درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام و احترام

با اجازه ی استاد اویس بزرگوار یه سوال داشتم:

اگر ممکنه،در مورد نفس ناطقه و ویژگیهایش، توضیحاتی بفرمایید

باتشکر

[FONT=garamond]

با سلام و احترام

با اجازه ی استاد اویس بزرگوار یه سوال داشتم:

اگر ممکنه،در مورد نفس ناطقه و ویژگیهایش، توضیحاتی بفرمایید

باتشکر
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خصوصا سرکار خانم تندیس
در پاسخ به سوال حضرتعالی باید بگویم در ميان مخلوقات خداوند تبارك و تعالی، نفس انسان از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است؛ چنان كه خداوند پس از آفرينش آن خود را احسن الخالقين و بهترين آفرينندگان خطاب نمود. اما آنچه هويت انسان را تشكيل مي‌دهد، همان روح جاودانه اوست كه همواره در طول تاريخ تفكر بشر مورد توجه و مداقه انديشمندان و متفكران بوده است.
روح انسان که در زبان حکما و فلاسفه تعبیر به نفس ناطقه می شود بزرگترین صنع کارخانه افرینش الهی است و از ابعاد وسيع و عميقي بسیاری برخوردار است به طوری كه هر چه بيشتر در مورد آن تحقيق شود، اسرار و حقایق بيشتري فرا رويمان نمايان مي‌گردد و با كشف هر مجهولي مجهول تازه‌ دیگری سر برآورده و ذهن انسان خردمند را به پاسخگويي فرا مي‌خواند. به همين دليل با وجود انبوه تحقيقاتی كه در اين باب صورت پذيرفته، هنوز ناگفته‌های بسياری در مورد اين مخلوق شگفت‌آور خداوندی باقی است كه ضرورت تحقيق موشكافانه و بررسي نقادانه در اين زمينه را ايجاب مي‌نمايد.
از ميان ویژگیهای گوناگون نفس، وصف تجرد مهم‌ترين است چرا كه امور مهمي چون جاودانگي نفس، معاد و حشر و نشر موجودات كه از اركان دين است بر آن استوار مي‌گردد.
مجرد در لغت به معنی خالی مي‌باشد به طور كلي حكما به امری مجرد مي‌گويند كه روحاني محض بوده و مخلوط با ماده نباشد. به طور مثال، نفوس و عقول، مجردند كه البته عقول مجرد محض‌اند ولي نفوس ذاتاً و وجوداً مجردند و لكن در فعل، متعلق به ماده‌اند که در این زمینه در آینده توضیحات بیشتری ارائه خواهیم کرد.
برخی از ویژگیهای مهم دیگر نفس ناطقه انسانی بدین خلاصه است:
1- نفس انسان قابلیت آن را دارد که در نازلترین مراتب موجودات سقوط کرده ویا تا بالاترین مراتب وجودات صعود نماید.
2- نفس انسان به هرچیزی رو کند خو می کند.
3- نفس انسان قابلیت آن را دارد که مظهر تمامی اسماء و صفات الهی باشد.
4- معرفت نفس انسانی گشاینده همه مشکلات علوم و همه اسرار منطوی در عالم است.
5-نفس انسان به وزان عوالم خارجی دارای مراتب گوناگون از فرش تا فوق عرش است.
6- رعایت ادب و پیاده سازی مراتب طهارت در انسان موجب نیل نفس انسانی به اعلی علیین است.
7- ارزش حقیقی نفس انسانی فوق همه عوالم و جنات بوده و بهای حقیقی آن ذات خداوندی است.
8-نفس انسانی کعبه وجودی همه ذرات نظام هستی و قبله حرکت تمامی ممکنات است.
9-خواب که آیینه صفات و ملکات کسب نموده انسان است بهترین وسیله برای تشخیص میزان ارج و بهای انسان است.
10- تفکر در نفس انسانی زداینده همه زنگارها و موجب مشاهده اسرار و حقایق باطنی نفس است.

با سلام خدمت استاد اویس

اگر قرآن نطق رو برای دیگر موجودات اثبات میکنه ، اختصاص نفس انسان به اسم نفس ناطقه ایراد نداره؟

طبق اثبات قرآن نفوس حیوانات نیز می تونه به اسم نفس ناطقه خونده بشه؟ آیا کیفیت نطق حیوانات با نطق ما انسان ها برابری نمیکنه؟

اگر اون مورچه ای که زن بوده و به دیگر مورچه ها میگه به خونه هاتون برید که لشگر سلیمان شما رو له نکنه ایا تمیز و تشخیص نیز برای حیوانات اثبات نمیشه ؟ آیا این تمیز برای حیوانات با عقل هست یا با خیال ؟

روح انسان که در زبان حکما و فلاسفه تعبیر به نفس ناطقه می شود بزرگترین صنع کارخانه افرینش الهی است و از ابعاد وسيع و عميقي بسیاری برخوردار است

سلام

تشکر میکنم از پاسخگویی شما

روح بعد از جدا شدن از جسم و سپس در بهشت یا جهنم چه تغییراتی میکنه؟
آیا این روحی که الان در جسمهای ما محصور هست، به بهشت یا جهنم میره؟ چون چیزی که از روایات دیدم این هست که ظاهر انسانها کلا تغییر میکنه! مخصوصا در مورد بهشتیان روایاتی دیدم که نوشته بودند با یک آفرینش جدید انسانها به بهشت میروند، چه از نظر رنگ پوست،حالت چشمها،رنگ چشمها،جوان بودن و ... .
و از طرف دیگه داریم که در بهشت صفات ناپسندیده ی اخلاقی نیست مثل حسادت و سخنان لغو و بیهوده و ناسزا و ... ، آیا این تغییرات که در روحیات و خلقیات و رفتارها صورت میگیره،باعث تغییر روح نمیشه؟

ممنون

ی

با سلام خدمت استاد اویس

اگر قرآن نطق رو برای دیگر موجودات اثبات میکنه ، اختصاص نفس انسان به اسم نفس ناطقه ایراد نداره؟

طبق اثبات قرآن نفوس حیوانات نیز می تونه به اسم نفس ناطقه خونده بشه؟ آیا کیفیت نطق حیوانات با نطق ما انسان ها برابری نمیکنه؟

اگر اون مورچه ای که زن بوده و به دیگر مورچه ها میگه به خونه هاتون برید که لشگر سلیمان شما رو له نکنه ایا تمیز و تشخیص نیز برای حیوانات اثبات نمیشه ؟ آیا این تمیز برای حیوانات با عقل هست یا با خیال ؟
با عرض سلام خدمت جناب مفتقر
در پاسخ به سوال حضرتعالی باید بگویم قبلا عرض نمودیم که سلطان قوای حیوان قوه واهمه است و حیوان هرکاری که انجام میدهد و هر نوع تشخیصی که در کارهای خود دارد بر اساس قوه واهمه بوده و ادراکاتش در محدوده امور جزیی بوده و عاری از ادراک کلیات است.
در مورد نطق نیز باید بگویم که اگر چه حیوانات نیز با یکدیگر در ارتباط بوده و با هم به روش خاص خود گفتگو می کنند اما چون سخن در انسانها بر اساس عقل و ادراک کلیات بوده از این روی در میان تمامی حیوانات این انسان است که به ناطقه معرفی شده است. لذا در قرآن کریم نیز خداوند نعمت بیان را به انسان اختصاص داده و می فرماید: «علمه البیان» (الرحمن/4)
اما معنای دقیق تری نیز در مورد نطق وجود دارد. در حقیقت باید گفت پیشينيان ما با هوشمندي تحسين برانگيزي انسان را به « حيوان ناطق » تعريف نموده اند و به تعبير ابن سينا در رساله ي «
نجات » : « انسانيت انسان به حيوان بودن او يا به ميرا بودن او يا به چه چيز ديگري از اين قبيل نيست بلكه به اين است كه در عين حيوان بودن ناطق است »
مراد از نطق در این اصطلاح صرفا سخن گفتن نیست بلکه مراد ادراک کلیات است.حیوان اگر چه احساس می کند ولی صرفا می تواند جزئیات فرد را درک کند و نمی تواند یک معنی کلی از همه جزئیات بسازد و با آن کلیات در ذهن خودش یک قانون تشکیل بدهد. برخلاف انسان که ادراک معانی و مفاهیم کلی می کند.
اما این که ادراک کلیات را با لفظ " سخنگو " گفته اند به خاطر ارتباط کاملی است که میان ایندو هست، یعنی انسان اگر مدرک " کلی " نمی بود سخنگو هم نمی بود. زیرا سخن گفتن فقط این حالت ظاهری نیست، طوطی هم ممکن است چهار کلمه ای حرف بزند. در حقیقت سخن گفتن با ارتباط دادن و نسبت برقرار کردن میان معانی و مفاهیم محقق می شود، وقتی می گوییم این ایستاده است و آن دیگری نشسته است، این نسبت نشسته بودن یا نبودن از یک ادراک عقلی و سنجش مفهومی سرچشمه میگیرد که حیوان فاقد این نوع سنجش و ادراک مفهومی است لذا درست است که بگوییم اگر انسان استعداد ادراک کلیات را نمی داشت نمی توانست حرف بزند.

روح بعد از جدا شدن از جسم و سپس در بهشت یا جهنم چه تغییراتی میکنه؟
آیا این روحی که الان در جسمهای ما محصور هست، به بهشت یا جهنم میره؟ چون چیزی که از روایات دیدم این هست که ظاهر انسانها کلا تغییر میکنه! مخصوصا در مورد بهشتیان روایاتی دیدم که نوشته بودند با یک آفرینش جدید انسانها به بهشت میروند، چه از نظر رنگ پوست،حالت چشمها،رنگ چشمها،جوان بودن و ... .
و از طرف دیگه داریم که در بهشت صفات ناپسندیده ی اخلاقی نیست مثل حسادت و سخنان لغو و بیهوده و ناسزا و ... ، آیا این تغییرات که در روحیات و خلقیات و رفتارها صورت میگیره،باعث تغییر روح نمیشه؟

با عرض سلامی دیگر
روح پس از مفارقت از جسم و قطع تعلق از بدن مادی هیچ گونه تغییری در هویتش بوجود نمی اید و به عینه همانی خواهد بود که در دنیا است تنها تفاوتش این است که به جهت برطرف شدن حجاب مادی، حقایق ملکوت را می تواند مشاهده کند.
دقیقا همین روحی که در دنیا از آن برخورداریم و از ان تعبیر به «من» می کنیم به بهشت و جهنم خواهد رفت و پای روح دیگری در میان نخواهد بود اگرچه بدنی که با آن بدن در بهشت یا جهنم محشور می شویم به حسب اعمال و رفتار و ملکات و صفات دنیایی ما در آخرت متفاوت خواهد بود. اگر صفاتی را که در اینجا برای خود کسب کرده ایم مطابق با دستورات انسان ساز قرآن و سنت پیامبر و اهل بیت علیهم السلام باشد صورتی که در آخرت با آن محشور می شویم صورتی در نهایت زیبایی و دلربایی خواهد بود و اگر اوصاف و خلقیاتمان بر خلاف دستورات الهی بوده باشد صورتی که در اخرت با ان محشور خواهیم شد در غایت زشتی و پستی خواهد بود اما در هر حالت روح همان روحی است که در دنیا بوده است.

[FONT=Georgia]دقیقا همین روحی که در دنیا از آن برخورداریم و از ان تعبیر به «من» می کنیم به بهشت و جهنم خواهد رفت و پای روح دیگری در میان نخواهد بود

ممنون استاد اویس بزرگوار

شرمنده بازم سوال میپرسم،واقعیتش اینه که هنوز برام جا نیفتاده! مگه ما از ظاهر و خصوصیات و روحیات و خلقیاتمون تعبیر به "من" نمیکنیم؟ یعنی "من" تلفیق جسم و روح هست،غیر از اینه؟
اصلا روح چی هست؟ آیا روح تمامی ویژگیهای غیرظاهری ما،مثل خلقیات و روحیات و ویژگیهای غیر ظاهری ما رو در بر نمیگیره؟ خب اگه فرض کنیم روح، جمع تمام خلقیاتمون هست، پس ویژگیهای خوب و بد در کنار هم معنا پیدا میکنند و جمع این خوبیها و بدیها ،روح رو تشکیل میده!

حالا چطور میشه که بگیم در بهشت و جهنم،خوبی از بدی جدا میشه و در اصل روح، یا خوب مطلق هست یا بد مطلق! اگه خوب مطلق باشه بهشتی هست و اگر بد مطلق جهنمی! (همونطور که در روایات داریم که در بهشت بدی نیست و همه ویژگیهاشون خوب هستن و... )
نمیدونم منظورم رو میتونم برسونم یا نه...
اگه روح من،همینی که در دنیا ازش برخوردار هستم،کلکسیون خوبیها و بدیها هست، پس همین روح با تمام خوبیها و بدیهاش باید یا بره بهشت یا جهنم! حالا چطور میشه که انگار روح از یه صافی عبور میکنه و یا خوبیهاش از بین میره یا بدیهاش و برحسب این خوبیها یا بدیها یا بهشتی میشه یا جهنمی!

من میخوام اینو بگم که اگه خوبیها یا بدیهای من،نادیده گرفته میشن و روح من،درنهایت ،یا خوبه یا بد، و ظاهر من هم تغییر میکنه، پس چرا باید بگیم،خودِواقعی ما به بهشت یا جهنم میریم؟ راستش دیگه این ذهنیت برای من ایجاد شده که خودِ واقعی ما به بهشت یا جهنم نمیریم! :Gig:
اگه لطف کنید و توضیحاتی بفرمایید ،ممنون میشم

با تشکر از صبر و حوصله و پاسخگویی شما:Gol:

ممنون استاد اویس بزرگوار

شرمنده بازم سوال میپرسم،واقعیتش اینه که هنوز برام جا نیفتاده! مگه ما از ظاهر و خصوصیات و روحیات و خلقیاتمون تعبیر به "من" نمیکنیم؟ یعنی "من" تلفیق جسم و روح هست،غیر از اینه؟
اصلا روح چی هست؟ آیا روح تمامی ویژگیهای غیرظاهری ما،مثل خلقیات و روحیات و ویژگیهای غیر ظاهری ما رو در بر نمیگیره؟ خب اگه فرض کنیم روح، جمع تمام خلقیاتمون هست، پس ویژگیهای خوب و بد در کنار هم معنا پیدا میکنند و جمع این خوبیها و بدیها ،روح رو تشکیل میده!

حالا چطور میشه که بگیم در بهشت و جهنم،خوبی از بدی جدا میشه و در اصل روح، یا خوب مطلق هست یا بد مطلق! اگه خوب مطلق باشه بهشتی هست و اگر بد مطلق جهنمی! (همونطور که در روایات داریم که در بهشت بدی نیست و همه ویژگیهاشون خوب هستن و... )
نمیدونم منظورم رو میتونم برسونم یا نه...
اگه روح من،همینی که در دنیا ازش برخوردار هستم،کلکسیون خوبیها و بدیها هست، پس همین روح با تمام خوبیها و بدیهاش باید یا بره بهشت یا جهنم! حالا چطور میشه که انگار روح از یه صافی عبور میکنه و یا خوبیهاش از بین میره یا بدیهاش و برحسب این خوبیها یا بدیها یا بهشتی میشه یا جهنمی!

من میخوام اینو بگم که اگه خوبیها یا بدیهای من،نادیده گرفته میشن و روح من،درنهایت ،یا خوبه یا بد، و ظاهر من هم تغییر میکنه، پس چرا باید بگیم،خودِواقعی ما به بهشت یا جهنم میریم؟ راستش دیگه این ذهنیت برای من ایجاد شده که خودِ واقعی ما به بهشت یا جهنم نمیریم!
اگه لطف کنید و توضیحاتی بفرمایید ،ممنون میشم

با تشکر از صبر و حوصله و پاسخگویی شما
در پاسخ به سوال حضرتعالی باید بگویم روح ما که از آن تعبیر به من می کنیم صرفا عبارت از ظاهر و خصوصیات و حالات و خلقیاتمان نیست بلکه همه اینها عوارضی است که بر حقیقت روح نشسته است یعنی روح ما حقیقتی جدای از این امور است که به کسب هر یک از این حالات و خلقیات مبادرت نموده است. و همین اختیار روح برای کسب حالات گوناگون و رفتارهای مختلف زمینه حسابرسی وی را در قیامت فراهم نموده و او را مستحق بهشت یا جهنم می نماید. در حقیقت می توان گفت که این خلقیات و حالات درونی ما وسیله ای برای شناخت ارزش و بهای روح و هویت حقیقی ماست.
ممکن است بپرسید اگر حقیقت روح ما به عینه عبارت از این خلقیات و حالات درونی ما نیست پس حقیقت روح ما چیست؟ در پاسخ بدین سوالتان باید بگویم مجموعه این سلسله دروس معرفت نفس پنجره ای است برای ادراک و مشاهده همین حقیقت و ما در این جا گرد آمده ایم که گوهر ذات خود را بشناسیم و صحیفه جان خود را ورق زده و آن را به درستی بخوانیم.

اگر حقیقت روح ما به عینه عبارت از این خلقیات و حالات درونی ما نیست پس حقیقت روح ما چیست؟

با سلام و احترام

بله،دقیقا سوالم همین هست که حقیقت روح چیه؟ این خلقیات و حالات درونی به روح وابسته است؟در روح جای داره؟یا فقط به خاطر یه سری چیزای دیگه،این روحیات و خلقیات منعکس میشن؟ "من" که استفاده میکنیم به کل روح برمیگرد یا صرفا به برخی ویژگیهای روح؟

و سوالات دیگه: آیا روح دقیقا در جسم جای میگیره؟ جسمهای دیگر که در برزخ و یا قیامت با اونا محشور میشیم با جسم فعلی ما چه تشابه هایی و چه تضادهایی داره؟ الان روح در جسم دنیوی ما هست و در روایات داریم که بعد از مرگ مثلا روح مثل یه پرنده لطیف درمیاد، آیا این پرنده در حد جسم فعلی ما هست؟ اصلا چطور میشه که روح در چندین جسم میتونه قرار میگیره؟ روح شکل خاصی داره؟اندازه ی خاصی داره؟ و ...

با تشکر

با سلام و احترام

بله،دقیقا سوالم همین هست که حقیقت روح چیه؟ این خلقیات و حالات درونی به روح وابسته است؟در روح جای داره؟یا فقط به خاطر یه سری چیزای دیگه،این روحیات و خلقیات منعکس میشن؟ "من" که استفاده میکنیم به کل روح برمیگرد یا صرفا به برخی ویژگیهای روح؟

و سوالات دیگه: آیا روح دقیقا در جسم جای میگیره؟ جسمهای دیگر که در برزخ و یا قیامت با اونا محشور میشیم با جسم فعلی ما چه تشابه هایی و چه تضادهایی داره؟ الان روح در جسم دنیوی ما هست و در روایات داریم که بعد از مرگ مثلا روح مثل یه پرنده لطیف درمیاد، آیا این پرنده در حد جسم فعلی ما هست؟ اصلا چطور میشه که روح در چندین جسم میتونه قرار میگیره؟ روح شکل خاصی داره؟اندازه ی خاصی داره؟ و ...

با تشکر


با سلام وکسب اجازه از محضر استاد پاسخ سوال اول شما ،در پاراگراف آخر متن استاد عنوان شده بود و می بایست همگی ما با دنبال نمودن دقیق مطالب قبلی وآتی و کمی تهذیب نفس به جواب این سوال با کمک استاد برسیم.
در مورد سوال دوم شما باید بگویم روح از جنس ماده نمی باشد لذا منطقا شکل و اندازه خاصی ندارد و فرا زمانی ومکانی می باشد.وتا زمانی که زنده هستیم در کل جسم ماحضور دارد وتفکیک ناپذیر می باشد توجه داشته باشید در کل جسم حضور دارد و شما احساس نمی کنید که مثلا دست شما را یک بخش از روح کنترل می کند تماما یکپارچه است بطوریکه اگر دست انسان قطع شود از روح انسان کاسته نمی شود .حال همینطور که روح فعلادرکل بدن حضور دارد اگر موضوع را بسط دهیم پس از جدایی از بدن نیز می تواند در کل جهان حضور داشته باشد پس فرا مکان می باشد.امید است استاد گرامی در صورت نیاز پاسخ مرا به سوال شما اصلاح نمایند.

با سلام وکسب اجازه از محضر استاد پاسخ سوال اول شما ،در پاراگراف آخر متن استاد عنوان شده بود و می بایست همگی ما با دنبال نمودن دقیق مطالب قبلی وآتی و کمی تهذیب نفس به جواب این سوال با کمک استاد برسیم.

سلام
ممنون به خاطر پاسخگویی شما

بله،پاراگراف آخر پاسخ استاد اویس رو خونده بودم،ولی اگه دقت کنید الان صفحه 57 این تاپیک هستیم!! طبیعی هست که یکی مثل من که از اوایل این تاپیک نبوده و مطالب رو پیگیری نکرده،خوندن 57 صفحه اونقدرها هم راحت و سریع نیست!و علاوه بر این میخواستم حداقل یه جواب کلی داده بشه، یا حداقل به صورت تیتر وار به بخشی از حقایق روح اشاره بشه

با تشکر

با سلام و احترام

بله،دقیقا سوالم همین هست که حقیقت روح چیه؟ این خلقیات و حالات درونی به روح وابسته است؟در روح جای داره؟یا فقط به خاطر یه سری چیزای دیگه،این روحیات و خلقیات منعکس میشن؟ "من" که استفاده میکنیم به کل روح برمیگرد یا صرفا به برخی ویژگیهای روح؟

و سوالات دیگه: آیا روح دقیقا در جسم جای میگیره؟ جسمهای دیگر که در برزخ و یا قیامت با اونا محشور میشیم با جسم فعلی ما چه تشابه هایی و چه تضادهایی داره؟ الان روح در جسم دنیوی ما هست و در روایات داریم که بعد از مرگ مثلا روح مثل یه پرنده لطیف درمیاد، آیا این پرنده در حد جسم فعلی ما هست؟ اصلا چطور میشه که روح در چندین جسم میتونه قرار میگیره؟ روح شکل خاصی داره؟اندازه ی خاصی داره؟ و ...
با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم تندیس
همان طوری که قبلا عرض کردم و جناب سید منصور نیز فرمودند مباحث مربوط به روح و حقیقت آن مباحث بسیار پیچیده و دامنه داری است که هنوز در صدد مقدمه گیری برای طرح آن هستیم. تا کنون در این تاپیک هر مبحثی که بیان گردیده درباره قوای نفس بوده و هنوز در مورد حقیقت نفس و تجرد آن که عهده دار پاسخ شماست مطلبی بیان نشده است لذا از این جهت نگران نباشید. البته توصیه ما این است که به تدریج در صدد مطالعه و تامل در صفحات پیشین باشید و از آنجا که پاسخ به سوال شما نیاز به دانستن مقدماتی دارد لذا باید کمی برای دریافت پاسخ این سوالات شریفتان صبر نمایید.

[FONT=georgia]با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم
در ادامه مباحث مربوط به تشریح قوای انسانی در پست شماره 550 سخن را در مورد قوای محرکه انسان اغاز نمودیم و گفتیم که قواي محرّكه موجود در انسان و حیوان به دو قسم تقسيم مي‌شوند؛ قسمي باعث حركت و برانگيزاننده حركت ارادی اوست، و قسمي ديگر مباشر حركت و موجب به حرکت در آمدن اعصاب و عضلات و جوارح می شود.
از قسم اول كه برانگيزاننده حیوان و انسان براي حركت بود تعبير به«قوه باعثه» و يا «قوه شوقيه» و يا «قوه نزوعيه» می كنند و از قسم دومِ قوای محرّكه كه به حرکت در آورنده اعصاب و عضلات براي حركت است، تعبير به «قوه فاعله» می شود.
قوه باعثه یا شوقیه یا نزوعیه قوه ای است كه به محض تصور امری نیکو و مفید در قوه خيالمان و يا به محض تصوّر امری مضر و غير نافع، نفس را به حركت كردن منبعث و تشويق مي‌نمايد. لذا قوة باعثه يا شوقيه به دو قسمِ «شهويه» و «غضبيه» تقسيم مي‌شود.
یعنی اگر شخص تصوّر امری نیکو و مفید در قوه خياليش نمايد از آن جا كه پس از اين تصوّر، نفس شايق و مايل به نزديكي با صورت ترسیم یافته ادراک شده مي‌گردد و به سوي آن حركت مي‌كند، در این صورت قوه باعثه را «قوه شهويه» می خوانند و اگر شخص تصور امری مضرّ و غير نافع نماید از آن جا كه پس از اين تصور، نفس شايق و مايل به دفع آن صورت شده و مي‌خواهد به نحوي آن را از خود دور سازند، لذا براي دفع شئ به جهت مقابله به سمت آن حركت نموده و يا اين كه براي دور شدن آن، از آن فرار مي‌كند، در این صورت قوه باعثه را «قوه غضبيه» می نامند.
اما «قوه فاعله» قوه ای است كه پس از تصور امری مفید یا مضر در نفس، و نيز پس از مايل شدن نفس به حركت و جلب یا دفع آن از خود، قوه‌اي در نفس اعصاب و عضلات را براي حركت كردن، درهم كشيده و منقبض و منبسط مي‌كند. اين قوه كه علت قريب(نزدیک) حركت شمرده مي‌شود، همان «قوه فاعله» است كه قسم دوم قوای محرّكه مي‌باشد.

به راستی عجیب نیست اینکه نفس انسانی بدون نياز به هيچ معلّم و آموزگاری خود دانا و واقف به افعال و آلات مورد نياز خويش است، بی آن كه كسي به او بگويد براي ادراك محسوسات خارجي به حواس ظاهري محتاجی، خود بر اين مطلب عالم بوده و به وقت ديدن چشم مي‌گشايد و وقت شنيدن گوش تيز می دارد و به وقت بوئيدن استشمام مي‌كند و به وقت چشيدن، ذائقه را بكار مي‌گيرد و هنگام نياز به لمس نمودن، لمس مي‌كند.
بی آن كه كسي به او بگويد: حس مشترك وظيفه ادراك و خيال وظيفه صورتگری و متصرفه وظيفه تصرف در صور جزئيه و واهمه وظيفه ادراك معاني جزئيه و حافظه وظيفه خزينه‌داری معانی جزئيه را به عهده دارد، به شخصه هر يك را به انجام وظيفه خود واداشته و از هر يك هماني را طلب می كند كه در حيطه قدرت اوست.
بي‌آن ‌‌كه كسي به او بگويد: آلات قوا كدامند، خود عضو مخصوصي را براي انجام فعل قوه‌ای معين مي‌شناسد. و نيز بي‌آن كه كسي به او بگويد هر عضله براي چه كاري گماشته شده است، خود به علم حضوري ميزان انجام فعل هر يك از اعضاء‌ را دقيقاً‌ آشنا بوده و وقت نياز به هر يك، عضو مخصوص بدان نياز را بكار مي‌گيرد.
آیا این حقایق شگرف نیاز به تامل و اندیشه ندارد؟!!
آری مهم اين است كه ما خود را بشناسيم و بدانيم كه چه گوهري هستيم، گوهري كه تمام حقايق و عجائب موجود در عالم هستي را به نحو جمع در خود دارد و استخراج و كشف نمودن آنها محتاج به تحصيل علوم قرآني اعني فلسفه و عرفان همراه با تزكيه و تطهير تمام سرائر انسانی است. هر كس بر سر سفره خويش نشسته و به همان اندازه مرزوق است. هر چه از بيرون مي‌خواهيم در خود داريم، فقط بايد نظری به اندرون خود كنيم و از جام جهان نمای نفس ناطقه خود، طلب مجهولات نماييم.

از همه عزیزانی که نسبت به این مباحث استقبال گرم دارند و مجدانه پیگیر ادامه مباحث بوده و ما را از سفره اندیشه های خود بهره مند می سازند کمال تشکر و قدردانی را دارم:Gig:

حضرت استاد علامه حسن‌زاده آملی در شرح فص 39 فصوص الحكم فارابی در مورد قوای شهويه و غضبيه نکته ای لطیف بیان نموده و مي‌فرمايند:
«نكته: انسان و حيوان بلكه نبات، بلكه همه موجودات عشق غريزی و محبت ذاتی به حيات و بقای ذات خود دارند. لذا انسان مثلاً‌ به هر چيزی كه به حيات و بقايش نافع است محبت دارد و آن چيز را جالب و جاذب و عاشق است و عشق و علاقه به آنها به واسطه عشق و علاقه به ذات خودش است، و از آنچه كه ضارّ (ضرر رساننده)به حيات و بقايش است نفرت دارد و دافع آن است. خداوند عالم به مصلحت كامله‌اش دو عامل به نام دو قوت شهوت و غضب به او عطا كرده است تا به يكي جلب نافع كند و به ديگري دفع مانع.
و شهوت در حقيقت عشق و تمايل و محبت است و تا ناملايم پيش نيايد قوت غضب منبعث نمي‌گردد پس غضب فرع شهوت است كه اصل همان عشق و محبت است؛ ‌يا من سبقت رحمتُه غضبَه»

قوه عاقله
تا كنون نفوس نباتی و حیوانی و نیز قوای هر یك را مورد شناخت و بررسی قرار دادیم و دانستیم كه صاحبان نفوس نباتی از جمادات كه فاقد نفس هستند قوی‌تر بوده و صاحبان نفوس حیوانی كمالات بیشتری را نسبت به نباتات و جمادات دارا می‌باشند.
در ادامه به حقیقتی می‌رسیم كه به جهت گوهری كه در خود دارد اشرف از جمادات و نباتات و حیوانات است زیرا مجد و عظمت هر موجودی به حسب كمال اوست و انسان كه حاوی گوهر عقل است از جمادات و نباتات و حیوانات اشرف است. انسان در میان جانداران دارای شأنیتی است كه می‌تواند موجودات را مورد تعقّل قرار داده و بدانها علم حاصل كند و شأن همة موجودات نیز این است كه معقول وی گردند. پس چنین حقیقتی حاكم و غالب بر موجودات دیگر بوده و تمامی جمادات و نباتات و حیوانات مسخَّر اویند، بدین معنی كه او برای رسیدن به مقاصد خود همه موجودات را به استخدام خویش در آورده و همه را مسخَّر خویش می‌نماید. و اما از آنجا كه انسان نیز با حفظ عنوان انسانیت طعام او علوم و معارف الهیه‌اند پس باید گفت كه انسان نیز به دور حقیقتی به نام عقل می‌گردد، چرا كه به طفیل وجود گوهر عقل آدمی است كه تمامی عالم به دور انسان در طواف‌اند. پس حقیقت آن است كه عقل قبلة تمامی موجودات بوده و همة اشیاء به دور او در گردش‌اند.

استاد اویس اینجور که ما تا اینجا بحث کردیم متوجه شدیم که کل رفتار ها و حرکات و سکنات ما با تمام قوایی که گفتید بود الا عقل

حتی همون تفکر و تصمیم گیری و بروز احساس داشتن نیز به قوه ی خیال برگشت داده می شد. آیا انسان هایی در حد ما رفتار عقلی دارن ؟ منظورم عقلی صرف هست؟ چه محکی برای اینکه بفهمیم داریم از قوه عاقله استفاده میکنیم وجود داره؟ اینکه میگیم عقل مفاهیم کلی رو درک میکنه میشه با مثال توضیح بدید؟ البته همین مثال میشه جزئیات و در حوزه قوه خیال درک میشه؟؟؟!!!!!!

استاد اویس اینجور که ما تا اینجا بحث کردیم متوجه شدیم که کل رفتار ها و حرکات و سکنات ما با تمام قوایی که گفتید بود الا عقل

حتی همون تفکر و تصمیم گیری و بروز احساس داشتن نیز به قوه ی خیال برگشت داده می شد. آیا انسان هایی در حد ما رفتار عقلی دارن ؟ منظورم عقلی صرف هست؟ چه محکی برای اینکه بفهمیم داریم از قوه عاقله استفاده میکنیم وجود داره؟ اینکه میگیم عقل مفاهیم کلی رو درک میکنه میشه با مثال توضیح بدید؟ البته همین مثال میشه جزئیات و در حوزه قوه خیال درک میشه؟؟؟!!!!!!

با سلام
به نظر من برداشت شما از این مطلب که ذکر کردید "کل رفتار ها و حرکات و سکنات ما با تمام قوایی که گفتید بود الا عقل"اشتباه است. برخی از رفتار های ما می تواند بر گرفته از نتایج حاصل از تجزیه وتحلیل های بسیار دقیق عقلی باشد .بستگی دارد ما چقدر از قوه عقل و یا وهم ویا قوه خیال خود استفاده کنیم.به عنوان مثال پی بردن به قوانین حاکم بر جهان آفرینش فقط به کمک قوه عقل ممکن شده است.یا این موضوع که من در منزل چه رفتاری داشته باشم تا بهترین نتایج را بدست آورم تماما با قوه عقل امکان پذیر می باشد.گفتگوی ویابحث دقیق بریک موضوع وتحلیل کلیه موارد مرتبط با آن وفهماندن مفاهیم داخل موضوع به شخص مقابل (به کمک ابزار مادی تولید صوت در دهانمان )تماما به کمک قوه عقل انجام می شود.
نمی دانم این تعبیر ناقص من از عقل چقدر درست است ؟ "آگاهی و دانایی که منجر به عمل ویا درک درست شود از نتایج بکارگیری عقل است"

سید منصور عزیز فرمایشات شما متین

مثالی زدید برای درک قوانین جهان، اگر برای مثال داستان مشهور نیوتن که سقوط اجسام رو دید و به وسیله ی اون جاذبه رو کشف کرد. اگر مرور این داستان در ذهنش با همان خیال باشه یعنی در مخیله سقوط رو کنترل کنه و بارها و بارها مثل یک فیلم ببینتش یا چرخش زمین به دور خورشید رو در خیال مشاهده کنه.

اصلا چرا راه دور بریم خود ریاضیات اینکه دو به علاوه دو میشه 4 این نتیجه گیری رو ما با تصویر دوتا سیب در خیال و کنار گذاشتن با دو تا سیب دیگه باز هم در همون خیال به دست نیاوردیم؟ به نظرم خود ریاضیات و فیزیک هم محصول خیال هست البته یک خیال مدون و پیشرفته و توام با نتیجه گیری مهندسی از همون خیال...

من احساسم این هست عقل برای درک های ملکوتی هست نه تجزیه و تحلیل. دوست دارم بازم از نظر شما استفاده کنم.

سید منصور عزیز فرمایشات شما متین

مثالی زدید برای درک قوانین جهان، اگر برای مثال داستان مشهور نیوتن که سقوط اجسام رو دید و به وسیله ی اون جاذبه رو کشف کرد. اگر مرور این داستان در ذهنش با همان خیال باشه یعنی در مخیله سقوط رو کنترل کنه و بارها و بارها مثل یک فیلم ببینتش یا چرخش زمین به دور خورشید رو در خیال مشاهده کنه.

اصلا چرا راه دور بریم خود ریاضیات اینکه دو به علاوه دو میشه 4 این نتیجه گیری رو ما با تصویر دوتا سیب در خیال و کنار گذاشتن با دو تا سیب دیگه باز هم در همون خیال به دست نیاوردیم؟ به نظرم خود ریاضیات و فیزیک هم محصول خیال هست البته یک خیال مدون و پیشرفته و توام با نتیجه گیری مهندسی از همون خیال...

من احساسم این هست عقل برای درک های ملکوتی هست نه تجزیه و تحلیل. دوست دارم بازم از نظر شما استفاده کنم.


با سلام خدمت مفتقر عزیز
در خصوص مطالب شما عرض می کنم افتادن سیب را خیلی دیگر از انسان های هم عصر با نیوتن نیز می دیدند و از قوه خیال خودشان نیز بهره می بردند.اما تفاوت نیوتن با بقیه در استفاده از قوه عقل بود که منجر به تدوین قانون جاذبه شد که تا این زمان به قوت خود باقی است.(فارغ از زمان) در خصوص ریاضیات وفیزیک در واقع قوه خیال به کمک ما می آید تا یک موضوع عقلی را بتوانیم درک کنیم.برای مثال در دوران کودکی که هنوز رشد عقلی حاصل نشده است .کودک به موضوعات و مطالب که بطور مستقیم گفته می شود توجه نمی کند اما اگر موضوع را در قالب مثلا حیوانات ببریم همان کودک به کمک قوه خیال کمی به مطالب عنوان شده گوش می دهد.

ساعتی فراغت
نکته اول : ای همراه خوبم سحر را غنیمت شمار چرا که سحر بهترین هنگامه راز و نیاز عبد با مولای خویش است اگر چه میخانه دلدار همیشه باز است اما در سحر دلدار می در دست در انتظار مهمانان بزم شراب خویش است.
یکی از اسرار جود و کرم دلدار در هنگامه سحر، آغازین بودن روز در آن ساعات است. زیرا هر چه را که اولش به خیر و سعادت باشد اخرش نیز ملازم با حسن عاقبت است. مگر ندیده ای کودک خردسال را که چون قریب به مبدا عالم است از هرگونه پلیدی گناه به دور است.
نکته دوم: یادش بخیر در همین سایت کاربری داشتیم به نام 11/30 صبح. یکی از او پرسید چرا نامت را 11/30گذاشتی در جوابش گفت: ساعت یازده و نیم صبح رو دوس دارم چون نه خیلی دیراست و نه خیلی زود! از این پاسخ نغز او بسیار لذت بردم.
ای یار مهربانم! اگر چه ایام کودکی و نوجوانی که به مثابه سحر و ساعات آغازین روز است به بطالت گذشت و از آن بهره کافی نبردیم اما حال که به میانه روز که همان سنین جوانی است رسیده ای قدر این ایام را بدان چراکه هنوز خیلی دیر نشده و به کهن سالی و فرسودگی که به مثابه شب و پایان روز است اندکی فرصت داری. مبادا که سرخوشی و نشاط جوانی تو را از ناگزیری و شکستگی ایام پیری غافل سازد زیرا این مستی ایام شباب به ساعتی بگذرد و ناگهان چشم باز کنی و ببینی که دامن شب بر وجودت سایه افکنده است...

[FONT=garamond]

استاد اویس اینجور که ما تا اینجا بحث کردیم متوجه شدیم که کل رفتار ها و حرکات و سکنات ما با تمام قوایی که گفتید بود الا عقل

حتی همون تفکر و تصمیم گیری و بروز احساس داشتن نیز به قوه ی خیال برگشت داده می شد. آیا انسان هایی در حد ما رفتار عقلی دارن ؟ منظورم عقلی صرف هست؟ چه محکی برای اینکه بفهمیم داریم از قوه عاقله استفاده میکنیم وجود داره؟ اینکه میگیم عقل مفاهیم کلی رو درک میکنه میشه با مثال توضیح بدید؟ البته همین مثال میشه جزئیات و در حوزه قوه خیال درک میشه؟؟؟!!!!!!
با عرض سلام خدمت دوست خوبم جناب مفتقر
همانطوری که فرمودید متاسفانه بسیاری از ادراکات شبانه روز ما خالی از ادراک عقلانی است و همواره ملازم با جزییات است. و همین مساله نیز علت اصلی پراکندگی ما در خوابهایی است که میبینم. خواب های ما آیینه خوبی برای محک ادراکات روزانه ماست.
علامه حسن زاده املی در درس 52 دروس معرفت نفس می فرمایند:
[FONT=garamond] «اكثرى‏ از مردم‏ به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده‏ اند و چنانكه گفته ‏ايم حيوانات باهوشند و تمدّن حيوانى دارند نه انسانى، و همه گيرودار و بگير و ببند و دادوستدشان به قول ملاى رومى در دفتر چهارم مثنوى همانند قلعه‏ گيرى كودكان است. آن كودكى كه چيره آيد بر سر خاك توده بر آيد و لاف زند كه قلعه مراست؛ كودكان ديگر بر وى رشك برند.»
[FONT=garamond]همچنین استاد علامه حسن زاده آملی در درس 51 به تفصیل در مورد فرق بین ادراک عقلی و وهمی و خیالی توضیحاتی ارائه فرمودند که من در اینجا مختصرا به بیانی ساده تر آن را خدمتتان تقدیم میکنم.
يك وقت معنى و مفهوم محبّت مطلق را مثلا ادراك مى‏ كنيم كه اضافه و مقيّد به چيزى نيست. اين همان صورت كليّه علميه است که آن را به اسم صورت معقوله و عقليه می نامند. (لازم به ذکر است لفظ صورت در اين اصطلاح به معنى حقيقت شى‏ء است نه صورت به معنى شكل و هيأت هندسى اشيا) در كتب عقليه، قوه مدركه كليات‏ مرسله يعنى صور عقليه را عاقله‏ و آن صور ادراك شده را معقوله، و عمل قوه عاقله را تعقّل مى ‏گويند.
و يك وقت محبّت فلان شخص را درباره خود ادراك مى ‏كنيم. معنى محبّت در اين فرض، مطلق نيست بلكه مضاف و مقيّد به فلان شخص است و به اين لحاظ جزئى است و در كتب عقليه معانى جزئيه ادراك شده را موهوم و متوهم مى‏ نامند و قوه مدركه آنها را واهمه و متوهّمه. و عمل قوه واهمه را كه ادراك معانى جزييه است توهم مى‏ گويند.
به همین ترتیب گاهی معنى و مفهوم درخت مطلق را مثلا ادراك مى ‏كنيم كه همان عقليه است. و يك وقت فلان درخت مخصوص خارجى را ادراك مى‏ كنيم.
فرق ميان اين ادراك درخت جزئى و آن محبّت جزئى اين است كه محبّت جزئى از معانى است؛ شكل و طول و عرض ندارد. و صورت شجر جزئى ادراك شده از معانى نيست؛ بلكه از صور است كه وى را شكل و طول و عرض مى‏باشد. در كتب عقليه قوه‏ اى را كه اشياى جزئى مشكّل و مصور با طول و عرض و ارتفاع و شكل آنها را ادراك مى‏ كند قوه خيال و متخيّله، و آن صور مدركه را متخيّله و خيال هم مى‏ گويند؛ و فعل قوه خيال را كه ادراك صورت و شكل جزئى است تخيّل مى ‏نامند.

[FONT=garamond]

در پست قبل به عرض محضر رساندیم که اکثری از مردم‏ به شهادت احوال و آثار و افعال و اقوالشان در مرتبه خيال توقف كرده‏ اند و از ادراکات کلی معقول بی بهره هستند چنان که جناب ملاصدرا در اسفار این مطلب را به دفعات متعدد تاکید می کند.
اما جناب علامه شعرانی معتقدند همه افراد انسان در طول شبانه روز ادراکات کلی عقلی دارند بدين معني كه مي‌توانند معانی مرسله كليه را بدون در نظر گرفتن مصداقی از آن معانی، تصوّر و يا تصديق نمايند. یعنی ادراك كليات حتی در كودكان نیز وجود دارد بدین معنا که كودك نيز وقتی گرسنه و يا تشنه می شود ادراك معنای كلی گرسنگی و يا تشنگی می كند و سپس بعد از ادراك آن كلی، عكس العمل نشان داده و طلب آب يا غذا می كند.
جناب علامه شعرانی در این باره در مساله پنجم فصل چهارم مقصد دوم شرح فارسي تجريدالاعتقاد خواجه طوسی رضوان‌الله‌عليه می فرمايند:
«
يكي از خواص انسان، قوه ناطقه است و مقصود حكما از آن ادراك كلّيات است، چون ملازم شديد است ميان ادراك كلی و سخن گفتن .
به نظر مي‌رسد كه طفل پيش از آن كه زبان بگشايد و سخن گويد ادراك كليات مي‌كند اما به تحقيق نمي‌دانيم آغاز ادراك وی از چه هنگام شروع می شود چون سخن گفتن با قصد معني بی ادراك كلي ممكن نيست و ما مي‌دانيم وقتی طفل نوزاد چشم بگشايد در اطراف خويش چيزها می بيند بی آن كه نام آن را بداند يا مفهومی از آن در ذهن او آمده باشد از چراغ نوری به چشم او فشار می آورد و زود بر هم می گذارد و پستان را در دهان احساس می كند و می مكد نه اسم پستان و نه اسم چراغ و نور و نه اسم شير و نه اسم زن و مادر را تعقل نكرده است و هرچه من و تو بيش از او بدانيم به قوه ديگری غير چشم و دهان و زبان مي‌دانيم و همچنين علوم ما هرچه زائد بر طفل نوزاد باشد توسط قوه عاقله و نفس ناطقه حاصل گشته و اگر قوه ناطقه نداشتيم در همان حدّ طفل گهواره بوديم زيرا كه او هم آلت حاسّه دارد مانند ما
.(ادامه دارد...)

جناب علامه شعراني در ادامه مي‌فرمايد:
«كلماتي كه انسان در سخن به كار مي‌برد همه مفهوم كلّي است و هر كس به شمارش كلمات عبارت كتب و غير آن مي‌تواند اين حقيقت را به رأي‌العين ببيند و سخن حكماء معلوم مي‌شود كه عقل بالملكه آن هنگام در طفل محقق مي‌شود كه تصوّر و تصديق بديهي را ادراك كرده و مستعدّ آموختن نظريّات باشد و البته در هفت سالگي كه آغاز سنّ تربيت است به اندازه كافي ادراك كلّي كرده است و در شرع اسلام طفلي كه شش سال تمام دارد و بميرد بايد بر او نماز ميّت خواند. طفل هفت ساله معني زن و مادر و شير و شيردهنده را ادراك كرده و در وقتي در گهواره بود اشخاص را مي‌ديد و مفاهيمي از هم جدا ادراك نمي‌كرد.
صدرالمتألّهين قدّس‌سرّه به ابرام و تأكيد فرموده است: اكثر مردم معاني مجرد كلّي عقلي را در نمي‌يابند و آن خاصِ ‌جماعتي از بزرگان علم است و عامه مردم مفاهيم را آلوده با خيال و صورت خيالي ادراك مي‌كنند نه مجرد محض، اما من از اين رأي سخت متعجّبم و نمي‌دانم چه عذري براي ايشان ابداع كنم. آنچه مي‌دانم و تجربه شده قولِ حكماي پيشين صحيح است.
كودك مفهوم مادر را تصور مي‌كند كلي، چنان كه گويد: همه بچّه‌ها مانند من مادر دارند و بايد مادر خود را احترام كنند پس معني كلي مادر را ادراك كرده گرچه در ضمن مادر خود را كه صورت خيالي او است به ياد آورد، اما همه‌كس حتي بزرگان حكماء و عرفاء كه به قول صدرالمتألّهين معاني مجرده عقليه را درك كرده‌اند به ياد صور خيالي جزئي خواهند افتاد و منافات با ادراك كلّي ندارد. صور خيالي هميشه صورت اشخاص معين است كه وقتي كسي ديده در خاطرش مانده است و ما به آن صور خيالي كه همراه مفهوم كلي است استدلال نمي‌كنيم بلكه به خود معني كلّي استدلال مي‌كنيم
»

اینکه ما خاطراتی داریم راجع به هر موضوعی یعنی ما رو می کشونه به این سمت که همیشه از مفاهیم ذهنی استفاده کنیم و صور ذهنی رو در موطن خیال بررسی کنیم.

اما اینکه کودک بدون پیش زمینه ذهنی ادراکاتی داره یعنی در موطن عقل به ادراک کلی دست پیدا میکنه؟!

اینکه میگن عرفا به عالم دفعتا نگاه میکنند یعنی انگار قبل عالم رو ندیدند و از عالم هم خبر ندارند و به یک باره با عالم روبرو میشند و دچار حیرت میشند

1) این همون نگاه به شکل کودک هست؟؟؟ 2) یعنی نگاه به شی بدون در نظر گرفتن صورت های ذهنی پیشین؟؟؟ یا اون دفعتا نگاه به عالم یه چیز دیگه هست؟؟؟

تعریف علم در کتاب منطق هست که ((صورتی از شی در نزد ذهن)). از آنجا که ادراک عقلی بدون صورت و شکل و مثال هست (البته اگر درست فهمیده باشم) از حوزه این تعریف خارج هست حال:

3) به این ادراک عقلی علم نمیگیم؟ به ادراک کودک علم نمیگیم؟ یا یه تعریف دیگه برای علم نیاز داریم؟

البته ممکن بگیم صورتی از شی در نزد ذهن علم حصولی هست و ما یه نوع دیگه علم هم داریم به نام علم حضوری. مثلا علم نفس به بودن خود نفس ایجاد صورت ذهنی نیست پس حصولی نیست. اما من یک بار از یکی از اساتید سایت پرسیدم که ما می تونیم علم حضوری به بود اشیا داشته باشیم ایشون گفتن بعضی حکما قائل به این توانایی و بعضی قائل به عدم این توانایی ( علم حضوری به اشیاء ) هستن.

استاد اویس ضمن عرض عذرخواهی راهنمایی بفرمائید.

اینکه ما خاطراتی داریم راجع به هر موضوعی یعنی ما رو می کشونه به این سمت که همیشه از مفاهیم ذهنی استفاده کنیم و صور ذهنی رو در موطن خیال بررسی کنیم.

اما اینکه کودک بدون پیش زمینه ذهنی ادراکاتی داره یعنی در موطن عقل به ادراک کلی دست پیدا میکنه؟!
با عرض سلام و ادب خدمت دوست خوبم جناب مفتقر و با تشکر از شما بابت دقت و پیگیری مطالب
در خصوص این سوالتان باید بگویم این ادراک کودک از ناحیه عقل هیولانی و عقل بالملکه است که در پایان پاسخ اجمالی به سوالتان در صدد بیان مراتب چهارگانه عقل نظری خواهم بود.

اینکه میگن عرفا به عالم دفعتا نگاه میکنند یعنی انگار قبل عالم رو ندیدند و از عالم هم خبر ندارند و به یک باره با عالم روبرو میشند و دچار حیرت میشند

1) این همون نگاه به شکل کودک هست؟؟؟ 2) یعنی نگاه به شی بدون در نظر گرفتن صورت های ذهنی پیشین؟؟؟ یا اون دفعتا نگاه به عالم یه چیز دیگه هست؟؟؟


بله عرفا در دستور العمل تفکر و نگاه به عجائب آفرینش در صدد القای همین نوع نگاه هستند یعنی نگاهی که خالی از دانش های رنگ گرفته و عادات خو نموده باشد.

تعریف علم در کتاب منطق هست که ((صورتی از شی در نزد ذهن)). از آنجا که ادراک عقلی بدون صورت و شکل و مثال هست (البته اگر درست فهمیده باشم) از حوزه این تعریف خارج هست حال:

3) به این ادراک عقلی علم نمیگیم؟ به ادراک کودک علم نمیگیم؟ یا یه تعریف دیگه برای علم نیاز داریم؟


مراد از صورت در این تعریف منطقی علم، صورت مادی و خیالی نیست بلکه مراد از صورت، حقیقت شی است. همچنین فلاسفه وقتی می گویند شیئیت شی به صورت آن است مرادشان شکل ظاهری شی نیست بلکه مراد حقیقت شی است.

البته ممکن بگیم صورتی از شی در نزد ذهن علم حصولی هست و ما یه نوع دیگه علم هم داریم به نام علم حضوری. مثلا علم نفس به بودن خود نفس ایجاد صورت ذهنی نیست پس حصولی نیست. اما من یک بار از یکی از اساتید سایت پرسیدم که ما می تونیم علم حضوری به بود اشیا داشته باشیم ایشون گفتن بعضی حکما قائل به این توانایی و بعضی قائل به عدم این توانایی ( علم حضوری به اشیاء ) هستن.

معنایی که برای علم در منطق نقل نمودید و ما نیز در اینجا بیان نمودیم همان معنای علم حصولی است که با در نظر گرفتن معنای صورت به حقیقت شی، اشکالی وارد نخواهد بود.
در مورد علم حضوری سخن مفصلی داریم که در آینده مطرح خواهیم کرد.

عقل نظری و عقل عملی
اما نکته ای که در این جا بیانش ضروری است این است که ادراکات عقلی انسان به دو بخش عقل نظری و عملی تقسيم می شود، ملاك اين تقسيم از جهت قلمرو ادراكات عقلی انسان است زيرا مدركات عقلانی او گاهی از قلمرو عمل بيرون بوده و فقط جنبه نظری دارد مانند: علم به وجود خدا، علم به وجود فرشته. و گاهی نیز اين ادراكات در قلمرو عمل انسان قرار مي‏گيرد مانند عدل، ظلم و...
بخش اول از ادراكات عقلانی انسان را حكمت نظری و بخش دوم را حكمت عملی مي‏ نامند. به عبارت روشن‏تر حكمت عملی عبارت است از پي بردن به چيزهايي كه در تصرف و قلمرو عمل و توانايي بشر باشد. مانند: عدل، ظلم، تدبيرات، سياسات، صناعات، عبادات. وحكمت نظري عبارت است از آشنايي به چيزهايي كه از تصرف قلمرو عمل و قدرت بشر خارج است و در آن‏ها هيچ تأثيري ندارد مانند علم به وجود باري تعالی و فرشته.
پس عقل عملی اموری را ادراك مي ‏كند كه مربوط به چگونگی عمل انسان است، مانند اين كه مي‏ گوييم: "توكل به خدا نيكو است" و "صبر و پايداری پسنديده است"، "نماز واجب است" قيام به عبادت در شب مستحب است و...
اما عقل نظری عبارت است از تعقل اموری كه هدف، علم به آن‏ها است و تعلق به عمل ندارد مانند علم به موجوديت خالق و وحدانيت او و اين كه صفات او عين ذات او می ‏باشد.

مراتب عقل نظری
فلاسفه براي عقل نظری چهار مرحله نقل كرده ‏اند:

  • عقل هيولائی: آن مرحله‏ ای است كه براي هر نفسي از نفوس انسان بر حسب اصل ذات و فطرت در ابتدا داراي استعدادی هست كه به حسب آن استعداد، امكان تعقل اشياء را دارد يعني فعليت تعقل در او نيست ولي امكان تعقل اشياء در اوست. مثلاً يك كودك در ابتدا تكوّن آفرينش در حالي كه به صورت جنين است، يا حتي در ابتدای تولد، عاقل است ولی عاقل بالقوه، يعني در او استعداد و قابليت تعقل وجود دارد. امّا چنين استعدادي مثلاً در بذر گندم وجود ندارد. اسم اين مرحله را "عقل هيولايي" يا "عقل بالقوه" می ‏نامند.

  • عقل بالملكه: مرحله‏ ای است كه نفس انسان از مرتبه عقل هيولائی گذشته، و از قابليت و استعداد محض بيرون آمده و با دريافت معقولات بديهي آماده است كه معقولات نظري را از راه فكر تحصيل كند. اين مرحله، نخستين مرحله‏ اي است كه عقل در آن به فعليت مي‏ رسد. مثلاً استعداد كودك در طول زمان با زياد شدن تجاربیا‏تش و وارد شدن صورت محسوسات زيادی در ذهن او، شکوفا می شود، يعنی همان قوه خود به خود رشد می ‏كند.

اولين چيزي كه بعد از وارد شدن يك سلسله محسوسات در ذهن براي عقل او فعليت پيدا مي‏ كند بديهات اوليه‏ است كه اعم از بديهيات اوليه تصوريه و بديهيات اوليه تصديقيه می باشد. بديهيات اوليه تصوريه مثل مفهوم هستي، نيستي و امثال اينها، بديهيات اوليه تصديقيه، مثل تصديق به اين كه يك شي‏ء در آن واحد محال است كه هم هست باشد و هم نيست. اين مرحله را اصطلاحاً عقل بالملكه مي‏گويند.
اين مرحله را از اين جهت عقل ملكه مي‏گويند كه معقولات بديهی بر نفس حاصل گشته و استعداد و انتقال از آن‏ها به معقولات نظری در نفس پديد آمده و ملكه شده است.


3-عقل بالفعل: سومين مرحله عقل نظری، عقل بالفعل است، و آن مرحله ‏ای است كه نفس انسانی، دانشهای نظري را با استنتاج از علوم بديهي به دست آورده و تعقل مي‏ كند. بدین معنا كه ذهن انسان همچنان تدريجاً به رشد خود ادامه مي‏ دهد و به يك مرحله بالاتری مي‏رسد كه ذهن قدرت استدلال پيدا مي‏ كند ،و اين مرحله از حدود سن شش سال به بعد است. در مرحله ‏اي كه مثلاً ساده ‏ترين برهانهاي رياضي را كسی مثل مادرش حل كند و ذهن او متوجه اين استدلال بشود و بتواند با راهنمايي مادر استدلال كند، حال چه در مسائل رياضي باشد، چه در غير مسائل رياضي.
هر وقت ذهن به اين مرحله برسد كه بتواند اين عمل را انجام دهد، به مرحله ديگري از عقل به نام عقل بالفعل رسيده است. يعني ذهن انسان آن بديهيات اوليه را پايه و مبنا قرار مي‏ دهد و صغری و كبري درست مي‏ كند و از آن‏ها يك نتيجه ثانوی مي‏ گيرد، يعني يك مسأله نظري را بر پايه اين بديهيات حل می‏ كند.در حالی که در ابتدا يك بچه نوزاد دارای چنين قدرتی نيست، بلکه اين قدرت را بالقوه دارد نه بالفعل.
پس نوزاد بعد از مرحله بالقوه به مرحله بالملكه مي‏ رسد، يعنی بديهيات اوليه برايش حاصل مي ‏شود. بعد مي‏ رسد به مرحله ‏اي كه ذهن آن قدر قدرت پيدا مي‏ كند كه می ‏تواند استدلال كند، يعني آن مبادی اوليه را مبنا قرار می‏ دهد براي يك سلسله نتايج نظری، اگر چه ساده ‏ترين مسائل باشد.
اين مرحله را از آن جهت عقل بالفعل ناميده ‏اند كه معقولات نظری بالفعل در آن موجود است، و نيازی به اكتساب جديد آن‏ها نيست، در حقيقت مي‏توان گفت عقل بالفعل، استعداد حاضر كردن معقولات نظري است پس از حصول آن است.
4- عقل بالمستفاد: اين آخرين مرحله از عقل نظری است و آن مرتبه ‏ای كه نفس با تمام معقولات بديهی و نظری كه به دست آورده، تعقل مي‏ كند بدين نحو كه همه آن‏ معقولات نزد وی حاضر می شود و نفس انسان بدون هيچ مانعی، به همه آن‏ها توجه دارد، به طوری که نفس در اين مرحله يك عالَم علمی شبيه عالَم عينی می شود.
عقل مستفاد را از آن جهت عقل مستفاد گفتند كه نفس، آن معقولات را از مافوق خود يعني عقل فعال استفاده می‏ كند.
فهم کامل معنای عقل مستفاد نیاز به بیان مقدمات بیشتری است که در آینده مطرح می گردد.

توضیح عقل نظری و عقل عملی
در توضیح عقل عملی و عقل نظری گوییم که امور عملی گاهی مانند خیاطی و نجاری‌اند که نوعی حرفه و مهنه خاصند و مهارت در آنها بگفتة فارابی فضیلت مهنی نام دارد، اما برخی از امور عملی که عقل عملی رأی جزئی دربارة آنها دارد مثل حسن راست گفتن، زمینه ای برای فضیلت اخلاقی است. عقل عملی با بکارگیری فکر و رؤیت دربارة افعال و صناعات آنچه را خیر است یا گمان می‌رود خیر باشد، برمی‌گزیند.این گزینش خیر زمینة انجام آن عمل است زیرا عقل عملی با بکارگیری قوة شوقیه و محرکه صورت جزئی عملی را که درک کرده است در خارج تحقق می‌دهد. فرضاً من درک می‌کنم که الان باید راست بگویم، یعنی صورت راست گفتن در وضع مشخص را که درک کرده‌ام در قالب الفاظ خاص محقق می‌سازم. بدین‌ترتیب معلوم می‌شود که نفس ناطقه از جهت داشتن عقل عملی روی بسوی عالم امکانی مادون خود دارد و در سلسله علل امور امکانی استقبالی قرار دارد.
در حقیقت نقش عقل عملی خدمتگزاری برای عقل نظری است بدین معنی که در امور عملی ادراک کلی، شأن و وظیفه عقل نظری است ولی رأی جزئی که آن ادراک کلی را به مرحله عمل می‌رساند کار عقل عملی است. درک کلّی حسن عدالت کار عقل نظری است و همینطور درک کلّی اصول و فنون و مهارتهای مختلف. از اینرو علم مدنی یا انسانی که به ادراکات کلی در حوزة عمل مربوط است جزء حوزة عقل نظری قرار می‌گیرد. پس باید توجه داشت که رأی کلی در نزد عقل نظری است و رأی جزئی‌ای که زمینه عمل را فراهم می‌آورد کار عقل عملی است.

تفاوت عقل نظری با عقل عملی
ملاصدرا در بیان فرق عقل نظری و عملی، می‌گوید: « صدق و کذب و حق و باطل فقط در حوزة ادراکات عقل نظری جای می‌گیرد و مدرکات عقل عملی درصدد یافتن خیر و شر است که علی الفرض غیر از صدق و کذب می‌باشد.» ملاصدرا ادراکات کلی عملی را در حوزة عقل نظری جای می دهد و در نتیجه آنها دارای ارزش معرفتی صدق یا کذب هستند
در حقیقت تفاوت مدرکات عقل نظری و عملی در این نیست که یکی صدق و کذب برمی‌دارد و دیگری نه، بلکه در این است که در یکی(عقل نظری) صدق و کذب اصل و اساس است و در دیگری(عقل عملی) خیر و شر. یعنی آنچه موجب انجام فعل فکری می‌شود صرفاً درستی یک رأی جزئی نیست بلکه حیث خیر بودن آن است و از اینرو در مواردی که به غلط خیر بودن این امر عملی مورد تصدیق عقل عملی است باز آن عمل می‌تواند صورت گیرد.
شاید بتوان گفت که خیریت یک امر عملی جزئی صرفاً درک یک امر واقع نیست که فقط ارزش صدق یا کذب داشته باشد، بلکه درک خیر جزئی فرایندی پیچیده و ترکیبی است که نیازمند نوعی سازگاری و انسجام ذهن با عین است احتمالاً راز انگیزش عقل عملی در همین جهت است زیرا درک کلی حسن عدالت، انگیزش لازم برای انجام عمل عادلانه را ندارد ولی وقتی بصورت رأی جزئی خیریت و حسن فلان کار خاص درمی‌آید موجب انگیزش می‌شود. پس تفاوت عقل نظری و عملی درنتیجه آنهاست که در یکی پیدا کردن اعتقادهای حق و باطل است و در دیگری اعتقادهای زشت و زیبا و البته این اعتقادهای زشت و زیبا ممکن است صادق یا کاذب باشند.

مراتب عقل عملی
جناب ملاصدرا در اسفار برای عقل عملی نیز چهار مرتبه ذکر میکند که عبارتند از :

1- تهذیب ظاهر براساس استفاده از قوانین الهی و شرایع آسمانی
2- تهذیب باطن و پاک کردن قلب و دل از حالتهای زشت نفسانی
3- آراستن باطن به صورتهای عملی و معارف حقیقی دینی
4- فنای نفس از ذات خود و حصر نظر بر خداوند و عظمت او

جناب ملاصدرا در اسفار به خوبی بین مراتب عقل نظری با مراتب عقل عملی تطابق داده و فرموده است:
مرحله اول که به افعال ظاهری انسان مربوط است اولین حالت عقل عملی است؛ یعنی در این مرحله عقل عملی خیر و شر امور عملی را با استفاده از قوانین الهی درمی‌یابد و زمینة همان مراتبی است که در عقل نظری است مثلاً مرتبه تهذیب ظاهر چون حالت پایداری و استقرار ندارد و در مرز عدم است مانند حالت هیولانی عقل نظری است ولی با کسب فضیلتهای روحی اخلاقی عقل عملی از مرتبه هیولانی خارج و به صورت بالملکه یعنی اولیات عقل عملی را درک کرده است و اینک برای استنباط و درک چیزهایی می‌رود که اولی نیستند. مرتبه سوم که متناظر با عقل بالفعل است بگونه‌ای است که فرد می‌تواند به صورت بالفعل تمام خیر و شرها را مشاهده کند و بالاخره مرتبة چهارم که فنای نفس است شبیه عقل مستفاد است که در آن مشاهده صور ادراکی در حین اتصال به ساحت ربوبی است.

چقدر خوبه که این حقایق برای همگان حل شده است و کسی سوال و بیان و نقد و نظر و فرمایشی در این باره نداره...:Kaf:
شایدم ...:Gig:

سلام
ده نکته در باب معرفت النفس از استاد طاهرزاده در زیر قابل دانلود می‌باشد. امیدوارم به درد این پست بخورد:

کتاب ده نکته از معرفت النفس:
http://almizan.lobolmizan.ir/index.php/kotob/48-1389-04-31-17-23-58/50-1389-05-08-07-44-59
شرح کتاب ده نکته از معرفت النفس:
http://almizan.lobolmizan.ir/index.php/1389-06-08-14-30-18/129-1390-08-27-20-26-45/580-1391-07-28-09-49-25

[FONT=Georgia]

چقدر خوبه که این حقایق برای همگان حل شده است و کسی سوال و بیان و نقد و نظر و فرمایشی در این باره نداره...
شایدم ...

خب ظاهرا کنایات و اشارات ما که پیش از این چندین بار برای تنبه مورد استفاده قرار گرفته خاصیت بیدارسازی خودش رو از دست داده! لذا علی رقم میلم مجبورم تا اطلاع ثانوی این تاپیک را تعطیل کنم.
حق یار و یاورتان:Sham:

[FONT=Georgia]
خب ظاهرا کنایات و اشارات ما که پیش از این چندین بار برای تنبه مورد استفاده قرار گرفته خاصیت بیدارسازی خودش رو از دست داده! لذا علی رقم میلم مجبورم تا اطلاع ثانوی این تاپیک را تعطیل کنم.
حق یار و یاورتان:Sham:

سلام... نه استاد نفرمایید ما( البته خودمو) عرض میکنم معرفتمونو از دست دادیم:Ghamgin: وگرنه کلام شما همچنان نافذ و تاثیرگذار ست...موفق باشید:Gol:

خب ظاهرا کنایات و اشارات ما که پیش از این چندین بار برای تنبه مورد استفاده قرار گرفته خاصیت بیدارسازی خودش رو از دست داده! لذا علی رقم میلم مجبورم تا اطلاع ثانوی این تاپیک را تعطیل کنم.
حق یار و یاورتان

سلام استاد اویس

لطفا ادامه دهید چون هر گلی یک بویی دارد
و ما در حال بوییدن گلها هستیم و هنوز به مرحله تفکر و طرح سئوال نرسیده‌ایم:Gol:

[FONT=Georgia]
خب ظاهرا کنایات و اشارات ما که پیش از این چندین بار برای تنبه مورد استفاده قرار گرفته خاصیت بیدارسازی خودش رو از دست داده! لذا علی رقم میلم مجبورم تا اطلاع ثانوی این تاپیک را تعطیل کنم.
حق یار و یاورتان:Sham:

با سلام و احترام

استاد اویس بزرگوار، با عرض شرمندگی، سوالاتی از پستهای چندین صفحه قبل دارم، ببخشید از اینکه لنگان لنگان این تاپیک رو همراهی میکنم!

در پستهای صفحات قبل، از قوه های باعثه و فاعله نام بردید، آیا این قوه ها همیشه همراه روح هست یا تا زمانی که جسم دنیایی همراه روح هست،اونها هم وجود دارن؟
چون بعد از جدا شدن روح از بدن،اختیار وجود نداره و بالطبع باید حرکات و رفتارها و تغییرات اختیاری وجود نداشته باشه. ولی تکلیف این قواها چی میشه؟

آیا روح ویژگیها و قوایی داره که تا زمانی که روح هست(یعنی همیشه) ثابت باقی بمونه؟

با تشکر

[FONT=Georgia]
خب ظاهرا کنایات و اشارات ما که پیش از این چندین بار برای تنبه مورد استفاده قرار گرفته خاصیت بیدارسازی خودش رو از دست داده! لذا علی رقم میلم مجبورم تا اطلاع ثانوی این تاپیک را تعطیل کنم.
حق یار و یاورتان:Sham:

با سلام خدمت استاد عزیز
پس مدت ها گفتگو ،الان موضوع بحث به اصلی ترین بخش (قوه عقل)رسیده است وچقدر حیف است اگر این تاپیک حتی موقتا برای مدتی تعطیل شود.

سلام و عرض ادب خدمت دوستان همکلاسی

الان بار چندمی هست که استاد اویس بزرگوار تذکر میدن ولی ما همچنان در غفلت هستیم و از خواب خوش بیدار نمیشیم.

باید به خودمون نهیبی بزنیم که غفلت تا کی؟

اگه همین الان عمرمون تموم بشه و گنج معرفت نفس رو بدست نیاورده باشیم . چی!!!!

اگه حتی چندین سال هم وقت داشته باشیم باید این اوقات باقی مونده ی عمرمون رو با بی بصیرتی و بدون آگاهی بگذرونیم. که گذران عمرمون به اتلاف وقت تبدیل میشه و در یوم الحسرت حسرتی بزرگ برامون خواهد داشت.

ولی اگر با کسب معرفت نفس بقیه ی عمرمون رو بگذرونیم .هر لحظه ی عمرمون عالمانه و آگاهانه میگذره. و اگه در راه رسیدن به خدا سوال و مشکلی برامون پیش اومد اون موقع هست که دیگه خودمون میتونیم با توکل به خدا مشکلمون رو حل کنیم.

باید به خودمون نهیب بزنیم که ای نفس خفته بیدار شو که بیداری تو مساوی با سعادت من و خفتن تو مساوی با شقاوت من است.

بیایید به جای اینکه مثل سری های قبل از استاد اویس تقاضا و خواهش کنیم که دوباره تاپیک رو شروع کنن .به خود نهیب بزنیم و خودمون رو از خواب غفلت بیدار کنیم.

که اگر ما فعال باشیم و هوشیار قطعا استاد تاپیک رو ادامه خواهند داد.

پس بیایید برای عمر و معرفت خود ارزش قائل بشیم و برنامه ای دقیق بریزیم و دقایقی در طول روز رو به این امر مهم اختصاص بدیم .


اگر بااین حرف ها موافقید و با خود عهد میبندید که ان شاءالله راه رو به بهترین نحو ادامه بدید لطفا همین جا اعلام کنید تا دوباره از حضور استاد بزرگوار جناب اویس بهره مند بشیم و گرنه ...

بسم رب الشهداء
سلام و صلوات خدا بر استاد اویس بزرگوار
و سلام بر کاربران محترم

متاسفانه بنده حقیر،سوادی در این زمینه ندارم و واقعا فهم مطالب برام ثقیل است و البته مطالعه نکات ارزشمندی که استاد عالیقدر می فرمایند،بسیار جذاب!

اجر زحمات و الطافشون با خدا إن شاءالله:Gol:

خواستم تو تاپیک اعلام نکنم چون از ادب به دوره عهدی ببندم و شرکت نکنم و خلف وعده بشه...
منتهی سرکار رحمت بیکران الهی فرمودند شرایط و تمایل رو هم تقدیم حضورتون کنم.

[SPOILER]
بنده به لطف خدای رحمان و رحیم خادم الشهداء (ستاد راهیان نور) هستم و به زودی (طی ده روز آینده) عازم کربلای ایران و خدمت به زوار شهداء....:Sham:
بیستم فروردین إن شاءالله به شرط بقاء بازخواهم گشت!
[/SPOILER]
با أنبیاء و اولیاء محشور شوید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد...:Sham:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

با سلام خدمت استاد عزیز
من عضو جدید هستم و تازه با این تایپک اشنا شدم افسوس میخورم که ازکلاسهای اموزنده شما استفاده نکردم
اگر امکانش هست تایپک را تعطیل نکنید
با تشکر

با سلام خدمت استاد اویس عزیز

و سلام خدمت همه دوستان همکلاسی

اگر هر حرفی بزنم بهانه ای هست برای تمام کم کاری های ما اما خب بحث به جاهایی رسیده که سوال مطرح کردن هم سخت شده...

اما از استاد تشکر میکنم برای تمام زحماتی که در این مدت برای همه کشیدن و سوالات رو جواب دادن. من درخواست ادامه کلاس رو ندارم چون نمی دونم چجور میشه در این سطح مطالب به جز صلوات فرستادن بر روی مطالب مشارکت کرد. اما شاید یه تنفس هم برای استاد و هم برای ماها بد نباشه...

با تشکر از همه عزیزان و سروران گرانقدرم که برای ادامه یافتن این سلسله دروس اهتمام ورزیدید.
دل نوشته ای را که ساعتی قبل نگاشتم تقدیم محضر انورتان می کنم تا انشا الله فتح بابی باشد برای ادامه دروس...

پروردگارا! دریغا مرا که در این چند صباح دنیا نه از ذکرت بتخانه دل کردم مصلی و نه از عشقت انبان دل کردم مهیا.
بارالها در آستان قدست معترفم که این دردم نه از روی بی همنوایی است که این حقیر دل شکسته را هماره لیلی طناز بودی، درد از آن دارم که بی حاصلی ام محصول بی هنری در مجنون صفتی است.
شکیبا در محضر قدسیانت معترفم خاتم حسنت حضرت بقیه الله اعظم را در بیکرانه هستی آئینه مشاهده جمال عالم تابت ساختی از آن روی که بی آئینه روی معشوق دیدن محال است و بی پرده نظر افکندن به خورشید وجودت ناممکن واحسرتا که آئینم همه عمر آینه شکنی بود و توشه ام همه عمر بی پروایی, آری مرا سرایی نبود تا پرده داری کنم.
مرا هر چه در این دنیای غمباره بخشیدی همه از سر لطف و عنایتت بود تا مرا طاقت دیدارت فزون سازی که ناپخته را لیاقت بهر لقاء الله نباشد و نارنج دیده را توان هم جواری با جلال الله. افسوس که از این خوان کرامتت لقمه ای ثناگویانه برنداشتم و هرچه گفتم و ابراز نمودم از سرناشکری بود.
ای کاش مرا درسی از پروانگان بود که در شیدایی نور شمع, آتش خورند و قوت خود از سوز و گداز گیرند.
صد حیف که مشاغل دنیایی مجال هم نوایی با تو را از من ربود و هواهای نفسانی فرصت نغمه سرایی در آستانت را از من زدود و ویروس کشنده سهو و نسیان در نهایت مرا چو غافلان جزو تسویف کنندگان و صیحه زنندگان نیران نمود.
عزیزا این لنگ از پای فتاده را که از نیل به قصر زیور آلای عشقت قاصر است به کرامتت ببخشای که رنج هجرت از هزار دوزخ برایم آتش افروزتر است.

سلام بر استاد گرامی و همچنین خواهر خوبم رحمت بیکران الهی
انشاالله که دروس استاد ادامه پیدا کنه.بنده که دارم دروس رو دنبال میکنم هرچند که کمی عقب تر از بقیه هستم چون دیرتر از سایرین با این بحث زیبا و باارزش آشنا شدم.
استاد از لطفتون سپاسگزارم واز این که وقت میگذارین و این تایپیک مهم، کاربردی و باارزش رو ادامه میدین خداقوت بهتون میگم.انشاالله همیشه سالم و سلامت باشین.

:Gol:

سلام سلام

چه خبره انگار من حسابی خواب خواب بودم

منم هستمااااا

با سلام و احترام

استاد اویس بزرگوار، با عرض شرمندگی، سوالاتی از پستهای چندین صفحه قبل دارم، ببخشید از اینکه لنگان لنگان این تاپیک رو همراهی میکنم!

در پستهای صفحات قبل، از قوه های باعثه و فاعله نام بردید، آیا این قوه ها همیشه همراه روح هست یا تا زمانی که جسم دنیایی همراه روح هست،اونها هم وجود دارن؟
چون بعد از جدا شدن روح از بدن،اختیار وجود نداره و بالطبع باید حرکات و رفتارها و تغییرات اختیاری وجود نداشته باشه. ولی تکلیف این قواها چی میشه؟

آیا روح ویژگیها و قوایی داره که تا زمانی که روح هست(یعنی همیشه) ثابت باقی بمونه؟

با تشکر
با عرض سلام و ادب خدمت سرکار محترم تندیس با عرض پوزش بخاطر تاخیر در پاسخ به سوال شما
در مورد سوالی که بیان فرمودید باید بگویم تمامی قوای نفس انسانی جزو شئون غیرقابل انفکاک از او بوده و در تمامی عوالم با او هستند جز آنکه برخی از این قوا در عالم مافوق ظهوری ندارند مانند قوه غضبیه انسان که در عالم ما فوق ظهوری ندارد.
اما در مورد قوه باعثه و نزوعیه باید بگویم این قوا در عوالم مافوق نیز ظهور دارند و چنین نیست که در ماورای طبیعت, انسان خالی از اراده باشد. در جهان آخرت براي مؤمنان و انسان‏هاي كامل اختيار هست؛ ليكن اختيار در آخرت با اختيار در دنيا متفاوت است. اختيار در دنيا در دايره تعارضات و تزاحمات قواي باطني انسان صورت مي‏گيرد؛ مثلاً عقل و شهوت با يكديگر احكام مخالفي صادر مي‏كنند و اختيار اين است كه در ميان آن دو يكي برگزيده شود. انسان‏هاي سست اراده به دنبال تمايلات نفساني و شهواني مي‏روند و اراده خود را مي‏بازند؛ ولي انسان‏هاي با اراده در برابر طوفان شهوات مي‏ايستند و سر به فرمان حكم عقل و شرع مي‏نهند. دسته اول در آخرت اختياري ندارند؛ زيرا در اين دنيا آن را يافتند. دسته دوم در آخرت اختيار دارند؛ ولي اختيار در آن جا مثل اين دنيا نيست؛ زيرا ديگر در آن جا ميل و شهوت برخلاف عقل حكم نمي‏كند؛ بلكه غرايز انسان عيناً همان را تمايل پيدا مي‏كند كه مطابق خواست خدا و حكم عقل است. بنابراين اختيار انسان تا حدي شبيه به اختيار خداوند مي‏شود كه هيچ‏گونه گرايش باطل ندارد وانسان قادر است خواسته های ممکن الوقوع خود را محقق بخشد. لذا قرآن کریم در مورد بهشتیان می فرماید:
"لهم ما یشاؤن فیها و لدینا مزید")سوره ق، آیه35)
یعنی در بهشت هر آنچه بخواهند دارند و نزد ما بیش از آن هم هست.
که این عبارت: ما یشاؤن (هر آنچه بخواهند)، خود حاکی از اراده ی انسان در آخرت می باشد.

[FONT=Georgia]

ولي اختيار در آن جا مثل اين دنيا نيست؛ زيرا ديگر در آن جا ميل و شهوت برخلاف عقل حكم نمي‏كند؛ بلكه غرايز انسان عيناً همان را تمايل پيدا مي‏كند كه مطابق خواست خدا و حكم عقل است. بنابراين اختيار انسان تا حدي شبيه به اختيار خداوند مي‏شود كه هيچ‏گونه گرايش باطل ندارد وانسان قادر است خواسته های ممکن الوقوع خود را محقق بخشد. لذا قرآن کریم در مورد بهشتیان می فرماید:
"لهم ما یشاؤن فیها و لدینا مزید")سوره ق، آیه35)
یعنی در بهشت هر آنچه بخواهند دارند و نزد ما بیش از آن هم هست.
که این عبارت: ما یشاؤن (هر آنچه بخواهند)، خود حاکی از اراده ی انسان در آخرت می باشد.

با سلام و عرض ادب خدمت استاد اویس وتمامی همراهان
ضمن تشکراز استاد بابت ادامه موضوع ،مطلب عنوان شده بالا چقدر واضح قابلیت ها ومحدودیت های دو گروه از انسان ها راتشریح کرده است که یقینا دانستن آن بسیار موثر است در انتخاب ما که از کدام گروه انسان ها باشیم

خاصيت نطق
نفس انسان در میان تمامی موجودات نظام هستی دارای خواصی منحصر به نوع است. یکی از اختصاصات نفس انسانی، خاصیت گويش و سخن گفتن مي‌باشد كه در حيوانات بدين شكل وجود ندارد. يعني اگرچه هر يك از حيوانات براي خود صدايي خاص دارند اما در آن بين فقط انسان است كه براي اداي مقصود خود و براي آشكار نمودن آن چه در باطن دارد به سخن گفتن و حرف زدن مي‌پردازد، البته غير از نطق و كلام راههاي ديگري چون ايماء و اشاره و كنايه نيز براي ابراز مافي‌الضمير وجود دارد اما كلام، بهترين و كامل‌ترين و جامع‌ترين آنها مي‌باشد.
جناب بوعلي سينا در اين‌باره در فصل اول مقالة پنجم نفس شفا فرمايشي دارند كه صورت ترجمه آن چنين است: «انسان داراي اختصاصاتي است كه حيوانات ديگر با او شريك نيستند؛ اولين اختصاص انساني اين است كه او چون در ادامة بقاي خود از مشاركت غير بي‌نياز نيست و نمي‌‌تواند مانند حيوانات ديگر تنها زندگي كرده و نمي‌تواند فقط به اموري كه در طبيعت است اكتفا كند، چنان كه اگر در عالم هستي تنها يك انسان باشد و جز امور موجود در طبيعت در دسترس او نباشد يا چنين است كه آن يك تن هلاك شود يا به زندگاني دشواري دچار خواهد شد و چنان كه در مواضع ديگر خواهيد دانست اين هم به جهت فضيلت انسان و نقائص ديگر حيوانات است. بلكه انسان به چيزهايي زائد از آنچه در طبيعت است محتاج مي‌باشد مثل اين كه غذاي پخته و جامة دوخته مي‌خواهد و نيز تا در اغذيه‌اي كه در طبيعت موجود است تصرفي نكند، ملائم با مزاج او نخواهد شد و زندگاني خوبي با آن اغذيه نخواهد داشت. و اشيايي كه در طبيعت موجودند و قابليت ملبوس شدن براي انسان را دارايند حتماً‌ بايد به هيأت و صفتي در‌آيند تا امكان پوشيدن آنها براي انسان فراهم شود. اما لباس حيوانات ديگر در طبيعت با خود آنها موجود است. بدين سبب اول احتياج انسان به زراعت و كشاورزي است و همچنين به صناعات ديگر هم محتاج است و هرگز براي يك فرد ممكن نيست كه احتياجات خود را به تنهايي فراهم سازد لذا به مشاركت و كمك ديگران نيازمند است كه يكي براي او نان بپزد و يكي پارچه ببافد و ديگري از بلاد دوردست براي او متاعي بياورد و او به جاي آن چيزي كه نزديك به متاع است بدو بدهد. پس براي اين اسباب و اسباب ديگري كه پوشيده‌تر و مهمتر از اين است بشر احتياج يافت كه داراي قدرتي باشد كه آنچه در جان اوست به ديگري كه همانند اوست با علامت وضعي اعلام كند و بهترين چيزي كه براي اين كار شايستگي داشت صوت بود زيرا كه صوت به حروفي منشعب مي‌گردد كه بدون آنكه بدن را زحمتي دهد تركيبات بسياري پيدا مي‌كند و چون صوت حقيقتي است كه پايدار و ثابت نمي‌ماند از اين رو اگر انسان بخواهد كسي آن را نفهمد البته طبق منظور او خواهد شد.
انسان پس از صوت به اشاره نيازمند است، زيرا اشاره نيز مي‌تواند مقصود آدمي را حكايت كند ولي صوت از اشاره به مقصود بيشتر دلالت مي‌كند، زيرا اشاره به چيزهايي كه چشم بر آن مي‌افتد واقع مي‌شود و البته در جهت مخصوص خواهد بود و شخص چون بخواهد مراد خويش را اعلام كند محتاج است به تكلّف، حدقة خود را به جهتي خاص حركاتي بسيار دهد تا با اين حركات اشاره را بفهماند، ولي به استعانت صوت، شخص محتاج نيست كه براي اداي مقصود خود به جهتي مخصوص اشاره كند و يا اين كه حدقة چشمش را حركات بسيار دهد و همچنين صوت مانند رنگ به توسطي احتياج ندارد و نيز مانند اشاره به اموري نيازمند نيست، از اين‌رو طبيعت براي نفس چنان قرار داد كه اصواتي تأليف كند و براي اعلام مقصود خود به غير، به اين تأليفات متوسل گردد.
حيوانات ديگر را نيز اصواتي است كه ديگري با شنيدن اين آوازها به حالي كه در جان آنهاست و بر جمله‌اي از موافقت و يا منافرتي كه غير محصلّه و غير مفصّله است، آگاه مي‌شود. ولي اين اصوات دلالت طبيعي بر مراد دارند، اما صوتي كه براي انسان است به دلالت وضعي دلالت بر مراد دارد و آن بدين دليل است كه اغراض انسان غير متناهي است و براي انسان ممكن نبود كه براي دلالت بر اغراض نامتناهي اصوات طبيعي نامتناهي داشته باشد لذا لزوماً بايد اصواتي را به دلالت وضعي بر مراد خود اختيار نموده و به ديگران تفهيم نمايد.»(نقل به ترجمه از نفس شفا، ص 279 تا 281)