درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

کتاب دروس معرفت نفس علامه حسن زاده از بهترین کتاب هاست دوستانی که طالب هستند مراجعه کنند

با سلام و تبریک سال نو
و با شرمندگی از غیبت طولانی در مباحث به دلیل مشکلات درسی و کار پایان نامه

از دید روانشناسی و مباحث مربوط به رفتارهای اجتماعی واژه شعور تعریف خاصی دارد که شاید با تعریف آن در عرف و یا در سایر شاخه های علوم اندکی متفاوت باشد. در حقیقت شعور آن رفتار اتوماتیک اما صحیح انسان تعریف می شود که بدون وقت گذاشتن برای تفکر و استدلال و نتیجه گیری خودبخودی عمل صحیح بگونه ای صورت گیرد که به اطرافیان و اشیا اطراف کمترین صدمه وارد شود. انگار که شخص مخصوصا و با توجه و کاملا حساب شده رفتار کرده است. درحالی که خودبخود این کار را انجام داده است. رسیدن به این حالت عمدتا استعداد است ولی غیر اکتسابی هم نیست ولی تا حدی مثل هنر خطاطی که عده ای انگار ذاتا خوش خط هستند و عده ای با تمرین خطشان خوب میشود ولی همین افراد زمانی که حوصله ندارند یا اعصابشان بهم ریخته باز بدخط می نویسند.
با توضیحات فوق همه ما قدری «بیشعوری» داریم و در موارد زیادی هم با شعور رفتار می کنیم. مثال: در خوابگاه که همه خوابند شخصی بدون این که نیت بدی داشته باشد لامپ را روشن می کند. بعد با استدلال متوجه میشود ممکن است بقیه بیدار شوند و لامپ را خاموش می کند. خاموش کردن لامپ نشانه ادب و فرهنگ و تربیت است ولی اینکه در گام اول متوجه اطراف نیست و خودمحور رفتار می کند ریشه در مسئله شعور دارد. یا مثلا وقتی که کنار یک دیوار راه میرویم اتوماتیک بدون توجه دستمان را بگونه ای حرکت دهیم که ساعتمان به دیوار خراشیده نشود.(نه این که سابقه خراشیده شدن داشته باشد یا قبلا استدلال کرده باشد. ولی اگر از او پرسیده شود چرا؟ کاملا پاسخ می دهد که به فلان دلیل. یعنی عمل آگاهانه است اما خودبخودی.)

حالا بعد از همه این توضیحات سوال من این بود که این رفتار خودبخودی که درجهت صحیح انجام میشود (نمیدانم واژه ملکه شدن صحیح است یا نه) عقلی است یا وهمی؟
یعنی در جدول وهم انسان جلو هر فرآیند یک پاسخ مناسب جهت صورتگرفتن اتوماتیک فعل ثبت شده که شخص باشعور از آن بهره مند است. یا که خیر این تعریف خاص از شعور به عقل بر میگردد.
کلا این که یک رفتار ملکه شده باشد را بیشتر توضیح می فرمایید؟:Gol:
چون من شنیده ام در مقامهای ربوبی انسان همه رفتارش تجلی رفتار خدا می شود. انگار مثل آن تعریف بالا از شعور ولی به نحو عمیقتر و وسیعتر.

با تشکر.:Gol:

با سلام خدمت همه دوستان

به نظر حقیر کودک وقتی دست خود را به سمت بخاری داغ می بره و احساس سوزش میکنه و از ناحیه پدر و مادر با کلماتی مثل اوفه یا ... نهی میشه از ادراک عقلی برای عدم تکرار کار خود استفاده نمیکنه.

این خیال و حافظه و حس مشترک به طور همزمان هست که باعث می شه از تکرار دست زدن یا تخمین زدن اینکه این موقعیت نیز مشابه بخاری داغ می باشد استفاده میکنه؟!!

چه اینکه اینگونه اعمال در رفتار حیوانات نیز دیده میشه ، عدم فرمانبردای توام با خوردن شلاق از صاحب حیوان باعث میشه حیوان اشتباه رو تکرار نکنه یا در موقعیت جدید احساس کنه که اگر این رفتار رو داشته باشه شلاق بخوره

چون قبلا توسط استاد اویس اثبات کردیم حیوان صاحب عقل نیست پس منشا تمام رفتار های ارادی و خودبخودی ازین دسته از قوه خیال هست.

مفتقر;495143 نوشت:
چون قبلا توسط استاد اویس اثبات کردیم حیوان صاحب عقل نیست پس منشا تمام رفتار های ارادی و خودبخودی ازین دسته از قوه خیال هست.

در حقیقت نظر شما این است که افراد با شعورتر به نوعی قوه خیال آنها آمادگی ثبت و بازیابی سریع پاسخ های عاقلانه به محرک های محیطی را دارد. به نوعی مثل یک جدول دو ستونی عمل می کند که در یک ستون تصویر محرک و در ستون دیگر پاسخ مناسب به آن ثبت شده. و استعداد بازیابی سریع در موقعیت مناسب در بین این همه تصویر از محرک و پاسخ را دارند.

حال اگر اینطور است سوال اینجاست که این کار خوبیست که هر دفعه از عقل استفاده نکنیم و قوه خیال را بگونه ای پرورش دهیم که عکس العمل مناسب را آماده داشته باشد؟ چگونه قوه خیال را از عکس العمل های نامناسب پاک کنیم و عکس العمل مناسب جایگزین کنیم. ظاهرا بعضی از تصاویر ثبت شده در این قوه ژنتیکی در ما هست و منشا بسیاری از واکنشها و رفتارهای ما هم هست طوری که در حالت عادی اگر فکری برایش نشود در شرایطی عقل را تحت الشعاع قرار می دهند و انسان واکنشی نشان می دهد که بعد خودش هم نمیداند که چرا این کار را کرده و می گوید انگار کس دیگری در من منشا این رفتار بود.

با تشکر

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;494280 نوشت:
با سلام و تبریک سال نو
و با شرمندگی از غیبت طولانی در مباحث به دلیل مشکلات درسی و کار پایان نامه

از دید روانشناسی و مباحث مربوط به رفتارهای اجتماعی واژه شعور تعریف خاصی دارد که شاید با تعریف آن در عرف و یا در سایر شاخه های علوم اندکی متفاوت باشد. در حقیقت شعور آن رفتار اتوماتیک اما صحیح انسان تعریف می شود که بدون وقت گذاشتن برای تفکر و استدلال و نتیجه گیری خودبخودی عمل صحیح بگونه ای صورت گیرد که به اطرافیان و اشیا اطراف کمترین صدمه وارد شود. انگار که شخص مخصوصا و با توجه و کاملا حساب شده رفتار کرده است. درحالی که خودبخود این کار را انجام داده است. رسیدن به این حالت عمدتا استعداد است ولی غیر اکتسابی هم نیست ولی تا حدی مثل هنر خطاطی که عده ای انگار ذاتا خوش خط هستند و عده ای با تمرین خطشان خوب میشود ولی همین افراد زمانی که حوصله ندارند یا اعصابشان بهم ریخته باز بدخط می نویسند.
با توضیحات فوق همه ما قدری «بیشعوری» داریم و در موارد زیادی هم با شعور رفتار می کنیم. مثال: در خوابگاه که همه خوابند شخصی بدون این که نیت بدی داشته باشد لامپ را روشن می کند. بعد با استدلال متوجه میشود ممکن است بقیه بیدار شوند و لامپ را خاموش می کند. خاموش کردن لامپ نشانه ادب و فرهنگ و تربیت است ولی اینکه در گام اول متوجه اطراف نیست و خودمحور رفتار می کند ریشه در مسئله شعور دارد. یا مثلا وقتی که کنار یک دیوار راه میرویم اتوماتیک بدون توجه دستمان را بگونه ای حرکت دهیم که ساعتمان به دیوار خراشیده نشود.(نه این که سابقه خراشیده شدن داشته باشد یا قبلا استدلال کرده باشد. ولی اگر از او پرسیده شود چرا؟ کاملا پاسخ می دهد که به فلان دلیل. یعنی عمل آگاهانه است اما خودبخودی.)

حالا بعد از همه این توضیحات سوال من این بود که این رفتار خودبخودی که درجهت صحیح انجام میشود (نمیدانم واژه ملکه شدن صحیح است یا نه) عقلی است یا وهمی؟
یعنی در جدول وهم انسان جلو هر فرآیند یک پاسخ مناسب جهت صورتگرفتن اتوماتیک فعل ثبت شده که شخص باشعور از آن بهره مند است. یا که خیر این تعریف خاص از شعور به عقل بر میگردد.


با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی
همچنان که قبلا نیز توضیح داده بودم عقل مربوط به ادراک کلیات است و ادراک امور جزیی اعم از صحیح و غلط مربوط به قوه واهمه می باشد.

aminjet;494280 نوشت:
کلا این که یک رفتار ملکه شده باشد را بیشتر توضیح می فرمایید

در مورد ملکه شدن نیز باید بگویم كيفيات نفساني به دو قسم حال و ملكه تقسيم مي شوند.
حال عبارت است از كيف نفساني كه رسوخ در ذهن ندارد و به راحتي زايل مي شود و ملكه كيف نفساني است كه در ذهن راسخ شده است و به راحتي زايل نمي شود؛ مثلا صورت علمي كه در ذهن آمده چنانچه تكرار نشود رسوخ در ذهن پيدا نمي كند و به راحتي زايل مي شود اما صورت كه علمي كه تكرار مي شود در ذهن راسخ مي شود و به راحتي زايل نمي شود، به صورت علمي قسم اول حال و به قسم دوم ملكه مي گويند.
رابطه اي حال وملكه مثل رابطه اي پيري وجواني است، همان گونه كه اول جواني است بعد پيري حال هم قبل از ملكه است وچنانكه پيري ادامه اي جواني است ملكه ادامه اي حال است. گذشته از اين پيري جا افتادن جواني است ملكه هم جا افتادن حال است.
در این میان خلق و خوى عبارت است از آن دسته صفات كه در نفس راسخ و زوال ناپذير باشند، به گونه‏ اى كه انسان بى درنگ، كار پسنديده و يا ناپسندى را انجام دهد.خواجه نصير الدين طوسى، در اخلاق ناصرى مى‏ نويسد:
«خلق، ملكه ‏اى بود نفس را مقتضى سهولت صدور فعلى از او بى احتياج به فكرى و روّيتى.(1)»
1-اخلاق ناصرى، خواجه نصير الدين طوسى تصحيح مجتبى مينوى ص ۱۰۱
[/]

aminjet;495197 نوشت:
حال اگر اینطور است سوال اینجاست که این کار خوبیست که هر دفعه از عقل استفاده نکنیم و قوه خیال را بگونه ای پرورش دهیم که عکس العمل مناسب را آماده داشته باشد؟ چگونه قوه خیال را از عکس العمل های نامناسب پاک کنیم و عکس العمل مناسب جایگزین کنیم.

با سلام
عرفان نظری این مطالبی هست که داریم بررسی میکنیم
اما عرفان عملی که شامل اخلاق هم میشه عهده دار تطهیر قوه خیال هست اما تطهیر فقط در موطن خیال نیست مراتب تطهیر به این شکل هست:

تطهیر فقهی ( همان عمل به رساله عملیه هست و اجتناب از نجاسات ظاهری)
تطهیر جوارح ( عمل به سجایای اخلاقی برای هر عضو بدن و دوری از رفتارهای ناپسند در هر عضو بدن)
تطهیر خیال ( نفی خواطر، پاک کردن وهم از هر تصویر ناشایست و ایجاد هر تصویری که محرک به فعل خیر هست)
تطهیر قلب ( خالی کردن قلب از ما سوی الله )
تطهیر سر ( ؟؟؟)
تطهیر سر سر ( باز هم ؟؟؟)

خب بحث اصلی اینجا عرفان نظری هست اما در جواب به سوال شما شرح مراتب طهارت استاد صمدی آملی کتاب مناسبی هست.

اویس;491364 نوشت:
گفتیم همچنان كه نفس در قوا و با قوا است به طوري كه معيّت قيّوميه با آنها دارد و قوا نيز يكپارچه مظاهر اويند، حقيقت لايتناهي وجود(حق) نيز در كثرات است، اما نه كثرات متباين و جداي از هم كه هر كدام از ديگري استقلال وجودي داشته باشد، بلكه هستي همة آنها همان هستي اوست، و همان يك حقيقت است كه در اين همه كثرات، ظهور كرده است.

با سلام خدمت دوستان و اساتید گرامی
** حق با ظهورش در کثرات بر که ظاهر شده است؟:Gig:

مخلوقات خود مظهر حق هستند در مجالی مختلف؟ این مجالی چه هستند و کجا هستند؟
اگر ظهور حق بر ما مخلوقات کثیر را متجلی ساخته است و از طرفی خودمان هم به عنوان یکی از مخلوقات مظهر او هستیم دور پیش نمی آید؟ :Gig:

کثرات بودی ندارند و صرفاً نمود هستند. اگر ما هم نمود باشیم چگونه یک تجلی بر تجلی دیگر ظاهر شده است در حالی که هیچکدام بود نیستند؟

عکس روی او که در آینه ادراک ما افتاده است تا این همه نقش و نگار را بر ما ظاهر کرده است چگونه خود آینه را خلق کرده است؟ خود آینه عکسش در چه افتاده است و بر که ظاهر شده است که حال خلایق با فروغ رخ او در این جام یا آینه ظاهر شده اند.

ممنون.

aminjet;495869 نوشت:
حق با ظهورش در کثرات بر که ظاهر شده است؟

با توجه به حدیث قدسی (( من گنج پنهان بودم و دوست داشتم که شناخته شوم)) اول بر خودش ظاهر شده بعد بر خلقش ظاهر شده... خالق بودن بدون مخلوق داشتن امکان پذیر هست؟

aminjet;495869 نوشت:
مخلوقات خود مظهر حق هستند در مجالی مختلف؟ این مجالی چه هستند و کجا هستند؟

یعنی به ظرفیت های مختلف نمایش او هستند او را به ظرفیت های مختلف نشان میدهند مجالی همان مخلوقات هستند...

aminjet;495869 نوشت:
اگر ظهور حق بر ما مخلوقات کثیر را متجلی ساخته است و از طرفی خودمان هم به عنوان یکی از مخلوقات مظهر او هستیم دور پیش نمی آید؟ :Gig:

نه خیر دور پیش نمیاد ... اگر نگای خودت کنی آیت او هستی اگر نگای دیگری هم کنی دیگران آیت هو هستند دوری در کار نیست:ok:

aminjet;495869 نوشت:
کثرات بودی ندارند و صرفاً نمود هستند. اگر ما هم نمود باشیم چگونه یک تجلی بر تجلی دیگر ظاهر شده است در حالی که هیچکدام بود نیستند؟

مسئله وحدت و کثرت و وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت مسئله غامضی هست اما اینکه میگیم بود نیستند نه به این معنی است که وجود ندارند ... خیال صورتی هست که هست اما خاصیتی رو دارا نیست که بهش میگیم خیال اما نمیشه گفت هیچی نیست ؟!!

aminjet;495869 نوشت:
عکس روی او که در آینه ادراک ما افتاده است تا این همه نقش و نگار را بر ما ظاهر کرده است چگونه خود آینه را خلق کرده است؟ خود آینه عکسش در چه افتاده است و بر که ظاهر شده است که حال خلایق با فروغ رخ او در این جام یا آینه ظاهر شده اند.

مثال آینه و صورت مراتیه مثالی برای تفهیم شکل ارتباطی بین حق و مظاهرش هست نباید در اینکه اون آینه کجا هست توقف کرد باید به این نکته توجه داشت که صوری که در آینه هستند چه خاصیتی دارند ؟ به راستی عکسی که در آینه میفته کجای آینه قرار میگیره ؟ داخل در آینه هست به واقع؟

جناب aminjet هرکدام از سوالات شما نیاز به تاپیکی در حد همین تاپیک بحث شده تا الان به طور مستقل داره

تنها برای رونق پیدا کردن این مکان اندازه فهم و سواد خودم خواستم پاسخگو باشم...

سلام
آیا این تعبیر موج .دریا مخالفت با *لیس کمثله شی * نداره؟؟؟؟
ما در کدام آیه یا دعا مثل این را داریم؟؟؟/
انان ک ارکان توحیدند اینگونه گفته اند؟؟؟
چون وقتی ما جزیی از دریا باشیم لاجرم مثل اونیم ....
ان الله شی بخلاف الاشیا .لا اله هو

naqavi.navid;496022 نوشت:
آیا این تعبیر موج .دریا مخالفت با *لیس کمثله شی * نداره؟؟؟؟

آیه مورد نظر شما تنزیه هست اما قرآن فقط شامل تنزیه نیست بلکه شامل تشبیه هم هست.
اگر خود قرآن رو بررسی کنیم به آیه الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی زجاجه ((خدا نور آسمانها و زمين است نور او همچون محفظه اى است كه در آن چراغى باشد...)) می رسیم پس اگر تنها لیس کمثل شی باشه مثال خود قرآن که نور او چون چراغدانی است منتفی هست... اما میشه اینجور استدلال کرد؟ خیر .

naqavi.navid;496022 نوشت:
آنان که ارکان توحید اند اینگونه گفته اند؟؟؟

بله در روایات اهل بیت همان ارکان توحیدی که شما ذکر کردید هم پر از مثال های وجود داره که نور و خلق خدا رو با تصاویر در آینه و خورشید و شعاع خورشید و ... برای توضیح به شاگردانشون توصیف و تشبیه کردند. برای مثال در احتجاجات امام رضا (ع) با متکلمین و ...

چگونه هست که آیه مورد نظر شما رو مد نظر قرار ندادند؟ به این دلیل که تنزیه صرف منجر به تعطیلی شناخت خدا میشه و تشبیه صرف هم البته اشتباه هست منجر به شبیه دونستن خدا با پدیده ها میشه راه درست تنزیه در عین تشبیه و تشبیه در عین تنزیه هست... مثال موج و دریا تنها برای کلاس آموزشی کاربرد داره نه ارائه عین واقع!!!

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواریه فاطمیه :Sham:

ببخشید تا استاد اویس بحث را ادامه ندادند من هم سوالی در ذهنم پیش آمده که میپرسم:

جدای از تمام مواردی که علم فلسفه و عرفان در مورد مباحث روح و نفس در انسان آورده اگر فرض کنیم روزی حتی به احتمال 0/001 درصد علم امروزی بشر اثبات کند بدن ما فقط و فقط جنبه مادی دارد چه اتفاقی می افتد؟

اعتقاد ما بر این است که این دنیا و تمام آنچه در اوست همگی مخلوق خداوند هستند و جلوه حق. وقتی بخواهیم یاد خداوند بیفتیم میگوییم به مخلوقاتش نگاه کنیم. اگر روزی بشر اثبات کرد تمام این دنیا اتفاقی و خودبه خودی ایجاد شده چی؟ اکنون فرضیه اصلی در دنیا این است که مولکول های غیر زیستی در کره زمین با هم واکنش داده و مولکول زیستی ساخته اند و به همین ترتیب موجودات ساده ساخته شدند و نهایتا تکامل پیدا کرده اند تا به انسان.... خوب خداوند کجای این فرضیه جای دارد؟ ببخشید چرا علم امروز به جای اینکه ما را به خداوند نزدیک کند، بر عکس عمل میکند؟

یکی از کاربران سایت چند وقت پیش نوشته بودند اگر دو دسته بیمار داشته باشیم و یک دسته خداپرست و یک دسته بی دین. سپس خداپرستان دعا کنند برای علاج خود و بی دین ها هم از انرژی درمانی استفاده کنند؛ نتایج بهبودی هر دو گروه یکسان خواهد بود. میگفتند تا الان یک مقاله علمی در مورد اثرات دعا در یک جمعیت و بهبودی آنها نوشته نشده!!

من مدام فکر میکنم علم روز به روز در صدد انکار خداوند جلومیرود!!!

اشکال کار کجاست؟

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;495869 نوشت:
با سلام خدمت دوستان و اساتید گرامی
** حق با ظهورش در کثرات بر که ظاهر شده است؟

مخلوقات خود مظهر حق هستند در مجالی مختلف؟ این مجالی چه هستند و کجا هستند؟
اگر ظهور حق بر ما مخلوقات کثیر را متجلی ساخته است و از طرفی خودمان هم به عنوان یکی از مخلوقات مظهر او هستیم دور پیش نمی آید؟

کثرات بودی ندارند و صرفاً نمود هستند. اگر ما هم نمود باشیم چگونه یک تجلی بر تجلی دیگر ظاهر شده است در حالی که هیچکدام بود نیستند؟

عکس روی او که در آینه ادراک ما افتاده است تا این همه نقش و نگار را بر ما ظاهر کرده است چگونه خود آینه را خلق کرده است؟ خود آینه عکسش در چه افتاده است و بر که ظاهر شده است که حال خلایق با فروغ رخ او در این جام یا آینه ظاهر شده اند.

ممنون.


برای فهم دقیق تر و کامل تر معنایی که از توحید خدمتتان تقدیم گردید باید در مورد نفس و قوای آن تامل و اندیشه بیشتری بنمایید.
وقتی ما می گوییم که نفس در قوای خویش ظهور یافته است چنین نیست که ظاهر جدای از مظهر باشد که بعد این سوال پیش بیاید که نفس با ظهورش در قوا بر چه چیزی ظاهر شده است. ظاهر و مظهر یک وجود خارجی دارند که به دو اعتبار گوناگون اطلاق ظاهر و مظهر می شود. مظهر (یا همان قوا یا همان خلق)، وجودی جدای از ظاهر (که همان نفس یا همان حق است) ندارد و همه هویتش وامدار حقیقت ظاهر (یا نفس یا حق) است. منتهی وقتی حقیقت ظاهر (یا نفس یا حق) را در یک شان خاص مورد توجه و ملاحظه قرار می دهیم عنوان مظهر (یا قوه ای خاص یا خلق) پدید می آید.
نکته ای که باید بدان اهتمام وافر داشت این است که حق و خلق از هم جدا نیستند و تمامی تار وپود خلق را حق پر کرده است منتهی خلق همه حق نیست بلکه حق وجودی فراتر از خلق است که محدود به خلق خاص نمی شود.

[/]

[=Georgia]

naqavi.navid;496022 نوشت:
سلام
آیا این تعبیر موج .دریا مخالفت با *لیس کمثله شی * نداره؟؟؟؟
ما در کدام آیه یا دعا مثل این را داریم؟؟؟/
انان ک ارکان توحیدند اینگونه گفته اند؟؟؟
چون وقتی ما جزیی از دریا باشیم لاجرم مثل اونیم ....
ان الله شی بخلاف الاشیا .لا اله هو

از محضر عزیزانم عاجزانه تقاضامندم در لطایف مثالها تامل و تفکر بیشتری نمایند تا ابهامات و اشکالات موجود برطرف گردد. خصوصا اینکه مثالهای بیان شده از ناحیه عرفای بالله زیادی همانند حضرت امام خمینی قدس سره الشریف تبیین گردیده است و من درآوردی نیست.
به راستی مگر موج و دریا به عینه مثل هم هستند که می فرمایید: این مثال با آیه لیس کمثله شی منافات دارد! لطفا در لطائف ارائه شده دقت بیشتری بنمایید.

اینکه فرمودید در آیات و روایات این مضامین وجود ندارد، لطفا معنای آیاتی چون الله الصمد (توحید/2) انا لله و انا الیه راجعون( بقره / 156) هو معکم‏ اینما کنتم (حدید/4) ان الله یحول بین المرء و قلبه (انفال/24) هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی‏ء علیم(حدید/3) سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی‏ یتبین لهم انه الحق(فصلت/ 53) هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله(زخرف/84) و دهها آیات توحیدی دیگر را شما شرح و تبیین بفرمایید.
آیا توحید ناب را در بیشمار احادیث و ادعیه نورانی ائمه اطهار مشاهده نکرده اید. به عنوان مثال آیا این فرازهای دعای عرفه امام حسین علیه السلام را قرائت نکرده اید که فرمودند:
ایکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک، متی غبت حتّی تحتاج الی دلیلٍ یدلّ علیک و متی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل الیک؟
معبودا! آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست تا آن تو را آشکار و ظاهر سازد؟ خدایا! تو کی غائب بوده ای که تا نیاز به راهنما و دلیلی باشد که به سوی تو رهنمون گردد؟ و کی دور بوده ای تا نشانه ها و آثار بندگان را به تو رساند؟
کی گشته ای نهفته که پیدا کنم ترا
کی رفته ای زدل که تمنّا کنم ترا
پنهان نبوده ای که هویدا کنم ترا
غایت نگشته ای که شوم طالب حضور
با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
باصد هزار جلوه برون آمدی که من

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;496204 نوشت:
بخشید تا استاد اویس بحث را ادامه ندادند من هم سوالی در ذهنم پیش آمده که میپرسم:

جدای از تمام مواردی که علم فلسفه و عرفان در مورد مباحث روح و نفس در انسان آورده اگر فرض کنیم روزی حتی به احتمال 0/001 درصد علم امروزی بشر اثبات کند بدن ما فقط و فقط جنبه مادی دارد چه اتفاقی می افتد؟

اعتقاد ما بر این است که این دنیا و تمام آنچه در اوست همگی مخلوق خداوند هستند و جلوه حق. وقتی بخواهیم یاد خداوند بیفتیم میگوییم به مخلوقاتش نگاه کنیم. اگر روزی بشر اثبات کرد تمام این دنیا اتفاقی و خودبه خودی ایجاد شده چی؟ اکنون فرضیه اصلی در دنیا این است که مولکول های غیر زیستی در کره زمین با هم واکنش داده و مولکول زیستی ساخته اند و به همین ترتیب موجودات ساده ساخته شدند و نهایتا تکامل پیدا کرده اند تا به انسان.... خوب خداوند کجای این فرضیه جای دارد؟ ببخشید چرا علم امروز به جای اینکه ما را به خداوند نزدیک کند، بر عکس عمل میکند؟

یکی از کاربران سایت چند وقت پیش نوشته بودند اگر دو دسته بیمار داشته باشیم و یک دسته خداپرست و یک دسته بی دین. سپس خداپرستان دعا کنند برای علاج خود و بی دین ها هم از انرژی درمانی استفاده کنند؛ نتایج بهبودی هر دو گروه یکسان خواهد بود. میگفتند تا الان یک مقاله علمی در مورد اثرات دعا در یک جمعیت و بهبودی آنها نوشته نشده!!

من مدام فکر میکنم علم روز به روز در صدد انکار خداوند جلومیرود!!!

اشکال کار کجاست؟


شاید بهتر بود سرکار خانم نیاز این سوال خود را در تاپیک مستقل دیگری مطرح می کردند زیرا مطلبی که مورد سوال ایشان است ارتباط چندانی با مسائل طرح شده ندارد. در عین حال در کلامی مختصر عرضه می دارم که عقل آدمی تابع استدلال و برهان و اندیشه است و تاکنون نیز برهان و استدلال در کنار مشاهده و مکاشفه و ادله نقلی همچون آیات و روایات شاهد صدقی بر وجود روح مجرد و بعد روحانی و معنوی انسان اند و هیچ عاقلی به صرف احتمال 0/001 که در آینده ممکن است محقق شود دست از صدها ادله قطعی و یقینی عقلی و نقلی که در اختیار دارد نمی زند. خصوصا اینکه حکم عقل و برهان محدود به زمان و مکان خاصی نبوده و زوال پذیر نیست. این چنین احتمالاتی کار وهم است که همیشه در جهت استمرار پرورش علمی و معنوی فرد حکم بازیگری و بهانه تراشی دارد.
لذا شایسته صاحبان خرد و اندیشه آن است که با پرهیز از این نوع احتمالات وهمی، بنده و مطیع حکم ادله عقلی و نقلی باشند چرا که در این مطالب ارائه شده قرآن و عرفان و برهان متفق بوده و اختلافی بین آنها دیده نمی شود.
[/]

با عرض سلام و ادب

ببخشید جناب اویس، فرمودید:

اویس;491364 نوشت:
جناب ملاعبدالصمد همداني در كتاب شريف بحرالمعارف، در فرمايش بسيار بلندي راجع به مقصود از آفرينش مي‏فرمايند: «مقصود از آفرينش چه بود؟ آن است كه حق تعالي خود را از براي خود جلوه دهد ؛ يعني در آيينه ‏هاي مظاهر صفات، خود را مشاهده كند پس جلوه‏گري آغاز كرد...»( بحرالمعارف، چاپ رحلي، ص268)

شرمنده اینکه میفرمایند"حق تعالي خود را از براي خود جلوه دهد" برام سوال برانگیز شد،چرا باید خداوند،خود را برای خود جلوه دهد؟ اونم توسط آفرینش؟ خداوند که میتونست بدون خلقت هم اینکار رو انجام بده.

با تشکر

سـاغر;498088 نوشت:
شد،چرا باید خداوند،خود را برای خود جلوه دهد؟ اونم توسط آفرینش؟ خداوند که میتونست بدون خلقت هم اینکار رو انجام بده.

با سلام

خدا رو اسمائی هست که بواسطه اون اسما خودش رو به ماها شناسوند و به واسطه ای همون اسما برای خودش جلوه گری کرد.

فرض کنید شما میخواید به خودتون ببالید که نجار خوبی هستید ؟ اگر چوب و تخته ای رو به هم نجاری نکنید چجور می تونید برای خودتون جلوه گری کنید که نجار خوبی هستید؟؟؟؟

اویس;496215 نوشت:
[=Georgia]
وقتی ما می گوییم که نفس در قوای خویش ظهور یافته است چنین نیست که ظاهر جدای از مظهر باشد که بعد این سوال پیش بیاید که نفس با ظهورش در قوا بر چه چیزی ظاهر شده است. ظاهر و مظهر یک وجود خارجی دارند که به دو اعتبار گوناگون اطلاق ظاهر و مظهر می شود.
با عرض سلام و تشکر.
تفاوتی که بین نفس و حق و مظاهرشان است این است که برخی مظاهر حق، خود دارای ادراکند و قادرند مظاهر دیگر را ادراک کنند. ضمنا قادرند سایر مظاهر دارای ادراک و آنچه آنها هم ادراک می کنند را ادراک کنند. در عین حال ادراک مشترکی از یک مظهر خاص مثلا میز داشته باشند. و این در حالی است که قوای نفس که مظاهر نفستند خود قادر به ادراک سایر مظاهر نفس نیستند. قوای نفس از لحاظ ادراک یکپارچه وابسته به قوه مدرکه است. ولی از مظاهر حق انسانی است که قادر است خود و سایر مظاهر حق را ادارک کند.
مدل سازی که یکی از دوستان درباره نسبت اشیا به انسان داشتند این بود که خلق وجودی نرم افزاری دارند و نه سخت افزاری. یعنی از جنس ادراکند و نه از جنس وجود. حق یکی است و ادراک ما در ذهنمان آن را به این صورت ظاهرمیسازد. موجودات خارج از ذهن همه نرم افزاری و از جنس ادراکند بلکه عمیقتر آنکه خود این خارج نیز از جنس ادراک است و نه وجود چه برسد به این که خارج را واقعی بدانیم و خود را بخواهیم جزئی از خارج بدانیم.
این که می فرمایید خلق از مخلوقش جدا نیست و برای درک آن به نسبت قوا با نفس دقت کنیم من را به مفهوم فوق میرساند. که انگار خلق وجودی ندارند و صرفا به این شکل بر ادراک ما ظاهر شده اند. ولی این سوال باقی می ماند که خود ما پس چه هستیم. :Ghamgin::Gig:

مفتقر;498153 نوشت:
با سلام

خدا رو اسمائی هست که بواسطه اون اسما خودش رو به ماها شناسوند و به واسطه ای همون اسما برای خودش جلوه گری کرد.

فرض کنید شما میخواید به خودتون ببالید که نجار خوبی هستید ؟ اگر چوب و تخته ای رو به هم نجاری نکنید چجور می تونید برای خودتون جلوه گری کنید که نجار خوبی هستید؟؟؟؟

سلام

تشکر از پاسختون

فرض کنیم من یه نجار باشم،برای نشون دادن تواناییم به دیگران، نجاری میکنم و هنر خودم رو نشون میدم.
حتما از روی نیاز، به نجاری روی آوردم. حتی اگه صرفا اشتیاق هم باشه،بازهم برای برطرف کردن نیاز خودمه و همچنین برای نشون دادن به دیگرانه!
برای اثبات خودم به خودم! چون من کاملا از تواناییها و مهارتهای خودم باخبر نیستم. ممکنه یه وسیله بسازم و اصلا خوب نشه، بعد با تغییرات دیگه ای که روی اون انجام میدم،کم کم به طرح مورد نظرم نزدیک بشم. خلاصه بدون اطلاع صددرصد از مهارتهام. دست به نجاری میزنم. ممکنه خوب بشه ممکنه چیزی بسازم که از نظر دیگران پر از عیب و ایراد باشه و اصلا اون رو نپسندن!

در ضمن من برای این نوع جلوه گری در نجاریم، از لوازم و ابزارهایی که دیگران از قبل برای من آماده کردن مثل چکش،اره،میخ و لوازم و دستگاههای دیگه استفاده میکنم. و صددرصد مستقل و متکی به صفات خودم نیستم. و برای جلوه گری مهارتهام به دیگران نیاز دارم!

ولی خدا که بی نیاز مطلق هست،چه نیازی به جلوه گری برای خودش؟ وقتی خدا از تمام صفات خودش باخبره و علم مطلق داره،کمال مطلق داره،چرا باید برای خودش جلوه گری کنه؟

سـاغر;498407 نوشت:
سلام

تشکر از پاسختون

فرض کنیم من یه نجار باشم،برای نشون دادن تواناییم به دیگران، نجاری میکنم و هنر خودم رو نشون میدم.
حتما از روی نیاز، به نجاری روی آوردم. حتی اگه صرفا اشتیاق هم باشه،بازهم برای برطرف کردن نیاز خودمه و همچنین برای نشون دادن به دیگرانه!
برای اثبات خودم به خودم! چون من کاملا از تواناییها و مهارتهای خودم باخبر نیستم. ممکنه یه وسیله بسازم و اصلا خوب نشه، بعد با تغییرات دیگه ای که روی اون انجام میدم،کم کم به طرح مورد نظرم نزدیک بشم. خلاصه بدون اطلاع صددرصد از مهارتهام. دست به نجاری میزنم. ممکنه خوب بشه ممکنه چیزی بسازم که از نظر دیگران پر از عیب و ایراد باشه و اصلا اون رو نپسندن!

در ضمن من برای این نوع جلوه گری در نجاریم، از لوازم و ابزارهایی که دیگران از قبل برای من آماده کردن مثل چکش،اره،میخ و لوازم و دستگاههای دیگه استفاده میکنم. و صددرصد مستقل و متکی به صفات خودم نیستم. و برای جلوه گری مهارتهام به دیگران نیاز دارم!

ولی خدا که بی نیاز مطلق هست،چه نیازی به جلوه گری برای خودش؟ وقتی خدا از تمام صفات خودش باخبره و علم مطلق داره،کمال مطلق داره،چرا باید برای خودش جلوه گری کنه؟

با سلام
شما خداوند را در چهارچوب زمان فرض می گیرید که زمانی مخلوقی نداشته است بعد تصمیم به خلق گرفته است و آنگاه علت این تصمیم را وجود یک نیاز می بینید. در حالی که وقتی گفته می شود در نفس و قوای خود دقت کنید تا نسبت حق به خلقش را درک کنید کاملا پاسخ شما وجود دارد. خداوند همواره مخلوق داشته است و خداوند اینگونه است که مخلوقاتی دارد. نه اینکه نداشت و تصمیم گرفت که داشته باشد. برای اینکه ما قادر به درک مطلب نیستسم میگوییم خداوند گنج پنهانی بود و خواست آشکار شود پس خودش بر خودش تجلی کرد و مخلوق اول ظاهر شد. ولی این خواست او به ظاهر شدن ابدی و ازلیست نه اینکه زمانی هم بوده که او مخلوقی نداشته است. بلکه همانطور که قوای نفس از نفس جدا نمیشود. مخلوق نیز همواره با خالق هست.
اینها برداشتهای من بودند. تا نظر اساتید چه باشد.
موفق باشید

[=Georgia]

سـاغر;498088 نوشت:
شرمنده اینکه میفرمایند"حق تعالي خود را از براي خود جلوه دهد" برام سوال برانگیز شد،چرا باید خداوند،خود را برای خود جلوه دهد؟ اونم توسط آفرینش؟ خداوند که میتونست بدون خلقت هم اینکار رو انجام بده.

جلوه گری خداوند توسط آفرینش موجودات فرع بر اشتیاق ذاتی حق برای مشاهده کمالات خویش در آئینه مظاهر است و اشتیاق غیر از احتیاج است. آنگاه که شما دست به قلم برده و کمال نهفته دورنی خود به نام خوشنویسی را در غالب کلمات زیبا بر روی کاغذ می نگارید شما احتیاجی به نویسندگی ندارید بلکه صرفا مشتاق دیدن کمال درونی خود در آئینه کلماتید.
نکته قابل اهتمام آن است که نمی توان جلوه گری حق را بدون آفرینش موجودات ترسیم نمود. در حقیقت خلق به تمامه همان جلوه حق است و آفرینش چیزی جز جلوه گری حق نیست یعنی نباید خلق و آفرینش موجودات را حقیقتی جدای از حق دانست. تار و پود خلق را حق پر کرده است منتهی حق محدود به خلق و مظهر خاصی نیست همچنان که نفس ناطقه آدمی محدود به قوه خاصی نیست.
ناقلان اخبار روايت كرده‏اند كه داود پيغمبر عليه السّلام در بعضى مناجات مى‏ گفت:
إلهي لم خلقت العالم و ما فيها؟ یعنی اى خداى من چرا خلق كردى عالم را و آنچه در آن است؟ حق تعالى خطاب كرد كه «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»؛ يعنى گنجى بودم پنهان دوست داشتم كه كمال عظمت من بدانند پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم.
می توان اینچنین تعبیر نمود که حق تعالي از ازل به ذات خود، تمامی صفات و افعال خود را به حكم اوليت و باطنيت مشاهده مي كرد، ولي چون خواست كه ذات و صفات و افعال خود را به حكم آخريت و ظاهريت مشاهده كند، انسان را خلق كرد، چرا كه انسان استعداد وجودي آن را داشت تابه وسيله آن سّر حق براي حق ظاهر شود.

سـاغر;498407 نوشت:
شکر از پاسختون

فرض کنیم من یه نجار باشم،برای نشون دادن تواناییم به دیگران، نجاری میکنم و هنر خودم رو نشون میدم.
حتما از روی نیاز، به نجاری روی آوردم. حتی اگه صرفا اشتیاق هم باشه،بازهم برای برطرف کردن نیاز خودمه و همچنین برای نشون دادن به دیگرانه!
برای اثبات خودم به خودم! چون من کاملا از تواناییها و مهارتهای خودم باخبر نیستم. ممکنه یه وسیله بسازم و اصلا خوب نشه، بعد با تغییرات دیگه ای که روی اون انجام میدم،کم کم به طرح مورد نظرم نزدیک بشم. خلاصه بدون اطلاع صددرصد از مهارتهام. دست به نجاری میزنم. ممکنه خوب بشه ممکنه چیزی بسازم که از نظر دیگران پر از عیب و ایراد باشه و اصلا اون رو نپسندن!

در ضمن من برای این نوع جلوه گری در نجاریم، از لوازم و ابزارهایی که دیگران از قبل برای من آماده کردن مثل چکش،اره،میخ و لوازم و دستگاههای دیگه استفاده میکنم. و صددرصد مستقل و متکی به صفات خودم نیستم. و برای جلوه گری مهارتهام به دیگران نیاز دارم!

ولی خدا که بی نیاز مطلق هست،چه نیازی به جلوه گری برای خودش؟ وقتی خدا از تمام صفات خودش باخبره و علم مطلق داره،کمال مطلق داره،چرا باید برای خودش جلوه گری کنه؟


اگر سؤال شود كه خداوند پيش از خلقت عالم و آدم به ذات و صفات وافعال خود بصير و آگاه بود، پس چرا دوباره خواست تا خود را به وسيله خلقت انسان مشاهده كند؟ پاسخ اين است كه ديدن دوگونه است :يكي آنكه چيزي ذات خود را در خود ببيند و ديگر آنكه خود را در چيزديگري مشاهده كند كه آن چيز مانند آينه باشد تا آن چيز را چنان كه هست نشان دهد. بنابراين، حق تعالي انسان را براي آن آفريد تا هر گاه بروي تجلي كند، ذات وصفات و افعال خود را به خود ببيند. اینجاست که نیازمندی خلق به حق برای موجود بودن واشتیاق حق به خلق برای نمود یافتن خود را بهتر نشان می دهد. خلق به جهت فقرذاتى خود نيازمند به حق تعالي در حالي كه حق تعالي از نظر ذات غنی است و نيازي به خلق ندارد بلکه اشتیاق وي از جهت ظهور و تجلي است. یعني از اين جهت مشتاق به خلق است كه مي خواهد اسماء و صفات خود را در آئینه موجودات و اعيان خارجي مشاهده كند.
به عبارت ديگر مي توان گفت در اينجا اشتیاق حق تعالي به کمالات ذات خود است نه به حقیقتی خارج از خود که سخن از نیازمندی درمیان باشد و تمامی موجودات عالم یکپارچه ظهور کمالات ذات و صفات و فعل الهی هستند.

[=Georgia]

aminjet;498232 نوشت:
با عرض سلام و تشکر.
تفاوتی که بین نفس و حق و مظاهرشان است این است که برخی مظاهر حق، خود دارای ادراکند و قادرند مظاهر دیگر را ادراک کنند. ضمنا قادرند سایر مظاهر دارای ادراک و آنچه آنها هم ادراک می کنند را ادراک کنند. در عین حال ادراک مشترکی از یک مظهر خاص مثلا میز داشته باشند. و این در حالی است که قوای نفس که مظاهر نفستند خود قادر به ادراک سایر مظاهر نفس نیستند. قوای نفس از لحاظ ادراک یکپارچه وابسته به قوه مدرکه است. ولی از مظاهر حق انسانی است که قادر است خود و سایر مظاهر حق را ادارک کند.
مدل سازی که یکی از دوستان درباره نسبت اشیا به انسان داشتند این بود که خلق وجودی نرم افزاری دارند و نه سخت افزاری. یعنی از جنس ادراکند و نه از جنس وجود. حق یکی است و ادراک ما در ذهنمان آن را به این صورت ظاهرمیسازد. موجودات خارج از ذهن همه نرم افزاری و از جنس ادراکند بلکه عمیقتر آنکه خود این خارج نیز از جنس ادراک است و نه وجود چه برسد به این که خارج را واقعی بدانیم و خود را بخواهیم جزئی از خارج بدانیم.
این که می فرمایید خلق از مخلوقش جدا نیست و برای درک آن به نسبت قوا با نفس دقت کنیم من را به مفهوم فوق میرساند. که انگار خلق وجودی ندارند و صرفا به این شکل بر ادراک ما ظاهر شده اند. ولی این سوال باقی می ماند که خود ما پس چه هستیم.

متاسفانه از این عبارات پیداست که خواننده گرامی به دقایق و لطایف گفتار نایل نشده و قدم به بیراهه نهاده است. فرمودید:
aminjet;498232 نوشت:
تفاوتی که بین نفس و حق و مظاهرشان است این است که برخی مظاهر حق، خود دارای ادراکند و قادرند مظاهر دیگر را ادراک کنند.

این حرف صحیحی نیست زیرا خلق هرچه از ادراک و کمال و نور و وجود دارد از آن حق است و خود، فقر محض و نداری مطلق است و چیزی ندارد که حائز ادراک باشد و لذا از این حیث نیز هیچ فرقی بین خلق و قوای نفس در ارتباط تام آنها با حق و نفس ناطقه انسانی نیست.
لطفا در این فراز از نماز تامل بفرمایید که می گویید بحول الله و قوته اقوم و اقعد یعنی شما هرچه کمال و حول و قوه در خود دارید را منتسب به حق دانسته و هرچه نقص و نداری است اعم از نشستن و ایستادن و خوردن و خوابیدن و راه رفتن را به خود نسبت می دهید و معنای تقوای حقیقی نیز همین است زیرا «تقوا» به معنای «سپر در دست داشتن» است بدین معنا که سپری در دست گرفته و در جلوی حق متعال نهاده و مانع اسناد نقائص و شرور به بارگاه قدس ربوبی شویم و سپر دیگری نیز در دست گرفته و جلوی دیدگان خود نهیم و مانع از اسناد خیرات و کمالات به ذات خود گردیم.

[="Georgia"][="Blue"]اجازه دهید در ادامه پاسخ به سوال بسیار خوبی که جناب ساغر مطرح نمودند توضیحات تکمیلی بیشتری را خدمتتان تقدیم نمایم.
گفتیم که خداوند در حدیث قدسی فرمود:
كُنْت كَنْزاً مَخْفياً فَاحبَبْت اَن اُعْرَف فَخَلَقْت الخَلْق لِكي اُعْرَف : یعنی من يك گنج مخفي بودم، خواستم شناخته شوم، مخلوقات را آفريدم
مراد از «كنز مخفي» كه در حديث آمده مقام و مرتبه اي است كه در آن اثري از تعّين و تقيد و حد و اندازه و کمال خاصی نيست . بلکه مقام اطلاقی محض است . که عرفا از آن مقام به «مرتبه ذاتیه غیبیه هوهویت حق» تعبیر نموده اند.
پس از اين مرتبه، ذات حق تعالي براي خودش تجلي پيدا مي كند. و به اين ترتيب نخستين تعين ذاتي حق تحقق مي يابد. در اين مرتبه، ذات حق تعالي كمالات ذاتيه خود را به نحو اجمال و بساطت در خود مشاهده مي كند. اين مرتبه را عرفا «مرتبه احديت» نام نهاده اند. و کریمه «قل هو الله احد» اشاره به این مقام است . در اين مرتبه، صفات و كمالات حق تعالي از يكديگر تفکیک داده نمي شوند، يعني صفات گوناگون خداوند مانند علم و قدرت و حيات و سمع به نحو تفصيل مشاهده نمي شود، بلكه به نحو وحدت و بساطت جمعی مورد شهود قرار می گیرند، ذات خداوند كنز مخفي است يعني مخفي بودن حق تعالي به معناي آن است كه صفات و كمالاتش در اين زمينه به نحو اجمال است نه به تفصيل .
پس از اين دو تجلى، تجلي سوم تحقق پيدا مي كند. يعني در اين مقام، حق تعالي صفات و كمالات خود را به نحو تفصيل مشاهده مي كند و صفات وكمالات خداوند از يكديگر متمايز مي شوند، به طوري كه مي توان گفت حق تعالي عالم و قادر و حي و سميع و بصير و مريد و متكلم است . عرفا اين مقام را «مرتبه واحديت» ناميده اند.
آنچه باعث این تجلیات گوناگون است حب و عشق ذاتی حق متعال به خویشتن است به تعبیر شیوا و دلنشین حافظ قرآن:
سايه معشوِق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاِق بود
[/]

اویس;498656 نوشت:
[=Georgia]
متاسفانه از این عبارات پیداست که خواننده گرامی به دقایق و لطایف گفتار نایل نشده و قدم به بیراهه نهاده است. فرمودید:

این حرف صحیحی نیست زیرا خلق هرچه از ادراک و کمال و نور و وجود دارد از آن حق است و خود، فقر محض و نداری مطلق است و چیزی ندارد که حائز ادراک باشد و لذا از این حیث نیز هیچ فرقی بین خلق و قوای نفس در ارتباط تام آنها با حق و نفس ناطقه انسانی نیست.

[=Georgia]پس نفس ناطقه انسانی که خود یکی از مظاهر حق است هیچ تفاوتی با جمادات که از دیگر مظاهر حقند ندارد؟ نفس ناطقه انسانی از مظاهر حق است ولی قادر است سایر مظاهر حق را درک کند. مگر این که این ادراک را هم از خودش ندانیم و بگوییم حق است که ادراک می کند و به نفس ناطقه انسانی نسبت داده می شود.:Gig: بالاخره من برای این نرم افزار ادراک خود یک سخت افزار می خواهم.
خوب استاد به بیراهه برویم ولی حرف گوش کن باشیم تا به راه برگردیم بهتر از این است که اصلا راه نرویم.:Gol:

اویس;498656 نوشت:
لطفا در این فراز از نماز تامل بفرمایید که می گویید بحول الله و قوته اقوم و اقعد یعنی شما هرچه کمال و حول و قوه در خود دارید را منتسب به حق دانسته و هرچه نقص و نداری است اعم از نشستن و ایستادن و خوردن و خوابیدن و راه رفتن را به خود نسبت می دهید و معنای تقوای حقیقی نیز همین است زیرا «تقوا» به معنای «سپر در دست داشتن» است بدین معنا که سپری در دست گرفته و در جلوی حق متعال نهاده و مانع اسناد نقائص و شرور به بارگاه قدس ربوبی شویم و سپر دیگری نیز در دست گرفته و جلوی دیدگان خود نهیم و مانع از اسناد خیرات و کمالات به ذات خود گردیم.

خوب بنابر این حتی اجازه دارم که بگویم بحول الله و قوته اعقل و ادرک؟؟؟ (البته بیخیال اشکالات صرفی و نحوی)
دوم اینکه این بخشش را لطفا توضیح می فرمایید که چرا باید مانع اسناد خیرات و کمالات به ذات خود گردیم.
منظور این است که هرچه نقص و شر است را به خودمان نسبت دهیم و هرچه خیر کمال است به حق نسبت دهیم و به خود نسبت ندهیم؟
با تشکر

با سلام و تشکر از همه عزیزان همراه بویژه استاد اویس عزیز

یه زمان هست که بحث فلسفی خشک هست و میشه مطلب رو با استدلال به کرسی نشوند اما بحث اینجا هرچند که همگی از مبانی فلسفی و استدلالی گرفته شدند اما جنس و رنگ و بوی حرف بیشتر ذوقی هست...

اما به نظرم ذوقا در همون مثالی که زدم هم میشه سر در آورد که حق تعالی چرا مشتاق (نه نیازمند) به خلق هست ...

تو همون مثال نجاری شما علم دارید به اینکه نجار هستید و علم هم دارید که نجار قابلی هستید... اینکه شما یه صندلی چوبی ایجاد کنید به این معنی نیست که شما حتما نیاز به اون صندلی دارید و مثلا حیات شما قدرت شما و علم شما نیازمند و محتاج به اون خلقتون هست... ایجاد هیچ وقت شما رو زمین گیر نمیکنه اون صندلی به شما نیاز داره اما شما به اون نیاز ندارید.

تنها به اون صندلی مشتاق هستید ازین بابت که می تونید از برای خودتون جلوی دیگران اقرار بگیرید و شهادت بگیرید که فتبارک الله ...

اگر باز ذوقا بررسی کنیم علم شما به توانایی شما براتون ذوق ایجاد میکنه یا هم علم داشته باشید هم صندلی رو ایجاد کنید؟ کدوم ذوق بیشتری رو بر می انگیزه؟

حق

aminjet;498712 نوشت:
چرا باید مانع اسناد خیرات و کمالات به ذات خود گردیم

ازین بابت که ادب ایجاد میکنه :

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است

ازین بابت که منبع خیر کی بود؟ خیر رو کی ایجاد کرد؟ معدن خیر کجاست؟ پس اگر خیری از ما ایجاد میشه عاریه هست یعنی ما رو راه به خیر نبود بلکه ما اون رو از حق تعالی یاد گرفتیم توانایی داد که اجرا کردیم و در آخر هم خیر به خودش برمیگرده

اما شر چون ذات حضرت حق از شر خالی بود پس اگر شری هست از نفس ما هست...

اویس;498654 نوشت:
[=georgia]
آنگاه که شما دست به قلم برده و کمال نهفته دورنی خود به نام خوشنویسی را در غالب کلمات زیبا بر روی کاغذ می نگارید شما احتیاجی به نویسندگی ندارید بلکه صرفا مشتاق دیدن کمال درونی خود در آئینه کلماتید.

با سلام و احترام
ممنونم از پاسخ شما استاد بزرگوار

با عرض شرمندگی، من بازم به صورت کامل قانع نشدم!

در مثال خوشنویسی : من اینطور در نظر میگیرم که خوشنویسی رو کسی به من نشون داده،و حالا من میخوام آموخته های خودمو به نمایش بذارم.
ببینم چی یاد گرفتم و تا مدارج بالاتر چقدر راه دارم تا طی کنم؟! مثلا استاد خوشنویسی بهم میگه اندازه ی "الف" سه نقطه هست.یا مثلا باید با درجه 63شروع کنم،یا حالتش صاف نباشه.
یا مثلا همین الف در نستعلیق یه اندازه ی خاصی داره و در شکسته و ... حالات دیگه ای هم داره.

پس من علم مطلق به خوشنویسی ندارم! و دارم یادگیری خودم رو میسنجم!یعنی همون نیاز!

یا مثلا من رفتم کلاس اول دبستان،اونجا الفبا رو بهم نشون دادن، و در مراحل بعدی کلمات و بعد جمله سازی و بعدا انشا نوشتن! حالا میخوام با ذوق و تواناییها و مهارتهای خودم،انشا بنویسم،و فرض کنیم انشای خوبی هم مینویسم و نمره بالایی میگیرم،جوری که خودمم از انشا و مهارت خودم خوشم میاد و میخوام به همه نشون بدم!پس باز هم نیاز حرف اول رو میزنه،چه به خاطر آموختنش و چه به خاطر نشون دادنش به دیگران.

بهترین مثالی که الان به ذهنم رسید اینه که یه شاعر رو در نظر بگیریم.شاعر هم همه تواناییها و مهارتهای خودشو در شعرش بروز میده،ولی همین شاعر هم اولا خود به خود آموزش ندیده،یعنی کسی بهش الفبا و کلمات رو آموخته،معانی کلمات رو بلده،طرز به کار بردنشون و ... . و علاوه بر بروز توانمندیهاش،میخواد به مرحله بالاتری برسه و پیشرفت کنه. میخواد شاعر حاذق تری بشه. میخواد کارهای بعدیش بهتر بشه.

خلاصه همه، حتی اگر از روی اشتیاق هم کاری رو انجام میدن،به خاطر نیازشون هست و کمال طلبی اونها.

ولی خدا که از کسی چیزی نیاموخته،او که خودش علم مطلقه! نمیخواد که جلوه گری کنه تا پیشرفت کنه! چون خودش کمال و جمال مطلق هست.همیشه همینطور بوده که هست و پیشرفتی نداشته و نداره،چون همه چیز رو به صورت کامل و مطلق داره.
پس چرا جلوه گری برای خودش؟ :Ghamgin::Gig:

اویس;498654 نوشت:
[=georgia]ناقلان اخبار روايت كرده‏اند كه داود پيغمبر عليه السّلام در بعضى مناجات مى‏ گفت:[=georgia]إلهي لم خلقت العالم و ما فيها؟ یعنی اى خداى من چرا خلق كردى عالم را و آنچه در آن است؟ حق تعالى خطاب كرد كه «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»؛ يعنى گنجى بودم پنهان دوست داشتم كه كمال عظمت من بدانند پس خلق را آفریدم تا شناخته گردم.

[=georgia]بله ،فرمودند گنج پنهانی بودم که دوست داشتم کمال عظمت من رو بدانند! اینکه برای نشون دادن به خلق هست که حرفی توش نیست. من فقط نمیتونم برای خودم هضم کنم که چرا برای خودش جلوه گری میکنه،وگرنه برای خلق که بدیهی هست.

[=georgia]

اویس;498654 نوشت:

اگر سؤال شود كه خداوند پيش از خلقت عالم و آدم به ذات و صفات وافعال خود بصير و آگاه بود، پس چرا دوباره خواست تا خود را به وسيله خلقت انسان مشاهده كند؟ پاسخ اين است كه ديدن دوگونه است :يكي آنكه چيزي ذات خود را در خود ببيند و ديگر آنكه خود را در چيزديگري مشاهده كند كه آن چيز مانند آينه باشد تا آن چيز را چنان كه هست نشان دهد. بنابراين، حق تعالي انسان را براي آن آفريد تا هر گاه بروي تجلي كند، ذات وصفات و افعال خود را به خود ببيند.

خب اگه فقط میخواسته ذات خودش رو در چیز دیگه ای ببینه ،چرا عین خودش رو خلق نکرد؟

ممنون از صبر و حوصله ای که به خرج میدید:Gol:

اویس;498683 نوشت:
[=Georgia]
پس از اين مرتبه، ذات حق تعالي براي خودش تجلي پيدا مي كند. و به اين ترتيب نخستين تعين ذاتي حق تحقق مي يابد. در اين مرتبه، ذات حق تعالي كمالات ذاتيه خود را به نحو اجمال و بساطت در خود مشاهده مي كند. اين مرتبه را عرفا «مرتبه احديت» نام نهاده اند. و کریمه «قل هو الله احد» اشاره به این مقام است . در اين مرتبه، صفات و كمالات حق تعالي از يكديگر تفکیک داده نمي شوند، يعني صفات گوناگون خداوند مانند علم و قدرت و حيات و سمع به نحو تفصيل مشاهده نمي شود، بلكه به نحو وحدت و بساطت جمعی مورد شهود قرار می گیرند، ذات خداوند كنز مخفي است يعني مخفي بودن حق تعالي به معناي آن است كه صفات و كمالاتش در اين زمينه به نحو اجمال است نه به تفصيل .

با سلام مجدد

جاهایی خوندم که میگن اولین خلقت،نور بوده .یا به عقل هم اشاره میکنند.

با توجه به مطالبی که فرمودید،یعنی باید بگیم،نور و یا عقل، در مرتبه احدیت بودند؟

با تشکر

[=Georgia]

aminjet;498712 نوشت:
پس نفس ناطقه انسانی که خود یکی از مظاهر حق است هیچ تفاوتی با جمادات که از دیگر مظاهر حقند ندارد؟ نفس ناطقه انسانی از مظاهر حق است ولی قادر است سایر مظاهر حق را درک کند. مگر این که این ادراک را هم از خودش ندانیم و بگوییم حق است که ادراک می کند و به نفس ناطقه انسانی نسبت داده می شود. بالاخره من برای این نرم افزار ادراک خود یک سخت افزار می خواهم.

نفس ناطقه انسانی کاملترین و جامعترین مظهر حق است که نه تنها از جمادات بلکه از همه اقسام موجودات دیگر نیز برتر و ستودنی تر است اما هر مظهری از جمله انسان هر آنچه از کمال در خود دارد از جانب رب العالمین دارد و هر موجودی که سرشتش با فقر و نداری در آمیخته است در همه کمالاتش از جمله ادراک نمودن محتاج و نیازمند به فیاض علی اطلاق یعنی حضرت رب الارباب است.

aminjet;498712 نوشت:
خوب استاد به بیراهه برویم ولی حرف گوش کن باشیم تا به راه برگردیم بهتر از این است که اصلا راه نرویم.

نهیبی که به شما گرامی زدم صرفا برای اندیشه بیشتر و شایسته تر بود که از وجود گوهرباری چون شما متوقع است و هرگز غرض این حقیر، توقف و ایستادگی شما سروران گرامی در این راه پرگردنه نبوده و نیست که ما هر چه داریم به برکت نگاه جستجو گرانه و همراهی اندیشمندانه شماست.

aminjet;498712 نوشت:
خوب بنابر این حتی اجازه دارم که بگویم بحول الله و قوته اعقل و ادرک؟؟؟ (البته بیخیال اشکالات صرفی و نحوی)

بله کاملا درست است بجا است که بگوییم بحول الله و قوته اقوم و اقعد و امشی و اعقل و ادرک و ابصر و اسمع و اتکلم و احس و اشم و اعشق و احب و انمی و افعل و هکذا...

aminjet;498712 نوشت:
دوم اینکه این بخشش را لطفا توضیح می فرمایید که چرا باید مانع اسناد خیرات و کمالات به ذات خود گردیم.
منظور این است که هرچه نقص و شر است را به خودمان نسبت دهیم و هرچه خیر کمال است به حق نسبت دهیم و به خود نسبت ندهیم؟

در اینجا بخششی صورت نگرفته است بلکه حقیقت آن است که هر چه خیر و کمال است از آن وجود محض است و وجود محض و بی قید و شرط همان وجود باری تعالی است و همه ما موجودات محدود و ناقصیم که هر چه از خیر و کمال داریم از آن وجود مطلق و بی نیاز حق متعال است همچنان که موج دریا هر چه از کمال دارد از آب دریا دارد و کمالش که همان آب است مستند به دریاست و نقص و نداریش که همان اندازه و حد خاص است مستند به وجود محدود خودش است. لطفا در این معانی عمیق اندیشه بیشتری بنمایید که ابواب بسیاری از حقایق برایتان گشوده خواهد شد انشاالله

[="Georgia"][="Blue"]

سـاغر;498797 نوشت:
با سلام و احترام
ممنونم از پاسخ شما استاد بزرگوار

با عرض شرمندگی، من بازم به صورت کامل قانع نشدم!

در مثال خوشنویسی : من اینطور در نظر میگیرم که خوشنویسی رو کسی به من نشون داده،و حالا من میخوام آموخته های خودمو به نمایش بذارم.
ببینم چی یاد گرفتم و تا مدارج بالاتر چقدر راه دارم تا طی کنم؟! مثلا استاد خوشنویسی بهم میگه اندازه ی "الف" سه نقطه هست.یا مثلا باید با درجه 63شروع کنم،یا حالتش صاف نباشه.
یا مثلا همین الف در نستعلیق یه اندازه ی خاصی داره و در شکسته و ... حالات دیگه ای هم داره.

پس من علم مطلق به خوشنویسی ندارم! و دارم یادگیری خودم رو میسنجم!یعنی همون نیاز!

یا مثلا من رفتم کلاس اول دبستان،اونجا الفبا رو بهم نشون دادن، و در مراحل بعدی کلمات و بعد جمله سازی و بعدا انشا نوشتن! حالا میخوام با ذوق و تواناییها و مهارتهای خودم،انشا بنویسم،و فرض کنیم انشای خوبی هم مینویسم و نمره بالایی میگیرم،جوری که خودمم از انشا و مهارت خودم خوشم میاد و میخوام به همه نشون بدم!پس باز هم نیاز حرف اول رو میزنه،چه به خاطر آموختنش و چه به خاطر نشون دادنش به دیگران.

بهترین مثالی که الان به ذهنم رسید اینه که یه شاعر رو در نظر بگیریم.شاعر هم همه تواناییها و مهارتهای خودشو در شعرش بروز میده،ولی همین شاعر هم اولا خود به خود آموزش ندیده،یعنی کسی بهش الفبا و کلمات رو آموخته،معانی کلمات رو بلده،طرز به کار بردنشون و ... . و علاوه بر بروز توانمندیهاش،میخواد به مرحله بالاتری برسه و پیشرفت کنه. میخواد شاعر حاذق تری بشه. میخواد کارهای بعدیش بهتر بشه.

خلاصه همه، حتی اگر از روی اشتیاق هم کاری رو انجام میدن،به خاطر نیازشون هست و کمال طلبی اونها.

ولی خدا که از کسی چیزی نیاموخته،او که خودش علم مطلقه! نمیخواد که جلوه گری کنه تا پیشرفت کنه! چون خودش کمال و جمال مطلق هست.همیشه همینطور بوده که هست و پیشرفتی نداشته و نداره،چون همه چیز رو به صورت کامل و مطلق داره.
پس چرا جلوه گری برای خودش؟


در مثالی که از خوشنویسی به عرض محضر رسید دو نکته قابل ذکر است:
اول این که مراد از اظهار کمال خوشنویس در غالب نگارش کلمات، فرد متعلمی که در آغاز راه است و درصدد تمرین کردن و نایل شدن به ملکه خوشنویسی است نمی باشد بلکه مراد آن استاد حاذقی است که به کاملترین درجات خوشنویسی نائل شده و با نگارش کلمات صرفا در صدد مشاهده کمال خود در بیرون است.
دوم اینکه متاسفانه گردنه ای که اکثر افراد در مسیر علمی دچار آن شده و غالبا در آن افتان و خیزان می شوند این است که سالکان گرامی می خواهند تمامی جوانب حقیقت و مطلب را از مثالهای ارائه شده دریابند در حالی که هر مثالی صرفا از یک جهت انسان را به حقیقت نزدیک می کند و توجه به تمامی ابعاد یک مثال نه تنها انسان را به حقیقت نزدیک نمی کند بلکه فرسنگها او را از حقیقت دور می دارد.
مثالی که از خوش نویسی ارائه شد صرفا برای تفهیم این یک نکته دقیق است که می توان انسان کاملی را در نظر گرفت که مشتاق مشاهده کمال خویش در بیرون از خود است این مثال فقط بیانگر همین نکته است و نه بیش از آن، لذا دیگر نباید در این مثال خدشه کرد و گفت که خوشنویس در اموزش خوشنویسی محتاج به دیگران است. البته که چنین است. خوشنویس و انشا نویس و شاعر مانند هر انسان و هر موجود دیگری فقیر بالذات است و طبیعی است که برای اندوختن کمالی محتاج به هزاران ابزار و وسیله است. همچنان که اشاره کردم غرض از بیان این مثال صرفا بیان این نکته بود که می توان موجود کاملی را در نظر گرفت که کاری را صرفا برای اشتیاق و مشاهده کمال خویش انجام می دهد و نه به جهت نیازی که بدان دارد. لطفا در دقایق گفتار اندیشه و تامل بیشتری بنمایید.

سـاغر;498797 نوشت:
بله ،فرمودند گنج پنهانی بودم که دوست داشتم کمال عظمت من رو بدانند! اینکه برای نشون دادن به خلق هست که حرفی توش نیست. من فقط نمیتونم برای خودم هضم کنم که چرا برای خودش جلوه گری میکنه،وگرنه برای خلق که بدیهی هست.

تمامی این ابهامات و اشکالات ناشی از عدم شناخت درست خلق و اسرار آفرینش است اجازه دهید در ادامه سلسله دروس معرفت نفس به تدریج این حقیقت بیشتر خود را برای ما بنمایاند.
[/]

با سلام خدمت استاد گرامی

درک از وجود خود بصورت حضوری گویی درکی بسیار عمیق است. بگونه ای که بسیار سخت است که من هرچقدر هم در خود تعمق کنم بپذیرم که من و همه ادراکاتم نمود است و بود نیست. انگار که بخواهم به این مطلب برسم که اصلا من نیستم.
من برایم قابل درک است که اشیا دیگر تجلی حق بر ادراک من باشند هرچند چگونگی ظهور حق لایتغیر بصورت خلایق متغیر را بعدها باید پرس و جو کنم ولی نه الان. ولی این که خودم و این درکی که از وجود خودم دارم را چگونه بپذیرم که تجلی حق است؟ و ثانیا تجلی حق بر کیست؟

من فکر میکنم این قسمت بحث خیلی سنگین شده است. درحقیقت من از اول تاپیک تا الان پیش آمده ام که به جواب همین سوال که مدتهاست برای من مطرح است برسم. امید است که در ادامه برایم آشکار شود.

با تشکر از زحمات شما.

سوال دیگری که برایم مطرح است این است که ظهور حق در حضرت واحدیت ظهور حضرت احدیت اوست در این مرتبه یا ظهور مستقیم خود ذات؟ یا مثلا ظهور حضرت رب مستقیماً ظهور ذات است یا نه ظهور یک مرتبه بالاتر از حضرت رب؟ نمیدانم سوالم رو درست مطرح کردم یا نه.

آیا الف ظهور می کند در ب و سپس ب ظهور می کند در ج و ج ظهور می کند در د و ....

یا
الف ظهور میکند در ب و سپس الف ظهور می کند در ج و سپس الف ظهور می کند در د و ....

با تشکر

سـاغر;498797 نوشت:

[=georgia]بله ،فرمودند گنج پنهانی بودم که دوست داشتم کمال عظمت من رو بدانند! اینکه برای نشون دادن به خلق هست که حرفی توش نیست. من فقط نمیتونم برای خودم هضم کنم که چرا برای خودش جلوه گری میکنه،وگرنه برای خلق که بدیهی هست.

خب اگه فقط میخواسته ذات خودش رو در چیز دیگه ای ببینه ،چرا عین خودش رو خلق نکرد؟

با سلام

نظر من این است که تجلی ذات بر ذات یک امر حضوری است. مثل این است که شما به علم حضوری از وجود خود خبر داری. فارغ از این که قوه باصره و سامعه و محرکه و غاذیه و .... داری. جدای از همه این قوای تفکیک شده اگر همه را در خود یکجا و به نحو بسیط ادراک کنی معنیش این میشود که فقط خودت بر خودت متجلی شده ای. تجلی ذات بر ذات را من اینگونه تصور میکنم.
تجلی ذات بر ذات از دیدگاه من یعنی خودآگاهی. میدانیم که آگاهی با خوداگاهی تفاوت دارد.
خوداگاهی خبر داشتن از وجود خود است. چیزی که هیچ رباط پیشرفته ای با تمام مکانیزم ادراکی پیشرفته قابل تصور ساخته دست بشر، هیچگاه نخواهد داشت. واین تفاوت نفس انسانی با یک رباط پیشرفته است. نظر من این است که در آن مرتبه نوعی خودآگاهی وجود دارد که ازلی و ابدیست. نه این که زمانی این تجلی ذات بر ذات قطع شود یا نبوده باشد و آغاز شده باشد.
به این ترتیب همانطور که شما در مرتبه تجلی نفس خود بر نفس خود نوعی علم حضوری به وجود خود داری و کسی را به آن مقام دسترسی نیست. حق نیز در مرتبه احدیت به نحو حضوری بر خود متجلی است و کسی را دسترسی به آن مقام نیست.

تا نظر استاد چه باشد.

aminjet;499032 نوشت:

به این ترتیب همانطور که شما در مرتبه تجلی نفس خود بر نفس خود نوعی علم حضوری به وجود خود داری و کسی را به آن مقام دسترسی نیست. حق نیز در مرتبه احدیت به نحو حضوری بر خود متجلی است و کسی را دسترسی به آن مقام نیست.

تا نظر استاد چه باشد.

سلام

ممنون از پاسختون

خب ما الان خلق ضعیف رو با خالق توانا،مقایسه میکنیم؟!! بگیم چون خلق نمیتونه،این کار رو بکنه پس خالق هم نمیتونه؟؟!!! اصلا وقتی نتوانستن و نشدن در صفات خدا وجود نداره، چطور میشه بگیم نمیشه! :Gig::Gig:

[="Georgia"][="Blue"]

aminjet;499015 نوشت:
با سلام خدمت استاد گرامی

درک از وجود خود بصورت حضوری گویی درکی بسیار عمیق است. بگونه ای که بسیار سخت است که من هرچقدر هم در خود تعمق کنم بپذیرم که من و همه ادراکاتم نمود است و بود نیست. انگار که بخواهم به این مطلب برسم که اصلا من نیستم.
من برایم قابل درک است که اشیا دیگر تجلی حق بر ادراک من باشند هرچند چگونگی ظهور حق لایتغیر بصورت خلایق متغیر را بعدها باید پرس و جو کنم ولی نه الان. ولی این که خودم و این درکی که از وجود خودم دارم را چگونه بپذیرم که تجلی حق است؟ و ثانیا تجلی حق بر کیست؟

من فکر میکنم این قسمت بحث خیلی سنگین شده است. درحقیقت من از اول تاپیک تا الان پیش آمده ام که به جواب همین سوال که مدتهاست برای من مطرح است برسم. امید است که در ادامه برایم آشکار شود.

با تشکر از زحمات شما.


با تشکر از مشارکت شما در مباحث
مطلبی را که شما در پی فهم و درک کامل آن هستید یعنی دریافتن معنای حقیقی توحید صمدی قرآنی از غامضترین و پیچیده ترین مسائل فلسفی و عرفانی است که نیل به غایت قصوای آن مباحث مقدماتی مختلفی را از جمله همین دروس معرفت نفس می طلبد اجازه دهید برای نیل بدان مقصود در مباحث معرفت نفس پیشتر رویم که هنوز بیان حقایق بسیاری در مورد نفس انسانی باقی مانده است که هر یک از آنها می تواند حقایق بسیاری را در ادراک حقایق و اسرار آفرینش برایمان مکشوف سازد.
[/]

[=Georgia]ضمن عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان و سروران گرامی
چندی پیش برخی از دوستان از جمله سرکار خانم نیاز در پست http://www.askdin.com/thread21314-70.html#post492882 ابهاماتی را در خصوص تجرد نفس مطرح فرمودند که برای ادامه بیان این سلسله دروس ناگزیر از حل و شفافیت این موضوع می باشم و چند پست آتی را با استعانت از کتاب مستطاب «گنجینه گوهر روان» تالیف استاد گرانقدر علامه حسن زاده آملی، به بیان ادله گوناگون تجرد نفس اختصاص می دهم. از دوستان عزیزم نیز تقاضامندم سوالات خویش را با محوریت همین مساله بیان فرمایند.

[=Georgia]مقدمه ای در بیان ادله تجرد نفس

مقدمتا در خصوص ادله تجرد نفس بیان این نکته ضروری است كه هر دليلی كه در آن سخن از اشباح و اشكال و صور خيالى در میان باشد، تجرّد برزخى(مثالی یا خیالی) نفس را اثبات مى ‏كند. اطلاق برزخی بر مرتبه مثالی(خیالی) نفس بدین خاطر است که صور خيالى نفس نه مانند صور مادّي خارجى‏اند، و نه مانند صور مجرد عقلى، برهنه کامل از اشباح و اشكالند بلکه برزخ و حدوسط میان خارجیت و معقولیت هستند كه از اين معنى تعبير به تجرّد برزخى نفس مى‏شود.
همچنین هر دليلی كه مفاد آن عارى بودن و برهنگی نفس از اشباح و اشكال و صور باشد، گویای تجرّد عقلانى(تجرد تامه) نفس ناطقه است.
و نیز هر دليل كه علاوه بر تجرّد عقلى نفس، عدم توقف آن را در حدّ معيّنى اثبات مى ‏كند، آن دليل دلالت بر فوق مقام تجرّد عقلى (مقام لایقفی) نفس ناطقه انسانى می کند.

[="Georgia"][="Blue"]اثبات تجرد نفس از طریق ادراک کلیات

یکی از راههای اثبات تجرد نفس از طریق ادراک کلیات از جانب نفس است.
حكماء گفتند: ادراك يا جزئى است و یا کلی.
ادراک جزئی به واسطه يكى از آلات جسمانى مانند چشم و گوش فراهم می شود و مراد از ادراك جزئى ادراك چيزى مشخص و موجود است كه در اطراف ما قرار دارد و ممكن است در بدن ما تأثير كند و ما از تأثير او به وجود آن توجه یابیم مانند آنكه دست كسى كه به بدن ما برسد، يا نور از جسم روشنى وارد چشم ما شود، و همچنين صوت و بوى و مزه به سبب تأثير در بدن ما را متوجّه خود كند تا از آن آگاه شويم.
اما در ادراك كلّى، چيزى در جايى قرار نگرفته و فعلا موجود در خارج نيست تا بدن ما از آن متأثر شود و او در بدن ما تأثير كند مانند ادراک نمودن نفس مفاهیمی کلی را چون مفهوم انسان كلى و ناطق كلّى و مثلّث كلّى و مرض كلّى و دشمنى يا دوستى كلّى، و ادراك اين امور به واسطه آلات بدن مانند چشم و گوش نيست زيرا كه آلات بدن صرفا از فرد موجود خارجى متأثر ميشوند نه از چيزى كه در خارج نيست و اينها معانى و معلوماتی مجرد و خالی از اجرام مادی هستند و علمی که بدانها تعلق گرفته نیز متعلّق مطابق آنها بوده و لاجرم آن نیز مجرّد است و بدین ترتیب نفس كه محلّ اين علم است نيز مجرّد خواهد بود.

[/]

[=Georgia]تقاضایی دوستانه و البته دلسوزانه

چندی پیش یکی از کاربران و فعالان محترم همین تاپیک در پیامی خصوصی اظهار ناراحتی نمودند که چرا برخی سوالات را در این تاپیک پاسخ نمی گویید و آنها را به آینده ارجاع می دهید.
پاسخشان را در همان پیام خصوصی دادم منتهی چون به نظر می رسد این سوال در ذهن دوستان گرامی دیگری نیز باشد پاسخ به گله مندی ایشان را با توضیحاتی ما زاد در همین جا خدمتتان تقدیم می نمایم.
همونطوری که قبلا نیز عرض کردم در اینده به تفصیل به همه این مطالبی که مورد سوالتان هست خواهیم رسید و شروع بحث جدید در این تاپیک بی ارتباط با سوال شما نیست منتهی باید مسایل بسیار دیگری در مورد معرفت نفس روشن شود که سوالاتی در مورد اسما و صفات الهی از جمله مرتبه احدیت و واحدیت پاسخ داده شود. از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد راه معرفت حق چگونه است؟ حضرت فرمود: معرفت نفس. «کیف‌الطریق الی معرفه الرب؟ فقال: معرفه النفس» (بحارالانوار، ج 67، ص 23))
و مگر نه این است که امام العارفین امیر المومنین فرمود: لاتجهل نفسک فان الجاهل بمعرفه نفسه جاهل بکل شی (شرح غررالحکم، ج 6، ص304)یعنی به نفس خویش جاهل مباش، زیرا کسی که به خود جاهل باشد به همه چیز جاهل است
دوستان گرامی! هرگز در گرفتن پاسخ سوالتان عجله مکنید؟! همیشه آنکه زود حقیقتی را اخذ می کند زود آن را نیز از دست خواهد داد. هنر آن است که دیر اما پخته بگیرید.
حق آن است که تمامی عمر ما وقف تحصیل مسائل اصیل گردد و تا مسائل ریشه ای که همان اصول معرفت نفس است حل نگردد اشکالات سایر رشته ها و مسائل همچنان باقی و برقرار خواهد بود...

سـاغر;499188 نوشت:
سلام

ممنون از پاسختون
خب ما الان خلق ضعیف رو با خالق توانا،مقایسه میکنیم؟!! بگیم چون خلق نمیتونه،این کار رو بکنه پس خالق هم نمیتونه؟؟!!! اصلا وقتی نتوانستن و نشدن در صفات خدا وجود نداره، چطور میشه بگیم نمیشه! :Gig::Gig:

با سلام

منظور من از کسی مخلوقات بود نه خود حق. شما فقط خود به علم حضوری به وجود خود دسترسی دارید. و من هم خود به نفس خود دسترسی دارم. ولی به نفس شما راهی ندارم. مقام احدیت حق هم به نظر من همین طور باشد و صرفا خود حق به آن دسترسی دارند. تجلی ذات بر ذات از دیدگاه من نوعی خودآگاهی است که خلایق به آن مقام دسترسی ندارند. نه اینکه خود حق هم دسترسی نداشته باشد.
سوال شما این بود که چرا حق باید بخواهد که بر خودش متجلی شود. من نظرم این بود که این تجلی دائمی بوده و از نوع خودآگاهی است شاید.

موفق باشید

aminjet;499554 نوشت:
با سلام

منظور من از کسی مخلوقات بود نه خود حق. شما فقط خود به علم حضوری به وجود خود دسترسی دارید. و من هم خود به نفس خود دسترسی دارم. ولی به نفس شما راهی ندارم. مقام احدیت حق هم به نظر من همین طور باشد و صرفا خود حق به آن دسترسی دارند. تجلی ذات بر ذات از دیدگاه من نوعی خودآگاهی است که خلایق به آن مقام دسترسی ندارند. نه اینکه خود حق هم دسترسی نداشته باشد.
سوال شما این بود که چرا حق باید بخواهد که بر خودش متجلی شود. من نظرم این بود که این تجلی دائمی بوده و از نوع خودآگاهی است شاید.

موفق باشید

سلام

فکر کنم بهترین کار اینه که فعلا صبر کنیم و مباحث استاد اویس رو دنبال کنیم.تا انشاالله پاسخ درست و قطعی رو دریافت کنیم...

با تشکر

[=Georgia]دلیل دوم برای تجرد نفس

بار دیگر لازم است از همه سروران گرامی فعالم در این تاپیک که در راه كسب معارف اصیل قرآنی ساعى و جدّى‏ و صاحب سعه صدرند صميمانه سپاسگزاری نمایم.
بسیار خرسندم از این كه جمعی تشنه و پژوهنده دانش و گوهر معرفت در این تاپیک گرد هم آمده اند تا به عرصه های شگفت انگیز و اسرار آمیز گره ناگشوده نفس ناطقه انسانی سیر و سیاحت علمی نمایند. آری خرسندم زيرا چندان كه نازا از نداشتن فرزند پژمان است دانا از نداشتن آن، دو صد چندان است.
حكيم ناصر خسرو در سعادتنامه نيكو فرموده است:
ببُر از جاهل ار چه خويش باشد
كه رنج وى ز راحت بيش باشد
مكن دل خوش به سود بيكرانش
كه صد سودش نَيَرزَد يك زيانش

امید آنکه اين پستها و حلقه‏ هاى كاوش و پژوهش در راه دانش هر روز بهتر از ديروز ما را به آرزوهای دست نیافتی معنوی مان فيروز ‏گرداند.
اما دلیل دوم برای اثبات تجرد نفس این است که بدن هر فردی به گذشتن روزگاران پیر و فرتوت و ناتوان مى‏ شود البته اين حالت شكستگى در پيرى ويژه انسان نيست بلکه همه جانوران و نیز همه رستنيها و شايد جمادات نیز به مرور زمان ناتوان مى‏شوند. در این میان انسان موجودی است كه اگر چه در پيرى سستى و ناتوانى به بدن او روى مى ‏آورد، و هر اندازه پيرتر مى ‏شود ناتوانتر و سستتر مى‏گردد؛ اما مى ‏بينيم كه انديشه او قويتر و قلمش وزين‏تر و حرفهايش سنگينتر مى‏ شود، و به مرور صاحب دورانديشي می شود به قول نظامى:
آنچه در آينه جوان بيند
پير در خِشت خام آن بيند

و یا مى ‏نگريم تفاوت انسانى كه در رشته ای فنّى كار آزموده است و آن كه در آن فنّ تازه كار است از كجا است تا به كجا.
نتيجه این كه حقيقتی مجرد از ماده به نام نفس ناطقه و روح و روان كه به مرور زمان جوانتر و نيرومندتر مى‏ گردد وجود دارد که غیر از اين بدن مادی است كه به گذشتن روزگار پير و فرتوت مى‏ گردد، زیرا اگر نفس نيز مانند بدن مادی از جهان طبيعت باشد، بايد در خواصّ مادّى که از جمله آنها پیری و ضعف و سستی در گذر روزگاران است با آن شریک باشد.

با عرض سلام حضور استاد محترم و سایر همراهان؛
استاد در رابطه با بحث تجرد نفس و عدم مادی بودن انسان مطالبی هنوز برایم حل نشده که در زیر به برخی اشاره میکنم:

اویس;268312 نوشت:
با کمی دقت معلوم مي‌شود كه قوه غاذيه در انسان و حیوان صاحب افعال سه‌گانه است؛ يكي آن كه ماده خاصی از غذا را كه بايد شبيه به عضو غذا گيرنده باشد بدست مي‌آورد، دوم اين كه آن ماده را به عضو غذا گیرنده مي‌چسباند و سوم اين كه آن ماده را شبيه عضو مي‌گرداند.
پس خلاصه اين شد كه غاذيه قوه‌ايست كه غذا را تغيير مي‌دهد و شبيه بدن خورنده غذا مي‌سازد تا جایگزین اجزاي تحليل رفته قرار گیرد.

اولا فرض میکنیم مطالب بالا از نظر علمی صحیح است.

این قوه بخشی از نفس و روح ما محسوب میشود. درست است؟
خوب اگر ما در آزمایشگاه یک سلول از بدن انسانی را جدا کنیم و کشت دهیم؛ فرض کنید ظرفی آماده کردیم که حاوی صدها سلول مثلا پوست انسان است. خوب محیط کشت حاوی مواد غذایی است برای رشد و بقای این سلول ها.

حال آیا این محیط کشت ما که محتوی سلولهای پوست شخص است و روز به روز تکثیر پیدا میکند هم روح دارد؟ اگر خیر پس چطور بدون قوه غاذیه میتواند تغذیه کند؟

ببخشید در مورد برخی دیگر از قوای نفسانی هم سوالاتی دارم.
الان مطرح کنم یا ممکن است بحث منحرف شود؟

با تشکر از جناب اویس:Gol:

استاد گرامی سلام
بنده نیز از این مباحث استفاده می برم و از شما سپاسگذارم.
در مورد براهینی که می آورید قبلا در تاپیک زیر از این پست :
http://www.askdin.com/thread33507-6.html#post436645
بحث هایی صورت گرفته و دوست عزیزمان جناب محی الدین نقدهایی را به آن وارد کرده اند. مثلا در مورد این برهان زیر :

اویس;499597 نوشت:
اما دلیل دوم برای اثبات تجرد نفس این است که بدن هر فردی به گذشتن روزگاران پیر و فرتوت و ناتوان مى‏شود البته اين حالت شكستگى در پيرى ويژه انسان نيست بلکه همه جانوران و نیز همه رستنيها و شايد جمادات نیز به مرور زمان ناتوان مى‏شوند. در این میان انسان موجودی است كه اگر چه در پيرى سستى و ناتوانى به بدن او روى مى‏آورد، و هر اندازه پيرتر مى‏شود ناتوانتر و سستتر مى‏گردد؛ اما مى‏بينيم كه انديشه او قويتر و قلمش وزين‏تر و حرفهايش سنگينتر مى‏شود، و به مرور صاحب دورانديشي می شود به قول نظامى:
آنچه در آينه جوان بيند
پير در خِشت خام آن بيند
و یا مى‏نگريم تفاوت انسانى كه در رشته ای فنّى كار آزموده است و آن كه در آن فنّ تازه كار است از كجا است تا به كجا.
نتيجه این كه حقيقتی مجرد از ماده به نام نفس ناطقه و روح و روان كه به مرور زمان جوانتر و نيرومندتر مى‏گردد وجود دارد که غیر از اين بدن مادی است كه به گذشتن روزگار پير و فرتوت مى‏گردد، زیرا اگر نفس نيز مانند بدن مادی از جهان طبيعت باشد، بايد در خواصّ مادّى که از جمله آنها پیری و ضعف و سستی در گذر روزگاران است با آن شریک باشد.

نقد زیر آورده شده است :
محی الدین;436670 نوشت:
قوت نیروی عقلی با قوت جسمانی تقریبا همراه است اگر بگوییم چنین نیست میتوان این را برای مغز که مرکز تفکر دانسته میشود مطرح کرد ضمن اینکه عقل و اندیشه اغلب افراد در اواخر عمر رو به زوال می نهد که خلاف برهان است

و من الله توفیق

اویس;499236 نوشت:
ادراک جزئی به واسطه يكى از آلات جسمانى مانند چشم و گوش فراهم می شود و مراد از ادراك جزئى ادراك چيزى مشخص و موجود است كه در اطراف ما قرار دارد و ممكن است در بدن ما تأثير كند و ما از تأثير او به وجود آن توجه یابیم مانند آنكه دست كسى كه به بدن ما برسد، يا نور از جسم روشنى وارد چشم ما شود، و همچنين صوت و بوى و مزه به سبب تأثير در بدن ما را متوجّه خود كند تا از آن آگاه شويم.
اما در ادراك كلّى، چيزى در جايى قرار نگرفته و فعلا موجود در خارج نيست تا بدن ما از آن متأثر شود و او در بدن ما تأثير كند مانند ادراک نمودن نفس مفاهیمی کلی را چون مفهوم انسان كلى و ناطق كلّى و مثلّث كلّى و مرض كلّى و دشمنى يا دوستى كلّى، و ادراك اين امور به واسطه آلات بدن مانند چشم و گوش نيست زيرا كه آلات بدن صرفا از فرد موجود خارجى متأثر ميشوند نه از چيزى كه در خارج نيست و اينها معانى و معلوماتی مجرد و خالی از اجرام مادی هستند و علمی که بدانها تعلق گرفته نیز متعلّق مطابق آنها بوده و لاجرم آن نیز مجرّد است و بدین ترتیب نفس كه محلّ اين علم است نيز مجرّد خواهد بود.

همچنین این برهان در اینجا :
http://www.askdin.com/thread33507-7.html#post436675
و پاسخ محی الدین :
محی الدین;436675 نوشت:
میتوان پاسخ داد ادراک کلی با حذف ویژگیها و خصوصیات شخصی برای داشتن یک تصور واحد از افرادی است که در جهاتی شباهت دارند مثلا همه انسانها در داشتن بعد جسمانی ( حیوان ) و داشتن قدرت تفکر ( ناطق ) مشترکند خوب داشتن چنین تصوری از یک موجود نیازمند داشتن بعد مجرد غیر مادی نیست همانطور که میتوان برای یک رایانه یک شی را با ویژگیبهای کلی یا جزئی تعریف کرد

و من الله توفیق

Niyaz;499752 نوشت:
اولا فرض میکنیم مطالب بالا از نظر علمی صحیح است.

این قوه بخشی از نفس و روح ما محسوب میشود. درست است؟
خوب اگر ما در آزمایشگاه یک سلول از بدن انسانی را جدا کنیم و کشت دهیم؛ فرض کنید ظرفی آماده کردیم که حاوی صدها سلول مثلا پوست انسان است. خوب محیط کشت حاوی مواد غذایی است برای رشد و بقای این سلول ها.

حال آیا این محیط کشت ما که محتوی سلولهای پوست شخص است و روز به روز تکثیر پیدا میکند هم روح دارد؟ اگر خیر پس چطور بدون قوه غاذیه میتواند تغذیه کند؟

با سلام
ما با تامل در نفس خود میبینیم که قوایی هست که لاجرم برآورد کننده این نیازهاست. برای پی بدن به وجود این قوا به خارج کاری نداشتیم. فرض اصلی از اینجا آغاز می شود: که آیا اصلا من هستم؟؟!! بعد با یک جواب مقدماتی همراه است: که آری من دارم می اندیشم، پس هستم. حال هنوز در این باب نوبت به این سوال هنوز نرسیده است که پرسیم: آیا جهان خارج هم هست؟ فعلا داریم به خودشناسی می پردازیم. و به عمق وجود خود می پردازیم که من که هستم؟؟

من فکر کنم بین جان و روح و نفس ناطقه انسانی تفاوت است. این که یک سلول زنده است به این معنا نیست که دارای نفس است که بحث قوای نفس برایش مطرح باشد. اگر هم مطرح باشد باید خود آن سلول خبر داشته باشد نه ما. و ما را به نحو ادراک او از هستی راهی نیست. و این که آن سلول چگونه به عبادت حق مشغول است.
به هر حال بررسی قوای حیوانی یک سلول موضوع بحث ما نیست و این که او از برخی قوای انسانی برخوردار اس یا نیست، تایید یا ردی بر وجود این قوا در نفس انسانی نمی باشد. به نظر من.

موفق باشید

aminjet;499015 نوشت:
ولی این که خودم و این درکی که از وجود خودم دارم را چگونه بپذیرم که تجلی حق است؟

علم نفس به خودی خود از آنجا عمیق هست و البته صد چندان پیچیده هست که بین درک کننده و درک شونده حائلی و فاصله ای وجود نداره ....

و از همین باب هم هست که علم به دیگر اشیا راحت هست از آنجا که فاصله ای بین درک کننده و درک شونده وجود داره ...

اما ان الله یحول بین المر و قلبه گفتیم که ادراک رو قلب انجام میده و این آیه میگه خدا اون بین هست بین خود شخص و قلب شخص
تجلی حق همین هست که اگر این درک اتفاق بیفته یعنی درک کننده درک شونده رو بفهمه و هر دو یه چیز باشند بدون فاصله این فهمیدن توسط اون الله تبارک و تعالی هست که اون وسط هست...

خیلی ذوقی هست:Gol:

aminjet;500002 نوشت:
ما با تامل در نفس خود میبینیم که قوایی هست که لاجرم برآورد کننده این نیازهاست. برای پی بدن به وجود این قوا به خارج کاری نداشتیم. فرض اصلی از اینجا آغاز می شود: که آیا اصلا من هستم؟؟!! بعد با یک جواب مقدماتی همراه است: که آری من دارم می اندیشم، پس هستم. حال هنوز در این باب نوبت به این سوال هنوز نرسیده است که پرسیم: آیا جهان خارج هم هست؟ فعلا داریم به خودشناسی می پردازیم. و به عمق وجود خود می پردازیم که من که هستم؟؟

من فکر کنم بین جان و روح و نفس ناطقه انسانی تفاوت است. این که یک سلول زنده است به این معنا نیست که دارای نفس است که بحث قوای نفس برایش مطرح باشد. اگر هم مطرح باشد باید خود آن سلول خبر داشته باشد نه ما. و ما را به نحو ادراک او از هستی راهی نیست. و این که آن سلول چگونه به عبادت حق مشغول است.
به هر حال بررسی قوای حیوانی یک سلول موضوع بحث ما نیست و این که او از برخی قوای انسانی برخوردار اس یا نیست، تایید یا ردی بر وجود این قوا در نفس انسانی نمی باشد. به نظر من.


با سلام خدمت دوست گرامی.
چرا خودآگاهی انسان ناشی از وجود روح با همان خصوصیاتی است که در دین آمده؟ چه ربطی به اینها وجود دارد؟
و من الله توفیق

aminjet;500002 نوشت:
این که یک سلول زنده است به این معنا نیست که دارای نفس است که بحث قوای نفس برایش مطرح باشد. اگر هم مطرح باشد باید خود آن سلول خبر داشته باشد نه ما. و ما را به نحو ادراک او از هستی راهی نیست. و این که آن سلول چگونه به عبادت حق مشغول است.
به هر حال بررسی قوای حیوانی یک سلول موضوع بحث ما نیست و این که او از برخی قوای انسانی برخوردار اس یا نیست، تایید یا ردی بر وجود این قوا در نفس انسانی نمی باشد. به نظر من.

ببینید بحث سر این است که اعضای بدن میتوانند بدون وجود چیزی به نام نفس و روح به فعالیت خود ادامه دهند یا خیر. علم امروزی در غرب این را اثبات کرده که میتوانند . مثلا اگر دست شخصی را قطع کنیم و اعصاب آن را به دستگاه هوشمندی متصل کنیم خواهیم دید که با آسیب رساندن یا لمس کردن دست پالسهایی در دستگاه ثبت میشود....درست است؟ یعنی بدون وجود قوه لامسه که گفتیم دست قادر به فعالیت است. به این ترتیب میتوان وجود قوه لامسه را رد نمود.

در مورد قوه بینایی مثلا ممکن است چند سال دیگر چشم افراد را پیوند بزنند به ربات ها!! در آن صورت وجود قوه بینایی هم رد خواهد شد.

یا مثلا در مورد پیوند اعضا ، شخصی بعد از مرگ مغزی اعضایش را اهدا میکنند. خوب فرد دیگر روح ندارد اما قلبش در فریزر هنوز کار میکند و سلولهایش زنده هستند! کلیه اش را اگر در آزمایشگاه خون واردش بکنیم میتواند خون را تصفیه کند. مثل یک دستگاه!!

Niyaz;500208 نوشت:
بینید بحث سر این است که اعضای بدن میتوانند بدون وجود چیزی به نام نفس و روح به فعالیت خود ادامه دهند یا خیر. علم امروزی در غرب این را اثبات کرده که میتوانند . مثلا اگر دست شخصی را قطع کنیم و اعصاب آن را به دستگاه هوشمندی متصل کنیم خواهیم دید که با آسیب رساندن یا لمس کردن دست پالسهایی در دستگاه ثبت میشود....درست است؟ یعنی بدون وجود قوه لامسه که گفتیم دست قادر به فعالیت است. به این ترتیب میتوان وجود قوه لامسه را رد نمود.
در مورد قوه بینایی مثلا ممکن است چند سال دیگر چشم افراد را پیوند بزنند به ربات ها!! در آن صورت وجود قوه بینایی هم رد خواهد شد.
یا مثلا در مورد پیوند اعضا ، شخصی بعد از مرگ مغزی اعضایش را اهدا میکنند. خوب فرد دیگر روح ندارد اما قلبش در فریزر هنوز کار میکند و سلولهایش زنده هستند! کلیه اش را اگر در آزمایشگاه خون واردش بکنیم میتواند خون را تصفیه کند. مثل یک دستگاه!!

با سلام
قوه لامسه در پوست نیست. و قوه باصره نیز در چشم نیست. حتی علوم تجربی نیز اینها را کار مغز میداند نه کار این اعضا. چشم صرفاً واسطه ارسال یک سری پالس از شبکیه به مغز است. خفاشها بوسیله گوششان در تاریکی مطلق میبینند. در واقع صداهای منعکس شده از اشیا پس از شنیده شدن در ادارک آن ها بصورت تصاویر مجسم شده و مانند بینایی عمل میکند.
پس اینکه شما یک دست انسان را تحریک کنی و پاسخ موضعی بدهد به معنای لامسه نیست.
درباره سوال شما من فکر میکنم زنده بودن غیر از واجد نفس بودن است.

عرض سلام مجدد

aminjet;500503 نوشت:
قوه لامسه در پوست نیست.

اویس;278461 نوشت:
حیوان بايد قوه ای داشته باشد که کیفیات فاسد و نامطلوب را ادراك نماید و آن ادراك، بواسطه قوه لامسه صورت مي‌گيرد و این قوه در همة اعضا انتشار يافته و حكمت الهي بر آن است كه هيچ حيواني از آن خالي نباشد.

اویس;278462 نوشت:
خوب است بدانید در میان اعضا و جوارح انسان وحیوان، اعضايي هستند كه به حكمت الهي قوه لامسه در آنها وجود ندارد و آن اعضاء عبارتند از: كليه، كبد، طحال، شُش و استخوانها.

aminjet;500503 نوشت:
حتی علوم تجربی نیز اینها را کار مغز میداند نه کار این اعضا.
ببخشید متوجه منظورتان نشدم؟ کدام ها را کار مغز می دانند؟
ببینید اعصاب در تمامی ارگانها هستند و درکشان فقط توسط مغز صورت میگیرد.

بحث را مختصرا بازگو میکنم : اینطور که من از مطالب استاد برداشت کردم نفس ما قوای مختلفی از جمله نباتی و حیوانی و ... دارد که هر کدام از این قوا آلاتی در بدن دارند تا به وسیله آن به اعمال خود بپردازند. مثلا قوه لامسه آلتش اعصاب بدن است و به کمک آن است که حس لمس اتفاق می افتد. اصلا با مغز و حس مشترک کاری نداریم فعلا! من میگویم ما میتوانیم بدون وجود قوه لامسه هم حس لمس را درک کنیم. بدون وجود قوه غاذیه هم سلولها میتوانند تغذیه کنند. بدون وجود قوه بینایی هم چشم توانایی دیدن را دارد. خود آلت منظورم هست. شخصی که مغزش آسیب دیده ، همچنان اعضایش توانایی درک لامسه و یا درد را دارند اما چون آن قسمت از مغز فرد آسیب دیده دیگر شخص نمیتواند درد یا لمس را حس کند و نمیتوانیم بگوییم این مغز است که لمس را دریافت میکند یا به جای چشم، مغز است که محیط را میبیند!