درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است

با سلام و تشکر از استاد اویس
بنده نیز منتظر ادامه بحثم

با سلام خدمت استاد اويس گرامي. مشتاقانه منتظر خواندن ادامه مبحث هستيم.

با عرض سلام خدمت استاد گرامی و تمامی دوستان خوبم
متن بسیار زیبای استاد را در خصوص ایمیل ارسالی که من در تاپیک گذاشته بودم برایم جالب بود وسوالاتی را در ذهنم بوجود آوردکه در ادامه طرح می نمایم .امیدوارم با راهنمایی استاد وهمراهی دوستان خوبم در بحث به حقیقت نزدیک شویم
-هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
-به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
-آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
-اگر نمی شود به موازات افزایش دانسته ها چه باید کردتا این امر مححق شود؟
-آیا با عنوان نمودن "ای کاش"می شود به سوی حقیقت رفت؟
-آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟

ا سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است
}
با سلام
در متن شما معنای کلمه "نفس" دقیقا مشخص نشد در قسمت ابتدای متن گمان می کنم منظور از نفس "خود واقعی "انسان می باشد اما در انتهای متن فکر می کنم منظور از نفس "هوای نفس"می باشد که تبعیت از آن نیز مذموم است اگر دوستان نظری دارند بفرمایند.با تشکر

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;306061 نوشت:
با عرض سلام خدمت استاد گرامی و تمامی دوستان خوبم متن بسیار زیبای استاد را در خصوص ایمیل ارسالی که من در تاپیک گذاشته بودم برایم جالب بود وسوالاتی را در ذهنم بوجود آوردکه در ادامه طرح می نمایم .امیدوارم با راهنمایی استاد وهمراهی دوستان خوبم در بحث به حقیقت نزدیک شویم -هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟ -به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید. -آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
-اگر نمی شود به موازات افزایش دانسته ها چه باید کردتا این امر مححق شود؟ -آیا با عنوان نمودن "ای کاش"می شود به سوی حقیقت رفت؟ -آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟

با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.
[/]


(با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.)

با سلام از راهنمایی استاد بزرگوارم بسیار سپاسگذارم.
مشتاقانه منتظر ادامه مطالب هستیم.

با سلام و احترام به «استاد اويس» سه تا سوال در رابطه با بحثي كه انجام شده دارم

1- اگر اصل بينايي و شنوايي مربوط به نفس است و نه چشم و گوش، چرا آنان كه مادر زاد كور و كر هستند در خواب هم چيزي نمي بينند و نمي شنوند؟
2- آيا به هنگام فارق شدن از اين جسم دنيايي مي توان باز همين دنياي مادي را نگاه كرد

3- آيا مرد و زن بودن شامل جسم دنيايي است يا شامل نفس است ، اگر طبق گفته بعضي ها اين ويژه گي يعني مرد يا زن بودن فقط شامل جسم خاكي است پس جسماني بودن معاد چه معنايي دارد؟

[="arial black"][="blue"]با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی خصوصا جناب معلق

معلق;306534 نوشت:
با سلام و احترام به «استاد اويس»
سه تا سوال در رابطه با بحثي كه انجام شده دارم
1- اگر اصل بينايي و شنوايي مربوط به نفس است و نه چشم و گوش، چرا آنان كه مادر زاد كور و كر هستند در خواب هم چيزي نمي بينند و نمي شنوند؟

در رابطه با این سوال جناب دوست بزرگوارم آقای معلق باید بگویم نقش حواس ظاهری مانند چشم و گوش در ادراکات انسان بسیار مهم و ضروری است. درست است که اصل قوه بینایی و قوه شنوایی از شئون نفس بوده و مجرد می باشند ولی باید توجه داشت که این قوا برای انجام ادراکات نیازمند به آلاتی مادی همانند چشم و گوش هستند. اما اینکه چرا کور مادر زاد خواب نمی بیند بخاطر این است که خواب ما تمثل ادراکات و حالات ما در بیداری است. کسی که تا کنون چشمی نداشته تا شیئی را ببیند و یا گوشی نداشته تا صدایی را بشنود در حقیقت مواد خام ادراکات را در عالم ماده و عالم مثال بدست نیاورده است. ادراک بینایی و شنوایی در خواب و بیداری زمانی صورت میگیرد که مواد خام ادارک ،قبلا همانند عکسی از جانب چشم و گوش برای قوای نفس آماده شده باشد. به طوری که اگر این مواد خام ادراکات از ناحیه چشم و گوش به قوای بینایی و شنوایی نرسند انسان حتی در حالت خواب نیز قادر به دیدن و شنیدن نمی باشد.
معلق;306534 نوشت:
2- آيا به هنگام فارق شدن از اين جسم دنيايي مي توان باز همين دنياي مادي را نگاه كرد

بله با مفارقت از این جسم مادی، صرفا تعلق نفس از بدن مادی منقطع می شود اما این قطع تعلق نفس به بدن مادی، مانع از مشاهده و دیگر ادراکات نفس نمی شود و نفس پس از مفارقت از ماده نیز میتواند دنیا را مشاهده کند و با اهل دنیا هم سخن شود اما بسیاری از اهل دنیا به جهت تعلق زیاد به جسمانیات، قادر به شنیدن صداهای نفسی که از بدن مفارقت نموده نمی باشند. [/][/]

[="arial black"][="blue"]

معلق;306534 نوشت:
3- آيا مرد و زن بودن شامل جسم دنيايي است يا شامل نفس است ، اگر طبق گفته بعضي ها اين ويژه گي يعني مرد يا زن بودن فقط شامل جسم خاكي است پس جسماني بودن معاد چه معنايي دارد؟

در مورد این سوال جناب آقای معلق باید بگویم اختلاف جنسیت محدود به جسم دنیایی نیست و چنین نیست که مرد و زن بودن فقط دردنیا مطرح باشد بلکه در عوالم مافوق نیز اختلاف جنسیت مطرح است روايات زيادي در خصوص وضعيت زنان و مردان در بهشت و جهنم وارد شده ، همچنين از ازدواج مردان و زنان بهشتي با يكديگر يا با حوريان بهشتي وارد شده كه بيانگر وجود جنسيت در آخرت است
از همین جا معلوم می شود که اختلاف جنسیت از خواص نفس است. و چنین نیست که منشا اصلی اختلاف جنسیت، صرفا در آلت مردانگی یا زنانگی باشد، بلکه مرد و زن غیر از این تفاوت مادی در آلت ذکوریت و انوثیت، تفاوتهای روحی و عاطفی و نفسانی بسیاری نیز با یکدیگر دارند که همه اینها مربوط به نفس می باشد.
خوب است این نکته را بدانید که هیچگاه نفس انسان به طور کلی ، مجرد از بدن نمی گردد.زیرا حقیقت نفس ان است که اگر چه در مقام ذات مجرد است ولی درمقام فعل نیازمند به بدن است واگر به فرض محال از بدن جداگردد، دیگر نفس نخواهد بود بلکه در ردیف ملائکه وعقول قرار میگیرد چون ملائکه ذاتا ًوفعلاً مجرد میباشند.
بر این اساس نفس همیشه برای انجام افعال خود نیازمند به بدن است و هیچ وقت بی نیاز از بدن نمی شود منتهی بدن نفس در هر عالمی متناسب با همان عالم است بدن نفس در عالم ماده متناسب با عالم ماده است که همه خصوصیات ماده و جرم را داراست . بدن نفس در عالم مثال متناسب با عالم مثال است که برخی از خصوصیات ماده ، یعنی جرم را دارا نیست اما مابقی خصوصیات ماده را دارد. بدن نفس در عالم عقل نیز از همه احکام ماده برهنه است اما تعدد و تکثر را که لازمه مفاهیم و معانی گوناگون است را دارد.
همه این ابدان در طول یکدیگرند وتفاوت انها در کمال ونقص می باشد بنا براین بدن مثالی همان بدنی مادی است بااین تفاوت که از نقائص ان مبری می باشد ؛به طور مثال :بدن مثالی جرم و وزن ندارد ومی تواند به طرفة العینی در مکانهای بعید حضور یابد نه اینکه بدن مثالی وعقلی غیر از بدن مادی باشد .
واین معنی ادر احادیث متواتر به چشم می خورد:
[="darkgreen"]قال صادق(ع):یا یونس!َ فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِي الدُّنْيَا فَيَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْكَ الصُّورَةِ الَّتِي كَانَتْ فِي الدُّنْيَا[/](تهذیب-ح -1526)
یعنی امام صادق عليه السّلام فرمود:
چون خدا عزّ و جلّ جانش را بگيرد در كالبدى نهد چون تن دنياش پس ميخورند و مينوشند، و چون تازه‏واردى بدانها رسد او را بهمان صورتى كه در دنيا بوده ميشناسند.
[="#006400"]قال ابو بصیر سالت ابا عبدلله (ع)عن ارواح المومنین فقال الصادق (ع):فی الجنة علی صور ابدانهم لو رایته لقلت فلان[/].(تهذیب ح 1527).
یعنی ابوبصیر میگوید از امام صادق در مورد ارواح مومنین سوال کردم. امام در جواب فرمود: ایشان در بهشت به صورت بدنهایشان در دنیا محشور میگردند به گونه ای که وقتی او را ببینی میگویی این همان فلانی است.
[/][/]

اویس;308184 نوشت:
کسی که تا کنون چشمی نداشته تا شیئی را ببیند و یا گوشی نداشته تا صدایی را بشنود در حقیقت مواد خام ادراکات را در عالم ماده و عالم مثال بدست نیاورده است.

ممنون از کارشناس محترم

به هنگام فارق شدن از بدن مادی چه طور؟ می توانند ببینند یابشنوند؟ به چه دلیل؟

اویس;308188 نوشت:
بدن نفس در عالم عقل نیز از همه احکام ماده برهنه است اما تعدد و تکثر را که لازمه مفاهیم و معانی گوناگون است را دارد.

اگر امکانش هست در مورد بدن عقلی بیشتر توضیح بدهید و بفرمایید که فرق آن با بدن مثالی چیست؟

[="Arial Black"][="Blue"]با عرض معذرت از جناب آقای معلق به دلیل انحراف بحث از مسیر اصلی اش و فاصله گرفتن زیاد از مباحث مربوط به تشریح قوا، فعلا ناگزیرم از جواب سوال حضرتعالی انصراف یافته و به ادامه مطالب مربوط به قوای نفس بپردازم، تا انشاالله در جای خود بیشتر در مورد بدنهای گوناگون نفس مطالبی را تقدیمتان نمایم.
در ادامه مطالب مربوط به حس مشترک باید بگویم فیلسوفانی چون ارسطو و کندى و فارابى، حس مشترک را قوه‌اى مستقل ندانسته‌اند. کندى فَنطاسیا (حس مشترک) را قوه‌اى دانسته که واسطه میان حاسه و عاقله است و صورت محسوسات در غیاب مادّه آنها در آنجا حاضر است.
اما نزد ابن‌سینا و بیشتر فیلسوفان اسلامیِ بعد از او، حس مشترک نام خاصى براى یکى از قواى باطنى است. به نظر ابن سینا حس مشترک همچون حوضى است که حواس ظاهرى همچون نهرهایى به آن متصل می‌شوند یا همانند پادشاهى است که حواس پنج‌گانه در حکم جاسوسان او هستند و اخبارى را به او انتقال می‌دهند. البته صور حاصله در حس مشترک را قوه‌اى به نام خیال حفظ می‌کند.
همچنان که اشاره کردیم دلیل ابن‌سینا براى وجود حس مشترک، چند چیز است؛ یکی از آنها ارائه شواهدى تجربى بر وجود حس مشترک است؛ از جمله مدوّر پنداشتن امرى که با سرعت در مدارى می‌چرخد، مانند شعله آتش‌گردان و خطى دیدن شیئى که مستقیم حرکت می‌کند، مانند قطرات باران.
همچنین تمثل صورتهاى دروغین در کسى که فاقد برخى از حواس است یا صورى که انسان در حالت خواب یا بیمارى می‌بیند از نشانه‌هاى وجود این قوه است.
ادامه دارد...
[/]

[="Arial Black"][="Blue"]ملاصدرا نیز حس مشترک را قوه ای مستقل و قائم به نفس و مجرد دانسته است. به نظر وى قوی‌ترین دلیل بر وجود حس مشترک، مشاهده و ادراک صور در خواب یا بیمارى است که واقعیتى در عالم خارج ندارد. البته به عقیده او اثبات تمایز میان حس مشترک و خیال چندان ارزش فلسفى ندارد و با نفى آن مسئله مهمى ایجاد نمی‌شود و تنها مسئله مهم اثبات قوه خیال و تجرد آن است که بسیارى از مسائل فلسفى مبتنى بر آن است.
از نظر ابن سینا از مهمترین کارکردی که میتوان برای حس مشترک و قوه تخیل در نظر گرفت، ادراک و مشاهده صور غیبی عالم غیب در خواب و بیداری است که بواسطه معرفت شهودی و حضوری حس مشترک محقق می شود.
این نوع ادراکات حضوری و شهود صور غیبی نیز برای عموم مردم ممکن است و اختصاص به گروه خاصی ندارد. هر فردی که از دل مشغولی های عالم محسوسات به نوعی مفارقت یابد و تعلقش را از دنیا کم کند، بواسطه این قوه می تواند ادراکات شهودی غیبی داشته باشد، به طوری که حتی ممکن است انسان در حالت خواب یا بیداری نیز بر صورتهای شهودی عالم غیب احاطه پیدا کند، اما در بیشتر اوقات به دلیل فساد در توهم و تخیل و عدم کمال قوای حس مشترک و خیال، این شهود از صورت حقیقی خود انحراف یافته و تبدیل به صورتهای دیگری می گردند و یا به دلیل ضعف حافظه فراموش می شوند.
[/]

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت اساتید و بزرگواران
گاهی فرصت می کنم و به مباحث این بخش سرکی می کشم و از نوشته های دوستان و اساتید استفاده می کنم.
جناب اویس گرامی در مورد یکی از دلایل حس مشترک(نه خود حس مشترک) سوالی داشتم: پیوسته دیدن آتش گردان:

توضیح اینکه قیفی را درنظر می گیریم که از سر گشاد آن هر از گاهی لیوانی آب در آن می ریزیم، ولی از آنجایی که ته قیف کوچک است و باریک و طبیعتاً سرعت خروج آب کم است، جریان پیوسته‌ای را از خروجی مشاهده می‌کنیم در صورتی که در ورودی جریان ناپیوسته است.
به همین ترتیب اگر فرض کنیم زمان باقی ماندن یک تصویر بر آلات(فیزیکی) دیداری انسان مثلاً هشت‌دهم ثانیه باشد، اگر در زمان کمتر از این هشت‌دهم ثانیه تصویر دیگری به همان نقطه ارسال شود، این دو تصویر روی هم افتاده و تصویر برآیندی تشکیل می‌دهند، بنابراین این دلیل(پیوسته دیدن) می‌تواند به ساختمان فیزیکی چشم و دیگر کانالهای دیداری ربط داشته باشد. در این صورت نیاز به قوه دیگری هست تا این تصویر برآیند را رصد کند؟

[=Arial Black]

salman14;308824 نوشت:
توضیح اینکه قیفی را درنظر می گیریم که از سر گشاد آن هر از گاهی لیوانی آب در آن می ریزیم، ولی از آنجایی که ته قیف کوچک است و باریک و طبیعتاً سرعت خروج آب کم است، جریان پیوسته‌ای را از خروجی مشاهده می‌کنیم در صورتی که در ورودی جریان ناپیوسته است. به همین ترتیب اگر فرض کنیم زمان باقی ماندن یک تصویر بر آلات(فیزیکی) دیداری انسان مثلاً هشت‌دهم ثانیه باشد، اگر در زمان کمتر از این هشت‌دهم ثانیه تصویر دیگری به همان نقطه ارسال شود، این دو تصویر روی هم افتاده و تصویر برآیندی تشکیل می‌دهند، بنابراین این دلیل(پیوسته دیدن) می‌تواند به ساختمان فیزیکی چشم و دیگر کانالهای دیداری ربط داشته باشد. در این صورت نیاز به قوه دیگری هست تا این تصویر برآیند را رصد کند؟

با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب salman14
همچنان که فرمودید در ناپیوسته بودن جریان آبی که از بالا ریخته می شود هیچ شکی نیست همچنان که در ناپیوسته بودن آن حلقه آتشینی که در چرخش آتش گردان دیده می شود هیچ شک و شبهه ای نیست. اما آنچه فعلا ما میبینیم همین حلقه آتشین یا همان آب پوسته قطرات باران است و این مربوط به آلت فیزیکی چشم نیست. چشم صرفا به عنوان یک آلت دیدن اسباب دیدن را برای نفس آماده می کند آنکه میبیند قوه بینایی نفس است یعنی چشم به عنوان آلت فیزیکی به تنهایی حتی علت تام دیدن اشیا نیست بلکه آنچه موجب رویت اشیا است قوه بینایی است، منتهی قوه بینایی به مدد آلت چشم.
وقتی ما حلقه ای از آتش را در آتش گردان میبینم اگر چه ظاهرا خطایی در ادراک دیدن صورت گرفته اما این خطا از ناحیه چشم نیست زیرا چشم صرفا یک آلت برای دیدن است و رویت حقیقی توسط قوه بینایی و حس مشترک انجام میگیرد یعنی حتی در کنار قوه بینایی باید قوه ای به نام حس مشترک باشد تا ادراک بینایی به نحو تام و تمام صورت گیرد زیرا نفس به توسط قوه بینایی تصویری را مشابه آنچه در خارج است در خود انشا و ایجاد میکند سپس از طریق جمع اوری همه اطلاعات شی خارجی اعم از بو صدا تصویر حجم اندازه در یک قوه که همان قوه حس مشترک است حکم میکند که این شی انشا شده در نفس همان شی خارجی است.
در مورد یکپارچه دیده شدن تصویر آتش گردان به صورت یک حلقه هم همچنان که قبلا گفتیم علت آن در ثبت لحظه ای و مکث کوتاه جای گرفتن تصاویر در قوه حس مشترک است یعنی چون به مدت کوتاهی تصاویر در این قوه ثبت می شوند و هنوز صورتی که در آنِ قبلی دریافت شده از بین نرفته است صورت بعدی جایگزین آن می شود نفس دچار این خطا می شود که حلقه ای حقیقی از آتش در بیرون شکل گرفته است.

با سلام خدمت دوستان.

اینجانب هرچند تازه وارد این بحث شدم ولی همه پست ها را کمابیش مطالعه کرده ام. هرچند اصل مطلب بسیار عالیست و ادامه خواهم داد ولی متاسفانه همچنان برپایه دانش پیشینیان بنا شده است و من اطمینان دارم که قابل بروزرسانی می باشد.
ابن سینا در زمان خود هم فیلسوف علوم دینی بود و هم دانشمند علوم تجربی و توانسته ارتباط خوبی بین علوم تجربی زمان خود و علوم دینی برقرار نماید ولی متاسفانه (البته خوشبختانه) به دلیل گسترده شدن علوم دانشمندان علوم مختلف در تخصص خود هر یک به راه خود می رود و علمای علوم دینی به ناچار استدلالات خود را بر پایه یافته های پیشینیان عنوان می کنند که این می تواند خطراتی به همراه داشته باشد.
هرچند اطمینان دارم که اگر بر اساس یافته های امروزی نیز معارف بناشوند نتیجه نهایی اغلب یکی خواهد بود و اگر هم تفاوتی باشد در جهت بهتر شدن خواهد بود.
لذا نمی دانم اگر اشکالاتی که به پست های گذشته دارم را عنوان کنم باعث آشفتگی بحث می شود یا پیشرفت ان. لذا دست نگه میدارم و این بروزرسانی را به عهده خودم میگذارم و چایی عنوان نمی کنم.
اما درباره بحث اخیر لازم است با یک سوال ادامه دهم:

اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)

ببخشید مزاحم شدم.

از توضیح شما استاد بزرگوار جناب اویس متشکرم، همینطور از تذکر جناب aminjet.

قصد ایجاد آشفتگی نداشتم اما کاش استدلالها خالص و سوای از علوم تجربی بیان می شدند. ورود(به این شکل) به این مباحث برای کسی که آشنایی‌(کمی) با علوم جدید دارد، کمی سخت است.

در مورد (قوای) نفس هم به نظر حقیر مانند اپراتور پشت کامپیوتر است، خود کامپیوتر درکی از آنچه انجام می‌دهد ندارد، بلکه اپراتور است که آن را مدیریت می‌کند و به مفاهیم پی‌می برد.

[="Tahoma"][="Indigo"]

aminjet;308858 نوشت:

اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)

ببخشید مزاحم شدم.

سلام خدمت دوستم جناب aminjet
تا آنجایی که بنده مطلع هستم،جدای از شباهت مکانیزم ها،مکانیزم دیده شدن شیء به وسیله ی ما،با مکانیزم ظاهر شدن عکس بر روی کاغذ تفاوت دارد.تفاوت آنجاست که در قدم اول(یعنی مکانیزم ایجاد تصویر در چشم و ایجاد تصویر در دوربین عکاسی که اشاره فرموید) شبیه هم میباشند.اما برای دیدن شیء مرحله ای اضافه بر این مکانیزم برای چشم وجود دارد که با دوربین عکاسی متفاوت است.به این صورت که:
نور از دوربین عکاسی(مدل های قدیمی) عبور کرده و بر ورقه مخصوص سیاه رنگ،تابیده میشود که باعث انفعالات در آن میشود.حال اگر دریچه ی دوربین را به مدت 10 ثانیه باز بگذاریم،هر نوری که در این 10 ثانیه از لنز دوربین گذشته و به نوار مخصوص تابانده شده،نوار را منفعل میکند.دقیقا مانند تصور زیر

اما در چشم،نواری وجود ندارد که عکس ها در آن ثبت شود،بلکه قوّه ای وجود دارد،که در لحظه ادراک میکند و توان درک و ثبت حتی یک لحظه قبل را مانند نوار دوربین ندارد.پس ممتد دیدن تصاویر،دلیلی بر وجود حس مشترک میتواند باشد.[/]

رضاهو;308928 نوشت:
اما در چشم،نواری وجود ندارد که عکس ها در آن ثبت شود،بلکه قوّه ای وجود دارد،که در لحظه ادراک میکند و توان درک و ثبت حتی یک لحظه قبل را مانند نوار دوربین ندارد.پس ممتد دیدن تصاویر،دلیلی بر وجود حس مشترک میتواند باشد.

متاسفانه این طور نیست.
هرچند به چیزی شبیه حس مشترک که کار تجزیه و تحلیل اطلاعات رسیده از سایر آلات ورودی را به عهده دارد و آن به اطلاعات قابل درک تبدیل میکند معتقدم ولی در مورد چشم قضیه این نیست.
سنسورهای گیرنده نور که کار تبدیل اطلاعات تصویری به پالسهای عصبی جهت ارسال به مغز را به عهده دارند نیاز به زمان دارند. اگر حادثه بیرونی با سرعتی بیش از زمان مورد نیاز این سنسور (حسگر)ها اطفاق بیافتد هنوز اثر تصویر قبلی از بین نرفته و ارصال نشده بعدی حادث می شود و این کاملا خطای ابزاری چشم است و ربطی به حس مشترک ندارد.
منظور این نیست که در عالم خارج تصاویر متصلند. بلکه چشم تصاویر اشتباه ارسال می کند.

هم اینطور در مورد قوه ای که فرمودید نقش تقسیم غذا بین اجزا بدن و تشخیص این که به کدام عضو به چه میزان و چه چیزی را بدهد. این قوه نیز وجود ندارد. غذاها بیمیزان یکسان درخون موجود بوده و به همه اعضا ارسال می شوند. هر عضو خود بر حسب نیازی که دارد هر آنچه مورد نیازش است برمی دارد و کاری به باقی ندارد. البته اعضا دقیقاً هم به این خوبی عمل نمیکنند و گاها خوردن بیش از حد یک ماده باعث انباشتگی آن در یک عضو و مسمومیتش میشود. وای این به آن معنیست که اعضا دقیقاً میزان نیاز خود را تشخیص نمیدهند و ممکن است مازاد برداشت کنند. اما چیزی که قطعی است ماده مورد نیاز را خود عضو برمیدارد نه این که قوه مجزایی آن را تقسیم کند.
ضمنا در مورد نطفه هم هرآنچه گفته شد اشتباه بود و علم روز چیز دیگری میگوید. نقشه بدن کامل و نهایی انسان در سلول های بنیادی موجود است و اجزا بدن بر اساس آن نقشه به دقت مهندسی شده ساخته می شود و اگر به دلیلی آن نقشه مخدوش شود بیماری سرطان رخ خواهد داد.

در باره قوای ادارکی که صحبت شد تعمیم دادن آن به مراتب بالاتر هستی دلیل می خواهد. از دیدگاه مادی امکان ارسال و دریافت امواج الکترومغناطیسی و تبدیل آن به اطلاعات در مغز نیز بود (اگر اشتباه نکنم بعضی از حشرات این کار را می کنند.مهم نیست) اما چون این ابزار برای انسان تعبیه نشده است مانیز آن را خارج از قوای نفس دیدیم و اگر این ابزار بود و به آن عادت داشتیم آن را هم با تعابیری به قوای نفس اضافه میکردیم و آن را برای نفس اصیل دانسته و خاص عالم مادی نمیدیدیم.
ولی تا اثبات نشود من نمیتوانم بپذیرم که در مراتب بالاتر هم ادراک از طریق این قوا صورت بگیرد بلکه تا کنون معتقد بوده ام که درآنجا ادراک مستقیمتر و یا به صورت حضور معلوم نزد عالم و یا به صورت حضور تصویری از معلوم نزد عالم (بینیاز به قوای پنجگانه) صورت میگیرد.

[="Arial Black"][="Blue"]

aminjet;308858 نوشت:
اینجانب هرچند تازه وارد این بحث شدم ولی همه پست ها را کمابیش مطالعه کرده ام. هرچند اصل مطلب بسیار عالیست و ادامه خواهم داد ولی متاسفانه همچنان برپایه دانش پیشینیان بنا شده است و من اطمینان دارم که قابل بروزرسانی می باشد. ابن سینا در زمان خود هم فیلسوف علوم دینی بود و هم دانشمند علوم تجربی و توانسته ارتباط خوبی بین علوم تجربی زمان خود و علوم دینی برقرار نماید ولی متاسفانه (البته خوشبختانه) به دلیل گسترده شدن علوم دانشمندان علوم مختلف در تخصص خود هر یک به راه خود می رود و علمای علوم دینی به ناچار استدلالات خود را بر پایه یافته های پیشینیان عنوان می کنند که این می تواند خطراتی به همراه داشته باشد. هرچند اطمینان دارم که اگر بر اساس یافته های امروزی نیز معارف بناشوند نتیجه نهایی اغلب یکی خواهد بود و اگر هم تفاوتی باشد در جهت بهتر شدن خواهد بود. لذا نمی دانم اگر اشکالاتی که به پست های گذشته دارم را عنوان کنم باعث آشفتگی بحث می شود یا پیشرفت ان. لذا دست نگه میدارم و این بروزرسانی را به عهده خودم میگذارم و چایی عنوان نمی کنم.

[=Arial Black][=Lotus]با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم [=Lotus]aminjet[=Lotus]
[=Lotus]در مورد این فرمایش حضرتعالی باید بگویم از هرگونه انتقاد یا اشکالی به مطالبی که تا کنون تقدیم محضرتان نمودم استقبال میکنم . حقیر به هیچ وجه ادعای تمامیت و بی نقصی مطالبی را که ارائه می دهم ندارم و خوشحال می شوم شما و دیگر دوستان از تجربیات علم جدید و پیشرفتهایش نمونه هایی برای نقض آنچه گفته می شود ارائه دهید بدیهی است اگر اشکالات شما مطابق حکم عقل ومنطق بوده و دلایلی متقنی بر رد مطالبم بیابم به دیده منت آنها را پذیرفته و از شما و دیگر دوستان بخاطر این محبتی که به این حقیر روا داشتید سپاسگذار خواهم بود.

aminjet;308858 نوشت:
اما درباره بحث اخیر لازم است با یک سوال ادامه دهم: اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!! (فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)


اما در مورد این اشکالتان باید بگویم: اتفاقا مثال بسیار خوبی زدید که ما را به مرادمان نزدیکتر میکند منتهی به دقت به آنچه میگویم توجه کنید تا مطلب دانسته شود.
پیوسته دیده شدن حلقه آتش گردان یا پنکه متحرک یا چرخ ماشین متحرک در عکس مربوط به سرعت شاتر و دیافراگم دوربین عکاسی است. در هنر عکاسی می گویند هرچقدر سرعت شاتر بیشتر و دریچه دیافراگم بسته تر باشد برای ثابت دیدن اشیای در حال حرکت مناسب تر است. برای فهم بیشتر این مطلب ناگزیر به ارائه توضیحاتی هستم.

قبل از هرچیز لازم است معنای دیافراگم و شاتر را در دوربین عکاسی کمی توضیح دهم.

دیافراگم به دریچه‌ای بر روی لنز گفته می‌شود که در زمان ثبت عکس، نور از میان آن عبور می‌کند. واضح است بزرگتر بودن دیافراگم منجر به عبور مقدار نور بیشتری خواهد شد. دریچه دیافراگم در دوربین عکاسی از اهمیت بالایی برخوردار است زیرا عکاسی ایده آل در شرایط گوناگون تماما بر اساس تغییر دادن در نور است.

یکی دیگر از عناصر مهم در ثبت یک تصویر سرعت شاتر است. این عامل کنترل کننده زمان ورود نور به دستگاه دوربین است. سرعت شاتر بر اساس ثانیه انجام می‌گیرد. برای مثال 4 دهم معادل 4 ثانیه و ¼ معادل یک چهارم ثانیه است. سرعت پایین شاتر منجر به سوختن و یا روشن شدن بیش از اندازه عکس خواهد شد زیرا در تمامی مدتی که شاتر باز است، ‌نور درحال تابیده شدن به درون حسگرهای دوربین است.

ادامه دارد...

[=Arial Black][=Lotus]ایده پایه ای و اساسی هر دوربینی جمع آوری نور ، و ثبت آن روی نوعی ماده حساس به نور است که در دوربین های قدیمی تر آن را به عنوان فیلم عکاسی می شناختیم، و در دوربین های دیجیتال این وظیفه بر عهده سنسورهای حساس به نور است.

[=Lotus]از آنجا که ما می دانیم که نور با سرعت مشخصی در فضا سیر می کند، هنگامی که شما قصد عکاسی از یک سوژه را دارید تنها مقدار محدودی از آن وجود دارد، و تنها کسری از آن از طریق لنز به مواد حساس به نور داخل دوربین راه می یابد. یک عکاس این مقدار نور را توسط دو از ابزار عمده می تواند تنظیم کند: دیافراگم و سرعت شاتر.

[=Lotus]سرعت شاتر و تنظیم دیافراگم با هم در ارتباطند، بدین معنا که سرعت های آهسته شاتر می تواند تنظیم عدد کوچکتر دیافراگم را جبران کند، و همچنین گشادی دهانه دیافراگم می تواند سرعت شاتر بسیار سریع را جبران کند.

[=Lotus]حال می خواهیم از ماشینی که در حال حرکت است عکس بگیریم به گونه ای که چرخهای متحرک ماشین ثابت نشان داده شود. در این حال اگر با سرعت شاتر 45/1 ثانیه عکس بگیریم نتیجه عکسمان عکس زیر می شود.


[=Arial Black]
[=Arial Black][=Lotus]اما اگر سرعت شاتر را تا 350/1 ثانیه بالاببریم نتیجه عکسمان، عکس زیر می شود.

[=Arial Black][=Lotus]
[=Arial Black][=Lotus]http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images//15656/1_mersedes1.jpg" title="http://[URL]http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images//15656/1_mersedes1.jpg">



[=Arial Black] [=Lotus][=Lotus]حال می خواهیم عکسی از هواپیمای در حال حرکت بگیریم که ملخهای آن به صورت ساکن دیده شود. با تغییر سرعت شاتر دوربین این امر ممکن است. برای ساکن دیدن ملخ‌های یک هواپیما که از بالای سر عبور می‌کند با سرعت شاتر 1000/1ثانیه و بالاتر نیاز است و همینطور در مورد یک پرنده در حال پرواز.

[=Arial Black][=Lotus] [=Lotus]به عکس زیر دقت کنید


[=Arial Black][=Lotus][=Lotus]

[=Arial Black][=Lotus]

[=Arial Black][=Lotus][=Lotus]همچنان که میبینید ملخهای هواپیما در این عکس ثابت دیده می شود.
[=Arial Black][=Lotus] [=Lotus]به همین ترتیب هرچقدر سرعت شاتر بیشتر و ریچه دیافراگم بسته تر باشد بهتر میتوان اشیای در حال حرکت را به صورت ساکن مشاهده کرد.

به عکس زیر توجه کنید.



[=Arial Black][=Lotus][=Lotus]

[=Arial Black][=Lotus] [=Lotus][=Lotus]با این توضیح معلوم می شود در دوربین عکاسی هم ساکن یا متحرک دیده شدن اشیای متحرک رابطه تنگاتنگی با مقدار و سرعت نوری دارد که از طریق دیافراگم وارد در دوربین شده و در دوربین نوعی ماده حساس به نور (در دوربینهای قدیمی) یا سنسورهای حساس به نور (در دوربینهای دیجیتالی) را مورد انفعال قرار میدهد.

[=Lotus]پس آنچه موجب پیوستگی تصاویر متحرک در دیدگان ما می شود افزایش سرعت حرکات نور و ورود آن در چشم است. تا اینجا ما هیچ اختلافی با شما نداریم. اختلاف ما با شما و همه کسانی که همه احوالات نفس را مادی انگاشته و به طور کلی مادی نگر هستند این است که ادراک دیدن و شنیدن به صرف ورود این انعکاس نور در طبقات چشم و انفعال سنسورها و عصبهای چشمی و دماغی نیست نشانه بارزش آنجا است که ما در بسیاری اوقات چشم به اشیای گوناگون دوخته ایم و انعکاسی از نور آنها وارد چشم ما شده است اما از آنجا که توجه ما به امور دیگری است آنها را نمی بینیم مثلا چشممان به تلوزیون است اما چون فکرمان مشغول دعوایی است که امروز با دوستمان داشته ایم نه تصاویر تلوزیون را می بینیم و نه صدای آن را می شنویم. معلوم می شود نفس و توجهات آن نقش اساسی و محوری در دیدن و شنیدن دارد.

[=Lotus]حس مشترک قوه ای در نفس برای جمع آوری و دریافت همه ادراکات حواس ظاهری و ترکیب و دوخت و دوز میان آنها است اگر این قوه نباشد ما هیچ وقت نمیتوانیم با دیدن قند بگوییم قند است بلکه حتما باید ان را بچشیم و با چشیدنش حکم به قند بودنش بکنیم. وجود حس مشترک در نفس ما نشانه های بارز بسیاری دارد که آنچه نقل نمودیم از اتصال و پیوستگی قطرات باران و آتشگردان یکی از نشانه های آن است.

[=Lotus]حس مشترک علاوه بر اینکه در مورد ادراکات حواس ظاهری این ترکیب و دوخت دوز را دارد در مورد ادراکات صور خیالی و غیبی نیز همین نوع ترکیب را انجام میدهد. اگر شما نپذیرید که ترکیب و دوخت و دوز این ادراکات مربوط به حس مشترک است و آن را کاملا مادی بدانید از شما سوال میکنیم که ادراک صور خیالی در خواب و یا در بیداری در اذهانمان با کدام جزء مادی از بدنمان مورد ادراک قرار میگیرد. اگر بگویید که ادراک آنها مربوط به قوه خیال است اکنون میخواهیم در مورد قوه خیال برایتان عرایضی را تقدیم کنیم و بگوییم این قوه در موجود ما اساسا کار ادراکی ندارد بلکه قوه ای برای نگه داری و حفظ صور خیالی است. اگر اشکالات و ایرادات حس مشترک تمام شده با اجازه تان به ذکر قوه خیال بپردازیم.

سلام
این حقیر مشکلی با وجود یک توانایی یا قوه در نفس جهت جمع بندی آنچه از ابزار مادی به مغز ارسال می شود نداشتم. صرفاً عرض شد مشکل پیوسته دیده شدن اشیا ربطی به آن قوه ندارد و بهتر است مثال زده نشود وگرنه بدیهی است که همه انچه از این ابزار مادی به مغز ارسال شد در یک جا باید جمع بندی و تبدیل به اطلاعات قابل درک شود و چه از نظر مادی و چه از نظر غیر مادی وجود این قوا الزامیست.
من چند مورد درباره قوه ای که نقش تقسیم غذا به سایر اعضا را داشت نیز عرض کردم که پاسخی داده نشد. ضمناً مشکل اصیل دانستن این قوا در نفس در حالی که اثباتی ندارد.
من اصراری ندارم که با سوالاتم بحث را مغشوش نمایم. بیشتر مشتاقم شما فرمایشات را ارسال بفرمایید و من خودم برای خودم در حد علوم طبیعی روز آن را بروز رسانی کرده و جایی هم عنوان نمیکنم که بحث مغشوش نشود و پیوستگیش از دست نرود.
به هر حال این بدیهی است که علوم تجربی زبان ابن سینا با علوم امروز تفاوت زیادی داشته باشد و انطباق قوای نفس با قوای مادی بر اساس علوم ان زمان با این زمان فرق داشته باشد.
به هر حال معتقدم نتیجه یکیست.

به قول حامد والله الموفق

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت تمامی اساتید و بزرگواران حاضر و غایب
اگر به لحظه روشن شدن پنکه و .... توجه کرده باشید: پره ها از سرعت صفر شروع می کنند تا به یک سرعت ثابت می رسند، در این میان گاهی دو نوع چرخش در تصویر پیوسته می بینیم، یکی چرخش اصلی و دیگری چرخشی با (رنگی شاید کمی متفاوت از رنگ چرخش اصلی)، و در خلاف جهت آن، چرا؟
چون در مدت زمان تغییر سرعت پره ها، لحظاتی(دوره هایی) هست، که سرعت پره نسبت مشخصی با سرعت ارسال تصاویر حس‌گرهای شبکیه(*)(یا هر سنسور دیگری) دارد!
به نظر نمی‌رسد دلیلی وجود داشته باشد که نفس این چرخش های معکوس را (با تعمیم ذهنی) بسازد، تنها دلیل در این مورد، به نظر حقیر، این است که نفس، تصاویر نهایی مغز را می بیند. و این تصاویر با سرعت ثابتی به مغز فرستاده می شوند و این سرعت طبیعتاً با سرعت چرخش(فرکانس) پنکه، آتش گردان و .... متفاوت است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آیا بهتر نیست که مثلاً (در مورد قند سفید و شیرین) اینگونه بگوییم که:
- این سفیدی، قند است.
- این شیرینی، قند است.
- این شیرینی از آن قندی است است که سفید است.
اگر درک تصاویر را جدای از درک مزه‌ها بدانیم، مطابق حکم بالا باید قوه ای این دو را به هم ربط دهد
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و در مورد قوای نفس بهتر نیست بگوییم:
اگر نفس با مغز در ارتباط است، پس با همه بدن نیز در ارتباط است، چون فعالیت نهایی مغز (که شبیه ادراک است) را می فهمد پس نفس فعالیت نهایی ارگانهای دیگر را نیز می فهمد، پس قوایی متناسب با فعالیت نهایی آنها دارد.
(استلالها نوشته شد که نکند از نوشته ی بالا استنباط شود که حس قوه مشترک زیر سوال برده شده است و البته اگر اشتباه آنها بیان شود خوشحال می شوم)
تشکر از توضیحات و شرمنده اگر بحث قطع شد.
=======================
(*) : یا زمان ماندگاری تصاویر در شبکیه

با سلام خدمت همه دوستان بویژه استاد اویس عزیز
بنده مدتی هست که سرباز شدم و کلاس ها رو با تاخیر دنبال می کنم البته یه فرصت جالب برام در سربازی پیش اومد که یکی از هم خدمتی هام پزشک هست و من همین بحث رو با ایشون در میون گذاشتم ایشون می گفت در عالم پزشکی چیزی به نام روح یا نفس یا خیال وجود نداره الا انفعالات مغزی...
مثلا وقتی خواب می بینیم فلان جای مغز تغییر میکنه ... من به ایشون این مطلب رو گوشزد کردم چون فلان مکان مغز تغییر میکنه اثبات نمیشه که خواب در مغز اتفاق می افته ، همین مثل برای چشم هم هست چون مردمک تغییر میکنه یا شبکیه چشم عقب جلو میشه اثبات نمی کنه که درک بوسیله چشم به تنهایی اتفاق می افته.. پس تا اینجا می تونیم بگیم به طور منصفانه دلایل پزشکی صرف عدم وجود قسمت غیر مادی رو اثبات نمی کنه....
اما بحثمون کشید به بیماران اسکیزوفرنی که خیلاتی دارند و عمدتا در بیداری صدا یا خیالاتی میشنوند و میبیند...
باز جناب دکتر گفت که مربوط به انفعالات مغزی میشه یعنی علتش فیزیولوژی صرف هست من این جا دست گذاشتم رو این مطلب که اگه حق با شما باشه این اختلال باید باعث شه تصاویر خیالی دیده شده یا صداهای شنیده شده در هم و بر هم باشه چون اسکیزو ها دچار اختلال فیزولوژی شدند .... اما دکتر می گفت که کاملا تصاویر معنی داری میبینند و کاملا صداهای معنی داری میشنوند.....
یه نکته دیگه که خیلی عجیب هست این هست که این بیماران فقط خیالت و صداهایی راجع به انجام خودکشی قتل و جنایب می شنوند... حتی دکتر یه بیمار داشته بود که نعوذ بالله قرآن رو آتیش زده بود، یا در حین خوندن نماز یه عده آدم با قد کوتاه رو می دیده که بهش می گفتند چرا نماز می خونی برای کی می خونی....
وقتی من همین نکته رو به دکتر گفتم به فکر فرو رفت که چجور فعل و انفعالات شیمیایی و عصبی باعث دیدن خیال معنی دار ، هوشمند ، کلمات و جملات دقیق میشه و در ثانی چجور فیزیولوژی باعث دیدن خیالی میشه که تنها پیشنهادات خبیثانه میده، پیشنهاد به انجام گناه و ..... ( پناه بر خدا از شر شیطان و کمک کارانش)
البته دوست داشتم این بحث رو زمانی که استاد اویس راجع به خیال بحث می کنند مطرح کنم اما لازم دیدم که همین جا برای رد مادی نگاری تمام اتفاقاتی که تو عالم روح و جسم میفته بیان کنم، البته دوست دارم یه مقاله راجع به عالم خیال بنویسم و نظر، تجربیات، دیدگاه های غرب و شرق ، عرفانی و علمی رو در کنار هم بررسی کنم....
با تشکر

با سلام

پس چرا دیگه بحث ادامه پیدا نکرد؟!!!

(البته این پست هایی که مبنی بر تقاضای ادامه بحث است رو پیشنهاد می کنم حذف بشن که صرفاً پست های علمی باقی بمونن.)

aminjet;311279 نوشت:
با سلام

پس چرا دیگه بحث ادامه پیدا نکرد؟!!!

با سلام من هم مشتاق ادامه درس استاد وپرداختن به بحث بعدی (قوه خیال)هستم وخواهشمند هستم دوستان از هدف اصلی این تاپیک دور نشوند

رحمت بیکران الهی;314325 نوشت:
سلام و عرض ادب و احترام

به اطلاع دوستان گرامی می رسانیم که استاد اویس بزرگوار چند روزی رو مرخصی هستند .باید منتظر بمانیم تا انشاالله خودشان تشریف بیاورند و بحث را ادامه دهند .

خوبه تا زمانی که ایشان تشریف بیاورند درس ها را مرور کنیم تا راه را با تسلط بیشتری ادامه دهیم .

انشالله که در راه حق مستدام باشید .

التماس دعا





دوستان عزیز سلام
با توجه به مرخصی استاد مطلب ارائه شده رابرای مطالعه خوب دانستم امیدوارم از اینکه با موضوع بحث
فاصله دارد مرا می بخشید .
خدا چرا آفرید؟ هدف خدا از خلقت انسان و جهان چه بود؟

خدا چرا انسان و جهان را آفريد؟ مگر خدا به اينكه قدرت خود را به ما نشان دهد يا ما را مورد رحمت قرار دهد و يا به عبادت ما نيازي داشته است؟ در یک کلام، هدف از خلقت انسان و جهان چیست؟

پاسخ:
وقتي گفته مي شود: چرا خداوند عالم یا انسان را آفريد؟ یا هدف خدا از آفرينش عالم يا انسان چيست؟ دو معني ممكن است مورد نظر باشد:
1
ـ اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفي از خلقت خود داشته است ؟ يعني هدف خودش از آفرينش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2
ـ اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ يعني غايت مخلوقات و از جمله انسان چيست و قرار است به کدام مقصد برسند؟
حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ــ و من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند»(الذاريات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما جوان گرامی نیز روشنتر شود.

بحث اجمالی:
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.
امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.
بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.

ـ بحث تفصیلی
براي اين كه جواب این دو سؤال و ربط آنها مشخص شود به خودمان رجوع مي كنيم. ما انسان ها قوّه ی خيال و تعقّل داريم ؛ قوّه ی شنوايي و بينايي داريم ، که گوش و چشم ابزار آنها می باشند ؛ حتي كمال جويي و آگاهي جويي داريم؛ و ... ؛ اينها كمالات ذاتي ما یا به تعبیری ، اوصاف ذاتی ما هستند ؛ به نحوی که اگر اين قوا نباشند موجودي به نام انسان نيز نخواهد بود و نقص و ضعف در این قوا ، یک نحوه نقص و ضعف در انسان بودن ماست. ــ توجه : داشتن چشم و گوش برای دیدن کافی نیست. برای دیدن و شنیدن نیاز به قوّه ی بینایی و شنوایی هست که قوایی روحی هستند برای همین است که انسان در حالت خواب بدون چشم و گوش نیز می بیند و می شنود ــ. حال اگر كسي از ما بپرسد كه شما چرا مي بينيد يا مي شنويد؟ چه جوابي مي دهيم؟ جواب مي دهيم كه: مي شنوم و مي بينيم چون انسانم و قوّه ی شنوايي و بينايي دارم. به همين صورت ما تخيّل مي كنيم، تعقّل مي كنيم و در پي آگاهي هستيم ؛ چون انسانيم و اينها از ذاتيّات انسان است. موجودي كه قوّه ی شنوايي و بينايي ــ نه چشم و گوش ــ و تعقّل و تخيّل و علم جويي و كمال جويي ندارد ، يقينا انسان نيست ؛ چون فاقد کمالات اوّلیه انسانی است .چنین موجودی اگر زنده و از نظر ظاهری شبیه انسان باشد ، تنها یک شبه انسان است . مثل این است که میمونی را با جرّاحی پلاستیک شبیه انسان کنند. البته توجّه شود که مراد داشتن اصل این قواست نه فعلیّت یافتن آنها.
خداوند متعال نیز جامع جميع كمالات وجودی است ؛ خلق مي كند چون خالق است ؛ رزق مي دهد چون رازق است ؛ زنده و حی ّ می کند چون محیی است و ... . اگر خدا خلق نمي كرد خدا نبود؛ چون اگر خلق نمي كرد خالق نبود؛ و اگر خالق نبود فاقد اين صفت كمالي بود؛ و اگر فاقد يكي از كمالات بود ناقص بود و اگر ناقص بود ، واجب الوجود نبود ؛ و موجودي كه واجب الوجود نيست خدا نيست. پس خدا مي آفريند چون آفريدن كمال ذاتی اوست. اگر ما تخيّل نمي كرديم پس قوّه ی خيال نداشتيم اگر تعقّل نمي كرديم پس عقّل نداشتيم؛ اگر اختیار نمی کردیم مختار نبودیم ــ توجه: از نظر فلسفی عقل، عین تعقل و تعقل عین معقول بالذات است کما اینکه قوه خیال متّحد با تخیّل و متخیّل است و اختیار عین مختار و عین مورد اختیار است. اگر چه در نگاه عرفی اینها جدا از هم به نظر می رسند . چون اینها مجرّدند ؛ و صفت و فعل مجرد ، به وجهی ، عین اوست ــ آيا بنّايي كه هيچ بنايي نساخته و نقّاشي كه هيچ نقشي نكشيده است معني دارد؟ خدايي كه خالق نباشد يك موجود توهمّي است كه اسمش را خدا گذاشته ايم. لذا معني ندارد كه بگوييم اگر خدا ما را نمي آفريد ... . معني ندارد كه بگوييم خدا اگر مي خواست ما را نمي آفريد. خدا نه تنها ذاتش واجب الوجود است ، اراده و علم و اختيارش هم واجب الوجود است. عبارت «اگر مي خواست» يعني «ممكن بود» و « امكان » در مقابل « وجوب» است. اگر گفته شود كه: «براي خدا ممكن بود كه ما را نيافريند» ، معنايش اين است كه در اراده و علم و اختيار خدا امكان راه دارد. در حالي در ساحت واجب الوجود امكان راه ندارد. چون از امكان صفات ، امكان ذات لازم مي آيد ؛ و امكان وجود با وجوب وجود بالذات سازگار نيست.
حاصل کلام اینکه خالق بودن خدا عین ذات اوست ؛ و فرض خدای غیر خالق ، فرض موجودی غیر خداست. لذا او نمی آفریند تا کمالی کسب کند ، بلکه چون کمالی به نام خالقیّت را دارد ، پس می آفریند.
از آنچه گذشت ، معلوم می شود که : هر چه خدا آفريده است ، ظهور اسماء كماليّه اوست که همگی عین ذات خدا می باشند. بنا براين تمام موجودات ، ظهور اسماء خدا و ظهور كمالات اويند ؛ ظهور علم و اراده و اختيار اويند. بنابراين خدا از آفرينش، هدفي جز خود نداشت. آفريد چون آفرينندگي كمال ذاتی اوست. آفريد چون خداست اگر آفرينش نبود پس خدايي نبود ؛ اگر معلول نباشد يقينا علّت تامّه ی آن هم نخواهد بود.
وقتي مي گوييم خدا آفريد به اين معني نيست كه مخلوقات در عرض خدا وجود دارند. آفرينش خدا مثل كار نجّار و بنّا و نقّاش و امثال آنها نيست. آفرينش خدا مثل آفرينش قوّه ی خيال ماست با اين تفاوت كه خدا واجب الوجود است ولي قوّه ی خيال ممكن الوجود می باشد. همان طور كه قوّه ی خيال ما صور خيالي را به محض اراده كردن ظاهر مي كند ، خدا نيز به محض اراده كردن ، موجودات را ظاهر مي كند. صور خيالي ما از عدم نمي آيند، بلكه كمالات خود قوّه ی خيالند كه ظهور مي يابند ؛ یعنی اراده ی ماست که به صورت آن موجودات خیالی جلوه می کنند ؛ لذا به محض اینکه اراده ی خود را از آنها برگیریم ، در اراده ی ما فانی می شوند. مخلوقات نيز ظهور كمالات و اسماء خدا و ظهور اراده ی او هستند. صور خيالي جدا از قوّه ی خيال نيستند ؛ مخلوقات هم جدا از خدا معني ندارند. صور خيالي جدا از قوّه ی خيال و اراده نيستند ولي عين قوّه ی خیال و اراده يا جزء آنها هم نيستند. مخلوقات هم جدا از خدا نيستند ولي عين او يا جز او هم نيستند.
موجودات از علم خدا آغاز شدند و با طي مراحلي تنزّل نمودند. از عالم ربوبي به عالم جبروت و از عالم جبروت به عالم ملکوت ، و از عالم ملکوت به عالم مادّه رسيدند. لذا در عين اين كه در عالم مادّه هستند در عوالم مافوق نيزحضور دارند. خداوند متعال مي فرمايد: «و هيچ چيزي نيست مگر اين که خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمي كنيم مگر به اندازه ی معلوم و معيّن». (حجر :21) ؛ يعني هر چه در عالم مادّه است و از جمله انسان ، در ملكوت و جبروت و عالم ربوبي حقايقي غيرمادي و مجرّد دارند كه فهم حقيقت آن از درک افراد تحصیل نکرده در وادی حکمت خارج است و جز با دهها سال تحصيل و تهذيب مداوم نمي توان با آن حقايق آشنا شد. آنچه در زمين و عالم مادّه است پايين ترين درجه وجود است؛ و حركت اين عالم و موجودات آن ناشي از همين ضعف وجود می باشد ؛ و مسير اين حركت به سمت اصل موجودات است. هر كسي و هر چيزي از هر جا آمده به همانجا باز مي گردد ؛ و همه، ظهور اسماء خدايند ؛ لذا به عالم اسماء نیز باز مي گردند. «انا لله و انا اليه راجعون ـ ما از آنِ خداييم و به سوي او باز مي گرديم» (بقره:156) و فرمود: «و الي الله ترجع الامور ـ و همه ی امور به سوي خدا باز مي گردند» (بقره:210) ؛ و مراد از اين بازگشت به سوي خدا صرفا بازگشت به بهشت و جهنم نيست ؛ بلکه مقصود ، بازگشت اشياء ، ‌به اسماء الله است.
هر موجودي ظهور هر اسمي است به سوي همان اسم نيز محشور مي شود. لذا هدف خلقت ، بازگشت به خدا و اسماء اوست. حتي خود بهشت و جهنّم نیز ظهور اسماء خدا هستند ؛ و آيه ی « و الي الله ترجع الامور ـ و امور به سوی او بازگردانده می شوند» شامل آنها هم مي شود. لذا بهشت و جهنّم نیز همراه با اهل بهشت و اهل جهنّم بازگشت به خدا و اسماء او مي كنند. بنابراین بهشت و جهنّم آخر سير انسان نيست. مراد از مقام عبوديّت نيز همين است . عبد يعني بنده و بنده از واژه «بند» به معني« بسته شده» است. لذا بنده و عبد يعني بسته شده به خدا ( وجود رابط ) . عبد حقیقی كسي است كه به مرتبه ی اسماءالله ترقي كرده و ربط تامّ خود را به خدا مشاهده مي كند. وقتي گفته مي شود هدف از خلقت انسان عبادت خداست. منظور همين عبادت مرسوم (نماز و روزه و ....) نيست. بلكه منظور آن حقيقي است كه در سايه ی اين اعمال برای انسان حاصل مي شود. لذا خداوند متعال مي فرمود: « وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ ؛ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ ـ و به وسيله صبر (روزه) و نماز ياري جوييد در حالي كه مسلماً اين كار سخت است مگر بر خاشعان، كساني كه مي دانند كه آنان پروردگارشان را ملاقات مي كنند و اين كه آنان فقط به سوي او باز مي گردند» (بقره: 45 ، 46).
بهشت غايت بدن انسان است نه غايت روح او ، روح انسان از مقام قرب خدا آمده و به سوي آن باز مي گردد. خداوند متعال فرمود: «و زماني كه پروردگار به ملائكه گفت من آفريننده ی بشري هستم از گل خشكيده اي كه از گل سياه و بد بویِ شكل يافته ، گرفته شده است. پس زماني كه او را مرتّب نمودم و از روح خود در او دميدم پس براي او سجده كنيد پس همه ملائك سجده كردند مگر ابليس كه سر باز زد از اين كه با سجده كنندگان باشد». (حجر، 28-31) در این آیه و آیات دیگر ، خداوند متعال روح را به خود منتسب کرده و با واژه ی « روحی » از آن یاد نموده است ؛ که لطافت آن از اهلش پوشیده نیست . این تعبیرحتی از تعبیر « روح الله» هم بالاتر است.
اين مرتبه، مرتبه ی خلافت الهي است كه همه ی موجودات در مقابل آن سر فرود مي آورند. البته به شرط اين كه انسان با اختيار خود به اين مقام نائل شود ؛ و راه رسيدن به اين مقام ، تبعيّت از قرآن کریم و انسان کامل است . چون قرآن همان علم خداست كه تا حدّ يك كتاب تنزّل نموده ؛ و حقیقت آن را انسان کامل حمل می کند. لذا قرآن و ولیّ خدا از همانجايي آمده اند كه روح انسان آمده است. قرآن، جامع تمام آن اسمائي است كه رسيدن به حقيقت آنها غايت انسان است. لذا قرآن نقشه ی راه و نقشه وجود انسان است ؛ و انسان کامل ، تجسّم عینی قرآن کریم می باشد.
سخن در اين باب زياد است به قدري كه دهها سال تحصيل براي رسيدن به كنه آن كافي نيست و اساساً به صرف درس خواندن كسي به اين حقايق نمي رسد.

ـ مطلب دوم در باب هدف خلقت انسان.
خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمين هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه در آن فساد و خونريزى كند؟! در حالی که ما تسبيح و حمد تو را بجا مى‏آوريم، و تو را تقديس مى‏كنيم. پروردگارت فرمود: من چیزی مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. » (بقره:30)
امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء‏ را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد!» فرشتگان عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى، نمى‏دانيم؛ تو دانا و حكيمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه كن!» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را می دانم؟! و نيز می دانم آنچه را شما آشكار می كنيد، و آنچه را پنهان می داشتيد؟»
از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.
پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ ــ اى ابليس! چه چيز مانع تو شد تا بر مخلوقى كه با دو دست خویش او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « يا بن آدم! خلقتُ الأشياءَ كُلّها لِأجلِك ، و خَلقتُك لِأجلي ، و أنت تَفِرّ مِنّي. ـ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحرير المواعظ العددية ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.
در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا ــ پس در نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ـ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ ؛ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في‏ ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ ــ در چهره‏هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى‏بينى و مى‏شناسى. آنها از شراب زلال و دست ‏نخورده و سربسته‏اى سيراب مى‏شوند ؛ مهرى كه بر آن نهاده شده از مِشك است ؛ و پیشی گیرندگان ، در اين بايد بر يكديگر پيشى گيرند. اين شراب آميخته با«تسنيم» است‏.»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)
در آخر گفتنی است که این همه گفتار نقش خیالی بیش نیست ؛ که شنیدن کی بود مانند دیدن. ملائک از درک آنچه قرار است انسان بدان راه یابد عاجزند پس چون حقیری که به فرض ترقّی وجودی ، مسیر کمال را تا سر کوی نیز نرفته است ، چگونه می تواند آن حقایق را وصف نماید. فقط همین اندازه می توان گفت که ما هم اکنون در میدان مسابقه ای بس بزرگیم ، و هدف در درجه ی اوّل به سلامت گذشتن از خطّ پایان و در درجه ی دوم جزء نفرات برگزیده شدن و در درجه ی بالاتر ، اوّل شدن و با اهل بیت (ع) همراه گشتن است ؛ آن سان که سلمان فارسی شد و مدال « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت » را از دست مبارک رسول الله و امیر مومنان و امام صادق (ع) گرفت . و امّا قانون این مسابقه ، شریعت الهی ؛ و داور آن ، انبیاء و ائمه(ع) و داور داوران ، حضرت خاتم الانبیاء (ص) می باشند. «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهيدا ــ حالِ آنها چگونه است آن روزى كه از هر امّتى، شاهد و گواهى مى‏آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟ » (النساء:41)
و عجبا از برخی انسانها که خیال می کنند اگر در این میدان ندوند ، زیانی به خدا می رسد ؛ حال آنگه دامن کبریایی او از گرد نیاز منزّه می باشد ؛ و هر کسی هر چه کوشد ، به حال خود کوشیده است. لذا فرمود: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت‏ ــ خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانان وجودی اش تكليف نمى‏كند. (انسان،) هر كار(نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده؛ و هر كار(بدى) كند، به زيان خود كرده است » ‏(البقرة:286) و فرمود: « ... مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ ــ هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده ؛ و آن كس كه كفران كند ، همانا خداوند بى‏نياز و ستوده است‏.» (لقمان:12) و فرمود: « وَ قالَ مُوسى‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ ــ و موسى(به بنى اسرائيل) گفت: اگر شما و همه ی مردم روى زمين كافر شويد ، (به خدا زيانى نمى‏رسد؛ چرا كه) خداوند، بى‏نياز و شايسته ی ستايش است.» (إبراهيم:8).

Tags:

[=Arial Black]با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
ضمن عرض معذرت از همه عزیزان و سروران گرامی ام بخاطر فاصله ای که در میان دروس حاصل شد اکنون به ادامه طرح مباحث مربوط به تشریح قوا می پردازیم.
تاکنون قوای ظاهری انسان و یکی از قوای باطنی انسان به نام حس مشترک را مورد بررسی قرار دادیم. اکنون جای آن است که پیرامون قوه خیال که دومین قوه از قوای باطنی انسان است عرائضی را خدمتتان تقدیم نماییم.
در كتب حکمی و فلسفی، قوه ‏اى را كه انسان بدان اشياى جزئى شکل دار را با طول و عرض و ارتفاع صورت خاص آنها تصوّر مى‏ كند قوه‏ خيال‏ و متخيّله، و فعل قوه‏ خيال‏ را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى‏ نامند.
در حقیقت تمامی ادراکاتی که ما در خواب داریم و همه اشباح و اشكالی را که در خواب می بینیم از ناحیه همین قوه می باشد. مطمانا وقتی در خواب میبینیم كه در كشتى نشسته و در اقيانوس سفر مى‏كنیم و يا در هواپیما بر فراز آسمان پرواز مى‏کنیم تمامی این ابعاد و اشكال و مقادير و هيئات و اوضاع در يك سلول مغزی منطبع نمی باشد.
چنین نیست که تمای آنچه در خواب می بینیم به تناسب واقعيتشان كوچك شده‏ و بر سلولى مغزی انطباع یافته باشند. زیرا به روشنی پیدا است که ما این اشیاء را با اوصاف مذكور ادراك مى‏كنيم. و هیچ عاقلی در اين واقعيت كه آن اجسام با بزرگى و اوصافشان ادراك مى‏شوند شك و شبهه نمی كند.
سوال این است که ظرف تحقق این همه اشکال و صور در کجای ما می باشد؟
بديهى است كه اگر هر عضوى از اعضاى پيكر آدمى باشد مثلا به جاى سلول مغز، جمجمه سر را نام ببريم موجب انطباع كبير در صغير خواهد شد و انطباع كبير در صغير محال است. یعنی محال است که شیئی کبیر و بزرگ در شیئی صغیر و کوچک جای گیرد. مانند اینکه نمیتوان کره زمین را در یک تخم مرغ قرار داد و محال بودن این امر روشن است.
معلوم می شود ظرف تبوت و تحقق این همه اشکال و صوری که در خواب می بینیم موجودى غير از اين اعضاى ظاهرى و باطنى مادى انسان است يعنى بايد موجودى باشد غیر از ماده تا انطباع كبير در صغير لازم نيايد. پس نتيجه می گیریم كه ظرف صور خياليه هم موجودى است غیر از ماده. يعنى قوه خيال هم منطبع در ماده نيست.
ادامه دارد...

[="Arial Black"][="Blue"][="arial black"]یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد، و از این جهت صور خیالی همانند صور علمیه عقلیه هستند. يعنى همچنان كه وقتی صورت علميه‏اى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمى‏شود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است.
پس صورت خيالى از اين جهت مغاير با ماده و مادى و مشابه با صورت عقليه است زيرا كه ماده پيوسته در حركت است و از قوه به فعل و از نقص به كمال و از ضعف به شدّت مى‏رود.
صورت خيالى اگر چه به فعليّت رسيده است و در صورت خيالى بودنِ فلان شکل تام و تمام است ولى چون مثال موجود خارجى است داراى طول و عرض است لذا قابل انقسام و تجزيه نیز هست؛ بر خلاف صور علمیه عقلیه که قابل انقسام و تجزیه نمی باشند. پس صورت خيالى، امری بين ماده و صورت معقوله است يعنى برزخ و حد فاصل ميان آن دو است كه از جهتى نه آن است و نه اين، و از جهتى، هم آن است و هم اين، كه به برخى از صفات آن متصف است و به برخى از صفات اين.
[/]
[/]

با سلام وشادباش بخاطر شروع مجدد بحث
لطفا جمله زیر را توضیح بفرمایید. با تشکر
"یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد"

[="Arial Black"][="Blue"]

سیدمنصور;321729 نوشت:
با سلام وشادباش بخاطر شروع مجدد بحث
لطفا جمله زیر را توضیح بفرمایید. با تشکر
"یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد"

در پست بالا در مورد جمله ای که سوال فرمودید توضیح داده شد و گفتیم که مراد از قوه یعنی خلل و نقص و نداشتن کمال و استعدای برای رسیدن به آن کمال، یعنی چیزی که موجب حرکت شی برای کمال یابی می شود. لذا در توضیحاتمان گفتیم:
«[="darkgreen"]يعنى همچنان كه وقتی صورت علميه‏اى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمى‏شود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است[/].»[/]

به نام خدا
سلام
جناب اویس گرامی
ضمن تقدیر از مطالب ارزنده جنابعالی , عکسی تهیه کردم که برگرفته از مطالب جنابعالی می باشد .



جناب اویس گرامی با خواندن مطالب شما بزرگی بی وصف خداوند برایم واضح تر گردیده . لحظاتی هم از این همه بزرگی ترسیدم و با یاد خداوند آرام گشتم .

[="Arial Black"][="Blue"]با عرض سلام و ادب خدمت دوست خوبم جناب vahid_barvarz
ضمن تقدیرو تشکر فراوان از جنابعالی بخاطر فراهم کردن جدول فوق، خداوند را بسیار شاکر و سپاسگذارم که سیاهه های حقیر موجب ادراک بیشتر عظمت و کبریایی خداوند در نزد برخی از بندگان مومنش شده است. مزید و استمرار این نعمت الهی را برای جمیع دوستانم از خداوند مسالت دارم و قدردان محبت همه عزیزان و سروران گرامی ام هستم.
[/]

مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟ و منظور از شناخت خود چیست؟ شناحت خود چه ربطی به شناخت خدا دارد؟

[="Arial Black"][="Blue"]

استدلال;322596 نوشت:
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟ و منظور از شناخت خود چیست؟ شناحت خود چه ربطی به شناخت خدا دارد؟

با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب استدلال
از آنجا که این سوال در تاپیکهای گذشته و نیز در پستهای دیگر مفصل جواب داده شده است بهتر است بخاطر عدم گسستگی بحث ما که در مورد تشریح قوای انسانی است، به همان مباحث قبلی و تاپیکها دیگر مراجعه کنید و اگر علاقه مند به آغازی دیگر بر این بحث هستید لطفا آنرا در تاپیکی با عنوانی مستقل مطرح نمایید تا من یا دوستان بزرگوار دیگرم پاسخگوی حضرتعالی باشیم.
[/]

سلام خدمت جناب اويس
منتظر ادامه بحثم اما خيلي كند پيش ميرود، اگر ميشه درس راجلو ببريد

خواجه طوسى در شرح فصل چهاردهم نمط ششم اشارات بوعلی سینا در مورد قوه خیال گويد:
(القوة الخيالية فى الانسان هى المبدأ الأول لتحريك بدنه)
یعنی قوه خيال در انسان مبداء اوّل تحريك بدن اوست. اين سخن خواجه فرمایش بسیار بلند و ارجمندی است. قوه خيال در انسان مبدأ اوّل به حرکت در آمدن بدن اوست از اين جهت كه قوه خیال به بدن نزديك‏تر از قوه عاقله است، به علّت اين كه قوه عاقله به دلیل تجرد کاملی که دارد بسیار رفیع تر و شامخ تر از قوه خیال است که فقط تجرد برزخی دارد.
آنچه را كه انسان بواسطه قوه عاقله خویش می انديشد در قوه خيال او تمثّل مى‏يابد يعنى صورتى به وزان آنچه انديشيده در اين كارخانه صورتگرى انسان به نام خيال نقش می بندد و اين صور نقش یافته در خیال موجب انفعالات بدن و حركات او می گردد.
لذا بدين مناسبت قوه عاقله مبدأ دوم و قوه خيال مبدأ اوّل حركات بدن است كه اين به وى نزديك است و آن از وى دور، چنانكه در اطفال كه هنوز به مرحله عقل نرسيده‏اند به خوبى مشهود و معلوم است كه مبدأ اوّل تحريك بدن آنان قوه خيال و خواسته‏هاى خيالى است. اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده‏اند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند نه انسانى، و همه در گير و دار و بگير و ببند و داد وستد معیشت دنیوی خویش هستند.
پس دانستیم که قوه خیال مبداء اول تحریک بدن انسان است، اگرچه همين قوه خيال مبدأ تحريك بدن حيوانات نيز هست ولى آنان با توجه به آثار و افعال وجوديشان مبدأ عقلى ندارند اگرچه صاحب قوه وهميّه می باشند. قوه خیال در انسان و حيوان دارای مراتب و درجات قوت و ضعف است. اگر چه قوه‏ خياليه انسان با قوه خياليه حيوان تفاوت بسيار دارد.

البته باید توجه داشت اینکه گفتیم: «اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده ‏اند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند» مقصود اين نيست كه قوه خيال در انسان غلط و نارواست و نباید بدان مجالی برای عرض اندام داد بلكه مراد اين است كه نبايد در اين حدود توقف كرد بلكه جميع قوا از طبع تا عقل وسايل پيشرفت انسان و تور شكار اوست. اگر انسان آنها را نداشته باشد ناقص است، بايد آنها را به كار ببرد تا درجه درجه به مدارج و معارج مقامات شامخه انسانى عروج كند نه در حدّى از آن حدود بماند. به قول حکیم سنايى غزنوى در كتاب شريف حديقة الحقيقه:
عالَم طبع و وهم و حسّ و خيال همه بازيچه‏اند و ما اطفال
غازيان طفل خويش را پيوست تيغ چوبين از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مردِ كار شود تيغ چو بينش ذو الفقار شود

لذا گفته اند كه انسان را سه سير است يكى سير مادّى طبيعى، و دوم سير برزخى مثالى، و سوم سير عقلى. سیر اول و دوم را نهايت است و سیر سوم بی نهايت.

[="Arial Black"][="Blue"]اجازه دهید به مناسبت آنچه در مورد توقف اکثر مردم در حد قوه خیال، بیان نموده ام تمثیلی مشهور را از جناب افلاطون که در کتاب هفتم محاوره جمهوری خود بیان نموده است، تقدیم محضرتان نمایم.
یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که پشت به دهانه غارند و به یکدیگر غل و زنجیر شده‌اند وجود دارند، یعنی به گونه ای دربندند که همیشه رویشان به سمت دیوار درونی روبه‌روی دهانه غار بوده ‌است و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکرده‌اند و نور خورشید را در بیرون از غار ندیده اند. در پشت این افراد، یعنی بین زندانیان و دهانه غار آتشی روشن است و در جلوی این آتش، انسانهای دیگری که مجسمه‌هایی از حیوانات را با خود حمل می کنند و با یکدیگر صحبت می کنند قرار دارند و هنگامی که حرکت می‌کنند سایهٔ آنها و مجسمه هایی که در دست دارند بر دیوار روبه‌رو می‌افتد.
زندانيان که رويشان به ديوار دروني غار است، نمي توانند افرادی را که در پشت سرشان با آن مجسمه های در حرکتند ببينند، اما سايه هاي آنها و اشيائي را که روي ديوار غار افتاده است، مي بينند. آنها فقط سايه ها را مي ببينند، سخناني را هم که مي شنوند، گفت وشنود سايه ها با يکديگر مي انگارند.
افلاطون در این تمثیل، عموم مردم را در زندگی روز مره شان به زندانيان در غار تشبیه نموده است، که زندگي خود را در حالت خيال و پندار مي گذرانند و تنها سايه هاي واقعيت را ميبينند و تنها انعکاسات صورت حقیقی را می شنوند. ادراک آنها درباره ی عالَم بسیار ناقص است، و به سبب شهوات و تعصّبات خود به کجی و انحراف گرائیده است. در حقیقت، وضع آنان بهتر از وضع کودکان خیال پرداز نیست، سخت پایبند تصوّرات کج و منحرف خویشند، و نمی خواهند از زندان اوهام و خیالات خود نجات یابند. به طوری که اگر ناگهان آزاد شوند و به آنها گفته شود که به واقعیاتی که قبلاً سایه های آنها را دیده اید نظر افگنید، به علّت درخشندگی زیاد نور کور می شوند، و می پندارند که سایه ها بسیار واقعی تر از واقعیّتهاست.
ادامه دارد...
[/]

[="arial black"][="blue"]حال در نظر بگیرید که یک روز یکی از زندانیان از بند اسارت رهایی یافته و به خود شهامت می دهد که پشت سرش را به تدریج نگریسته و به شعله های آتش نگاه کند. در ابتدا نور آتش چشمانش را اذیت می کند و نمی تواند جایی را ببیند، اما آهسته آهسته قادر می شود واقعیت دنیای اطراف خویش را مشاهده کند و صاحبان سایه ها را ببیند
آنگاه چون مجال حرکت کردن یافته از دهانه ی غار خارج شده و در برابر نور عظیم خورشید که همان خورشید عالم تاب حق سبحانه و تعالی است قرار می گیرد، نوری که به علت تابش زیاد، بار دیگر چشمان او را اذیت نموده و قدرت بینایی را از او می گیرد. اما به مدد همان نور عالم تاب به تدریج قوت ادراکِ نه آن خورشید، بلکه اشیایی که خورشید بدانها تابیده است را پیدا می کند و رفته رفته واقعیات زندگی بیرون و تراژدی زندگی حقیقی و لذات واقعی انسانی را می تواند به عینه ببیند و لمس کند. در حالی که او تا پیش از این به جهان مجازی سایه ها قناعت کرده بود، جز آن را نمی فهمید و تصویری از ماورای آنها در خود نداشت.
در همین حین به یاد دوستان زندانی اش می افتد که چه نعمتی را از کف داده اند و از این بایت به حال آنها افسوس می خورد. پس از چندی بهره وری از لذات عالم واقعی، او به قصد دستگیری از یاران دربندش، دوباره به جایگاه سابقش در انتهای غار باز می گرد . اکنون دیگر چشمان حقیقت یاب او، به این سایه ها خو نمی گیرد و آنها را حقیقی نمی پندارد، آنگونه که همواره برای دوستان زندانی اش ، به نظر می رسید.
وقتی او برای دستانش از جهان بیرون غار می گوید ؛ آنها به حرف های او بی توجه بوده، و بر این باورند که خارج شدن او از غار ، نور چشمانش را از بین برده و کور گردیده و او را به هذیان و گذاف گویی کشانده است. در حالی که او، جهان واقعی را مشاهده کرده ، اما دوستانش به همان جهان سایه ها و نمودهای سطحی دل خوش بوده اند ، و حتی آنقدر به این باور دل خوش بوده اند ، که اگر اجازه ی خروج از غار را داشتند ، اراده ی بیرون رفتن از غار را در خویش نمی دیدند...
دوست خوبم برادر حقیرت در این تمثیل افلاطون، سعی خود را نمود تا با استخدام درست واژه ها تو را به همان معنایی سوق دهد که رهیافتگان حقیقت، عمری در صدد بیان آنها به من و تو هستند. امید است مورد پسندت واقع شده باشد.
[/][/]

با سلام خدمت هم دوستان عزیز بویژه استاد اویس

با تشکر از اینکه بحث به گرمی سابق بازگشت.

در ضمن بیانات گرم استاد، از دریافت و بحث و بررسی بزرگان این علم این نتیجه حاصل شده که در حقیقت انسان یک موجود خیالی بالفعل و عقلی بلقوه هست...

یعنی همه ما در طول زندگی از بچگی تا کنون تمرین خیال پردازی کردیم، به جزئیات توجه می کنیم، جز نگر می شویم، قیاسات رو استفاده می کنیم، مثال زدن و مثال شنیدن رو تمرین می کنیم حتی می تونیم بگیم تمام فرآیندی که برای ما تو این سطح به عنوان تفکر مطرح میشه همون حوزه عالم خیال هست...

بزرگان این بیان رو داشتند که برای اینکه شما بفهمید تو عالم خیال هستید یا تو عالم عقل ببینید یک مفهوم رو با مثال یاد میگیرید یا بدون مثال... فرض کنید الان یه مطلب علمی رو کسی براتون بیان کنه اگر شما از اون فرد مثالی بخواهید که در ضمن مطلب برای روشن شدن بحث بزنه نشون میده که شما در حوزه عالم خیال دارید زندگی می کنید... این فرمایش اساتید خیلی راهگشا هست، یعنی به طور عملی به ما نشون میده کجای مسیر هستیم...

پس هنوز وارد عالم نورانی عقل نشدیم، یا به تعبیر استاد هنوز از اون غار بیرون نرفتیم و اسیر سایه ها هستیم....

منتظر فرمایش بعدی استاد اویس باشیم...

[="arial black"][="blue"]
با تشکر فراوان از دوست خوبم جناب مفتقر بخاطر دقت در مطالب و توضیحات مفیدشان
در ادامه تشریح قوه خیال گوییم: جبلّى و سرشت قوه‏ خيال‏ بر محاكات، یعنی حکایتگری موجودات خارجی است به تعبیر دیگر قوه‏ خيال‏ پيوسته در خواب و بیداری در كار است و كارش تمثل دادن معانى است يعنى معانى را خواه جزئى و خواه كلّى به صورت اشياى محسوس جزئى در مى‏آورد.
از جمله خصوصیات قوه خیال این است که در وقتی که سر آسوده دارد و مزاحمت و اشتغالی از بیرون برای او نیست بهتر و بيشتر میتواند به كار خود برسد لذا تا هنگامی که فرد بیدار است با قوای ظاهریش به ادراکات گوناگونی چون دیدن و شنیدن و یافتن و اندیشیدن و امثال آن مشغول است، قوه خیال تضعیف گشته و تا حدّ زیادی موجب انصراف فرد از قوه خیال می شود لذا قوه خیال مجال چندانی برای صورتگری وبازیگری اشکال و صور گوناگون پیدا نمی کند اما به محض اینکه شخص از ادراکات ظاهری چشم پوشید و مثلا به خواب رفت میدان برای تاخت و تاز قوه متخیله و بازیگریهایش آغاز می شود و شروع به صورتگریهای گوناگون از گذشته تا حال و آینده می نماید و از این جا سرّ این حقیقت را دریاب که چرا در نماز هنگامی که تصمیم می گیریم در برابر خدایی واحد سرتعظیم فرود بیاوریم و چشم و گوش را از ادراکات دیگر ببیندیم تازه قوه خیال با همه سربازان و لشکریانش از طریق مرور خاطرات و صور گوناگون برای اشتات و پراکندگی ما هجوم می آورند...
[/][/]

[="Arial Black"][="Blue"] لذا بر اساس آنچه در پست فوق گفتیم فعالیت قوه خیال به زمانی که انسان در خواب است اختصاص ندارد بلکه ما نمونه هاى متعددى از فعاليت قوه خيال در بيدارى داريم مثلا يك غزل زيبا يا يك قصيده بكر, از فعاليت قوه خيال پديد می آید به طور کلی به بركت قوه خيال است كه شاعران و نقاشان و خطاطان و دیگر هنرمندان تجسمی مى توانند آثارى بديع و شگفت انگيزی به وجود آورند. چه اینکه تمامی ادراکات بی اساس افراد دیوانه نیز از ناحیه بازیگریها و رهزنیهای قوه خیال است.
زیرا قوه خیال چون ديگر قواى ظاهره و باطنه، از شؤون و فروع نفس ناطقه و مظاهر او‏یند و چون قوه خیال از شؤون نفس است و نفس ناطقه نیز ذاتا آگاه و بيدار است و موجودى است كه هيچ گاه خواب در ذات وى راه ندارد، قوه خیال نیز در خواب و بيدارى، دائما بيدار و پيوسته در كار و كوشش است،
خواب از اختصاصات عالم طبیعت و از اوصاف تن و بدن مادی است. وقتی که بدن مى‏خوابد روح همچنان در عالم خواب در کار است ولذا توسط قوه خیالش، خوابهاى خوش مى‏بيند و معارف شگفت تحصيل مى‏نماید و در بيدارى نیز از طریق هیپنوتیزم و انصراف بدن، انتقال به معانى و حقايق پيدا مى‏كند.
[/]

[=Arial Black]بسيارى از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشته‏ ها و اعلام به امور آينده است كه اصلا هيچ ‏يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نمى ‏كرد. و یا در تنويم مغناطيسى‏ بيدار را خواب مى‏ كنند و در آن حال از وى پرسشهايى شگفت مى‏ كنند و پاسخهايى درست از وى مى ‏شنوند. اين عمل در عصر حاضر جهانگير شده و دانشمندان‏ اسلامى و غير اسلامى در اين موضوع كتابها نوشته‏ اند و وقايعى كه براى ايشان و يا براى ديگران از اين راه پيش آمده جمع و تأليف كرده‏ اند.
انسان گاه در خواب یا در حالت تنویم مغناطیسی(هیپنوتیزم) مطالب و حقایقی را بدست مى ‏آورد كه در بيدارى به بيست سال نمى‏ توانست تحصيل كند. لذا بسیاری از مکاشفات و الهامات عالمان و عرفانی ربانی برای دریافت اسرار و حقایق عالم از طریق خواب و از قِبَل صورتگریهای قوه خیال بوده است، بلکه در طول تاریخ دانشمندان بنامی بوده اند که در مسائل علمى گوناگون به اشكال بر خورد كرده ‏اند و در عالم خواب به راه حل های انها دست یافته اند.
پروفسور Horowitz paul فیزیکدان از دانشگاه هاروارد می گوید : «وقتی که برای ادامه کارم راه حلی بنظرم نمی رسید سعی می کردم بخوابم چون در خواب بیشتر مواقع راه حل را می یافتم»
این تجربه را شیمیدان معروف Friedrich A.Kekule هم بدست آورد ، او در سال 1864 میلادی به سختی بدنبال پیدا کردن ساختمان مولکولی Benzol بود ، یک شب خواب دید یک ماری سعی می کند دم خودش را گاز بگیرد ، او خوابش را اینطور معنی کرد که مولکولهای بن زول حلقه ای هستند و در واقع او در خواب حلقه بن زول را کشف کرد .
موسیقی دان معروف بیلی جویل هم ملودی های آهنگهای خودش را اکثراً در خواب می شنید .
سالوادور دالی نقاش بنام هم خواب را بعنوان چشمه ایده های خود می دانست ، بهمین دلیل هم دلش نمی خواست هیچی را به تصادف واگذار کند بنابراین وقتی می خوابید یک دسته کلید در دستش می گرفت تا وقتی که به خواب عمیق می رود کلید از دستش رها شده و این باعث بیدار شدن او گردد در این حالت او بخوبی بیاد می آورد که چه در خواب دیده است . سالوادور دالی پایگذار سبک سئوروآلیست در هنر نقاشی بود.

خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیمِ مویِ تو پیوندِ جان‌آگه ماست



ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است



رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک



شاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو



خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم



خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز



هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد



دوستان ببینید این فرمایش استاد اویس چه قدر در شعر حافظ پر رنگ هست؟؟!!!


ضمن عرض تبریک سال نو و آرزوی سالی توام با سلامت و سعادت و موفقیت برای تمامی دوستانم، در ادامه مباحث گذشته دانستیم كه كار دستگاه خيال صورتگرى است يعنى جبلّى و فطرى آن اين است كه معانى را شكل و صورت مى‏دهد، مثل اين كه جبلّى قوه سامعه شنيدن و باصره ديدن است.
به تعبیر دیگر قوه خيال، دستگاه عكّاسى نفس ناطقه است كه البته صد چندان کارش شگفتتر و حیرت آورتر از دستگاه متعارف صنعت عکاسی است و هيچ دستگاه صنعت عكاسى كار دستگاه خيال را نمى‏تواند انجام دهد، زيرا قوه خيال هنرش این است که می تواند معانى را شكل و صورتی مطابق با آنها دهد؛ مثلا کارخانه خیال، در خواب، علم یا ثروت را به صورت آب که خاصیت سیراب کنندگی دارد، به تصویر در می آورد ولی دستگاه صنعتى فقط از محسوسات عكس مى‏گيرد.
معنى را شكل و صورت دادن امری در غایت شگفتی است كه به راحتی حرفش را مى‏زنيم و از سر عادت از آن می گذریم، حقا هر اندازه در اين موضوع بوالعجب تأمل بشود جا دارد، و شايد سرانجام انسان را به وادى حيرت بكشد. لذا یکی از توصیه های حکمای الهی به شاگردانشان که همواره سوال از موضوع تفکر در نیمه های شب را دارند این است که در کار این قوه به فکر نشسته و در مورد عظمت فعل محیّر العقولش، خار و خاشاک عادات و تعلقات را کنار زده و بدان با توجه دفعی انزالی، یعنی بدون سابقه عادات و خو گرفتنهای متعارف، نظر افکنیم.

حکما و فلاسفه برای تجرد نفس ناطقه انسانی در دو موطن خیال و عقل به دلائل وبراهین گوناگونی استناد کرده اند. مراد از تجرد نفس اين است كه نفس ، موجودی وراى اين عالم مادّى طبيعى است، و به عبارت ديگر جسمانى نيست. مراد از تجرد نفس در موطن خیال، تجرد برخی نفس است یعنی نفس از برخی صفات ماده همچون جرم برهنه است و مراد از تجرد نفس در موطن عقل، تجرد تام و تمام نفس از تمامی صفات جسم و جسانیات است یعنی نفس درآن موطن علاوه بر جرم، از همه علائق مادی همچون رنگ و و بو و اندازه و کم و کیف تهی و خالی است.
به طور کلی هر چه نفس و قواى آن از عالم طبيعت بر كنار شود، سلطان وحدت و جمعيت آن بيشتر و آثار وجوديش قويتر مى ‏شود.

بحث در تجرد خيال، در فهم بسيارى از مسائل مهم انسان‏شناسى و شرح احوال‏ و اطوار وجودى انسان و افعال و نيّات و ملكات و كيفيت بيان ديگر حالات گوناگون وى ضرورى و لازم است؛ چنانكه بحث در تجرد روح انسانى در مقام قوه عاقله نيز مستلزم كشف اسرار بسيارى از هستى بيكران روح انسانى است.
ملاصدرا چند دليل در موضوع تجرد برزخی نفس که همان تجرد نفس در موطن خیال است، آورده است، از آن جمله اين دليل را از افلاطون نقل كرده است، وى گويد كه افلاطون در تجرد نفس بر اين حجت تکیه كرده است و تقرير آن اين است:
صورى مانند دريايى از جیوه و كوهى از ياقوت است كه در خارج وجود ندارند، لكن ما آنها را تخيل مى ‏كنيم و بين اين صور خياليه و غیر آن‏ها تميز مى ‏دهيم. مسلما اين صور امور وجودى ‏اند؛ زیرا ما هرگاه زيد را تخيل كرده ‏ايم و سپس آن را مشاهده كرده ‏ايم حكم مى‏ كنيم كه البته بين اين دو صورت محسوس و متخيّل فرق است؛ در حالی که اگر اين صور امور وجودی نبودند اين حكم در كار نبود. و ممتنع است كه موطن ادراک اين صور، شى‏ء جسمانى و از اين عالم مادى باشد زيرا نسبت همگى بدن ما به صور متخيّل، نسبت اندكى با بسيار است بنابراين چگونه صور عظيم مانند کوهی از جیوه و یا دریایی از یاقوت بر مقدار صغير که همان عضوی از بدن مادی است، منطبع مى‏ شود؟!
پس روشن شد كه محل اين صور امرى غير جسمانى است و آن نفس ناطقه است، پس ثابت شد كه نفس ناطقه مجرد است.
اين بود تقرير حجتى كه افلاطون در تجرد نفس ناطقه بدان اعتماد كرده است.