوای نباتی قوایی هستند که موجب رشد و پرورش جسم انسانند و این قوا به شکلی دیگر در همه نباتات (گیاهان) وحیوانات وجود دارد.
قوای نباتی را که نباتی می گویند نه بدین جهت است که اختصاص به نفس نباتی(گیاهان) دارد چرا که همچنان که گفتیم این قوا در انسان و حیوان نیز موجود است لذا علت نامیده شدن این قوا به نباتی اختصاص آن به نفس نباتی نیست بلکه به این خاطر است که قوای نباتات(گیاهان) به این قوا منحصر می شود و گیاهان بیش از این قوا را ندارند.
که دوست بزرگوارمون زحمت خلاصه کردن مطالب را در پست186کشیده اند:
از سرکار محترم بشارت بخاطر دقت در مطالب سپاسگذارم. همچنان که ایشان فرمودند جای دو فعل به اشتباه تایپی عوض شده بود که در عبارت بالا تصحیح خواهم کرد.
بسمه تعالی
با اجازه از استاد گرانقدر جناب اویس
لاتَجهَل نَفسَکَ فانّ الجاهلَ بِمعرفةِ نفسهِ جاهِل بکلّ شَیئ نسبت به نفس خویش جاهل مباش که جاهل به معرفت نفس (در واقع) به همه چیز جاهل است(غرر الحکم/جلد2/ص814)
[FONT=Tornado Tahoma]
مبحث پنجم : قوای حیوانی و انواع ان
رسیدیم سر دومین قوای نفس یعنی قوای حیوانی که به دو بخش 1-قوای مدرکه و 2-قوای محرکه تقسیم می شوند.(این قوا را دیگر گیاهان ندارند)
1-قوای مدرکهقوایی هستند که در نفس انسان و حیوان وظیفه ادراک اشیاء گوناگون را به عهده دارند .قوای مدرکه در انسان و حیوان به دوبخش حواس ظاهری و حواس باطنیتقسیم می شوند.
[FONT=Tornado Tahoma]2-قوای محرکه قوایی هستند که در انسان و حیوان وظیفه تحریک و به حرکت در آوردن انسان را بر عهده دارند.
مبحث ششم : تقسیم قوای مدرکه به دودسته
الف )حواس ظاهری عبارتند از: لمسايي(لامسه) ،بينايي (باصره)، شنوايي (سامعه)، بويايي (شامه)، و چشايي (ذائقه(
ب) حواس باطني عبارتند از: حس مشترك، خيال، متصرّفه (متخيّله)، واهمه و حافظه.
(نکته)وجود اندامهاي حسي - جسمی مانند گوش و چشم پوست و بینی و زبان براي انجام افعال حواس ظاهري ،و بخشهاي گوناگون مغز براي انجام افعال حواس باطني لازم است؛ اما همه آن اعضا و جوارح جسم به عنوان آلتی برای فراهم کردن زمينه ادراك قوای نفس هستند نه اينكه این اعضا و جوارح، خود عمل ادراك را تحقق بخشند..مثلا اگر چشمان كسي آسيب ديده باشد، با استفاده از عينك، اختلالي را كه در اندام حسياش ايجاد شده است، برطرف ميسازد، نه اينكه اين ابزار عمل ادراك را تحقق بخشند.
[FONT=Tornado Tahoma]
[FONT=Tornado Tahoma]تعریفاتی از حواس ظاهری که الت جسمی ان 5حواس جسمی است
حواس لمسایی :قوهاي است كه به واسطه اعصاب در تمامی پوست و بيشتر گوشتهای بدن پخش شده است،و به واسطة آن همه اعضا و جوارح، از كيفياتِ گوناگون، اعم از اموری که موجب لذت انسان و حیوان است و یا اموری که موجب نفرت و انزجار انسان و حیوان می شوند، متأثّر ميگردند.حيوان بدون لامسه حيوان نميگردد[FONT=Tornado Tahoma].
حواس باصره :بیش از هشتاد درصد اطلاعاتی که از محیط اطراف به دست می آوریم از راه چشم است وجود قوة باصره براي انسان بسیار لازم و تعیین کننده است.[FONT=Tornado Tahoma] و همین شرافت وجودیش موجب شده که خداوند آنرا در بالای سر قرار دهده تا بواسطه ان انسان بر تمامی اطرافش اشراف داشته باشد
حواس شنوایی :[FONT=Tornado Tahoma]یکی دیگر از قوای مدركه ظاهری انسان قوه سامعه (شنوايي) است و محل آن عصبِ فرش شده در درون صماخ گوش است. انسان به واسطه اين قوه، اصوات را كه به سبب موجدار شدن هواي اطراف، ادراك ميكند
[FONT=Tornado Tahoma]حواس چشایی:آلت اصلی آن عصبي است كه در سطح ظاهری جرم زبان پهن شده است و کار آن ادراك طعم هايعني يافتن مزههااعم از شيريني و ترشي و شوري و تلخي و غير آنها استالبته به واسطة رطوبت موجود در دهان كه آن رطوبت خود فاقد طعم است.
[FONT=Tornado Tahoma]حواس بویایی:محل آن دو عصب بر آمده ای است كه در منتهاي بيني و در جلوی مغز سر روييدهاند و به واسطة آنها ادراك بوها از طريق هواي استنشاق شده صورت ميگيرد.
[FONT=Tornado Tahoma]تعریفاتی از حواس باطنی که الت جسمی ان مغز است [FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]( فعلا حس مشترک و قوه خیال )
[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]تعریف حس مشترک : حس مشترک به عنوان اولین قوه از حواس باطنی ما می باشد. هر يك از حواس ظاهری بيش از يك نوع از محسوسات را ادراك نميكند پس ناچار بايد قوه اى غير از حواس ظاهر باشد كه انواع صور محسوسات ظاهر از ملموسات و مبصرات و مسموعات و مذوقات و مشمومات از طرق حواس در آنجا گرد هم آيند. و اين حواس ظاهری به منزله جاسوسانی برای آن قوه حس مشترک اند كه مدركات خودشان را باو ميرسانند و از اين جهت آن قوه را حس مشترك گويندو این حس همه را با هم ادراک میکند.بواسطه وجود همین قوه حس مشترک است که وقتی ما آتش میبینیم از آن دور می شویم وقتی فرزند مان را میبینم از دیدنش خوشحال می شویم وقتی گرگ و شیر و پلنگی می بینیم از آنها فرار میکنم وقتی کسی را که قبلا به ما ظلمی کرده میبینم از آن روی برگردان می شویم
[FONT=Tornado Tahoma]دلایل اثبات حس مشترک :[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]1[FONT=Tornado Tahoma][FONT=Tornado Tahoma]-از جمله مدوّر پنداشتن امرى که با سرعت در مدارى میچرخد، مانند شعله آتشگردان و خطى دیدن شیئى که مستقیم حرکت میکند، مانند قطرات باران.-2همچنین تمثل صورتهاى دروغین در کسى که فاقد برخى از حواس است یا صورى که انسان در حالت خواب یا بیمارى میبیند از نشانههاى وجود این قوه است. 3-همچنین محلیاست برای دریافت صور خیالی و ترکیب و تفکیک آنها از یکدیگر. در حقیقت حس مشترکمانند آینه ای دو رو است که هم از صور محسوسات خارجی منفعل می شود و موجب ادراکنهایی آنها میگردد و هم روئی به جانب صور خیالیه دارد و از صور خیالی در اذهانماننیز منفعل شده و موجب ادراک نهایی آنها میگردد.
[FONT=Tornado Tahoma]قوه خیال : قوه خیال که دومین قوه از قوای باطنی انسان است .تمامی ادراکاتی که ما در خواب داریم و همه اشباح و اشكالی را که در خواب می بینیم از ناحیه همین قوه می باشد. موقتی در خواب میبینیم كه در كشتى نشسته و در اقيانوس سفر مىكنیم و يا در هواپیما بر فراز آسمان پرواز مىکنیم تمامی این ابعاد و اشكال و مقادير و اوضاع در يك سلول مغزی منطبع نمی باشد.چنین نیست که تمای آنچه در خواب می بینیم به تناسب واقعيتشان كوچك شده و بر سلولى مغزی انطباع یافته باشند. زیرا به روشنی پیدا است که ما این اشیاء را کاملا با اوصافشان درك مىكنيم.
سوال این است که ظرف تحقق این همه اشکال و صور در کجای ما می باشد؟؟؟؟
بديهى است كه اگر هر عضوى از اعضاى پيكر آدمى باشد مثلا به جاى سلول مغز، جمجمه سر را نام ببريم موجب انطباع كبير در صغير خواهد شد و انطباع كبير در صغير محال است. یعنی محال است که شیئی کبیر و بزرگ در شیئی صغیر و کوچک جای گیرد. مانند اینکه نمیتوان کره زمین را در یک تخم مرغ قرار داد و محال بودن این امر روشن است.معلوم می شود ظرف تحقق این همه اشکال و صورتهایی که در خواب می بینیم موجودى غير از اين اعضاى ظاهرى و مادى انسان است يعنى بايد موجودى باشد غیر از ماده تا انطباع كبير در صغير لازم نباشد. پس نتيجه می گیریم كه ظرف صور خيال هم موجودى است غیر از ماده.
عالم خیال یا مثال به دوسته تقسیم میشود:عالم خیال یا عالم مثال داراى دو مرتبه متصل و منفصل، يا مطلق و مقيد است:
مثال منفصل: جهاني است كه قائم بهخود بوده و از نفوس جزئيه متخيله بي نياز و مستقل ميباشد.مراد از عالم مثال منفصل(جدا) عالمی بیرون از ذات خودمان که شبیه دنیای پیرامونمان است که همه آثار و خصوصیات عالم دنیای مادی را دارا بوده و فرقش با عالم دنیا این است که فاقد جرم و ماده می باشد اما از رنگ و اندازه و بو و شکل و مزه و کیفیات دیگر صور دنیایی برخوردار است.
مثال متصل: جهانياست قائم به نفوس جزئيه و پيوسته و وابسته در متخيله افراد آدمي ظهور ميكند.
*********
قوه خيال در انسان مبدأ اوّل به حرکت در آمدن بدن اوست از اين جهت كه قوه خیال به بدن نزديكتر از قوه عاقله است، به علّت اين كه قوه عاقله به دلیل تجرد کاملی که دارد بسیار رفیع تر و شامخ تر از قوه خیال است که فقط تجرد برزخی دارد. آنچه را كه انسان بواسطه قوه عاقله خویش می انديشد در قوه خيال او تمثّل مىيابد يعنى صورتى به وزان آنچه انديشيده در اين كارخانه صورتگرى انسان به نام خيال نقش می بندد و اين صور نقش یافته در خیال موجب انفعالات و اعمال بدن و حركات او می گردد.لذا بدين مناسبت قوه عاقله مبدأ دوم و قوه خيال مبدأ اوّل حركات بدن است
با سلام خدمت استاد بزرگوار وتمامی دوستان عزیز
اگر بخواهیم بطور سیستماتیک قوه خیال را شبیه سازی کنیم چگونه می توان انرا انجام داد؟
هر سیستمی متشکل ازیک تعدادی ورودی می باشدویک تابع که بر مبنای آن بر روی ورودی ها پردازش انجام می گیرد
(تابع در واقع همان قوه خیال است)ودر نهایت سیستم خروجی خواهد داشت که آن خروجی ها متاثر از ورودی پردازش شده توسط تابع سیستم می باشند.
حال سوال این است در خصوص سیستم مورد بحث ما یعنی "قوه خیال"ورودی ها چه هستند ؟تابع خیال چه بر سر آنها می آورد ودر نهایت خروجی های سیستم چه خواهد بود؟
با تشکر
سلام و ادب
آیدی محترم Zohree-joon ، خداخیرکثیر عطایتان کند! :Gol::Gol::Gol:
وقتی استاد فرمودند خلاصه مطالب را ذکر کنید ، خیلی دوست داشتم که وقت داشتم و کاری که شما انجام دادید،انجام می دادم...
خدا رو شکر شما زحمتش را متقبل شدید و قطعا این کار در فهم بهتر خودتان از مباحث هم بسیار موثر است.
فقط یک پیشنهاد،البته اگر به زحمت نمی افتید،انتهای هر قسمت را لینک کنید به صفحه اصلی که توضیحات کامل تر دارد تا اگر دوستان نیاز به توضیح بیشتر داشتند ،در صفحات سردرگم نشوند.
موفق و موید باشید.
بسمه تعالی
با اجازه از استاد گرانقدر جناب اویس،مطلبی از استاد دینانی دیدم که برای طالبان معرفت نفس مغتنم است:
انسان باید به خود تذکر داشته باشد، یعنی انسان خودشناسی خود را فراموش نکند. تذکر و نصیحت فایده ای ندارد. انسان وقتی میتواند به عالم معنا راه پیدا کند که خود را بشناسد. البته، اشتغالهای روزمره فراوان وجود دارد که باعث میشود انسان مجال کمتری پیدا کند و بیندیشد. در خود اندیشیدن و در خود فرو رفتن لازم است، اما نه به این شکل که انسان در خود فرو رود و از عالم بیرون غافل شود. به همان اندازه که اشتغال محض به بیرون و غافل شدن از درون خطرناک است، در خود فرو رفتن و از بیرون غافل بودن هم خطرناک است. انسان هم جنبه درون و هم جنبه بیرون، هم بدن و هم روح دارد که هر دو محتاج غذا هستند. انسان به همان اندازه که به بیرون میاندیشد و باید اشتغالهای بیرون و جهان پیرامون را بشناسد، باید جهان درون خود را هم بشناسد، پس باید فرصتی برای درون اندیشی داشته باشد.
کسانی که در درون فرو میروند و از بیرون غافل هستند به جایی نمیرسند و خود را در حصاری زندانی میکنند. کسانی که فقط به بیرون میاندیشند و از درون غافل هستند هم مثل حیوانی زندگی میکنند و اصلاً به شخصیت خود واقف نیستند. انسان باید تعادلی بین درون و برون برقرار کند و به همان اندازه که باید جهان پیرامونی را بشناسد، باید جهان درون را هم به درستی بشناسد. این انسان، انسان معتدلی است که میتواند راه کمال را طی کند.
ضمن تشکر فراوان از دوستان گرامی vahid_barvarz و سید منصور و سرکار محترم بشارت و خصوصا سرکار محترم zohree-jOon بخاطر حسن صنیعت در خلاصه نویسی و گزارش اجمالی از مطالب گفته شده، از خداوند توفیقات بیشتر شما و دیگر دوستان گرامی را در راه اعتلای به حقایق قرآن و عترت آرزومندم
اما در خصوص سوال دوست گرامی سید منصور باید بگویم همچنان که قبلا نیز به معرض محضر رسید مواد تشکیل دهنده صور برزخی و خیالی و به تعبیر جنابعالی ورودیهای قوه خیال، همان ادراکات حواس پنجگانه ظاهری ما هستند. یعنی همه دیدنها و شنیدنها و خوردنها و لمس کردنها و بوئیدنهای ما در نوع صورتهایی که در قوه خیالمان می اندوزیم تاثیر مستقیم دارند.
بدیهی است همین صورتهای اندوخته شده وقتی با ملکات دیگر نفسانیمان در می آمیزند در غالب صور گوناگون در خواب و یا مکاشفات به عنوان خروجیهای داراییهای نفسانی ما قلمداد خواهند شد.
با سلام حضور اساتيد و كاربران گرامي و تشكر از جناب اويس؛
چند سوال داشتم:
گاهي خوابهايي مي بينيم كه هرگز به آن فكر نكرده ايم، گاهي در خواب مكانهايي را مي بينيم كه تا به حال توسط حواس پنجگانه ما دريافت نشده بود. منشا اينگونه خواب ها چيست؟
آيا تمامي خوابها و خيالهايي كه در ذهن داريم خروجي هاي داراييهاي نفساني ما قلمداد خواهند شد؟
آيا مي توان نتيجه گرفت كه چگونگي قوه خيال و خوابهاي افراد ملاكي براي تشخيص اندوخته هاي نفساني وي هست؟
با سلام
ضمن تشکر از استاد گرامی هدف از طرح سوال قبلی وفعلی آشنایی بهتر با قوه خیال می باشد
آیا حافظه ما (آنچه را که عامه حافظه می گویند)بخشی از قوه خیال است؟ویا ابزاری برای آن است؟
هنگامی که انسان در حال سخن گفتن می باشد ویا در اندیشه فرو رفته است برای بیان ویا مرور معنا ومفاهیم از کلمه استفاده می کند که چه در قالب صوت وچه در قالب شکل (شکل حروف)هر دویک نوع صورت می باشد.
آیا می توان گفت معنا ومفاهیم نیز جزو ورودی های قوه خیال می باشند وخروجی آن به شکل صور (سخن یا تصویر کلمه )می باشد.؟کنار هم قرار دادن کلمات که تشکیل جمله وبیان مفهوم را می رساند کار کدام قوه است؟
با تشکر
با سلام حضور اساتيد و كاربران گرامي و تشكر از جناب اويس؛
چند سوال داشتم:
گاهي خوابهايي مي بينيم كه هرگز به آن فكر نكرده ايم، گاهي در خواب مكانهايي را مي بينيم كه تا به حال توسط حواس پنجگانه ما دريافت نشده بود. منشا اينگونه خواب ها چيست؟
آيا تمامي خوابها و خيالهايي كه در ذهن داريم خروجي هاي داراييهاي نفساني ما قلمداد خواهند شد؟
آيا مي توان نتيجه گرفت كه چگونگي قوه خيال و خوابهاي افراد ملاكي براي تشخيص اندوخته هاي نفساني وي هست؟
با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی و با تشکر فراوان از سرکار محترم نیاز بخاطر سوال بسیار خوبشان
دقت خوبی فرمودید. بلکه کاملا درست است منشا تمامی خوابهای ما ادراکات حواس پنجگانه نیست زیرا قوه خیال علاوه بر حفظ و خزینه داری صور جزئیه محسوسه، عهده دار صورتگری معانی دریافت شده از ناحیه قوه عقل و توهم نیز هست و این از عجیبترین قدرتهای نفس انسان است که قادر به صورتگری معانی کلی و جزئی است یعنی مثلا قوه خیال میتواند برای معنا و مفهوم محبت که یک معنای کلی است یک صورت جزیی بسازد و شخص آن را در خواب ببیند و یا برای معنای کلی علم میتواند صورتی را ساخته و شخص آن راببیند. این از عجیبترین کارهای نفس است که بواسطه قوه خیال میتواند معانی کلی را که عقل ادراک نموده و یا معانی جزئی را که وهم ادراک نموده در خود تمثل داده و به وزان آن معنای کلی و جزئی صورتگری انجام دهد به طوری که همین صور تمثلات نیز میتواند موجب انفعال شخص و یا صادر شدن افعال گوناگون دیگری از ناحیه شخص شود. مثلا قوه خیال صورت علم را بصورت دریایی بزرگ به تصویر می کشد وشخص در خواب از دیدن هیبت این دریای بزرگ به دهشت می افتد و بدنش به بالا پرتاب شده و ناگاه از خواب برمیخیزد.
نکته دیگر اینکه خواب بهترین معیار و شاخص برای شناسایی اندوخته ها و ملکات و خلقیات نفسانی فرد است و با تحلیل و بررسی خوابهای شخص میتوان به شخصیت واقعی و داراییهای حقیقی فرد پی برد.
حافظه جزو ابزار و وسایل قوه خیال نیست بلکه در آینده خواهیم گفت که همانطوری که قوه خیال قوه ای برای حفظ و نگه داری صور جزئیه است حافظه نیز قوه ای برای حفظ و نگه داری معانی جزیئه است.
با توضیحاتی که در پست 338 تقدیم محضر نمودیم معلوم می شود قوه خيال علاوه بر حفظ و خزينه داری صورِ جزئيه محسوسه، عهدهدار صورتگری معانی در سير نزولی و نگهداری آنها در خود نيز هست.
اما آن كه گفتيم «كار خيال اين است كه معاني را در سير نزولی صورت و شكل دهد»، بدين جهت است كه در سير صعودی یا حرکت بالارونده، در ابتدا امور مادی مورد ادراک انسان قرار می گیرند و بعد از آن در مرحله دوم مورد تخیّل قرار می گیرند و بعد از این دو مرحله، مورد ادراک قوه عاقله قرار گرفته و معقول می شوند و لكن در سير نزولي یا حرکت رو به پایین، اول مجردات و معانی کلیه، معقول فرد قرار گرفته ، سپس متخيَّل شده و پس از آن در حس مشترك مورد احساس قرار ميگيرند.
نکته دیگر در مورد قوه خیال اینکه صورتگری و حکایتگری قوه خیال نسبت به معانی، انواع گوناگون دارد؛ گاهي خيال از قوای نباتی، همچون قوه غاذيه حكايت می كند؛ مثلاً وقتی رطوبت و تری در بدن غالب شد فرد در خواب، صورت آبها و شناوری را می بيند، گاهی خيال از مدرَكات حواس ظاهری حكايت می كند؛ مثلاً وقتی دیدنیها و شنیدنیهای فرد در بيداری از شخص خاصی زياد شد، صورت همان فرد را در خواب می بيند یا صدایش را می شنود، گاهی خيال از قوه شوقيه که در آینده توضیح خواهیم داد، حكايت ميكند، گاهي نیز خيال از وهم و مُدرَكات جزئيه وهماني حكايت می كند، گاهي هم از عقل و معقولات كليه عقليه حكايت ميكند، بدين نحو كه معانی کلی معقولی را كه در نهايت كمال قرار دارند به واسطه برترين محسوسات و كاملترين آنها از قبيل چيزهای نيكو منظَر به تصویر می کشد چنان كه صورتگری از معانی سخیف و کم ارزش را به وسيله پستترين معقولات و ناقصترين آنها از قبيل اشياء زشت منظر انجام ميدهد.
استاد علامه حسن زاده در این باره ميفرمودند: «به طور كلّی نفوسی كه قويتر هستند حقايق را اغلب در خواب، در قالب الفاظ و عبارات و نوشتهها می گيرند اما نفوس ديگر حقايق را بيشتر به صورت اشكال و صور و اشباح مشاهده می كنند. كلٌّ ميسّرٌ لِما خُلِقَ له».
نكته ديگر راجع به صورتگری معانی از ناحيه قوه خيال آن است كه هر چه طهارت و اعتدال مزاجِ فرد بيشتر باشد، بهتر و شايستهتر می تواند از عهده صورتگری معانی درآيد و تمثلات در لوح نفس صافی تر و سالمتر خواهد بود.
لذا نقل است که علامه طباطبايی می فرمودند: « هر روز كه مراقبتم قوی تر است، در شب تمثلّاتم صافی تر است».
قوه متخيله كه قوی باشد و در تحت اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدركات عقليّه را به خوبی و درستی حكايت ميكند، در این حال اگر مدركات قوه عقليه، ملائکه بوده باشند، قوه متخيله آنها را به صور اشخاص انسان كه بهترین انواع محسوسات در عالم ماده هستند به زیباترین شکل در می آورد. و اگر آن مدركات، معانی كليهاند به صورت الفاظ و کلمات در غالبی شيوا در می آورد و پس از آن هر دو گونه صور ياد شده را به قوه حس مشترك می دهد، به گونهاي كه آن صورِ ملائکه، بواسطه قوه بینایی دیده می شوند، و اين صور الفاظ و کلمات، بواسطه قوه شنوایی شنیده می شوند، و چنان مشاهده می شوند كه گويا شخصي در كمال زیبایی در برابر ايستاده و كلامي شيوا القاء می كند.
با سلام حضور دوستان و جناب اويس:Gol:
ببخشيد چون بنده از نصفه مباحث را دنبال كردم يك سوالي در ذهنم ايجاد شده و شايد هم خيلي ساده باشد...
آيا در عرفان و فلسفه منظور از خيال همان خواب ست؟
آيا خيالي كه امروزه ما ميشناسيم را شامل مي شود؟ مثلا كودكي خيالبافي مي كند كه معلم هست، يا شخصي در عالم خيال خود مي رود و تصور مي كند فلان شخصيت است يا فلان كار را انجام ميدهد يا فلان اتفاقي كه دوست دارد برايش رخ دهد اتفاق افتاده.
يك خيال هم در قرآن آمده در مورد "مختال فخور" مختال منظور چه شخصي است؟
آيا مي شود با خيال بافي همان خواب و خيالي كه منظور شماست را تغيير داد؟ مثلا ما در روز خيال بافي مي كنيم كه مثلا در خواب داريم با فلان شخصيت بزرگ هم كلام مي شويم و اين اتفاق واقعا در خواب رخ بدهد؟
خيلي ممنونم..... ببخشيد اگر سوال پرسيدن سير حركتي تاپيك را به هم مي زند بفرماييد كه در خصوصي بپرسم.
با تشكر بسيار :Gol::Gol::Gol:
ببخشيد چون بنده از نصفه مباحث را دنبال كردم يك سوالي در ذهنم ايجاد شده و شايد هم خيلي ساده باشد...
آيا در عرفان و فلسفه منظور از خيال همان خواب ست؟
آيا خيالي كه امروزه ما ميشناسيم را شامل مي شود؟ مثلا كودكي خيالبافي مي كند كه معلم هست، يا شخصي در عالم خيال خود مي رود و تصور مي كند فلان شخصيت است يا فلان كار را انجام ميدهد يا فلان اتفاقي كه دوست دارد برايش رخ دهد اتفاق افتاده.
يك خيال هم در قرآن آمده در مورد "مختال فخور" مختال منظور چه شخصي است؟
آيا مي شود با خيال بافي همان خواب و خيالي كه منظور شماست را تغيير داد؟ مثلا ما در روز خيال بافي مي كنيم كه مثلا در خواب داريم با فلان شخصيت بزرگ هم كلام مي شويم و اين اتفاق واقعا در خواب رخ بدهد؟
خيلي ممنونم..... ببخشيد اگر سوال پرسيدن سير حركتي تاپيك را به هم مي زند بفرماييد كه در خصوصي بپرسم.
با تشكر بسيار :Gol::Gol::Gol:
با عرض سلام خدمت سرکار گرامی نیاز
پیشنهاد من به شما سرکار محترم این است که با دقت تمامی پستهای این تاپیک را از ابتدا مطالعه فرمایید زیرا بسیاری از سوالاتتان با مرور مطالب گذشته پاسخ داده خواهد شد.
اما پاسخ اجمالی به سوال حضرتعالی
منظور از قوه خیال در فلسفه و عرفان یکی از قوای نفس است که کارش حفظ و نگه داری صور ادراک شده و نگه داری آنها است و همچنین این قوه قادر به صورتگری معانی کلی و جزئی نیز می باشد. بدیهی است که بسیاری از این صور در خوابها برایمان قابل مشاهده هستند اگر چه برای برخی بواسطه مکاشفات و تمثلات در بیداری هم قابل ادراک خواهد بود. اما نباید خیال را با خواب یکی دانست زیرا قوه خیال در بیداری هم قادر به صورتگری معانی هست. عمده آن است که بدانید این معنای از خیال غیر از اصطلاح خیال در نزد عموم مردم است که نوعا به امور غیر واقعی امر خیالی اطلاق می کنند، زیرا خیال در فلسفه یکی از قوای نفس بوده و بسیاری از کارهایش منشا واقعی دارد، اگرچه در بعضی اوقات نیز دچار صورتگریهای غیر واقعی می شود.
در مورد سوال دومتان باید بگویم: کلمه مختال به معنی شخص مغرور و متکبر است و هیچ ارتباطی با موضوع بحث ما که قوه خیال است ندارد.
اما اینکه پرسیدید آیا خیالبافی خودمان در روز را می توانیم در خواب ببینیم؟ در جواب باید بگویم بله بسیاری از خوابهای ما نتیجه خیالاتی است که ما در بیداری داشته ایم اگرچه نباید همه خوابها را صرفا ناشی از خیالبافیهایمان دانست زیرا همانطور که اشاره کردم بسیاری از فعالیتهای قوه خیال از جمله خوابها منشا واقعی و حقیقی دارند و محدود به خیالبافی های ما نمی باشند.
خيلي ممنونم كه اينقدر سريع پاسخ داديد... فقط يك چيز ديگر
به طور كلي خيالبافي به معناي عامه را تاييد مي كنيد؟ تاييد مي كنيد كه خيالبافي كنيم به فلان مقامات رسيده ايم و فلان فرشته(مثلا) با ما صحبت مي كند تا بلكه واقعا در خواب ما بيايد؟
ما يك استاد تفسير داشتيم كه كلمه مختال را به فرد خيالباف تعبير مي نمودند و مي گفتند خداوند خيال پردازان را دوست ندارد!
با سپاس مجدد:Gol:
تو که در علم خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی؟
سلام
دوست بزرگوار ،نمی دونم دقیقا منظورتون از این بیت شعر چیه،اما مختال از لحاظ ریشه واژه به معنای خیالباف است و چون فرد مغرور به علت خیالات واهی خودش فکر می کند برتر است به او مختال می گویند.پس کلام استاد ایشون اشتباه نیست.در ادامه معنی این واژه را از تفاسیر معتبر نقل می کنم:
(مختال )کسی است که اسیر خیالات شده و خود را بزرگ می بیند{المیزان}
باید توجه داشت که «مختال» از ماده «خیال» به معنی کسی است که با یک سلسله «تخیلات» خود را بزرگ می پندارد ، و اگر می بینیم به اسب «خیل» گفته می شود نیز به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبیه متکبران گام بر می دارد{تفسیر نمونه}
اگر استاد اویس تصدیق بفرمایند بنابر آموخته های بنده:
البته که با خرما خرما کردن دهن شیرین نمی شه! خیال که شیرینی نداره!خوابی هم که بر اساس خیال باشه پوچ است و ارزشی ندارد.ما در خیالمان امام زمان را تصور کنیم تا بالاخره در خواب ببینیم!! خوب مسلما ما همون فرد ساخته ذهن و خیال را می بینیم که هیچ فایده ای نداره! اگر کسی دوست دارد مثلا امام زمان را ببیند به علت بهره هایی است که از وجود انسان کامل عایدش می شود نه صرفا دیدن یک تمثال!
والسلام علی من اتّبع الهدی
خیلی بحث ثقیله......:help:
با سلام خدمت استاد گرامی وتمام د وستان عزیز
مدتی است بحث متوقف شده است از استاد خواهشمندم مطالب را ادامه دهند .
ما مشتاق ادامه بحث هستیم.
با تشکر
تاکنون محضر دوستان خوبم غیر از قوای ظاهری انسان، به دو قوه از قوای مدرکه باطنی انسان اشاره نمودم که عبارت بودند از حس مشترک و خیال.
سومين قوه از قواي مدركة باطني انسان قوة متصرفه ميباشد كه اطباء آن را «مفكّره» و حكماء گاهي آن را «متخيّله» و گاهي «متفكّره» مينامند، دلیل این گوناگونی تعبیر در نزد حکما این است كه اگر قوة وهمية حيوانيه به تنهايي آن را به كار واداشت آن قوّه را «متخيّله» گويند و اگر قوّة عاقله به آن روي آورد و آن را در منافع خود مصرف داشت آن را «متفكّره» مينامند، پس در حيوانات صامته چون عقل نيست متصرفة آنها را همين «متخيّله» گويند نه «متفكّره».
وظيفه قوه متصرفه تصرف در صورتهای ذخیره شده توسط قوه خيال و تصرف در معاني جزئيه مدركه است که این تصرف يا به نحو تركيب يا به نحو تفصيل صور و معانی خواهد بود، و آن از شش قسم خارج نيست:
اول آن كه بعض صور را با بعض صور ديگر تركيب كند مانند آن كه تخيّل نمايد انسانِ دو سر و يا چهار چشم و يا انساني با پر و بال و منقار.
دوم آن كه بعضي صور را از بعضي صور تفصيل نمايد يعني جدا كند مانند تخيّل انسان بيسر و يا بيدست و پا.
سوم آن كه بعضي معاني جزئيه را با بعضي معاني جزئيه ديگر تركيب كند مانند صداقت جزئيه با عدالتِ جزئيه.
چهارم آن كه بعضي معاني جزئيه را از بعضي معاني جزئيه ديگر جدا كند مانند تفصيلِ صداقت جزئيه از عداوت جزئيه.
پنجم آن كه بعضي معاني را با بعضي صور تركيب كند مانند تخيّل صداقت جزئيه براي حضرت سیدالشهدا عليهالسّلام و خباثت جزئيه براي یزید لعنةاللهعليه.
ششم آن كه جدا نمايد بعضي معاني را از بعضي صور مانند جداسازی معنای صداقت و عدالت جزئيه از صورت یزید لعنةاللهعليه.