درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اویس;465166 نوشت:
[=Georgia]مراتب عقل عملی
جناب ملاصدرا در اسفار برای عقل عملی نیز چهار مرتبه ذکر میکند که عبارتند از :

1- تهذیب ظاهر براساس استفاده از قوانین الهی و شرایع آسمانی
2- تهذیب باطن و پاک کردن قلب و دل از حالتهای زشت نفسانی
3- آراستن باطن به صورتهای عملی و معارف حقیقی دینی
4- فنای نفس از ذات خود و حصر نظر بر خداوند و عظمت او

جناب ملاصدرا در اسفار به خوبی بین مراتب عقل نظری با مراتب عقل عملی تطابق داده و فرموده است:
مرحله اول که به افعال ظاهری انسان مربوط است اولین حالت عقل عملی است؛ یعنی در این مرحله عقل عملی خیر و شر امور عملی را با استفاده از قوانین الهی درمی‌یابد و زمینة همان مراتبی است که در عقل نظری است مثلاً مرتبه تهذیب ظاهر چون حالت پایداری و استقرار ندارد و در مرز عدم است مانند حالت هیولانی عقل نظری است ولی با کسب فضیلتهای روحی اخلاقی عقل عملی از مرتبه هیولانی خارج و به صورت بالملکه یعنی اولیات عقل عملی را درک کرده است و اینک برای استنباط و درک چیزهایی می‌رود که اولی نیستند. مرتبه سوم که متناظر با عقل بالفعل است بگونه‌ای است که فرد می‌تواند به صورت بالفعل تمام خیر و شرها را مشاهده کند و بالاخره مرتبة چهارم که فنای نفس است شبیه عقل مستفاد است که در آن مشاهده صور ادراکی در حین اتصال به ساحت ربوبی است.

سلام
1- مرحله اول عقل عملی همان انجام واجبات و ترک محرمات است

2- مرحله دوم عقل عملی هم ایجاد فضایل اخلاقی و ترک رذایل اخلاق است ؟

3- مرحله سوم به صورت بالفعل خیر و شرها رو میبیند یعنی چطوری ؟ مثلا در این مرحله میتوان حقیقت بد و خوب بودن اشیا و انسانها را درک کرد ؟

اویس;475471 نوشت:
[=Georgia]خاصيت نطق
نفس انسان در میان تمامی موجودات نظام هستی دارای خواصی منحصر به نوع است. یکی از اختصاصات نفس انسانی، خاصیت گويش و سخن گفتن مي‌باشد كه در حيوانات بدين شكل وجود ندارد. يعني اگرچه هر يك از حيوانات براي خود صدايي خاص دارند اما در آن بين فقط انسان است كه براي اداي مقصود خود و براي آشكار نمودن آن چه در باطن دارد به سخن گفتن و حرف زدن مي‌پردازد، .....

با سلام
انسان با قوه عقل خود ،معنا ومفاهیم را درک می کند.ومعنا ومفاهیم دریافتی توسط عقل به کمک لغات وجمله ها به وسیله ابزار مادی صوت در جهان طبیعی اشکار می گردد.بنابر این آیا می توان گفت "سخن انسان بروز عقل است در عالم ماده"

[="Georgia"][="Blue"]

*zohreh*;475493 نوشت:
سلام
1- مرحله اول عقل عملی همان انجام واجبات و ترک محرمات است

2- مرحله دوم عقل عملی هم ایجاد فضایل اخلاقی و ترک رذایل اخلاق است ؟

3- مرحله سوم به صورت بالفعل خیر و شرها رو میبیند یعنی چطوری ؟ مثلا در این مرحله میتوان حقیقت بد و خوب بودن اشیا و انسانها را درک کرد ؟


با عرض سلام خدمت سرکار خانم*zohreh*
دریافتی که از مرحله اول و دوم داشتید کاملا درست است اما در مورد مرحله سوم باید بگویم مراد از آراستن باطن به صورتهای عملی و معارف حقیقی دینی همان تخلق به اسمای حسنای الهی و اتصاف به اوصاف کمالیه الهی است به گونه ای که انسان در تمامی اسما و صفات خود را شبیه حق متعال گرداند و هر فعلی را بر مبنای اراده و حکمت الهی انجام دهد.

[=Georgia]

سیدمنصور;475876 نوشت:
ا سلام
انسان با قوه عقل خود ،معنا ومفاهیم را درک می کند.ومعنا ومفاهیم دریافتی توسط عقل به کمک لغات وجمله ها به وسیله ابزار مادی صوت در جهان طبیعی اشکار می گردد.بنابر این آیا می توان گفت "سخن انسان بروز عقل است در عالم ماده"

با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب سید منصور
بله این حرف درستی است ولی کلیت ندارد یعنی همیشه سخنان همه انسانها بروز عقل در عالم ماده نیست زیرا بسیاری از سخنان افراد انسان ناشی از توهمات و تخیلات فاسد او می باشد که منشا عقلانی ندارد.

[="Georgia"][="Blue"]در بخشی از عبارتی که از جناب بوعلی سینا نقل نمودیم آمده بود: «چنان كه در مواضع ديگر خواهيد دانست اين هم به جهت فضيلت انسان و نقائص ديگر حيوانات است.»‌ این فرمایش شیخ بدين خاطر است كه اگر چه نيازمند بودن انسان به ديگران براي ادامة معيشت خويش و نيز هلاكت او در صورت عدم ارتباط با غير، در بدو نظر, نقص و ضعف آدمي به شمار آيد اما حقيقت آن است كه همين امر دال بر فضيلت انسان و ضعف حيوانات مي‌باشد زيرا ارتباط برقرار كردن با ديگر افراد انسان و نيز برآوري حاجات ايشان به واسطة افعال گوناگون همچون نان پختن و پارچه بافتن از عهدة ديگر حيوانات خارج است و حيوانات قادر نيستند كه براي كسبِ منفعتِ بيشتر حيوانيِ ديگر، عملي انجام دهند.
و اما آنجا كه جناب بوعلی فرمود: «اما لباس حيوانات ديگر در طبيعت با خود آنها موجود است» بدين معني است كه لباسهاي آنها با خود آنها خلق شده است مثلاً لباس گوسفندان همان پوست پشمين و لباس گاوها همان پوست پرمو و لباس پرندگان همان پرهاي تودرتو و لباسهاي ماهيان همان پولكهاي پوشيده در بدنشان مي‌باشد. لذا براي تهية لباس و نيز براي تهيه اغذية خود نيازي به محاوره با يكديگر ندارند، چرا كه اغذية آنها نيز مانند البسة آنها در متن طبيعت موجود است و آنها بدون نياز به پخت‌ و پز قادر و مايل به تناول اغذية ‌خود مي‌باشند.
و اما آنجا كه فرمود: «حيوانات ديگر را نيز اصواتي است كه ديگران با شنيدن اين آوازها به حالي كه در جان آنهاست و بر جمله‌اي از موافقت و يا منافرتي كه غير محصله و غير مفصله است، آگاه مي‌شود.» بدين معني است كه حيوانات نيز مانند انسانها هر يك براي خود نغمه و صدايي دارند كه از آنها براي جذب و يا دفع نمودن يكديگر استفاده مي‌كنند مانند كبوتر نر كه با نغمة خاصي كبوتر ماده را براي مجامعت طلب مي‌كند و يا مانند سگ كه براي دفع نمودن و دور كردن غريبه پارس مي‌كند و يا مانند مرغ كه براي اعلام كرچ شدن خود صدايي خاص را ظهور مي‌دهد.
پس هر يك از حيوانات نيز براي ابراز حالت موافقت و يا منافرتي كه در باطن دارند، از نغمه و صدايي استفاده مي كنند، اما بايد دانست كه اين نغمه و صدا غير محصّله و غير مفصّله بوده و دلالتي اجمالي بر مقصودشان دارد. به تعبير ديگر اين امر دلالتي طبيعي بر مراد داشته و غريزتاً در جان هر يك از حيوانات نهاده شده است، بر خلاف كلمات مستعمَل انسان كه به دلالت وضعي و تفصيلي دلالت بر مراد و مقصود او دارند.
[/]

سلام استاد اویس

اگر فرض کنیم که ایجاد زبان و نطق تدریجا به کمال خودش دست پیدا کرد یه برهه ای از حیات انسان ها می تونیم بگیم مثل حیوانات بوده که تنها به استفاده از اصوات انتقال مفهوم رو انجام میدادند...اما سوال اساسی این هست که چگونه بشر بعد از تولید اصوات کلمات رو ایجاد کرد و برای مفهومی به یه کلمه مشترک رسید؟ مثلا در جهان خارج شی مثل درخت وجود داشت چگونه همه به اتفاق پذیرفتند که نام این شی رو درخت بذارند؟؟!!! تا وقتی این کلمه رو به کار می برند همه به یه مفهوم مشترک علم ذهنی داشته باشند؟؟؟
اختلاف زبان ها از کجا ناشی شد؟ چرا یه قومی به این شی گفتند درخت یه قوم دیگه گفتند tree ؟؟؟

[="Georgia"][="Blue"]

مفتقر;476676 نوشت:
سلام استاد اویس

اگر فرض کنیم که ایجاد زبان و نطق تدریجا به کمال خودش دست پیدا کرد یه برهه ای از حیات انسان ها می تونیم بگیم مثل حیوانات بوده که تنها به استفاده از اصوات انتقال مفهوم رو انجام میدادند...اما سوال اساسی این هست که چگونه بشر بعد از تولید اصوات کلمات رو ایجاد کرد و برای مفهومی به یه کلمه مشترک رسید؟ مثلا در جهان خارج شی مثل درخت وجود داشت چگونه همه به اتفاق پذیرفتند که نام این شی رو درخت بذارند؟؟!!! تا وقتی این کلمه رو به کار می برند همه به یه مفهوم مشترک علم ذهنی داشته باشند؟؟؟
اختلاف زبان ها از کجا ناشی شد؟ چرا یه قومی به این شی گفتند درخت یه قوم دیگه گفتند tree ؟؟؟


با عرض سلام خدمت جناب مفتقر
چگونگی وضع لغات برای معانی و مفاهیم گوناگون مربوط به تاریخ زبان شناسی است که خارج از موضوع بحث ما در معرفت نفس است و باید در جای خود مورد تحقیق و تفحص قرار گیرد.
[/]

اویس;468143 نوشت:
چقدر خوبه که این حقایق برای همگان حل شده است و کسی سوال و بیان و نقد و نظر و فرمایشی در این باره نداره...
شایدم

سلام
اگر معرفت نفس بتواند افسردگي را درمان كند من شديدا مشتاق آنم
خواهش ميكنم نگوييد كه افسردگي مربوط به اين تاپيك نيست
من هدفي در دنبال كردن اين مباحث ندارم جز اينكه بتوانم به آرامش برسم

و اما سوال:
در قواي نفس فردي كه به دلايلي(مثل از دست دادن عزيزي) افسرده و ناتوان شده چه اتفاقي ميافتد؟
صورت ها و معاني سياه و غم انگيز در ذهن ، از كجا و چرا توليد ميشوند؟

معلق;476955 نوشت:
سلام
اگر معرفت نفس بتواند افسردگي را درمان كند من شديدا مشتاق آنم
خواهش ميكنم نگوييد كه افسردگي مربوط به اين تاپيك نيست
من هدفي در دنبال كردن اين مباحث ندارم جز اينكه بتوانم به آرامش برسم

و اما سوال:
در قواي نفس فردي كه به دلايلي(مثل از دست دادن عزيزي) افسرده و ناتوان شده چه اتفاقي ميافتد؟
صورت ها و معاني سياه و غم انگيز در ذهن ، از كجا و چرا توليد ميشوند؟


با سلام
به نظر من شناخت نفس باعث شناخت بهتر خداوند منان می گردد وشناخت بیشتر خداوند سبب نزدیکی بیشتر انسان به خدا می شود.و ارتباط بهتر با خدا ،سبب افزایش توکل ،امید ،صبر و آرامش و..... می شود.
برای مثال ذکر شده (از دست دادن عزیز) اتفاقا با معرفت نفس ،انسان پی می برد که عزیزش رااز دست نداده بلکه همچنان روح ان عزیز به حیاتش ادامه می دهدوبا داشتن خدایی که سرپرست مومنان است دلیلی برای نا امیدی وافسردگی وجود ندارد.صورت ها و معاني سياه و غم انگيز در ذهن فرد به دلیل عدم شناخت خود وخدای خود وفلسفه آفرینش بوجود می آید.و اینها ساخته وپرداخته قوه خیال و وهم انسان نا آگاه می باشد .البته ناراحتی در حد معمول طبیعی ودرست است .

معلق;476955 نوشت:
سلام
اگر معرفت نفس بتواند افسردگي را درمان كند من شديدا مشتاق آنم
خواهش ميكنم نگوييد كه افسردگي مربوط به اين تاپيك نيست
من هدفي در دنبال كردن اين مباحث ندارم جز اينكه بتوانم به آرامش برسم

و اما سوال:
در قواي نفس فردي كه به دلايلي(مثل از دست دادن عزيزي) افسرده و ناتوان شده چه اتفاقي ميافتد؟
صورت ها و معاني سياه و غم انگيز در ذهن ، از كجا و چرا توليد ميشوند؟

برای کنترل خیال های غم انگیز دستور قرآن اندیشیدن به جمله انا لله و انا الیه راجعون هست. الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ (بقره ایه 156)

اینکه ما تمام زندگیمون و تمام داشته هامون از جمله عزیزان از ملک ما نبوده و داشته های ما در حقیقت محسوب نمیشند بلکه از ملک خدا هستند که بخشیده و خودش هم بازپس گرفته.... انا لله (همگی از خدا هستیم...) حتی خودمون هم مال خودمون نیستیم... کسی که خودش مال خودش نیست چگونه چیزهای اطرافش مال خودش هست؟!!!

در جمله بعد (انا الیه راجعون) این اشاره میکنه که بسیار زود ما هم به همونجا میریم که عزیزانمون قبل از ما هجرت کردند... یعنی دیر نیست که ما هم به این عزیزان در کنار خدا ملحق میشیم.

باید انقدر این دو مفهوم رو به نفستون القا کنید تا دچار ارامش بشه.

[="Georgia"][="Blue"]

معلق;476955 نوشت:
و اما سوال:
در قواي نفس فردي كه به دلايلي(مثل از دست دادن عزيزي) افسرده و ناتوان شده چه اتفاقي ميافتد؟
صورت ها و معاني سياه و غم انگيز در ذهن ، از كجا و چرا توليد ميشوند؟

با عرض سلام خدمت دوست گرامی جناب معلق
همچنان که قبلا گفتیم تصور امور خوشایند و ناخوشایند که در نهایت موجب شادی و خوشحالی و یا غم و اندوه انسان می گردد توسط قوه خیال انسان انجام می گیرد و افسردگی و ناتوانی انسان نیز ناشی از غلبه تصورات منفی در همین قوه می باشد.
چرایی تولید این نوع تصورات در خیال نیز مربوط به زمینه های موجود در این قوه و استعداد و آمادگی وی برای تخیلات حزن آور است.
[/]

مفتقر;477272 نوشت:

اینکه ما تمام زندگیمون و تمام داشته هامون از جمله عزیزان از ملک ما نبوده و داشته های ما در حقیقت محسوب نمیشند بلکه از ملک خدا هستند که بخشیده و خودش هم بازپس گرفته.... انا لله (همگی از خدا هستیم...) حتی خودمون هم مال خودمون نیستیم... کسی که خودش مال خودش نیست چگونه چیزهای اطرافش مال خودش هست؟!!!

در جمله بعد (انا الیه راجعون) این اشاره میکنه که بسیار زود ما هم به همونجا میریم که عزیزانمون قبل از ما هجرت کردند... یعنی دیر نیست که ما هم به این عزیزان در کنار خدا ملحق میشیم.

باید انقدر این دو مفهوم رو به نفستون القا کنید تا دچار ارامش بشه.

سلام

حرف شما کاملا درسته ولی به این موضوع هم باید توجه بشه که گاهی حتی تکرار این جملاتی که شما فرمودید،باعث میشه که در بعضیها افسردگی شدیدتر بشه،چون فکر میکنند حالا که قراره همه چیز رو از دست بدیم،پس هیچ انگیزه ای هم برای بدست آوردن چیزی،یا لذت بردن نداریم ،حالتی مثل پوچی و بی هدفی و بی انگیزه بودن به فرد دست میده
که البته تمامی این حالات بستگی به درجه ایمان و اعتقاد و صبر و توکل فرد داره

اویس;477355 نوشت:
[=Georgia]

همچنان که قبلا گفتیم تصور امور خوشایند و ناخوشایند که در نهایت موجب شادی و خوشحالی و یا غم و اندوه انسان می گردد توسط قوه خیال انسان انجام می گیرد و افسردگی و ناتوانی انسان نیز ناشی از غلبه تصورات منفی در همین قوه می باشد.

سلام

جایی خونده بودم که دلشکستگی واقعا روی قلب اثر داره و باعث جراحاتی روی قلب میشه.
و همچنین تجربه ها ثابت کرده که ناراحتیها و غم و افسردگیها در به وجود آمدن انواعی از سرطان تاثیر داره .
پس تاثیر قوه خیال در جسم کاملا مشخصه ولی در بقیه قوای روح چطوری اثر میذاره؟

سـاغر;477356 نوشت:
سلام

حرف شما کاملا درسته ولی به این موضوع هم باید توجه بشه که گاهی حتی تکرار این جملاتی که شما فرمودید،باعث میشه که در بعضیها افسردگی شدیدتر بشه،چون فکر میکنند حالا که قراره همه چیز رو از دست بدیم،پس هیچ انگیزه ای هم برای بدست آوردن چیزی،یا لذت بردن نداریم ،حالتی مثل پوچی و بی هدفی و بی انگیزه بودن به فرد دست میده
که البته تمامی این حالات بستگی به درجه ایمان و اعتقاد و صبر و توکل فرد داره


با سلام مجدد
حضرت امیر (ع) در خطبه ای متقین در وصف متقین می فرماید: نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ كَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ ( حالشون در سختی و در آسانی یکسان هست؟؟؟!!!!) اگر اینجور که شما فرمودید باشه پس افسرده ترین و بی انگیزه ترین حالت مخصوص متقین هست چون نه چیزی خوشحالشون میکنه نه چیزی ناراحتشون میکنه؟!!!!! اما اینطور نیست. یه حالت روحی و معنوی وجود داره که انسان رو نسبت به خوشی ها و مصیبت های دنیوی در حالت تعادل نگه میداره هیچ اشکالی هم نداره که انسان انگیزه ای برای کاراهای دنیوی نداشته باشه...
انگیزه ی الهی انسان در زندگی فقط و فقط تقرب به ذات خدا هست... به نظر حقیر هیچ وقت تکرار یک جمله قران باعث افسردگی نمیشه ... اگر خوشی انسان الهی تنها خویشاوندانش و کار و اشتغال دنیویش هستند پس چه تفاوتی بین یک انسان الهی هست با یک انسان غیر الهی؟؟؟؟

مفتقر;477577 نوشت:
با سلام مجدد
حضرت امیر (ع) در خطبه ای متقین در وصف متقین می فرماید: نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ كَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ ( حالشون در سختی و در آسانی یکسان هست؟؟؟!!!!) اگر اینجور که شما فرمودید باشه پس افسرده ترین و بی انگیزه ترین حالت مخصوص متقین هست چون نه چیزی خوشحالشون میکنه نه چیزی ناراحتشون میکنه؟!!!!! اما اینطور نیست. یه حالت روحی و معنوی وجود داره که انسان رو نسبت به خوشی ها و مصیبت های دنیوی در حالت تعادل نگه میداره هیچ اشکالی هم نداره که انسان انگیزه ای برای کاراهای دنیوی نداشته باشه...
انگیزه ی الهی انسان در زندگی فقط و فقط تقرب به ذات خدا هست... به نظر حقیر هیچ وقت تکرار یک جمله قران باعث افسردگی نمیشه ... اگر خوشی انسان الهی تنها خویشاوندانش و کار و اشتغال دنیویش هستند پس چه تفاوتی بین یک انسان الهی هست با یک انسان غیر الهی؟؟؟؟

سلام

جناب مفتقر، من در انتهای پست قبلیم نوشتم تمامی این حالات بستگی به درجه ایمان و اعتقاد و توکل و صبر داره!
یعنی اگر به این جمله دقت فرموده بودید نمی نوشتید :"پس افسرده ترین و بی انگیزه ترین حالت مخصوص متقین هست".
عرض کردم در بعضیها تکرار بعضی جملات باعث افسرده تر شدن میشه، بین یک انسان با درجه اعتقاد پایین و یا متوسط با متقین واقعی فاصله ی بسیاری هست! دیدگاهها هم متفاوته.و هدف از زندگی هم ممکنه متفاوت باشه
ممکنه یه نفر تمام خانواده اش رو از دست بده و به کفر دچار بشه!!! ممکنه کسی باشه که ایمانش حتی قویتر از قبل بشه،شما نمیتونید همه رو در یک سطح قرار بدید.

[=Georgia][=georgia]

سـاغر;477368 نوشت:
جایی خونده بودم که دلشکستگی واقعا روی قلب اثر داره و باعث جراحاتی روی قلب میشه.
و همچنین تجربه ها ثابت کرده که ناراحتیها و غم و افسردگیها در به وجود آمدن انواعی از سرطان تاثیر داره .
پس تاثیر قوه خیال در جسم کاملا مشخصه ولی در بقیه قوای روح چطوری اثر میذاره؟

با عرض سلام خدمت جناب ساغر
وقتی می گوییم تصور امور خوشایند و ناخوشایند توسط قوه خیال انسان انجام می گیرد و افسردگی و ناتوانی انسان ناشی از غلبه تصورات منفی در همین قوه می باشد بدین معنا نیست که در میان قوای انسان فقط قوه خیال درگیر این تصورات حزن آور شده و صرفا قوه خیال دچار ناراحتی و افسردگی و بیماری می شود بلکه مرادمان این است که قوه ادراک کننده این تصورات قوه خیال است و بعد از اینکه این تصورات از ناحیه قوه خیال در شخص ایجاد شد همه قوای او درگیر شده و این تصورات در نحوه افعال تمامی اعضا و قوای دیگر تاثیر گذار است مثلا افکار و تصورات حزن آور چه بسا موجب ضعف قوه بینایی یا شنوایی و یا چشایی شوند زیرا تاثیر مستقیم این نوع تصورات در قلب انسان است و قلب یکی از مهمترین ارکان نفس ناطقه انسانی است و هنگامی که قلب انسان از ادراک خاصی متاثر گردد تمامی اعضا و جوارح و قوای انسان نیز به تبع او دچار اختلال در ادراک می گردند.

[=Georgia][=georgia]هنر نطق آدمی
مطلبي ديگر كه ذكر آن در اين‌جا به مناسبت بیان خاصیت نطق انسانی، مفید است اين است كه اگر چه كلام و گويايي نقطه امتياز و اختصاص انسان از ديگر حيوانات است اما هر سخني دال بر شرف و عزّت وجودي صاحب سخن نيست، زیرا غرض از بيان فقط عبارت پردازي و جابه‌جايي كلمات و سجع و قافيه‌سازي نيست بلكه كلام فقط بايد به منظور انسان‌سازي و آدم پروري از گوينده صادر شود و بهترين آن كلامي است كه در عين اختصار بيشترين حقايق را در خود متضمن باشد، یعني حاوي فصاحت و بلاغت باشد. به تعبير ديگر كلام براي بيان حقايق دار هستي است، لذا بايد به نحو مستوفي داراي بهترين و جامعترين تعبيرات و زيباترين و رساترين كلمات باشد.
در بين تمامي كلمات و عبارات موجود در نظام هستي فقط قرآن است كه در مرحلة عاليه جامعيّت حِكَم علميّه و حقايق كليه الهيه قرار دارد، بطوري كه تمام حروف آن اسرار و كلمات آن جوامع كَلِم و آيات آن خزائن حِكَم است. چنانكه قرآن كريم بهترين حجت بر رسالت خاتم انبياء محمد مصطفي صلّى‌ الله‌ عليه‌ وآله است. پس از قرآن نیز كلمات سفراي الهي و حاملين وحي و روايات آل پيغمبر و ائمه اثني عشر خود بهترين حجت بر حجت بودن آنان‌اند كه
[=georgia]الدليلُ دليلٌ لنفسه[=georgia]، آفتاب آمد دليل آفتاب.
غرض اين بود كه بگوييم اگر نطق و سخن‌وري از مختصات انساني است اما هر كلامي دالّ بر عظمت وجودي انسان نيست، تا كلام چه كلامي باشد.

[="Georgia"][="Blue"]خاصيّت استنباط صنايع علمي
یکی دیگر از خواص نفساني انسان، که از نیروی عاقله وی ناشی می شود استنباط صنايع علمي شگفت است، بدين معني كه او با استعانت از نيروي فكر خود، پل و خانه و مدرسه و بيمارستان مي‌سازد، ابزار و آلاتي را در هم مي‌آميزد و از آنها مجموعه‌اي به نام اتومبيل و هواپيما و قطار پديد مي‌آورد، با فكر و انديشه خود كامپيوتر راه‌اندازي مي‌كند و هزاران اختراع ديگر كه از حقيقتي به نام انسان صادر مي‌شود، اگر چه حيوانات نيز هر يك براي خود صنعتي شگفت دارند مانند پرندگان كه در ساختن لانه‌هاي خود از تدابير عجيبي برخوردار هستند مثلاً جناب قزويني در كتاب «عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات» دربارة پرستو نقل كرده و فرموده است: وقتي پرستو قصد لانه سازي نمود گِل را با گياهي در مي‌آميزد تا اين كه بعضي بر بعضي ديگر قرار گرفته و مستحكم مي‌شود و از عجائب اين كه وقتي بعضي از آن را ساخت لانه را ترك مي‌كند تا گل ريخته شده كاملاً خشك گردد و بعد از چندي بر مي‌گردد و بقيه آن را مي‌سازد زيرا اگر خانه‌اش را يك دفعه بسازد، سست شده و فرو مي‌ريزد و زماني كه ارادة ساختن لانه كرد پرستوهاي ديگر معاونتش مي‌كنند و هنگامي كه از ساختن لانه فارغ شد با دهانش آب آورده و درون لانه را صاف و هموار مي‌كند و بدين طريق خشونتش را بر طرف مي‌سازد پس از آن گياهي بدبو را به نام سذاب در لانه‌اش پهن مي‌كند تا بدين طريق مارها و مگسها و زنبورها به لانه‌اش نزديك نشوند.
اما در عين حال باید توجه داشت که تدبير خانه سازي، غريزي پرستو بوده و چنين نيست كه از طريق برهان و قياس براي او حاصل شده باشد. چرا كه اگر چنين بود هرگز به يك روش واحد صورت نمي‌گرفت، زيرا ما مي‌دانيم كه پرستوي هزار سال قبل نيز مانند پرستوي كنوني خانه سازي مي‌كرد. بر خلاف آدمي كه چون تدابير صنايعش همگي بر اساس قياس و برهان است، لذا هر روز ساخته‌ها و مصنوعاتش متفاوت‌تر و پيشرفته‌تر از روز قبل است.
نكتة ديگر اين كه به تعبير جناب بوعلي سينا در فصل اول مقالة نفس شفا بيشتر صنايع و تدابير حيوانات براي اصلاح احوال و ضرورت نوعي آنها است نه براي ضرورت شخصي خود، ولي صنعتي كه از خواص انسان است بيشتر براي ضرورت شخصي و صلاح حال همان شخص صنعتگر است.
[/]

اویس;478226 نوشت:
[=Georgia][=georgia]
و قلب یکی از مهمترین ارکان نفس ناطقه انسانی است و هنگامی که قلب انسان از ادراک خاصی متاثر گردد تمامی اعضا و جوارح و قوای انسان نیز به تبع او دچار اختلال در ادراک می گردند.

با سلام
لطفا راجع به جمله بالا بیشتر توضیح دهید آیا منظور از قلب همان تکه گوشت جسمانی است یا خیر؟اگر نیست پس باید بحث مفصلی در ادامه راجع به این مهمترین رکن داشته باشیم.(چون اطلاعاتی در مورد ان نداریم)

[=Georgia]

سیدمنصور;478516 نوشت:
با سلام
لطفا راجع به جمله بالا بیشتر توضیح دهید آیا منظور از قلب همان تکه گوشت جسمانی است یا خیر؟

قلب در اصطلاح قرآن و روايات و نیز در اصطلاح حكمت و عرفان معنى ديگری غیر از عضو گوشتی صنوبری شکل در جانب چپ انسان دارد و آن يكى از مراتب شامخ وجودى نفس ناطقه انسانى است، كه حقيقتى وراى عالم مادّه و احكام مادّه است. به قول حكيم سنايى در اواخر باب پنجم حديقه (ص 339):
پاره گوشت نام دل كردى‏
دل تحقيق را بِحِل كردى
تو ز دل غافلى و بيخبرى‏
دگرست آن دل و تو خود دگرى
اينت غبنى كه يك رمه جاهل‏
خوانده شكل صنوبرى را دل
اين كه دل نام كرده‏اى بمجاز
رو به پيش سگان كوى انداز
دل كه بر عقل مهترى دارد
نه به شكل صنوبرى دارد


[=Georgia]قلب
همچنان که در پست قبل اشاره نمودم
قلب یا «فؤاد» در قرآن ـ که در فارسی از آن به «دل» تعبیر می‌شود- پاره گوشتی نیست که در سینه قرار دارد و الا چه وجهی برای این سخن می‌توان قائل شد که مقدمه هدایت آدمی آن است که سینه‌اش نسبت به هدایت فراخ شده باشد، چنان‌که مقدمه گمراهی وی ضیق صدر است:فَمَنْ یر‌ِدِ اللَّهُ أ‌َنْ یهْد‌ِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإ‌ِسْلَام ِ وَمَنْ یر‌ِدْ أ‌َنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقًا حَرَجًا. (انعام/ 125)پس هرکه را خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای اسلام بگشاید و هرکه را بخواهد در گمراهی وانهد سینه‌اش را تنگ و تنگ‌تر گرداند.»
دلیل بر اینکه فؤاد و قلب در قرآن یکی هستند این آیه شریفه است :وَأ‌َصْبَحَ فُؤَادُ أ‌ُمِّ مُوسَى فَار‌ِغًا إ‌ِنْ کَادَتْ لَتُبْد‌ِی بهِ لَوْلَا أ‌َنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ. (قصص/ 10) و مادر موسی را دل تهی شد، که اگر دلش را قوی نکرده بودیم تا از مؤمنان باشد چیزی نمانده بود که راز را فاش سازد.
قلب در اصطلاح حکمت متعالیه وعارفان بالله مرتبه ای فوق مرتبه عقل است که مشاهدات غیبی و مکاشفات ربانی را برای انسان به ارمغان می آورد. به عنوان مثال حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام در مقام بیان همین مرتبه از مراتب وجودی انسان در ذیل تفسیر آیه شریفه «ر‌ِجَالٌ لَا تُلْهیهمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکْر‌ِ اللَّهِ» (نور / 37) می‌فرماید: فکانّما قطعوا الدّنیا الی الاخرة و هم فیها فشاهدوا ماوراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیه، و حقیقة القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لِاهل الدّنیا حتّی کانّهم یرون ما لا یری النّاس و یسمعون ما لا یسمعون ... . (نهج‌البلاغه، خ 213)
یعنی اهل ذکر و رجال الهی در مقام و منزلتی هستند که گویی دنیا را به آخر رسانیده و پشت سر گذاشته‌اند و وارد آخرت شده و آنچه را که در ماورای این عالم است مشاهده می‌کنند، پس مثل اینکه به حقایق پنهان و غیبی اهل برزخ در طول اقامت در آن اطلاع حاصل کرده‌اند و قیامت وعده‌های خود را بر آنان تحقق بخشیده است و برای اهل دنیا از آنچه می‌بینند پرده برداشته و خبر می‌دهند به نحوی که گویا می‌بینند آنچه را مردم نمی‌بینند و می‌شنوند آنچه را مردم نمی‌شنوند.

[=Georgia]خاصیت تعجب
یکی دیگر از خواص نفس ناطقه انساني اين است كه از ادراك اشياء نادرالوقوع، انفعالي به نام تعجّب در نفس او پديد مي‌‌آيد كه موجب خنده كردن مي‌شود و نيز وقتي اشياي ناملايم و مخالفِ با طبع خود را ادراك نمود انفعالي ديگر در جان او پديد مي‌آيد كه تنفّر و انزجار ناميده شده و موجب گريه كردن مي‌گردد.
البته بايد يادآور شد كه هر خنده‌اي تابع انفعالي به نام تعجب است كه در نفس شخص خنده کننده پديد مي‌آيد اما چنين نيست كه هر كجا تعجبي بود لزوماً پس از آن خنده‌اي بر فرد عارض شود، به تعبير ديگر هر خنده‌اي مسبوق به تعجب است اما هر تعجبي ملازم با خنده نيست.
در نكتة 770 هزار و يك نكته علامه حسن زاده املی آمده است: «اگر كور يك مرتبه بينا شود از تعجب مبهوت گردد، چنانكه شما اگر چيزي نادر ديديد سبحان الله گوييد با اين كه غير نادر عجبش بيشتر است.»
لطيفه اين نكته در آن است كه سرّ تعجب نمودن برخورد دفعي و ابتدايي با اشياء است لذا فردِ نابيناي مادرزاد چون به يك باره بينا شود و موجودات را مشاهده كند از فرط تعجب مبهوت مي‌گردد و دليل تعجب نكردن و مبهوت نشدن بينا از مشاهده موجودات مأنوس بودن و خوكردن و عادت نمودن او نسبت به موجودات اطراف است كه اگر اين اُنس و حشر و عادت برداشته شود يكپارچه انسان به حيرت مي‌افتد، آنجاست كه مي‌بيند اموري را كه غير نادر مي‌پنداشته عجبش بيشتر است. فتدبّر!

[=Georgia]خاصيّت اعتقاد به فعل نيك و بد
يكي ديگر از اختصاصات نفس ناطقه انساني اين است كه انسان به دليل اعتقاد به عدم مصلحت فعلي از آن دور شده و به دليل اعتقاد به مصلحت فعلي ديگر آن را انجام مي‌دهد، يعني از همان كودكي مي‌داند كه اموري نيك و اموري ديگر زشت هستند، و با همين اعتقاد رشد مي‌كند، و چون هيچ‌كس در مقابل اين ارتكاز ذهني او نمي‌ايستد لذا اعتقاد او در مورد اين كه بايد از برخي امور دوري كند و به برخي ديگر اقدام نمايد تأكيد مي‌گردد و در نفس وي ملکه مي‌شود، لذا هميشه از فعل اولي به فعل زشت و از فعل دومي به فعل نيكو ياد مي‌كند، بر خلاف حيوانات كه اگر چه از بعضي افعال كناره گرفته و به بعضي ديگر مايل مي‌شوند اما اين به جهت اعتقاد ايشان به حسن يا عدم حسن فعلي نيست مانند شير تربيت شده‌اي كه صاحب خود را نمي‌درد و مانند اسب نجيبي كه با مادر خود مجامعت نمي‌كند، اين نه بخاطر آن است كه شير دريدن صاحب خود را و يا اسب مجامعت مادر خود را زشت و ناپسند بداند بلكه اين كناره‌گيري به جهت هيئت نفساني ديگري است و آن اين كه هر حيواني به طبيعت خود چيزي كه برای وي لذت آور و باعث بقايش است را برمي‌گزيند، بدين جهت آن كسي كه به وي غذا مي‌دهد و به او طعام مي‌خوراند در نزد وي دوست داشتني است، لذا اين امر باعث شده كه هرگز به دريدن و خوردن شخص مربّي اقدام نكند و نيز چون اسب از كودكي با مادر خود بوده و در كنار او بزرگ شده و بدان الفت پيدا كرده است، اين الفت و حبّ فرزند به مادر، مانع برانگيختن شهوت او نسبت به مادرش مي‌شود.
پس اگر مي‌بينيم شيري مربيّش را نمي‌درد و يا اسبي بر مادر خود نمي‌پرد اين به جهت اعتقاد حيوانات نسبت به كراهت اين امور نمي‌باشد بلكه به جهت هيئت نفساني ديگري است كه غريزي آنها مي‌باشد. برخلاف تمامي افعال انسان كه ناشي از اعتقاد او به حسن و يا قبح امور گوناگون مي‌باشد.

سلام و عرض ادب

ببخشید استاد اینجور که من از صحبت هاتون متوجه شدم . ما فقط باید از چیزی تعجب کنیم تا بخندیم.درسته؟

ولی خب چرا گاهی ما به چیزی میخندیم ولی بدون هیچ تعجبی؟

پیشاپیش ممنونم

اویس;480047 نوشت:
[=Georgia]خاصیت تعجب

و دليل تعجب نكردن و مبهوت نشدن بينا از مشاهده موجودات مأنوس بودن و خوكردن و عادت نمودن او نسبت به موجودات اطراف است كه اگر اين اُنس و حشر و عادت برداشته شود يكپارچه انسان به حيرت مي‌افتد، آنجاست كه مي‌بيند اموري را كه غير نادر مي‌پنداشته عجبش بيشتر است. فتدبّر!


با سلام

در واقع می توان گفت انسان از کنار خیلی از مسائل بدلیل اینکه به آن ها خو گرفته وعادت کرده است بدون توجه وتفکر می گذرد .در حالی که اگر به آن مسایل بیاندیشد چه بسا موجب تعجب او شود.
ولی نمی پذیرم که خنده کردن به علت تعجب باشد.

جناب استاد گرامی
خواهشمند است در صورتیکه موضوع "قلب"جزو مباحث مورد طرح در این تاپیک نمی باشدبه گونه ای راهنمایی بفرمایید تا با این موضوع نیز بیشتر آشناشویم.

نقل قول:
[=Georgia]يكي ديگر از اختصاصات نفس ناطقه انساني كه اين است كه انسان به دليل اعتقاد به عدم مصلحت فعلي از آن دور شده و به دليل اعتقاد به مصلحت فعلي ديگر آن را انجام مي‌دهد، يعني از همان كودكي مي‌داند كه اموري نيك و اموري ديگر زشت هستند،

سلام و عرض ادب

ببخشید استاد مگه اعتقادات با علم به وجود نمیاد؟ کودکی که هیچی بلد نیست چگونه میتونه علم و اعتقاد داشته باشه؟

به نظرتون در کودک هم همون نیروی غریزه نیست؟

سلام استاد،

آیا می توان من، قلب، روح، و نفس انسان را یکی دانست؟

وقتی من جسمم نیستم، کدامیک از موارد بالا هستم؟

[="Georgia"][="Blue"]

رحمت بیکران الهی;480098 نوشت:
سلام و عرض ادب

ببخشید استاد اینجور که من از صحبت هاتون متوجه شدم . ما فقط باید از چیزی تعجب کنیم تا بخندیم.درسته؟

ولی خب چرا گاهی ما به چیزی میخندیم ولی بدون هیچ تعجبی؟

پیشاپیش ممنونم



با عرض سلام و ادب خدمت سرکار گرامی رحمت بیکران الهی
البته در مورد خنده نظریات گوناگونی خصوصا در میان فلاسفه غربی وجود دارد اما حکمای اسلامی عمدتا منشا خنده را تعجب دانسته اند.
مثلا " ارسطو " حكيم يوناني (322 -384 قبل از ميلاد) و به تبع او " فلاسفه مشاء " كه انسان را حيوان خندان لقب داده اند معتقد است خطا يا نقصي كه دردناك يا نابود كننده نيست موجب خنده مي‌شود. در حقيقت منشأ خنده از نظر ارسطو اشتباهات آدميان است.
و یا "‌هابز " (1588 – 1679 ميلادي) احساس ناگهاني تفوق و برتري نسبت به ديگران را سبب ايجاد خنده در نظر گرفته، در واقع از نظر او تكبر ديگران عاملي مهم در ايجاد اين پديده مي‌باشد.
" كانت " (1724 – 1804 ميلادي) نیز گفته است : " حالت فشار و انقباضي كه ناگهان به هيچ تبديل شود خنده انگيز است "
" شو پنهاور " (1788 – 1860 ميلادي) هر بيان و حالتي كه در او ناسازگاري، تضاد و عدم تعادل باشد را منشأ ايجاد خنده مي‌داند.
اما جرجانی از حکمای اسلامی خنده را کیفیتی غير راسخة دانسته که بواسطه تعجب و حرکت دفعی رو ح بخاری به خارج حاصل می شود و نوعا حکمای اسلامی همین نظریه را پذیرفته اند مثلا حاجی سبزواری در شرح منظومه گوید: الإنسان من حیث هو متعجب ، ضاحک»
مراد از تعجب در عبارتی که تقدیم نمودم نیز معنای عام آن است که شامل نوعی غافلگیری از عوامل خارجی است البته مراد از خنده نیز واکنش غیر ارادی انفعال انبساط نفسانی به همراه انقباض ماهیچه های پانزده گانه صورت است. دو رکن از ارکان اصلی خنده واقعی یکی غافلگیری و دیگری غیر ارادی بودن است. تا زمانی که انسان با شی غافلگیر کننده ای که تعجب ضمنی و انبساط نفسانی وی را به همراه دارد مواجه نشود خنده به لبانش نمی آید. لازم به ذکر است این که انسان بدون دلیل خودش را به خنده وا دارد خنده واقعی نیست و تعریف خنده حقیقی که واکنشی غیر ارادی است را دارا نمی باشد.
[/]

[=Georgia]

سیدمنصور;480128 نوشت:
جناب استاد گرامی
خواهشمند است در صورتیکه موضوع "قلب"جزو مباحث مورد طرح در این تاپیک نمی باشدبه گونه ای راهنمایی بفرمایید تا با این موضوع نیز بیشتر آشناشویم.

انشاالله به زودی مباحث بیشتری را در مورد قلب تقدیم محضر انورتان خواهم کرد.

[="Georgia"][="Blue"]

رحمت بیکران الهی;480228 نوشت:
سلام و عرض ادب

ببخشید استاد مگه اعتقادات با علم به وجود نمیاد؟ کودکی که هیچی بلد نیست چگونه میتونه علم و اعتقاد داشته باشه؟

به نظرتون در کودک هم همون نیروی غریزه نیست؟


خیر منشا هر اعتقادی علم نیست آیا به راستی منشاء اعتقاداتی چون نحس بودن عدد سیزده، بدشگون بودن عطسه در زمان‌های مشخص، بدیمن بودن آواز جغد یا کلاغ، زدن به تخته، باز نکردن چتر در محیط‌های بسته و نحس بودن گربه سیاه، خوش شانسی یا بدشانسی، بدیمنی شکست آئینه و دهها اعتقاد خرافی دیگر، علم است؟!!
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

متعلم;480247 نوشت:
سلام استاد،

آیا می توان من، قلب، روح، و نفس انسان را یکی دانست؟

وقتی من جسمم نیستم، کدامیک از موارد بالا هستم؟


روح و نفس یک حقیت هستند که هر دو به دو لحاظ گوناگون نام متعدد دارند. قلب نیز یکی از شئون گوناگون و مظاهر مختلف روح یا نفس است. مانند عقل که یکی دیگر از این شئون و مظاهر گوناگون است.
اما در مورد من که حقیقت آن چیست هنوز سخنهای بسیاری در پیش داریم. اگر من همان روح یا نفس است پس چرا می گوییم نفس من و روح من؟! باید فعلا با دقت این مباحث را بگذرانیم تا انشاالله به معرفت حقیقی این گوهر نفسانی نائل آئیم.
[/]

نقل قول:
[=Georgia]خیر منشا هر اعتقادی علم نیست آیا به راستی منشاء اعتقاداتی چون نحس بودن عدد سیزده، بدشگون بودن عطسه در زمان‌های مشخص، بدیمن بودن آواز جغد یا کلاغ، زدن به تخته، باز نکردن چتر در محیط‌های بسته و نحس بودن گربه سیاه، خوش شانسی یا بدشانسی، بدیمنی شکست آئینه و دهها اعتقاد خرافی دیگر، علم است؟!!

خب استاد به نظر شما منشاء این اعتقادات خرافی که شما فرمودید چه چیزی میتونه باشه؟

رحمت بیکران الهی;481499 نوشت:
خب استاد به نظر شما منشاء این اعتقادات خرافی که شما فرمودید چه چیزی میتونه باشه؟

با سلام
به نظر من خیلی موارد می تواند دلیل اعتقادات خرافی باشد.در حالت کلی بکار گماردن قوه خیال ویا وهم به جای عقل می تواند منشا ایجاد آنها باشد.
البته ببخشید سوال شما از استاد بود ومن نظرم را گفتم

[=Georgia]

رحمت بیکران الهی;481499 نوشت:
خب استاد به نظر شما منشاء این اعتقادات خرافی که شما فرمودید چه چیزی میتونه باشه؟

منشا اعتقادات خرافی می تواند امور گوناگونی باشد که برخی از آنها عبارتند از:
1- باورهای غلط و آموزه های نادرستی که انسان در گذشته به دست آورده
2- تجربیاتی معنوی که انسان قدرت تحلیل و ارزیابی آنها را دارا نیست
3-توهمات و تخیلات
4- اعتماد به سخنان افرادی که فاقد ملاک مشروعیت و معقولیت هستند.
5- ساده لوحی
6- ترس از ابتلا به بلایایی که برای دیگران واقع شده است
7- دنیا دوستی و دنیا طلبی
8- تعمد در بدعت گذاری دینی
9- مخاصمه و دشمنی با اهل حق و صاحبان اندیشه
10- عدم اطلاع از زوایای گوناگون شریعت الهی و اسرار و حقایق آن
11- عدم خود باوری و شناخت توانایی های نفسانی
12- اضطراب و تشویش نفسانی
13- احساس عدم امنیت
14-فشار گروه مدعیان معنویت
15- بحرانهای فردی و اجتماعی
16- تقلید از نیاکان

[="Georgia"][="Blue"]
عقائد خرافی
همچنان که در پست قبل به عرض محضر رساندیم سه تا از مهمترین دلائل رواج عقائد خرافی عدم تحلیل جامع عقلی و عدم مراجعه به موازین شرعی و عدم مشورت با عالمان دینی است .قرآن مجید در آیات متعددی افرادی را که بدون تفکر و اندیشه از سخن و عقیده ای پیروی کرده اند اهل عذاب دانسته و عذرشان را قبول نمی دارد همچنین افرادی را که هر سخنی را بدون تحلیل فکری و درایت عقلی نمی پذیرند مورد بشارت قرار داده و می فرماید: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه(بقره آیه 78 ) یعنی بشارت باد بر کسانی که سخن را می شنوند و درباره آنها فکر می کنند و بهترین آنرا اختیار می نمایند.
در ذیل آیه شریفه « و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی»( بقره آیه 78 ) در تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که مردی عرض کرد عوام یهود در تقلید از علمای خود چاره ای نداشتند ، چنانکه عوام ما نیز ناچار بی آنکه از حقیقت با خبر باشند از علماء تقلید کنند ؟ امام در ضمن جواب فرمودند : اگر عوام ما از فقها، فسق، عصبیت و بر سر هم زدن برای مال خدا ببینند و باز از آنها تقلید کنند مانند عوام یهود هستند . سپس فرمود: از فقها آنکه پرهیزگار ، حافظ دین مخالفت هوای نفس ومطیع خدا باشد، بر عوام است که از او تقلید کنند(تفسیر احسن الحدیث ، ج1، ص 39)
[/]

عقاید خرافی
چرا از دین بیشتر به عنوان یک ابزار برای تولید عقاید خرافی استفاده می شود؟
آیا بوسیدن در ودیوار ویا کف آلوده وپر از میکروب مکان های مقدس جزو عقاید خرافی نیست ؟
جای دوستان خالی چند هفته پیش توفیقی شد مشرف شدیم کربلا وروحانی کاروان به نقل داستان هایی می پرداخت که بیشتر بیانگر قدرت های ماورای طبیعه ائمه (ع) بود.و من به او انتقاد می کردم چرا اینگونه مطالب را ذکر می کنی مگر ائمه ما مطالب عقلی ومفید کم گفته اند ! که شما به مواردی اشاره می کنی که من صرفا باید به پشتوانه اعتماد به تو آنها را بپذیرم!
آیا بیان بعضی موارد برای من معمولی به فرصت طلبان امکان تولید عقاید خرافی را به اسم دین نمی دهد؟
سوال دیگری نیز در ذهن من آنجا مطرح بود (مسئله تبرک)که برای من جا نمی افتد خرید کفن کربلا چه نقشی در آن دنیای من دارد؟
ویا اینکه چند دانه برنج خشک در نایلون هدیه بدهند ؟و یا خوردن غذای حضرت و ......
با تشکر

[="Georgia"][="Blue"]

سیدمنصور;484347 نوشت:
عقاید خرافی
چرا از دین بیشتر به عنوان یک ابزار برای تولید عقاید خرافی استفاده می شود؟
آیا بوسیدن در ودیوار ویا کف آلوده وپر از میکروب مکان های مقدس جزو عقاید خرافی نیست ؟
جای دوستان خالی چند هفته پیش توفیقی شد مشرف شدیم کربلا وروحانی کاروان به نقل داستان هایی می پرداخت که بیشتر بیانگر قدرت های ماورای طبیعه ائمه (ع) بود.و من به او انتقاد می کردم چرا اینگونه مطالب را ذکر می کنی مگر ائمه ما مطالب عقلی ومفید کم گفته اند ! که شما به مواردی اشاره می کنی که من صرفا باید به پشتوانه اعتماد به تو آنها را بپذیرم!
آیا بیان بعضی موارد برای من معمولی به فرصت طلبان امکان تولید عقاید خرافی را به اسم دین نمی دهد؟
سوال دیگری نیز در ذهن من آنجا مطرح بود (مسئله تبرک)که برای من جا نمی افتد خرید کفن کربلا چه نقشی در آن دنیای من دارد؟
ویا اینکه چند دانه برنج خشک در نایلون هدیه بدهند ؟و یا خوردن غذای حضرت و ......
با تشکر

با عرض سلام و ادب
لطفا سوالاتی از این دست را که ارتباطی با مساله معرفت نفس ندارد در تاپیکی مستقل بیان نمایید تا این حقیر یا کارشناسان محترم سایت در آنجا پاسخگو باشیم.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]اسامی گوناگون نفس
تا کنون قوای مختلفی از نفس ناطقه انسانی را از قوای نباتی گرفته تا قوای انسانی مورد شرح و بیان قرار دادیم. ما در یک کلمه حقیقتی که واجد تمامی این قوا و شئون گوناگون است را به کلمه «من» نام می‌بریم.
در حقیقت آن گوهرى كه به لفظ من بدان اشاره مى كنيم موجودى غير از بدن ظاهری ماست که در تمامی شئون ظاهری وباطنی ما نمود دارد و حقیقتی فراتر از بدن جسمانی ماست. در كتب فلاسفه و حكما این گوهر من به نام نفس و يا نفس ناطقه رائج شده است و نفس را در زبان فارسى «روان» یا «جان» مى گویند اگرچه اطلاق صحيح آن اين است كه روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حيوانات گفته مى شود مثلا نمى گويند روان گاو و گوسفند بلكه مى گويند جان گاو يا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان بجاى جان حيوان بكار برده شد به عنوان مجاز گویی در لغت است چنانكه ما امروز خوردن را در خوردنى و آشاميدنى هر دو بكار مى بريم و ميگوئيم نان را خوردم و آب خوردم با اينكه بايد گفت آب را آشاميدم يا نوشيدم .
در کتب حکمی، در اطلاق حقیقت من، 5 نام که عبارتند از «نفس» ، «نفس ناطقه» ، «روح» ، «عقل»، «قوه عاقله» رواج بسیار دارند اگرچه همین حقیقت به نامهاى دیگری چون قوه مميزه و روان و جان و دل و جام جهان نما و جام جم و جام جهان بين و ورقا (کبوتر) و طوطى و اسامی دیگر نیز خوانده شده است.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]تمایز نفس و بدن

نکته ای را که در این جا باید بدان اهتمام داشت این است که نفس و بدن اگر چه دو حقیقت متمایز و متغایر از یکدیگر هستند اما نباید پنداشت که ما تشکیل یافته از دو حقیقت و هویت هستیم بدیهی است که هرکسی تمامی افعال اعضای بدنی و قوای نفسانی گوناگون خود را به یک حقیقت كه همان شخص و هويت او است اسناد مى دهد و مى گويد: من ديدم و من شنيدم و بوئيدم و من چشيدم و من خوابيدم و من انديشه كردم و من پنداشتم و هكذا . یعنی چنین نیست که برخى از اين آثار وجودي را به يك شخص و هويت و برخى ديگر از آنها را به يك شخص و هويت ديگر نسبت دهد حتى آنچه را كه در خواب مى بيند به همان شخص و هويت اسناد مى دهد كه در بيدارى آنچه را انجام مى داد به او اسناد مى داد
بلكه از آغاز تولد تا پایان زندگيش اگرچه نامهاى بسياری چون نوزاد و کودک و نوجوان و جوان و میانسال و کهنسال و پیر يافته است اما در عین حال همه آن اسامى خاص بر يك شخص صادق است و حقيقت من او در همه اين احوال محفوظ است و همه او را يك شخص مى شناسند چنانكه او نيز خودش را يك شخص مى داند و مثلا مى گويد من دانا و خوانا و نويسايم و اين ملكه و قدرت دانائى را در همه احوال به خود نسبت مى دهد و اكنون هم مى گويد من همان شخص داناى چند سال پيش از اينم.
لذا باید توجه داشت که نفس و بدن انسان يك شخص را می سازند و تركيب نفس و بدن ترکیب اتحادی است نه تركيب انضمامى مانند تركيب سفیدی و دیوار كه ديوار و سفيدى دو حقیقت جدای از هم هستند و سفيدى عارض بر ديوار می شود.
بنابراين آنچه كه در سرزبانها رائج است که مثلا جان مرغ است و تن قفس يا لانه آن و يا اينكه نسبت نفس به بدن چون نسبت ناخدا به كشتى است , و يا نفس سوار است و بدن سوارى و از اين گونه تعبيرات، تعبیراتی دقیق و برهانی و برخواسته از حقیقت واقع نیست بلکه صرفا برای تشبیه نمودن و مثال زدن برای عموم مردم است زيرا كه هر يك از مرغ و لانه یا ناخدا و كشتى یا سوار و سوارى جداى از يكديگر ا بوده و هر کدام شخصيت و هويت مستقلی است ولى نفس و بدن دو امر جداى از هم نيستند بلكه يك هويت هستند.

[/]

[=Georgia]اطلاق عنوان بدن بر بدن

یکی از تعبیرات عالمانه و بسیار دقیق در مورد بدن این است که حکما می گویند: «بدن مرتبه نازله نفس است
برای فهم بهتر این تعبیر حکیمانه باید توجه داشت که اطلاق بدن بر بدن تا هنگاهی صحیح است که نفس به بدن تعلق داشته و در بدن در حال تصرف باشد بر این اساس انسانى كه به تعبير مردم مرده است كالبد تن وی صرفا جسمی جمادى است و نمى توان گفت كه آن کالبد، بدن او است زیرا آنگاه بدن او است كه نفس در او تصرف و بدان تعلق داشته باشد و آثار وجوديش را در او پياده كند.
به عبارت دیگر تا هنگامی اطلاق بدن صحیح است که در شخصيت و هويت نفس دخيل بود و افعال و آثار ظاهری نفس را نمایان سازد اما زمانی که نفس از بدن مادی قطع تعلق کرد دیگر اسناد بدن به آن کالبد جسمانی تن از جهت علمی و فلسفی خطا است و به تعبیر آخر، بدن بودن بدن وابسته به تعلق نفس به بدن است از این روی بعد از مفارقت نفس می بینیم که بدن مرده متلاشى مى شود و طراوت و تازگى و توازن و تعادل و تناسب اعضا و جوارحش را از دست مى دهد.
لذا معیار اصلی در اطلاق بدن تصرف نفس در بدن و انقیاد و اطاعت بدن از نفس است و همه احوال و اطوار عارض بر بدن و كارهاى گوناگونش از كارخانه مغز گرفته تا دستگاه گوارش و ضربان قلب و جذب و دفع و قبض و بسط و تازگى و زيبائى و بستگى و پيوستگى از ناحیه نفس است.

جناب مولوی در دفتر اول مثنوى در بیان همین معنا گفته است:
گر چه آهن سرخ شد او سرخ نيست
پرتو عاريت آتش زنيست
گر شود پر نور روزن يا سرا
تو مدان روشن مگر خورشيد را
ور در و ديوار گويد روشنم
پرتو غيرى ندارم , اين منم
پس بگويد آفتاب اى نارشيد
چونكه من غارب شوم آيد پديد
سبزها گويند ما سبز از خوديم
شاد و خندانيم و بس زيبا خديم
فصل تابستان بگويد كاى امم
خويش را بينيد چون من بگذرم
تن همى نازد بخوبى و جمال
روح پنهان كرده فر و پر و بال
گويدش كاى مزبله تو كيستى
يك دو روز از پرتو من زيستى
غنج و نازت مى نگنجد در جهان
باش تا كه من شوم از تو جهان
گرم دارانت تو را گورى كنند
كش كشانت در تك گور افكنند
تا كه چون در گور يارانت كنند
طعمه موران و مارانت كنند
بينى از گند تو گيرد آن كسى
كه به پيش تو همى مردى بسى
پرتو روح است نطق و چشم و گوش
پرتو آتش بود در آب جوش

[=Georgia]تسخیر بدن در تحت قدرت نفس

نتيجه اى كه از دو پست پیشین بدست می آید یکی این است که انسان از مرتبه نفس تا مرحله بدنش يك موجود ممتد است كه از مرحله اعلا تا به پایین ترین مراتبش همه يك شخصيت می باش
ند و دیگری این که تمامی آثار بارز از بدن از اشراقات و افاضات نفس است.
جناب آخوند ملاصدرا در اسفار عبارت تفکر برانگیزی از جناب بوعلی سینا نقل می نمایند که نقل آن در این جا می تواند ره جویان حقیقت را بسیار مغتنم و مفید باشد.
ایشان در اسفار ( ص 47ج 9 ط 2 ) می فرمايد :

انما النفس تحصل الجسم و تكونه و هى الذاهبه به الى الجهات المختلفه و نعم ما قال الشيخ الرئيس : ان الناس لكون الحس عليهم غالبا اذا راوا ان المقناطيس يجذب مثقالا من الحديد صاروا يتعجبون منه , و طفقوا يستغربونه , و لم يتعجبوا من جذب نفوسهم ابدانهم الطبيعيه الى الميمنه و الميسره و الصعود الى فوق و الهبوط الى اسفل فقط يسكن و قد يتحرك و قد يعدو و قد يصرع و قد يلحقه اوضاع اخر بحيث انه مسخر تحت قدرتها كالكره تحت الصولجان والاوراق و الاغصان تحت الريح .

یعنی این نفس است که باعث تکون بدن گشته و او را به جهات گوناگون می کشاند و جناب بوعلی سینا چه زیبا فرموده که عموم مردم از آنجا که احساسات بر ایشان غالب است زمانی که می بینند آهن ربایی یک تکه آهن را جذب نموده ابراز تعجب و شگفتی می کنند در حالی که از جذب نفسشان نسبت به ابدان خود که آن را به سمت راست و چپ و بالا و پایین می کشد و آنرا به سکون و حرکت دادن وا می دارد و همچنین از تسخیر بدن در تحت قدرت نفس مانند توپی که در زیر چوگان قرار گرفته و یا مانند برگها و شاخه هایی که در زیر باد قرار گرفته و به این سو و آن سو می رود، اظهار تعجب و شگفتی نمی کنند!!

باسلام و تشكر از ادامه بحث..

اویس;484893 نوشت:
انسانى كه به تعبير مردم مرده است كالبد تن وی صرفا جسمی جمادى است و نمى توان گفت كه آن کالبد، بدن او است

پس فضيلت زيارت قبور امامان معصوم در چيست؟

اویس;484893 نوشت:
زمانی که نفس از بدن مادی قطع تعلق کرد دیگر اسناد بدن به آن کالبد جسمانی تن از جهت علمی و فلسفی خطا است و به تعبیر آآآخر، بدن بودن بدن وابسته به تعلق نفس به بدن است از این روی بعد از مفارقت نفس می بینیم که بدن مرده متلاشى مى شود و طراوت و تازگى و توازن و تعادل و تناسب اعضا و جوارحش را از دست مى دهد.

پس چرا بايد بدن اولياي الهي طبق روايات سالم بماند
ماجرا چيست؟

با سلام
در روایات داریم که هر چند بعد از مرگ نفس تصرف خودش رو از بدن بر میداره اما همچنان تعلق خاطر خودش رو نسبت به کالبد حفظ میکنه
برای همین نه فقط زیارت ائمه بلکه زیارت هر که از دنیا رفته قرائت فاتحه و ... بهتر هست که نزدیک به همون مکانی باشه که قبر اون فرد هست...
استاد اویس به همین دلیل هست که در برزخ و در قیامت هیئت فرد به همین شکل جسمانیش هست ؟؟؟
یعنی چهره و نسبت اندام فرد از همون شکل دنیاییش هست جوری که نزدیکان فرد می تونند بشناسنش البته بحث تغییر شکل به نسبت اعمال هم محفوظ هست؟

[="Georgia"][="Blue"]

معلق;484930 نوشت:
باسلام و تشكر از ادامه بحث..
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
انسانى كه به تعبير مردم مرده است كالبد تن وی صرفا جسمی جمادى است و نمى توان گفت كه آن کالبد، بدن او است
پس فضيلت زيارت قبور امامان معصوم در چيست؟

نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
زمانی که نفس از بدن مادی قطع تعلق کرد دیگر اسناد بدن به آن کالبد جسمانی تن از جهت علمی و فلسفی خطا است و به تعبیر آآآخر، بدن بودن بدن وابسته به تعلق نفس به بدن است از این روی بعد از مفارقت نفس می بینیم که بدن مرده متلاشى مى شود و طراوت و تازگى و توازن و تعادل و تناسب اعضا و جوارحش را از دست مى دهد.
پس چرا بايد بدن اولياي الهي طبق روايات سالم بماند
ماجرا چيست؟


با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب معلق
همانطور که دوست خوبم جناب مفتقر فرمودند به جهت انس و الفت زیاد نفس با بدنی که دهها سال بدان تعلق تدبیری داشته پس از مفارقت نفس از بدن نیز نفس همچنان بدن پیشین خود را دوست داشته و برای مشاهده بدن پیشین خود در اطراف قبر مادی وی حاضر می شود از این روی زیارت قبور دارای فضیلت است اما این بدان معنی نیست که بر آن کالبد جسمانی همچنان اطلاق بدن شود.
اما در مورد سالم ماندن ابدان مطهر ائمه معصومین باید بگویم اشراقات و افاضات نفس روحانی ایشان آنچنان زیاد است که حتی پس از مفارقت نفسشان از عالم طبیعت و حشر با عالم ملکوت همچنان موجب تازگی و طراوت کالبد تن آنها میشود. از همین روی ابن سبع در کتاب خصائص گفته است: سایه رسول خدا بر زمین نمایان نمی شد، وجود مبارک رسول خدا نور بود و هنگامی که در زیر نور خورشید یا ماه راه می رفت، سایه اش ظاهر نمی شد.(1) همچنان که طالقانی از احمد همدانی از علی بن الحسن بن فضال از ابی الحسن علی بن موسی الرضا (ع) نقل کرده است: "امام دارای ویژگی هایی است؛ نظیر این که امام داناترین، با تقواترین، حلیم ترین، شجاع ترین مردم است و... و برایش سایه نیست. در حقیقت سایه نداشتن پیامبر و امام نیز یکی دیگر از احکام اشراقات فوق العاده نفس روحانی ایشان بر بدن مادی است که نورانیت مطلق نفس روحانی ایشان حجاب جسمانیت بدن مطهر ایشان را محو می سازد.(2)
پی نوشت:
1- صحیح بخاری، ج 11، ص 116، ح 6316؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 525- 526، ح 187، 763.
2-کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 371

[/]

[="Georgia"][="Blue"]

مفتقر;485005 نوشت:
ا سلام
در روایات داریم که هر چند بعد از مرگ نفس تصرف خودش رو از بدن بر میداره اما همچنان تعلق خاطر خودش رو نسبت به کالبد حفظ میکنه
برای همین نه فقط زیارت ائمه بلکه زیارت هر که از دنیا رفته قرائت فاتحه و ... بهتر هست که نزدیک به همون مکانی باشه که قبر اون فرد هست...
استاد اویس به همین دلیل هست که در برزخ و در قیامت هیئت فرد به همین شکل جسمانیش هست ؟؟؟
یعنی چهره و نسبت اندام فرد از همون شکل دنیاییش هست جوری که نزدیکان فرد می تونند بشناسنش البته بحث تغییر شکل به نسبت اعمال هم محفوظ هست؟

بله فرمایش شما کاملا درست است با این توضیح که جوهره بدن اخروی افراد همان صورت بدن مادی ایشان است اما مکارم و یا رذائل نفسانی فرد، پوششی از جنس نور و یا ظلمت برایش فراهم می سازد.
[/]

اویس;485017 نوشت:
اشراقات و افاضات نفس روحانی ایشان آنچنان زیاد است که حتی پس از مفارقت نفسشان از عالم طبیعت و حشر با عالم ملکوت همچنان موجب تازگی و طراوت کالبد تن آنها میشود.

با عرض معذرت
باتوجه به اينكه ميگوييم بدن انسان بعد از مرگ برزخي است
توجيح فلسفي سالم ماندن كالبد مادي چيست؟ آيا مربوط به رجعت ميشود؟

[="Georgia"][="Blue"]

معلق;485485 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
اشراقات و افاضات نفس روحانی ایشان آنچنان زیاد است که حتی پس از مفارقت نفسشان از عالم طبیعت و حشر با عالم ملکوت همچنان موجب تازگی و طراوت کالبد تن آنها میشود.
با عرض معذرت
باتوجه به اينكه ميگوييم بدن انسان بعد از مرگ برزخي است
توجيح فلسفي سالم ماندن كالبد مادي چيست؟ آيا مربوط به رجعت ميشود؟

شاید اگر در همین جمله ای که از حقیر نقل نمودید دقت و تامل بیشتری میشد این سوال طرح نمی گشت زیرا عرض کردم اشراقات و افاضات نفس روحانی ائمه معصومین آنچنان زیاد است که حتی پس از مفارقت نفسشان از عالم طبیعت و حشر با عالم ملکوت همچنان موجب تازگی و طراوت کالبد تن آنها میشود. این دقیقا همان توجیه فلسفی مطلب است زیرا نفس انسان اگر قوی شود نه تنها از عهده طراوت و تازگی بخشیدن به بدن گذشته خویش بر می اید بلکه قادر به تصرفات محیر العقولی نیز در عالم طبیعت می شود که من جمله آنها شفای بیماران و استجابت دعای دیگران است و البته این بحث ربطی به مساله رجعت ندارد. رجعت بحث دیگری است که باید در جای خود مطرح شود.
[/]

سلام
با عرض معذرت سوالی از اوایل بحث،مربوط به قواها داشتم
من مقداری در درک غیر جسمانی بودن قواها موندم،تا حدودی متوجه ارتباطش با روح نمیشوم
از طرفی شما در مورد قوای ادراکی فرمودید مطلقا غیر جسمانی،پس یعنی قواهای دیگر مطلقا غیر جسمانی نیست؟

[=Georgia]

m21142;485983 نوشت:
سلام
با عرض معذرت سوالی از اوایل بحث،مربوط به قواها داشتم
من مقداری در درک غیر جسمانی بودن قواها موندم،تا حدودی متوجه ارتباطش با روح نمیشوم
از طرفی شما در مورد قوای ادراکی فرمودید مطلقا غیر جسمانی،پس یعنی قواهای دیگر مطلقا غیر جسمانی نیست؟

با عرض سلام خدمت کاربر گرامی m21142 و با تشکر از شما بخاطر دقت و مشارکت در بحث
همچنان که قبلا به عرض رساندیم قوای انسان به دو قسم ادراکی و تحریکی تقسیم می شوند. قوای انسان چون مظاهر و شئون گوناگون نفس هستند همه آنها (اعم از ادراکی و تحریکی) غیر جسمانی و اصطلاحا مجرد می باشند.
مراد از تجرد قوا نیز این است که به طور کامل مفارقت و جدایی از ماده دارند لذا از هرچیزی که جزو لوازم جسم است رها و بی نیاز هستند، یعنی از بودن در مکان خاص یا وضع و جهت و بُعد داشتن و یا بودن در زمان و وقت خاص، و نیز داشتن حد و امتداد برهنه و خالی می باشند و برای تحقق خود نیازی به این امور ندارند.