با سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است
با عرض سلام خدمت استاد گرامی و تمامی دوستان خوبم متن بسیار زیبای استاد را در خصوص ایمیل ارسالی که من در تاپیک گذاشته بودم برایم جالب بود وسوالاتی را در ذهنم بوجود آوردکه در ادامه طرح می نمایم .امیدوارم با راهنمایی استاد وهمراهی دوستان خوبم در بحث به حقیقت نزدیک شویم -هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟ -به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید. -آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
-اگر نمی شود به موازات افزایش دانسته ها چه باید کردتا این امر مححق شود؟ -آیا با عنوان نمودن "ای کاش"می شود به سوی حقیقت رفت؟ -آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
{با سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است}
با سلام
در متن شما معنای کلمه "نفس" دقیقا مشخص نشد در قسمت ابتدای متن گمان می کنم منظور از نفس "خود واقعی "انسان می باشد اما در انتهای متن فکر می کنم منظور از نفس "هوای نفس"می باشد که تبعیت از آن نیز مذموم است اگر دوستان نظری دارند بفرمایند.با تشکر
با عرض سلام خدمت استاد گرامی و تمامی دوستان خوبم متن بسیار زیبای استاد را در خصوص ایمیل ارسالی که من در تاپیک گذاشته بودم برایم جالب بود وسوالاتی را در ذهنم بوجود آوردکه در ادامه طرح می نمایم .امیدوارم با راهنمایی استاد وهمراهی دوستان خوبم در بحث به حقیقت نزدیک شویم -هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟ -به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید. -آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
-اگر نمی شود به موازات افزایش دانسته ها چه باید کردتا این امر مححق شود؟ -آیا با عنوان نمودن "ای کاش"می شود به سوی حقیقت رفت؟ -آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.
(با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.) با سلام از راهنمایی استاد بزرگوارم بسیار سپاسگذارم.
مشتاقانه منتظر ادامه مطالب هستیم.
با سلام و احترام به «استاد اويس» سه تا سوال در رابطه با بحثي كه انجام شده دارم 1- اگر اصل بينايي و شنوايي مربوط به نفس است و نه چشم و گوش، چرا آنان كه مادر زاد كور و كر هستند در خواب هم چيزي نمي بينند و نمي شنوند؟ 2- آيا به هنگام فارق شدن از اين جسم دنيايي مي توان باز همين دنياي مادي را نگاه كرد 3- آيا مرد و زن بودن شامل جسم دنيايي است يا شامل نفس است ، اگر طبق گفته بعضي ها اين ويژه گي يعني مرد يا زن بودن فقط شامل جسم خاكي است پس جسماني بودن معاد چه معنايي دارد؟
با سلام و احترام به «استاد اويس»
سه تا سوال در رابطه با بحثي كه انجام شده دارم
1- اگر اصل بينايي و شنوايي مربوط به نفس است و نه چشم و گوش، چرا آنان كه مادر زاد كور و كر هستند در خواب هم چيزي نمي بينند و نمي شنوند؟
در رابطه با این سوال جناب دوست بزرگوارم آقای معلق باید بگویم نقش حواس ظاهری مانند چشم و گوش در ادراکات انسان بسیار مهم و ضروری است. درست است که اصل قوه بینایی و قوه شنوایی از شئون نفس بوده و مجرد می باشند ولی باید توجه داشت که این قوا برای انجام ادراکات نیازمند به آلاتی مادی همانند چشم و گوش هستند. اما اینکه چرا کور مادر زاد خواب نمی بیند بخاطر این است که خواب ما تمثل ادراکات و حالات ما در بیداری است. کسی که تا کنون چشمی نداشته تا شیئی را ببیند و یا گوشی نداشته تا صدایی را بشنود در حقیقت مواد خام ادراکات را در عالم ماده و عالم مثال بدست نیاورده است. ادراک بینایی و شنوایی در خواب و بیداری زمانی صورت میگیرد که مواد خام ادارک ،قبلا همانند عکسی از جانب چشم و گوش برای قوای نفس آماده شده باشد. به طوری که اگر این مواد خام ادراکات از ناحیه چشم و گوش به قوای بینایی و شنوایی نرسند انسان حتی در حالت خواب نیز قادر به دیدن و شنیدن نمی باشد.
2- آيا به هنگام فارق شدن از اين جسم دنيايي مي توان باز همين دنياي مادي را نگاه كرد
بله با مفارقت از این جسم مادی، صرفا تعلق نفس از بدن مادی منقطع می شود اما این قطع تعلق نفس به بدن مادی، مانع از مشاهده و دیگر ادراکات نفس نمی شود و نفس پس از مفارقت از ماده نیز میتواند دنیا را مشاهده کند و با اهل دنیا هم سخن شود اما بسیاری از اهل دنیا به جهت تعلق زیاد به جسمانیات، قادر به شنیدن صداهای نفسی که از بدن مفارقت نموده نمی باشند.
3- آيا مرد و زن بودن شامل جسم دنيايي است يا شامل نفس است ، اگر طبق گفته بعضي ها اين ويژه گي يعني مرد يا زن بودن فقط شامل جسم خاكي است پس جسماني بودن معاد چه معنايي دارد؟
در مورد این سوال جناب آقای معلق باید بگویم اختلاف جنسیت محدود به جسم دنیایی نیست و چنین نیست که مرد و زن بودن فقط دردنیا مطرح باشد بلکه در عوالم مافوق نیز اختلاف جنسیت مطرح است روايات زيادي در خصوص وضعيت زنان و مردان در بهشت و جهنم وارد شده ، همچنين از ازدواج مردان و زنان بهشتي با يكديگر يا با حوريان بهشتي وارد شده كه بيانگر وجود جنسيت در آخرت است
از همین جا معلوم می شود که اختلاف جنسیت از خواص نفس است. و چنین نیست که منشا اصلی اختلاف جنسیت، صرفا در آلت مردانگی یا زنانگی باشد، بلکه مرد و زن غیر از این تفاوت مادی در آلت ذکوریت و انوثیت، تفاوتهای روحی و عاطفی و نفسانی بسیاری نیز با یکدیگر دارند که همه اینها مربوط به نفس می باشد.
خوب است این نکته را بدانید که هیچگاه نفس انسان به طور کلی ، مجرد از بدن نمی گردد.زیرا حقیقت نفس ان است که اگر چه در مقام ذات مجرد است ولی درمقام فعل نیازمند به بدن است واگر به فرض محال از بدن جداگردد، دیگر نفس نخواهد بود بلکه در ردیف ملائکه وعقول قرار میگیرد چون ملائکه ذاتا ًوفعلاً مجرد میباشند.
بر این اساس نفس همیشه برای انجام افعال خود نیازمند به بدن است و هیچ وقت بی نیاز از بدن نمی شود منتهی بدن نفس در هر عالمی متناسب با همان عالم است بدن نفس در عالم ماده متناسب با عالم ماده است که همه خصوصیات ماده و جرم را داراست . بدن نفس در عالم مثال متناسب با عالم مثال است که برخی از خصوصیات ماده ، یعنی جرم را دارا نیست اما مابقی خصوصیات ماده را دارد. بدن نفس در عالم عقل نیز از همه احکام ماده برهنه است اما تعدد و تکثر را که لازمه مفاهیم و معانی گوناگون است را دارد.
همه این ابدان در طول یکدیگرند وتفاوت انها در کمال ونقص می باشد بنا براین بدن مثالی همان بدنی مادی است بااین تفاوت که از نقائص ان مبری می باشد ؛به طور مثال :بدن مثالی جرم و وزن ندارد ومی تواند به طرفة العینی در مکانهای بعید حضور یابد نه اینکه بدن مثالی وعقلی غیر از بدن مادی باشد .
واین معنی ادر احادیث متواتر به چشم می خورد: قال صادق(ع):یا یونس!َ فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِي الدُّنْيَا فَيَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْكَ الصُّورَةِ الَّتِي كَانَتْ فِي الدُّنْيَا(تهذیب-ح -1526)
یعنی امام صادق عليه السّلام فرمود:
چون خدا عزّ و جلّ جانش را بگيرد در كالبدى نهد چون تن دنياش پس ميخورند و مينوشند، و چون تازهواردى بدانها رسد او را بهمان صورتى كه در دنيا بوده ميشناسند. قال ابو بصیر سالت ابا عبدلله (ع)عن ارواح المومنین فقال الصادق (ع):فی الجنة علی صور ابدانهم لو رایته لقلت فلان.(تهذیب ح 1527).
یعنی ابوبصیر میگوید از امام صادق در مورد ارواح مومنین سوال کردم. امام در جواب فرمود: ایشان در بهشت به صورت بدنهایشان در دنیا محشور میگردند به گونه ای که وقتی او را ببینی میگویی این همان فلانی است.
با عرض معذرت از جناب آقای معلق به دلیل انحراف بحث از مسیر اصلی اش و فاصله گرفتن زیاد از مباحث مربوط به تشریح قوا، فعلا ناگزیرم از جواب سوال حضرتعالی انصراف یافته و به ادامه مطالب مربوط به قوای نفس بپردازم، تا انشاالله در جای خود بیشتر در مورد بدنهای گوناگون نفس مطالبی را تقدیمتان نمایم.
در ادامه مطالب مربوط به حس مشترک باید بگویم فیلسوفانی چون ارسطو و کندى و فارابى، حس مشترک را قوهاى مستقل ندانستهاند. کندى فَنطاسیا (حس مشترک) را قوهاى دانسته که واسطه میان حاسه و عاقله است و صورت محسوسات در غیاب مادّه آنها در آنجا حاضر است.
اما نزد ابنسینا و بیشتر فیلسوفان اسلامیِ بعد از او، حس مشترک نام خاصى براى یکى از قواى باطنى است. به نظر ابن سینا حس مشترک همچون حوضى است که حواس ظاهرى همچون نهرهایى به آن متصل میشوند یا همانند پادشاهى است که حواس پنجگانه در حکم جاسوسان او هستند و اخبارى را به او انتقال میدهند. البته صور حاصله در حس مشترک را قوهاى به نام خیال حفظ میکند.
همچنان که اشاره کردیم دلیل ابنسینا براى وجود حس مشترک، چند چیز است؛ یکی از آنها ارائه شواهدى تجربى بر وجود حس مشترک است؛ از جمله مدوّر پنداشتن امرى که با سرعت در مدارى میچرخد، مانند شعله آتشگردان و خطى دیدن شیئى که مستقیم حرکت میکند، مانند قطرات باران.
همچنین تمثل صورتهاى دروغین در کسى که فاقد برخى از حواس است یا صورى که انسان در حالت خواب یا بیمارى میبیند از نشانههاى وجود این قوه است.
ادامه دارد...
ملاصدرا نیز حس مشترک را قوه ای مستقل و قائم به نفس و مجرد دانسته است. به نظر وى قویترین دلیل بر وجود حس مشترک، مشاهده و ادراک صور در خواب یا بیمارى است که واقعیتى در عالم خارج ندارد. البته به عقیده او اثبات تمایز میان حس مشترک و خیال چندان ارزش فلسفى ندارد و با نفى آن مسئله مهمى ایجاد نمیشود و تنها مسئله مهم اثبات قوه خیال و تجرد آن است که بسیارى از مسائل فلسفى مبتنى بر آن است.
از نظر ابن سینا از مهمترین کارکردی که میتوان برای حس مشترک و قوه تخیل در نظر گرفت، ادراک و مشاهده صور غیبی عالم غیب در خواب و بیداری است که بواسطه معرفت شهودی و حضوری حس مشترک محقق می شود.
این نوع ادراکات حضوری و شهود صور غیبی نیز برای عموم مردم ممکن است و اختصاص به گروه خاصی ندارد. هر فردی که از دل مشغولی های عالم محسوسات به نوعی مفارقت یابد و تعلقش را از دنیا کم کند، بواسطه این قوه می تواند ادراکات شهودی غیبی داشته باشد، به طوری که حتی ممکن است انسان در حالت خواب یا بیداری نیز بر صورتهای شهودی عالم غیب احاطه پیدا کند، اما در بیشتر اوقات به دلیل فساد در توهم و تخیل و عدم کمال قوای حس مشترک و خیال، این شهود از صورت حقیقی خود انحراف یافته و تبدیل به صورتهای دیگری می گردند و یا به دلیل ضعف حافظه فراموش می شوند.
توضیح اینکه قیفی را درنظر می گیریم که از سر گشاد آن هر از گاهی لیوانی آب در آن می ریزیم، ولی از آنجایی که ته قیف کوچک است و باریک و طبیعتاً سرعت خروج آب کم است، جریان پیوستهای را از خروجی مشاهده میکنیم در صورتی که در ورودی جریان ناپیوسته است. به همین ترتیب اگر فرض کنیم زمان باقی ماندن یک تصویر بر آلات(فیزیکی) دیداری انسان مثلاً هشتدهم ثانیه باشد، اگر در زمان کمتر از این هشتدهم ثانیه تصویر دیگری به همان نقطه ارسال شود، این دو تصویر روی هم افتاده و تصویر برآیندی تشکیل میدهند، بنابراین این دلیل(پیوسته دیدن) میتواند به ساختمان فیزیکی چشم و دیگر کانالهای دیداری ربط داشته باشد. در این صورت نیاز به قوه دیگری هست تا این تصویر برآیند را رصد کند؟
توضیح اینکه قیفی را درنظر می گیریم که از سر گشاد آن هر از گاهی لیوانی آب در آن می ریزیم، ولی از آنجایی که ته قیف کوچک است و باریک و طبیعتاً سرعت خروج آب کم است، جریان پیوستهای را از خروجی مشاهده میکنیم در صورتی که در ورودی جریان ناپیوسته است. به همین ترتیب اگر فرض کنیم زمان باقی ماندن یک تصویر بر آلات(فیزیکی) دیداری انسان مثلاً هشتدهم ثانیه باشد، اگر در زمان کمتر از این هشتدهم ثانیه تصویر دیگری به همان نقطه ارسال شود، این دو تصویر روی هم افتاده و تصویر برآیندی تشکیل میدهند، بنابراین این دلیل(پیوسته دیدن) میتواند به ساختمان فیزیکی چشم و دیگر کانالهای دیداری ربط داشته باشد. در این صورت نیاز به قوه دیگری هست تا این تصویر برآیند را رصد کند؟
با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب salman14
همچنان که فرمودید در ناپیوسته بودن جریان آبی که از بالا ریخته می شود هیچ شکی نیست همچنان که در ناپیوسته بودن آن حلقه آتشینی که در چرخش آتش گردان دیده می شود هیچ شک و شبهه ای نیست. اما آنچه فعلا ما میبینیم همین حلقه آتشین یا همان آب پوسته قطرات باران است و این مربوط به آلت فیزیکی چشم نیست. چشم صرفا به عنوان یک آلت دیدن اسباب دیدن را برای نفس آماده می کند آنکه میبیند قوه بینایی نفس است یعنی چشم به عنوان آلت فیزیکی به تنهایی حتی علت تام دیدن اشیا نیست بلکه آنچه موجب رویت اشیا است قوه بینایی است، منتهی قوه بینایی به مدد آلت چشم.
وقتی ما حلقه ای از آتش را در آتش گردان میبینم اگر چه ظاهرا خطایی در ادراک دیدن صورت گرفته اما این خطا از ناحیه چشم نیست زیرا چشم صرفا یک آلت برای دیدن است و رویت حقیقی توسط قوه بینایی و حس مشترک انجام میگیرد یعنی حتی در کنار قوه بینایی باید قوه ای به نام حس مشترک باشد تا ادراک بینایی به نحو تام و تمام صورت گیرد زیرا نفس به توسط قوه بینایی تصویری را مشابه آنچه در خارج است در خود انشا و ایجاد میکند سپس از طریق جمع اوری همه اطلاعات شی خارجی اعم از بو صدا تصویر حجم اندازه در یک قوه که همان قوه حس مشترک است حکم میکند که این شی انشا شده در نفس همان شی خارجی است.
در مورد یکپارچه دیده شدن تصویر آتش گردان به صورت یک حلقه هم همچنان که قبلا گفتیم علت آن در ثبت لحظه ای و مکث کوتاه جای گرفتن تصاویر در قوه حس مشترک است یعنی چون به مدت کوتاهی تصاویر در این قوه ثبت می شوند و هنوز صورتی که در آنِ قبلی دریافت شده از بین نرفته است صورت بعدی جایگزین آن می شود نفس دچار این خطا می شود که حلقه ای حقیقی از آتش در بیرون شکل گرفته است.
اینجانب هرچند تازه وارد این بحث شدم ولی همه پست ها را کمابیش مطالعه کرده ام. هرچند اصل مطلب بسیار عالیست و ادامه خواهم داد ولی متاسفانه همچنان برپایه دانش پیشینیان بنا شده است و من اطمینان دارم که قابل بروزرسانی می باشد.
ابن سینا در زمان خود هم فیلسوف علوم دینی بود و هم دانشمند علوم تجربی و توانسته ارتباط خوبی بین علوم تجربی زمان خود و علوم دینی برقرار نماید ولی متاسفانه (البته خوشبختانه) به دلیل گسترده شدن علوم دانشمندان علوم مختلف در تخصص خود هر یک به راه خود می رود و علمای علوم دینی به ناچار استدلالات خود را بر پایه یافته های پیشینیان عنوان می کنند که این می تواند خطراتی به همراه داشته باشد.
هرچند اطمینان دارم که اگر بر اساس یافته های امروزی نیز معارف بناشوند نتیجه نهایی اغلب یکی خواهد بود و اگر هم تفاوتی باشد در جهت بهتر شدن خواهد بود.
لذا نمی دانم اگر اشکالاتی که به پست های گذشته دارم را عنوان کنم باعث آشفتگی بحث می شود یا پیشرفت ان. لذا دست نگه میدارم و این بروزرسانی را به عهده خودم میگذارم و چایی عنوان نمی کنم.
اما درباره بحث اخیر لازم است با یک سوال ادامه دهم:
اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)
اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)
ببخشید مزاحم شدم.
سلام خدمت دوستم جناب aminjet
تا آنجایی که بنده مطلع هستم،جدای از شباهت مکانیزم ها،مکانیزم دیده شدن شیء به وسیله ی ما،با مکانیزم ظاهر شدن عکس بر روی کاغذ تفاوت دارد.تفاوت آنجاست که در قدم اول(یعنی مکانیزم ایجاد تصویر در چشم و ایجاد تصویر در دوربین عکاسی که اشاره فرموید) شبیه هم میباشند.اما برای دیدن شیء مرحله ای اضافه بر این مکانیزم برای چشم وجود دارد که با دوربین عکاسی متفاوت است.به این صورت که:
نور از دوربین عکاسی(مدل های قدیمی) عبور کرده و بر ورقه مخصوص سیاه رنگ،تابیده میشود که باعث انفعالات در آن میشود.حال اگر دریچه ی دوربین را به مدت 10 ثانیه باز بگذاریم،هر نوری که در این 10 ثانیه از لنز دوربین گذشته و به نوار مخصوص تابانده شده،نوار را منفعل میکند.دقیقا مانند تصور زیر
اما در چشم،نواری وجود ندارد که عکس ها در آن ثبت شود،بلکه قوّه ای وجود دارد،که در لحظه ادراک میکند و توان درک و ثبت حتی یک لحظه قبل را مانند نوار دوربین ندارد.پس ممتد دیدن تصاویر،دلیلی بر وجود حس مشترک میتواند باشد.
اما در چشم،نواری وجود ندارد که عکس ها در آن ثبت شود،بلکه قوّه ای وجود دارد،که در لحظه ادراک میکند و توان درک و ثبت حتی یک لحظه قبل را مانند نوار دوربین ندارد.پس ممتد دیدن تصاویر،دلیلی بر وجود حس مشترک میتواند باشد.
متاسفانه این طور نیست.
هرچند به چیزی شبیه حس مشترک که کار تجزیه و تحلیل اطلاعات رسیده از سایر آلات ورودی را به عهده دارد و آن به اطلاعات قابل درک تبدیل میکند معتقدم ولی در مورد چشم قضیه این نیست.
سنسورهای گیرنده نور که کار تبدیل اطلاعات تصویری به پالسهای عصبی جهت ارسال به مغز را به عهده دارند نیاز به زمان دارند. اگر حادثه بیرونی با سرعتی بیش از زمان مورد نیاز این سنسور (حسگر)ها اطفاق بیافتد هنوز اثر تصویر قبلی از بین نرفته و ارصال نشده بعدی حادث می شود و این کاملا خطای ابزاری چشم است و ربطی به حس مشترک ندارد.
منظور این نیست که در عالم خارج تصاویر متصلند. بلکه چشم تصاویر اشتباه ارسال می کند.
هم اینطور در مورد قوه ای که فرمودید نقش تقسیم غذا بین اجزا بدن و تشخیص این که به کدام عضو به چه میزان و چه چیزی را بدهد. این قوه نیز وجود ندارد. غذاها بیمیزان یکسان درخون موجود بوده و به همه اعضا ارسال می شوند. هر عضو خود بر حسب نیازی که دارد هر آنچه مورد نیازش است برمی دارد و کاری به باقی ندارد. البته اعضا دقیقاً هم به این خوبی عمل نمیکنند و گاها خوردن بیش از حد یک ماده باعث انباشتگی آن در یک عضو و مسمومیتش میشود. وای این به آن معنیست که اعضا دقیقاً میزان نیاز خود را تشخیص نمیدهند و ممکن است مازاد برداشت کنند. اما چیزی که قطعی است ماده مورد نیاز را خود عضو برمیدارد نه این که قوه مجزایی آن را تقسیم کند.
ضمنا در مورد نطفه هم هرآنچه گفته شد اشتباه بود و علم روز چیز دیگری میگوید. نقشه بدن کامل و نهایی انسان در سلول های بنیادی موجود است و اجزا بدن بر اساس آن نقشه به دقت مهندسی شده ساخته می شود و اگر به دلیلی آن نقشه مخدوش شود بیماری سرطان رخ خواهد داد.
در باره قوای ادارکی که صحبت شد تعمیم دادن آن به مراتب بالاتر هستی دلیل می خواهد. از دیدگاه مادی امکان ارسال و دریافت امواج الکترومغناطیسی و تبدیل آن به اطلاعات در مغز نیز بود (اگر اشتباه نکنم بعضی از حشرات این کار را می کنند.مهم نیست) اما چون این ابزار برای انسان تعبیه نشده است مانیز آن را خارج از قوای نفس دیدیم و اگر این ابزار بود و به آن عادت داشتیم آن را هم با تعابیری به قوای نفس اضافه میکردیم و آن را برای نفس اصیل دانسته و خاص عالم مادی نمیدیدیم.
ولی تا اثبات نشود من نمیتوانم بپذیرم که در مراتب بالاتر هم ادراک از طریق این قوا صورت بگیرد بلکه تا کنون معتقد بوده ام که درآنجا ادراک مستقیمتر و یا به صورت حضور معلوم نزد عالم و یا به صورت حضور تصویری از معلوم نزد عالم (بینیاز به قوای پنجگانه) صورت میگیرد.
اینجانب هرچند تازه وارد این بحث شدم ولی همه پست ها را کمابیش مطالعه کرده ام. هرچند اصل مطلب بسیار عالیست و ادامه خواهم داد ولی متاسفانه همچنان برپایه دانش پیشینیان بنا شده است و من اطمینان دارم که قابل بروزرسانی می باشد. ابن سینا در زمان خود هم فیلسوف علوم دینی بود و هم دانشمند علوم تجربی و توانسته ارتباط خوبی بین علوم تجربی زمان خود و علوم دینی برقرار نماید ولی متاسفانه (البته خوشبختانه) به دلیل گسترده شدن علوم دانشمندان علوم مختلف در تخصص خود هر یک به راه خود می رود و علمای علوم دینی به ناچار استدلالات خود را بر پایه یافته های پیشینیان عنوان می کنند که این می تواند خطراتی به همراه داشته باشد. هرچند اطمینان دارم که اگر بر اساس یافته های امروزی نیز معارف بناشوند نتیجه نهایی اغلب یکی خواهد بود و اگر هم تفاوتی باشد در جهت بهتر شدن خواهد بود. لذا نمی دانم اگر اشکالاتی که به پست های گذشته دارم را عنوان کنم باعث آشفتگی بحث می شود یا پیشرفت ان. لذا دست نگه میدارم و این بروزرسانی را به عهده خودم میگذارم و چایی عنوان نمی کنم.
[FONT=Arial Black][FONT=Lotus]با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم [FONT=Lotus]aminjet[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Arial Black]در مورد این فرمایش حضرتعالی باید بگویم از هرگونه انتقاد یا اشکالی به مطالبی که تا کنون تقدیم محضرتان نمودم استقبال میکنم . حقیر به هیچ وجه ادعای تمامیت و بی نقصی مطالبی را که ارائه می دهم ندارم و خوشحال می شوم شما و دیگر دوستان از تجربیات علم جدید و پیشرفتهایش نمونه هایی برای نقض آنچه گفته می شود ارائه دهید بدیهی است اگر اشکالات شما مطابق حکم عقل ومنطق بوده و دلایلی متقنی بر رد مطالبم بیابم به دیده منت آنها را پذیرفته و از شما و دیگر دوستان بخاطر این محبتی که به این حقیر روا داشتید سپاسگذار خواهم بود.
اما درباره بحث اخیر لازم است با یک سوال ادامه دهم: اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!! (فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)
اما در مورد این اشکالتان باید بگویم: اتفاقا مثال بسیار خوبی زدید که ما را به مرادمان نزدیکتر میکند منتهی به دقت به آنچه میگویم توجه کنید تا مطلب دانسته شود. پیوسته دیده شدن حلقه آتش گردان یا پنکه متحرک یا چرخ ماشین متحرک در عکس مربوط به سرعت شاتر و دیافراگم دوربین عکاسی است. در هنر عکاسی می گویند هرچقدر سرعت شاتر بیشتر و دریچه دیافراگم بسته تر باشد برای ثابت دیدن اشیای در حال حرکت مناسب تر است. برای فهم بیشتر این مطلب ناگزیر به ارائه توضیحاتی هستم. قبل از هرچیز لازم است معنای دیافراگم و شاتر را در دوربین عکاسی کمی توضیح دهم. دیافراگم به دریچهای بر روی لنز گفته میشود که در زمان ثبت عکس، نور از میان آن عبور میکند. واضح است بزرگتر بودن دیافراگم منجر به عبور مقدار نور بیشتری خواهد شد. دریچه دیافراگم در دوربین عکاسی از اهمیت بالایی برخوردار است زیرا عکاسی ایده آل در شرایط گوناگون تماما بر اساس تغییر دادن در نور است. یکی دیگر از عناصر مهم در ثبت یک تصویر سرعت شاتر است. این عامل کنترل کننده زمان ورود نور به دستگاه دوربین است. سرعت شاتر بر اساس ثانیه انجام میگیرد. برای مثال 4 دهم معادل 4 ثانیه و ¼ معادل یک چهارم ثانیه است. سرعت پایین شاتر منجر به سوختن و یا روشن شدن بیش از اندازه عکس خواهد شد زیرا در تمامی مدتی که شاتر باز است، نور درحال تابیده شدن به درون حسگرهای دوربین است. ادامه دارد...
[FONT=Lotus]ایده پایه ای و اساسی هر دوربینی جمع آوری نور ، و ثبت آن روی نوعی ماده حساس به نور است که در دوربین های قدیمی تر آن را به عنوان فیلم عکاسی می شناختیم، و در دوربین های دیجیتال این وظیفه بر عهده سنسورهای حساس به نور است.
[FONT=Lotus]از آنجا که ما می دانیم که نور با سرعت مشخصی در فضا سیر می کند، هنگامی که شما قصد عکاسی از یک سوژه را دارید تنها مقدار محدودی از آن وجود دارد، و تنها کسری از آن از طریق لنز به مواد حساس به نور داخل دوربین راه می یابد. یک عکاس این مقدار نور را توسط دو از ابزار عمده می تواند تنظیم کند: دیافراگم و سرعت شاتر.
[FONT=Lotus]سرعت شاتر و تنظیم دیافراگم با هم در ارتباطند، بدین معنا که سرعت های آهسته شاتر می تواند تنظیم عدد کوچکتر دیافراگم را جبران کند، و همچنین گشادی دهانه دیافراگم می تواند سرعت شاتر بسیار سریع را جبران کند. [FONT=Lotus]حال می خواهیم از ماشینی که در حال حرکت است عکس بگیریم به گونه ای که چرخهای متحرک ماشین ثابت نشان داده شود. در این حال اگر با سرعت شاتر 45/1 ثانیه عکس بگیریم نتیجه عکسمان عکس زیر می شود.
[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Lotus]
[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Lotus]
[FONT=Lotus] [FONT=Lotus][FONT=Lotus]با این توضیح معلوم می شود در دوربین عکاسی هم ساکن یا متحرک دیده شدن اشیای متحرک رابطه تنگاتنگی با مقدار و سرعت نوری دارد که از طریق دیافراگم وارد در دوربین شده و در دوربین نوعی ماده حساس به نور (در دوربینهای قدیمی) یا سنسورهای حساس به نور (در دوربینهای دیجیتالی) را مورد انفعال قرار میدهد.
[FONT=Lotus]پس آنچه موجب پیوستگی تصاویر متحرک در دیدگان ما می شود افزایش سرعت حرکات نور و ورود آن در چشم است. تا اینجا ما هیچ اختلافی با شما نداریم. اختلاف ما با شما و همه کسانی که همه احوالات نفس را مادی انگاشته و به طور کلی مادی نگر هستند این است که ادراک دیدن و شنیدن به صرف ورود این انعکاس نور در طبقات چشم و انفعال سنسورها و عصبهای چشمی و دماغی نیست نشانه بارزش آنجا است که ما در بسیاری اوقات چشم به اشیای گوناگون دوخته ایم و انعکاسی از نور آنها وارد چشم ما شده است اما از آنجا که توجه ما به امور دیگری است آنها را نمی بینیم مثلا چشممان به تلوزیون است اما چون فکرمان مشغول دعوایی است که امروز با دوستمان داشته ایم نه تصاویر تلوزیون را می بینیم و نه صدای آن را می شنویم. معلوم می شود نفس و توجهات آن نقش اساسی و محوری در دیدن و شنیدن دارد.
[FONT=Lotus]حس مشترک قوه ای در نفس برای جمع آوری و دریافت همه ادراکات حواس ظاهری و ترکیب و دوخت و دوز میان آنها است اگر این قوه نباشد ما هیچ وقت نمیتوانیم با دیدن قند بگوییم قند است بلکه حتما باید ان را بچشیم و با چشیدنش حکم به قند بودنش بکنیم. وجود حس مشترک در نفس ما نشانه های بارز بسیاری دارد که آنچه نقل نمودیم از اتصال و پیوستگی قطرات باران و آتشگردان یکی از نشانه های آن است.
[FONT=Lotus]حس مشترک علاوه بر اینکه در مورد ادراکات حواس ظاهری این ترکیب و دوخت دوز را دارد در مورد ادراکات صور خیالی و غیبی نیز همین نوع ترکیب را انجام میدهد. اگر شما نپذیرید که ترکیب و دوخت و دوز این ادراکات مربوط به حس مشترک است و آن را کاملا مادی بدانید از شما سوال میکنیم که ادراک صور خیالی در خواب و یا در بیداری در اذهانمان با کدام جزء مادی از بدنمان مورد ادراک قرار میگیرد. اگر بگویید که ادراک آنها مربوط به قوه خیال است اکنون میخواهیم در مورد قوه خیال برایتان عرایضی را تقدیم کنیم و بگوییم این قوه در موجود ما اساسا کار ادراکی ندارد بلکه قوه ای برای نگه داری و حفظ صور خیالی است. اگر اشکالات و ایرادات حس مشترک تمام شده با اجازه تان به ذکر قوه خیال بپردازیم.
سلام
این حقیر مشکلی با وجود یک توانایی یا قوه در نفس جهت جمع بندی آنچه از ابزار مادی به مغز ارسال می شود نداشتم. صرفاً عرض شد مشکل پیوسته دیده شدن اشیا ربطی به آن قوه ندارد و بهتر است مثال زده نشود وگرنه بدیهی است که همه انچه از این ابزار مادی به مغز ارسال شد در یک جا باید جمع بندی و تبدیل به اطلاعات قابل درک شود و چه از نظر مادی و چه از نظر غیر مادی وجود این قوا الزامیست.
من چند مورد درباره قوه ای که نقش تقسیم غذا به سایر اعضا را داشت نیز عرض کردم که پاسخی داده نشد. ضمناً مشکل اصیل دانستن این قوا در نفس در حالی که اثباتی ندارد.
من اصراری ندارم که با سوالاتم بحث را مغشوش نمایم. بیشتر مشتاقم شما فرمایشات را ارسال بفرمایید و من خودم برای خودم در حد علوم طبیعی روز آن را بروز رسانی کرده و جایی هم عنوان نمیکنم که بحث مغشوش نشود و پیوستگیش از دست نرود.
به هر حال این بدیهی است که علوم تجربی زبان ابن سینا با علوم امروز تفاوت زیادی داشته باشد و انطباق قوای نفس با قوای مادی بر اساس علوم ان زمان با این زمان فرق داشته باشد.
به هر حال معتقدم نتیجه یکیست.
با سلام خدمت همه دوستان بویژه استاد اویس عزیز بنده مدتی هست که سرباز شدم و کلاس ها رو با تاخیر دنبال می کنم البته یه فرصت جالب برام در سربازی پیش اومد که یکی از هم خدمتی هام پزشک هست و من همین بحث رو با ایشون در میون گذاشتم ایشون می گفت در عالم پزشکی چیزی به نام روح یا نفس یا خیال وجود نداره الا انفعالات مغزی... مثلا وقتی خواب می بینیم فلان جای مغز تغییر میکنه ... من به ایشون این مطلب رو گوشزد کردم چون فلان مکان مغز تغییر میکنه اثبات نمیشه که خواب در مغز اتفاق می افته ، همین مثل برای چشم هم هست چون مردمک تغییر میکنه یا شبکیه چشم عقب جلو میشه اثبات نمی کنه که درک بوسیله چشم به تنهایی اتفاق می افته.. پس تا اینجا می تونیم بگیم به طور منصفانه دلایل پزشکی صرف عدم وجود قسمت غیر مادی رو اثبات نمی کنه.... اما بحثمون کشید به بیماران اسکیزوفرنی که خیلاتی دارند و عمدتا در بیداری صدا یا خیالاتی میشنوند و میبیند... باز جناب دکتر گفت که مربوط به انفعالات مغزی میشه یعنی علتش فیزیولوژی صرف هست من این جا دست گذاشتم رو این مطلب که اگه حق با شما باشه این اختلال باید باعث شه تصاویر خیالی دیده شده یا صداهای شنیده شده در هم و بر هم باشه چون اسکیزو ها دچار اختلال فیزولوژی شدند .... اما دکتر می گفت که کاملا تصاویر معنی داری میبینند و کاملا صداهای معنی داری میشنوند..... یه نکته دیگه که خیلی عجیب هست این هست که این بیماران فقط خیالت و صداهایی راجع به انجام خودکشی قتل و جنایب می شنوند... حتی دکتر یه بیمار داشته بود که نعوذ بالله قرآن رو آتیش زده بود، یا در حین خوندن نماز یه عده آدم با قد کوتاه رو می دیده که بهش می گفتند چرا نماز می خونی برای کی می خونی.... وقتی من همین نکته رو به دکتر گفتم به فکر فرو رفت که چجور فعل و انفعالات شیمیایی و عصبی باعث دیدن خیال معنی دار ، هوشمند ، کلمات و جملات دقیق میشه و در ثانی چجور فیزیولوژی باعث دیدن خیالی میشه که تنها پیشنهادات خبیثانه میده، پیشنهاد به انجام گناه و ..... ( پناه بر خدا از شر شیطان و کمک کارانش) البته دوست داشتم این بحث رو زمانی که استاد اویس راجع به خیال بحث می کنند مطرح کنم اما لازم دیدم که همین جا برای رد مادی نگاری تمام اتفاقاتی که تو عالم روح و جسم میفته بیان کنم، البته دوست دارم یه مقاله راجع به عالم خیال بنویسم و نظر، تجربیات، دیدگاه های غرب و شرق ، عرفانی و علمی رو در کنار هم بررسی کنم.... با تشکر
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
ضمن عرض معذرت از همه عزیزان و سروران گرامی ام بخاطر فاصله ای که در میان دروس حاصل شد اکنون به ادامه طرح مباحث مربوط به تشریح قوا می پردازیم.
تاکنون قوای ظاهری انسان و یکی از قوای باطنی انسان به نام حس مشترک را مورد بررسی قرار دادیم. اکنون جای آن است که پیرامون قوه خیال که دومین قوه از قوای باطنی انسان است عرائضی را خدمتتان تقدیم نماییم.
در كتب حکمی و فلسفی، قوه اى را كه انسان بدان اشياى جزئى شکل دار را با طول و عرض و ارتفاع صورت خاص آنها تصوّر مى كند قوه خيال و متخيّله، و فعل قوه خيال را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى نامند.
در حقیقت تمامی ادراکاتی که ما در خواب داریم و همه اشباح و اشكالی را که در خواب می بینیم از ناحیه همین قوه می باشد. مطمانا وقتی در خواب میبینیم كه در كشتى نشسته و در اقيانوس سفر مىكنیم و يا در هواپیما بر فراز آسمان پرواز مىکنیم تمامی این ابعاد و اشكال و مقادير و هيئات و اوضاع در يك سلول مغزی منطبع نمی باشد.
چنین نیست که تمای آنچه در خواب می بینیم به تناسب واقعيتشان كوچك شده و بر سلولى مغزی انطباع یافته باشند. زیرا به روشنی پیدا است که ما این اشیاء را با اوصاف مذكور ادراك مىكنيم. و هیچ عاقلی در اين واقعيت كه آن اجسام با بزرگى و اوصافشان ادراك مىشوند شك و شبهه نمی كند.
سوال این است که ظرف تحقق این همه اشکال و صور در کجای ما می باشد؟
بديهى است كه اگر هر عضوى از اعضاى پيكر آدمى باشد مثلا به جاى سلول مغز، جمجمه سر را نام ببريم موجب انطباع كبير در صغير خواهد شد و انطباع كبير در صغير محال است. یعنی محال است که شیئی کبیر و بزرگ در شیئی صغیر و کوچک جای گیرد. مانند اینکه نمیتوان کره زمین را در یک تخم مرغ قرار داد و محال بودن این امر روشن است.
معلوم می شود ظرف تبوت و تحقق این همه اشکال و صوری که در خواب می بینیم موجودى غير از اين اعضاى ظاهرى و باطنى مادى انسان است يعنى بايد موجودى باشد غیر از ماده تا انطباع كبير در صغير لازم نيايد. پس نتيجه می گیریم كه ظرف صور خياليه هم موجودى است غیر از ماده. يعنى قوه خيال هم منطبع در ماده نيست.
ادامه دارد...
یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد، و از این جهت صور خیالی همانند صور علمیه عقلیه هستند. يعنى همچنان كه وقتی صورت علميهاى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمىشود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است.
پس صورت خيالى از اين جهت مغاير با ماده و مادى و مشابه با صورت عقليه است زيرا كه ماده پيوسته در حركت است و از قوه به فعل و از نقص به كمال و از ضعف به شدّت مىرود.
صورت خيالى اگر چه به فعليّت رسيده است و در صورت خيالى بودنِ فلان شکل تام و تمام است ولى چون مثال موجود خارجى است داراى طول و عرض است لذا قابل انقسام و تجزيه نیز هست؛ بر خلاف صور علمیه عقلیه که قابل انقسام و تجزیه نمی باشند. پس صورت خيالى، امری بين ماده و صورت معقوله است يعنى برزخ و حد فاصل ميان آن دو است كه از جهتى نه آن است و نه اين، و از جهتى، هم آن است و هم اين، كه به برخى از صفات آن متصف است و به برخى از صفات اين.
با سلام وشادباش بخاطر شروع مجدد بحث
لطفا جمله زیر را توضیح بفرمایید. با تشکر
"یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد"
در پست بالا در مورد جمله ای که سوال فرمودید توضیح داده شد و گفتیم که مراد از قوه یعنی خلل و نقص و نداشتن کمال و استعدای برای رسیدن به آن کمال، یعنی چیزی که موجب حرکت شی برای کمال یابی می شود. لذا در توضیحاتمان گفتیم:
«يعنى همچنان كه وقتی صورت علميهاى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمىشود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است.»
با عرض سلام و ادب خدمت دوست خوبم جناب vahid_barvarz
ضمن تقدیرو تشکر فراوان از جنابعالی بخاطر فراهم کردن جدول فوق، خداوند را بسیار شاکر و سپاسگذارم که سیاهه های حقیر موجب ادراک بیشتر عظمت و کبریایی خداوند در نزد برخی از بندگان مومنش شده است. مزید و استمرار این نعمت الهی را برای جمیع دوستانم از خداوند مسالت دارم و قدردان محبت همه عزیزان و سروران گرامی ام هستم.
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟ و منظور از شناخت خود چیست؟ شناحت خود چه ربطی به شناخت خدا دارد؟
با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب استدلال
از آنجا که این سوال در تاپیکهای گذشته و نیز در پستهای دیگر مفصل جواب داده شده است بهتر است بخاطر عدم گسستگی بحث ما که در مورد تشریح قوای انسانی است، به همان مباحث قبلی و تاپیکها دیگر مراجعه کنید و اگر علاقه مند به آغازی دیگر بر این بحث هستید لطفا آنرا در تاپیکی با عنوانی مستقل مطرح نمایید تا من یا دوستان بزرگوار دیگرم پاسخگوی حضرتعالی باشیم.
خواجه طوسى در شرح فصل چهاردهم نمط ششم اشارات بوعلی سینا در مورد قوه خیال گويد:
(القوة الخيالية فى الانسان هى المبدأ الأول لتحريك بدنه)
یعنی قوه خيال در انسان مبداء اوّل تحريك بدن اوست. اين سخن خواجه فرمایش بسیار بلند و ارجمندی است. قوه خيال در انسان مبدأ اوّل به حرکت در آمدن بدن اوست از اين جهت كه قوه خیال به بدن نزديكتر از قوه عاقله است، به علّت اين كه قوه عاقله به دلیل تجرد کاملی که دارد بسیار رفیع تر و شامخ تر از قوه خیال است که فقط تجرد برزخی دارد.
آنچه را كه انسان بواسطه قوه عاقله خویش می انديشد در قوه خيال او تمثّل مىيابد يعنى صورتى به وزان آنچه انديشيده در اين كارخانه صورتگرى انسان به نام خيال نقش می بندد و اين صور نقش یافته در خیال موجب انفعالات بدن و حركات او می گردد.
لذا بدين مناسبت قوه عاقله مبدأ دوم و قوه خيال مبدأ اوّل حركات بدن است كه اين به وى نزديك است و آن از وى دور، چنانكه در اطفال كه هنوز به مرحله عقل نرسيدهاند به خوبى مشهود و معلوم است كه مبدأ اوّل تحريك بدن آنان قوه خيال و خواستههاى خيالى است. اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كردهاند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند نه انسانى، و همه در گير و دار و بگير و ببند و داد وستد معیشت دنیوی خویش هستند.
پس دانستیم که قوه خیال مبداء اول تحریک بدن انسان است، اگرچه همين قوه خيال مبدأ تحريك بدن حيوانات نيز هست ولى آنان با توجه به آثار و افعال وجوديشان مبدأ عقلى ندارند اگرچه صاحب قوه وهميّه می باشند. قوه خیال در انسان و حيوان دارای مراتب و درجات قوت و ضعف است. اگر چه قوه خياليه انسان با قوه خياليه حيوان تفاوت بسيار دارد.
البته باید توجه داشت اینکه گفتیم: «اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده اند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند» مقصود اين نيست كه قوه خيال در انسان غلط و نارواست و نباید بدان مجالی برای عرض اندام داد بلكه مراد اين است كه نبايد در اين حدود توقف كرد بلكه جميع قوا از طبع تا عقل وسايل پيشرفت انسان و تور شكار اوست. اگر انسان آنها را نداشته باشد ناقص است، بايد آنها را به كار ببرد تا درجه درجه به مدارج و معارج مقامات شامخه انسانى عروج كند نه در حدّى از آن حدود بماند. به قول حکیم سنايى غزنوى در كتاب شريف حديقة الحقيقه: عالَم طبع و وهم و حسّ و خيال همه بازيچهاند و ما اطفال
غازيان طفل خويش را پيوست تيغ چوبين از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مردِ كار شود تيغ چو بينش ذو الفقار شود
لذا گفته اند كه انسان را سه سير است يكى سير مادّى طبيعى، و دوم سير برزخى مثالى، و سوم سير عقلى. سیر اول و دوم را نهايت است و سیر سوم بی نهايت.
اجازه دهید به مناسبت آنچه در مورد توقف اکثر مردم در حد قوه خیال، بیان نموده ام تمثیلی مشهور را از جناب افلاطون که در کتاب هفتم محاوره جمهوری خود بیان نموده است، تقدیم محضرتان نمایم.
یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که پشت به دهانه غارند و به یکدیگر غل و زنجیر شدهاند وجود دارند، یعنی به گونه ای دربندند که همیشه رویشان به سمت دیوار درونی روبهروی دهانه غار بوده است و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند و نور خورشید را در بیرون از غار ندیده اند. در پشت این افراد، یعنی بین زندانیان و دهانه غار آتشی روشن است و در جلوی این آتش، انسانهای دیگری که مجسمههایی از حیوانات را با خود حمل می کنند و با یکدیگر صحبت می کنند قرار دارند و هنگامی که حرکت میکنند سایهٔ آنها و مجسمه هایی که در دست دارند بر دیوار روبهرو میافتد.
زندانيان که رويشان به ديوار دروني غار است، نمي توانند افرادی را که در پشت سرشان با آن مجسمه های در حرکتند ببينند، اما سايه هاي آنها و اشيائي را که روي ديوار غار افتاده است، مي بينند. آنها فقط سايه ها را مي ببينند، سخناني را هم که مي شنوند، گفت وشنود سايه ها با يکديگر مي انگارند.
افلاطون در این تمثیل، عموم مردم را در زندگی روز مره شان به زندانيان در غار تشبیه نموده است، که زندگي خود را در حالت خيال و پندار مي گذرانند و تنها سايه هاي واقعيت را ميبينند و تنها انعکاسات صورت حقیقی را می شنوند. ادراک آنها درباره ی عالَم بسیار ناقص است، و به سبب شهوات و تعصّبات خود به کجی و انحراف گرائیده است. در حقیقت، وضع آنان بهتر از وضع کودکان خیال پرداز نیست، سخت پایبند تصوّرات کج و منحرف خویشند، و نمی خواهند از زندان اوهام و خیالات خود نجات یابند. به طوری که اگر ناگهان آزاد شوند و به آنها گفته شود که به واقعیاتی که قبلاً سایه های آنها را دیده اید نظر افگنید، به علّت درخشندگی زیاد نور کور می شوند، و می پندارند که سایه ها بسیار واقعی تر از واقعیّتهاست.
ادامه دارد...
حال در نظر بگیرید که یک روز یکی از زندانیان از بند اسارت رهایی یافته و به خود شهامت می دهد که پشت سرش را به تدریج نگریسته و به شعله های آتش نگاه کند. در ابتدا نور آتش چشمانش را اذیت می کند و نمی تواند جایی را ببیند، اما آهسته آهسته قادر می شود واقعیت دنیای اطراف خویش را مشاهده کند و صاحبان سایه ها را ببیند
آنگاه چون مجال حرکت کردن یافته از دهانه ی غار خارج شده و در برابر نور عظیم خورشید که همان خورشید عالم تاب حق سبحانه و تعالی است قرار می گیرد، نوری که به علت تابش زیاد، بار دیگر چشمان او را اذیت نموده و قدرت بینایی را از او می گیرد. اما به مدد همان نور عالم تاب به تدریج قوت ادراکِ نه آن خورشید، بلکه اشیایی که خورشید بدانها تابیده است را پیدا می کند و رفته رفته واقعیات زندگی بیرون و تراژدی زندگی حقیقی و لذات واقعی انسانی را می تواند به عینه ببیند و لمس کند. در حالی که او تا پیش از این به جهان مجازی سایه ها قناعت کرده بود، جز آن را نمی فهمید و تصویری از ماورای آنها در خود نداشت.
در همین حین به یاد دوستان زندانی اش می افتد که چه نعمتی را از کف داده اند و از این بایت به حال آنها افسوس می خورد. پس از چندی بهره وری از لذات عالم واقعی، او به قصد دستگیری از یاران دربندش، دوباره به جایگاه سابقش در انتهای غار باز می گرد . اکنون دیگر چشمان حقیقت یاب او، به این سایه ها خو نمی گیرد و آنها را حقیقی نمی پندارد، آنگونه که همواره برای دوستان زندانی اش ، به نظر می رسید.
وقتی او برای دستانش از جهان بیرون غار می گوید ؛ آنها به حرف های او بی توجه بوده، و بر این باورند که خارج شدن او از غار ، نور چشمانش را از بین برده و کور گردیده و او را به هذیان و گذاف گویی کشانده است. در حالی که او، جهان واقعی را مشاهده کرده ، اما دوستانش به همان جهان سایه ها و نمودهای سطحی دل خوش بوده اند ، و حتی آنقدر به این باور دل خوش بوده اند ، که اگر اجازه ی خروج از غار را داشتند ، اراده ی بیرون رفتن از غار را در خویش نمی دیدند...
دوست خوبم برادر حقیرت در این تمثیل افلاطون، سعی خود را نمود تا با استخدام درست واژه ها تو را به همان معنایی سوق دهد که رهیافتگان حقیقت، عمری در صدد بیان آنها به من و تو هستند. امید است مورد پسندت واقع شده باشد.
با تشکر فراوان از دوست خوبم جناب مفتقر بخاطر دقت در مطالب و توضیحات مفیدشان
در ادامه تشریح قوه خیال گوییم: جبلّى و سرشت قوه خيال بر محاكات، یعنی حکایتگری موجودات خارجی است به تعبیر دیگر قوه خيال پيوسته در خواب و بیداری در كار است و كارش تمثل دادن معانى است يعنى معانى را خواه جزئى و خواه كلّى به صورت اشياى محسوس جزئى در مىآورد.
از جمله خصوصیات قوه خیال این است که در وقتی که سر آسوده دارد و مزاحمت و اشتغالی از بیرون برای او نیست بهتر و بيشتر میتواند به كار خود برسد لذا تا هنگامی که فرد بیدار است با قوای ظاهریش به ادراکات گوناگونی چون دیدن و شنیدن و یافتن و اندیشیدن و امثال آن مشغول است، قوه خیال تضعیف گشته و تا حدّ زیادی موجب انصراف فرد از قوه خیال می شود لذا قوه خیال مجال چندانی برای صورتگری وبازیگری اشکال و صور گوناگون پیدا نمی کند اما به محض اینکه شخص از ادراکات ظاهری چشم پوشید و مثلا به خواب رفت میدان برای تاخت و تاز قوه متخیله و بازیگریهایش آغاز می شود و شروع به صورتگریهای گوناگون از گذشته تا حال و آینده می نماید و از این جا سرّ این حقیقت را دریاب که چرا در نماز هنگامی که تصمیم می گیریم در برابر خدایی واحد سرتعظیم فرود بیاوریم و چشم و گوش را از ادراکات دیگر ببیندیم تازه قوه خیال با همه سربازان و لشکریانش از طریق مرور خاطرات و صور گوناگون برای اشتات و پراکندگی ما هجوم می آورند...
لذا بر اساس آنچه در پست فوق گفتیم فعالیت قوه خیال به زمانی که انسان در خواب است اختصاص ندارد بلکه ما نمونه هاى متعددى از فعاليت قوه خيال در بيدارى داريم مثلا يك غزل زيبا يا يك قصيده بكر, از فعاليت قوه خيال پديد می آید به طور کلی به بركت قوه خيال است كه شاعران و نقاشان و خطاطان و دیگر هنرمندان تجسمی مى توانند آثارى بديع و شگفت انگيزی به وجود آورند. چه اینکه تمامی ادراکات بی اساس افراد دیوانه نیز از ناحیه بازیگریها و رهزنیهای قوه خیال است.
زیرا قوه خیال چون ديگر قواى ظاهره و باطنه، از شؤون و فروع نفس ناطقه و مظاهر اویند و چون قوه خیال از شؤون نفس است و نفس ناطقه نیز ذاتا آگاه و بيدار است و موجودى است كه هيچ گاه خواب در ذات وى راه ندارد، قوه خیال نیز در خواب و بيدارى، دائما بيدار و پيوسته در كار و كوشش است،
خواب از اختصاصات عالم طبیعت و از اوصاف تن و بدن مادی است. وقتی که بدن مىخوابد روح همچنان در عالم خواب در کار است ولذا توسط قوه خیالش، خوابهاى خوش مىبيند و معارف شگفت تحصيل مىنماید و در بيدارى نیز از طریق هیپنوتیزم و انصراف بدن، انتقال به معانى و حقايق پيدا مىكند.
بسيارى از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشته ها و اعلام به امور آينده است كه اصلا هيچ يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نمى كرد. و یا در تنويم مغناطيسى بيدار را خواب مى كنند و در آن حال از وى پرسشهايى شگفت مى كنند و پاسخهايى درست از وى مى شنوند. اين عمل در عصر حاضر جهانگير شده و دانشمندان اسلامى و غير اسلامى در اين موضوع كتابها نوشته اند و وقايعى كه براى ايشان و يا براى ديگران از اين راه پيش آمده جمع و تأليف كرده اند.
انسان گاه در خواب یا در حالت تنویم مغناطیسی(هیپنوتیزم) مطالب و حقایقی را بدست مى آورد كه در بيدارى به بيست سال نمى توانست تحصيل كند. لذا بسیاری از مکاشفات و الهامات عالمان و عرفانی ربانی برای دریافت اسرار و حقایق عالم از طریق خواب و از قِبَل صورتگریهای قوه خیال بوده است، بلکه در طول تاریخ دانشمندان بنامی بوده اند که در مسائل علمى گوناگون به اشكال بر خورد كرده اند و در عالم خواب به راه حل های انها دست یافته اند.
پروفسور Horowitz paul فیزیکدان از دانشگاه هاروارد می گوید : «وقتی که برای ادامه کارم راه حلی بنظرم نمی رسید سعی می کردم بخوابم چون در خواب بیشتر مواقع راه حل را می یافتم»
این تجربه را شیمیدان معروف Friedrich A.Kekule هم بدست آورد ، او در سال 1864 میلادی به سختی بدنبال پیدا کردن ساختمان مولکولی Benzol بود ، یک شب خواب دید یک ماری سعی می کند دم خودش را گاز بگیرد ، او خوابش را اینطور معنی کرد که مولکولهای بن زول حلقه ای هستند و در واقع او در خواب حلقه بن زول را کشف کرد .
موسیقی دان معروف بیلی جویل هم ملودی های آهنگهای خودش را اکثراً در خواب می شنید .
سالوادور دالی نقاش بنام هم خواب را بعنوان چشمه ایده های خود می دانست ، بهمین دلیل هم دلش نمی خواست هیچی را به تصادف واگذار کند بنابراین وقتی می خوابید یک دسته کلید در دستش می گرفت تا وقتی که به خواب عمیق می رود کلید از دستش رها شده و این باعث بیدار شدن او گردد در این حالت او بخوبی بیاد می آورد که چه در خواب دیده است . سالوادور دالی پایگذار سبک سئوروآلیست در هنر نقاشی بود.
ضمن عرض تبریک سال نو و آرزوی سالی توام با سلامت و سعادت و موفقیت برای تمامی دوستانم، در ادامه مباحث گذشته دانستیم كه كار دستگاه خيال صورتگرى است يعنى جبلّى و فطرى آن اين است كه معانى را شكل و صورت مىدهد، مثل اين كه جبلّى قوه سامعه شنيدن و باصره ديدن است. به تعبیر دیگر قوه خيال، دستگاه عكّاسى نفس ناطقه است كه البته صد چندان کارش شگفتتر و حیرت آورتر از دستگاه متعارف صنعت عکاسی است و هيچ دستگاه صنعت عكاسى كار دستگاه خيال را نمىتواند انجام دهد، زيرا قوه خيال هنرش این است که می تواند معانى را شكل و صورتی مطابق با آنها دهد؛ مثلا کارخانه خیال، در خواب، علم یا ثروت را به صورت آب که خاصیت سیراب کنندگی دارد، به تصویر در می آورد ولی دستگاه صنعتى فقط از محسوسات عكس مىگيرد. معنى را شكل و صورت دادن امری در غایت شگفتی است كه به راحتی حرفش را مىزنيم و از سر عادت از آن می گذریم، حقا هر اندازه در اين موضوع بوالعجب تأمل بشود جا دارد، و شايد سرانجام انسان را به وادى حيرت بكشد. لذا یکی از توصیه های حکمای الهی به شاگردانشان که همواره سوال از موضوع تفکر در نیمه های شب را دارند این است که در کار این قوه به فکر نشسته و در مورد عظمت فعل محیّر العقولش، خار و خاشاک عادات و تعلقات را کنار زده و بدان با توجه دفعی انزالی، یعنی بدون سابقه عادات و خو گرفتنهای متعارف، نظر افکنیم.
حکما و فلاسفه برای تجرد نفس ناطقه انسانی در دو موطن خیال و عقل به دلائل وبراهین گوناگونی استناد کرده اند. مراد از تجرد نفس اين است كه نفس ، موجودی وراى اين عالم مادّى طبيعى است، و به عبارت ديگر جسمانى نيست. مراد از تجرد نفس در موطن خیال، تجرد برخی نفس است یعنی نفس از برخی صفات ماده همچون جرم برهنه است و مراد از تجرد نفس در موطن عقل، تجرد تام و تمام نفس از تمامی صفات جسم و جسانیات است یعنی نفس درآن موطن علاوه بر جرم، از همه علائق مادی همچون رنگ و و بو و اندازه و کم و کیف تهی و خالی است. به طور کلی هر چه نفس و قواى آن از عالم طبيعت بر كنار شود، سلطان وحدت و جمعيت آن بيشتر و آثار وجوديش قويتر مى شود.
بحث در تجرد خيال، در فهم بسيارى از مسائل مهم انسانشناسى و شرح احوال و اطوار وجودى انسان و افعال و نيّات و ملكات و كيفيت بيان ديگر حالات گوناگون وى ضرورى و لازم است؛ چنانكه بحث در تجرد روح انسانى در مقام قوه عاقله نيز مستلزم كشف اسرار بسيارى از هستى بيكران روح انسانى است. ملاصدرا چند دليل در موضوع تجرد برزخی نفس که همان تجرد نفس در موطن خیال است، آورده است، از آن جمله اين دليل را از افلاطون نقل كرده است، وى گويد كه افلاطون در تجرد نفس بر اين حجت تکیه كرده است و تقرير آن اين است: صورى مانند دريايى از جیوه و كوهى از ياقوت است كه در خارج وجود ندارند، لكن ما آنها را تخيل مى كنيم و بين اين صور خياليه و غیر آنها تميز مى دهيم. مسلما اين صور امور وجودى اند؛ زیرا ما هرگاه زيد را تخيل كرده ايم و سپس آن را مشاهده كرده ايم حكم مى كنيم كه البته بين اين دو صورت محسوس و متخيّل فرق است؛ در حالی که اگر اين صور امور وجودی نبودند اين حكم در كار نبود. و ممتنع است كه موطن ادراک اين صور، شىء جسمانى و از اين عالم مادى باشد زيرا نسبت همگى بدن ما به صور متخيّل، نسبت اندكى با بسيار است بنابراين چگونه صور عظيم مانند کوهی از جیوه و یا دریایی از یاقوت بر مقدار صغير که همان عضوی از بدن مادی است، منطبع مى شود؟! پس روشن شد كه محل اين صور امرى غير جسمانى است و آن نفس ناطقه است، پس ثابت شد كه نفس ناطقه مجرد است. اين بود تقرير حجتى كه افلاطون در تجرد نفس ناطقه بدان اعتماد كرده است.
با سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است
با سلام و تشکر از استاد اویس
بنده نیز منتظر ادامه بحثم
با سلام خدمت استاد اويس گرامي. مشتاقانه منتظر خواندن ادامه مبحث هستيم.
با عرض سلام خدمت استاد گرامی و تمامی دوستان خوبم
متن بسیار زیبای استاد را در خصوص ایمیل ارسالی که من در تاپیک گذاشته بودم برایم جالب بود وسوالاتی را در ذهنم بوجود آوردکه در ادامه طرح می نمایم .امیدوارم با راهنمایی استاد وهمراهی دوستان خوبم در بحث به حقیقت نزدیک شویم
-هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
-به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
-آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
-اگر نمی شود به موازات افزایش دانسته ها چه باید کردتا این امر مححق شود؟
-آیا با عنوان نمودن "ای کاش"می شود به سوی حقیقت رفت؟
-آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
{با سلام
من تازه وارد این بخش از راسخون شده ام و هنوز متوجه جریان این بخش نشده ام اگر حرفهایم بی ربط است مرا ببخشید. برداشت من از این بخش تبادل نظر است در بخش نفس است
و اما نفس ؛طی مطالعات و شنیدن سخنان بزرگان و تجربه شخصی این جور نظر خود را میگویم که نفس
ماجرای عجیب وپیچیده وبزرگی دارد به نظر بنده همان طور که احادیث ما نقل فرموده اند هرکه نفس راشناخت خدا را شناخته است حال این شناخت چگونه است علمایی مبنا را در شناخت بدن ظاهری انسان می دانند که مثلا در خلقت چشم بیندیش و بعد خالق آن را بشناس که نظر من این است که اگر این باعث شناخت خدا می شد پس دانشمندان و محققان ما باید از همه علمای اخلاق ما سر باشند و موحد البته تاثیر دارد اما نه صددر صدیک شناخت دیگر وجود دارد مثل شناخت افراد نه از نظر ظاهری بلکه از نظر باطنی و قتی ما نسبت به یک نفر شناخت پیدا می کنیم اگر با شخصیت و روحیات ما سازگاری داشته باش ما سعی میکنیم به او نزدیک واگر برعکس باشد ما سعی می کنیم از ان دور شویم پس این هم یک شناخت است پس اگر مانفس را شناختیم وپی به این بردیم که هرچه بدبختی وسرگردانی وذلت و.....داریم از این است که ما دلمان را به او سپرده ایم وهرچه او خواسته انجام داده ایم و اگردوستی مان را با او قطع کردیم وپا روی او گذاشتیم آنگاه خدارا در خواهیم یافت وخدا را خواهیم شناخت البته این حرف سر بسته است}
با سلام
در متن شما معنای کلمه "نفس" دقیقا مشخص نشد در قسمت ابتدای متن گمان می کنم منظور از نفس "خود واقعی "انسان می باشد اما در انتهای متن فکر می کنم منظور از نفس "هوای نفس"می باشد که تبعیت از آن نیز مذموم است اگر دوستان نظری دارند بفرمایند.با تشکر
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.
(با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
جناب سید منصور ای کاش میشد سوالاتی از این دست را که منجر به گسسته شدن روال مطالبی که در این سلسله دروس دغدغه تقدیم آنها را داریم را در پست مجزای دیگری مطرح می فرمودید زیرا همچنان که گفتم پاسخگویی به سوالاتی از این دست در میانه مباحثی که مربوط به تشریح قوای نفس است موجب انقطاع مبحث و سرگردانی خوانندگان گرامی می شود. لذا لطفا سوالات را مطابق با همان مطالبی که در این پست گفته می شود ارئه فرمایید تا خللی در مباحث مورد نظر ایجاد نگردد.
اما در عین حال کوتاه به جواب سوالاتتان اشاره خواهم کرد.
فرمودید: هدف از شرکت درموضوع معرفت نفس چیست ؟
پاسخ: هدف اصلی خودسازی است منتهی از آنجا که خودسازی فرع بر خود شناسی است ما ناگزیر از شناختن خودمانیم.
فرمودید: به نظر من در نهایت ،این شناخت ،باید ما را به خدا نزدیک تر نماید.
آیا به صرف "دانستن "این امر مححق می شود؟
پاسخ: نظر شریفتان کاملا درست است معرفت نفس بهترین طریق برای معرفت خداوند است. اما این مقصود به صرف دانستن محقق نمی شود بلکه باید با رعایت طهارت در همه مراتب و رعایت ادب در پیشگاه خداوند ضمیمه شود.
سرورم بزرگوارم جناب استاد تاپیکی را در مورد «ادب مع الله» مدیریت می کنند و حقیر نیز وظیفه اداره تاپیکی را به نام «مراتب طهارت» دارم. استفاده از آن دو تاپیک در کنار همین تاپیک «دروس معرفت نفس» به لطف الهی می تواند برخی از توقعات به حقِ حضرتعالی و دوستانتان را محقق سازد.
فرمودید: آیا بهتر نبود به جای آرزو کردن ازروش های کاربردی استفاده کنیم وتجربیاتمان را هر چند کوچک وساده در اختیار دیگران قراردهیم ؟
پاسخ: دوست خوبم فعلا همه ما در ابتدای راهیم اجازه دهید ابتدا کمی گوشمان با اسرار و حقایق نظام هستی آشنا شود انشاالله به وقتش از تجربیات و اخبار خوش حالات و مکاشفات یکدیگر نیز بهرمند خواهیم شد.)
با سلام از راهنمایی استاد بزرگوارم بسیار سپاسگذارم.
مشتاقانه منتظر ادامه مطالب هستیم.
با سلام و احترام به «استاد اويس» سه تا سوال در رابطه با بحثي كه انجام شده دارم
1- اگر اصل بينايي و شنوايي مربوط به نفس است و نه چشم و گوش، چرا آنان كه مادر زاد كور و كر هستند در خواب هم چيزي نمي بينند و نمي شنوند؟
2- آيا به هنگام فارق شدن از اين جسم دنيايي مي توان باز همين دنياي مادي را نگاه كرد
3- آيا مرد و زن بودن شامل جسم دنيايي است يا شامل نفس است ، اگر طبق گفته بعضي ها اين ويژه گي يعني مرد يا زن بودن فقط شامل جسم خاكي است پس جسماني بودن معاد چه معنايي دارد؟
با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی خصوصا جناب معلق
در رابطه با این سوال جناب دوست بزرگوارم آقای معلق باید بگویم نقش حواس ظاهری مانند چشم و گوش در ادراکات انسان بسیار مهم و ضروری است. درست است که اصل قوه بینایی و قوه شنوایی از شئون نفس بوده و مجرد می باشند ولی باید توجه داشت که این قوا برای انجام ادراکات نیازمند به آلاتی مادی همانند چشم و گوش هستند. اما اینکه چرا کور مادر زاد خواب نمی بیند بخاطر این است که خواب ما تمثل ادراکات و حالات ما در بیداری است. کسی که تا کنون چشمی نداشته تا شیئی را ببیند و یا گوشی نداشته تا صدایی را بشنود در حقیقت مواد خام ادراکات را در عالم ماده و عالم مثال بدست نیاورده است. ادراک بینایی و شنوایی در خواب و بیداری زمانی صورت میگیرد که مواد خام ادارک ،قبلا همانند عکسی از جانب چشم و گوش برای قوای نفس آماده شده باشد. به طوری که اگر این مواد خام ادراکات از ناحیه چشم و گوش به قوای بینایی و شنوایی نرسند انسان حتی در حالت خواب نیز قادر به دیدن و شنیدن نمی باشد.
بله با مفارقت از این جسم مادی، صرفا تعلق نفس از بدن مادی منقطع می شود اما این قطع تعلق نفس به بدن مادی، مانع از مشاهده و دیگر ادراکات نفس نمی شود و نفس پس از مفارقت از ماده نیز میتواند دنیا را مشاهده کند و با اهل دنیا هم سخن شود اما بسیاری از اهل دنیا به جهت تعلق زیاد به جسمانیات، قادر به شنیدن صداهای نفسی که از بدن مفارقت نموده نمی باشند.
در مورد این سوال جناب آقای معلق باید بگویم اختلاف جنسیت محدود به جسم دنیایی نیست و چنین نیست که مرد و زن بودن فقط دردنیا مطرح باشد بلکه در عوالم مافوق نیز اختلاف جنسیت مطرح است روايات زيادي در خصوص وضعيت زنان و مردان در بهشت و جهنم وارد شده ، همچنين از ازدواج مردان و زنان بهشتي با يكديگر يا با حوريان بهشتي وارد شده كه بيانگر وجود جنسيت در آخرت است
از همین جا معلوم می شود که اختلاف جنسیت از خواص نفس است. و چنین نیست که منشا اصلی اختلاف جنسیت، صرفا در آلت مردانگی یا زنانگی باشد، بلکه مرد و زن غیر از این تفاوت مادی در آلت ذکوریت و انوثیت، تفاوتهای روحی و عاطفی و نفسانی بسیاری نیز با یکدیگر دارند که همه اینها مربوط به نفس می باشد.
خوب است این نکته را بدانید که هیچگاه نفس انسان به طور کلی ، مجرد از بدن نمی گردد.زیرا حقیقت نفس ان است که اگر چه در مقام ذات مجرد است ولی درمقام فعل نیازمند به بدن است واگر به فرض محال از بدن جداگردد، دیگر نفس نخواهد بود بلکه در ردیف ملائکه وعقول قرار میگیرد چون ملائکه ذاتا ًوفعلاً مجرد میباشند.
بر این اساس نفس همیشه برای انجام افعال خود نیازمند به بدن است و هیچ وقت بی نیاز از بدن نمی شود منتهی بدن نفس در هر عالمی متناسب با همان عالم است بدن نفس در عالم ماده متناسب با عالم ماده است که همه خصوصیات ماده و جرم را داراست . بدن نفس در عالم مثال متناسب با عالم مثال است که برخی از خصوصیات ماده ، یعنی جرم را دارا نیست اما مابقی خصوصیات ماده را دارد. بدن نفس در عالم عقل نیز از همه احکام ماده برهنه است اما تعدد و تکثر را که لازمه مفاهیم و معانی گوناگون است را دارد.
همه این ابدان در طول یکدیگرند وتفاوت انها در کمال ونقص می باشد بنا براین بدن مثالی همان بدنی مادی است بااین تفاوت که از نقائص ان مبری می باشد ؛به طور مثال :بدن مثالی جرم و وزن ندارد ومی تواند به طرفة العینی در مکانهای بعید حضور یابد نه اینکه بدن مثالی وعقلی غیر از بدن مادی باشد .
واین معنی ادر احادیث متواتر به چشم می خورد:
قال صادق(ع):یا یونس!َ فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِي الدُّنْيَا فَيَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْكَ الصُّورَةِ الَّتِي كَانَتْ فِي الدُّنْيَا(تهذیب-ح -1526)
یعنی امام صادق عليه السّلام فرمود:
چون خدا عزّ و جلّ جانش را بگيرد در كالبدى نهد چون تن دنياش پس ميخورند و مينوشند، و چون تازهواردى بدانها رسد او را بهمان صورتى كه در دنيا بوده ميشناسند.
قال ابو بصیر سالت ابا عبدلله (ع)عن ارواح المومنین فقال الصادق (ع):فی الجنة علی صور ابدانهم لو رایته لقلت فلان.(تهذیب ح 1527).
یعنی ابوبصیر میگوید از امام صادق در مورد ارواح مومنین سوال کردم. امام در جواب فرمود: ایشان در بهشت به صورت بدنهایشان در دنیا محشور میگردند به گونه ای که وقتی او را ببینی میگویی این همان فلانی است.
ممنون از کارشناس محترم
به هنگام فارق شدن از بدن مادی چه طور؟ می توانند ببینند یابشنوند؟ به چه دلیل؟
اگر امکانش هست در مورد بدن عقلی بیشتر توضیح بدهید و بفرمایید که فرق آن با بدن مثالی چیست؟
با عرض معذرت از جناب آقای معلق به دلیل انحراف بحث از مسیر اصلی اش و فاصله گرفتن زیاد از مباحث مربوط به تشریح قوا، فعلا ناگزیرم از جواب سوال حضرتعالی انصراف یافته و به ادامه مطالب مربوط به قوای نفس بپردازم، تا انشاالله در جای خود بیشتر در مورد بدنهای گوناگون نفس مطالبی را تقدیمتان نمایم.
در ادامه مطالب مربوط به حس مشترک باید بگویم فیلسوفانی چون ارسطو و کندى و فارابى، حس مشترک را قوهاى مستقل ندانستهاند. کندى فَنطاسیا (حس مشترک) را قوهاى دانسته که واسطه میان حاسه و عاقله است و صورت محسوسات در غیاب مادّه آنها در آنجا حاضر است.
اما نزد ابنسینا و بیشتر فیلسوفان اسلامیِ بعد از او، حس مشترک نام خاصى براى یکى از قواى باطنى است. به نظر ابن سینا حس مشترک همچون حوضى است که حواس ظاهرى همچون نهرهایى به آن متصل میشوند یا همانند پادشاهى است که حواس پنجگانه در حکم جاسوسان او هستند و اخبارى را به او انتقال میدهند. البته صور حاصله در حس مشترک را قوهاى به نام خیال حفظ میکند.
همچنان که اشاره کردیم دلیل ابنسینا براى وجود حس مشترک، چند چیز است؛ یکی از آنها ارائه شواهدى تجربى بر وجود حس مشترک است؛ از جمله مدوّر پنداشتن امرى که با سرعت در مدارى میچرخد، مانند شعله آتشگردان و خطى دیدن شیئى که مستقیم حرکت میکند، مانند قطرات باران.
همچنین تمثل صورتهاى دروغین در کسى که فاقد برخى از حواس است یا صورى که انسان در حالت خواب یا بیمارى میبیند از نشانههاى وجود این قوه است.
ادامه دارد...
ملاصدرا نیز حس مشترک را قوه ای مستقل و قائم به نفس و مجرد دانسته است. به نظر وى قویترین دلیل بر وجود حس مشترک، مشاهده و ادراک صور در خواب یا بیمارى است که واقعیتى در عالم خارج ندارد. البته به عقیده او اثبات تمایز میان حس مشترک و خیال چندان ارزش فلسفى ندارد و با نفى آن مسئله مهمى ایجاد نمیشود و تنها مسئله مهم اثبات قوه خیال و تجرد آن است که بسیارى از مسائل فلسفى مبتنى بر آن است.
از نظر ابن سینا از مهمترین کارکردی که میتوان برای حس مشترک و قوه تخیل در نظر گرفت، ادراک و مشاهده صور غیبی عالم غیب در خواب و بیداری است که بواسطه معرفت شهودی و حضوری حس مشترک محقق می شود.
این نوع ادراکات حضوری و شهود صور غیبی نیز برای عموم مردم ممکن است و اختصاص به گروه خاصی ندارد. هر فردی که از دل مشغولی های عالم محسوسات به نوعی مفارقت یابد و تعلقش را از دنیا کم کند، بواسطه این قوه می تواند ادراکات شهودی غیبی داشته باشد، به طوری که حتی ممکن است انسان در حالت خواب یا بیداری نیز بر صورتهای شهودی عالم غیب احاطه پیدا کند، اما در بیشتر اوقات به دلیل فساد در توهم و تخیل و عدم کمال قوای حس مشترک و خیال، این شهود از صورت حقیقی خود انحراف یافته و تبدیل به صورتهای دیگری می گردند و یا به دلیل ضعف حافظه فراموش می شوند.
توضیح اینکه قیفی را درنظر می گیریم که از سر گشاد آن هر از گاهی لیوانی آب در آن می ریزیم، ولی از آنجایی که ته قیف کوچک است و باریک و طبیعتاً سرعت خروج آب کم است، جریان پیوستهای را از خروجی مشاهده میکنیم در صورتی که در ورودی جریان ناپیوسته است.
به همین ترتیب اگر فرض کنیم زمان باقی ماندن یک تصویر بر آلات(فیزیکی) دیداری انسان مثلاً هشتدهم ثانیه باشد، اگر در زمان کمتر از این هشتدهم ثانیه تصویر دیگری به همان نقطه ارسال شود، این دو تصویر روی هم افتاده و تصویر برآیندی تشکیل میدهند، بنابراین این دلیل(پیوسته دیدن) میتواند به ساختمان فیزیکی چشم و دیگر کانالهای دیداری ربط داشته باشد. در این صورت نیاز به قوه دیگری هست تا این تصویر برآیند را رصد کند؟
با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب salman14
همچنان که فرمودید در ناپیوسته بودن جریان آبی که از بالا ریخته می شود هیچ شکی نیست همچنان که در ناپیوسته بودن آن حلقه آتشینی که در چرخش آتش گردان دیده می شود هیچ شک و شبهه ای نیست. اما آنچه فعلا ما میبینیم همین حلقه آتشین یا همان آب پوسته قطرات باران است و این مربوط به آلت فیزیکی چشم نیست. چشم صرفا به عنوان یک آلت دیدن اسباب دیدن را برای نفس آماده می کند آنکه میبیند قوه بینایی نفس است یعنی چشم به عنوان آلت فیزیکی به تنهایی حتی علت تام دیدن اشیا نیست بلکه آنچه موجب رویت اشیا است قوه بینایی است، منتهی قوه بینایی به مدد آلت چشم.
وقتی ما حلقه ای از آتش را در آتش گردان میبینم اگر چه ظاهرا خطایی در ادراک دیدن صورت گرفته اما این خطا از ناحیه چشم نیست زیرا چشم صرفا یک آلت برای دیدن است و رویت حقیقی توسط قوه بینایی و حس مشترک انجام میگیرد یعنی حتی در کنار قوه بینایی باید قوه ای به نام حس مشترک باشد تا ادراک بینایی به نحو تام و تمام صورت گیرد زیرا نفس به توسط قوه بینایی تصویری را مشابه آنچه در خارج است در خود انشا و ایجاد میکند سپس از طریق جمع اوری همه اطلاعات شی خارجی اعم از بو صدا تصویر حجم اندازه در یک قوه که همان قوه حس مشترک است حکم میکند که این شی انشا شده در نفس همان شی خارجی است.
در مورد یکپارچه دیده شدن تصویر آتش گردان به صورت یک حلقه هم همچنان که قبلا گفتیم علت آن در ثبت لحظه ای و مکث کوتاه جای گرفتن تصاویر در قوه حس مشترک است یعنی چون به مدت کوتاهی تصاویر در این قوه ثبت می شوند و هنوز صورتی که در آنِ قبلی دریافت شده از بین نرفته است صورت بعدی جایگزین آن می شود نفس دچار این خطا می شود که حلقه ای حقیقی از آتش در بیرون شکل گرفته است.
با سلام خدمت دوستان.
اینجانب هرچند تازه وارد این بحث شدم ولی همه پست ها را کمابیش مطالعه کرده ام. هرچند اصل مطلب بسیار عالیست و ادامه خواهم داد ولی متاسفانه همچنان برپایه دانش پیشینیان بنا شده است و من اطمینان دارم که قابل بروزرسانی می باشد.
ابن سینا در زمان خود هم فیلسوف علوم دینی بود و هم دانشمند علوم تجربی و توانسته ارتباط خوبی بین علوم تجربی زمان خود و علوم دینی برقرار نماید ولی متاسفانه (البته خوشبختانه) به دلیل گسترده شدن علوم دانشمندان علوم مختلف در تخصص خود هر یک به راه خود می رود و علمای علوم دینی به ناچار استدلالات خود را بر پایه یافته های پیشینیان عنوان می کنند که این می تواند خطراتی به همراه داشته باشد.
هرچند اطمینان دارم که اگر بر اساس یافته های امروزی نیز معارف بناشوند نتیجه نهایی اغلب یکی خواهد بود و اگر هم تفاوتی باشد در جهت بهتر شدن خواهد بود.
لذا نمی دانم اگر اشکالاتی که به پست های گذشته دارم را عنوان کنم باعث آشفتگی بحث می شود یا پیشرفت ان. لذا دست نگه میدارم و این بروزرسانی را به عهده خودم میگذارم و چایی عنوان نمی کنم.
اما درباره بحث اخیر لازم است با یک سوال ادامه دهم:
اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)
ببخشید مزاحم شدم.
اگر دوربین عکاسی از یک پنکه یا قطرات باران عکس بگیرد نیز آن خطاها در عکس مشهود خواهد بود. آیا به نظر شما دوربین عکاسی یا فیلم برداری که بسته به کیفیت سختشان حدی از این خطا را ثبت می نمایند نیز دارای آن قوه حس مشترک هستند!!!!!!!!!
(فراموش نشود مکانیزم ایجاد تصاویر در چشم و آماده سازی جهت ارسال به مغز بسیار شبیه کار دوربین است.)
ببخشید مزاحم شدم.
سلام خدمت دوستم جناب aminjet
تا آنجایی که بنده مطلع هستم،جدای از شباهت مکانیزم ها،مکانیزم دیده شدن شیء به وسیله ی ما،با مکانیزم ظاهر شدن عکس بر روی کاغذ تفاوت دارد.تفاوت آنجاست که در قدم اول(یعنی مکانیزم ایجاد تصویر در چشم و ایجاد تصویر در دوربین عکاسی که اشاره فرموید) شبیه هم میباشند.اما برای دیدن شیء مرحله ای اضافه بر این مکانیزم برای چشم وجود دارد که با دوربین عکاسی متفاوت است.به این صورت که:
نور از دوربین عکاسی(مدل های قدیمی) عبور کرده و بر ورقه مخصوص سیاه رنگ،تابیده میشود که باعث انفعالات در آن میشود.حال اگر دریچه ی دوربین را به مدت 10 ثانیه باز بگذاریم،هر نوری که در این 10 ثانیه از لنز دوربین گذشته و به نوار مخصوص تابانده شده،نوار را منفعل میکند.دقیقا مانند تصور زیر
اما در چشم،نواری وجود ندارد که عکس ها در آن ثبت شود،بلکه قوّه ای وجود دارد،که در لحظه ادراک میکند و توان درک و ثبت حتی یک لحظه قبل را مانند نوار دوربین ندارد.پس ممتد دیدن تصاویر،دلیلی بر وجود حس مشترک میتواند باشد.
متاسفانه این طور نیست.
هرچند به چیزی شبیه حس مشترک که کار تجزیه و تحلیل اطلاعات رسیده از سایر آلات ورودی را به عهده دارد و آن به اطلاعات قابل درک تبدیل میکند معتقدم ولی در مورد چشم قضیه این نیست.
سنسورهای گیرنده نور که کار تبدیل اطلاعات تصویری به پالسهای عصبی جهت ارسال به مغز را به عهده دارند نیاز به زمان دارند. اگر حادثه بیرونی با سرعتی بیش از زمان مورد نیاز این سنسور (حسگر)ها اطفاق بیافتد هنوز اثر تصویر قبلی از بین نرفته و ارصال نشده بعدی حادث می شود و این کاملا خطای ابزاری چشم است و ربطی به حس مشترک ندارد.
منظور این نیست که در عالم خارج تصاویر متصلند. بلکه چشم تصاویر اشتباه ارسال می کند.
هم اینطور در مورد قوه ای که فرمودید نقش تقسیم غذا بین اجزا بدن و تشخیص این که به کدام عضو به چه میزان و چه چیزی را بدهد. این قوه نیز وجود ندارد. غذاها بیمیزان یکسان درخون موجود بوده و به همه اعضا ارسال می شوند. هر عضو خود بر حسب نیازی که دارد هر آنچه مورد نیازش است برمی دارد و کاری به باقی ندارد. البته اعضا دقیقاً هم به این خوبی عمل نمیکنند و گاها خوردن بیش از حد یک ماده باعث انباشتگی آن در یک عضو و مسمومیتش میشود. وای این به آن معنیست که اعضا دقیقاً میزان نیاز خود را تشخیص نمیدهند و ممکن است مازاد برداشت کنند. اما چیزی که قطعی است ماده مورد نیاز را خود عضو برمیدارد نه این که قوه مجزایی آن را تقسیم کند.
ضمنا در مورد نطفه هم هرآنچه گفته شد اشتباه بود و علم روز چیز دیگری میگوید. نقشه بدن کامل و نهایی انسان در سلول های بنیادی موجود است و اجزا بدن بر اساس آن نقشه به دقت مهندسی شده ساخته می شود و اگر به دلیلی آن نقشه مخدوش شود بیماری سرطان رخ خواهد داد.
در باره قوای ادارکی که صحبت شد تعمیم دادن آن به مراتب بالاتر هستی دلیل می خواهد. از دیدگاه مادی امکان ارسال و دریافت امواج الکترومغناطیسی و تبدیل آن به اطلاعات در مغز نیز بود (اگر اشتباه نکنم بعضی از حشرات این کار را می کنند.مهم نیست) اما چون این ابزار برای انسان تعبیه نشده است مانیز آن را خارج از قوای نفس دیدیم و اگر این ابزار بود و به آن عادت داشتیم آن را هم با تعابیری به قوای نفس اضافه میکردیم و آن را برای نفس اصیل دانسته و خاص عالم مادی نمیدیدیم.
ولی تا اثبات نشود من نمیتوانم بپذیرم که در مراتب بالاتر هم ادراک از طریق این قوا صورت بگیرد بلکه تا کنون معتقد بوده ام که درآنجا ادراک مستقیمتر و یا به صورت حضور معلوم نزد عالم و یا به صورت حضور تصویری از معلوم نزد عالم (بینیاز به قوای پنجگانه) صورت میگیرد.
[FONT=Arial Black][FONT=Lotus]با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم [FONT=Lotus]aminjet[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Arial Black]در مورد این فرمایش حضرتعالی باید بگویم از هرگونه انتقاد یا اشکالی به مطالبی که تا کنون تقدیم محضرتان نمودم استقبال میکنم . حقیر به هیچ وجه ادعای تمامیت و بی نقصی مطالبی را که ارائه می دهم ندارم و خوشحال می شوم شما و دیگر دوستان از تجربیات علم جدید و پیشرفتهایش نمونه هایی برای نقض آنچه گفته می شود ارائه دهید بدیهی است اگر اشکالات شما مطابق حکم عقل ومنطق بوده و دلایلی متقنی بر رد مطالبم بیابم به دیده منت آنها را پذیرفته و از شما و دیگر دوستان بخاطر این محبتی که به این حقیر روا داشتید سپاسگذار خواهم بود.
اما در مورد این اشکالتان باید بگویم: اتفاقا مثال بسیار خوبی زدید که ما را به مرادمان نزدیکتر میکند منتهی به دقت به آنچه میگویم توجه کنید تا مطلب دانسته شود.
پیوسته دیده شدن حلقه آتش گردان یا پنکه متحرک یا چرخ ماشین متحرک در عکس مربوط به سرعت شاتر و دیافراگم دوربین عکاسی است. در هنر عکاسی می گویند هرچقدر سرعت شاتر بیشتر و دریچه دیافراگم بسته تر باشد برای ثابت دیدن اشیای در حال حرکت مناسب تر است. برای فهم بیشتر این مطلب ناگزیر به ارائه توضیحاتی هستم.
قبل از هرچیز لازم است معنای دیافراگم و شاتر را در دوربین عکاسی کمی توضیح دهم.
دیافراگم به دریچهای بر روی لنز گفته میشود که در زمان ثبت عکس، نور از میان آن عبور میکند. واضح است بزرگتر بودن دیافراگم منجر به عبور مقدار نور بیشتری خواهد شد. دریچه دیافراگم در دوربین عکاسی از اهمیت بالایی برخوردار است زیرا عکاسی ایده آل در شرایط گوناگون تماما بر اساس تغییر دادن در نور است.
یکی دیگر از عناصر مهم در ثبت یک تصویر سرعت شاتر است. این عامل کنترل کننده زمان ورود نور به دستگاه دوربین است. سرعت شاتر بر اساس ثانیه انجام میگیرد. برای مثال 4 دهم معادل 4 ثانیه و ¼ معادل یک چهارم ثانیه است. سرعت پایین شاتر منجر به سوختن و یا روشن شدن بیش از اندازه عکس خواهد شد زیرا در تمامی مدتی که شاتر باز است، نور درحال تابیده شدن به درون حسگرهای دوربین است.
ادامه دارد...
[FONT=Lotus]ایده پایه ای و اساسی هر دوربینی جمع آوری نور ، و ثبت آن روی نوعی ماده حساس به نور است که در دوربین های قدیمی تر آن را به عنوان فیلم عکاسی می شناختیم، و در دوربین های دیجیتال این وظیفه بر عهده سنسورهای حساس به نور است.
[FONT=Lotus]از آنجا که ما می دانیم که نور با سرعت مشخصی در فضا سیر می کند، هنگامی که شما قصد عکاسی از یک سوژه را دارید تنها مقدار محدودی از آن وجود دارد، و تنها کسری از آن از طریق لنز به مواد حساس به نور داخل دوربین راه می یابد. یک عکاس این مقدار نور را توسط دو از ابزار عمده می تواند تنظیم کند: دیافراگم و سرعت شاتر.
[FONT=Lotus]سرعت شاتر و تنظیم دیافراگم با هم در ارتباطند، بدین معنا که سرعت های آهسته شاتر می تواند تنظیم عدد کوچکتر دیافراگم را جبران کند، و همچنین گشادی دهانه دیافراگم می تواند سرعت شاتر بسیار سریع را جبران کند.
[FONT=Lotus]حال می خواهیم از ماشینی که در حال حرکت است عکس بگیریم به گونه ای که چرخهای متحرک ماشین ثابت نشان داده شود. در این حال اگر با سرعت شاتر 45/1 ثانیه عکس بگیریم نتیجه عکسمان عکس زیر می شود.
[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Lotus]
[FONT=Lotus]
[FONT=Lotus][FONT=Lotus]
[FONT=Lotus] [FONT=Lotus][FONT=Lotus]با این توضیح معلوم می شود در دوربین عکاسی هم ساکن یا متحرک دیده شدن اشیای متحرک رابطه تنگاتنگی با مقدار و سرعت نوری دارد که از طریق دیافراگم وارد در دوربین شده و در دوربین نوعی ماده حساس به نور (در دوربینهای قدیمی) یا سنسورهای حساس به نور (در دوربینهای دیجیتالی) را مورد انفعال قرار میدهد. [FONT=Lotus]پس آنچه موجب پیوستگی تصاویر متحرک در دیدگان ما می شود افزایش سرعت حرکات نور و ورود آن در چشم است. تا اینجا ما هیچ اختلافی با شما نداریم. اختلاف ما با شما و همه کسانی که همه احوالات نفس را مادی انگاشته و به طور کلی مادی نگر هستند این است که ادراک دیدن و شنیدن به صرف ورود این انعکاس نور در طبقات چشم و انفعال سنسورها و عصبهای چشمی و دماغی نیست نشانه بارزش آنجا است که ما در بسیاری اوقات چشم به اشیای گوناگون دوخته ایم و انعکاسی از نور آنها وارد چشم ما شده است اما از آنجا که توجه ما به امور دیگری است آنها را نمی بینیم مثلا چشممان به تلوزیون است اما چون فکرمان مشغول دعوایی است که امروز با دوستمان داشته ایم نه تصاویر تلوزیون را می بینیم و نه صدای آن را می شنویم. معلوم می شود نفس و توجهات آن نقش اساسی و محوری در دیدن و شنیدن دارد. [FONT=Lotus]حس مشترک قوه ای در نفس برای جمع آوری و دریافت همه ادراکات حواس ظاهری و ترکیب و دوخت و دوز میان آنها است اگر این قوه نباشد ما هیچ وقت نمیتوانیم با دیدن قند بگوییم قند است بلکه حتما باید ان را بچشیم و با چشیدنش حکم به قند بودنش بکنیم. وجود حس مشترک در نفس ما نشانه های بارز بسیاری دارد که آنچه نقل نمودیم از اتصال و پیوستگی قطرات باران و آتشگردان یکی از نشانه های آن است.
[FONT=Lotus]حس مشترک علاوه بر اینکه در مورد ادراکات حواس ظاهری این ترکیب و دوخت دوز را دارد در مورد ادراکات صور خیالی و غیبی نیز همین نوع ترکیب را انجام میدهد. اگر شما نپذیرید که ترکیب و دوخت و دوز این ادراکات مربوط به حس مشترک است و آن را کاملا مادی بدانید از شما سوال میکنیم که ادراک صور خیالی در خواب و یا در بیداری در اذهانمان با کدام جزء مادی از بدنمان مورد ادراک قرار میگیرد. اگر بگویید که ادراک آنها مربوط به قوه خیال است اکنون میخواهیم در مورد قوه خیال برایتان عرایضی را تقدیم کنیم و بگوییم این قوه در موجود ما اساسا کار ادراکی ندارد بلکه قوه ای برای نگه داری و حفظ صور خیالی است. اگر اشکالات و ایرادات حس مشترک تمام شده با اجازه تان به ذکر قوه خیال بپردازیم.
سلام
این حقیر مشکلی با وجود یک توانایی یا قوه در نفس جهت جمع بندی آنچه از ابزار مادی به مغز ارسال می شود نداشتم. صرفاً عرض شد مشکل پیوسته دیده شدن اشیا ربطی به آن قوه ندارد و بهتر است مثال زده نشود وگرنه بدیهی است که همه انچه از این ابزار مادی به مغز ارسال شد در یک جا باید جمع بندی و تبدیل به اطلاعات قابل درک شود و چه از نظر مادی و چه از نظر غیر مادی وجود این قوا الزامیست.
من چند مورد درباره قوه ای که نقش تقسیم غذا به سایر اعضا را داشت نیز عرض کردم که پاسخی داده نشد. ضمناً مشکل اصیل دانستن این قوا در نفس در حالی که اثباتی ندارد.
من اصراری ندارم که با سوالاتم بحث را مغشوش نمایم. بیشتر مشتاقم شما فرمایشات را ارسال بفرمایید و من خودم برای خودم در حد علوم طبیعی روز آن را بروز رسانی کرده و جایی هم عنوان نمیکنم که بحث مغشوش نشود و پیوستگیش از دست نرود.
به هر حال این بدیهی است که علوم تجربی زبان ابن سینا با علوم امروز تفاوت زیادی داشته باشد و انطباق قوای نفس با قوای مادی بر اساس علوم ان زمان با این زمان فرق داشته باشد.
به هر حال معتقدم نتیجه یکیست.
به قول حامد والله الموفق
با سلام خدمت همه دوستان بویژه استاد اویس عزیز
بنده مدتی هست که سرباز شدم و کلاس ها رو با تاخیر دنبال می کنم البته یه فرصت جالب برام در سربازی پیش اومد که یکی از هم خدمتی هام پزشک هست و من همین بحث رو با ایشون در میون گذاشتم ایشون می گفت در عالم پزشکی چیزی به نام روح یا نفس یا خیال وجود نداره الا انفعالات مغزی...
مثلا وقتی خواب می بینیم فلان جای مغز تغییر میکنه ... من به ایشون این مطلب رو گوشزد کردم چون فلان مکان مغز تغییر میکنه اثبات نمیشه که خواب در مغز اتفاق می افته ، همین مثل برای چشم هم هست چون مردمک تغییر میکنه یا شبکیه چشم عقب جلو میشه اثبات نمی کنه که درک بوسیله چشم به تنهایی اتفاق می افته.. پس تا اینجا می تونیم بگیم به طور منصفانه دلایل پزشکی صرف عدم وجود قسمت غیر مادی رو اثبات نمی کنه....
اما بحثمون کشید به بیماران اسکیزوفرنی که خیلاتی دارند و عمدتا در بیداری صدا یا خیالاتی میشنوند و میبیند...
باز جناب دکتر گفت که مربوط به انفعالات مغزی میشه یعنی علتش فیزیولوژی صرف هست من این جا دست گذاشتم رو این مطلب که اگه حق با شما باشه این اختلال باید باعث شه تصاویر خیالی دیده شده یا صداهای شنیده شده در هم و بر هم باشه چون اسکیزو ها دچار اختلال فیزولوژی شدند .... اما دکتر می گفت که کاملا تصاویر معنی داری میبینند و کاملا صداهای معنی داری میشنوند.....
یه نکته دیگه که خیلی عجیب هست این هست که این بیماران فقط خیالت و صداهایی راجع به انجام خودکشی قتل و جنایب می شنوند... حتی دکتر یه بیمار داشته بود که نعوذ بالله قرآن رو آتیش زده بود، یا در حین خوندن نماز یه عده آدم با قد کوتاه رو می دیده که بهش می گفتند چرا نماز می خونی برای کی می خونی....
وقتی من همین نکته رو به دکتر گفتم به فکر فرو رفت که چجور فعل و انفعالات شیمیایی و عصبی باعث دیدن خیال معنی دار ، هوشمند ، کلمات و جملات دقیق میشه و در ثانی چجور فیزیولوژی باعث دیدن خیالی میشه که تنها پیشنهادات خبیثانه میده، پیشنهاد به انجام گناه و ..... ( پناه بر خدا از شر شیطان و کمک کارانش)
البته دوست داشتم این بحث رو زمانی که استاد اویس راجع به خیال بحث می کنند مطرح کنم اما لازم دیدم که همین جا برای رد مادی نگاری تمام اتفاقاتی که تو عالم روح و جسم میفته بیان کنم، البته دوست دارم یه مقاله راجع به عالم خیال بنویسم و نظر، تجربیات، دیدگاه های غرب و شرق ، عرفانی و علمی رو در کنار هم بررسی کنم....
با تشکر
با سلام
پس چرا دیگه بحث ادامه پیدا نکرد؟!!!
(البته این پست هایی که مبنی بر تقاضای ادامه بحث است رو پیشنهاد می کنم حذف بشن که صرفاً پست های علمی باقی بمونن.)
دوستان عزیز سلام
با توجه به مرخصی استاد مطلب ارائه شده رابرای مطالعه خوب دانستم امیدوارم از اینکه با موضوع بحث
فاصله دارد مرا می بخشید .
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
ضمن عرض معذرت از همه عزیزان و سروران گرامی ام بخاطر فاصله ای که در میان دروس حاصل شد اکنون به ادامه طرح مباحث مربوط به تشریح قوا می پردازیم.
تاکنون قوای ظاهری انسان و یکی از قوای باطنی انسان به نام حس مشترک را مورد بررسی قرار دادیم. اکنون جای آن است که پیرامون قوه خیال که دومین قوه از قوای باطنی انسان است عرائضی را خدمتتان تقدیم نماییم.
در كتب حکمی و فلسفی، قوه اى را كه انسان بدان اشياى جزئى شکل دار را با طول و عرض و ارتفاع صورت خاص آنها تصوّر مى كند قوه خيال و متخيّله، و فعل قوه خيال را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى نامند.
در حقیقت تمامی ادراکاتی که ما در خواب داریم و همه اشباح و اشكالی را که در خواب می بینیم از ناحیه همین قوه می باشد. مطمانا وقتی در خواب میبینیم كه در كشتى نشسته و در اقيانوس سفر مىكنیم و يا در هواپیما بر فراز آسمان پرواز مىکنیم تمامی این ابعاد و اشكال و مقادير و هيئات و اوضاع در يك سلول مغزی منطبع نمی باشد.
چنین نیست که تمای آنچه در خواب می بینیم به تناسب واقعيتشان كوچك شده و بر سلولى مغزی انطباع یافته باشند. زیرا به روشنی پیدا است که ما این اشیاء را با اوصاف مذكور ادراك مىكنيم. و هیچ عاقلی در اين واقعيت كه آن اجسام با بزرگى و اوصافشان ادراك مىشوند شك و شبهه نمی كند.
سوال این است که ظرف تحقق این همه اشکال و صور در کجای ما می باشد؟
بديهى است كه اگر هر عضوى از اعضاى پيكر آدمى باشد مثلا به جاى سلول مغز، جمجمه سر را نام ببريم موجب انطباع كبير در صغير خواهد شد و انطباع كبير در صغير محال است. یعنی محال است که شیئی کبیر و بزرگ در شیئی صغیر و کوچک جای گیرد. مانند اینکه نمیتوان کره زمین را در یک تخم مرغ قرار داد و محال بودن این امر روشن است.
معلوم می شود ظرف تبوت و تحقق این همه اشکال و صوری که در خواب می بینیم موجودى غير از اين اعضاى ظاهرى و باطنى مادى انسان است يعنى بايد موجودى باشد غیر از ماده تا انطباع كبير در صغير لازم نيايد. پس نتيجه می گیریم كه ظرف صور خياليه هم موجودى است غیر از ماده. يعنى قوه خيال هم منطبع در ماده نيست.
ادامه دارد...
یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد، و از این جهت صور خیالی همانند صور علمیه عقلیه هستند. يعنى همچنان كه وقتی صورت علميهاى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمىشود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است.
پس صورت خيالى از اين جهت مغاير با ماده و مادى و مشابه با صورت عقليه است زيرا كه ماده پيوسته در حركت است و از قوه به فعل و از نقص به كمال و از ضعف به شدّت مىرود.
صورت خيالى اگر چه به فعليّت رسيده است و در صورت خيالى بودنِ فلان شکل تام و تمام است ولى چون مثال موجود خارجى است داراى طول و عرض است لذا قابل انقسام و تجزيه نیز هست؛ بر خلاف صور علمیه عقلیه که قابل انقسام و تجزیه نمی باشند. پس صورت خيالى، امری بين ماده و صورت معقوله است يعنى برزخ و حد فاصل ميان آن دو است كه از جهتى نه آن است و نه اين، و از جهتى، هم آن است و هم اين، كه به برخى از صفات آن متصف است و به برخى از صفات اين.
با سلام وشادباش بخاطر شروع مجدد بحث
لطفا جمله زیر را توضیح بفرمایید. با تشکر
"یکی از خصوصیات صور خیالی آن است که قوه در آنها راه ندارد"
در پست بالا در مورد جمله ای که سوال فرمودید توضیح داده شد و گفتیم که مراد از قوه یعنی خلل و نقص و نداشتن کمال و استعدای برای رسیدن به آن کمال، یعنی چیزی که موجب حرکت شی برای کمال یابی می شود. لذا در توضیحاتمان گفتیم:
«يعنى همچنان كه وقتی صورت علميهاى، حاصل شد، هيچگاه خلل و نقصان در آنها راه ندارد و در هر زمان و مكان همان صورت علميه است، صورت خيالى كه هم واقعيت و حقيقى است كه چون انسان آن را ادراك كرده و يافته است به فعليّت رسيده است و ديگرگون نمىشود و حركت و استكمال در آن راه ندارد، و همواره همين است.»
به نام خدا
سلام
جناب اویس گرامی
ضمن تقدیر از مطالب ارزنده جنابعالی , عکسی تهیه کردم که برگرفته از مطالب جنابعالی می باشد .
جناب اویس گرامی با خواندن مطالب شما بزرگی بی وصف خداوند برایم واضح تر گردیده . لحظاتی هم از این همه بزرگی ترسیدم و با یاد خداوند آرام گشتم .
با عرض سلام و ادب خدمت دوست خوبم جناب vahid_barvarz
ضمن تقدیرو تشکر فراوان از جنابعالی بخاطر فراهم کردن جدول فوق، خداوند را بسیار شاکر و سپاسگذارم که سیاهه های حقیر موجب ادراک بیشتر عظمت و کبریایی خداوند در نزد برخی از بندگان مومنش شده است. مزید و استمرار این نعمت الهی را برای جمیع دوستانم از خداوند مسالت دارم و قدردان محبت همه عزیزان و سروران گرامی ام هستم.
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟ و منظور از شناخت خود چیست؟ شناحت خود چه ربطی به شناخت خدا دارد؟
با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب استدلال
از آنجا که این سوال در تاپیکهای گذشته و نیز در پستهای دیگر مفصل جواب داده شده است بهتر است بخاطر عدم گسستگی بحث ما که در مورد تشریح قوای انسانی است، به همان مباحث قبلی و تاپیکها دیگر مراجعه کنید و اگر علاقه مند به آغازی دیگر بر این بحث هستید لطفا آنرا در تاپیکی با عنوانی مستقل مطرح نمایید تا من یا دوستان بزرگوار دیگرم پاسخگوی حضرتعالی باشیم.
سلام خدمت جناب اويس
منتظر ادامه بحثم اما خيلي كند پيش ميرود، اگر ميشه درس راجلو ببريد
خواجه طوسى در شرح فصل چهاردهم نمط ششم اشارات بوعلی سینا در مورد قوه خیال گويد:
(القوة الخيالية فى الانسان هى المبدأ الأول لتحريك بدنه)
یعنی قوه خيال در انسان مبداء اوّل تحريك بدن اوست. اين سخن خواجه فرمایش بسیار بلند و ارجمندی است. قوه خيال در انسان مبدأ اوّل به حرکت در آمدن بدن اوست از اين جهت كه قوه خیال به بدن نزديكتر از قوه عاقله است، به علّت اين كه قوه عاقله به دلیل تجرد کاملی که دارد بسیار رفیع تر و شامخ تر از قوه خیال است که فقط تجرد برزخی دارد.
آنچه را كه انسان بواسطه قوه عاقله خویش می انديشد در قوه خيال او تمثّل مىيابد يعنى صورتى به وزان آنچه انديشيده در اين كارخانه صورتگرى انسان به نام خيال نقش می بندد و اين صور نقش یافته در خیال موجب انفعالات بدن و حركات او می گردد.
لذا بدين مناسبت قوه عاقله مبدأ دوم و قوه خيال مبدأ اوّل حركات بدن است كه اين به وى نزديك است و آن از وى دور، چنانكه در اطفال كه هنوز به مرحله عقل نرسيدهاند به خوبى مشهود و معلوم است كه مبدأ اوّل تحريك بدن آنان قوه خيال و خواستههاى خيالى است. اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كردهاند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند نه انسانى، و همه در گير و دار و بگير و ببند و داد وستد معیشت دنیوی خویش هستند.
پس دانستیم که قوه خیال مبداء اول تحریک بدن انسان است، اگرچه همين قوه خيال مبدأ تحريك بدن حيوانات نيز هست ولى آنان با توجه به آثار و افعال وجوديشان مبدأ عقلى ندارند اگرچه صاحب قوه وهميّه می باشند. قوه خیال در انسان و حيوان دارای مراتب و درجات قوت و ضعف است. اگر چه قوه خياليه انسان با قوه خياليه حيوان تفاوت بسيار دارد.
البته باید توجه داشت اینکه گفتیم: «اكثرى مردم نیز به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده اند و می توان گفت حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند» مقصود اين نيست كه قوه خيال در انسان غلط و نارواست و نباید بدان مجالی برای عرض اندام داد بلكه مراد اين است كه نبايد در اين حدود توقف كرد بلكه جميع قوا از طبع تا عقل وسايل پيشرفت انسان و تور شكار اوست. اگر انسان آنها را نداشته باشد ناقص است، بايد آنها را به كار ببرد تا درجه درجه به مدارج و معارج مقامات شامخه انسانى عروج كند نه در حدّى از آن حدود بماند. به قول حکیم سنايى غزنوى در كتاب شريف حديقة الحقيقه:
عالَم طبع و وهم و حسّ و خيال همه بازيچهاند و ما اطفال
غازيان طفل خويش را پيوست تيغ چوبين از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مردِ كار شود تيغ چو بينش ذو الفقار شود
لذا گفته اند كه انسان را سه سير است يكى سير مادّى طبيعى، و دوم سير برزخى مثالى، و سوم سير عقلى. سیر اول و دوم را نهايت است و سیر سوم بی نهايت.
اجازه دهید به مناسبت آنچه در مورد توقف اکثر مردم در حد قوه خیال، بیان نموده ام تمثیلی مشهور را از جناب افلاطون که در کتاب هفتم محاوره جمهوری خود بیان نموده است، تقدیم محضرتان نمایم.
یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که پشت به دهانه غارند و به یکدیگر غل و زنجیر شدهاند وجود دارند، یعنی به گونه ای دربندند که همیشه رویشان به سمت دیوار درونی روبهروی دهانه غار بوده است و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند و نور خورشید را در بیرون از غار ندیده اند. در پشت این افراد، یعنی بین زندانیان و دهانه غار آتشی روشن است و در جلوی این آتش، انسانهای دیگری که مجسمههایی از حیوانات را با خود حمل می کنند و با یکدیگر صحبت می کنند قرار دارند و هنگامی که حرکت میکنند سایهٔ آنها و مجسمه هایی که در دست دارند بر دیوار روبهرو میافتد.
زندانيان که رويشان به ديوار دروني غار است، نمي توانند افرادی را که در پشت سرشان با آن مجسمه های در حرکتند ببينند، اما سايه هاي آنها و اشيائي را که روي ديوار غار افتاده است، مي بينند. آنها فقط سايه ها را مي ببينند، سخناني را هم که مي شنوند، گفت وشنود سايه ها با يکديگر مي انگارند.
افلاطون در این تمثیل، عموم مردم را در زندگی روز مره شان به زندانيان در غار تشبیه نموده است، که زندگي خود را در حالت خيال و پندار مي گذرانند و تنها سايه هاي واقعيت را ميبينند و تنها انعکاسات صورت حقیقی را می شنوند. ادراک آنها درباره ی عالَم بسیار ناقص است، و به سبب شهوات و تعصّبات خود به کجی و انحراف گرائیده است. در حقیقت، وضع آنان بهتر از وضع کودکان خیال پرداز نیست، سخت پایبند تصوّرات کج و منحرف خویشند، و نمی خواهند از زندان اوهام و خیالات خود نجات یابند. به طوری که اگر ناگهان آزاد شوند و به آنها گفته شود که به واقعیاتی که قبلاً سایه های آنها را دیده اید نظر افگنید، به علّت درخشندگی زیاد نور کور می شوند، و می پندارند که سایه ها بسیار واقعی تر از واقعیّتهاست.
ادامه دارد...
حال در نظر بگیرید که یک روز یکی از زندانیان از بند اسارت رهایی یافته و به خود شهامت می دهد که پشت سرش را به تدریج نگریسته و به شعله های آتش نگاه کند. در ابتدا نور آتش چشمانش را اذیت می کند و نمی تواند جایی را ببیند، اما آهسته آهسته قادر می شود واقعیت دنیای اطراف خویش را مشاهده کند و صاحبان سایه ها را ببیند
آنگاه چون مجال حرکت کردن یافته از دهانه ی غار خارج شده و در برابر نور عظیم خورشید که همان خورشید عالم تاب حق سبحانه و تعالی است قرار می گیرد، نوری که به علت تابش زیاد، بار دیگر چشمان او را اذیت نموده و قدرت بینایی را از او می گیرد. اما به مدد همان نور عالم تاب به تدریج قوت ادراکِ نه آن خورشید، بلکه اشیایی که خورشید بدانها تابیده است را پیدا می کند و رفته رفته واقعیات زندگی بیرون و تراژدی زندگی حقیقی و لذات واقعی انسانی را می تواند به عینه ببیند و لمس کند. در حالی که او تا پیش از این به جهان مجازی سایه ها قناعت کرده بود، جز آن را نمی فهمید و تصویری از ماورای آنها در خود نداشت.
در همین حین به یاد دوستان زندانی اش می افتد که چه نعمتی را از کف داده اند و از این بایت به حال آنها افسوس می خورد. پس از چندی بهره وری از لذات عالم واقعی، او به قصد دستگیری از یاران دربندش، دوباره به جایگاه سابقش در انتهای غار باز می گرد . اکنون دیگر چشمان حقیقت یاب او، به این سایه ها خو نمی گیرد و آنها را حقیقی نمی پندارد، آنگونه که همواره برای دوستان زندانی اش ، به نظر می رسید.
وقتی او برای دستانش از جهان بیرون غار می گوید ؛ آنها به حرف های او بی توجه بوده، و بر این باورند که خارج شدن او از غار ، نور چشمانش را از بین برده و کور گردیده و او را به هذیان و گذاف گویی کشانده است. در حالی که او، جهان واقعی را مشاهده کرده ، اما دوستانش به همان جهان سایه ها و نمودهای سطحی دل خوش بوده اند ، و حتی آنقدر به این باور دل خوش بوده اند ، که اگر اجازه ی خروج از غار را داشتند ، اراده ی بیرون رفتن از غار را در خویش نمی دیدند...
دوست خوبم برادر حقیرت در این تمثیل افلاطون، سعی خود را نمود تا با استخدام درست واژه ها تو را به همان معنایی سوق دهد که رهیافتگان حقیقت، عمری در صدد بیان آنها به من و تو هستند. امید است مورد پسندت واقع شده باشد.
با تشکر فراوان از دوست خوبم جناب مفتقر بخاطر دقت در مطالب و توضیحات مفیدشان
در ادامه تشریح قوه خیال گوییم: جبلّى و سرشت قوه خيال بر محاكات، یعنی حکایتگری موجودات خارجی است به تعبیر دیگر قوه خيال پيوسته در خواب و بیداری در كار است و كارش تمثل دادن معانى است يعنى معانى را خواه جزئى و خواه كلّى به صورت اشياى محسوس جزئى در مىآورد.
از جمله خصوصیات قوه خیال این است که در وقتی که سر آسوده دارد و مزاحمت و اشتغالی از بیرون برای او نیست بهتر و بيشتر میتواند به كار خود برسد لذا تا هنگامی که فرد بیدار است با قوای ظاهریش به ادراکات گوناگونی چون دیدن و شنیدن و یافتن و اندیشیدن و امثال آن مشغول است، قوه خیال تضعیف گشته و تا حدّ زیادی موجب انصراف فرد از قوه خیال می شود لذا قوه خیال مجال چندانی برای صورتگری وبازیگری اشکال و صور گوناگون پیدا نمی کند اما به محض اینکه شخص از ادراکات ظاهری چشم پوشید و مثلا به خواب رفت میدان برای تاخت و تاز قوه متخیله و بازیگریهایش آغاز می شود و شروع به صورتگریهای گوناگون از گذشته تا حال و آینده می نماید و از این جا سرّ این حقیقت را دریاب که چرا در نماز هنگامی که تصمیم می گیریم در برابر خدایی واحد سرتعظیم فرود بیاوریم و چشم و گوش را از ادراکات دیگر ببیندیم تازه قوه خیال با همه سربازان و لشکریانش از طریق مرور خاطرات و صور گوناگون برای اشتات و پراکندگی ما هجوم می آورند...
لذا بر اساس آنچه در پست فوق گفتیم فعالیت قوه خیال به زمانی که انسان در خواب است اختصاص ندارد بلکه ما نمونه هاى متعددى از فعاليت قوه خيال در بيدارى داريم مثلا يك غزل زيبا يا يك قصيده بكر, از فعاليت قوه خيال پديد می آید به طور کلی به بركت قوه خيال است كه شاعران و نقاشان و خطاطان و دیگر هنرمندان تجسمی مى توانند آثارى بديع و شگفت انگيزی به وجود آورند. چه اینکه تمامی ادراکات بی اساس افراد دیوانه نیز از ناحیه بازیگریها و رهزنیهای قوه خیال است.
زیرا قوه خیال چون ديگر قواى ظاهره و باطنه، از شؤون و فروع نفس ناطقه و مظاهر اویند و چون قوه خیال از شؤون نفس است و نفس ناطقه نیز ذاتا آگاه و بيدار است و موجودى است كه هيچ گاه خواب در ذات وى راه ندارد، قوه خیال نیز در خواب و بيدارى، دائما بيدار و پيوسته در كار و كوشش است،
خواب از اختصاصات عالم طبیعت و از اوصاف تن و بدن مادی است. وقتی که بدن مىخوابد روح همچنان در عالم خواب در کار است ولذا توسط قوه خیالش، خوابهاى خوش مىبيند و معارف شگفت تحصيل مىنماید و در بيدارى نیز از طریق هیپنوتیزم و انصراف بدن، انتقال به معانى و حقايق پيدا مىكند.
بسيارى از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشته ها و اعلام به امور آينده است كه اصلا هيچ يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نمى كرد. و یا در تنويم مغناطيسى بيدار را خواب مى كنند و در آن حال از وى پرسشهايى شگفت مى كنند و پاسخهايى درست از وى مى شنوند. اين عمل در عصر حاضر جهانگير شده و دانشمندان اسلامى و غير اسلامى در اين موضوع كتابها نوشته اند و وقايعى كه براى ايشان و يا براى ديگران از اين راه پيش آمده جمع و تأليف كرده اند.
انسان گاه در خواب یا در حالت تنویم مغناطیسی(هیپنوتیزم) مطالب و حقایقی را بدست مى آورد كه در بيدارى به بيست سال نمى توانست تحصيل كند. لذا بسیاری از مکاشفات و الهامات عالمان و عرفانی ربانی برای دریافت اسرار و حقایق عالم از طریق خواب و از قِبَل صورتگریهای قوه خیال بوده است، بلکه در طول تاریخ دانشمندان بنامی بوده اند که در مسائل علمى گوناگون به اشكال بر خورد كرده اند و در عالم خواب به راه حل های انها دست یافته اند.
پروفسور Horowitz paul فیزیکدان از دانشگاه هاروارد می گوید : «وقتی که برای ادامه کارم راه حلی بنظرم نمی رسید سعی می کردم بخوابم چون در خواب بیشتر مواقع راه حل را می یافتم»
این تجربه را شیمیدان معروف Friedrich A.Kekule هم بدست آورد ، او در سال 1864 میلادی به سختی بدنبال پیدا کردن ساختمان مولکولی Benzol بود ، یک شب خواب دید یک ماری سعی می کند دم خودش را گاز بگیرد ، او خوابش را اینطور معنی کرد که مولکولهای بن زول حلقه ای هستند و در واقع او در خواب حلقه بن زول را کشف کرد .
موسیقی دان معروف بیلی جویل هم ملودی های آهنگهای خودش را اکثراً در خواب می شنید .
سالوادور دالی نقاش بنام هم خواب را بعنوان چشمه ایده های خود می دانست ، بهمین دلیل هم دلش نمی خواست هیچی را به تصادف واگذار کند بنابراین وقتی می خوابید یک دسته کلید در دستش می گرفت تا وقتی که به خواب عمیق می رود کلید از دستش رها شده و این باعث بیدار شدن او گردد در این حالت او بخوبی بیاد می آورد که چه در خواب دیده است . سالوادور دالی پایگذار سبک سئوروآلیست در هنر نقاشی بود.
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
دوستان ببینید این فرمایش استاد اویس چه قدر در شعر حافظ پر رنگ هست؟؟!!!
ضمن عرض تبریک سال نو و آرزوی سالی توام با سلامت و سعادت و موفقیت برای تمامی دوستانم، در ادامه مباحث گذشته دانستیم كه كار دستگاه خيال صورتگرى است يعنى جبلّى و فطرى آن اين است كه معانى را شكل و صورت مىدهد، مثل اين كه جبلّى قوه سامعه شنيدن و باصره ديدن است.
به تعبیر دیگر قوه خيال، دستگاه عكّاسى نفس ناطقه است كه البته صد چندان کارش شگفتتر و حیرت آورتر از دستگاه متعارف صنعت عکاسی است و هيچ دستگاه صنعت عكاسى كار دستگاه خيال را نمىتواند انجام دهد، زيرا قوه خيال هنرش این است که می تواند معانى را شكل و صورتی مطابق با آنها دهد؛ مثلا کارخانه خیال، در خواب، علم یا ثروت را به صورت آب که خاصیت سیراب کنندگی دارد، به تصویر در می آورد ولی دستگاه صنعتى فقط از محسوسات عكس مىگيرد.
معنى را شكل و صورت دادن امری در غایت شگفتی است كه به راحتی حرفش را مىزنيم و از سر عادت از آن می گذریم، حقا هر اندازه در اين موضوع بوالعجب تأمل بشود جا دارد، و شايد سرانجام انسان را به وادى حيرت بكشد. لذا یکی از توصیه های حکمای الهی به شاگردانشان که همواره سوال از موضوع تفکر در نیمه های شب را دارند این است که در کار این قوه به فکر نشسته و در مورد عظمت فعل محیّر العقولش، خار و خاشاک عادات و تعلقات را کنار زده و بدان با توجه دفعی انزالی، یعنی بدون سابقه عادات و خو گرفتنهای متعارف، نظر افکنیم.
حکما و فلاسفه برای تجرد نفس ناطقه انسانی در دو موطن خیال و عقل به دلائل وبراهین گوناگونی استناد کرده اند. مراد از تجرد نفس اين است كه نفس ، موجودی وراى اين عالم مادّى طبيعى است، و به عبارت ديگر جسمانى نيست. مراد از تجرد نفس در موطن خیال، تجرد برخی نفس است یعنی نفس از برخی صفات ماده همچون جرم برهنه است و مراد از تجرد نفس در موطن عقل، تجرد تام و تمام نفس از تمامی صفات جسم و جسانیات است یعنی نفس درآن موطن علاوه بر جرم، از همه علائق مادی همچون رنگ و و بو و اندازه و کم و کیف تهی و خالی است.
به طور کلی هر چه نفس و قواى آن از عالم طبيعت بر كنار شود، سلطان وحدت و جمعيت آن بيشتر و آثار وجوديش قويتر مى شود.
بحث در تجرد خيال، در فهم بسيارى از مسائل مهم انسانشناسى و شرح احوال و اطوار وجودى انسان و افعال و نيّات و ملكات و كيفيت بيان ديگر حالات گوناگون وى ضرورى و لازم است؛ چنانكه بحث در تجرد روح انسانى در مقام قوه عاقله نيز مستلزم كشف اسرار بسيارى از هستى بيكران روح انسانى است.
ملاصدرا چند دليل در موضوع تجرد برزخی نفس که همان تجرد نفس در موطن خیال است، آورده است، از آن جمله اين دليل را از افلاطون نقل كرده است، وى گويد كه افلاطون در تجرد نفس بر اين حجت تکیه كرده است و تقرير آن اين است:
صورى مانند دريايى از جیوه و كوهى از ياقوت است كه در خارج وجود ندارند، لكن ما آنها را تخيل مى كنيم و بين اين صور خياليه و غیر آنها تميز مى دهيم. مسلما اين صور امور وجودى اند؛ زیرا ما هرگاه زيد را تخيل كرده ايم و سپس آن را مشاهده كرده ايم حكم مى كنيم كه البته بين اين دو صورت محسوس و متخيّل فرق است؛ در حالی که اگر اين صور امور وجودی نبودند اين حكم در كار نبود. و ممتنع است كه موطن ادراک اين صور، شىء جسمانى و از اين عالم مادى باشد زيرا نسبت همگى بدن ما به صور متخيّل، نسبت اندكى با بسيار است بنابراين چگونه صور عظيم مانند کوهی از جیوه و یا دریایی از یاقوت بر مقدار صغير که همان عضوی از بدن مادی است، منطبع مى شود؟!
پس روشن شد كه محل اين صور امرى غير جسمانى است و آن نفس ناطقه است، پس ثابت شد كه نفس ناطقه مجرد است.
اين بود تقرير حجتى كه افلاطون در تجرد نفس ناطقه بدان اعتماد كرده است.