درس هائی در باب معرفت نفس (مهم)

تب‌های اولیه

1929 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام
ببخشید احیانا تاپیک تعطیل شده است و من خبر ندارم ؟

[="Georgia"][="Blue"]با عرض سلام خدمت همه دوستان و با عرض پوزش به جهت تاخیری که بخاطر مرخصی بنده در ادامه مباحث صورت گرفت.

معلق;623585 نوشت:
خوشحالم كه بحث داره پيش ميره..الحق كه نكات با ارزشي رو ياد ميگيريم
سوالي داشتم ، اينكه مگه قالب و بدن هاي مثالي(ساخته شده از ملكات) مربوط به برزخ نيست ، چرا پس از وجود آنها در آخرت و حشر سخن فرموديد؟

با تشکر از جناب باء بخاطر توضیحات مفیدی که ارائه فرمودند. در پاسخ به سوال جناب معلق باید بگویم فعلا غرض ما از آخرت و حشر معنای عام آخرت است که هم شامل برزخ و هم شامل قیامت می شود و ما اکنون در صدد بیان فرق میان این دو عالم نیستیم آنچه در این دو عالم مسلم و مشترک است این است که بدن انسان در هر دو عالم محصول ملکات و اعمال راسخ دنیوی وی است نه اینکه در اخرت هم پای بدنی مادی در میان باشد. در این گفتار نیکتر تامل نمایید.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

من هی...؟;636287 نوشت:
با سلام و عرض وقت بخیر و خسته نباشید خدمت استاد اویس محترم و همه دوستان
استاد لطفا شما به فکر های ساکت ما نگاه نکنید ،لطفا بحث را ،البته فکر می کنم بگویم درس را بهتر است ،ادامه دهید .
با تشکر

البته سکوت شما گرامیان در مقاطعی که نیاز به اظهار نظر و ارائه پژوهش بیشتر است خواه ناخواه تاثیری در روند مباحث و احیانا توقف آنها خواهد داشت ولی سعی میکنیم فعلا با دیده اغماض گذر کنیم شاید که در ادامه فرجی حاصل شود...
[/]

[="Georgia"][="Blue"]ملکات، مواد صور برزخی

تاکنون دانستیم که یکی از لوازم اصلی حصول ملکات نفسانی ، استقامت عمل است یعنی تا زمانی که یک عملی از ناحیه انسان بعد از تکرار بسیار استقامت نیافته و راسخ در نفس نشود نمی توان به آن اطلاق ملکه نمود و با انجام کاری با یکی دو بار، ملکه حاصل نمی شود. مثلا اگر کسی دو بار مالی را به دیگری ببخشد نمیتوان گفت وی صاحب ملکه جود و بخشش شده است و یا اگر کسی یک بار دزدی کند نمیتوان گفت وی صاحب ملکه دزدی کردن است اگر چه انجام هر عملی گامی او را برای حصول ملکه آن فعل نزدیکتر میکند و هر بار که شخص کاری را تکرار می کند گامی به رسوخ ان عمل در جانش نزدیک تر میشود.
غرض اینکه گفته اند ملکات مواد صور برزخی هستند یعنی آنچه باعث میشود که صورت افراد در عالم برزخ ساخته شود ملکات ایشان است به عبارت دیگر ملکات شکل دهنده صورت افراد در نسئه اخروی هستند. مثلا اگر کسی با صورت میمون محشور شود معلوم است که صفت سخن چینی در وی راسخ بوده است و نسبت به صفات دیگر این صفت در اون پدیدارتر بوده است ویا اگر کسی با چهره خوک به حشر درآید معلوم است که وصف حرام خواری در وی راسختر بوده است. با این بیان اگر کسی یک بار دچار سخن چینی و یا حرام خواری شود به شکل میمون یا خوک محشور نمی شود بلکه به صورت فعلی محشور می شود که آن فعل در وی راسخ و ملکه شده باشد.
اینکه قران کریم می فرماید:‌ «يوم تبلي السرائر»(طارق، ايه 9)؛ در آن روز که اسرار نهان (انسان) آشکار مي شود یعنی اینکه قیامت روزی که انسان ها با صورت ملکات پنهانی که در درون داشته اند محشور میشوند و صورت هر كس در قيامت متناسب با سيرت و باطن حقيقي او و اعمالي است كه در دنيا انجام داده است و چیزی بیرون از ذات او به او ضمیمه و اضافه نمی شود.
[/]

[="Georgia"][="Blue"] [=&quot]بدانچه گفتیم معلوم می شود صورت افراد انسان در آخرت نتيجه اعمال و غايت افعال ایشان در دنيا است و هم نشينهاى اخروی انسان از ملائکه زیبا و دلربا گرفته تا هیولاهای زشت و وحشتزا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار و ملكات او هستند كه در متن ذات او پديد مى آيند و بر او ظاهر مى شوند همچنان که در خواب گهگاهی بر وی پدیدار می گشتند.
[=&quot]جناب محمد دهدار در رساله قضا و قدر خود می فرمایند:
[=&quot]«از جمله ضروريات دانستن اين است كه هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ كه آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ظاهر مي شود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزا همين است كه «انما هى أعمالكم ترد عليكم» , و «و جزاء بما كانوا يعملون» ( الواقعه : 24 ) «و الناس مجزيون باعمالهم» . و نيز بايد دانست كه علم انسان مشخص روح است و عملش مشخص بدن او در نشاه اخروى , پس هر كه به صورت علم و عمل در نشاه اخروى برانگيخته مى شود چنانچه در اخبار و آثار وارد است بسبب خصوصيت خود كه او آنست هر جا كه باشد . و سرّ آن آنست كه به موجب كريمه «و لقد خلقكم أطوارا» ( نوح : 14 ) هر چيزى در وجود خود اطوار هست و هر طورى حكمى و صورتى دارد , مثلا انگور را چون در خم كنى در اول حال جوش مى زند و تلخ مى شود و مسكر و در اينحال حكمش حرام است و نجس است و در آخر حال ترش مى شود و اسكارش و تلخى زايل مى گردد و در اينجا حكمش حليت است و طهارت»

[/]

[="Blue"]جناب اویس
سلام علیکم و جداً خسته نباشید

من تازه شروع کردم به خوندن این تاپیک از اول.
بسیار شبیه مباحث حضرت علامه آیت الله حسن زاده آملی (مد ظله) و شاگردشان آقای صمدی آملی است.

آقا شما همینجوری نم نم برید تا من به شما برسم.

خداوند به شما سلامتی و عمر با عزت همراه با عافیت عنایت کند.[/]

[="Blue"]من بکوب دارم میاما
اگه خدا بخواد زود بهتون ملحق میشم
[/]

[=Georgia]ضمن تشکر از همراه جدیدمان جناب ruhollah که با دقت مشغول خواندن پستهای پیشین هستند باید عرض کنم سخنی که از علامه دهدار نقل نمودم قدر و منزلتی بسیار دارد. آیاتی که جناب دهدار بدانها استناد نموده به صراحت دلالت بر این دارند که جزای انسان در اخرت چیزی جز همان اعمالی که شخص در دنیا انجام داده است نیست و بهشت و جهنم صورت اعمال فرد در دنیا هستند. به تعبیر یکی از حکمای الهی خداوند بهشتی و جهنمی را به بهشت و جهنم نمی برد بلکه بهشتی و جهنمی، خود بهشت و جهنم می شوند.

نکته شریف دیگری که جناب دهدار بدان تصریح نموده است این است كه علم انسان مشخص روح وی و عملش مشخص بدن او در نشاه اخروى است به عبارت دیگر علم انسان در نشئه دنیا سازنده روح وی و عمل او سازنده بدنش در نشئه اخرت می باشد. هرچقدر علم و اگاهی انسان در نشئه دنیا فراتر رود سعه نفسانی و روح وی در عوالم اخرت بیشتر می گردد و ظرفیتش برای مشاهده حقایق ملکوتی افزون تر میشود و هرچقدر شخص از اعمال صالح بیشتری برخوردار باشد در اخرت با صورت زیباتری محشور می گردد چرا که اعمال انسان در دنیا بنیه‌ی باطنی وی در اخرت را می سازند و اعمال وی سازنده شکل ظاهری او در آخرت هستند و هرکسی به صورت مجموعه ای از علم و عمل خود در نشاه اخروى برانگيخته مى شود.

[=Georgia]بر اساس آنچه نقل شد علامه حسن زاده آملی می فرمایند:
«
علم و عمل عرض نيستند بلكه دو گوهر انسان سازند و نفس انسانى به پذيرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى مى يابد و گوهرى نورانى مى گردد و هر نيكبختى كه بهره او از آنها بيشتر است به حسب وجود، انسان تر است و وزن انسانى او فزون تر است
برای آنان که این مباحث را فنی تر و دقیق تر دنبال می کنند باید بگوییم این فرمایشی که از جناب علامه حسن زاده آملی نقل نمودیم یکی از معانی تشکیک ماهیت است. متاسفانه یکی از جنجال های اخیری که در مورد سخنان برخی حکما صورت گرفته همین مساله تشکیک ماهیت است که همه این مجادلات ناشی از عدم فهم حرف بزرگان است.
تشکیک به معنای ذو مراتب بودن است مثلا وقتی میگوییم نور تشکیکی است یعنی نور دارای مراتب قوت و ضعف است مثلا نور شمع ضعیف تر از نور نور چراغ است و یا نور خورشید قوی تر از نور چراغ است. این شدت و ضعف در نور همان معنای تشکیک نور است و
وقتی می گوییم ماهیت تشکیکی است یعنی ماهیتی چون نور قابل شدت و ضعف است.
در مورد انسان نیز تشکیک وجود دارد. بدین معنا که در مورد انسانی که از علم و عمل بالاتری برخوردار باشد می توانیم بگوییم نسبت به انسانی که فاقد علم و عمل صالح است انسان تر است. این انسان تر بودن یعنی تشکیکی بودن ماهیت انسان.

تصدیق می فرمایید که این مطلب بسیار روشنی بوده و قابل تایید همگان است و نیازی به این همه مجادلات در فضاهای مجازی یا حقیقی نیست.

[=Georgia]فرموده ند: «هر كس در تحصيل علم و عمل، زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است» این به آن معنا است که صورت اخروی و تمثال برزخی هر انسانی در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و این که در روایات فرموده اند: «الدنيا مزرعه الاخره» به همین معنا است .
به عبارت دیگر بذر تمای درختان ثمر دهده ی آخرت در نفس آدمی کاشته شده است و غرس و آبیاری آنها وابسته به علم و عمل وی در دنیا است و لذات و آلام و همنشینهای زیبا و زشت او در آخرت تصویری از انواع ادراکات و آثار ملكات او در دنیاست و هیچ کدام از آنها خارج ا ز متن ذات انسان نیستند. تو گویی که باطن انسان در دنيا عين ظاهر او در آخرت مى گردد.

جناب مولوی در مثنوی معنوی چه شیرین گفته است:
مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست
آينه صافى يقين هم رنگ روست

اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار

زشت روى تست نى رخسار مرگ

جان تو همچون درخت و مرگ برگ

از تو رسته است ارنكويست اربدست

ناخوش و خوش هم ضميرت از خودست

گربه خارى خسته اى خود كشته اى
ور حرير و قزدرى خود رشته اى

آری بر این اساس بدن اخروى چیزی جز تجسم مثالی صور غيبى آدمی نیست نه اینکه در آخرت نیز پای ماده در میان بوده و یا فشار قبر با بدن مادی انجام گیرد. موت جدایی انسان از تعلقات دنیو ی است و هرگاه این قطع تعلق صورت گیرد حقیقت موت متجلی می شود چه بسا افرادی که در همین دنیا به حقیقت موت نائل گشته و در همین دنیا قیامتشان قیام کرده باشد و درهمین جا به حساب اعمال خود رسیده باشند.

[=Georgia]

بر اساس آنچه در آخرین خط پست پیشین نقل شد، آیه کریمه وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ(بقره/154) اختصاص به شهدا ندارد بلکه شامل همه بندگان خاصی که در دنیا به درجه موت و قطع تعلق از هواهای نفسانی نائل گشته اند نیز می شود! پس در این گفتار بیشتر اندیشه نما.

[=Georgia]نیکو است در این بخش گفتارم به حدیث شریفی که گویای حقایق فوق است تبرک جویم:

در «أمالي‌» صدوق‌ روایت است که قَيس‌ بن‌ عاصِم‌ گفت‌: من‌ با جماعتي‌ از بني‌ تميم‌ بر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ عنوان‌ ميهماني‌ وارد شديم‌. عرض‌ كردم‌: اي‌ پيغمبر خدا! ما را موعظه‌اي‌ فرما كه‌ از آن‌ نفع‌ ببريم‌ چون‌ ما قومي‌ هستيم‌ كه‌ در صحرا زندگي‌ مي‌كنيم‌ و خدمت‌ شما كمتر ميرسيم‌!

پس‌ رسول‌ خدا فرمود :
يَا قَيْسُ! إنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَإنَّ مَعَ الْحَيَوةِ مَوْتًا، وَ إنَّ مَعَ الدُّنْيَا ءَاخِرَةً، وَإنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا، وَ عَلَي‌ كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا، وَ إنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَابًا، وَ لِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقَابًا، وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابًا. وَ إنَّهُ لَابُدَّ لَكَ يَا قَيْسُ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ وَ هُوَ حَيٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَيِّتٌ.فَإنْ كَانَ كَرِيمًا أَكْرَمَكَ، وَ إنْ كَانَ لَئِيمًا أَسْلَمَكَ ؛ ثُمَّ لَا يُحْشَرُ إلَّا مَعَكَ، وَ لَا تُبْعَثُ إلَّا مَعَهُ، وَ لَا تُسْأَلُ إلَّا عَنْهُ ؛ فَلَا تَجْعَلْهُ إلَّا صَالِحًا ؛ فَإنَّهُ إنْ صَلُحَ ءَانَسْتَ بِهِ، وَ إنْ فَسَدَ لَا تَسْتَوْحِشُ إلَّا مِنْهُ ؛ وَ هُوَ فِعْلُكَ.
یعنی اي‌ قيس‌! به‌ درستي‌ كه‌ با هر عزّتي‌ ذلّتي‌ است‌، و با زندگي‌ مرگ‌ است‌، و با دنيا آخرت‌ است‌، و براي‌ هرچيزي‌ حسابگري‌ است‌، و بر هر چيزي‌ مراقب‌ و پاسداري‌ است‌، و براي‌ هر كار نيكوئي‌ ثوابي‌ است‌، و براي‌ هر كار زشتي‌ عِقابي‌ است‌، و براي‌ هر أجلي‌ كتاب‌ و تقديري‌ است‌.و اي‌ قيس‌! حتماً و حقّاً بدون‌ شكّ با تو قريني‌ است‌ كه‌ با تو دفن‌ مي شود و او زنده‌ است‌، و تو نيز با او دفن‌ مي شوي‌ و مرده‌ هستي‌.پس‌ اگر آن‌ قرين‌ كريم‌ باشد تو را از گزند حوادث‌ مصون‌ خواهد داشت‌ و گرامي‌ خواهد داشت‌، و اگر لئيم‌ باشد تو را دستخوش‌ خطرات‌ و آفات‌ نموده‌ به‌ طوفان‌ بلا خواهد سپرد.و او در روز قيامت‌ محشور نمي‌گردد مگر با تو، و تو نيز برانگيخته‌ نخواهي‌ شد مگر با او، و از تو بازپرسي‌ نخواهد شد مگر از او، پس‌ او را صالح‌ قرار بده‌ چون‌ اگر صالح‌ باشد با او انس‌ خواهي‌ گرفت‌، و اگر فاسد باشد از هيچ‌ چيز وحشت‌ نداري‌ مگر از او ؛ و آن‌ كردار و عمل‌ تو است‌.

به تعبیر شریف علامه حسن زاده آملی اين حديث شريف اگر چه همه آن نور است و هر جمله آن بابى از حقيقت را به روى انسان مى گشايد و براى اهل سر به سرى اشارت مى كند، مع ذلك بايد در اين چند جمله دقت و تأمل بسزا كرد كه فرمود : با دنيا آخرت است و نفرمود بعد دنيا آخرت است تا آخرت در طول زمانى قرار گيرد . و فرمود قرينى كه با تو دفن مى شود حى است و محشور نمى شوى مگر با او و وحشت نمى كنى مگر از وى ، به خصوص كه فرمود آن قرين فعل تو است.


جناب مولوی در دفتر پنجم مثنوی معنوی به همین حدیث مذکور اشارت دارد آنجا که می فرماید:

پس پيمبر گفت بهر اين طريق
باوفاتر از عمل نبود رفيق

گر بود نيکو ابد يارت شود
ور بود بد در لحد مارت شود

با سلام خدمت استاد بزرگوار
مشغول مطالعه مطالب شما هستم و در خودم دنیایی از سوالات بی پاسخ دارم. سوالات را نمیپرسم چراکه بیم آن دارم که پاسخش در ادامه مطالب آمده باشد و با سوال من وقت شما تضییع شده و مجبور به ارائه مطالب تکراری شوید.
با اشتیاقی وصف ناشدنی ادامه میدهم.

علی ایحال از شما بسیار ممنونم و از خداوند جل شأنه مزید توفیقات جنابتان را خواستارم.

التماس دعا.

[="Georgia"][="Blue"]

حال وقت آن رسیده است که برای دوستانم یکی از سنگین ترین مبانی حکمت متعالیه و خودشناسی که کلید اسرار بسیاری از آیات و روایات است را طرح نمایم.
سزاوار است دوستان گرانقدرم در مطالبی که ارائه می شود

تاملی مضاعف و دقتی بسیار نمایند تا ابهامات و اشکالات موجود در این گردنه سنگین مرتفع گردد.
آری اکنون می خواهیم به طرح اصل قویم اتحاد عقل و عاقل و معقول بپردازیم
:Sham::Sham::Sham:
[/]

با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی
بسیار سپاسگزارم که مباحث اینچنین مهم و آگاه کننده را بیان فرمودید از خداوند منان برایتان سلامتی و سعادت را آرزومندم.

درود خداوند بر شما

استاد گرامی!
تا کنون ۶۰۰ پست اول این تاپیک را مطالعه کردم و در حال حاضر تقریبا شبیه یک علامت سوال بزرگ هستم.
با توجه به اینکه در کنار این تاپیک مشغول خواندن کتابهای مختلفی نیز هستم، میخواستم از شما راهنمایی بگیرم و کتابهایی که در حال حاضر برایم مفیدتر است را در اولویت قرار دهم. از شما تشکر میکنم اگر راهنمایی بفرمایید که از کتابهایی که اکنون موجود دارم و برخی را مطالعه میکنم کدام را رجحان دهم:

دروس معرفت نفس - علامه حسن زاده (عالیست)
اتحاد عاقل به معقول - علامه حسن زاده
عیون مسائل نفس و شرح آن - علامه حسن زاده
هزار و یک کلمه - علامه حسن زاده
شرح اشارات و تنبیهات - علامه حسن زاده
شرح فارسی اسفار - علامه حسن زاده
معراج السعاده - ملا احمد نراقی (بسیار سازنده است)
الله شناسی - علامه طهرانی
معاد شناسی - علامه طهرانی
امام شناسی - علامه طهرانی
رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولوالالباب - علامه طهرانی (کتاب فوق العاده زیباییست)
روح مجرد - علامه طهرانی
نور ملکوت قرآن - علامه طهرانی
ترجمه رساله لقاءالله - میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (این کتاب واقعا قلبم را به آتش میکشد)
و
.
.
.

اگر مرجع بهتری هم هست بفرمایید که آنها را تهیه کنم.

سلامتی و توفیق روزافزونتان را از خداوند مسئلت میکنم.

[="Georgia"][="Blue"]

Ruhollah;645355 نوشت:
درود خداوند بر شما

استاد گرامی!
تا کنون ۶۰۰ پست اول این تاپیک را مطالعه کردم و در حال حاضر تقریبا شبیه یک علامت سوال بزرگ هستم.
با توجه به اینکه در کنار این تاپیک مشغول خواندن کتابهای مختلفی نیز هستم، میخواستم از شما راهنمایی بگیرم و کتابهایی که در حال حاضر برایم مفیدتر است را در اولویت قرار دهم. از شما تشکر میکنم اگر راهنمایی بفرمایید که از کتابهایی که اکنون موجود دارم و برخی را مطالعه میکنم کدام را رجحان دهم:

دروس معرفت نفس - علامه حسن زاده (عالیست)
اتحاد عاقل به معقول - علامه حسن زاده
عیون مسائل نفس و شرح آن - علامه حسن زاده
هزار و یک کلمه - علامه حسن زاده
شرح اشارات و تنبیهات - علامه حسن زاده
شرح فارسی اسفار - علامه حسن زاده
معراج السعاده - ملا احمد نراقی (بسیار سازنده است)
الله شناسی - علامه طهرانی
معاد شناسی - علامه طهرانی
امام شناسی - علامه طهرانی
رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولوالالباب - علامه طهرانی (کتاب فوق العاده زیباییست)
روح مجرد - علامه طهرانی
نور ملکوت قرآن - علامه طهرانی
ترجمه رساله لقاءالله - میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (این کتاب واقعا قلبم را به آتش میکشد)
و
.
.
.

اگر مرجع بهتری هم هست بفرمایید که آنها را تهیه کنم.

سلامتی و توفیق روزافزونتان را از خداوند مسئلت میکنم.


با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
فعلا اشتغال به مطالعه کتابهایی چون معراج السعاده - ملا احمد نراقی و دروس معرفت نفس علامه حسن زاده آملی و رساله لقاءالله برایتان مفید است. فعلا مطالعه کتابهای دیگری که نام بردید را مفید نمی دانم.
توفیقات روز افزون شما را از خداوند منان خواستارم.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]ظرف علم

یکی از مهمترین سوالاتی که در باب علم مطرح می شود این است که نحوه علم و آگاهی یافتن ما به اشیای گوناگون چگونه است؟
آیا عالم شدن بدین معنا است که مثلا در ظرف خالی ذهن ما اشیایی به نام معلومات جای می گیرند؟ اگر چنین است نحوه وجود آن معلومات چگونه است؟ و این معلومات در کجای ذهن مادی ما موجودند و کدامین عضو ظرف علوم و دانایی هستند؟ چرا تا کنون در هیچ لابراتوار و تالار تشریحی نتوانسته اند نقطه ای را به عنوان محل مادی اجتماع معلومات مشخص نمایند؟
اگر ذهن همچون ظرفی برای علوم باشد چگونه ممکن است یک ظرفی اینچنین ظرفیت پذیرش علوم نامتنهایی را داشته باشد؟ مگر نه این است که هر ظرفی محدود بوده و گنجایش خاصی را دارا می باشد؟ چگونه است که ظرف ذهن انسان نه تنها از انباشت معلوماتش لبریز و پر نمی شود بلکه ظرفیت انسان بواسطه معلوماتی که داراشده افزونتر می گردد و گنجایشش برای دانشهای دیگر بیشتر می شود؟
این که امام علی علیه السلام می فرمایند: کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانه یتسع به (هرظرفی بدانچه در او جای میگرید پر می گردد جز ظرف علم که بواسطه دانش وسیع تر می شود) ظرف علم چگونه ظرفی است؟
خلاصه اینکه علم چیست و آگاهی و معرفت به امور مختلف چگونه است؟
در این سوالات تدبر نمایید تا ببینیم حقیقت چیست؟!
[/]

[=Georgia]حکما و فلاسفه الهی به دلایل و براهین مختلف نتیجه گرفته اند که محل دریافت علم شی مادی نیست اگر چه آلات مادی همچون مغز برای دریافت علوم کمک کننده هستند اما آن چیزی که علوم را در می یابد جسم مادی نیست.
یکی از براهینشان این است که می گویند: صفات جسمانى مثل طول و عرض و عمق هنگامی که عارض بر جسم شوند جسم طويل و عريض و عميق مى ‏گردد، و جسم با داشتن طول و عرض و عمق خاصي، طول و عرض و عمق ديگر را قبول نمى‏كند مگر اين كه ابعاد أوّلى باطل و زائل شوند،
اما حقیقتی که دریافت کننده علوم است با تصور و ادراک طول و عرض و عمق، طويل و عريض و عميق نمى‏شود، و با دارا بودن همين ابعاد خاصّه، بيش‏تر از آنها را و يا كمتر از آنها را نيز تصور مى‏كند بدون اين كه ادراك و تصوّر صورتهای طول و عرض و عمق أوّلی زايل گردند و باطل شود.
و همچنين است حال نفس ناطقه در هنگام ادراك معقولات چه اين كه هرصورت معقوله‏اى را كه نفس ادراك كرده است براى ادراك صور معقوله ديگر آماده‏تر مى‏ گردد بدون اين كه صورت معقوله نخستين زايل گردد، و اين حالت و صفت مقابل حالت و صفت اجسام است.
این یکی از دلایل مجرد بودن نفس ناطقه به عنوان دریافت کننده علوم است که ظرف علم را از اشیای مادی فراتر نشان می دهد.

[=Georgia]

دلیل دیگر مجرد بودن محل علم، یعنی نفس انسانی، آن است که انسان امورى را كه در زمان گذشته وقوع یافته ادراك مى‏كند كه در هنگام ادراك، آن امر ادراک شده از مادّه و مدّت زوال يافته است، و نيز حوادثى را كه هنوز به لباس مادّه و مدّت در نيامده ‏اند و صورت مادّى بخود نگرفته ‏اند و در آینده واقع می شوند تصور نموده و ادراك مى‏كند، و يا اين كه اِخبار به اموری می دهد که در آینده محقق می شوند همه اینها نشان دهنده آن است که ادراک کننده موجودی وراى مادّه و مدّت است زيرا آنچه را كه قوه ‏اى از قواى جسمانى ادراك مى‏كند بايد هم زمان مواجه با مدركش باشد، پس نتیجه می گیریم که روح انسانى و دریافت کننده علوم، از نشأه ربوبى و عالم ماوراى طبيعت است.

من چیزی سر درنمیارم راجبه حرفاتون.سنگینه.مغز مثل عضله میمونه هرچی بیشتر با تفکر تقویتش کنی قویتر میشه و گنجایش بیشتری پیدامیکنه.مثل عضله که هرچی بیشتر تقویتش کنی تواناییت بیشتر میشه.

mohsen1990;646488 نوشت:
من چیزی سر درنمیارم راجبه حرفاتون.سنگینه.مغز مثل عضله میمونه هرچی بیشتر با تفکر تقویتش کنی قویتر میشه و گنجایش بیشتری پیدامیکنه.مثل عضله که هرچی بیشتر تقویتش کنی تواناییت بیشتر میشه.

با سلام
بر مبنای کلام شما اگر کامپیوتر را مشابه مغز انسان فرض کنیم (هر دو از جنس ماده) پس چرا هر چه اطلاعات وارد کامپیوتر میشه از ظرفیت حافظه کامپیوتر کم میشه ؟ در حالیکه در انسان اینگونه نیست وبا دانستن بیشتر ظرفیت دانایی نیز بالا می رود پس می توان نتیجه گرفت که مغز مادی فقط ابزاری است برای نفس ناطقه درک کننده نامحدود که الزوما نباید از جنس ماده باشد

سلام

بنده توفیق مطالعه این 102 صفحه مطلبی که دوستان زحمتش را کشیدند و قرار دادند را نداشتم

اما یکی از کاربران مرا به این پست دعوت کردند که لازم دیدم به دعوتشان احترام بگذارم

اویس;646307 نوشت:
حکما و فلاسفه الهی به دلایل و براهین مختلف نتیجه گرفته اند که محل دریافت علم شی مادی نیست

ظاهرا که هست!

این لینک را ببینید

اویس;646157 نوشت:
چرا تا کنون در هیچ لابراتوار و تالار تشریحی نتوانسته اند نقطه ای را به عنوان محل مادی اجتماع معلومات مشخص نمایند؟

سلام اویس گرامی
واقعیتش گفتن این موضوع نیاز به تحقیق داره. بایستی ببینیم که آنها اونها در تحقیقاتشون، چیزی به عنوان حافظه را در مغز پیدا کرده اند یا خیر.
ممنون

ولی من هم قبول دارم که این توانایی روح هست چون با مرگ هم علم از بین نمیره و اگه این طور بود خدا مرگ رو جدایی روح از جسم قرار نمیداد. مغز انسان ووسیله ادراک امور مادی هست. و وسیله ی فهمه.

mohsen1990;646488 نوشت:
من چیزی سر درنمیارم راجبه حرفاتون.سنگینه.مغز مثل عضله میمونه هرچی بیشتر با تفکر تقویتش کنی قویتر میشه و گنجایش بیشتری پیدامیکنه.مثل عضله که هرچی بیشتر تقویتش کنی تواناییت بیشتر میشه.

سیدمنصور;646501 نوشت:
با سلام
بر مبنای کلام شما اگر کامپیوتر را مشابه مغز انسان فرض کنیم (هر دو از جنس ماده) پس چرا هر چه اطلاعات وارد کامپیوتر میشه از ظرفیت حافظه کامپیوتر کم میشه ؟ در حالیکه در انسان اینگونه نیست وبا دانستن بیشتر ظرفیت دانایی نیز بالا می رود پس می توان نتیجه گرفت که مغز مادی فقط ابزاری است برای نفس ناطقه درک کننده نامحدود که الزوما نباید از جنس ماده باشد

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
حقیقتش این است که اینجا به نظر می‌رسد که دو مسأله داریم، یکی گزاره‌ای است با مبنای دینی که ظرف علم را توضیح می‌دهند و دیگری مثالی است تجربی که جناب محسن۱۹۹۰ هم به زعم خودشان آنرا با آوردن مثال عضله رد می‌کنند. درست است که ما هر چه بیشتر می‌فهمیم توانایی‌امان برای درک بیشتر افزون می‌گردد و هر کسی خودش تجربه‌ای در این رابطه دارد و همه قبول دارند که قدرت تفکر و تعقل با فکر کردن و تعقل کردن افزایش می‌یابد و حتی صحبت از ورزش‌های ذهنی و فکری و تمرین کردن هم به میان می‌آید، اما با همین مشاهدات و تجربیات یک نفر می‌تواند به راحتی بگوید که این مسأله هیچ چیزی را ثابت نمی‌کند، چرا که امکان دارد ما بسیار کم از بسیار زیاد را بدانیم و به همین دلیل است که افزایش دانسته‌ها سبب بیشتر فهمیدن می‌شود و راه را برای فهمیدن بیشتر هموار می‌کند، ولی اگر دانسته‌های ما از مرتبه‌ی اندازه‌ی کل دانستنی‌های عالم شود دیگر دانستن یک مطلب راه برای درک مطالب بسیار بیشتری را باز نمی‌کند و بلعکس دانستنی‌هایی که می‌شود یادشان گرفت محدودتر و محدودتر می‌شوند. در واقع این یک حقیقت است که ذهن انسان همیشه از استقراء خطی استفاده می‌کند و داده‌ها و تجربیات خودش را به خارج از محدوده‌ی در دسترسش تعمیم خطی می‌دهد، این برون‌یابی‌ها گاهی صورت تیر در تاریکی به خود می‌گیرند. مثلاً یکی می‌خواست بگوید که سرعت نور حد بالای سرعت نیست گفت اگر کسی یک اهرم به طول L به دستش بگیرد و آن را با سرعت زاویه‌ای ۱ رادیان بر ثانیه بچرخاند سرعت انتهای اهرم با سرعت L متر بر ثانیه خواهد بود، کافی است L را برابر با اندازه‌ای بیشتر از سرعت نور بگیریم و اهرم را بچرخانیم، انتهای این اهرم با سرعت بیش از سرعت نور حرکت خواهد کرد! واضح است که این مثال تنها تعمیم یک درک شهودی است به مسائلی که در میدان تجربیاتی که این درک از آنها ایجاد شده است نمی‌گنجد و پاسخش هم قابل قبول نیست. با افزایش علم معمولاً رژیم‌های رخداد فرایندها تغییراتی می‌کنند و اینطور نیست که همه چیز همانطوری باشد که از ابتدا به نظر می‌رسند، تقریباً همیشه چیزهایی پیش می‌آید که ما قبلاً به آنها توجه نکرده بودیم ولی الآن که موقعیتش پیش آمده به عینه متوجه اهمیت آن شرایط و پارامترها می‌شویم. با این حساب در مورد علم از آنجایی که مطلب بیان شده توسط استاد از مصدر دینی و از قول معصوم علیه‌السلام گفته شده است ما می‌توانیم درستی آنرا بپذیریم، ما باقی بحث دیگر استدلال برای اثبات کلام معصوم علیه‌السلام نیست، بلکه مثال برای بهتر درک کردن قضیه‌ی کلیه‌ای است که بیان گردیده است، مثال‌هایی برای درک بهتر صورت مسأله، نه اثبات ... بنابراین مثال عضله و مشابه‌های آن اینجا ضرری به بحث نمی‌زند، مثال ورزش فکری و اینها مثال است نه برهان.
Anoushiravan;646511 نوشت:
سلام
...
اویس;646307 نوشت:
حکما و فلاسفه الهی به دلایل و براهین مختلف نتیجه گرفته اند که محل دریافت علم شی مادی نیست

ظاهرا که هست!
این لینک را ببینید

سلام علیکم،
کلاً در عصب‌شناسی و این علوم تا جایی که حقیر دیده‌ام یک سری سیگنال به طور مستقیم یا غیرمستقیم به مغز یا سیستم اعصاب وارد می‌کنند و بعد با روش‌هایی رفتار مغز را رصد می‌کنند، مثل پلیسی که یک ردیاب به یک ماشین مشکوک وصل کند و بعد از روی نقشه‌ی شهر رفت و آمد آن ماشین را کنترل کند که مثلاً ظرف ده روز به چه جاهایی رفته است و کجاها پارک شده است و کجاها توقف بالای دو ساعت داشته است و غیره و غیره، اما باقی ماجرا که این داده‌ها چه معناهایی می‌توانند بدهند حدسیات پلیسی است و اثبات کننده‌ی چیزی نیست، شما اگر ببینید که یک کامیون مشکوک وارد یک انبار شد و سه ساعت بعد بیرون آمد تنها گزاره‌ی قطعی که دارید همین است که کامیون وارد انبار و از آن خارج شد، دیگر اینکه در انبار با آن کامیون کاری کرده‌اند یا نه را نمی‌دانیم، اگر هم کسی ادعایی کند این ادعا می‌شود فرضیه یا نظریه، نهایتاً ادعاست و راهی برای اثباتش نداریم، اگر از نظر کاربردی برای کاربردهایی که داریم جوابگو باشد پذیرفته می‌شود و معروف می‌شود و در کتابهای درسی واردش می‌کنند ولی باز کسی نمی‌تواند ادعا کند که حقیقت حتماً همان است که این نظریه ادعایش را دارد. اینکه با نابود کردن یک ژن (اگر واقعاً راهی باشد که تنها نتیجه‌اش نابود شدن یک و تنها یک ژن از ساز و کار حافظه باشد؟ :Gig:) یک خاطره محو شود تفاسیر متفاوتی می‌تواند داشته باشد.
مطلب بعدی این است که در فلسفه‌ی اسلامی اینطور نیست که ما یک روح داشته باشیم و یک بدن و بعد این دو به هم وصل باشند، بلکه نفس انسان دارای مراتب است و وجودی تشکیکی است و بدن جسمانی اگر اشتباه نکنم خودش یک مرتبه‌ی از نفس است و اینطور نیست که بگوییم فلان چیز در بدن است پس در روح و نفس نیست.
این را مطمئن نیستم ولی تا جایی که حقیر دیده‌ام روح ماده همان ماده‌ی اولی است که اگر اشتباه نکنم این ماده‌ی اولی مطابق قضیه‌ی باناخ‌تارسکی قابلیتهایی دارد که بدن مادی به نظر می‌رسد نداشته باشد (گرچه اگر از روح تبعیت کند می‌تواند کسب نماید) و از جمله‌ی آنها تکثیر شدن و کوچک و بزرگ شدن و تغییر شکل دادن است، در واقع محدودیت حجم به این صورت که ما می‌شناسیم برای ان وجود نخواهد داشت و ظرفیتش می‌تواند بی‌نهایت باشد که آن هم ناشی از بی‌نهایت چگال (Infinitely dense) بودنش است در عین اینکه بی‌نهایت لطیف است. شاید از این جهت بتوان عملکرد آن ژن را در ارتباط با آن مرتبه‌ی از روح دانست و اگر اشتباه نکنم در مقیاس‌های خیلی خیلی کوچک از آنجا که ساختارهای مادی بسیار ساده می‌شوند و از پیچیدگی در می‌آیند و حتی خواص موجی از خود نشان می‌دهند (موضوع نظریه‌ی کوانتوم) بسیار نزدیک به عالم روح هستند و هیچ عجیب نیست که ارتباط بین بدن جسمانی و روح ماده در آن مقیاس‌ها انجام بگیرد، شما این ژن را بگیرید دروازه‌ی بخشی از ارتباط بدن با روح، دو مرتبه‌ی وجودی از یک نفس و نه دو چیز جداگانه. ذومراتب بودن نفس را با نظریه‌ی آبشار انرژی (Energy Cascade) در نظریه‌ی جریان مغشوش (Turbulence) هم می‌توانید درک بهتری بکنید. به قول Carver Mead (با کلی دخل و تصرف) هر بخشی از خلقت خدا نشانه‌ای است برای فهمیدن بخش دیگری از آن!
نظریه‌ای که جناب استوار در مورد ارتباط مغز با روح از قول یکی از اساتید فلسفه‌ی علم چند بار در همین سایت مورد اشاره قرار گرفته است هم شاید در همین ارتباط باشد، به کمک تفسیر بوهمی از نظریه‌ی کوانتوم است ولی هنوز وقت نکرده‌ام در موردش چیزی بخوانم.
یا علی علیه‌السلام

سلام علیکم و رحمه الله

بقول حکیم متاله ملاصدرا علم حضور صورت شی است نزد عقل . هر دو هم مجردند

اگر یک سنگ در اقیانوس بیفتد اگر یک درخت در زمینی کاشته شود اگر یک انسان در زمین بدنیا بیاید اگر بقول تئوری بیگ بنگی سیاره ای بوجود بیاید و ... بواسطه حجمی که دارد ظرفیت محلی که در آن حضور یافته را کم میکند ولی هر علمی که متولد میشود نه تنها محلش را در تنگنا قرار نمیدهد بلکه بواسطه آگاهی ای که ایجاد میکند دامنه محل حضورش را گسترش میدهد .

پس علم بما هو علم مجرد است چون تابع قوانین مادی نیست که هیچ خلاف آن است .ولی در عین حال در عالم مادی قرار گرفته و بحدی تابع آن است که به سادگی قابل تمئیز نیست .

مثلا از زمان تبعیت میکند هرچه زمان میگذرد میزانش تغئیر میکند چنانکه علم دیروز قابل مقایسه با علم امروز نیست . و تاثیرش بر نفس هم متغیر است چنانکه با دانستن مطلبی در امروز , نفس انسان هم متاثر میشود و نسبت به دیروز تغئیر در آن بوجود می آید.

فکر کنم این روش پیچیده ای برای اثبات است.

یاحق

باء;646632 نوشت:
سلام علیکم،
کلاً در عصب‌شناسی و این علوم تا جایی که حقیر دیده‌ام یک سری سیگنال به طور مستقیم یا غیرمستقیم به مغز یا سیستم اعصاب وارد می‌کنند و بعد با روش‌هایی رفتار مغز را رصد می‌کنند، مثل پلیسی که یک ردیاب به یک ماشین مشکوک وصل کند و بعد از روی نقشه‌ی شهر رفت و آمد آن ماشین را کنترل کند که مثلاً ظرف ده روز به چه جاهایی رفته است و کجاها پارک شده است و کجاها توقف بالای دو ساعت داشته است و غیره و غیره، اما باقی ماجرا که این داده‌ها چه معناهایی می‌توانند بدهند حدسیات پلیسی است و اثبات کننده‌ی چیزی نیست، شما اگر ببینید که یک کامیون مشکوک وارد یک انبار شد و سه ساعت بعد بیرون آمد تنها گزاره‌ی قطعی که دارید همین است که کامیون وارد انبار و از آن خارج شد، دیگر اینکه در انبار با آن کامیون کاری کرده‌اند یا نه را نمی‌دانیم، اگر هم کسی ادعایی کند این ادعا می‌شود فرضیه یا نظریه، نهایتاً ادعاست و راهی برای اثباتش نداریم، اگر از نظر کاربردی برای کاربردهایی که داریم جوابگو باشد پذیرفته می‌شود و معروف می‌شود و در کتابهای درسی واردش می‌کنند ولی باز کسی نمی‌تواند ادعا کند که حقیقت حتماً همان است که این نظریه ادعایش را دارد. اینکه با نابود کردن یک ژن (اگر واقعاً راهی باشد که تنها نتیجه‌اش نابود شدن یک و تنها یک ژن از ساز و کار حافظه باشد؟ ) یک خاطره محو شود تفاسیر متفاوتی می‌تواند داشته باشد.
مطلب بعدی این است که در فلسفه‌ی اسلامی اینطور نیست که ما یک روح داشته باشیم و یک بدن و بعد این دو به هم وصل باشند، بلکه نفس انسان دارای مراتب است و وجودی تشکیکی است و بدن جسمانی اگر اشتباه نکنم خودش یک مرتبه‌ی از نفس است و اینطور نیست که بگوییم فلان چیز در بدن است پس در روح و نفس نیست.
این را مطمئن نیستم ولی تا جایی که حقیر دیده‌ام روح ماده همان ماده‌ی اولی است که اگر اشتباه نکنم این ماده‌ی اولی مطابق قضیه‌ی باناخ‌تارسکی قابلیتهایی دارد که بدن مادی به نظر می‌رسد نداشته باشد (گرچه اگر از روح تبعیت کند می‌تواند کسب نماید) و از جمله‌ی آنها تکثیر شدن و کوچک و بزرگ شدن و تغییر شکل دادن است، در واقع محدودیت حجم به این صورت که ما می‌شناسیم برای ان وجود نخواهد داشت و ظرفیتش می‌تواند بی‌نهایت باشد که آن هم ناشی از بی‌نهایت چگال (Infinitely dense) بودنش است در عین اینکه بی‌نهایت لطیف است. شاید از این جهت بتوان عملکرد آن ژن را در ارتباط با آن مرتبه‌ی از روح دانست و اگر اشتباه نکنم در مقیاس‌های خیلی خیلی کوچک از آنجا که ساختارهای مادی بسیار ساده می‌شوند و از پیچیدگی در می‌آیند و حتی خواص موجی از خود نشان می‌دهند (موضوع نظریه‌ی کوانتوم) بسیار نزدیک به عالم روح هستند و هیچ عجیب نیست که ارتباط بین بدن جسمانی و روح ماده در آن مقیاس‌ها انجام بگیرد، شما این ژن را بگیرید دروازه‌ی بخشی از ارتباط بدن با روح، دو مرتبه‌ی وجودی از یک نفس و نه دو چیز جداگانه. ذومراتب بودن نفس را با نظریه‌ی آبشار انرژی (Energy Cascade) در نظریه‌ی جریان مغشوش (Turbulence) هم می‌توانید درک بهتری بکنید. به قول Carver Mead (با کلی دخل و تصرف) هر بخشی از خلقت خدا نشانه‌ای است برای فهمیدن بخش دیگری از آن!
نظریه‌ای که جناب استوار در مورد ارتباط مغز با روح از قول یکی از اساتید فلسفه‌ی علم چند بار در همین سایت مورد اشاره قرار گرفته است هم شاید در همین ارتباط باشد، به کمک تفسیر بوهمی از نظریه‌ی کوانتوم است ولی هنوز وقت نکرده‌ام در موردش چیزی بخوانم.
یا علی علیه‌السلام

سلام

از شما بابت توضیح مشروحتان ممنونم

اگر سخن شما "در فلسفه‌ی اسلامی اینطور نیست که ما یک روح داشته باشیم و یک بدن و بعد این دو به هم وصل باشند، بلکه نفس انسان دارای مراتب است و وجودی تشکیکی است و بدن جسمانی اگر اشتباه نکنم خودش یک مرتبه‌ی از نفس است و اینطور نیست که بگوییم فلان چیز در بدن است پس در روح و نفس نیست. " را درست بدانیم قضیه حل می شود

علی ای حال، در مورد این که حافظه و علم در کجا ذخیره می شود، مطالعه مطلب زیر ضرری ندارد
-----------
حافظه کجاست ؟
تا صد سال پیش این سوال جوابی نداشت و دانشمندان نمیدانستند حافظه در کجا قرار دارد اما از نگاه ماتریالیستی باید جایی دربدن ما می بود و تنها حدسشان این بود که حافظه در مغز قرار دارد چون هیچکس نمیتوانست چیزی جز این بیندیشد و برای همه مسلم بود که حافظه در بخشهای دیگر بدن نیست چون هرگز خبری مبنی بر اینکه شخصی بخاطر قطع یا نقص عضوی حافظه خود را از دست داده باشد گزارش نشده بود . امروزه هم با پیشرفت علم پزشکی که پیوند اعضاء مهم و حیاتی مثل قلب صورت میگیرد هیچ یک از دریافت کنندگان عضو پیوندی خاطره ای از ذهن اهداء کننده عضو را دریافت نکرده اند . پس تنها جایی که گمان میرود حافظه در آن لانه کرده باشد مرموزترین بخش بدن یعنی مغزاست . اما اینکه حافظه کجای مغز میتواند باشد معلوم نبود؟ محل دقیق حافظه در مغز 90 سال پیش وایلدرپن فیلد penfield طی تحقیقاتی که درجراحی های مغز انجام داد به شواهد متقاعد کننده ای دست یافت مبنی بر اینکه خاطرات خاص و ویژه، جایگاه خاص و ویژه ای دارند. اما چگونه این دستاورد حاصل شد؟ همانطور که احتمالا میدانید: یکی از خصوصیات جالب مغز این است که خود مغز درد را مستقیما حس نمیکند اگر پوستِ سر و جمجمه را با بی هوشی موضعی بی حس کنیم میتوان روی مغز کسی که کاملا هوشیار است بدون ایجاد کوچکترین درد به عمل جراحی پرداخت و خود بیمار هم میتواند شاهد جراحی مغزش باشد. بن فیلد از این خاصیت مغز در آزمایشهای مهم و موثر خود استفاده کرد یعنی وقتی روی مغزِ مبتلایان به صرع جراحی میکرد و نقاط مختلف سلولهای مغز آنان را به وسیله شوک الکتریکی تحریک مینمود، با شگفتی دریافت که هرگاه ناحیه گیجگاه یکی از بیماران کاملا بیهوش خود را تحریک میکرد( یعنی آن قسمت از مغز که پشت شقیقه قرار دارد) بیمار خاطرات وقایع گذشته خود را با جزئیات واضح بیاد می آورد -یکی از بیماران مرد ناگهان مکالمه ای را که با دوستانش در آفریقای جنوبی داشته بود بیاد و به زبان آورد - پسر بچه ای صدای مادرش را در حال صحبت پای تلفن شننید و پس از چند شوک الکترود توانست تمامی مکالمه را از نو تکرار کند - یکی از زنها خود را درآشپزخانه منزل قدیمی اش یافت و صدای بچه اش را که بیرون توی حیاط بازی میکرد شننید. حتی وقتی پن فیلد سعی کرد آنهارا گمراه کند و به آنها بگوید که نقطه دیگری از مغز آنهارا تحریک کرده است (که در واقع نکرده بود) باز میدید که هرگاه همان نقطه قبلی را تحریک میکند همواره همان خاطره فراخوانده میشود. این خاطرات چنان قوی بخاطر می آمدند که بیمار خود را در آن لحظات حس میکرد و فراموش میکرد که در اتاق عمل و در حال جراحی است توزیع یکنواخت حافظه در سطح مغز پن فیلد درکتاب "رمز و راز ذهن" کمی قبل از مرگش نوشت: کاملا واضح بود که این فراخوانی ها از جنس خواب و رویا نبود بلکه فعال کردن الکتریکی ثبت و ضبط متوالی آگاهی بود ثبت و ضبطی که در طول تجربیات پیشین بیمار تثبیت شده و بیمار اینک همه انچه راکه در گذشته به آن واقف بوده از نو تجربه میکرد بسان فلاش بک درفیلمها درواقع پن فیلد گمان میکرد مغز انسان مانند یک نوار خام است که اطلاعات در کل سطح آن به مرور ضبط میشود. او از آزمایشهای خود چننین نتیجه گرفت که هرآنچه تجربه کرده ایم در مغز ما ضبط شده است از هر چهره بیگانه که یک آن در خیابان و کوچه دیده ایم تا هر تار عنکبوتی که درکودکی بدان خیره شده ایم البته این نتیجه جالب توجه و امیدوارکننده ای بود اما اینکه این حجم وسیع اطلاعات آن هم قبل از اختراع لوح های فشرده بیشتر سوال بر انگیز بود وشاید نظر متخصصین کامپیوتر را هم برای تقلید در ساخت حافظه های جانبی جلب میکرد سوالی که عمر پن فیلد کفاف تلاش برای دستیابی به پاسخ را به او نداد ورود پریبرام به عرصه هفتاد سال پیش زمانی که دانشمندان غالبا بر این باور بودند که خاطرات درمغز انسان جایگاه مشخصی دارند، یعنی هرخاطره ای که شخص داراست، مثلا خاطره آخرین باری که مادر بزرگ خود را دیده یا خاطره رایحه گل یاس آفریقایی که درشانزده سالگی بوییده همه دارای جایگاهی خاص درسلولهای مغزند و حتی همین مقاله که در حال خواندن آن هستید هرگز از حافظه شما تا اخر عمر پاک نخوهد شد این رد پای خاطرات را انگرام می نامیدند و با آن که هیچ کس نمیدانست انگرام واقعا از چه ساخته شده – آیا سلول عصبی است یا شاید نوع خاصی از مولکول – اغلب دانشمندان مطمئن بودند که بزودی با گذشت زمان همه چیز روشن خواهد شد.در این میان پریبرام جراح دیگری بود که با ایمان کامل به نتایج تحقیقات پن فیلد با این انگیزه که خاطرات در مغز انسان کجا و چگونه اندوخته میشود؟ تحقیقات خود را آغاز کرد تردید در نظریه پن فیلد پریبرام دلیلی برای شک کردن به نظریه پن فیلد نداشت تا اینکه اتفاقی رخ داد که این طرز نگاه به حافظه را بطور اساسی به چالش میکشید. پریبرام شاهد نتایج اولیه آزمایشات کارل لاشلی LASHLEYبود. کاری که لاشلی انجام میداد عبارت از این بود که به موشها تعلیم میداد دست به اعمال گوناگون بزنند . از جمله گذشتن از مارپیچها سپس تکه های مختلفی از مغز موشها را با عمل جراحی برمیداشت و دوباره به محک آزمایش میگذاشت. هدف وی این بود که آن قسمت از مغز موشها را از میان بردارد که حاوی خاطره گذشتن از مارپیچ است و وقتی این کار عملی شد با شگفتی دریافت که صرف نظر از اینکه کدام قسمت مغز آنان برداشته شده ، خاطره آنها هیچ گاه از بین نرفته است. غالبا موتور و محرک مهارت موشها از کار می افتاد و لذا تلو تلو خوران راه خود را درون مارپیچ دنبال میکردند ولی حتی با برداشتن تکه های بزرگتری ازمغز آنها نیز حافظه شان همچنان لجوجانه دست نخورده می ماند. برای پریرام این کشفیات باور نکردنی بود او فهمید که خاطره ها جای خاصی در مغز ندارند بلکه در تمام مغز گسترده میشوند رد نظریه پن فیلد این واقعیت را عملهای جراحی روی بیماران هم همواره تائید کرده اند که وقتی مغز بیماران را جراحی و بخشی از آنرا برمیدارند هرگز پیش نیامده که شخص خاطره ای را بعد از عمل جراحی از یاد برده باشد حتی برداشتن آن تکه از گیجگاه که درتحقیقات پن فیلد اساسی بود نیز درخاطره شخص خللی وارد نکرد.پس واقعا خاطرات جایگاه خاصی در مغز ما ندارند. آزمایشات پل پیچ پریبرام آزمایشات گوناگونی در این خصوص از جمله بر روی مغز میمونها انجام داد و هر روز بیشتر از روز قبل متقاعد میشد که حافظه نسبت یک به یک با مغز ندارد اما پل پیچ paul pietsch دست به انجام یکسری آزمایش روی سمندرها زد که بسیار عجیبتر و جالب تر بودند. او قبلا فهمیده بود که میتواند مغز سمندرها را بی آنکه آنها را بکشد بردارد و باآنکه جانور تا زمانی که مغز نداشت دریک حالت منگی و بیهوشی به سر میرد وقتی مغز را سر جایش میگذاشتند رفتارش کاملا به حالت عادی باز میگشت پیچ بدین سان چنین استدلال کرد که اگر رفتار تغذیه ای سمندر به مکان خاصی درمغز محدود نمیشود بنابراین مهم نیست که مغز جانور چگونه در کله اش جای گرفته است اگر غیراز این بود تئوری پریبرام باطل میشد. پیچ سپس قسمت راست و چپ مغز سمندر راباهم تعویض نمود و با تعجب مشاهده کرد که تا حال جانور سر جا آمد همان روش تغذیه عادی را در پیش گرفت او حتی مغز سمندر را بالا و پایین کرد و باز هم همان نتیجه بدست آمد این نتایج برقم جالب بودن کاملا بر خلاف تصور اول میل باطنی او بود لذا تصمیم گرفت عملیات حادتری دست بزند از طریق یک رشته عملیات جراحی این دانشمند بیش از هفتصد بار مغز سمندر بیچاره را شکافت و برید و جابجا کرد و گاه آنها را ریز ریز نمود و وقتی همه را دوباره در جمجمه شان قرار داد رفتار آنها دوباره به شکل عادی برگشت درواقع با آزمایشات پل پیچ نظریه پن فیلد کاملا محو شد و 50 سال پیش این موضوع که هنگام بیاد آوردن یک خاطره آن خاطره در تمام مغز گسترده میشود روشن شد (همانطور که احتمالا الان این مقاله مخ شما را اِشغال کرده است.) به عبارت دیگر بر خلاف تصور پیشین حافظه ما مانند یک پازل بزرگ و عکس گسترده از حافظه ما نیست چون اگر چنین بود با بر داشتن هر بخش از مغز باید بخشی از خاطرات گم میشد در حالیکه وقتی نیمی از مغز هم موجود باشد تمام خاطرات تمام و کمال بیاد می آیند دقیقا مانند یک آینه که اگر تکه تکه هم شود تصویر کامل خود را در هر تکه آن میتوانیم ببینیم. فهم این مساله یعنی اینکه باور کننیم مغزما جهت بیاد آوردن اطلاعات حافظه مانند یک تلوزیون عمل میکند که هر لحظه فقط نمایش دهنده اطلاعاتی از حافظه است و اینکه شما با تلوزیون 70 اینچ فیلمی را ببینید یا تلوزیون 10 اینچ تفاوتی در داستان فیلم نمیکند وجود ندارد.
حافظه دریچه ای به جهان ماوراء
حال با این سوال جدی روبرو هستیم که اگر وقتی خاطره ای را بیاد می آوریم مغز فقط مانند یک نمایشگر آن قطعه از حافظه را به نمایش میگذارد پس باید حافظه ما در جای دیگری اطلاعات مارا ذخیره کرده باشد دقیقا مانند کاربرد هارد دیسک یک کامپیوتر که اطلاعاتی که در دسترس قرار ندارند را در خود ذخیره مینماید و اگر این هارددیسک در بدن مادی ما نیست پس کجاست؟آیا میتواند جایی درجهان مادی ولی خارج از جسم ما باشد؟ در جواب این سوال خیلی سریع به پاسخ منفی میرسیم و برایمان روشن میشود حافظه نمیتواند جایگاهی در این جهان مادی داشته باشد چون فقط بدن ما از این جهان مادی به ما تعلق واقعی دارد و مابقی متعلقات ما از این جهان صرفا قراردادی است .پس باید حافظه را در جهان ماوراء ماده جستجو کنیم درواقع ناگزیریم بپذیریم که حافظه ما عضوی از روح ماست نه بدن مادی ما اما اینک میخواهم دیدگاه جدیدی را که از حافظه پیش روی شماست روشن تر کنم برای درک ساده تر ابتدا این مثال را من باب مقایسه تصور کننید تاکنون فرض بر این بود که مغز ما مانند یک کامپیوتر شخصی است که بخشی هم به نام حافظه دارد که مانند هارد دیسک محل ذخیره اطلاعات است خیلی ساده بود که تصور کننیم هر روز صبح با بیدارشدن ما از خواب کامپیوتر مغز بکار می افتد و ما نسبت به امور زندگی آگاه میشویم و همزمان هم اطلاعات موجود در حافظه بسته به نیازمان در دسترس ما قرار میگیرد. اما اینک میدانیم اینگونه نیست بلکه این کامپیوتر هارد دیسکی ندارد که اطلاعات مارا در خود ذخیره کند بلکه ما کامپیوترهایی مانند کامپیوترهای کافی نت ها هستیم و به محض بیدارشدن (با برخورداری از خطوط پر سرعت ADSL) به اینترنت متصل شده و میتوانیم اطلاعات گوناگون متعلق به خود را با یاداوری در مغز خود بارگذاری کننیم و تا هنگام خاموشی مجدد (هنگام خواب) نیز به این اطلاعات دسترسی خواهیم داشت اما چون این اطلاعات در (کامپیوترمرکزی) اینترنت ذخیره شده اند به محض اینکه ارتباط شما با اینترنت قطع شود هیچ کدام از آن اطلاعات را کامپیوترتان بیاد نخواهد داشت. درک این تمثیل موجب تسهیل درک بعضی از پدیده های متافیزیکی میشود که در ادامه چند مثال ذکر میشود اما قبل از آنکه این تمثیلات را بخوانید لازم است این تشبیه را خوب درک کننید پس لطفا تصور کننید بدن شما یک کامپیوتر شخصی است مانند همین کامپیوتری که جلوی شماست و حافظه شما اطلاعاتی است در میل باکستان.mail box وقتی شما بیدارهستید و چشمانتان باز هستند شما به اینترنت متصلید و به حافظه خود دسترسی دارید و میتوانید این اطلاعات را مرور کنید وقتی میخوابید این اتصال قطع میشود اما اطلاعات شما بازهم در همان سِروِر مرکزی مانند اطلاعات دیگر کاربران باقی می ماند این تصور را مجددا انجام دهید و چند لحظه آنرا در ذهن خود حلاجی کننید و ورود و خروج روح را از بدن مجسم نمایید تا خوب آنرا بفهمید سپس به مطالعه مثالهای زیر برای درک بعضی پدیده های متافیزیکی ادامه دهید. مثال1 : عدم تعهد به بدن (تسلسل و روح) وقتی تمام خاطرات موجود در حافظه همه انسانها درجهان دیگری (مانند سرور مرکزی اینترنت) ذخیره میشود همچنان که از هر کامپیوتری در جهان شما میتوانید ایمیل باکس خود را چک کنید و به حافظه خودتان دسترسی پیدا کننید و همانطور که نیازی نیست الزاما از کامپیوتر شخصی خود این کار را بکننید الزامی هم نخواهد بود از همین بدن فعلی خود اطلاعات را بیاد بیاورید و اگر روحتان در بدن دیگری حلول کند بازهم براحتی قادر به دستیابی به حافظه خود خواهیدبود . مثال 2: عدم تعهد به شخص (ملاقات با ارواح) همانطور که شما برای چک کردن ایمیل خود لازم نیست حتما از کامپیوتر شخصی خودتان اقدام کنید و با هر کامپیوتری این کار امکان پذیر است هر شخص دیگری هم میتواند با داشتن شناسه و رمز عبور ایمیل باکس شما را چک کند. البته اینکه شما روح مرحومی را درخواب ببینید با اینکه احضار ارواح کنید از نظر بعضی از متخصصین اسپریتیزم متفاوت است. بسیاری بر این عقیده اند که احضار ارواح موجب رنجش و آزار روح مرحوم میشود و این کار را مانند حک کردن میل باکس دیگران کاری ضد اخلاقی و توهین آمیز و آنرا گناهی نابخشودنی میدانند. مثال 3: عدم تعهد به مکان ( غیبگویی) وقتی میگوییم اطلاعات حافظه ما در جهان غیر مادی ذخیره میشود که در خارج از ابعاد این جهانی است و در قید مکان نیست پس افرادی در جهان میتوانند براحتی به این اطلاعات دست یابند بدون نیاز به اینکه خود در محلی که شما هستید حضور یابند و از غیب حرف بزنند. مثال 4: عدم تهعد به زمان( پیشگویی) همانطور که حافظه مادر جهان ماوراء به مکان متعهد نیست به زمان هم متعهد نیست یعنی همانطور که شما نیاز ندارید برای دستیابی به مشاهدات دیگران هم مکان باشید نیازی هم نخواهد بود همزمان باشید و آگاهی یافتن از گذشته های دور و همچنین آینده قبل دسترس خواهد بود. مثال5: تله پاتی یا فکر خوانی در اینترنت شما میتوانید اطلاعات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید ( shareکنید) برای انتقال فکرمان (تله پسیشی) به دیگران هم باید چنین راهی وجود داشته باشد. ذکر این مثالها کمی شناخت شما را از حافظه عمیقتر مینماید اما این شناخت جدید که از جایگاه حافظه در روح انسان پیدا کردید سوالات دیگری را هم پیش رو میگذارد سوالاتی مانند اینکه - جهان غیر مادی چه خصوصیاتی دارد؟ - جهان غیر مادی دارای چند بعد و چه ابعادی است ؟ - آیا آن جهان هم مانند اینترنت یک دنیای مجازی است؟ - آیا نفوذ در جهان غیر مادی برای انسانها قبل از مرگ میسر است؟ویا یک سیستم حفاظتی قوی مانع از این نفوذخواهد شد؟ - آیا بدست آوردن شناسه و رمز عبور افراد دیگر امری امکانپذیراست؟ - آیا خاطرات ما هم مانند ایمیلهایمان قابل پاک شدن هستند یا همواره باقی میمانند؟ - آیا خوابهای صادقه مانند چک میل بصورت آف لاین است؟ - درجهانی که زمان محیط نیست و آینده و گذشته یکسان هستند آیا ما خاطرات خود را ثبت میکنیم یا فقط مرور میکنیم؟

[="Georgia"][="Blue"]

.امین.;646592 نوشت:
عرض سلام خدمت شما. درباره تجسم اعمال انسانها هیچ بحثی نیست اما سوال اینجاست که همه هستی به سوی خداوند محشور میشوند درصورتیکه فقط انسانها مکلف هستند. پس چه چیزی از جهان هستی و موجوداتی که در آن هست به صورت جسم اخروی محشور خواهد شد؟

ضمن عرض سلام ، بحث ما در این تاپیک در مورد شناخت انسان است و حشر انسان یکی از مسائلی بود که در نتیجه مطالبی که در گذشته به عرض محضر رسید بیان شد. موضوع این تاپیک بیان حشر دیگر موجودات و چگونگی آن نیست لطفا این سوالات را در تاپیک جداگانه ای از کارشناس کلام مطرح بفرمایید.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]تجرد علم

در دو پست پیشین به دو دلیل محکم حکمای الهی مبنی بر تجرد نفس به عنوان دریافت کننده علم اشاره نمودیم . اگر چه پیش از این نیز در دروس قبلی دلایل متعدد دیگری را نیز در مورد تجرد نفس بیان کرده بودیم.
اکنون که به مجرد بودن نفس از ماده و خصوصیات ماده واقف گشتیم باید بگوییم اگر نفس به عنوان دریافت کننده حقیقت علم، مجرد است خود علم نیز باید امری مجرد باشد زیرا همیشه باید بین شی و گیرنده آن سنخیت برقرار است همچنان که همیشه بین غذا و مغتذی(غذاخورنده) نیز مناسبت است مثلا نمی توان گرسنگی را امری مادی در نظر گرفت و غذای آن را امری معنوی دانست یعنی اگر کسی گرسنه غذاخوردن است همانطوری که این گرسنگی با اب خوردن برطرف نمی شود، با امری معنوی مانند تصور غذا نیز برطرف نخواهد شد این یعنی لزوم سنخیت بین غذا و مغتذی.
به عبارت دیگر اگر گرسنگی امری مادی است غذا نیز لزوما باید امری مادی باشد و اگر مطلوبمان امری معنوی مانند احتیاج به محبت همسر است این احتیاج با امری مادی مانند غذا خوردن یا اب نوشیدن برطرف نمی شود.
همچنان که در غذا و مغتذی و طالب و مطلوب سنخیت و مناسبت لازم است در علم و عالم و معلوم نیز وجود سنخیت و مناسبت ضروری است. به عبارت دیگر همچنان که مغتذیِ غذای نان، از جنس نان بوده و امری مادی است مغتذیِ غذای علم نیز از جنس علم بوده و امری معنوی است. بدین ترتیب اگر ثابت کردیم که گیرنده علم، یعنی نفس، امری مجرد است معلومات ما نیز لزوما امری مجرد و معنوی خواهند بود و ما هرگز نخواهیم توانست عضوی از بدن را بیابیم که محل اجتماع علوم و معلوماتمان باشد.
[/]

[="Georgia"][="Blue"]

.امین.;647114 نوشت:
سم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

حضرتعالی متوجه عرض بنده نشدید. شما فرمودید که

این به آن معنا است که صورت اخروی و تمثال برزخی هر انسانی در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و این که در روایات فرموده اند: «الدنيا مزرعه الاخره» به همین معنا است .

آری بر این اساس بدن اخروى چیزی جز تجسم مثالی صور غيبى آدمی نیست نه اینکه در آخرت نیز پای ماده در میان بوده و یا فشار قبر با بدن مادی انجام گیرد.

یعنی در بدن اخروی انسان فقط بعد روحانی اعمالش دخیل است. اگر منظور شما همین بوده پرسش ما از باب مقایسه با دیگر موجودات بود برای نفی این مطلب.

چون انسان مثل دیگر موجودات علاوه بر داشتن روح یک جسمی هم دارد.

درست است که اعمال صادره از انسان روحانی است و بصورت عذابها و نعمات برای او مجسم میشود اما جسم انسان که در آخرت هم با آن محشور و شناخته می شود، روحانی و مجرد نبوده پس این عذابها و نعمات بر چه چیزی اعمال میشود جز جسم مثالی اش که از ابتدا هم آفرینش او بر همان اساس بوده

ضمنا این مساله شاید به موضوع بحث ارتباطی نداشته باشد اما آگاهی از این امر برای افرادی که فکر میکنند ما با طرح آن از تجسم اعمال انسانها غافل شده ایم مهم است


ضمن ادای احترام به دوست جدیدمان جناب امین در ذیل سوال حضرتعالی چند نکته قابل عرض است:
1- مقایسه حشر انسان با حشر دیگر موجودات اساسا باطل است چرا که ملاک اصلی در حشر انسان علم و عمل اوست و چنین ملاکی در حشر موجودات دیگر اعم از جمادات و نباتات و حیوانات وجود ندارد.
2- در صورت جواز مقایسه نیز باید بگویم بر فرض حشر موجودات دیگر، ایشان با جسم مثالی محشور خواهند شد نه با جسم مادی.
3-پسندیده تر آن است وقتی شخصی در تاپیکی که به میانه راه رسیده است وارد میشود قبل از طرح سوالات به پیشینه و مباحث طرح شده آن تاپیک نظری اندازد تا وقت دیگر کاربرانی که آن مباحث را گذرانده اند گرفته نشود همچنان که اگر شاگردی در میانه ترم به کلاس استادی وارد شوم شرط عقل آن است که ابتدا درصدد فراگیری مباحث گذشته باشد تا خللی به روند دروس وارد نگردد.
با تشکر
[/]

سلم علیکم سردرگم شدم چه قدر :Moteajeb!:گیج کننده است

منم موافقم از بحث های خوبتون من را هم مطلع سازید:ok:

با سلام

فرض کنیم که عالِم و معلوم کاملا از هم مستقل و بدون هیچ وجه اشتراکی باشند. در این حالت، شیئی که عالِم فرض کرده ایم برای درک وجود شیئی که معلوم فرض کرده ایم نیاز به واسطه ای دارد.
حال عالِم باید بتواند به آن واسطه هم علم داشته باشد که آن واسطه بتواند از وجود شیء مفروض ما به او خبر دهد.
حال همین استدلال را بین واسطه و عالِم هم به کار می بریم. اگر بین عالِم و واسطه، واسطه دیگری نباشد باز هم حکایت دو شیء مستقل بی خبر از هم تکرار می شود. ظاهراً ناچار می شویم بی نهایت واسطه را بپذیریم که منجر به تسلسل می شود.
پس بین عالِم و معلوم استقلال کامل برقرار نیست و با هم وجه اشتراکی دارند. که از طریق آن وجه اشتراک علم به معلوم توسط عالِم میسر می شود. ولی به نظرم فقط در حد وجه اشتراک بین عالِم و معلوم, علم میسر است.
اگر تجرد نفس را بپذیریم. و بپذیریم که عالِم حقیقی همان امر مجرد است، پس وجه اشتراک بین عالِم و معلوم نمی تواند مادی باشد. انگار هر آنچه که معلوم واقع شود در پس پرده مادیات یک حقیقت مجرد دارد. :Gig:
حالا سوال اینجاست که خود علم اصلا چیست؟ و رابطه اش با عالِم و معلوم چگونه است؟
گاهی این فکر به سرم می زند که فقط علم وجود دارد. گاهی هم این فکر به سرم میزند که معلوم هم در عالِم است. گاهی هم کلاً هنگ می کنم. :Moteajeb!:

با تشکر

سلام بر همه:Gol:

يه سوالي هم براي بنده به وجود امده
اگر اخرت هر شخصي علم اوست بعنوان مثال شخصي كه در اين دنيا سيب نديده و به آن علم ندارد ، در آخرت اگر بهشتي شد چگونه به چنين نعمتي علم پيدا ميكند؟

يا مثلا يك نابيناي مادر زاد كه به رنگها هيچ علمي ندارد...بعد از مرگ چگونه با رنگها آشنا ميشود؟
طبق اين اصل اين فرد بعد از مرگ هم تا ابد بايد نابينا باشد.. چون هيچ علمي از رنگ و ديگر ديدني ها در ضميرش نقش نبسته..

ملاali;648219 نوشت:
سلام بر همه:Gol:

يه سوالي هم براي بنده به وجود امده
اگر اخرت هر شخصي علم اوست بعنوان مثال شخصي كه در اين دنيا سيب نديده و به آن علم ندارد ، در آخرت اگر بهشتي شد چگونه به چنين نعمتي علم پيدا ميكند؟

يا مثلا يك نابيناي مادر زاد كه به رنگها هيچ علمي ندارد...بعد از مرگ چگونه با رنگها آشنا ميشود؟
طبق اين اصل اين فرد بعد از مرگ هم تا ابد بايد نابينا باشد.. چون هيچ علمي از رنگ و ديگر ديدني ها در ضميرش نقش نبسته..

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

در پاسخ شما بزرگوار تیز هوش عرض می شود که :
ا- انسان در بهشت { و ظاهرا در جهنم و کلا بعد از مرگ هم} از نظر بینشی و علمی ترقی رشد دارد و آنچه در آن خالد است مرتبه و جایگاه اخروی خودش می باشد. -

دقت بفرمایید
- آیه « لقد کنت فی غفلة من هذا و کشفنا عنک غطائک و بصرک الیوم حدید » می تواند شاهد خوبی بر این گفته باشد. و دیگر اینکه گفته می شود بهشتیان ، دچار حسرت نسبت به اعمال خود و غبطه نسبت به جایگاه بزرگان می شوند نیز دال بر این موضوع است.

2- می توان در مورد سئوال خوبتان این را هم گفت که : کسیکه از چیزی اطلاع و علمی نداشته باشد ، اگر چیز نیکویی باشد از نداشتن آن هیچ مشکلی احساس نمیکند و اگر چیز مضری باشد هیچ خوفی در او ایجاد نمی شود. شاید اینکه خداوند می فرماید « ....لهم ما یشائون و لدینا مزید » نیز این مطلب را برساند که آنها در بهشت و جایگاه خود مشکلی را احساس نمی کنند چون هر چه بخواهند برای آنها فراهم می شود.
ملتمس دعای شما هستم

اویس;646157 نوشت:
ظرف علم

چرا تا کنون در هیچ لابراتوار و تالار تشریحی نتوانسته اند نقطه ای را به عنوان محل مادی اجتماع معلومات مشخص نمایند؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اول اینکه ، خوشحالم که بار دیگر توانسته ام پیگیر بحث های شما استاد بزرگوار باشم . ملتمس دعای شمایم
دوم در مورد مطلب نقل قول شده در بالا ، چنین به نظر می رسد که منظور شما از علم و معلومات ، اطلاعات و آنچه از طریق حس دریافت می کنیم نباشد ؛ چرا که مرکز یا مراکزی را برای اطلاعات حسی در مغز مشخص کرد ه اند. دلیلی که بر این آن است این که گاهی چیزی را فراموش می کنیم و هر چه فشار به خود می اوریم یادمان نمی آید ولی بعد از مدتی آن را بیاد می اوریم . این موضوع نشان می دهد نفس و جان انسان در آن حالت نمی توانسته به اطلاعات موجود در حافظه و ذهن دسترسی داشته باشد { حال به دلیلی مثلا اضطراب ، خستگی و ...} ولی بعد آن را در ذهن می یابد . خوب اگر این اطلاعات در خود نفس وجود داشت که نفس
آنها را از یاد نمی برد.

.شاید آیه مبارکه «...وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ

لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً » دلیلی بر این مدعا باشد

منتظر پاسخ خوب شمایم

[="Arial Black"][="Black"]:Graphic (47)::Graphic (47)::Graphic (47)::Graphic (47)::Graphic (47):
:Graphic (38)::Graphic (38)::Graphic (38)::Graphic (38)::Graphic (38):

با سلام و درود بر جناب اویس عزیز و دیگر دوستان

من بالاخره رسیدم. چقدر مطلب نوشته بودید!!!!!! خدا قوت.

از زحمات استاد بزرگوار و همه دوستان کمال تشکر را دارم.[/]

[=Arial Black]به نام او

سلام بر شما
جناب اویس!
اگر درست متوجه شده باشم، تدبیرِ بدن مادی بر عهده‌ی نفس است که از آن به تعلقِ تدبیری تعبیر می‌شود که مقدم بر تعلقِ استکمالی است. و چنانچه نفس، تعلق به جسم مادی را از دست بدهد موجب زوال جسم خواهد شد، همچنان که پس از مرگ، جسم مادی فاسد می‌گردد.
و باز اگر درست فهمیده باشم، جناب ملاصدرا فرموده‌اند که نفس، جسمانیة الحدوث است و به عنوان قوه و استعدادی در جسم وجود دارد که در مسیر تکامل، با حرکت جوهری، به فعلیت رسیده و به تجرد می‌رسد.
سوال: منظور از این نفس که به صورت قوه و استعداد است، کدامیک از مراتب نفس است؟
تا زمانیکه این قوه به فعلیت برسد، یعنی تا زمانی که اصطلاحاً روح در بدن دمیده شود، تدبیر امور آن جسم مادی (یعنی جنین) بر عهده کیست؟ آیا تا زمانیکه روح به جنین وارد نشده، آن جنین در تصرف نفس مادر خود است؟
سوال دوم: چطور رفتار و افکار مادر در آینده‌ی جنین مؤثر است، در حالیکه نفس هنوز به آن دمیده نشده؟ افکار مادر که از امور مادی نیستند. اگر بپذیریم که افکار مادر بر جنین تأتیرگذار است، لذا باید بپذیریم که این افکار می‌بایست بر مرتبه‌ی غیر مادی جنین تأثیر کنند در حالیکه هنوز آن مرتبه ظهور نکرده است.

[="Arial Black"][="Black"]باز هم سلام و عرض ادب

سوال بعدی اینکه:
ظاهراً به نظر می‌رسد قوه و استعدادی که در نطفه‌ها هست، یکسان نیست. یعنی در هر نطفه‌ای قوه و استعدادی متفاوت با نطفه‌ی دیگر وجود دارد. چرا که توصیه‌های دینی ما حاکی از این امر است که نطفه از خصوصیات والدین خود تأثیر می‌پذیرد و حتی زمان انعقاد نطفه و شرایط آن هم در این موضوع مؤثر است. لذا ممکن است مراتبی از کمال برای برخی از انسانها اصلاً متصور نباشد، چرا که قوه و استعداد آن در نطفه آنها وجود نداشته است. اگر این برداشت صحیح باشد، آیا می‌توان اظهار داشت که اوج کمال ممکن برای هر انسانی متفاوت از دیگری است؟ آیا هر انسانی مکلف به تلاش جهت رسیدن به نهایت کمال شخصی خویش است؟[/]

[=Georgia]

با عرض سلام خدمت همه دوستان گرامی ام.
از اینکه گاه و بیگاه وقفه ای در استمرار دروس حاصل می شود از همه عزیزان پوزش می طلبم.
یکی از دلائل آن، بروز حالاتی غریب در این بنده روسیاه الهی است که گاه گمان می برم نکند استعمال کلمات و غوطه‌ور شدن در وادی اصطلاحات، ما را از حقیقی که در پی آنیم دورتر سازد. زیرا از رهزنیهای باب علم یکی آن است که آدمی را چنان به خود مشغول می سازد که از اصل باز می ماند.
در حقیقت این زنگار علم است که اشتغال به فهم اصطلاحات هزار و یک شبش، حتی سالکان در صراط انسانیت را از نیل به مقصود اصلی باز می دارد و در مواضعی که سوالات آغشته به ذهنیات صرف فزونی می یابد این نگرانی نیز بیشتر می شود.
به همین مناسبت برای شما یاوران نیکم متنی نه در فراخور شانیت گرانقدرتان بلکه به بضاعت اندک خویش نگاشته ام تا موجب مزید بصیرتی باشد.
امید که مقبول صاحبدلان واقع شود...
ادامه ی درد...

[=Georgia]ای عزیز! سودای نیل به سیمرغ(یعنی حق سبحانه و تعالی)، در شاهراه صراط انسانیت بر دو گونه است و آنان که رضای محبوب را می جویند بر دو شیوه و دو آئین متمایز از یکدیگر، قطع طریق می کنند.
پس خوب بنگر و ببین که در این میانه، تو بر کدام مسلکی و بر کدامین طریق، قدم میزنی...

آئین اول، آئین رهپویان آفاقی است که گستره ای جهان شمول دارد و اکثریتِ عموم سائران الی الله در آن جمعند و بر آن مرامند.
و آیین دوم، آئین
دلدادگان انفسی است که بزم عیششان، خصوصی و به تعدادِ اندکِ صاحبانِ همتِ والا است.

در زمره‌ی آئین اول است هر آن کس که با انجام واجبات و ترک محرمات، نیل به بهشت و فرار از جهنم را می جوید.
و در ذیل آئین دوم است هر آن کس که انجام واجب و ترک حرام را وسیله ای برای قرب و رضای حضرت حق می‌بیند.

در طریقتِ آفاقیان، آنان که بی سوادند مقلد اباء و اجداد دینیشان هستند و آنان که عالمند علمشان در معرفت کردگار، علمی حصولی و برخواسته از مفاهیم و براهین است.
اما در طریقتِ
انفسیان، عیار علم، معرفت شهودی عالم است و علمی که حجاب رخ یار گردد نه تنها مقرّب محبوب نخواهد بود بلکه سواد (سیاهی) و رهزنیش به مراتب افزون تر از جهل بی سواد قلمداد خواهد شد.
ادامه ی درد...

[=Georgia]
حالِ
تسبیح گویِ آفاقی در لیله القدر، چو حال طفلک درس ناخوانده‌ی مستاصلِ در شب امتحان است که خود را از اعمال متعددِ پراکنده، پُر کرده، شاید که در واپسین لحظاتِ عمرِ بر فنا رفته‌ی خویش، نمره قابل قبولی از رب الارباب دریافت دارد. در مقابل تسبیح زنِ انفسی را بین، که قدرِ لحظات همه ایامِ عمرش، به قدر شب قدر است و هر ذکرش افزون‌تر از همه‌ی اذکارِ عمرِ تسبیح گوی آفاقی، قدر و منزلت دارد.

آن که متنعم به قرائت صفحات قرآن آفاقی است غرق در انزال تدریجی قرآن کریم و شان نزول آیات آن در بستر زمان و مکان است و بهشت و جهنم را موعودی در آخر الزمان می بیند. اما آن که مشرَّف به قرائت آیات قرآن انفسی است محو در انزال دفعی قرآن کریم است و با قرائت آیات بهشت و جهنم، به عینه بهشتیان و جهنمیان را مشاهده کرده و به حقیقت «لایمسه الا المطهرون» نائل می‌شود.

خوب بنگر که همه‌ی هنر محصل آفاقی، مطالعه‌ی کتب بسیار و حفظ الفاظ و اصطلاحات و مفاهیم گوناگون بوده و تمامی دارایی وی محدود به حفظ گنجینه آثار دیگران است و از چاه درون خود بهره و نصیبی ندارد جز حافظه‌ای قوی برای نگه داری مکاسب دیگران. اما مجاهد انفسی را بین که علی رقم آگاهی از اندیشه های دیگران در صدد مشاهده و پیاده سازی حقائق در جان و نهاد خویشتن است و از چاه های درون خود سرچشمه‌ها دارد.
ادامه ی درد...

[=Georgia]
تاجِ افتخار
محصل آفاقی، علم و اطمینان عقلی او است اما تاج عزت مجاهد انفسی، ایمان و یقین قلبی وی است و این تاج عزت اگر از شاهراه علم و استدلال عقلانی به دست آید قدر و منزلتی مضاعف می یابد.

نهایت سرمایه‌ی
مفسر آفاقی، علم الیقین است، اما مفسر انفسی نه تنها قله‌های علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین را در می‌نوردد، بلکه به مقام شامخ برد الیقین نیز می رسد و به اعظم سعادات راه می یابد که امام العارفين، حضرت وصی، علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «ما أعظَمَ سَعادَةً مِن بُوشِرَ قَلبُه بِبَردِ اليَقين» یعنی چه سعادت بزرگى يافته آنكس كه قلبش مباشر با برد يقين و اطمينان به خداى سبحان است.

محصل آفاقی، شنیده که ترک حرام لازم است و به مراقبت از آن در بُعد عملی ملازم است، اما مجاهد انفسی، می بیند که محرمات لجن زاری متعفنند و به مراقبت از آن، علاوه بر عمل، حتی درحیطه‌ی ذهنی نیز مقید است.
به دیگر سخن
محصل آفاق می کوشد تا حرام انجام ندهد اما مجاهد انفسی از خطور انجام این محرمات نیز در امان است.

محصل آفاقی خود را به ظاهر شریعت مکلَّف می داند اما مجاهد انفسی به باطن شریعت، جان و دل خویش آرام نموده است.
ادامه ی درد...

[=Georgia]
سائر(سیرکننده) آفاقی، پایان تحصیلِ کتاب اسفار اربعه و فصوص الحکم و مصباح الانس را نهایت سیر آفاقی خود قلمداد نموده و با اتمام این کتب، خود را در منتها درجه‌ی معرفت می بیند اما سائل انفسی، پایان این کتب را آغازی بر یک بی پایان انگاشته و رحل اقامت در هیچ منزلی از مقامات شهودی برنگزیده و هر دم سودای نیل به منازل بالاتر دارد.

سائر آفاقی
، معنای توحید و معاد و انتظار و فرج و قیام و ظهور را در بیرون از خویشتن جستجو کرده و همواره کاوش‌گر معانی رمزگونه‌ی آیات و روایات، در بُعد زمان و مکان است، اما سائل انفسی، به سرّ رموز قرآنی و روایی دست یافته و همه این معانی قدسی را در اندرون خویش به مشاهده می نشیند.

سائر آفاقی، تمام همّ خویش را صرف موزون سازی کلمات و سجع و قافیه پردازی می کند و قبله‌ی آمال خویش را در خلق اثری چون گلستان و بوستان سعدی می داند، اما سائل انفسی، از حبس در زندانی مجلل کلمات زیبا رهایی یافته و به منقبت حضور در گلستان و بوستان رضوان الهی نائل گشته است.

و این چنین است که محصولِ
محصلِ آفاقی، دزدیدنی است و با حوادث آفاقی چون سیل و زلزله و آتش سوزی و تصادفات و بروز بیماری و فراموشی، زائل شدنی است اما سرمایه‌ی مجاهد انفسی، ضمیمه‌ی جان اوست و دزدیده نمی‌شود و با عروض حوادث مذکور مفقود نمی‌گردد.
ادامه ی درد...

[=Georgia]

به همین وزان، معلم آفاق را بنگر که بعد از انتقال مفاهیم و معانیِ دروس به شاگردانش، آسوده خاطر گشته و غایت تدریس را در تفهیم دقیق معانی می داند، اما مدرسِ انفس، با انتقال تمامی مفاهیم عالیه به شاگردانش، تازه دغدغه اش آغاز می گردد که مبادا این الفاظ و اصطلاحات، حجاب راهشان گشته و ایشان را در همین حدود مشغول سازد، لذا به خرق عادات شاگردان و ارتقای ایشان به کمالات بالاتر اهتمام می ورزد.

معلم آفاق، گوش به زبان اهل نفاق دارد که چه می گویند و چگونه تفسیر می کنند و ملاک تشخیص و موازنه وی سخن و فهم دیگران است حال آنکه مدرس انفس، فارغ از تفسیر عوام الناس، حق را چنان که هست می بیند و زخم خورده‌ی وادی تهمت را به چوب حرف ناصواب خلائق نمی راند.
ادامه ی درد...

[=Georgia]
آری چوب
معلم آفاق در تنبیه شاگردان بر سستی اعمال ایشان و فرو نشاندن آتش خشم خویشتن استوار است، حال آنکه چوبِ مدرس انفس در بیداری شاگردان، متکی بر استعداد و ظرفیت هر کدام از ایشان بوده و از حیطه‌ی رضایت الهی فراتر نمی رود.

این بخاطر آن است که آب کُرِ حوضِ معلم آفاقی، نشات یافته از جمع صحف و کتب انباشته است اما دریای متلاطم و خروشان مدرس انفسی، نشات گرفته از معرفت شهودی است چنان که در سیر انفسیِ معرفتِ به سرائرِ وجودی خویش، به غایتِ معرفتِ رب رسیده است.

خلاصه این که معلم آفاق سخن از بالا برو دارد و مدرس انفس ندای بالا بیا.

حال در این میزان، عیار سلوکت را نیک بسنج تا در روز حشر از رویت قدر و قیمت خویش به ناگاه متعجب نشوی و انگشت حسرت به دهان نگزی که در آن یوم الموعود بسیارند ظالمان بر نفس خویش که مصداق این آیه کریمه قرار می گیرند:

«وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»(فرقان/27)
یعنی روزی فرا رسد که انسان ظالم دست خود را در دندان می‌گزد و می‌گوید: ای کاش دنبال رو راه رسولم بودم.
پایان درد.

سلام علیکم و رحمه الله
جناب استاد,
سالک کجا قدم کج می گذارد که به جای محصل انفسی, به محصل آفاقی تبدیل می شود؟
متشکرم

[h=1]ثروتمندترین انسان کیست؟[/h]


[/HR] هر کس واجبات را انجام دهد، او از بهترینِ مردم است؛ و هر که از محرّمات اجتناب کند، از عابدترین مردم و با ورع ترین آنها است؛ و هر که به آنچه خدا به او ارزانى داشته قانع باشد، او از غنی ‏ترین مردم است.


[/HR]
رُوِیَ عَنْ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ (علیهما السلام) قَالَ:
مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ خَیْرِ النَّاسِ وَ مَنِ اجْتَنَبَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ.
ترجمه حدیث: امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: هر کس واجبات را انجام دهد، او از بهترینِ مردم است؛ و هر که از محرّمات اجتناب کند، از عابدترین مردم و با ورع ترین آنها است؛ و هر که به آنچه خدا به او ارزانى داشته قانع باشد، او از غنی ‏ترین مردم است.
شرح حدیث: ابوحمزه ثمالی می‌گوید از امام زین‏العابدین (صلوات‌الله‌علیه) شنیدم که مى‏فرمود: «مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ خَیْرِ النَّاسِ»؛ هر کس آنچه را که خداوند بر او واجب کرده است انجام دهد از بهترینِ مردم است. امام زین‏العابدین(علیه السلام) در این روایت، انسان خیّر را معرفی می‌نماید. خیّر آن کسی است که آنچه را که خدا از او خواسته، یعنی واجبات الهی را به خدا بپردازد و ادا کند و تحویل خدا دهد. بنابراین، تعریف انسان خیّر از منظر امام سجّاد، غیر از آن چیزهایی است که در ذهن من و شما است.
خیّر یک چنین انسانی است که به واجباتش عمل می‏کند. بدهی‏ات را به خدا بپرداز، می‌شوی انسانِ خیّر!
«وَ مَنِ اجْتَنَبَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ»؛ در فراز قبلی روایت بحث «اوامر» الهی بود، در این فراز بحث «نواهی» است. اگر کسی اجتناب کند از آنچه که خدا بر او حرام کرده، او از عابدترین مردم و از با ورع‏ترینِ مردم است. در روایت نمی‏فرماید کسی که ذکر بگوید،‌ یا نماز شب بخواند، یا ‌زیارت عاشورا بخواند،‌ یا نوافلش ترک نشود، او از عابدترین مردم است؛ امثال اینها در روایت نیست. از آن طرف هم حضرت نمی‌فرماید «عابد»؛ بلکه می‌فرماید عابدترین! عابدترینِ مردم آن است که حرام را ترک کند.
از نظر معارفِ ما، غنای واقعی یک حالت روحی است؛ و آن این است که انسان از نظر روحی، خودش را بی‏نیاز از مخلوق و نیازمند به خالق ببیند. از تمام مردم خود را بی‌نیاز بداند و به هیچ‏کس و به هیچ چیز احتیاج نداشته باشد. فقط احتیاج او به خدا باشد که غنیّ مطلق و مسبّب‏الاسباب است. این است که جنبه درونی دارد. این است که به انسان آرامش روحی می‌دهد. دیگر این در و آن در نمی‌زند. قناعت برای انسان امر درونیِ روحی است و گرنه هرکه ثروتمندتر است از نظر ما محتاج‏تر است

پس انسانِ خیّر آن است که به واجباتش عمل کند و عابدترینِ مردم هم ‌آن کسی است که حرام را ترک کند. بعد هم می‏فرماید: «وَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاس»؛ یعنی چنین کسی، از با ورع‏ترینِ مردم است. نمی‌فرماید «مِنْ أَتقی النَّاس»، یعنی باتقواترین مردم. چرا که فرق است بین تقوا و ورع. ورع بالاتر از تقوا است.
«وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ»؛ اگر کسی بسنده کند و ‌راضی شود (نه اینکه به زور راضی شود بلکه از عمق دلش راضی باشد) به آنچه که خدا از مسیر شرعی روزیِ او کرده، او از بی نیازترینِ مردم است. غنایی که حضرت می‌ فرمایند، «غنای درونی» است؛ یک امر بیرونی نیست. ما غنا را چطور معنا می‌کنیم؟ ما همیشه غنا را می‌بریم روی امر بیرونی، یعنی مال. ثروت را همیشه می‌بریم روی امور مادی. از منظر ما هر کسی که مالِ بیش‏تری داشته باشد، ثروتمندتر است؛ امّا حضرت زین العابدین(علیه السلام) غنا را یک طور دیگر معنا می‌کند.
از نظر معارفِ ما، غنای واقعی یک حالت روحی است؛ و آن این است که انسان از نظر روحی، خودش را بی‏نیاز از مخلوق و نیازمند به خالق ببیند. از تمام مردم خود را بی‌نیاز بداند و به هیچ ‏کس و به هیچ چیز احتیاج نداشته باشد. فقط احتیاج او به خدا باشد که غنیّ مطلق و مسبّب‏الاسباب است. این است که جنبه درونی دارد. این است که به انسان آرامش روحی می‌دهد. دیگر این در و آن در نمی‌زند. قناعت برای انسان امر درونیِ روحی است وگرنه هر که ثروتمندتر است از نظر ما محتاج‏تر است.




[/HR] منبع: افکارنیوز- بیانات حضرت آیت الله مجتبی تهرانی