درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام علیکم

مشتکرم

بزرگوار ملاصدرا نگفته روح زاییده جسم است.

و اما بعد، این گدا کی گفت که خود به تنهایی به چیزی رسیده ؟ شرح حال من عجیب است طی دوازده سال در سرزمین های مختلف و فرق مختلف که نگویم بهتر است و به فیض الهی به معشوق منتهی شد به قرآن کریم ما گدایان درگاه اوییم زخود چه داریم ؟ هر چه هست اوست و غیر او هیچ نیست حتی نیست هم نیست رحمت او نبود هنوز در عدم بودیم و لباس خلفت به ما پوشانده نمیشد گر فیض او نباشد راه به درگاه او نمی بریم گر مدد او نباشد ذره ای توان مقابله در برابر نفس خبیث را نداریم معشوق را شاکرم که راه آزادی از زندان ذهن را به من نشان داد. بهتر میدانم سکوت کنم تا برداشتی عجیب تر درباره این گدا نشده. خدا نگهدار.

سلام علیکم

مشتکرم

بزرگوار ملاصدرا نگفته روح زاییده جسم است.

و اما بعد، این گدا کی گفت که خود به تنهایی به چیزی رسیده ؟ شرح حال من عجیب است طی دوازده سال در سرزمین های مختلف و فرق مختلف که نگویم بهتر است و به فیض الهی به معشوق منتهی شد به قرآن کریم ما گدایان درگاه اوییم زخود چه داریم ؟ هر چه هست اوست و غیر او هیچ نیست حتی نیست هم نیست رحمت او نبود هنوز در عدم بودیم و لباس خلفت به ما پوشانده نمیشد گر فیض او نباشد راه به درگاه او نمی بریم گر مدد او نباشد ذره ای توان مقابله در برابر نفس خبیث را نداریم معشوق را شاکرم که راه آزادی از زندان ذهن را به من نشان داد. بهتر میدانم سکوت کنم تا برداشتی عجیب تر درباره این گدا نشده. خدا نگهدار.

[=Georgia]

Niyaz;539177 نوشت:
ببخشید فکر کنم من مطالب بالا را اشتباه متوجه میشوم!!

به نظر من به راحتی میتوان نظریه جناب ملاصدرا را رد کرد.
در آیه مبارکه: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ (پس وقتی که [اندام] او را کامل کردم و از روح خود در آن دمیدم، سجده کنان برای او [به خاک] بیفتید.)

چرا نفس استعدادی است که با حرکت جوهری جسم به فعلیت برسد؟ مگر آن روحی که خداوند بر جسم انسان دمید "وجود" نبود؟

میشود کمی به عقب تر برویم و از آن لحظه که خداوند تصمیم به خلقت انسان گرفت برایمان توضیح دهید چه بر سر روح و جسم آمد؟ نفس ما همان روحی است که خداوند دمیده؟

با عرض سلام خدمت سرکار خانم نیاز
در خصوص سوالتان چند نکته قابل طرح است:
اول اینکه وقتی می گوییم نفس در ابتدای امر، استعدادی است که درون جسم نهفته شده است مرادمان این نیست که نفس معدوم مطلق است که فرمودید «مگر آن روحی که خداوند بر جسم انسان دمید "وجود" نبود؟» ما وقتی می گوییم نفس در آغاز کار استعدادی در درون نطفه است نمی خواهیم به طور کلی موجودیت آن را نفی کنیم بلکه می گوییم موجودیت آن در حد یک استعداد است و استعداد نیز امری عدمی نیست بلکه امری وجودی است شما نمی توانید هسته ای را که حامل استعداد درخت شدن است با یک تکه سنگی که فاقد این استعداد است یکی بدانید زیرا اگر همین استعداد موجود نبود نباید هیچ فرقی بین هسته خرما با یک تکه سنگ می بود.
دوم اینکه دمیدن روح بر جسم انسان لزوما به این معنا نیست که خداوند از خارج جسم شیئی به نام روح را به بدن افاضه کرده است بلکه این دمیدن روح به معنای آمادگی دادن کامل یک جسم نباتی برای زایش روحی حیوانی یا انسانی نیز می تواند باشد که این همان حرکت جوهری است. حرکت جوهری حرکتی است که که در ذات و جوهره اشیاء روی می‌دهد و در جنین همین حرکت جوهری است که منجر به تکون نفس می شود یعنی استعداد نفس شدن که در نطفه موجود است به یمن حرکت جوهری بدان جا می رسد که به فعلیت وی می انجامد چنانچه خداوند در قران کریم نیز به این معنا اشاره فرموده است.
جناب ملاصدرا در فصل پنجم رساله حدوث خود می فرماید: «اما قولك فيما سبق أن هذا احداث مذهب لم يقل به احد من الحكماء فهو كذب و ظلم فان اول حكيم قال به في كتابه هو الله سبحانه و اصدق الحكماء»
يعني سخن تو كه تجدد در جواهر مذهب جديدي است كه تاكنون كسي از حكما قايل به آن نبوده، ستمكاري و دروغگويي است؛ زيرا خداوند نخستين حكيمي است كه در كتاب آسماني به آن تصريح كرده و او راستگوترين حكماست.
سپس ملاصدرا آيات چندي از كتاب‏الله را كه صراحت در حركت جوهري دارند بيان مي‏كند كه بعضي از آنها را اينجا ذكر مي‏كند.
از جمله آیاتی که اشاره به جسمانیه الحدوث بودن نفس و حرکت جوهری در ماده دارد این آیه شریفه است:
«و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین»(.» (مؤمنون آیات 12 تا 14)
یعنی و همانا انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم. سپس او را به صورت نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را لخته خونی کردیم و لخته خون را به پاره گوشتی مبدل نمودیم، پس آن را استخوان ها کردیم، آن گاه به استخوان ها گوشتی پوشاندیم، سپس آن را آفرینشی دیگر دادیم (و در آن روح دمیدیم). پس پرخیر و پاینده است خدایی که بهترین آفرینندگان است.
در این آیات سیر ترقی و تکامل انسان را از مراحل اولیه به نحو تغییر و تبدیل بیان می کند، که ما اول انسان را از شیره خاک و گل خلق کردیم و پس از آن، آن جوهره را در محل مستقری که رحم مادر است به صورت نطفه قرار دادیم و پس از آن همان نطفه را علقه کردیم و علقه را مضغه آفریدیم. اولا می فرماید که مبدأ اولیه انسان از جوهر گل است و ثانیا مراتب تغییر و تبدیل تکاملی آن را بیان می فرماید که: نطفه صورت خود را از دست داد و همان علقه شد و علقه صورت خود را از دست داد و همان مضغه شد و مضغه صورت خود را از دست داد و استخوان شد و ثالثا نوبت که به دمیدن روح می رسد می فرماید: «ثم انشاناه» پس از آن ما همان استخوان پوشیده شده به گوشت را خلق دیگری کردیم یعنی به تجرد نفسانی در آوردیم و موجود زنده و شاعر و عالمی در آوردیم که صاحب نفس ناطقه شد.
ملای رومی با استفاده از همین ایات و با اشاره به حرکت جوهری و جسمانیه الحدوث بودن نفس گفته است:
از جمادی مردم و نامی شدم *** وز نما مردم بحیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
جمله دیگر بمیرم از بشر *** تا بر آرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو *** کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم *** آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گویدم کسانا الیه راجعون

[="Georgia"][="Blue"]

Niyaz;539177 نوشت:
یک نحو دیگری هم میتوان به نظریه بالا ایراد وارد کرد: کودکانی که از دنیا میروند با توجه به این نظریه دیگر نفس ندارند چون نفس فرصتی نداشته رشد و تکامل بیابد و موجود شود!!

در مورد کودکان مذکور نیز باید بگویم اگر جنینی در رحم مادر قبل از 4 ماه و 10 روز از زمان تکونش در رحم مادر بمیرد اطلاق مردن بر این جنین مجاز گویی است چرا که اصلا روحی در بدن وی دمیده نشده تا اطلاق مردن بر آن صحیح باشد لذا اگر جنینی تا قبل از زمان تکون روحش ضایع شود و استعداد نفس دار شدن وی از بین رود جسمی خواهد بود مانند بسیاری از اجسام دیگر که فاقد فعلیت نفس می باشند و تکامل نفسانی برای آنها متصور نخواهد بود. و اگر جنینی بعد از زمان مذکور از دنیا برود معنایش آن است که دارای روح و نفس مجردی شده که اگر چه در دنیا راهی برای تکامل و فعلیت کامل نیافته است اما پس از مرگ در غالب تکامل برزخی در مسیر فعلیت بخشی به استعدادهای نهفته خویش قرار خواهد گرفت.
[/]

erfan_alavi;540627 نوشت:
البته قوه محضی که شما منظورتونه عقلیه نه خارجی ولی بحث بر سر خارجه...

فک کنم خلط در تفهیم باشه،اونچه در خارجه که عدم نیس نفس یه موجود خارجیه منتها این موجود از جهت نداشتن کمالات عالی خلا وجودی داره ینی عدمیه و از جهت داشتن کمالات فعلی فعلیت داره به عبارتی مخلوط به عدم و کمال این یه مطلب..


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خدمت شما بزرگوار گرامی .
1- اگر در خارج تحقق یافته باشد که دیگر قوه نیست چون به فعلیت رسیده است. چون این که حضرتعالی قوه را به عقلی و خارجی تقسیم کرده اید را درست متوجه نمیشوم ...
2- اینکه نوشته اید : « اونچه در خارجه که عدم نیس نفس یه موجود خارجیه » مسئله این است که شما بزرگوار در این جمله نفس را بعد از حدوث بیان فرموده اید که به فعلیت رسیده است قبل از از حدوث چیه آیا یک موجود خارجیه است ؟ اگر خارجیه باشد که به فغلیت رسیده است و قوه نیست چون قوه یعنی چیزی که وجود ندارد منتهی می تواند وجود پیدا کند. و خلط مبحث در همین نکته است. موضوع این است که قبل از حدوث جسمانیه قوه محض و در نتیجه عدم است منتها عدم جهت دار .
3- نفس بعد از حدوث مراحل کمال را طی میکند که در آن حالت است که تمام شئونات بدن را تحت کنترل خود دارد و بوسیله آنها می تواند درجات کمال را بپیماید.
دعای خیر شما گره گشای من است پس دریغ نفرمائید

erfan_alavi;540627 نوشت:
اخر اینکه حرکت جوهری ارتباطی به ماده نداره چون نفسم یه جوهره که حرکت داره ینی ارتقا مراتب کمالی....

------------------------------------


بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام مجدد
راستش می خواستم بپرسم آیا مطمئن هستید که نفس حرکت جوهری دارد /؟؟؟ آیا در آثار قدما و بزرگان هم بیان شده است؟؟
چون اگر چنین باشد که نفس در جوهر دارای حرکت باشد پس هر از گاه چیز دیگری می شود یعنی این نفس اکنون شخص آن نفس قبلی نیست. و نیز مهم تر آنکه اگر چنین باشد چه نیازی به ماده دارد؟؟؟
و دیگر آن که آیا ارتقا مراتب کمالی که فرموده اید مربوط به حرکت در جوهر نفس است؟؟؟ چون در ارتقا مرتبه و کمال نفس، وجود شدت می یابد ، در حالی که حرکت در جوهر ، جوهر وجود عوض می شود .

خدا نگهدار و حافظ شما

hosain;540744 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خدمت شما بزرگوار گرامی .
1- اگر در خارج تحقق یافته باشد که دیگر قوه نیست چون به فعلیت رسیده است. چون این که حضرتعالی قوه را به عقلی و خارجی تقسیم کرده اید را درست متوجه نمیشوم ...
2- اینکه نوشته اید : « اونچه در خارجه که عدم نیس نفس یه موجود خارجیه » مسئله این است که شما بزرگوار در این جمله نفس را بعد از حدوث بیان فرموده اید که به فعلیت رسیده است قبل از از حدوث چیه آیا یک موجود خارجیه است ؟ اگر خارجیه باشد که به فغلیت رسیده است و قوه نیست چون قوه یعنی چیزی که وجود ندارد منتهی می تواند وجود پیدا کند. و خلط مبحث در همین نکته است. موضوع این است که قبل از حدوث جسمانیه قوه محض و در نتیجه عدم است منتها عدم جهت دار .
3- نفس بعد از حدوث مراحل کمال را طی میکند که در آن حالت است که تمام شئونات بدن را تحت کنترل خود دارد و بوسیله آنها می تواند درجات کمال را بپیماید.
دعای خیر شما گره گشای من است پس دریغ نفرمائید

سلام دوس گرامی.

ببینید قوه و فعل و نمیدونم علیت و معلولیت اینا که در خارج مابه ازای خارجی ندارن،اینها معقولات ثانیه فلسفی هستند ینی حاصل کند و کاش ذهن از معقولات کلی و ماهوی که در خارج موجودند به عبارتی منشا انتزاع اینها در خارج هست ولی خودشون مستقیما در خارج موجود نیستند اینها حاصل کار ذهنه مثب علیت ما چیزی به نام علیت در بیرون نداریم ذهن اینو کشف میکنه بعد ورود معقولات اولی بر اساس اون ذاتی که تکوین درش گذاشته...

پس ما قوه در خارج نداریم اونچه در خارجه چیزی جز وجود نیس منتها این وجود مراتب کسب کرده که در مرتبه ماده شده این چیزی که دیده میشه ینی ذاتی که عین حرکته ،نتیجتا جسم مادی مخلوطی از نداری و دارایی هسش نسبت به اون چیزی که نداره وبعدا کسب میکنه میشه قوه نسبت به اون چیزی که داره فعلیت داره پس جسم مادی هم حائز فعله هم حائز قوه چون استعداد شدن رو داره...نفس ادمی نیز چونینه ببینید طبق احادیث نفس و روح قبل اجسام افریده شده اند واین ضرری به مطلب نمیزنه چون انچه در پایین است حقیقت و ملکوتش در بالاس،و البته نحوه تعلقی به ماده گرفته....نفس ادمی قبل از تعین و نزولش از مرتبه خاص خودش مجرد بوده ولی مجردی که راهی واسه کمال جز در عالم کثرت نداشته مانند جهاتی از قبیل رفتارو کردار و اوصاف مختلف نتیجتا این جهات کثرت رو فقط میتونسته در سیر نزول به عالم کثرات جمع کنه ،در مرتبه قبل از نزول تعین نداشته نفس، ینی اسم ورسمی نداشته این اسم ورسم رو از وقتی که شروع کرده به نزول به دست اورده تا بشه نطفه و بعدش مضغمه و الی اخر تا نفص ناطقه....خلاصه نفس قبل از نزولش در مرتبه عقل موجود بوده ولی تعین نداشته ینی موجود به یک وجود بوده و بعد از تعلقش به ماده مربوطه از مرتبه غیر تعین نزول کرده تعین پیدا میکند....

در انتها اینکه عدم اصلا چیزی نیس تا متعلقی هم داشته باشه به عبارتی عدم که نمیتونه متعلق جسم که وجودی خارجیه قرار بگیره،خلاصه روح نزول یافته در مراتب مختلف از نطفه مثلا تا جنین سیر کسب کمال رو ادامه میده تا در مرتبه خلق اخر که این روح به مرتهب نفس ناطقه صعود میکنه....به عبارتی حرکت جوهری ماده باعث این تکاملات میشه واسه این نفس در حال تحول..

-------------------------

سلام.
جوهر ینی چی ینی چیزی که در وجود جز خودش به چیز احتیاج نداشته باشه،پس نفس یه جوهره ولی گفتم حرکت جوهری در نفس جمعیه نه انفکاکی که در ماده هست،بعد از مرگم این نفس تکامل داره اینجوری نیس که قرار پیدا کنه،نفس مانند جسم نیس که برای رسیدن به مرتبه بعد مرتبه قبل عدم بشه،....
در تکامل وجود شدت میابد ینی نفس که منشا انتزاع یه امر وجودی است شدت نمیابد،به عبارتی وجود نفس شدت میابد نه خود نفس خود نفش که یه امر ذهنی است...

[="Georgia"][="Blue"]

یاعالی;540595 نوشت:
سم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم رحمه الله و برکاته
تقبل الله و اسعد الله ایامکم
با عرض پوزش از محضر استاد بزرگوار
سوالی ذهنم را بخود مشغول داشته و بطور پراکنده مطالبی شنیده ام لیکن صحت و سقم انرا واینکه مرتبط به بحث حضرتعالی می گردد یا خیر را نمیدانم و اگر بزرگواری نموده و کمی توضیح بفرمایید سپاسگذارتان خواهم بود واگر سوال کلا به خطاست لطفا طرح سوال را با بینش استادانه خویش تصحیح بفرمایید.
در بخشی از کلامتان اشاره به روح بخاری و برزخی نموده اید متاسفانه هرچه گشتم دوباره مطلب را بخوانم موفق نشدم
اینکه انسانها دارای طبایع مختاف 4 گانه هستند آیا ارتباطی به روح بخاری و برزخی دارد واگر خیر تفاوت در چیست؟

با عرض سلام و ادب خدمت شما سرکار گرامی
ما چندی پیش به مناسبت، عرایضی را در مورد روح بخاری تقدیم سروران عزیز نمودیم ادرس مطالب گفته شده این است:
http://www.askdin.com/thread21314-30.html#post347193
لطفا این پست و پستهای بعد آن را مطالعه بفرمایید اگر سوال دیگری بود در خدمتتان خواهم بود.
[/]

[=Georgia]با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام

[=Georgia] در امتداد مباحث معرفت نفس کمی به استراحت پرداخته و به نظاره دو لذت می نشینیم. لذتی در منتهای مادیت و لذتی در منتهای روحانیت! ببینیم صاحبان این دو لذت چه بهره و نصیبی از آن غایت طلب خود دارند.

[=Georgia]
متن ذیل که دقایق قبل به تحریر درآمد تقدیم به همه همراهان عزیزم که در آستانه لیالی قدر چشم به توشه ای از این حقیر دارند.

بسم الله الرحمن الرحیم



دو کس را در بیشه اندیشه ات به تصویر درآر؛ یکی هواپرستی دغل باز که صبح و شبانش را به سودای کام یابی از زیبا صورتی گذرانده و در هنگامه شب به وصل معشوقه اش در آمده و با وی درآمیخته است و دیگری خداپرستی دل آواز که تمامی روزگارش را به شیدایی هم آغوشیِ جمال آفرینِ هستی بخش، به شب رسانیده و اکنون در گوشه سجاده خویش به راز و نیاز با وی درآمده است.
آری به هر دو نفر بنگر و بببین آن چه می کند و چه می شود و چه کامی برد و این چه می بیند و چه می شوند و چگونه کامروا می شود؟

آن یکی چشم هرزه اش مست زلیخایی است زیورآویز که چه چشمان و ابروان و لبان و بازوان و اندام خوش سیمایی دارد، وین یکی دل خمارش شیدای یوسف آفرینی است زینت انگیز که یک پرتو از جمال حسنش همه رفعت فردوس برین است و همه مکنت شاهان دین.

آن یکی را غش از شراب تاکستان عقل ستیز است، وین یکی را غش از ساقی جام به دست عقل حضیض است. یعنی آن یکی را عقل به گریز است وین یکی را عقل به تعالی. آن یکی می نوشد تا عقل ساقط شود وین یکی می نوشد تا عقل صاعد شود.

آن یکی را عاقبت رنجوری از درد فغان آور پروستات است وین یکی را عاقبت گنجوری از مهر نام آوران عرصات است.

آن دل و جانش به حب الافلین داده وین روح و روانش به سرور العارفین بخشیده.

آن یکی را شمارِ اوج لذتش به گذر ثانیه هاست وین یکی را شمار ِاوج لذتش به بلندای بیکرانه ها است.

آن یکی را قبح عاقبت، مسلم است وین یکی را حُسن و منقبت، مُکرّم است.

آن یکی را هم ردیفی با ددان دنیای دون است وین یکی را هم نشینی با شهان و شاهدان است.

آن یکی در انتهای کارش محتاج بول و در بند پول و ویرانکده مغموم است وین در انتهای کارش غرق سرور و درآمیخته با نور و دولت منصور است.

دیوار خشتین وجود سبکسر آن یکی را زلزله وجدان سخت ویران می کند و حرمکده ی گوهرآزین قلب این یکی از غلغله پری طلعتان لبریز می شود.

آن یکی لایق نثار سنگ و کلوخ و آجر در گوداله است وین یکی لایق فرش اندازی بال طایران قدس در بیکرانه است.

آن یکی را خاک از گامش دریای خون است وین یکی را افلاک از نگاهش سرنگون است.

او را آب ضلال استش ختام، وین را آب حیات استش تمام. و آن را بدن، افتان شده، وین را بدن، پرّان شده، آن را بباید غسل و دوش، و این را بباید حسن و نوش. آن را همه فحشش دهند این را همه مدحش نهند.
اورا لجامی از خود است وین را خْمی از خود رها.
او ننگ جمع اشقیا است این حبل جمع اتقیاء.
او محکوم بر حبس و فنا است وین را سزد طال بقا.

او را نَفَس بَندان شده ، وین را نفس قَندان شده. آن بد پشیمان می شود، این الله گویان می شود، آن حسرت و غم می خورد، وین حسرت انگیزی کند.

ای خواجه واله شده از نرمی اندامها، از غمزه سیمین تنان، از عریانی عیارها، عقلت کجا باشد نوا، حکمت کجا باشد صلا، آن را که بینی عارف است، مست از می ربانی است، بر صبغه رحمانی است، کعبه حریمش می شود، خاتم (ص) قرینش می شود، مولا(ع) حبیبش می شود، زهرا(س) نصیبش می شود، آن سرور وسالار دین، فخر رسل، حبل المتین، شاهد به حُسنش می شود، آن قاصد لطف کریم، حُسن مبین، راضی به فعلش می شود، شاکر به صنعش می شود.

آن را کجا فهمی مَقام، آن را کجا دانی مُقام؟

گر خاطرت گشته مَلول، زین گفته عقلِ زَلول، برخیز از این خواب گران، زین غوطه در لای و گِلان، عمرت به سر آمد رفیق، حسرت به دنبالت دوید، فردا که روز محشر است، فعلت همه در مَنظر است.

رسوا و گریان می شوی، از خود پشیمان می شوی، دردی گریبان گیردت، حُزن غریبان آیدت، تنها و بی یاور شوی، از خود گریزان می شوی، در آرزوی یک دمی، رجعت به دنیا می شوی.

آیا شود از نسل من، از خواهر و خویشان من، از اهل و نزدیکان من، خیری نثار من شود؟ از آتش پر شعله ام، لَختی درنگ آید پدید؟! از آه عالم سوز من یک افتراقی شد نصیب؟!

هرچه نگاه آن سو کنی، وین جانب و آنجا کنی، گاهی به چپ، گاهی به راست، یا رو به پشت خود کنی، هرگز نیابی یاوری، یا همدمی، یا غمخوری.
هرکس به کار خود رود، از دیگران غافل شود، حتی اب و امی که در دنیا کنارت بوده اند، از خود به تو بخشیده اند، اکنون دگر نشناسنت، گَردی ز رو نزدودنت، گر آیدند نزد تو باز، خواهند که از خود بَرکَنی، بر توشه ایشان نَهی.

آنجا قیام ترس و آز، آنجا هجوم صد نیاز، آنجا کران تا بیکران، آمال یک لحظه لقا است، آیا شود آن مَهوَشان دلکشان، آن گلرخان شادمان، لَختی نگاه بر ما کنند؟ یا از فغان و اندوهان، ما را کمی فارق کنند؟ کَلّا که حکم عدل حق، یکباره از هم بشکند، و آن نامه نالایقی لایق به جود حق شود.

عمری عذاب آتشین، باشد کمینت ای غمین، زان آتشین تر داغت از، هجران آن سالار دین.

امشب شب قدر است و باز، دستی برون آمد ز ساز، شاید نیابی سال بعد، وقتی ز اظهار نیاز، گر مبتلای غم شدی، از خویشتن پران شدی، شکرانه بیداریت، این افتاده را یادت بیار.

اویس;541935 نوشت:
امشب شب قدر است ...

شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران

التماس دعا :Gol:

[=Times New Roman][=Times New Roman]

اویس;541935 نوشت:
گر خاطرت گشته مَلول، زین گفته عقلِ زَلول، برخیز از این خواب گران، زین غوطه در لای و گِلان، عمرت به سر آمد رفیق، حسرت به دنبالت دوید، فردا که روز محشر است، فعلت همه در مَنظر است.

حب دنیا شروع و مصدر هر خطا

ابن عباس می گوید از پیامبر شنیدم که فرمودند:

حب دنیا در دل کسی قرار نگرفت مگر آنکه آن شخص را مبتلا به سه چیز کرد:
1- مشغله ای که هر گز پایان نمی پذیرد.

2- فقری که هرگز به بی نیازی نمی رسد.

3- و آرزویی که هیچگاه به نهایتش نمی رسد.

آگاه باشید که دنیا و آخرت هم طالبند و هم مطلوب .
کسی که طالب آخرت است دنیا دنبال او می دود تا رزق و روزی به او برسد .
آن کسی که دنیا را می خواهد آخرت به دنبال او می آید ( سایه اعمالش در این دنیا و عاقیبت اعمالش در آخرت همیشه دنبال
اوست ).
آگاه باشید خوشبخت کسی است که منزل باقی را بر منزل فانی با عذاب های همیشگی ترجیح دهد.

با سپاس از استاد اویس گرامی و التماس دعا

یاحق

نفس خود را در واداشتن به عبادت فریب ده و با آن مدارا کن و به زور و اکراه بر چیزی مجبورش نساز و در وقت فراغت ونشاط به کارش گیر جز در آنچه بر تو واجب است و باید آن را در وقت خاص خودش به جاآوری بپرهیز از آن که مرگ تو فرا رسد در حالی که از پروردگارت گریزان و در دنیا پرستی غرق باشی......نامه 69 اخ القرآن:Cheshmak:

شب قدر از منظر علامه حسن زاده آملی

واى بر آنکه در شب قدر فرشته بر او فرود نیامده با دیو همدم و همنشین گردد.
علامه حسن زاده در انتهای درس شانزدهم کتاب معرفت نفس بیان می دارد: هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادتمند داشته باشید زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به کمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری و ولگردی و هرزگی به سر می برند، سخت دوری گزینید که رهزن شمایند. این گروه روی سعادت را نخواهند دید چند روزی در مقام خیال به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی وطاووسی دل خوشند و به زودی نه آن را دارند نه این را نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند ، ناچارا باید بعدا تن به گدایی دهند و یا به دزدی و دیگر بیچارگی ها مزاحم اجتماع باشند و زندگی را بگذرانند. با آنان همنشین نشوید که به شما بگویم نطفه و مربی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسانی دخلی به سزا دارند…..
باید دوستان از روش نابخردان همواره دوری گزینند و بدانند که اکثر بزرگسالان عصر ما به حد بلوغ نرسیده اند و در راه آن نیستند که هر روزشان بهتر از روز پیش باشد.
بیشمار ( و ما یعلم جنود ربک الا هو) دست هم گرفته در کارند تا انسان بسازند و از عالمی تحویل به عالم دیگر دهند و می گوید که مروت نباشد که کفران شود و جبران نشود. با خلق خدا مهربان باش. از سخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد بر حذر باش. خلاف مگو گرچه به مطایبت باشد. از قسم خوردن هم اگر چه به راست، احتراز کن. چه ایستاده ای دست افتاده گیر و تا می توانی نماز را در اول وقت به جای آر. با خلق خدا مهربان باش. از سخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد بر حذر باش. خلاف مگو گرچه به مطایبت باشد. از قسم خوردن هم اگر چه به راست، احتراز کن. انسان بیدار همواره کشیک نفس می کشد و پاسبان حرم دل است و واردات و صادرات دهان خود را می پاید و دار هستی را کارخانه ای بزرگ می یابد که با عمّال و از عالمی تحویل به عالم دیگر دهند و می گوید که مروت نباشد که کفران شود و جبران نشود. از امیرالمومنین علی (ع) سوال کردند که وجود چیست؟ فرمود به غیر وجود چیست؟ اما در باب شیوه پسندیده سکوت، حق است که:

هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند

رسول الله (ص) به قیس ابن عاصم فرمود: “ان مع الدنیا آخره” از ماه شعبان که میقات شهر الله است، غسل توبه کن و لباس و فا و ولا از دل و جان محرم شو و از صمیم قلب لبیک گو و در خویشتن سفری کن و گرد کعبه عشق طواف کن که دستی از غیب برون آید و کاری بکند. در روز، مشغله و آمد و شد و اسباب انصراف انسان بسیار زیاد است، بخلاف شب که هنگام آرامش قوله سبحانه: (انا سنلقی علیک قولا ثقیلا ان ناشئه الیل هی اشد و طئا و اقوم قیلا ان لک فی النهار سبحا طویلا). لذا اذکار و اوراد و خلوت را در شب تاثیری خاص است که در روز نیست، به خصوص در ثلث آخر لیل. اهل الله گفتند که هیچ نوع از انواع اذکار و عبادات در ترقی درجات و مقامات معنوی کلمه طیب(لا اله الا الله) ندارد. از این روی رسول خدا (ص) فرمود: (کل حسنه یعملها الرجل توزن یوم القیامه الا شهاده لا اله الا الله فانها لا توضع فی المیزان و وضعت السماوات و الارضون السبع و ما فیهن کان لا اله الا الله ارجح من ذلک) یعنی: در روز رستاخیز هر کار نیک سنجیده شود جز گواهی دادن به لا اله الا الله که آن را در ترازو ننهند چه اگر در ترازو رود، آسمان ها و زمین های هفتگانه با وی برابری نکنند. کنایه از این که ثواب این کلمه را نهایت نبود و به شمار نیاید و هیچ چیز هم سنگ او نگردد. در این اوان که بحمدالله با ” لا اله الا الله” محشوری ، خوش آن که با دوست، حشر علی الدوام دارد.

لیله قدر و ماه رمضان در الهی نامه علامه حسن زاده آملی


الهى ماه مبارک را حرام کردم که نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر، در لیلة الجوائز جز شرمسارى چه مى برم خوشا بحال صائم که "له فرحتان حین یفطر و حین یلقى ربه" بدا به حالم که " لى حزنتان"، بار آلها آهم جهنم سوز است. الهى واى بر آنکه در شب قدر فرشته بر او فرود نیامده با دیو همدم و همنشین گردد. الهى شکرت که مجاز را قنطره حقیقت گردانیدى تا از لیلة القدر زمانى زمینى به لیلة القدر آسمانى رسیدم . الهى شکرت که در این شب مبارک بلیلة القدر رسیدم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
استاد بزرگوار با عذر خواهی از محضر حضرتعالی
قلم شیوایی که مکتوب میفرمایید و فیض بیان شما تصویری را پیش رویم آورد تقدیم حضرتتان و دیگر بزرگواران
[="#ff0066"]و چه خوش توصیف کردید[/]

لحظه ای گویی پرده سینما ظاهر گردیده و انسان را با دو خصلت متفاوت می توان دید

یکی که بر بالای قله پیروزیست و پرچم فتح قله را نصب میکند پرچمی که با توکل برخدای آسمان و زمین بافته و پله های عروجی که با راز و نیاز و ترک معصیت بنا نموده و برایش نازل است:

[="#66cc66"]﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)﴾ سورة القمر
﴿ إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (15) آَخِذِينَ مَا آَتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ (16) كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ (17) وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (19) وَفِي الْأَرْضِ آَيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20) وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (21)﴾ سورة الذاريات[/]

و دیگری در قعر چاهی که خاکش رمل بیابان است و هرچه دست و پا می زند بیشتر فرو می رود و زمین او را می بلعد رملهایی که هر دانه اش را با هوای نفس سرکش ساخته دورغ و مکر و تهمت و لهو و لعب و ....

نیز برزویه طبیب گوید:
« شتري مست و افسار گسيخته, در بياباني بي انتها, دنبال صاحبش كرده , قصد جانش را داشت. مرد سراسيمه مي گريخت و دنبال پناهگاهي مي گشت تا از كينه ي آن شتر كينه توز مست در امان بماند. در سر راه درختي ديد كه در كنار چاهي روييده بود و شاخه ي اصلي آن بر بالاي دهانه ي چاه قرار داشت. مرد از بيم جان, به ناچار, به آن شاخه چنگ زد و بر دهانه ي چاه آونگان شد. در همان حالت تعليق احساس كرد كه پايش بر چيزي نرم و لغزان قرار گرفته , به زير پايش نگريست , ديد كه چهار مار مهيب از سوراخ هايشان سر بيرون آورده و زير پاهاي او مي لولند . به قعر چاه نظر انداخت, ديد اژدهايي هيولا دهان گشوده و سقوط او را انتظار مي كشد. به پاي درخت نگاه كرد, ديد گروهي موش سياه و سفيد بي وقفه در حال جويدن ريشه هاي درختي هستند كه او از شاخه ي آن آويزان شده است. شتر مست را نگريست, ديد همچنان بي رحم و كينه توز دور چاه مي دود و نعره كشان انتظار پايين آمدن او از درخت را مي كشد. سخت وحشت زده و هراسان در فكر تدبيري براي نجات دادن جان خويش بود و راه فراري مي جست كه چشمش افتاد به كندوي عسلي كه نزديكش بر سر شاخه قرار داشت و در آن اندكي موم شهدآگين به جاي مانده بود. دست دراز كرد و تكه اي از آن را بر گرفت و به دهان برد, شيريني عسل چنان به كامش خوش آمد كه چاه و اژدها و مارها و موش ها را فراموش كرد و فارغ از تمام خطراتي كه تهديدش مي كرد, غرق در خوردن عسل شيرين كندو شد. دست درازي او به كندو زنبور ها را به خشم آورد و آنان از همه سو بر او تاختند و او را هدف نيش هاي گزنده و مرگبار خود قرار دادند. اما مرد چنان سرمست شيريني اندك عسل كندو شده بود كه همچنان به خوردن و لذت بردن از آن شهد گوارا سرگرم بود و به هيچ چيز جز شيرين كردن كامش نمي انديشيد....»

[="#66cc66"]﴿يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ‌‍ (11)وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ‌‍ ‌‍(12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ‌‍ ‌‍(13) وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ يُنْجيهِ‌‍(14) ‌‍﴾ سورة المعارج[/]


[="#0000CD"]وآیا اندیشیده ایم که در کدامین مقام پا نهاده ایم؟ خلیفه اللهی یا ابلیس صفتی

و چه خوش سرودند:[/]

[="#ff00cc"]تا باده عشق در قدح ریخته اند ***و اندر پی عشق عاشق انگیخته اند
با جان و روان بوعلی مهرعلی***چون شیر و شکر به هم در آمیخته اند(ابن سینا)[/]

[="#9933cc"]نام احمد نام جمله انبیاست*** چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
گربه صورت آدمی انسان بدی***احمد و بوجهل یکسان بدی
چون بسی ابلیس آدم روی هست***پس به هردستی نباید داد دست(مثنوی)[/]

[="#0000CD"]چون عشق خالق عشق آفرین را خواهان بودی عقل به زانو درآمدی[/]

[="#ff0099"]یا الهنا و یا ربنا نجنا من نار وجودنا واهدنا الی صراطک القویم[/]

با سلام
از استاد اویس خواهشمندم ما تشنگان معارف را از لطف خود بی بهره ننمایند و همچنان مباحث معرفت نفس را ادامه دهند.
با تشکر

[=Georgia][HL][=georgia]حدوث نفس از نظر ملاصدرا[/HL][=georgia]

با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی ام
[=georgia]بحث ما پیرامون نحوه حدوث و تکون نفس انسانی بود. که در پست 892 نظر جناب ملاصدرا را به عرض محضر رساندیم.
[=georgia]
از منظر ملاصدرا نفس داراي دو جنبه است كه از جهت ذات خود، مجرد و از سنخ مفارقات است و از جهت فعل و رفتار، جسماني است و از جسم جدايي ندارد؛ زيرا مانعي ندارد كه يك چيز داراي دو جنبه مخالف بوده از جهتي مفارق و غيرمادي و از جهتي با ماده همراه باشد. نفس انساني برخلاف نفوس ديگر، ملكوتي و آسماني بوده اما در اصل خلقت خود زميني است و محتاج و پايبند ماده است.

[=georgia]وی برخلاف فلاسفة ديگر، نفس انسان را ايستا و داراي فقط يك درجه از وجود نمي‌داند كه بيحركت و غيرقابل تغيير باشد بلكه آنرا داراي رشد و حركتي در جوهر و ذات خود مي‌داند كه روز بروز كاملتر مي‌شود.
[=georgia]ملاصدرا مي‌گويد: چون نفس انساني براي حدوث و موجود شدن خود محتاج به ماده است و از قابليت و استعدادي كه در بدن نهفته است استفاده مي‌كند، همچون يكي از اعضاي بدن در كنار آن بوجود مي‌آيد.
[=georgia]
به عبارتي ديگر: بدن انسان بحسب طبع و ذات خود نيازمند به يك نفس عالي ـ غير از نفس نباتي و حيواني ـ است تا استعدادهاي خاص انساني او را شكوفا كند و بثمر برساند؛ به همين سبب در آن، استعداد دارا شدن اين نفس نهاده شده و بايد بگونه‌اي بعرصة وجود آيد و بر جايگاه طبيعي خود بنشيند.

[=georgia]
نکته قابل ذکر آن که لازم نيست براي نفس وجودي جداي از وجود بدن اثبات شود؛ زيرا اين دو با يك وجود، موجود هستند و چون مسلم است كه بدن وجود دارد پس وجود نفس هم ثابت مي‌شود، زيرا نفس، استعدادي در آن بدن است پس در آغاز پديدار شدن نفس و بدن، وجود نفس، جداي از وجود بدن نيست همانطور كه وجود عَرَض با وجود جوهري كه آن عرض در آن محقق مي‌شود يك وجود است نه بيشتر، با اين تفاوت كه با از بين رفتن جوهر، عرض هم بناچار وجود خود را از دست مي‌دهد ولي نفس با فناي بدن فاني نمي‌شود زيرا راه تكامل و رشد نفس از راه رشد و تكامل بدن جداست و اگرچه حدوثاً وجود آنها متحد مي‌باشد ولي بقاءً به دو وجود موازي تغيير مي‌يابند.


[=georgia]در حقیقت نفس براي بدن در آغاز حيات فقط يك استعداد و «قوه» است كه با كمك حركت جوهري ماده به فعليت و وجود خارجي مي‌رسد ولي وقتي موجود شود خود را از آن جدا مي‌كند و بنوعي رشد و تكامل كه ويژة اوست (و با رشد و تكامل جسماني فرق دارد) مي‌پردازد تا به رشد و كمال نهائي و متعالي خود برسد.


[=Georgia]ادامه حدوث نفس از منظر ملاصدرا

بر اساس فرمایش جناب ملاصدرا بدن انسان بوسيلة حركت جوهري مي‌تواند دو نوع تكامل داشته باشد: اول، تكامل مادي و جسماني بدن كه به رشد و كمال بدن كمك مي‌كند و سرانجام به پيري و مرگ مي‌رسد. دوم، تكامل ديگري كه غير مادي است و در درون و همراه بدن انجام مي‌گيرد و نفس يا خود انساني را مي‌سازد.

در نظر ملاصدرا، نفس پس از حدوث و ظهور، بعنوان «من» يا «خود انساني» مالك بدن مي‌شود و بدن را همراه با خود به ادامة زندگي وا مي‌دارد. تعبیر جناب ملاصدرا در این باره آن است که: «جسم حامل نفس نيست بلكه نفس حامل جسم است و آنرا در جادة زندگي بهمراه خود مي‌برد، همانگونه كه باد، كشتي را مي‌برد نه كشتي، باد را.( اسفار، ج 9، ص 47 و 55.)

سؤالي كه در اينجا مطرح می شود اين است كه بالاخره اگر نفس و بدن دو چيز جداي از همند، پس اتحاد يا وحدت آنها صحيح نيست و اگر متحد و يكي باشند نفس را نبايد بگونه‌اي مستقل از جسم و مخصوصاً نقطة مقابل آن در تجرد از ماده دانست؛ زيرا چگونه ممكن است كه يك چيز هم مجرد و هم مادي باشد و تناقض لازم نيابد!

طبق نظریه پیروان ابن سینا که معروف به مشائین هستند اگرچه نفس و تن دو جوهر جدا، ولي محتاج بيكديگرند ولي اين اشكال طبق نظریه آنان همچنان باقي است كه بين نفس و بدن بايستي نوعي سنخيت در مادي يا غيرمادي (مجرد) بودن وجود داشته باشد و در نظرية مشائين اين مسئله حل نمي‌شد.

در سؤال فيلسوف بزرگ خواجه نصير طوسي از يك فيلسوف معاصرش (خسروشاهي) آمده است كه اگر نفس از ماده بوجود آمده ـ و مي‌دانيم كه هر ماده‌اي فنا و نيستي داردـ پس چرا نفس را مجرد مي‌شمرند و براي او فنا قائل نيستند؟ و چگونه يك جسم مادي را «حامل امكان» و وجود جوهري غيرمادي مخالف جسم دانسته‌اند.

ملاصدرا اين مسئله را حل كرد. اهميت نظرية ملاصدرا در حل اين مشكل و مسئله، مهم است. وي با تكيه بر اصل ديگري، بنام اصل حركت جوهري ماده، ثابت كرد كه حتي براي يك پديدة مادي كه استعداد مجرد شدن را داشته باشد، ممكن است كه به كمك حركت جوهري، ماده (يعني جسم و تن) بتدريج صورت غيرمادي بخود بگيرد.

وی ميان جسماني بودن نفس با استعداد آن براي روحاني شدن (بوسيلة كسب درجات عقلي) منافاتي نمي‌بيند. ممكن است حتي در هنگاميكه جسماني است او را نفس نناميم، ولي بهرحال نمي‌توانيم منكر شويم كه «خود» انساني و رشد عقلاني آن مستقل و جداي از رشد بدن است.

اویس;553786 نوشت:
اشكال طبق نظریه آنان همچنان باقي است كه بين نفس و بدن بايستي نوعي سنخيت در مادي يا غيرمادي (مجرد) بودن وجود داشته باشد و در نظرية مشائين اين مسئله حل نمي‌شد.


سلام علیکم و رحمه الله
با تشکر از استاد اویس عزیز و خرسندی از پیگیری مجدد مطالب عمیق عرفانی و فلسفی توسط ایشان...

استاد مگر این معضل با اثبات روح بخاری حل نشد؟

[="Georgia"][="Blue"]

مفتقر;554045 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله
با تشکر از استاد اویس عزیز و خرسندی از پیگیری مجدد مطالب عمیق عرفانی و فلسفی توسط ایشان...

استاد مگر این معضل با اثبات روح بخاری حل نشد؟


سوال بسیار خوبی مطرح نمودید
بله ما در گذشته گفتیم که روح بخاری واسطه بین بدن مادی و نفس روحانی است و اگر این واسطه نباشد سنخیتی بین مادی و مجرد برقرار نخواهد شد. روح بخاری بخاطر دارا بودن برخی از خصوصیات عالم اجسام و برخی از خصوصیات عالم ارواح می تواند بین موجودی که کاملا جسمانی است با موجودی که کاملا روحانی است ارتباط برقرار کند.

ولی نکته ای که قابل توجه است این است که واسطه گری روح بخاری بین نفس و بدن در صورتی صادق خواهد بود که قوه خیال نفس را که پایین ترین مراتب تجرد خیال است مجرد بدانیم اگر قوه خیال مجرد باشد واسطه ای که بین بدن و نفس ایجاد شده است می تواند بین این دو حقیقت سنخیت و ارتباط برقرار کند اما اگر قوه خیال را که یکی از قوای نفس است مادی و جسمانی بدانیم در این صورت هرگز بین بدن با نفسی که مجرد است از ناحیه روح بخاری واسطه ای برقرار نخواهد شد. زیرا خیال با تجرد برزخی خویش واسط بین روح بخاری با مرتبه عقل که تجرد کامل دارد می باشد. حال اگر تجرد برزخی خیال را مرتفع بدانیم واسطه ای نیز بین عقل با روح بخاری برقرار نخواهد شد.

گرچه ابن سينا در بعضي از آثار خود مانند المباحثات با ترديد و تحير، تجرد خيال را مطرح نموده است، ولي با توجه به مباني او، که عقل را فقط مدرک کليات مي داند و هر نوع ادراک جزئي را به قواي جسماني نسبت مي دهد، نمي تواند به تجرد خيال معتقد باشد، لذا در کتاب النجاه تصريح مي کند که ادراک خيالي، ادراکي مادي و جسماني است، نه مجرد. و در کتاب النفس شفاء، سه دليل بر جسماني بودن خيال اقامه مي کند. اما صدرالمتالهين به تجرد خيال معتقد بوده و در آثار متعدد فلسفي خود، به ويژه اسفار، علاوه بر پاسخ دادن به ادله منکرين تجرد خيال، ادله متعددي را در اثبات تجرد خيال اقامه نموده است.

منشا دیگر برای مشکلات مشایین در فهم رابط بین نفس و بدن این است که ایشان بر اساس اعتقاد به قدیم بودن نفس و روحانیه الحدوث بودن وی، بدن و نفس را دو حقیقت متباین از هم می دانند در حالی که ملاصدرا بر مبناي حدوث جسماني نفس و حركت جوهري آن، رابطه نفس و بدن را رابطه اتحادي و بر همين مبنا انسان را حقيقتي ذومراتب مي‌داند و در نتيجه از اين طريق، تأثير و تأثر متقابل نفس و بدن را تبيين مي‌كند.

درحقیقت اعتقاد مشایین مبنی بر قدیم بودن نفس و روحانیه الحدوث بودن آن دو مشكل اساسي را می آفریند:

اول آنكه تركيب دو موجود مجرد و مادي به طوري كه از تركيب آنها نوع واحدي به نام «انسان» به وجود بيايد، چگونه ممكن است؟
دوم آنكه اين دو موجود مجرد و مادي چگونه از همديگر متأثر مي‌گردند؟

[/]

با عرض سلام. بنده يک سؤال در مورد جسمانيّه الحدوث بودن انسان دارم:

اگر انسان جسمانيّة الحدوث است و عالم ذرّ هم با همين مبنا رد شده است،

پس اينکه در بعضي روايات آمده: ائمّه(ع) پيش از خلقت در پيرامون عرش دور مي‌زدند و مشغول تعليم فرشتگان بودند چگونه با آن مبنا قابل جمع است؟

با تشکّر.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با تشکر و آرزوی قوت الهی برای شما که این مبحث را مجددا پی گرفته اید
سئوالی داشتم بزرگواران اگر عنایت به پاسخگویی |آن داشته باشند بسیار متشکر خواهم بود. و آن اینکه:« با توجه به آیه مبارکه 30سوره روم که در مورد فطرت انسان می فرماید..... فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله..... اگر بر اساس نظر جناب ملاصدرا روح یا همان نفس را جسمانیة الحدوث بدانیم، در آن صورت فطرت انسان هم در این حرکت جوهری دچار تغییر می شود. حال سئوال این است که چگونه می توان بین این جسمانیة الحدوث بودن نفس طی حرکت جوهری و آیه مذکور و عدم تبدیل و تغییر فطرت جمع کرد؟؟؟»

با سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
شرمنده از اینکه عقب تر از بقیه شاگردان هستم.
در پست عینیت حق و وجود اونجا که فرموده بودین:

اویس;489563 نوشت:
اگر ادراک وجود داشتن خود و اشیای پیرامون خود را تقویت بخشیم بینش توحیدی ما قوی می شود.

یعنی چطوری؟ خب همه چیز وجود دارند. درخت،حیوان،اشیاء من چطور میتونم وجود داشتن یه میز یا چیزهای ساخته ی دست انسان رو وصل کنم به بینش توحیدی؟
از مطالب مفید و کاربردیتون ممنونم.

[=Georgia]

Hadi99g;554185 نوشت:
عرض سلام. بنده يک سؤال در مورد جسمانيّه الحدوث بودن انسان دارم:

اگر انسان جسمانيّة الحدوث است و عالم ذرّ هم با همين مبنا رد شده است،

پس اينکه در بعضي روايات آمده: ائمّه(ع) پيش از خلقت در پيرامون عرش دور مي‌زدند و مشغول تعليم فرشتگان بودند چگونه با آن مبنا قابل جمع است؟

با تشکّر.


با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
در پاسخ به سوالتان باید بگویم بین اعتقاد به جسمانیة الحدوث بودن نفس و اعتقاد به عالم ذر منافاتی وجود ندارد؛ و ما هرگز در توضیحاتمان نگفتیم که اعتقاد به جسمانیه الحدوث منافی با اعتقاد به عالم ذر است.

حال سوال این است که چگونه بین این دو اعتقاد سازگاری وجود دارد؟ البته جایگاه مباحث مربوط به عالم ذر اینجا نیست و باید بعد از طی مقدماتی در آینده در همین تاپیک صورت گیرد اما به جهت پاسخ به سوال مذکور خلاصه ای از حقیقت عالم ذر تقدیم محضرتان خواهد شد.

خداوند در قرآن می فرماید: "و اذا خذا الله من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ألست بربکم قالوا بلی شهدنا أن تقولوا یوم القیامة إنا کنا عن هذا غافلین"
یعنی و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهی دادیم تا مبادا روز قیامت بگوئید که ما از این امر غافل بودیم.

باید توجه داشت آنچه ما در مورد جسمانیه الحدوث نفس بیان نمودیم ناظر به تکون شخصی نفس در عالم طبیعت است که از متن ماده سر برآورده و به تدریج گوهری مجرد عقلانی می شود اما خطاب درآيه «الست برّبكم» دراخذ ميثاق، متوجه حقيقت انسان است كه ناظر به رتبه وی در عالم عقلي و اقليم ربوبي است. زيرا در آینده خواهیم گفت که هر نوع طبيعي را حقيقتي عقلي و صورتي مجرد و مثالي نوري در عالم حقايق عقلي ومثالهاي الهي است كه آن حقايق در عالم عقلی صورتهاي موجودات در علم خداوند متعال هستند. در واقع هريك ازاين صورتها در عالم عقلی فرشته اي است كه از سوي خداي تعالي براي محافظت افراد ديگراين نوع- كه او صورت آنها در عالم صورتهاي مجرد و مثالهاي نوري عقلي است- موكَل شده است و نسبت آن صورت نوري به افراد ديگر مانند نسبت ريشه به شاخه ها و نور به سايه ها است.

لذا در حقیقت باید منشاء عالم ذر را وجود عالمی عقلی و فوق مادی دانست که براي هر نوعي از انواع جسماني، وجود كامل و تامی در آن عالم وجود دارد كه ريشه و مبدء است وافراد ديگر آن نوع ، شاخه و معلول آثار آن هستند .

بر این اساس عالم ذر ربطی به نفوس انسانی متکون از ماده ندارد و قدمت و سابقه وجود حقایق عالم ذر خدشه ای به حدوث جسمانی نفوس انسانی وارد نمی کند.
فعلا به همین مقدار توضیح در مورد عالم ذر اکتفا نموده و مباحث تفصیلی تر را به آینده موکول می کنم.

یا زهرا(س);556776 نوشت:
یعنی چطوری؟ خب همه چیز وجود دارند. درخت،حیوان،اشیاء من چطور میتونم وجود داشتن یه میز یا چیزهای ساخته ی دست انسان رو وصل کنم به بینش توحیدی؟
از مطالب مفید و کاربردیتون ممنونم.

سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
با خواندن پست های بعدی جواب سوالم برایم روشن و ابهامم برطرف شد.
ممنونم.

[="Arial"][="Black"]سلام علیکم

از جناب اویس تقاضا میکنیم که مباحث رو ادامه بدهند و از دوستان خواهشمندم که کمی صبوری بفرمایند و اگر سوالی به ذهنشون رسید و استاد در پست های بعدی به آن اشاره ای نفرمودند، سوالشان را مطرح کنند در غیر این صورت خواهش میکنم که اجازه بفرمایید کلام استاد متوقف نشود و مباحث سریعتر پیش برود .
با تشکر

hosain;554562 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با تشکر و آرزوی قوت الهی برای شما که این مبحث را مجددا پی گرفته اید
سئوالی داشتم بزرگواران اگر عنایت به پاسخگویی |آن داشته باشند بسیار متشکر خواهم بود. و آن اینکه:« با توجه به آیه مبارکه 30سوره روم که در مورد فطرت انسان می فرماید..... فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله..... اگر بر اساس نظر جناب ملاصدرا روح یا همان نفس را جسمانیة الحدوث بدانیم، در آن صورت فطرت انسان هم در این حرکت جوهری دچار تغییر می شود. حال سئوال این است که چگونه می توان بین این جسمانیة الحدوث بودن نفس طی حرکت جوهری و آیه مذکور و عدم تبدیل و تغییر فطرت جمع کرد؟؟؟»
بسم الله الرحمن الرحیم

به جهت اطلاع رسانی و پیگیری دوستانی که طالب جواب هستند ، عرض می شود که ، پاسخ این سئوالی را که سه هفته پیش در تایپیک نقل قول شده مطرح کرده بودم را در کتاب « فطرت در قرآن » نوشته آیةالله جوادی عاملی دامةبرکاته پیدا کردم.
:Gol::Gol:الحمدلله والمنه ،

[=Georgia]

ترکیب اتحادی نفس و بدن

گفتیم که بر مبنای جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس که موید به براهین و استدلالهای گوناگون نیز هست نفس در ابتدا موجودي جسمانی محض و امری بالقوه و عاري از هر نوع کمالی است و اعتقاد آنان که نفس انسانی را از همان ابتدا غیرمادی انگاشته که قبل از بدن در ملکوت زندگی می کرده و پس از شکل یافتن بدن کودک به کالبد او وارد می شود و زندگی را با جسم مادی آغاز می کند، باطل می گردد بلکه صحیح ان است که بگوییم نفس در مراحل نخستین آفرینش خود مادی است و از ماده تراوش می کند، ولی به تدریج راه جداگانه ای در پیش گرفته و رو به تجرد از ماده می نهد و به اوج تجرد خود از ماده می رسد

.


[=Georgia]

بر این قاعده امور و مبانی بسیار زیادی متفرع می شود از جمله این که اگر نفس را در آغاز موجودی جسمانی بدانیم که به تدریج مسیر تجرد را طی می کند باید ملتزم به این حقیقت نیز باشیم که انسان صاحب نفس و بدن یک شخص است و ترکیب نفس و بدن ترکیب انضمامی مانند ترکیب سفیدی و دیوار یا ترکیب شوری و آب نیست چرا که در ترکیب انضمامی در واقع دیوار و سفیدی یا آب و شوری از یکدیگر دو وجود مستقل و ممتاز از یکدیگر دارند یعنی اگر چه سفیدی عارض بر دیوار است و قائم به او می باشد اما در عین حال وجود سفیدی مستقل و جدای از دیوار می باشد، اما در مورد ترکیب نفس و بدن چنین نیست و ایندو ترکیب انضمامی با یکدیگر ندارند بلکه یک نحوه ترکیب اتحادی بین نفس با بدن برقرار است که یک هویت و شخصیت است و همه افعال صادره از او به یک هویت انتساب دارد .



باید توجه داشت که در ترکيب اتحادي، ذات شيء با ذات شيء ديگر، يکي مي­شود و ذات کاملتري را مي­سازد ولذا در مرکب اتحادي، يک چيزْ بيشتر نيست که عين آن دو شيءِ قبلي می باشد اما در ترکيب انضمامي، اجزاءْ داراي تعدد و تمايزِ وجودي در همان خارج هستند.



بنابراین، آن چه که در سر زبان ها رایج است و حتی در کتاب ها هم آورده اند که جان مرغ است و تن قفس یا لانه، و یا این که نسبت نفس به بدن چون نسبت ناخدا به کشتی است، و یا «نفس » سوار است و «بدن » سواری و یا «نفس » ملک است و «بدن » مملکت، و از این گونه تعبیرات و تشبیهات همه این ها خطابی بوده و برای موعظه است و فاقد برهان و استدلال می باشد; زیرا که هر یک از مرغ و لانه، و ناخدا و کشتی و سوار و سواری، و ملک و کشور از دیگر ممتازند و اضافه بین دو امر، جدای از یکدیگر بوده و شخصیت و هویتی مستقل از هم دارند است; ولی نفس و بدن دو امر جدای از هم نیستند بلکه یک شخصیت و هویت می باشند در این رابطه سخن ها و حقایق بیشتری وجود دارد که در آینده به عرض محضرتان می رسانم.

اویس;566030 نوشت:
اعتقاد آنان که نفس انسانی را از همان ابتدا غیرمادی انگاشته که قبل از بدن در ملکوت زندگی می کرده و پس از شکل یافتن بدن کودک به کالبد او وارد می شود و زندگی را با جسم مادی آغاز می کند، باطل می گردد بلکه صحیح ان است که بگوییم نفس در مراحل نخستین آفرینش خود مادی است و از ماده تراوش می کند، ولی به تدریج راه جداگانه ای در پیش گرفته و رو به تجرد از ماده می نهد و به اوج تجرد خود از ماده می رسد.
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
ضمن تبریک میلاد هشتمین خورشید تابناک آسمان ولایت و امامت
استاد ارجمند ؛ با تشکر از نوشته های ارزشمند شما ، عرض می شود که در کتاب چهل حدیث حضرت امام خمینی رحمةالله علیه ، در ذیل حدیث پانزدهم آمده است که « بدان که نفوس انسانیه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملک در جمیع علوم و معارف و ملکات حسنات و سیئه بلکه در جمیع ادراکات و فعلیات بالقوه است و کم کم رو به فعلیت گذارد به عنایت حق جل و اعلی .....»
حال سئوالی که برای بنده پیش امده این است که با توجه به اینکه حضرت امام خمینی رحمةالله علیه خود از پیروان و ناشران حکمةمتعالیه و مکتب صدر المتألیهن می باشد ؛ چگونه است که در اینجا از تعلق نفوس به ابدان و هبوط به عالم ملک سخن گفته است ؟؟ یا اینکه بیان ایشان تعارضی با مطلب نقل قول شده از شما ندارد و مسئله چیز دیگری است که بنده متوجه نیستم ؟؟

[="Georgia"][="Blue"]

hosain;566670 نوشت:
سلام علیکم
ضمن تبریک میلاد هشتمین خورشید تابناک آسمان ولایت و امامت
استاد ارجمند ؛ با تشکر از نوشته های ارزشمند شما ، عرض می شود که در کتاب چهل حدیث حضرت امام خمینی رحمةالله علیه ، در ذیل حدیث پانزدهم آمده است که « بدان که نفوس انسانیه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملک در جمیع علوم و معارف و ملکات حسنات و سیئه بلکه در جمیع ادراکات و فعلیات بالقوه است و کم کم رو به فعلیت گذارد به عنایت حق جل و اعلی .....»
حال سئوالی که برای بنده پیش امده این است که با توجه به اینکه حضرت امام خمینی رحمةالله علیه خود از پیروان و ناشران حکمةمتعالیه و مکتب صدر المتألیهن می باشد ؛ چگونه است که در اینجا از تعلق نفوس به ابدان و هبوط به عالم ملک سخن گفته است ؟؟ یا اینکه بیان ایشان تعارضی با مطلب نقل قول شده از شما ندارد و مسئله چیز دیگری است که بنده متوجه نیستم ؟؟

با عرض سلام و ادب خدمت شما برادر گرامی و با تشکر از شما بخاطر دقتی که در مباحث دارید.
من نیز میلاد فرخنده امام هشتمین حضرت رضا علیه السلام را خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام تبریک و تهنیت عرض نموده از خداوند برایتان اهتمام روز افزون بر تلقی حقایق معنوی و عمل به مقتضای دستورات الهی ارزومندم.
عباراتی که حضرتعالی از حضرت امام خمینی قدس سره الشرف نقل نمودید هیچ مغایرتی با مبانی ذکر شده از حکمت متعالیه نداشته و حضرت امام در کتابهایی چون تعلیقات بر شرح فصوص الحکم و مصباح الانس از طرفداران مبنای جسمانیه الحدوث و روحانیه البقای نفس است.
آنچه در متن مورد اشاره ذکر شده صرفا اشاره به استعداد و بالقوه بوده کمالات نفس در بدو ایجاد و ظهور در بدن است و اطلاق کلمه «تعلق پیدا کردن نفس به بدن» دلالت بر روحانیه الحدوث بودن و ازلی بودن نفس ندارد بلکه این تعبیر رایجی است که در کتب حکمت متعالیه نیز موجود است چرا که نفس بعد از تکون از ناحیه بدن نوعی تعلق تدبیری و استکمالی به بدن پیدا می کند.
[/]

موانع خود سازي

خودسازي و پيمودن راه كمال كار سهل و ساده اي نيست. بلكه بسيار مهم و دشوار است و موانعي در اين راه وجود دارد كه انسان مريد، بايد در بر طرف ساختن آنها جهاد كند

وگرنه به مقصد نخواهد رسيد.

مانع اول عدم قابليت

بزرگترين مانع خودسازي و نيل به مقام قرب الهي، عدم قابليت نفس مريد است. دلي كه در اثر ارتكاب گناه آلوده و تاريك شده نمي تواند مركز تابش انوار الهي باشد. وقتي

قلب انسان در اثر گناه جايگاه و مركز فرماندهي شيطان شد، فرشتگان مقرب الهي چگونه مي توانند در آن فرود آيند؟!.

حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: وقتي انسان مرتكب گناه شد يك نقطه سياه در قلبش پيدا مي شود، پس اگر از گناه توبه كرد نقطه سياه محو مي گردد، و اگر

همچنان به معصيت ادامه داد، نقطه سياه نيز تدريجاً بزرگ مي شود تا اينكه بر مجموع قلب غلبه نمايد. در اين صورت هرگز به فلاح و رستگاري نخواهد رسيد.[1]

قلب گناهكار واژگون است و برخلاف مسير حركت مي كند چگونه مي تواند به سوي مقام قرب حركت كند و افاضات و اشراقات الهي را بپذيرد؟! بنابراين، بر انسان مريد فرض و

واجب است كه در آغاز در تزكيه و تهذيب نفس خويش از گناهان بكوش، آنگاه وارد رياضت و ذكر شود. وگرنه سعي در تلاش او در ذكر و عبادت، مقرب او نخواهد شد.

مانع دوم، تعلقات دنيايي

يكي از موانع بزرگ اين خودسازي، تعلقات مادي است، مانند علاقه به مال و ثروت، علاقة به همسر و فرزند، علاقه به خانه و اسباب زندگي، علاقة به جاه و مقام و رياست،

علاقة به پدر و مادر و برادر و خواهر و حتي علاقه به علم و دانش. اين قبيل تعلقات، انسان را از حركت و هجرت و سلوك باز مي دارند.

قلبي كه با محسوسات انس گرفته و شيفته و دلباختة آنهاست چگونه مي تواند از آنها دست بردارد و به عالم بالا سير و صعود نمايد؟ دلي كه جايگاه امور دنيوي است كجا

مي تواند مركز تابش انوار الهي باشد؟ به علاوه بر طبق احاديث، حبّ دنيا ريشة تمام گناهان است و انسان گناهكار نمي تواند به مقام قرب الهي صعود نمايد.

جابر مي گو يد: خدمت امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ رسيدم پس به من فرمود: اي جابر! محزون و مشغول القلب هستم.

عرض كردم: فدايت شوم، اشتغال و حزن شما در اثر چيست؟.

فرمود: هر كس كه دين صاف و خالص خدا در قلبش داخل شود از غير خدا دلش فارغ خواهد بود. اي جابر! دنيا چيست و چه ارزشي دارد؟ آيا جز لقمه اي كه مي خوري و

لباسي كه مي پوشي يا زني كه با او ازدواج مي كني، چيز ديگري است؟ اي جابر! مؤمنين به دنيا و زندگي در آن، اعتماد نمي كنند و از ورود به جهان آخرت خود را در امان

نمي بينند. اي جابر! آخرت سراي جاويدان و دنيا محل مردن و گذشتن مي باشد، ليكن اهل دنيا از اين امر غافل هستند، گويا مؤمنين هستند كه اهل فقاهت و تفكر و عبرت

مي باشند. آنچه به گوششان مي رسد آنها را از ذكر خدا باز نمي دارد و رؤيت زر و زيور دنيا آنها را از ذكر خدا غافل نمي سازد. پس به ثواب آخرت مي رسند چنانكه بدين

آگاهي دست يافته اند.[2]

رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: انسان شيريني ايمان را نمي چشد جز وقتي كه به آنچه مي خورد بي اعتنا باشد.[3]

بنابراين، بر سالك لازم است كه اين علاقه ها را از دل خويش خارج سازد تا هجرت و حركت به سوي مقامات عالي برايش امكان پذير باشد. فكر و ذكر امور دنيا را از قلب خويش

بيرون براند تا ياد خدا جايگزين آنها گردد.

لازم به ياد آوري است كه آنجه مذموم است، دلبستگي و علاقة به امور دنيوي است، نه خود آنها. انسان سالك مانند ساير انسانها براي ادامة زندگي نياز به غذا و لباس و

مسكن و همسر دارد و براي تأمين آنها ناچار است كار كند.

ادامه دارد ...!


[/HR]
[1]
. عن ابي بصير قال سمعت ابا عبدالله ـ عليه السّلام ـ يقول: اذا اذنب الرجل خرج في قلبه نكته سوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتي تعلب علي قلبه فلا يفلح بعدها ابداً ـ بحار/ج73ص327.

[2]
. عن جابر قال: دخلت علي ابن جعفر ـ عليه السّلام ـ فقال: يا جابر! والله اني لمحزون و اني لمشغول القلب، قلت: جعلت فداك، و ما شغلك وما حزن قلبك؟ فقال يا جابر! انّه من دخل قلبه صافي خالص دين الله شغل قلبه عمّاسواه. يا جابر! ما الدنيا و ما عسي ان تكون الدنيا؟ هل هي الّا طعام اكلته اوثوب لبسته او امرأه اصبتها؟ يا جابر! انّ المؤمنين لم يطمئنّوا الي الدنيا ببقائهم فيها و لم يأمنوا قدومهم الّاخره يا جابر! الّاخره دار قرار و الدنيا دار فناء و زوال، و لكن اهل دنيا اهل غفله، وكأنّ المؤمنين هم الفقهاء، اهل فكرة و عبرة لم يصمّهم عن ذكر الله ما سمعوا بآذانهم و لم يعمهم عن ذكر الله ما رؤا من الزينه ففازوا بثواب الآخرة كما فازوا بذلك العلم ـ بحار/ج73ص36.

[3]
.قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ : لا يجد المؤمن حلاوه الايمان في قلبه حتي لايبالي من اكل الدنيا ـ بحار/ ج73ص49.

[=Georgia]نگاهی به زمان باقیمانده

تا کنون هیچ با خود اندیشیده ای که چه زمان اندکی از فرصت طلایی ات باقی مانده است؟!
اگر در حوالی دهه بیست یا سی از عمر گرانقدرت هستی گمان مبر که فرصت زیادی برای بندگی و اطاعت معبود در اختیار داری! می دانی چرا؟

من نیز چون تو روزگاری نه چندان پیشین در همین پندار ناصواب بودم اما حقیقت حاکم بر گذر عمر، به تدریج این پندار خام را زائل نموده و حقیقت دیگری را برایم گشود.
آری قامتِ شومِ اوهامِ ماندگاری و دوامِ معیشت مادی، بر زندگی بنی بشر سایه افکنده است و او را از روشنایی خورشید حقیقتی که بر بالای سرش پرتو افکنده است کور می دارد اما گذر زمانه، سیل بنیان کنِ اوهامِ دوام است و به تدریج کوه یخین این پندار باطل را به آبی روان مبدل می سازد.

در آغاز، سالیانی بس دراز، در اندیشه تحصیل حوزه و دانشگاه و رسیدن به اوج افتخارات علمی و آگاهی عمر گرانمایه تر از گوهرت را صرف می نمایی شاید هم از تحصیل روی برگردان شوی و از همان آغاز به کسب حرفه ای فنی اشتغال یابی. شاید که بساط بندگی حق را با دانشی روشنگر محقق تر سازی.


اندکی بعد مبتلای دغدغه اختیار همسر می شوی و روزگارانی را در پی همسر مناسب سپری می کنی.

امید که همسری نیک و سازگار در طالعت باشد که اگر نباشد روزگاری بس درازتر گرفتار ناسازگاری او شده و عمری بیشتر را از این ناحیه بر باد میدهی.
حال گوییم که همسری نیک و زیبا و خوشرفتار نصیبت شد و تو نیز قدرش را دانستی، چند صباحی را به لذت هم آغوشی با او می گذرانی و اندکی بعد مبتلا به محبت فرزند می شوی.

ممکن است همان ایام به خود آیی که هنوز فرصت بندگی و اطاعات جانانه جانان را نیافته ای. آن گاه نگاهی به جوانیت می کنی و با خود می گویی: «
هنوز در ابتدای راهی و احدی را از گزند فرصت بر باد رفته اختیار همسر و فرزنددار شدن گریزی نیست» و اینچنین به خودت امید می دهی که نگران ایام از دست رفته مباش که هنوز فرصت بسیاری در پیش است.
در عیش و نوش لذائذ فرزنددار شدنی که درگیر پیدا کردن کاری مناسبتر برای تامین خانواده و فرزندت می شوی و ماهها بلکه سالیانی را با این اهتمام و سعی، به پایان می بری. با خود می گویی: «
کار و تامین رفاه خانواده نیز بر مرد لازم است و شریعت الهی، مرد بیکار و بیعار را سرزنش کرده است» و اینچنین با فکری به ظاهر دینی، وقتی دیگر برای بندگی خالصانه و اطاعت جانانه و مناجات شبانه ات می خری.

امید که با اندکی تلاش به کاری پردرآمد اشتغال یابی اما شاید تو نیز چون من، چند صباح دیگری را به تکمیل تحصیلت اختصاص دهی تا با مدرک بالاترت حظی بیشتر از درآمد ماهانه دولتی داشته باشی. شاید هم چو آن دیگری جمع مدرک را تنها راه دریافت احترام عوام و خواص بیابی و برای موقعیت اجتماعی بهترت سالیانی را برای تقویت مدارک دانشگاهی و حوزویت صرف نمایی. شاید هم فکر دیگری داری، نمیدانم.


صد امید که عمرت به ناگاه در این میانه به پایان نرسد زیرا سلامتی تن را هرگز دوامی نیست و هر آن ممکن است قلبت به هزاران دلیل شناخته و ناشناخته از ضربان بایستد خصوص آنکه در عصر تکنولوژی و بی تحرکی و تنبلی اندامها و و سوء تغذیه و مصرف غذاهای افسون شده و آمیخته با انواع مواد شیمایی امیدی چندانی به حیات صد ساله نیست.


اندکی نمی گذرد که درگیر بیماری پدر و مادر پیرت می شوی و اگر از وجدان بیداری برخوردار باشی مدتی را به نگهداری ایشان اشتغال می یابی. اندکی بعد بیماری زن و فرزند گریبانگیرت می شود و لااقل چند صباحی را هم نشین پزشک و ملازم درمانگاه و بیمارستان و مشغول تهیه قرص و دوایی.


امید که فرزندت راه به صلاح برد و از همنشینان بد بر حذر باشد که در هر حال اوقاتی گران را اشتغال به پرورش و تربیت و تحصیل صحیحش خواهی داشت تا هنگامی که زمانه ازدواجش فرا رسد که اختیار همسری مناسب برای او نیز بخش عظیمی از تمرکز ذهن و حواست را به خود مشغول خواهد ساخت.


امید که همسر فرزندت نیز بساز و رفیقش باشد که اگر نباشد بخش عظیم دیگری از عمر شریفت صرف داوری دعواها و دلنگرانی اختلافات و مشاجراتشان خواهد شد و باز امید که فرزندی سالم بزایند که نازایی فرزند و عروس و ناسالمی فرزند متولد شده خود وادی جگر سوز دیگری است.


امید که در آن ایام جان صد آمالت از حادثه برخورد با مرکبهای تندروی کوچه و خیابانها در امان باشد که لحظه ای غفلت از تو یا مرکب رانان، جان شیرینت به ناگاه به پایان برد.

برادر و خواهر گرامی ام سپاس از این که بخشی از عمر گرانقدرت را نیز به خواندن این سیاهه صرف کرده ای همین قدر بدان که اشتغالاتی که در این مجال به بیان آمد اندکی از هزاران بود که هر بیچاره فروخفته ای را در ایام زندگانی منصرف از یاد حق می سازد و تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

خلاصه اینکه روزان و شبان یکی پس از دیگری می گذرد تا اینکه در نهایت فراغتی تو را حاصل می شود و از کار برکنار و بازنشسته می شوی وخاطرت از تامین معاش خانواده و کسب رفاه آنان منصرف می شود و عزم آن می کنی که آرزوی چندین ساله ات بر بندگی مخلصانه و نماز شب و بهره بردای از سحر داری و ذکر و توجه تام به حق را برآورده سازی که ناگاه یک یا چند عضو گرانبارت از قلب گرفته تا معده و استخوان و بیضه، بنای ناسازگاری نهاده و تو را بار دیگر راهی بیمارستان می سازد و تو همچنان ناکام از برآوری آرزویی خام.


امید که در آن ایام همسر و فرزندانت قرین و ملازمت باشند که اگر نباشند جفا و غصه عدم همراهیشان در کنارت خود قصه سوزناک دیگری است که ذهن صدپاره پریشانت را پریشان تر و تو را از تمرکزی که مقتضای عبادت عاشقانه است دورتر سازد.


آنگاه تنها نقطه امیدی که در آن روزهای پایانی عمرت برای نظاره حق و فضل و عنایتش خواهی داشت قلبی پرسوز و دمی پرآه است که بارها شنیده ای حق در نزد دلشکسته گان است. ای کاش این دیده ناامید از خلایق و قلب شکسته و آه جانگدازت را در همان اوقات جوانی به جان می آراستی که اگر چنین میکردی چون من و صد هزاران تسویف کنندگان دیگر، آه حسرت ابدی به دل نداشتی و ملکوت را چو آن صاحبدلان بی قرار هزاران بار در می نوردی...

بسم الله الرحمن الرحیم

افسوس که هر چه برداشته ام باختنی ست

بشناخته ها تمام نشناختنی ست

برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی ست.

شعر از بزرگمرد ، خادم اهل بیت: خواجه نصیرالدین طوسی

[="Arial"][="Navy"]حكایت افسوس شاه از عمر بر باد رفته

[=arial]یكى از شاهان عجم، پیر فرتوت و رنجور شده بود، به طورى كه دیگر امید به ادامه زندگى نداشت. در این هنگام سوارى نزد او آمد و گفت: مژده باد به تو اى فلان قلعه را فتح كردیم و دشمنان را اسیر نمودیم و همه سپاه و جمعیت دشمن در زیر پرچم تو آمدند و فرمانبر فرمان تو شدند. شاه رنجور، آهى سر كشید و گفت: این مژده براى من نیست، بلكه براى دشمنان من یعنى وارثان مملكت است.

[=arial] بدین امید به سر شد، دریغ عمرعزیز



[=arial]

[=arial]كه آنچه در دلم است از درم فرازآید



[=arial]

[=arial]امید بسته ، برآمد ولى چه فایدهزانك



[=arial]

[=arial]امید نیست كه عمر گذشته بازآید



[=arial]

[=arial]كوس رحلت بكوفت دستاجل



[=arial]

[=arial]اى دو چشم ! وداع سر بكنید



[=arial]

[=arial]اىكف دست و ساعد وبازو



[=arial]

[=arial]همه تودیع یكدیگربكنید



[=arial]

[=arial]بر من اوفتاده دشمنكام



[=arial]

[=arial]آخر اى دوستان حذربكنید



[=arial]

[=arial]روزگارم بشد بهنادانى



[=arial]
[=arial]من نكردم شما حذر بكنی د



[=arial]
[=arial]حكایت هایی از سعدی


[=arial]
باب اول - در سیرت پادشاهان

مانع سوم، پيروي از هواي نفس

سوّمين مانع، پيروي از هوي و هوس و تمايلات نفساني است. تمايلات نفساني همانند دودهاي غليظ، خانة دل را تيره و تار مي سازند، و چنين دلي لياقت تابش انوار الهي را

ندارد. هوي ها و هوسها دائماً قلب را به اين طرف و آن طرف مي كشند و به او فراغت نمي دهند با با خدا خلوت كند و انس بگيرد. شبانه روز در تلاش است خواسته هاي

نفساني را ارضا كند، كي مي تواند از دنيا هجرت كند و به بارگاه قدس الهي پرواز نمايد؟ .

خداي سبحان در قرآن مي فرمايد: از هواي نفس پيروي نكن كه تو را از راه خدا باز مي دارد.[4]

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: شجاع ترين مردم كسي است كه بر هواي نفس غلبه كند.[5]

مانع چهارم، پر خوري

يكي از موانع پرخوري و شكم پرستي است. شخصي كه شبانه روز تلاش مي كند غذاهاي خوب و لذيذ تهيه كند و شكم را از انواع غذاها انباشته سازد، چگونه مي تواند با

خداي خويش خلوت كند، با او انس بگيرد و راز و نياز كند. انسان با شكم انباشتة از غذا چگونه مي تواند حال عبادت و دعا داشته باشد؟ كسي كه لذتش را در خوردن و

آشاميدن مي داند، كي مي تواند طعم لذت مناجات را بچشد؟ و به همين جهت اسلام از پرخوري مذمت نموده است.

حضرت صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: شكم در اثر پرخوري طغيان مي كند. نزديكترين احوال بنده به خدا هنگامي است كه شكمش خالي باشد، و بدترين حالات وقتي

است كه شكمش پر باشد.[6]

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: هنگامي كه خدا صلاح بنده اش را بخواهد قلت كلام و قلت طعام و قلت خواب را به او الهام مي كند.[7]

امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: گرسنگي بهترين كمك براي كنترل نفس و شكستن عادتهاي او مي باشد.
[8]

امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ روايت كرده كه خداي متعال در شب معراج به رسول خدا فرمود: يا احمد! كاش شيريني گرسنگي و سكوت و خلوت و آثار آنها را مي چشيدي.

رسول خدا عرض كرد: پروردگارا! فايده گرسنگي چيست؟ فرمود: حكمت و حفظ قلب و تقرب به من و حزن دائم و كم خرجي و گفتار حق و بي باكي از اينكه در گشايش باشد

يا در سختي.[9]

باري سالك نيز مانند ساير مردم براي زنده ماندن و نيروي عبادت نياز به غذا دارد اما بايد به مقدار تأمين نيازهاي بدن غدا بخورد و از پرخوري جداً اجتناب نمايد. زيرا پرخوري

اسباب كسالت و بي رغبتي به عبادت و قساوت قلب و غفلت از ياد خدا مي شود. برعكس كم خوري و گرسنگي موجب سبكي و آمادگي براي عبادت و توجه به خدا مي

باشد و اين موضوع كاملاً مشهود است. انسان در حال گرسنگي از صفاي روح و نورانيت و حال خوشي برخوردار است كه با شكم پر، اينچنين نخواهد بود. بنابراين بر سالك

لازم است به مقدار نياز بدن غذا ميل كند مخصوصاً به هنگام ذكر و دعا و عبادت، گرسنه باشد.

مانع پنجم، سخنان غير ضروري

يكي از اموري كه سالك را از حركت و نيل به مقصد باز مي دارد و مانع خود سازي مي شود سخنان بي فايده و غير ضروري مي باشد. خداي متعال به انسان نيروي تكلم داده

تا نيازهاي خويش را بر طرف سازد، اگر به مقدار نياز سخن گفت، از اين نعمت بزرگ درست استفاده كرده است. اما اگر به سخنان بيهوده و غير ضروري پرداخت، اين نعمت

بزرگ الهي را تضييع نموده است. علاوه بر آن، در اثر زياد حرف زدن و پراكنده گويي، فكرش پراكنده و پريشان مي شود و نمي تواند نسبت به خداي متعال توجه كامل و حضور

قلب پيدا كند. به همين جهت در احاديث از پرحرفي و سخنان بي فايده مذمت شده است. از باب نمونه:

پيامبر اكرم فرمود: از كثرت كلام بپرهيزيد مگر در ذكر خدا. زيرا زياد حرف زدن، ـ جز ذكر خداـ موجب قساوت قلب مي شود، و دورترين مردم به خدا، قلب تاريك است.[10]

پيامبر اكرم فرمود: زبانت را نگهدار كه اين بهترين هديه است براي نفس آنگاه فرمود، انسان به حقيقت ايمان نائل نمي شود مگر اينكه زبانش را نگهدارد[11]

امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: سه چيز از علائم فهم و فقاهت مي باشد بردباري، و علم، و سكوت، و سكوت دري است از درهاي حكمت. سكوت موجب محبت مي شود و

دليل هر خيري است.[12]

اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: وقتي عقل كامل شد سخن گفتن كامل مي شود.[13]

بهر حال، بر سالك لازم است زبان خويش را كاملاً كنترل كند و سنجيده سخن بگويد. از ولنگاري و پر حرفي جداً اجتناب كند. در امور دنيا به مقداري سخن بگويد كه براي زندگي

او ضرورت دارد، و در عوض زبانش را به گفتن ذكر و ورد و مطالب علمي و مطالب سودمند و مفيد اجتماعي مشغول بدارد.

استاد بزرگ و عارف رباني عّلامه طباطبائي رضوان الله عليه مي فرمود: من از سكوت آثار گرانبهايي را مشاهده كرده ام. چهل شبانه روز سكوت اختيار كنيد و جز در امور لازم

سخن نگوييد و به فكر و ذكر مشغول باشيد تا برايتان صفا و نورانيت حاصل شود.


[/HR][4] . و لا تتّبع الهوي افيظلك عن سبيل الله ـ ص/26.
[5] . قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اشجع الناس من غلب هواه ـ بحار/ ج 70 ، ص 76.
[6] . ابوبصير عن ابيعبدالله ـ عليه السّلام ـ قال: قال لي: يا ابا محمد! ان البطن ليطفي من اكله، و رب ما يكون العبد من الله اذا خفّ بطنه و ابغض ما يكون العبد الي الله اذا امتلأ بطنه ، وسائل 16، ص 405.
[7] . قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اذا اراد الله صلاح عبده الهمه قلّة الكلام و قلّة الطعام و قلّة المنام، مستدرك/ج3 ، ص81.
[8] . قال علي ـ عليه السّلام ـ : نعم العون علي اسر النفس و كسر عادتها التجوع، مستدرك /3 ، ص81.
[9] . قال علي ـ عليه السّلام ـ : قال الله تبارك و تعالي ليلة المعراج: يا احمد! لو ذقت حلاوة الجوع و الصمت و الخلوة و ما ورثوا منها. قال يا ربّ! ما ميراث الجوع ؟ قال: الحكمة و حفظ القلب و التقرب اليّ و الحزن الدائم و خفّة بين الناس و قول الحق، و لا يبالي عاش بيسر او بعسر ، مستدرك/ ج3 ، ص 82.
[10] .قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ : لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فانّ كثرة الكلام بغير ذكر تقسوا لقلب. انّ ابعد الناس من الله القلب القاسي ، بحار/ 71 ، ص 281.
[11] . قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ : امسك لسانك فانّها صدقة تصدّق بها علي نفسك، ثم قال و لا يعرف حقيقه الايمان حتي يخزن من لسانه، بحار/ج71، ص 298.
[12] . قال ابوالحسن الرضا ـ عليه السّلام ـ : من علامات الفقه : الحلم و العلم و الصمت.
انّ الصمت باب من ابواب الحكمة انّ الصمت يكسب المحبة، انه دليل علي كل خير، بحار / ج 71، ص 94.
[13] . قال علي ـ عليه السّلام ـ : اذا تمّ العقل نقص الكلام، بحار/ ج 71، ص 290.

اویس;569136 نوشت:
تا کنون هیچ با خود اندیشیده ای که چه زمان اندکی از فرصت طلایی ات باقی مانده است؟!
اگر در حوالی دهه بیست یا سی از عمر گرانقدرت هستی گمان مبر که فرصت زیادی برای بندگی و اطاعت معبود در اختیار داری! می دانی چرا؟

من نیز چون تو روزگاری نه چندان پیشین در همین پندار ناصواب بودم اما حقیقت حاکم بر گذر عمر، به تدریج این پندار خام را زائل نموده و حقیقت دیگری را برایم گشود.
آری قامتِ شومِ اوهامِ ماندگاری و دوامِ معیشت مادی، بر زندگی بنی بشر سایه افکنده است و او را از روشنایی خورشید حقیقتی که بر بالای سرش پرتو افکنده است کور می دارد اما گذر زمانه، سیل بنیان کنِ اوهامِ دوام است و به تدریج کوه یخین این پندار باطل را به آبی روان مبدل می سازد.

در آغاز، سالیانی بس دراز، در اندیشه تحصیل حوزه و دانشگاه و رسیدن به اوج افتخارات علمی و آگاهی عمر گرانمایه تر از گوهرت را صرف می نمایی شاید هم از تحصیل روی برگردان شوی و از همان آغاز به کسب حرفه ای فنی اشتغال یابی. شاید که بساط بندگی حق را با دانشی روشنگر محقق تر سازی.

اندکی بعد مبتلای دغدغه اختیار همسر می شوی و روزگارانی را در پی همسر مناسب سپری می کنی.
امید که همسری نیک و سازگار در طالعت باشد که اگر نباشد روزگاری بس درازتر گرفتار ناسازگاری او شده و عمری بیشتر را از این ناحیه بر باد میدهی.
حال گوییم که همسری نیک و زیبا و خوشرفتار نصیبت شد و تو نیز قدرش را دانستی، چند صباحی را به لذت هم آغوشی با او می گذرانی و اندکی بعد مبتلا به محبت فرزند می شوی.

ممکن است همان ایام به خود آیی که هنوز فرصت بندگی و اطاعات جانانه جانان را نیافته ای. آن گاه نگاهی به جوانیت می کنی و با خود می گویی: «هنوز در ابتدای راهی و احدی را از گزند فرصت بر باد رفته اختیار همسر و فرزنددار شدن گریزی نیست» و اینچنین به خودت امید می دهی که نگران ایام از دست رفته مباش که هنوز فرصت بسیاری در پیش است.
در عیش و نوش لذائذ فرزنددار شدنی که درگیر پیدا کردن کاری مناسبتر برای تامین خانواده و فرزندت می شوی و ماهها بلکه سالیانی را با این اهتمام و سعی، به پایان می بری. با خود می گویی: «کار و تامین رفاه خانواده نیز بر مرد لازم است و شریعت الهی، مرد بیکار و بیعار را سرزنش کرده است» و اینچنین با فکری به ظاهر دینی، وقتی دیگر برای بندگی خالصانه و اطاعت جانانه و مناجات شبانه ات می خری.

امید که با اندکی تلاش به کاری پردرآمد اشتغال یابی اما شاید تو نیز چون من، چند صباح دیگری را به تکمیل تحصیلت اختصاص دهی تا با مدرک بالاترت حظی بیشتر از درآمد ماهانه دولتی داشته باشی. شاید هم چو آن دیگری جمع مدرک را تنها راه دریافت احترام عوام و خواص بیابی و برای موقعیت اجتماعی بهترت سالیانی را برای تقویت مدارک دانشگاهی و حوزویت صرف نمایی. شاید هم فکر دیگری داری، نمیدانم.

صد امید که عمرت به ناگاه در این میانه به پایان نرسد زیرا سلامتی تن را هرگز دوامی نیست و هر آن ممکن است قلبت به هزاران دلیل شناخته و ناشناخته از ضربان بایستد خصوص آنکه در عصر تکنولوژی و بی تحرکی و تنبلی اندامها و و سوء تغذیه و مصرف غذاهای افسون شده و آمیخته با انواع مواد شیمایی امیدی چندانی به حیات صد ساله نیست.

اندکی نمی گذرد که درگیر بیماری پدر و مادر پیرت می شوی و اگر از وجدان بیداری برخوردار باشی مدتی را به نگهداری ایشان اشتغال می یابی. اندکی بعد بیماری زن و فرزند گریبانگیرت می شود و لااقل چند صباحی را هم نشین پزشک و ملازم درمانگاه و بیمارستان و مشغول تهیه قرص و دوایی.

امید که فرزندت راه به صلاح برد و از همنشینان بد بر حذر باشد که در هر حال اوقاتی گران را اشتغال به پرورش و تربیت و تحصیل صحیحش خواهی داشت تا هنگامی که زمانه ازدواجش فرا رسد که اختیار همسری مناسب برای او نیز بخش عظیمی از تمرکز ذهن و حواست را به خود مشغول خواهد ساخت.

امید که همسر فرزندت نیز بساز و رفیقش باشد که اگر نباشد بخش عظیم دیگری از عمر شریفت صرف داوری دعواها و دلنگرانی اختلافات و مشاجراتشان خواهد شد و باز امید که فرزندی سالم بزایند که نازایی فرزند و عروس و ناسالمی فرزند متولد شده خود وادی جگر سوز دیگری است.

امید که در آن ایام جان صد آمالت از حادثه برخورد با مرکبهای تندروی کوچه و خیابانها در امان باشد که لحظه ای غفلت از تو یا مرکب رانان، جان شیرینت به ناگاه به پایان برد.
برادر و خواهر گرامی ام سپاس از این که بخشی از عمر گرانقدرت را نیز به خواندن این سیاهه صرف کرده ای همین قدر بدان که اشتغالاتی که در این مجال به بیان آمد اندکی از هزاران بود که هر بیچاره فروخفته ای را در ایام زندگانی منصرف از یاد حق می سازد و تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

خلاصه اینکه روزان و شبان یکی پس از دیگری می گذرد تا اینکه در نهایت فراغتی تو را حاصل می شود و از کار برکنار و بازنشسته می شوی وخاطرت از تامین معاش خانواده و کسب رفاه آنان منصرف می شود و عزم آن می کنی که آرزوی چندین ساله ات بر بندگی مخلصانه و نماز شب و بهره بردای از سحر داری و ذکر و توجه تام به حق را برآورده سازی که ناگاه یک یا چند عضو گرانبارت از قلب گرفته تا معده و استخوان و بیضه، بنای ناسازگاری نهاده و تو را بار دیگر راهی بیمارستان می سازد و تو همچنان ناکام از برآوری آرزویی خام.

امید که در آن ایام همسر و فرزندانت قرین و ملازمت باشند که اگر نباشند جفا و غصه عدم همراهیشان در کنارت خود قصه سوزناک دیگری است که ذهن صدپاره پریشانت را پریشان تر و تو را از تمرکزی که مقتضای عبادت عاشقانه است دورتر سازد.

آنگاه تنها نقطه امیدی که در آن روزهای پایانی عمرت برای نظاره حق و فضل و عنایتش خواهی داشت قلبی پرسوز و دمی پرآه است که بارها شنیده ای حق در نزد دلشکسته گان است. ای کاش این دیده ناامید از خلایق و قلب شکسته و آه جانگدازت را در همان اوقات جوانی به جان می آراستی که اگر چنین میکردی چون من و صد هزاران تسویف کنندگان دیگر، آه حسرت ابدی به دل نداشتی و ملکوت را چو آن صاحبدلان بی قرار هزاران بار در می نوردی...

با سلام
حالا اومديمو همه عمرمونو در سجده و عبادت گزرانديم، آخرش كه چي؟
خيلي دوست داشتم بفهمم كه شما حسرت چه چيزيو ميخوريد.. فناي في الله؟؟ اگه اينه كه پس همدرديم منم دوست داشتم در فنا بودم اصلا نبودم.. اين همه خواسته نابرآورده نداشتم
آخره اين زندگي ناعادلانه همينه .. آرزوي نيست شدن

ملّاعلي;57 1303 نوشت:
آخرش كه چي؟


سلام به کاربر گرامی که فکر میکنم اسم آیدشون بیشتر بار هزل داشته باشه....
این سوال شما یه ایرادی داره و ایرادش این هست که زمانی باید بگیم آخرش که چی که بدونیم آخرش چی هست و شما یکبار تجربه آخر این ماجرا رو داشته باشید؟ برای مثال تا حالا پفک نمکی نخورده باشید و امروز بخرید و بخورید و بعدش بگید ما پفک نمکی رو هم تست کردیم و آخرش که چی؟ مثل تمام تنقلات دیگر بود و تفاوت آنچنانی با دیگر لذت های خوردنی نداشت....

ملّاعلي;57 1303 نوشت:
حسرت چه چيزيو ميخوريد.. فناي في الله؟؟


باز ایراد این جمله شما در این هست که شما پفک نمکی رو خورده باشید و بگید شماها حسرت خوردن پفک نمکی رو دارید؟؟ به خدا من خوردم و چیزی در این پفک نمکی نبود؟!!!!

عزیز برادر این مطالب بیان شده در این تاپیک و فرمایشات استاد اویس با خوردن پفک نمکی بسیار تفاوت داره؟؟!!!!!!

ملّاعلي;57 1303 نوشت:
اگه اينه كه پس همدرديم منم دوست داشتم در فنا بودم اصلا نبودم

فرعون گفت من خدای بلند مرتبه هستم و دعوی خدایی کرد ؟؟!!! و البته حلاج هم گفت من همان خدا و حقیقت واقع هستم و او هم با جمله نورانی انا الحق دعوی خدایی داشت اما این کجا و آن کجا؟؟؟!!! در مورد علاقه شما به نیست شدن هم همین هست ما دوست داریم فانی بشیم و البته شما هم دوست دارید فانی بشید اما این کجا و آن کجا؟؟؟؟؟؟؟؟

مفتقر;571893 نوشت:
فرعون گفت من خدای بلند مرتبه هستم و دعوی خدایی کرد ؟؟!!! و البته حلاج هم گفت من همان خدا و حقیقت واقع هستم و او هم با جمله نورانی انا الحق دعوی خدایی داشت اما این کجا و آن کجا؟؟؟!!! در مورد علاقه شما به نیست شدن هم همین هست ما دوست داریم فانی بشیم و البته شما هم دوست دارید فانی بشید اما این کجا و آن کجا؟؟؟؟؟؟؟؟

باشه شما حلاج و ما فرعون

ملّاعلي;572012 نوشت:
باشه شما حلاج و ما فرعون


ملا علی خان شما انگار نارضی بودنتون از روزگار باعث شده همواره در مقام جدل باشید؟ چرا شما فرعون باشید ما فرعون خاک پای شما؟ حقیر گفتم که در بسیاری از مواقع یک جمله ای زده میشه اما منظور اون جمله می تونه خیلی متفاوت باشه؟
برای مثال همین نیست شدن بسیاری هستند دعای هر روزشون این هست که خدایا من رو از روی زمین بردار و بکش ما رو نیست کن؟!!! خب بسیاری هستند که منظره ای از عالم غیب دیدن و تمایلشون به مرگ زیاد شده و بسیاری در نقطه ای دیگر از روزگار و زندگی مادی بسیار غم دیدند و دعاشون برای نیست شدن ترک این فضای غم آلود هست.
منظور حقیر خودبرتربینی نبود بلکه تفاوت نگاه بود؟!! اما این رو هم بگم فکر نکنید تنها زندگی به شما بی عدالتی نشون داده و ما در رسیدن به تمام آرزوها خوشبخت عالم بودیم.

با سلام خدمت استاد گرامی و سایر دوستان
از استاد بسیار سپاس گزارم که نظریه ملا صدرا را عنوان نمودند که باعث تحول در نوع نگرش به نفس می باشد.
عنوان شد نفس در حادث شدن جسمانی است وبا بوجود آمدن ماده ،حادث می شود وبعد به تدریج تقویت شده و به کمال می رسد.
آیا نقطه آغاز این حدوث سن چهار ماهگی جنین است ؟و به عبارتی تا قبل از چهارماهگی جنین ماده محض است وپس از آن قابلیت حادث شدن نفس در او بوجود می آید پس اگر جنین دو ماهه سقط شد نفسی وجود ندارد تا بخواهد در دنیای دیگر به کمال برسد در حالیکه مثلا اگر در نه ماهگی فوت کرد نفسی بوجود آمده وراه تکامل خود را در عالم دیگر می تواند طی می کند!آیا این برداشت شخصی من درست است؟

مانع ششم، حب ذات

وقتي سالك، تمام موانع را برطرف ساخت و از همه مراحل گذشت تازه با مانع بسيار بزرگي مواجه مي شود و در آن حُب ذات ا ست. تازه متوجه مي شود كه همة اعمال و

حركات و حتي عبادت هايش از حب ذاتش نشأت مي گيرد. عبادت و رياضت و ذكر و دعا و نماز و روزه اش، به منظور استكمال نفس و پاداش اخروي است كه نتيجه اش عايد

نفس مي شود، چنين عبادتهايي گرچه انسان را به بهشت و ثواب اخروي نائل مي گردانند ليكن به مقام شامخ ذكر و شهود و لقاء ارتقاء نخواهند كرد، تا از مقام ذات و حب

نفس هجرت نكند جمال بي مثال خداي سبحان را مشاهده نخواهد نمود و تا همة ‌حجابها حتي حجاب نفس را پاره نكند، لياقت تابش انوار الهي را پيدا نخواهد كرد.

بنابراين، بر انسان سالك لازم و ضروري است كه با رياضت و جهاد، خويشتن را از محدوده حب ذات خارج سازد، حبّ ذات را به حبّ خدا تبديل نمايد و همه كا رهايش را صرفاً

براي رضاي خدا انجام دهد. اگر غذا مي خورد بدان منظور باشد كه محبوب ازلي زنده ماندش را خواسته است، و اگر عبادت مي كند بدان جهت باشد كه خداي را سزاوار

پرستش مي داند. چنين فردي نه طالب دنياست نه طالب عقبي، بلكه طالب خداست. حتي كشف و كرامت را نمي خواهد. جز معبود حقيقي مطلوب و منظوري ندارد. اگر از

اين مرحله دشوار نيز گذشت و حتي شخصيت و هويت خويش را از دست داد مي تواند در بساط توحيد قدم بگذارد و به مقام شامخ لقاء و شهود ارتقاء يابد و در بارگاه «في

مقعد صدق عند مليك مقتدر» نازل گردد.

مانع هفتم، ضعف اراده

يكي از موانع بزرگ اين راه كه شايد مهمترين آنها باشد ضعف اراده و عدم قدرت تصميم گيري است. اين مانع انسان را از شروع در عمل باز مي دارد. شيطان و نفس امّاره ابتدا

سعي مي كنند موضوع رياضت و سير و سلوك را كوچك و غير ضروري جلوه دهند. تلاش مي كنند انسان را به انجام وظائف صوري، بدون توّجه و حضور قلب، قانع سازند. مي

گويند: تو وظيفه اي جز انجام اين عبادتها نداري، چكار داري با حضور قلب و توجه و ذكر؟! و اگر احياناً به فكر افتاد، با صدها حيله و نيرنگ او را از اراده باز مي دارند، و گاهي

موضوع را آنقدر برايش دشوار جلوه مي دهند كه مأيوس و نااميد گردد.

ليكن انسان مريد بايد جلو وسوسه هاي شيطان و نفس امّاره را بگيرد. با مراجعه به آيات و احاديث و كتب معرفت و اخلاق به ارزش و ضرورت سير و سلوك و تحصيل حضور قلب

و ذكر و شهود واقف گردد. وقتي به ارزش آن پي برد و سعات ابدي خويش را در آن ديد بطور جدّي وارد عمل شود، يأس و نااميدي را بخود راه ندهد و به نفس خويش بگويد

گرچه دشوار است ليكن چون سعادت آينده من بدان بستگي دارد بايد وارد عمل شوم، كه خداي سبحان مي فرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهد ينهم سبلنا[14].


[/HR] [14] . عنكبوت / 69.

مفتقر;572035 نوشت:
منظور حقیر خودبرتربینی نبود بلکه تفاوت نگاه بود؟!! اما این رو هم بگم فکر نکنید تنها زندگی به شما بی عدالتی نشون داده و ما در رسیدن به تمام آرزوها خوشبخت عالم بودیم.

نه.. ميدونم
شايد شما سينه سوخته تر باشي
اما گله من اينه كه چرا با خودتون روراست نيستيد؟
نيستي نيستيه حالا هرجور كه بهش برسيم
ما همه تشنه يه سرچشمه ايم حالا شما ناكامي هاتونو يه ذره ادبياتي و ذوقي مطرحش ميكنيد و اسمشو ميذاريد عرفان
ولي ما همونو زير ديپلم ميگيم و همه ايراد ميگيرند

اگه خوب نگاه كني ميبيني فرقي بين مداح و مطرب، سينه زنو رقاص نيست، اگر خوب ببيني..

ملّاعلي;572992 نوشت:
ما گله من اينه كه چرا با خودتون روراست نيستيد؟

عزیز دل انگیز شما از کجا انقدر مطمئن هستید ما داریم سر خودمون رو کلاه می ذاریم؟ شاید شما داری سر خودت رو کلاه میذاری؟

بنده هم از شما گله میکنم که چرا میخواید هر طور شده اثبات کنید که شما کشف کننده کلاهی هستید که ما به دست خودمون سر خودمون گذاشتیم؟؟؟؟

ملّاعلي;572992 نوشت:
نيستي نيستيه حالا هرجور كه بهش برسيم

عزیز برادر نیستی که شما میگید یعنی اینکه فرد دیگه هیچ احساسی نداشته باشه دچار موت جسمی و روحی بشه یه جورایی یعنی سیستمش رو آف کنه به این شکل که از فیوز دم در خونه برق رو خاموش کنه بعد کل اون خونه و سیستم خودش رو منفجر کنه دود بشه بره هوا ...
اما اون نیستی که ما میگیم به این معنی هست که طرف بزنه سیستم عامل ویندوز وجودش رو uninstall کنه سخت افزارش بمونه فقط دیگه سیستم عامل ویندوز نداشته باشه اخه این کجاش شبیه اون هست که شما میگید؟
اهل فلاسفه به این میگن تشبیه معقول به محسوس، جهت تلطیف مجادله البته این مثال رو زدم شما به دل نگیرید یه وقت:ok:

ملّاعلي;572992 نوشت:
ما همه تشنه يه سرچشمه ايم حالا شما ناكامي هاتونو يه ذره ادبياتي و ذوقي مطرحش ميكنيد و اسمشو ميذاريد عرفان

ملا علی جان شما یه مطالبی میگید که ما رو دچار فرح بیش از اندازه میکنه ، اخه ما کی از ناکامی عرفان ساختیم؟ شما گفتی با این همه ناعدالتی دنبال نخود کشمش عرفان هستید؟ امر بر شما مشتبه شده که ما هر روز نون کباب میخوریم و هوس عرفان کردیم گفتم عزیز دل انگیز فکر نکن ما از ناکامی بی نصیبت بودیم؟ اما تولید عرفان از ناکامی یه مطلب نادر هست که در کتاب هیچ کدام از عرفا و فلاسفه پیش از ما یافت نشده ؟!!!

ملّاعلي;572992 نوشت:
گه خوب نگاه كني ميبيني فرقي بين مداح و مطرب، سينه زنو رقاص نيست، اگر خوب ببيني..

البته در شکل حرکات موزون شاد و غمگین که فرق هست اما خب واقعا این جمله اخر شما باز اثبات این هست که شما خوب می بینی ما کج و ماوج می بینیم، عزیز دل انگیز باید بیشتر بحث کنیم اما نه اینجا که تاپیک به مسائل درسی تعلق داره من در خصوصی در خدمتتون هستم:Gol:

[="Georgia"][="Blue"]او منتظر توست...

همرازم! بهشت انسی غرق نور و شور و شعف در انتظار توست بهشتی به مراتب فراتر از بهشت غلمان و حوریان که وصفش به گفتگو محال و رسمش به نگارش ناممکن است به راستی چگونه می توان اوج لذت هم نوایی و هم آغوشی معشوق حقیقی را در زندان الفاظ و حروف به حصر درآورد و نور بیکرانه اش را در حدود کلمات و جملات به بند کشید.

مباد در کشاکش تعلقات و انبوه هواجس دنیوی و ظلمانی خویش از شهد شیرین محضر شیدایی اش باز بمانی و به نیرنگ لذتهای سرابین زیورهای دنیا خلوتکده دل را از آستان پرفروغ مجد و عظمتش بزدایی.

از آن عاشق سرباخته حریم قدسش درس گیر که فرمود: اگر معشوق امر نماید شمشیر را به سینه ات چنان بفشار که قلبت را بشکافد و از پشت بیرون زند در دم امرش را امتثال نموده و چون و چرا نخواهم کرد چرا که معشوقم که خلیفه خداوند در زمین و آسمانیان است خود حجت باهر و برهان منیر است و از حجت حجت خواستن و از برهان برهان طلب نمودن خطاست. چنان باش که حتی اگر آن محبوب حقیقی کشته خواهدت جان خویش را دو دستی در طبق اخلاص تقدیمش کنی و از هر چه مال و جاه و فرزند و عیال است در دم چشم بندی که رضایت او یک تنه برتر از همه‌ی بهشت و بهشتیان است.

در میان انبوه مصایب و ناکامیها چشم به نگاهش دوز و او را نظاره کن، اگر دیدگان شهلایش را از خود خرسند یافتی خوش باش و بار هزاران مصیبت و ناکامی دیگر را بر دوش بکش تا فیض نگاهش همچنان بر تو مستدام باشد آنگاه خواهی دید که چگونه نیش روزگار برایت نوش می شود.

و این همان شیدایی درک حضور مبشر موعود است که عاشقان را بر آن سرشته اند. شیدایی، فصل مقوم هویت انسان است که ریشه در عشق او به قیام منتظَر دارد. آری عاشقی که رنج و دل خونی خویش را هزینه لبخند یار می بیند از لشکریان غم و سپاهیان اندوه نمی هراسد و گداوار طلب عافیتِ نکبت بار نمی کند. چشم جاری تر از چشمه جوشان او اگر چه دریای خون است اما همو آیینه مصفای دیدار یار است که در سیل کشتی شکن بلایا آرمیده در آغوش نوازش حبیب است.

چه خوش گفت آن سید سرباخته روایتگر خون، که درّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز دراقیانوس بلا نمی توان یافت، در ژرفای اقیانوس بلا، عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشند چگونه به دریا زنند؟

و نیز گفت: دل بیت الاحزان است و از بیت الاحزان امید مدار که جز ناله حزن بشنوی، یار هجران گرفته است تا شوق وصل هماره باشد، اما هجران شوق و حزن را با هم بر می انگیزاند. جهان بی حزن گو مباد که جهان بی حزن جهان بی عشق است اما این حزن آن شرر است که دلسوختگان را برجان و دل افتاده است تا لیاقت لقاء یابند.
[/]

اویس;577343 نوشت:
همرازم! بهشت انسی غرق نور و شور و شعف در انتظار توست بهشتی به مراتب فراتر از بهشت غلمان و حوریان که وصفش به گفتگو محال و رسمش به نگارش ناممکن است به راستی چگونه می توان اوج لذت هم نوایی و هم آغوشی معشوق حقیقی را در زندان الفاظ و حروف به حصر درآورد و نور بیکرانه اش را در حدود کلمات و جملات به بند کشید

معذرت ميخوام
اگه ناممكنه پس چي ميخوايم؟
مگه حور و غلمان ظهور خود خداوند نيست؟
براي من واقعا سواله كه چرا چشم و ابرو رو معادل شيطان ميگيريم نه زيبايي خدا

[="Arial"][="Black"]

ملّاعلي;578008 نوشت:
معذرت ميخوام
اگه ناممكنه پس چي ميخوايم؟
مگه حور و غلمان ظهور خود خداوند نيست؟
براي من واقعا سواله كه چرا چشم و ابرو رو معادل شيطان ميگيريم نه زيبايي خدا

سلام میگم ای کاش یه تاپیک بزنید بصورت کاملا تخصصی در موردش بحث کنید و دوستان بالا تذکر دادن برای ایجاد تاپیک یا هم ادامه بحث تو خصوصی , خواهشا, لطفا التماسا ممنون میشیم اگه تاپیک رو به خاکی نفرستید,[/]

باخیش;578023 نوشت:
سلام میگم ای کاش یه تاپیک بزنید بصورت کاملا تخصصی در موردش بحث کنید و دوستان بالا تذکر دادن برای ایجاد تاپیک یا هم ادامه بحث تو خصوصی , خواهشا, لطفا التماسا ممنون میشیم اگه تاپیک رو به خاکی نفرستید,

سلام
پستي كه من گذاشتم در مورد موضوع تاپيكه..
اگه از صفحات اول موضوع تاپيك رو مشاهده كنيد سوال و پرسش در كنار درس بوده..
حالا چون از سوال من خوشتون نمياد شد خاكي!
اصلا شما كجا بودي كي اومدي؟؟!!

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
[=&quot]آدمی را به جهت اشتغالات و اهتمامات گوناگونی که به مسائل مختلف دارد هر از چندگاهی تذکر و تنبیه به امور مهمه لازم است. دنیا و تعلقات فراوان رنگین کمانی آن هماره انسان را در بند نموده است و او را به آمال و آزروهای دراز و صرف عمر برای برآوری آنها مشغول داشته است که غفلت از دو حجت درونی (عقل) وحجت بیرونی (قرآن و احادیث و کلمات تکوینی نظام عالم) او را به پرتگاه خود فراموشی و عدم درک حقایق نظام هستی و محرومیت از لذتهای ابدی نزدیک می سازد.

[=&quot]تاپیک معرفت نفس که از امهات تاپیکهای این انجمن ملکوتی است یکی از قابل دسترس ترین مجاری نیل به حقایق عالم و کشف اسرار هستی و مشاهده جایگاه حقیقی توحید و نبوت و امامت و معاد است. به راستی اگر معمای پیچیده انسان و قفل ناگشوده خزینه آن حل و باز نگردد آدمی از ادراک اسرار و رموز بسیاری از حقایق کتاب تدوینی قران کریم و کتاب تکوینی نظام عالم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام محروم می ماند. این که امام علی علیه السلام فرمود: «[=&quot]لاتجهل نفسک فان الجاهل بمعرفه نفسه جاهل بکل شيئي»(شرح غرر الحکم، ج 6، ص304) یعنی به نفس خويش جاهل مباش، زيرا کسي که به خود جاهل باشد به همه چيز جاهل است ، سخنی مجازی و اعتباری و نعوذ بالله به گزاف نیست و آنجا که فرمود : «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس» (شرح غررالحکم، ج 6، ص 172) یعنی کسي که بر معرفت نفس ظفر يابد به بزرگ ترين فوز نايل شده است، مراد از فوز و رستگاری، پرورش دو بال علم و عمل آدمی بواسطه معرفت نفس برای پرواز در ملکوت آسمانها است.

[=&quot]
اگر معرفت نفس روزی انسان شود رموز بسیاری از آیات و روایات از جمله اسرار خلقت آدم و هبوط وی و کشته شدن هابیل توسط قابیل و هبه حضرت شیث و قصص انبایی چون ابراهیم و نوح و یوسف و یونس و موسی و خضر و عیسی علیهم السلام برای او گشوده می گردد و حتی اسرار غیبت و قیام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و انتظار فرج وی رمزگشایی می‌شود که به حول و قوت الهی در ادامه این دروس به نمونه هایی از آنها اشاره خواهد شد.[=&quot]

[=&quot] این حقیر از ابتدا تا کنون به مناسبتهای مختلف دوستان وسروران گرامم را به ضرورت توجه این مهم توصیه نموده و به راه های گوناگون عزیزانم را به دقت و تفکر و پیگیری و مطالعه موشکافانه آنها ترغیب نموده ام و حتی برای رفع خستگی دوستان همراهم از ابزارهایی چون بیان لطائفی در دقایق آیات و رویات نیز استفاده کرده ام زیرا به خوبی می دانم این صراط اگر چه مستقیم و کوتاه است اما به مراتب از طرق دیگر نیل به سعادات، دقیق تر و عمیق تر و طاقت فرساتر است تا آنجا که بزرگانی چون علامه بزرگوار حسن زاده آملی این صراط را باریکتر از مو و تیز تر از شمشیر معرفی کرده اند و دست یابی بدان را چون حفر چاه عمیقی در زمین سنگلاخی با مژگان چشم تشبیه نموده اند.

[=&quot]می دانم که دنیا فریبنده است و هر روز من و تو را به سمتی می کشاند و با جلوه گری اغواگرانه این عروس هزار زر و زیور، هر روز هدف و روشی جدید در زندگانی برایمان متمثل میشود و از طرفی نیز تن دادن به علم و دانش و دریافت حقایق و پیگیری مجدانه و محققانه آنها بسیار پرزحمت و پرهزینه است اما به راستی مگر چاره ای جز این برای ما وجود دارد؟ سختی و طاقت فرسایی ادراک این علوم و حقایق آنجا متصور است که محصول این دانش صرفا آسایشی چندین روزه و چندین ماهه و چندین ساله باشد اما اگر قرار باشد این بصیرت و دانش افزایی توشه ای برای زندگی ابدی انسانی قرار بگیرد آیا باز هم می توان مشکلات موجود در مسیر سعادت قصوای انسانی را بزرگ و غیر قابل ارتفاع دانست؟! اگر قرار باشد ما حصل همه این مجاهدتها و ریاضات در فهم حقایق نفس ناطقه انسانی سعه و انشراح لوح قلب آدمی برای تلقی حقایق بی زوال قرآنی و ادراک لذتهای حقیقی انسانی و هم نشینی ابدی با اولیای الهی و مشاهده رضای ربانی باشد آیا باز می توان این سنگهای افتاده در جاده هدایت را بزرگ پنداشت؟ و یا اینکه همه این ضعف و ناتوانیها و ابراز سختیها صرفا از روی غفلت از عاقبتی است که سرانجام همه ماست؟

[=&quot]دوست خوبم اگر می بینی تاپیک معرفت نفس به کندی پیش می رود و با سوالات غیر مرتبط راه به بیراهه برده و از هدف خویش دور میشود دلیلی ندارد جز سردی و فراموشی تو از آنچه که در این مسیر برایت بنموده اند. خداوند در این عالم هیچ دهن بازی را بدون روزی نمی گذارد و هرکسی را به فراخور استعداد و ظرفیتش فیض رسانی می کند.«ان العطیات علی قدر قابلیات» درست است که معلم حقیقی انسان یعنی خداوند برای سنجش میزان ایمان و یقین رهروان صراط انسانیت از هزاران آزمون بهره می برد و هر روز او را به دامی مبتلا می‌سازد اما برای رهروان صادق حقیقت هیچ کدام از این امورات رهزن نشده و او را از آنچه غایت خلقت اوست باز نمی دارد. آری هنر هنرمندان حقیقی کشف اسرار در همین گردنه‌های راه عیان می‌شود.

[=&quot]پس اگر می خواهی از مجرای این سلسله دروس، طرفی برای سعادت ابدی خویش و نیل به ارامش وطمانینه قلبی ببندی سزاوار است که از آیین ادب تحصیل دور نمانی و با پیگیری و تفکر و دقت در مباحث ارائه شده از حدوث سوالات بی محتوایی که دور کننده ما از غایت اصلی است جلوگیری نمایی و خلاصه این که تا گام برنداری کام برنیابی.[=&quot]

[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

اویس;251440 نوشت:
اولین و مهمترین دستور العمل خودشناسی و معرفت نفس دستور العمل تفکر است اگر توفیق رفیق آدمی شود و انسان بتواند یک دوره قرآن کریم را برای استخراج آیاتی که خداوند در آنها انسان را به تفکر و تعقل و تدبر در آیاتش توصیه نموده است، قرائت کند خواهد دید تعداد آیاتی که انسان به تفکر و تعقل امر شده است بسیار چشمگیر و زیاد است.

اویس;251440 نوشت:
رای تو که دغدغه خودسازی و خودشناسی را در سر داری و چون تشنه ای به هر نقطه ای سری میزنی تا از آب زلال معرفت نفس خویشتن جرعه ای بنوشی میگویم که از تفکر در نهاد و اسرار وجودی نفس خویش غافل مشو!

اویس;251744 نوشت:
از جمله آداب تفکری صحیح برای مشاهده اسرار و حقایق عالم، آن است که محیطی خلوت و بدون مزاحمت را در دل تاریکی شب برگزینیم یعنی ساعتی از شب را که هیچ سر و صدایی ما را مشغولمان نمی کند و کسی از حال ما خبردار نمی شود در گوشه تنهایی خود بنشینیم. ساعتی که در اعتدال کامل باشیم، ساعتی که مقداری استراحت کرده و خسته و نیازمند به خواب نباشیم، ساعتی که نه خیلی سیر باشیم که پری شکم ما را به خود مشغول سازد و نه گرسنگی ما را از توجه به وحدت باز دارد، باید تمامی اسباب راحتی جسم و روان در آن ساعت فراهم شود حتی گرما یا سرما مانع از توجه انسان به عالم معقولات می شود خلاصه آنکه باید محیطی معتدل را برای عدم اشتغال نفس و بدن اختیار کرد.

اویس;579654 نوشت:
پس اگر می خواهی از مجرای این سلسله دروس، طرفی برای سعادت ابدی خویش و نیل به ارامش وطمانینه قلبی ببندی سزاوار است که از آیین ادب تحصیل دور نمانی و با پیگیری و تفکر و دقت در مباحث ارائه شده از حدوث سوالات بی محتوایی که دور کننده ما از غایت اصلی است جلوگیری نمایی و خلاصه این که تا گام برنداری کام برنیابی.

:Gol::Gol::Gol:

[=Georgia]
آنچه در ذیل می آید زبان سرّ حال حضرت علی اصغر علیه السلام است که در صبح عاشورا ساعاتی قبل از شهادت با خود و گاه با خدای خود سخن گفته است. امید این متن که نوشته حقیر در روز گذشته است مقبول صاحبدلان واقع شود.


[=Georgia]خداوندگارا! ای آرامش بخش ترین نجوا کننده لالایی ها! تو را سپاس که عمر کوتاهم به بلندای درک حضور مسیحای عشق نایل آمد و دردانه‌ی حیاتم در بحر عنایت دوست مستغرق گشت. حسین علیه‌السلام، این امام عشق، میراث دار آن زبده جان آدم و عالم، حضرت خاتم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» آری رهایی از بند این ناتمامان شیاد، که تخم جفا در زمین بی‌وفاییشان درختی کهنسال گشته است، ناممکن است و خلاصی از تیغ زهر این سالوسان محال.

دم مسیحای حسین که به لشکر بیکران غربت و مظلومیت مسلح است، چون نوحه‌‌ی نوح، کشتیِ نجات عالمیان گشت و چون آه ابراهیم آتش نمرودیان را گلستان ساخت. اگر در زاویه ای از کلبه‌ی حزن یعقوب وار حسین‌ علیه‌السلام، خیمه نهاده ایم اما خوش دل از آنیم که کروبیان ملکوت و ملازمان سراپرده جبروت سودای لحظه ای هم جواری با جمع یک دلمان را دارند.

هان ای مرغک جان! تا کی در این کارزار اسیر زندان تنی؟! به ناله و افغان از هجر شاه دین صدایت بلند دار و بر کنگره کبریاییش بپر و جامه موسایی عقلت را در آتش عشق او بینداز تا در طریق عشقِ سید و سالار دین، از چلیپای رهزنان برهی و همرنگ جان عیسی شوی که اگر سستی کنی و سکوت اختیار نمایی از همسفری با امام عشق بیرون شوی و حسرت این هجر را با کاروان اسیران به دل کشی.

آگاه باش که بی نیازی دل اکنون در گرو اظهار نیاز است و پریدن به اوج آسمان، در بند لحظه ای فغان و ناله تشنه لبان. شش ماهگی‌ام اگر چه تاکنون چون عقالی پایبند روح پرانم بود ولی در این لحظات واپسین وسیله ای تمام است برای پرکشی به دیار قدس، پس، از رحم و دلسوختگی اهل حرم بهره بردار و شکوه هایت را به گوش آن حبیبِ غریب برسان.

ای دل در این یگانه بزم شاهانه، چون نوزادی دردانه، ناله‌ی سبحانی زن و از خویشتن درآی و آهنگ آزادگی در دِه، مُهر لب از رسوم ادب بردار و چون گدایی مضطر به آستان حق درآی و آنچه در دل داری، بی شک و به زبان گریه‌ی بی اشک، اظهار نما که رحمت خواجه در این دشت پر بلا از احدی فروگذار نیست.

ای مرغک جان! اکنون هنگامه نجوای پنهانی با محبوب نیست، اگر چه بی رمقی و تشنه کامی طاقتت برُبوده و قصر زرین جسم بلوریت را به کلبه احزان مبدل ساخته، اما وقوف بر این ناتوانی همان و هبوط از مستی شوریدگی همان. فریاد برآر و دل غمین مدار که تحفه دوست با تیر سه شعبه در انتظار گلوی توست. تقدیم جرعه ای از خون حیاتت کافی است تا جان به جانان پیوند خورد و صحن و سرای صفای قدوسیان از این اتحاد و یگانگی پر شور و شرر شود.

تشنه کامی و عطشانی در کنار قریب العهدی به مبدا، یگانه گوهر وصل تو به دیار حبیب است تا با هرچه لشکر جان داری در صحن و سرای مجد کبرایی دوست به آشوب برخیزی و ندای هجر برکشی و جهانی صد هزار را به هم زنی. کجا روندگان عرش در این بلندای فرش قنداقه ام؟! مرا اگر چه نصیبی از سخن برای اظهار ارادت نیست اما لب عطشان و هق هق ناله ام نیکوترین صراط جلب محبت و عرشیانه ترین طریق معرفت است.

ای بلبل خوش آواز جان! مگر نشنیده ای که چون موسای کلیم به بلای تشنگی قوم مبتلا گشت از پروردگار ندا بشنید که «

إِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً» تو نیز با عصای تلظی خود بر سنگ جفای این قوم اشقیا بَرکوب و چشمه رحمت بیکرانه حق را منفطر ساز.

ای دلک غمدیده‌ی نوزاده! اگر سودای رهایی از غم را در سر داری حسین علیه السلام را دریاب که او طبیب دردمندان محبت و مونس جاودان آشفتگان مملکت حق است. او بر قله‌ی عشق استوار ایستاده و عندلیبان بستان انس را غریبانه فرا می خواند. مبادا قریب العهدی و گهواره و انس به آغوش مادر، تو را از پاسخ به ندای «

هل من ناصر ینصرنی» امام عشق باز دارد و آتش حسرتِ لبیک ندایش، تا جاودانه تاریخ بر دلت زبانه کشد.

ای دلک عاشق پیشه ‌ی نو رسیده! مباد نوزادگی و آغاز حیاتت تو را از منزلت والایی که لایق آنی رهزن شود. اگر چه اندکی پیش از این نصیبی از حیات نداشتی و در رَحِم مادر از زمره جمادات بودی، اما اکنون به ندای کریمانه «

نفخت فیه من روحی» شرافت یافته ای. به راستی اگر به شهادت آیات قران کریم درختی به تجلی حق سخن گفته و ندای «انی انا الله» سرداده، آگاه باش که جسم و جان آدمی از درخت زیتون کمتر نباشد. هرکسی را که نور حق در دلش بیفروزد از جان کرامتش نوای سبحانی سر دهد.

به راستی مردارخواران وادی فراموشی کجا دانند حال مرغک مست شیدای جاودانگی را که طوق عشق لایزالی به گردن دارد و در هوای پرطراوت دیار وحدت به پرواز در آمده است؟

ای دل رنجور، از لطفِ دادارِ گنجِ گنجور و از وصلِ سینه‌ی مالامال از مهرش، ناامید مباش که این درگه عشق، درگه نامیدی نیست. بنده را اگر چه شش ماهه باشد و در بند قنداقه اسیر، چشم به عنایت مولا است که اگر ارادت عبد بی پیرایه باشد، در واپسین لحظات وداعِ آن شاهِ مشتاقان نیز، آرزوی عروج به وادی حیرانی گزاف نیست.

آری غواص اقیانوس عشق را کی بیم از امواج خروشان دریا باشد و عیار بازار محبت را کی بیم از کم فروشی بی دلان. آن را که روغن از درختِ قدوس «

مثل نوره کمشکاه» دارد کی تیرگی نامحرمان دیار وفاداری هراس افکند و آن را که شمیمی از بوی خوشش، نافه در شکم آهوی زیبا، مُشک آگین شود، کی از تعفن مردارخواران آزرده خاطر گردد؟ اگر چنین است بگذار آنان با تیغ سه شعبه زهر آگین خود این بزم شیدایی ام را تمامی بخشند و دلدادگی ام برای طوف حریم امام عشق را تکمیل سازند.

بار ای خداوندگارا! ای نوازش بخش نوزادان و طفلان! در میان این حلقه‌ی جمع مستان و شوریدگان حسینی، مرا چگونه یارای حبیب است؟ آیا شود لطف بی بدیلت شامل حالم شود و این کمترین را در زمره کرامات و مزار مشاهدات «

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» قرار دهی و از قدرت بیکرانه ات مرا اندکی مجهز سازی تا سرمستی و شیدایی خویش را به گوش اهل حرم رسانم و این خرده جانم از تشرف با بارگاه دوست مهجور نماند. زیرا آن را که تو نخواهیش فریاد و فغان سودی نبخشد و آن را که تو نخوانیش از طلب و سیر طرفی نبندد.

صادق دل آن است که مقصودش جز دیار حبیب نباشد آنکه دلش لانه جمع دانه دنیا و ذخیره عقبا است لایق دیدار نگردد و به کلیت از غیر خداوندگار فارغ نشود و روی به پروردگار نیاورد که اخلاص تمام، صدق نیت در نیل به مطلوب هستی بخش است.

ای گواه بی زبانان! مرا که از نعمت گویایی شیدایی و دلدادگی خویش درنزد امام عشق بی بهره ام زبانی دگر عطا فرما و اعجازی مقرر کن که درک داغ هجرم نصیب هر ناشنیده و نادیده ای شود و جنونم برای لقای دوست الهام انگیزترین سرود شیدایی شاعران و غزل سرایان گردد.

ای آرامش بخش ترین آغوش عالم! گریه و ناله حزینم ام از عطش و بی آبی، تنها سلاح بیداد من از این قوم جفاکار و ندای یاری خداوندگار عشق است. تو را شکر گویم که در اوج ناامیدی از همرهی پیران عشق، بالهای طیران عطا نمودیم و مرا از یکه تازانی چون عباس علمدار در این دشت شیدایی جلوتر کشاندی ام.

ای پناه ضعیفان و نازک تنان! جسم لطیف و نحیفم بی نصیب از تن پوشی زره پولادین برای رحل به کارزار است، از قدرت بالغه ات تقدیری مقرر ساز که عمر شش ماهه ام مرا حجاب وصلت نگردد و بندِ حیاتم با آغوش مادر و شیر و قنداق و گهواره مرا از رهپویی سردار عشق رهزن نشود.

ای مهربان ترین گهواره جنبان عالم! به نیکی این حقیقت را بر من بنموده ای که اظهار بندگیِ خالصانه، محصور به ادای الفاظ و کلمات نیست، گواهش آن که صد هزار کروبیان مقرب، در اوج ملکوت معرفتت بی زبان هستند و از ناشناخته ها در بیخودی خود حیران. اگر چنین است قلبی آکنده از محبت و معرفتت نصیبم ساز که اگر چه عاجز از بیان اسمای حسنا و ذکر کلمات تقدیس و تسبیح ذات کبرایی توست اما سرگشته هامون انوار قدست باشد.

ای گوارا ترین معجون هستی بخش! برای من آنگاه که فغان و بی تابی ام از مادر و خواهران و برادران و خویشاوندانم طاقت ربود و مرا از آغوشی به آغوش دیگر نهادند، آغوشی پر مهر مهیا ساز که نردبان قدوم نافرجامم تا لقایت باشد و رگ حیاتم آنچنان مشتاق دیدارت باشد که پس از انفصال در دستان امام عشق جملگی به کویت رهسپار شود و هرگز به پایین روی نیاورد.

ای لطیف ترین جامه پوش نوزادان! حسین این عروس حجله انس در عالم قدس را چه شناسند غولان مفلس که بهره شان از این بیکرانه هستی جز لذت پست زود گذر دنیوی نیست. مرا در تنگاتنگ صف بستگان اصحاب گلشن حیرانی، اندکی جای لازم است که بی مهری این دنیاپرستان نادان را بر دل امام عشق مرهم باشم. مرا از این جای اندک دریغ مدار.

خدایا تو را سپاس که استغاثه ام را الساعه بشنیدی و آنرا استجابت فرمودی.

اکنون حسین برای به اغوش کشیدنم سمت خیمه می آید...
[=Georgia]
[/HR]