[/HR] رسیدن به کمال و طی کردن راه پر فراز و نشیب سلوک به مقام انسان کامل آرزوی هر انسانی است اما کمتر کسی دل پا گذاشتن در این راه را دارد، کمتر کسی است که بخواهد سختی هایش را به جان بخرد و از نبایدهای این راه وارسته شود، اما حتی آرزو کردن این راه هم خیلی خوب است والاتر از آرزو کردن مال و مقام های دنیوی است که دغدغه خیل عظیم انسان ها شده است در این رهنمودهایی از عرفای بزرگ ارائه می دهیم باشد که در این راه چراغ راهنمایی ما باشد.[/HR] [h=2]
چند تذکر به رهروان راه کمال[/h] 1 . سالک در هیچ لحظه ای از لحظات حركت خود نبایداحساس وصول یا امتیاز برتری كند، اگر چنین آفتی گریبان سالک را بگیرد، نه تنها از حركت به مراحل بعد باز خواهد ماند، بلكه نفس كمال جوی او به قهقرا خواهد رفت.
2 . اشتغالات و علایق دنیوی مانند ثروت اندوزی، مقام جویی، شهرت طلبی و محبوبیت خواهی میان مردم، از امور تباه كننده سیر و سلوك اند، البته اگر ثروت و مقام وسیله ای جهت تنظیم حیات خود و دیگران باشد، نه تنها مانع ره كمال نمهواهد بود، بلكه به خاطر مشقت هایی كه سالک در این مسیر تحمل می كند ، عبادت تلقی خواهد شد.
3 . اشباع حس خودخواهی - به هر شكل و با هر وسیله - مانع نیرومندی برای سیر و سلوك است. ادعای تزكیه نیز سد راه كمال است. بر خی ادعای تزكیه را به عنوان بیان واقعیت، ناشی از خودخواهی نمی دانند، اما عرفای بزرگ این مطلب را نمی پذیرند، زیرا همه عظمت ها و امتیازات سالک، از الطاف الهی است و استناد آنها به خود نوعی شرک محسوب می شود.
4 . شكوفایی ها و روشنایی های خیره كننده كه در حالات عرفانی برای سالک حاصل می شود، از دیگر موانع سیر و سلوک است. برخی از اهل سلوک با بروز این حالات لذتبار خود را گم می كنند و این حالات را آخرین منزلگاه كمال تلقی می كنند، در حالی كه این حالات فقط برای تشویق و تحریك سالک جهت ادامه راه است
5 . به فعلیت رسیدن قدرتهای شگفت انگیز، نظیر اطلاع از دل ها، امور مخفی، اخبار گذشته و اینده، تصرف در امور مادی و نفوس، گاه سالك را از كمال باز می دارد. سالك باید بداند كه هدف وی وصول به حق است، نه تحقق كرامات، وصول به لقای الهی برتر و با عظمت تر از كشف و كرامات است.
6 . حالت آرامش و ازادی مطلق و اشراف بر عالم هستی از عظمتهای شگفت انگیز روح است ، كه اگر سالک آن را از خود بداند، ممكن است از عظمت روح خود غفلت كرده، ادعای انا الحق كند.
7 . احساس شكوفایی و ابتهاج روح نشانه ورود به جاذبه الهی و تجلی صفات حق تعالی بر دل سالک است. سالک باید مراقب باشد كه این احساس سد راه كمال او نشود.
[h=2]رمز موفقیت آیت الله مجتهدی (ره)[/h] گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید : 1- شیوه سلوكی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الكونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) كاملاً نمودِ عینی پیدا میكرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان میراندند در هر بار به حدی منقلب میشدند كه بیاختیار به سان ابر بهار میگریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم میفشرد، به طوری كه اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و كلامشان در این حال ناتمام میماند.
2- میزان محبتی كه در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمیگنجد و میفرمودند كه:
«به بركت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را میتوان در فاصله زمانی كوتاهی طی كرد و حجابها را از میان برداشت.» مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود كه:
«میزان محبتی كه در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم كنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس میگردند! »
3- بارها آقای مجتهدی بر این نكته پای میفشردند كه:
«خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک میكند و در اثر توفیق خدمت میتوان جاده صد ساله را به گامی طی كرده، و دل شكستهای را به خاطر خدا آباد كردن میتواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد.»
جناب اویس عزیز
امیدوارم که در ظل توجهات حضرت ولی عصر (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا) سلامت و پیروز باشید و حضور کمرنگ چند روزهتان پایان پذیرد.
ما همچنان مشتاق دریافت پاسخ سوالات و استفاده از ادامه دروس هستیم.
هر روز چندین بار با اشتیاق به تاپیک سرک میکشیم اما خبری نیست که نیست.
جناب اویس عزیز
امیدوارم که در ظل توجهات حضرت ولی عصر (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا) سلامت و پیروز باشید و حضور کمرنگ چند روزهتان پایان پذیرد.
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی وبا تشکر بخاطر دعای خیرتان
البته به نظر می رسد حداقل با تقدیم هفت پست پی در پی حقیر که در چند روز گذشته صورت گرفته است اصطلاح حضور کمرنگ چندان صادق نباشد خصوصا که این حقیر تعمدا در لابلای برخی سوالات سعی میکنم با ارائه مطالبی از سنخ دیگر، زاویه نگاه جدیدی را برای خوانندگان گرامی فراهم سازم.
لذا این مطالب ارائه شده نیز همچون پاسخ به سوالات شما، جزو این سلسله دروس به شمار می آید و به نظر می رسد باید اهتمام بیشتری بدانها داشت خصوصا که برای کنار هم قرار گرفتن هر یک از این کلمات و ارائه مطالب عمیق حکمی عرفانی ساعتها وقت صرف شده است.
فرض کنیم که عالِم و معلوم کاملا از هم مستقل و بدون هیچ وجه اشتراکی باشند. در این حالت، شیئی که عالِم فرض کرده ایم برای درک وجود شیئی که معلوم فرض کرده ایم نیاز به واسطه ای دارد.
حال عالِم باید بتواند به آن واسطه هم علم داشته باشد که آن واسطه بتواند از وجود شیء مفروض ما به او خبر دهد.
حال همین استدلال را بین واسطه و عالِم هم به کار می بریم. اگر بین عالِم و واسطه، واسطه دیگری نباشد باز هم حکایت دو شیء مستقل بی خبر از هم تکرار می شود. ظاهراً ناچار می شویم بی نهایت واسطه را بپذیریم که منجر به تسلسل می شود.
پس بین عالِم و معلوم استقلال کامل برقرار نیست و با هم وجه اشتراکی دارند. که از طریق آن وجه اشتراک علم به معلوم توسط عالِم میسر می شود. ولی به نظرم فقط در حد وجه اشتراک بین عالِم و معلوم, علم میسر است.
اگر تجرد نفس را بپذیریم. و بپذیریم که عالِم حقیقی همان امر مجرد است، پس وجه اشتراک بین عالِم و معلوم نمی تواند مادی باشد. انگار هر آنچه که معلوم واقع شود در پس پرده مادیات یک حقیقت مجرد دارد.
حالا سوال اینجاست که خود علم اصلا چیست؟ و رابطه اش با عالِم و معلوم چگونه است؟
گاهی این فکر به سرم می زند که فقط علم وجود دارد. گاهی هم این فکر به سرم میزند که معلوم هم در عالِم است. گاهی هم کلاً هنگ می کنم.
با تشکر
با تشکر از مطالب خوبی که ارائه فرمودید باید بگویم با توجه به مطالبی که ارائه شد و با عنایت به اصل لزوم سنخیت بین عالم و معلوم که در پست 1031 خدمتتان تقدیم شد باید بگویم که علم، وجودی جدای از عالم ندارد و هویت حقیقی علم، باید با عنایت به هویت حقیقی عالم شناخته و بررسی شود اما اینکه هویت دقیق آن چیست هنوز سخن فراوانی در پیش داریم.
يه سوالي هم براي بنده به وجود امده
اگر اخرت هر شخصي علم اوست بعنوان مثال شخصي كه در اين دنيا سيب نديده و به آن علم ندارد ، در آخرت اگر بهشتي شد چگونه به چنين نعمتي علم پيدا ميكند؟
يا مثلا يك نابيناي مادر زاد كه به رنگها هيچ علمي ندارد...بعد از مرگ چگونه با رنگها آشنا ميشود؟
طبق اين اصل اين فرد بعد از مرگ هم تا ابد بايد نابينا باشد.. چون هيچ علمي از رنگ و ديگر ديدني ها در ضميرش نقش نبسته..
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
ما نگفتیم که اخرت هر شخصی صرفا همان علم اوست بلکه اخرت هر شخصی مجموعه از اعمال و رفتار و کردار و دانسته های وی است که در تحت حقیقتی که مشرف بر او می باشد محقق می شود یعنی اخرت، عبارت از میزانی برای مشاهده حقیقت صورت اعمال و آگاهی های انسان است نه این که اخرت محدود به علوم ناقص فرد باشد.
هنوز سخن در مورد حقیقت اخرت و اصول متفرع بر ان بسیار زود است اجازه دهید گام به گام پیش رویم تا به تدریج شبهات حل شود.
چرا تا کنون در هیچ لابراتوار و تالار تشریحی نتوانسته اند نقطه ای را به عنوان محل مادی اجتماع معلومات مشخص نمایند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اول اینکه ، خوشحالم که بار دیگر توانسته ام پیگیر بحث های شما استاد بزرگوار باشم . ملتمس دعای شمایم
دوم در مورد مطلب نقل قول شده در بالا ، چنین به نظر می رسد که منظور شما از علم و معلومات ، اطلاعات و آنچه از طریق حس دریافت می کنیم نباشد ؛ چرا که مرکز یا مراکزی را برای اطلاعات حسی در مغز مشخص کرد ه اند. دلیلی که بر این آن است این که گاهی چیزی را فراموش می کنیم و هر چه فشار به خود می اوریم یادمان نمی آید ولی بعد از مدتی آن را بیاد می اوریم . این موضوع نشان می دهد نفس و جان انسان در آن حالت نمی توانسته به اطلاعات موجود در حافظه و ذهن دسترسی داشته باشد { حال به دلیلی مثلا اضطراب ، خستگی و ...} ولی بعد آن را در ذهن می یابد . خوب اگر این اطلاعات در خود نفس وجود داشت که نفس آنها را از یاد نمی برد.
.شاید آیه مبارکه «...وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً » دلیلی بر این مدعا باشد
منتظر پاسخ خوب شمایم
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی و با تشکر از همراهیتان
در پاسخ به سوال شما باید بگویم این که: اولا منظور بنده از علم و معلومات، صرفا معلومات غیر حسی نبود بلکه گفتارم شامل معلومات حسی نیز می شود یعنی هر ان چیزی که تعبیر علم و آگاهی بدان صادق باشد (اعم از اینکه معلوم یک صورت خارجی باشد و یا یک مفهوم کلی) در هر دو حال معلوم ما امری مجرد است نه مادی. البته هنوز سخنهای دیگری در پی آن مانده است که فعلاسوالات متعدد شما حضرات مجال طرح ادامه آنها را نداده است.
دوما، اینکه مرکز یا مراکزی را برای اطلاعات حسی در مغز مشخص کرده اند دلیلی بر مادی بودن علم نمی شود زیرا برای انان که این سلسله دروس را با دقت پشت سر گذاشته اند پیش از این گفته ایم که مغز و دیگر اعضای حسی به عنوان الاتی برای ادراک به شمار می ایند و نفس در عالم طبیعت بدون این الات مادی قادر به ادراک نیست اما این بدان معنا هم نیست که ادراک ذاتا از ان این الات باشد و این الات محل ادراک و علم قرار گیرند. یعنی نمی توان با شکافتن این اجزای جسمانی به جایی رسید که محل انباشت علم باشد، اگر چه هر جزیی از مغز در انجام ادراکی خاص تاثیر مستقیم دارد.
خلاصه باید بین این دو مطلب تفکیک قائل شد: یکی الت بودن برای علم و ادراک و دیگری محل حقیقی بودن برای علم و ادراک.
اما در مورد بخش اخر سوالتون که پیرامون سهو و نسیان و فراموشی بود هنوز مطالبی مانده که به حول الهی در آینده مطرح خواهیم کرد.
سلام بر شما
جناب اویس!
اگر درست متوجه شده باشم، تدبیرِ بدن مادی بر عهدهی نفس است که از آن به تعلقِ تدبیری تعبیر میشود که مقدم بر تعلقِ استکمالی است. و چنانچه نفس، تعلق به جسم مادی را از دست بدهد موجب زوال جسم خواهد شد، همچنان که پس از مرگ، جسم مادی فاسد میگردد.
و باز اگر درست فهمیده باشم، جناب ملاصدرا فرمودهاند که نفس، جسمانیة الحدوث است و به عنوان قوه و استعدادی در جسم وجود دارد که در مسیر تکامل، با حرکت جوهری، به فعلیت رسیده و به تجرد میرسد.
سوال: منظور از این نفس که به صورت قوه و استعداد است، کدامیک از مراتب نفس است؟
تا زمانیکه این قوه به فعلیت برسد، یعنی تا زمانی که اصطلاحاً روح در بدن دمیده شود، تدبیر امور آن جسم مادی (یعنی جنین) بر عهده کیست؟ آیا تا زمانیکه روح به جنین وارد نشده، آن جنین در تصرف نفس مادر خود است؟
با سلام خدمت شما دوست گرامی و عرض خسته نباشید بخاطر اهتمامی که در مطالعه همه پستهای پیشین داشتید. خدا قوت
منظور ار نفس در هنگامی که به صورت قوه و استعداد است مرتبه عقل هیولانی وی می باشد.
تا هنگامی که نفس به صورت قوه است تدبیر آن بر عهده نفس مادر است یعنی نفس مادر در هنگام بارداری چنان قوتی می یابد که علاوه بر تدبیر جسم خود قدرت تدبیر جسم نوزاد را هم پیدا می کند و بسیاری از روایات دال بر مدح منقبت مادر ناشی از این قوت نفسانی مادر است. پس در این مطلب خوب تدبر نما!
سوال دوم: چطور رفتار و افکار مادر در آیندهی جنین مؤثر است، در حالیکه نفس هنوز به آن دمیده نشده؟ افکار مادر که از امور مادی نیستند. اگر بپذیریم که افکار مادر بر جنین تأتیرگذار است، لذا باید بپذیریم که این افکار میبایست بر مرتبهی غیر مادی جنین تأثیر کنند در حالیکه هنوز آن مرتبه ظهور نکرده است.
اولا تاثیر شی بر شی دیگر منوط به نفس دار بودن شی متاثر نیست خصوصا اگر شی موثر روح مادر باشد و شی متاثر جنینی که در رحم اوست. در عصری که تاثیرات یک دعای معنوی بر آب که وجودی کاملا جسمانی و مادی دارد، با مشاهده به اثبات رسیده است، پذیرش تاثیر حالات مادر در جنین چندان بعید و دور از ذهن نخواهد بود.
دوما درست است که جنین قبلا از 4 ماه هنوز دارای نفس نشده است ولی باید توجه داشت که این نفس به صورت بالقوه در جسم نوزاد موجود است و همین بالقوه موجود بودن نفس زمینه تاثیرات روحی مجرد مادر بر وی را فراهم خواهد ساخت. پس خوب در این نکته نیز تامل نما!
سوال بعدی اینکه:
ظاهراً به نظر میرسد قوه و استعدادی که در نطفهها هست، یکسان نیست. یعنی در هر نطفهای قوه و استعدادی متفاوت با نطفهی دیگر وجود دارد. چرا که توصیههای دینی ما حاکی از این امر است که نطفه از خصوصیات والدین خود تأثیر میپذیرد و حتی زمان انعقاد نطفه و شرایط آن هم در این موضوع مؤثر است. لذا ممکن است مراتبی از کمال برای برخی از انسانها اصلاً متصور نباشد، چرا که قوه و استعداد آن در نطفه آنها وجود نداشته است. اگر این برداشت صحیح باشد، آیا میتوان اظهار داشت که اوج کمال ممکن برای هر انسانی متفاوت از دیگری است؟ آیا هر انسانی مکلف به تلاش جهت رسیدن به نهایت کمال شخصی خویش است؟
با تشکر از شما بخاطر دقتی که در مطالب طرح شده دارید باید بگویم فرمایش شما کاملا درست است. شرایط کمال یابی برای همه نطفه ها یکسان نیست و این نه بخاطر عادل نبودن خداوند، بلکه بخاطر سنتی حکیمانه از جانب خداوند است که برای والدین فرزند، تاثیراتی را مقرر نموده است که والدین بر طبق آن، برای خلق اثری متعالی تمامی همت خود را به کار گیرند و با هدف انشای صورتی انسانی که برای همیشه اثری ماندگار از ایشان است طهارت کامل و حضور و مراقبت تامه به کار گیرند.
بر این اساس باید اذعان داشت که اوج کمال هر فرزندی همچنان که به فراخور سعی و تلاش وی برای کسب مدارج علم و یقین متفاوت است به همین وزان به فراخور طهارت والدین و اهتمامشان بر انجام واجبات و ترک محرمات نیز متفاوت خواهد بود.
این که مثلا در روایات فرموده اند: الولد سر ابیه (هر فرزندی سرّ پدر خویش است) بدین خاطر است که خواسته اند تاثیرات شگرف والدین بر نوزاد و تعلیم و تربیت وی را با کلماتی رمز گونه اشاره نمایند.
سلام علیکم و رحمه الله
جناب استاد,
سالک کجا قدم کج می گذارد که به جای محصل انفسی, به محصل آفاقی تبدیل می شود؟
متشکرم
با عرض سلام به محضر شما همکار گرامی
مهمترین اشتباه سالک آن است که غایت تحصیل خویش را در جمع کتب و حفظ الفاظ و دارا شدن مدارک عالی تحصیلی می پندارد یعنی همان آفتی که امروزه به حوزه و دانشگاه ما وارد شده و محصل گمان می کند با کسب مدارج عالیه تحصیلی به تمامی اسرار علم و حقیقتِ یقین بار یافته و از منزلت العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء برخوردار گشته است غافل از آنکه: معرفت در گرانیست به هر کس ندهندش
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش
با سلام
من نیز به نوبه خود فرا رسیدن سال نو را خدمت استاد گرامی و همه دوستان تبریک می گویم واز خداوند متعال ، سلامتی و تحصیل معارف الهی را در سال نو بیش از گذشته آرزومندم
[FONT=georgia]اتحاد علم و عالم و معلوم[FONT=georgia]
با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان و سروران گرامی و با آروزی سالی سرشار از خودشناسی و خودسازی برای یکایک رهپویان حقیقت و معنویت، مباحثمان را در شناخت گوهر علم و اصل اتحاد علم و عالم و معلوم پی می گیریم.
پیش از این گفتیم که برای بررسی کیفیت ادراک و آگاهی ما نسبت به اشیای گوناگون باید به این سوال پاسخ دهیم که
آیا شناخت ما، از ما و دیگران همان انعکاس آینه وار اشیاء خارجی در ذهن و حواس ماست؟
به تعبیر دیگر آیا شناخت و معلوماتی که به انسان می رسد، مانند ریختن چیزی در ظرفی خالی است و رابطه آن دو رابطه ظرف و مظروف است، یا آنکه کارکرد ذهن و نفس انسان می باشد و معلول اوست؟
بر اساس مبنای برهان عالی جناب ملاصدرا در اسفار ما معتقدیم که شخص ادراک کننده و شیء ادراک شده ذهنی و خود علم و شناخت حاصله همه باهم اتحاد وجودی دارند و یکی هستند و باصطلاح ملاصدرا، در اینجا اتحاد عقل و عاقل و معقول یا علم و عالم و معلوم بالذات با یکدیگر حاکم است.
البته باید توجه نمود که مقصود از شیء ادراک شده (یا معقول) در اینجا همان صورتی است که در ذهن و نفس انسان حاصل می شود که در اصطلاح به آن «[FONT=georgia]معلوم بالذات[FONT=georgia]» می گویند، نه شیء خارجی که آن را «[FONT=georgia]معلوم بالعرض[FONT=georgia]» می نامند.
مساله اتحاد عاقل و معقول اساسا مربوط به وحدت مُدرِک (فاعل شناسا) با معلوم بالذات یعنی همان موجود ذهنی و همان معقول و معلوم در ذهن انسان است نه وجود خارجی آن، زیرا از بدیهیات است که هیچگاه با علم و ادراک ما از اشیاء، آن اشیاء عینا وارد ذهن ما نمی شوند. اختلاف فلاسفه در این مسئله بر سر این است که آیا ماهیت تصویرگونه اشیاء در ذهن (یعنی معلوم بالذات هر شخص را که به آن ادراک می گوییم) با عقل و نفس او متحد است یا نیست؟ اگر متحد باشند علم و عالم و معلوم فقط یک حقیقتند و تجزیه آن به سه چیز، معلول و ساخته و پرداخته نیروی ذهن انسان می باشد و باصطلاح رابطه آنها رابطه خالق و مخلوق است نه ظرف و مظروف.
معنای اتحاد و برهان اول بر اتحاد نفس با صور ادراکی
برای بیان و فهم کامل استدلال ملاصدرا در مساله اتحاد علم و عالم و معلوم باید در ابتدا معنی اتحاد را تبیین نماییم. روشن است که اتحاد، اگر بمعنی یکی شدن دو موجود و دو شیء و نیز دو مفهوم و دو ماهیت مختلف باشد، باطل و محال است؛ زیرا مسلم است که دو چیز جدای از هم یا دو مفهوم متغایر همواره دو چیزند و هرگز یک چیز نخواهند شد و این همان اشکالی است که ابن سینا و دیگران بر این مسئله داشته اند، زیرا اتحاد بین عاقل و معقول را از این قبیل پنداشته اند. همچنین باید دانست که معنی ادراک و علم یا تعقل چیست؟ادراک هر چیز بمعنای حضور است و حضور بمعنای وجود آن نزد مدرک است، نه ظهور آن برای ادراک کننده، و حضور غیر از ظهور است. حال می پرسیم که آیا وجود هر صورت شیء ادراک شده، جدا و مستقل از وجودی است که ادراک کننده یا عاقل دارد یا با آن متحد است و با همان وجود موجود شده است؟ پاسخ این سؤال آن است که اگر وجود آن دو از هم جدا باشد باید هر یک از آن دو بدون دیگری قابل تصور باشد (و حال آنکه ادراک بدون مدرک یا شخص مدرک ولی بدون ادراک محال است)؛ بنابرین، ادراک و صورتی که ادراک می شود و به ذهن می آید چیزی جدای از ذهن و نفس نیست، تا آنکه برای ذهن و نفس ظاهر شود بلکه از خود اوست و بوسیله خود ذهن ساخته می شود و مانند وجود خود نفس برای نفس حضور دارد.
مهم ترين دليلي که براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم مورد توجه جناب ملاصدرا قرار گرفته “برهان تضايف” است. ملاصدرا اين برهان را برهاني تام در اثبات اتحاد مدرک و مدرک مي داند. اين دليل در ميان اصحاب حکمت متعاليه با واکنش هاي متفاوتي روبه رو شده است؛ عده اي چون حاج ملاهادي سبزواري، علامه طباطبايي، استاد آشتياني و آيه الله مصباح يزدي اين دليل را مورد مناقشه قرار داده و آن را نمي پذيرند. برخي نيز همانند ميرزا مهدي آشتياني، سيد ابوالحسن رفيعي قزويني، شهيد مطهري، مهدي حائري يزدي و استاد حسن زاده آملي، اين دليل را براي اثبات مطلوب کافي و تمام مي دانند. البته بايد توجه داشت که مدافعان اين استدلال، تقريرهاي مختلفي از آن ارائه کرده و مباحث گذشته را تکميل کرده اند.
طبق این برهان، میان شیء ادراک شده و شخص ادراک کننده، رابطه ای دو طرفه است که در اصطلاح به آن «تضایف» می گویند مانند رابطه پدری و فرزندی یا مالکی و مملوکی و یا همسری. این نسبت دوجانبه هر جا باشد لازم است که با وجود یک طرف یا با فرض آن، بلافاصله طرف دوم هم وجود پیدا کند یا فرض شود و جدایی آندو غیر ممکن است.
در اصطلاح فلسفی می گویند دو شی متضایف با هم در جهت وجود و عدم و قوه و فعل، همانند یکدیگر هستند. بنابرین هرجا شخص عالمی باشد حتما شی معلومی نیز هست و معنی ندارد که یکی از آنها بالفعل وجود داشته باشد و دیگری وجود نداشته باشد و چون این نسبت فقط یک رابطه وجودی است معنی ندارد که بیش از یک وجود آن دو را پوشش داده باشد. پس چون نسبت مدرک و مدرک نسبت تضایف است پس ایندو دارای یک وجود هستند.
برای توضیح بیشتر برهان فوق باید بگوییم که این برهان تضايف در بيان ملاصدرا مبتني بر چند اصل است:
اصل اول: صورت هاي فعليه که همواره فعليت اشياء را تشکيل مي دهند، بر دو گونه اند؛ يکي صورت فعليه اي که قائم به ماده و مکان است و دوم، صورت فعليه اي که از ماده و مکان و ساير لوازم آن مجرد است. صورت فعليه اي که مجرد از ماده است، همواره معقول بالذات است اما دسته ديگر از صور هرگز معقول نبوده و اتصاف آنها به معقوليت (معلوم بودن) بالعرض مي باشد. بنابراين معقول همواره بر دو نوع است: معقول بالذات که قائم به ذهن بوده و عبارتست از همان صورت عقلي مجرد، و ديگري معقول بالعرض که همان صورت شيء در جهان خارج و قائم به ماده است.
اصل دوم: حکماء در اين مسئله اتفاق نظر دارند که وجود معقول هميشه براي عاقل است. وجود في نفسه صورت معقول، چيزي جز وجود صورت معقول براي عاقل نيست. به عبارت ديگر، وجود في نفسه صورت معقول بالفعل و وجودش براي عاقل يک چيز است.
ادامه دارد...
اصل سوم: صورت معقولي که مجرد از ماده و قائم به ذهن است، همواره معقول بالفعل است، اعم از اينکه خارج از ذات خود، عاقلي داشته باشد يا نداشته باشد. براين اساس، حکم معقوليت براي معقول بالفعل به هيچ وجه قابل انفکاک نيست زيرا حيثيت ذاتش، حيثيت معقوليت است و جز معقوليت عنوان ديگري بر آن صدق نمي کند. به عنوان مثال: حکم معقوليت براي معقول بالذات مانند تحرک براي جسم نيست؛ زيرا در اين مورد هرگاه از وجود محرک صرف نظر شود، تحرک جسم نيز از او سلب مي شود اما عنوان جسم بودن همچنان باقي است، در مورد معقول بالفعل اگر از عنوان معقوليت صرف نظر شود، چيز ديگري باقي نمي ماند.
اصل چهارم: دو امر متضايف، دروجود با يکديگر تکافو و برابري دارند. اگر يکي از آنها بالقوه باشد، ديگري نيز بالقوه است و اگر يکي از آن دو بالفعل باشد، ديگري نيز بالفعل است.
حال با توجه به اين مقدمات بايد گفت که صورت معلوم در مقام ذات خود معقولي بالفعل است. اگر اين صورت ها در مقام ذات خود متصف به معقوليت شوند آنگاه لازم است که به ازاء آنها عاقليتي نيز حاصل باشد چرا که عاقل و معقول متضايفان بوده و بدون همديگر تحقق ندارند. چون معقوليت در مقام ذات صور علمي است، پس عاقليت موجود به حکم قاعده تضايف در مرتبه ذات آن صور مي باشد. لذا اين صور مجرد، عاقل و معقول مي باشند. از طرف ديگر، صور معقول مباين با نفس نيستند چرا که وجود آنها براي خود و براي نفس يکي است و چون فقط يک عاقليت و معقوليت وجود دارد، لذا اگر نفس به عاقليت و معقوليت ديگري متصف شود، خلاف فرض خواهد بود. پس بايد گفت که نفس هم عاقل است و هم معقول و عاقليت و معقوليت آن عين عاقليت و معقوليت صور علمي است.
سلام اویس عزیز،
به نظر من (که اندیشه ام ایده آلی است) معقول ها دو دسته نمی شوند.
شما چه طور به این نتیجه می رسید که معقول ها را باید به دو دسته بالذات و بالعرض تقسیم کرد؟
یا علی:Gol:
اصل اول: صورت هاي فعليه که همواره فعليت اشياء را تشکيل مي دهند، بر دو گونه اند؛ يکي صورت فعليه اي که قائم به ماده و مکان است و دوم، صورت فعليه اي که از ماده و مکان و ساير لوازم آن مجرد است. صورت فعليه اي که مجرد از ماده است، همواره معقول بالذات است اما دسته ديگر از صور هرگز معقول نبوده و اتصاف آنها به معقوليت (معلوم بودن) بالعرض مي باشد. بنابراين معقول همواره بر دو نوع است: معقول بالذات که قائم به ذهن بوده و عبارتست از همان صورت عقلي مجرد، و ديگري معقول بالعرض که همان صورت شيء در جهان خارج و قائم به ماده است.
در توضیح اصل فوق گوییم:
وقتی که نفس با آلات و ادوات خود چون چشم و گوش،با اشیاء بیرون از خود ارتباط برقرار می کند ، به وزان اشایی که در بیرون از او متحقق اند صورتی را در خود انشاء (ایجاد) می کند ، صورتی که اگر چه از حیث ماهیّت با حقائق خارجیه یکی است اما از حیث وجود و هستی، مغایر و مخالف با آنهاست چرا که آنها در مقام خارج، صاحب وجود عینی خارجیه اند و در مقام ذهن، صاحب وجود ذهنی و نفسی می باشند . در حقیقت اشیای خارجیه به واسطه ی همین صورت ، مُنشَأ نفس(ایجاد شده توسط نفس) هستند که معلوم نفس می گردند و انسان به واسطه ی آنها به خارج از خود آگاهی می یابد . و لذا اگر این صورت علمیه نمی بود اشیای خارجی هرگز در عالم نفس حاضر نشده و معلوم نفس نگردیده و اتصال و ارتباطی با انسان پیدا نمی کردند . در حقیقت این صور علمیه، مجرد و غیر محسوس بوده و قائم به مادّه و جسم نمی باشند و وجودی غیر وجود ارتباطی و اتصالی به جوهر نفس نیز ندارند و وجود واقعی آنها همان وجود نفس است و هرگز اتحاد و اندکاک آنها با نفس زائل نخواهد شد .
از چنین صورتی که نفس از اشیای خارجیه در خود انشاء می نماید و و مَنشأ انکشاف معلولیّت وجودات خارجی برای انسان می گردد تعبیر به «معلوم بالذات» می کنند ،چرا که آنچه بالذات باعث علم آگاهی انسان می شود همین صور هستند و در مقابل، از اشیای خارجی که به واسطه ی این صورعلمیه معلوم انسان می گردند تعبیر به «معلوم بالعرض» میکنند .
بر این اساس مُنشأت نفس که صور علمیه ی أشیاء در صقع ذات نفس اند عین نفس می شوند و آن که فرموده اند «عالم و عامل را اتحاد وجودی بدان هست» مراد همین اتحاد وجودی نفس با صور علمیه ی منشأ در ذات خویشتن است که به مثابه ی اشیای خارجیه می باشد ، نه اینکه نفس با سنگ و درخت و حیوان و ماه و خورشید خارجی اتحاد یافته و با آنها یکی شود.
بدانچه تقدیم نمودیم جواب دوست جدیدمان mhjaskdin نیز داده می شود.
اصل دوم: حکماء در اين مسئله اتفاق نظر دارند که وجود معقول هميشه براي عاقل است. وجود في نفسه صورت معقول، چيزي جز وجود صورت معقول براي عاقل نيست. به عبارت ديگر، وجود في نفسه صورت معقول بالفعل و وجودش براي عاقل يک چيز است.
در توضیح این اصل گوییم که این اصل متفرع بر اصل اول است که توضیح ان پیش از این داده شد.
مراد از وجودِ معقول، همان معلوم بالذات است که وجودش با عالم یکی می باشد و وجود فی نفسه و مستقل آن چیزی جدای از صورت ارتباطی آن با شخص عاقل نیست یعنی چنان نیست که معلوم بالذات وجودی جدای از شخص عالم داشته باشد بلکه وجودش عین وجود شخص عالم است.
اصل سوم: صورت معقولي که مجرد از ماده و قائم به ذهن است، همواره معقول بالفعل است، اعم از اينکه خارج از ذات خود، عاقلي داشته باشد يا نداشته باشد. براين اساس، حکم معقوليت براي معقول بالفعل به هيچ وجه قابل انفکاک نيست زيرا حيثيت ذاتش، حيثيت معقوليت است و جز معقوليت عنوان ديگري بر آن صدق نمي کند. به عنوان مثال: حکم معقوليت براي معقول بالذات مانند تحرک براي جسم نيست؛ زيرا در اين مورد هرگاه از وجود محرک صرف نظر شود، تحرک جسم نيز از او سلب مي شود اما عنوان جسم بودن همچنان باقي است، در مورد معقول بالفعل اگر از عنوان معقوليت صرف نظر شود، چيز ديگري باقي نمي ماند.
در توضیح این اصل گوییم که این اصل نیز متفرع دو اصل پیشین است. اگر معنای معلوم بالذات و معلوم بالعرض برای خوانندگان گرامی خوب روشن شده باشد تصدیق خواهند نمود که صورت معقولی یعنی معلوم بالذات مجرد از ماده بوده و قائم به ذهن عالم است و هرگز وجودی متمایز و جدای از شخص عالم ندارد.
به عبارت دیگر همه ذاتیتِ معلوم بالذات را معقولیت آن تشکیل می دهند و معلوم بالذات، حیثیت دیگری جز معقولیت ندارد. یعنی معقولیت، عارض بر معلوم بالذات نیست بلکه جزء ذاتی آن است مثلا در مورد تحرک که عارض بر جسم است ما می توانیم جسم را فارغ از حرکت نمودن آن تصور نماییم زیرا تحرک جزو ذاتی جسم نیست اما معلوم بالذات جدای از معقولیت قابل تصور نیست و چنین نیست که معقولیت عارض بر معلوم بالذات باشد بلکه این هر جا معلوم بالذات است معقولیت نیز همراه آن است.
اصل چهارم: دو امر متضايف، دروجود با يکديگر تکافو و برابري دارند. اگر يکي از آنها بالقوه باشد، ديگري نيز بالقوه است و اگر يکي از آن دو بالفعل باشد، ديگري نيز بالفعل است.
این اصل نیز اشاره به معنای دو شی متضایف دارد. متضایفان دو امر وجودی هستند که تعقل هر یک از آنها بدون تعقل دیگری نا ممکن است. از اینجا دانسته می شود که متضایفان از اموری هستند که اگر چه در یک شیئ از جهت واحد جمع نمی شوند ، ولی بدون یکدیگر قابل تعقل و تصور نمی باشند ؛ مانند پدری و فرزندی ، علیّت و معلولیت ، برادری، بالایی و پایینی.
سرّ این مطلب آن است که متضایفین دو نسبت هستند که در مفهوم آنها وابستگی به یکدیگر اخذ شده است ؛ و لذا همراه با هم تعقل می شوند و تصور یکی بدون دیگری غیر ممکن می باشد . مثلا «بالایی» نسبتی است که سقف به کف دارد از آن جهت که کف، نسبت پایینی به آن دارد و «پایینی» هم نسبتی است که کف به سقف دارد از آن جهت که سقف بالای آن است .و لذا بالایی را بدون پایینی و پایینی را بدون بالایی نمی توان تعقل کرد همچنان که نمی توان نسبت فرزندی را بدون نسبت پدری و نیز نمی توان نسبت معلولیت را بدون نسبت علیت تصور نمود.
با توضیحی که در مورد اصول چهارگانه ارائه گردید یک بار دیگر برهان تضایف جناب ملاصدرا مبنی بر اتحاد علم و عالم و معلوم را مرور می کنیم:
می دانیم که ادراک همان حضور صورت شیء ادراک شده در نزد مدرِک است و ادراک چیزی جدای از صورت شیء ادراک شده نیست (مگر آنکه در تحلیل ذهنی آندو را از هم جدا کنیم)؛ ادراک و مدرک یا صورت علمی در مفهوم دو چیز ولی در وجود یک چیزند. یعنی: ادراک یا علم یا تعقل همان معلوم بالذات است.
درحقیقت ادراک، فعلِ شخص ادراک کننده است و هیچ فعلی از فاعل خودجدا نیست و وجود آن دو، دو وجود جدا نمی باشد، بلکه وجود افعال در انسان بخودِ همان وجودی است که شخص فاعل یا منفعل دارد. پس وجود شخص عالم از وجود علم و تعقل خود جدا نیست و آندو با یک وجود موجودند و فقط یک وجود دارند، یعنی متحدند؛ بهمین سبب است که هر جا علم باشد ناگزیر، عالم هست و ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند، بطوریکه اگر وجود مدرک زایل شود، برای مدرک هم وجودی باقی نمی ماند. پس: ادراک یا همان علم عین شخص ادراک کننده و مدرک است پس نتیجه می شود که علم و عالم و معلوم با هم متحدند و همچنان که قبلا گفتیم بدیهی است که مقصود از شیء ادراک شده، مفهوم و ماهیت ذهنی آنست نه معادل خارجی آن.
با سلام خدمت استاد بزرگوار
در صورت امکان توضیحی در خصوص مطلب زیر عنایت فرمایید:
در اصطلاح فلسفی می گویند دو شی متضایف با هم در جهت وجود و عدم و قوه و فعل، همانند یکدیگر هستند. بنابرین هرجا شخص عالمی باشد حتما شی معلومی نیز هست و معنی ندارد که یکی از آنها بالفعل وجود داشته باشد و دیگری وجود نداشته باشد و چون این نسبت فقط یک رابطه وجودی است معنی ندارد که بیش از یک وجود آن دو را پوشش داده باشد. پس چون نسبت مدرک و مدرک نسبت تضایف است پس ایندو دارای یک وجود هستند.
به عنوان مثال، جنابعالی رابطه پدر و فرزندی را شاهد آوردید.
با توجه به اینکه پدر و فرزند را متضایفان دانستیم، یعنی پدر و فرزند دارای یک وجودند؟
وجوب یکی از متضایفان در صورت وجود دیگری را متوجه شدم، لکن یکی بودن وجود آن دو را نفهمیدم.
آیا وجود هر دو متضایف، با یکدیگر یکی است؟ یا صرفاً در مورد مدرک و مدرک اینگونه است؟
با سلام خدمت استاد بزرگوار
در صورت امکان توضیحی در خصوص مطلب زیر عنایت فرمایید:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
در اصطلاح فلسفی می گویند دو شی متضایف با هم در جهت وجود و عدم و قوه و فعل، همانند یکدیگر هستند. بنابرین هرجا شخص عالمی باشد حتما شی معلومی نیز هست و معنی ندارد که یکی از آنها بالفعل وجود داشته باشد و دیگری وجود نداشته باشد و چون این نسبت فقط یک رابطه وجودی است معنی ندارد که بیش از یک وجود آن دو را پوشش داده باشد. پس چون نسبت مدرک و مدرک نسبت تضایف است پس ایندو دارای یک وجود هستند.
به عنوان مثال، جنابعالی رابطه پدر و فرزندی را شاهد آوردید.
با توجه به اینکه پدر و فرزند را متضایفان دانستیم، یعنی پدر و فرزند دارای یک وجودند؟
وجوب یکی از متضایفان در صورت وجود دیگری را متوجه شدم، لکن یکی بودن وجود آن دو را نفهمیدم.
آیا وجود هر دو متضایف، با یکدیگر یکی است؟ یا صرفاً در مورد مدرک و مدرک اینگونه است؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
البته با عنایت و دقت بیشتر به دو پست 1073 و 1074 این ابهام برطرف میگردید.
ما برای روشن شدن دو امر متضایف مثال به پدر و فرزند زدیم و گفتیم که نسبت پدر بودن بدون توجه به نسبت فرزند بودن مورد تصور واقع نمی شود.
اما درمورد علم و عالم و معلوم با توضیحاتی که پیرامون معلوم بالذات دادیم عرض کریم که وجود معلوم بالذات با وجود عالم متضایفین هستند یعنی وجودشان بدون دیگری قابل تعقل نیست. این صرفا یک نحوه مثال برای فهم عدم استقلال معنای معلوم بالذات بود.، نه اینکه این دو دو وجود جدای از هم داشته باشند.
بسیاری از اسرار آیات و روایات مربوط به قیامت و حشر انسان و نیز بسیاری از مبانی خودشناسی و خودسازی متفرع بر اصل اتحاد علم و عالم و معلوم است و اگر این اصل درست فهمیده شود درهای بسیار از حقایق به روی آدمی گشوده خواهد شد خصوص آنکه اگر با طهارت نفس و تفکر نیمه شب ملازم باشد.
آری از همین نکته باید بسیاری از مجهولات در باب قیامت و پاداش و عذاب جهنّم و فشار قبر و برزخ و رؤیت فرشتگان و خواب دیدن را حل کرد . اگر می گویند نماز در قیامت، آتش جهنّم را خاموش می کند مراد از آن نماز این صورت ظاهری نماز نیست که همپای با زمان متصرّم و گذراست ، زیرا عَرَض هرگز نمی تواند در حقیقتِ جوهر تأثیر نماید تا چه رسد به اینکه بخواهد هویّت جوهر را به کلی تغییر دهد ، آن نمازی را که فرو نشاننده ی آتش جهنّم خوانده اند همان صورت علمیه و ملکه ای است که در صقع ذات نفس انشاء شده و نفس با آن مکنت و اقتدار یافته است و این نماز ظاهری به عنوان مظهر و آیتی برای آن نماز حقیقی عینیّت یافته ی با نفس است . نه تنها نماز بلکه تمامی اعمالی که نفس با آنها در روز قیامت محشور می شود غیر از این اعمال ظاهری ما هستند که در نشئه ی طبیعت به واسطه ی مادّه بدن ظهور می یابند و دمی عارضند و دیگر دم زائل ، بلکه مراد ، ملکه ای است که نفس به واسطه ی همین اعمال ظاهری از خود ایجا نموده است
به تعبیر شریف جناب مولوی :
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
یعنی اگر این عوارض که از ناحیه ی جسم و بدن بدان ها رسیده ای با گذشت زمان از تو زائل شد و اکنون از آنها فارغ و جدا شده ای ، غمی نیست بلکه عمده آن جوهر پاکی است که از تکرار آن اعمال عرضی نیک در متن ذات نفس تو ایجاد شده است و همیشه با تو بوده و هرگز از تو جدا نمی شود .
مهم ترين دليلي که براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم مورد توجه جناب ملاصدرا قرار گرفته “برهان تضايف” است. ملاصدرا اين برهان را برهاني تام در اثبات اتحاد مدرک و مدرک مي داند.
لذا برهان تضایف دلیل اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم قرار گرفته است.
همچنین فرمودید:
طبق این برهان، میان شیء ادراک شده و شخص ادراک کننده، رابطه ای دو طرفه است که در اصطلاح به آن «تضایف» می گویند مانند رابطه پدری و فرزندی یا مالکی و مملوکی و یا همسری. این نسبت دوجانبه هر جا باشد لازم است که با وجود یک طرف یا با فرض آن، بلافاصله طرف دوم هم وجود پیدا کند یا فرض شود و جدایی آندو غیر ممکن است.
تا اینجا برهان تضایف تصریح میکند که متضایفان هر دو همزمان موجودند و وجود یکی بدون دیگری محال است.
اما اثبات نمیکند که وجود هر دوی آنها یکی است. در حالیکه ما به دنبال اثبات یکی بودن علم و عالم و معلوم بودیم.
و اگر فرض کنیم که یکی بودن وجود متضایفان هم بخشی از برهان تضایف است، لذا باید وجود هر دو متضایفی را یکی بگیریم. لذا باید فرض کنیم که وجود پدر و فرزند یا مالک و مملوک با هم یکی باشد.
ممکن است برهان تضایف را به طور کامل تقریر بفرمایید؟
[FONT=Georgia]بسیاری از اسرار آیات و روایات مربوط به قیامت و حشر انسان و نیز بسیاری از مبانی خودشناسی و خودسازی متفرع بر اصل اتحاد علم و عالم و معلوم است و اگر این اصل درست فهمیده شود درهای بسیار از حقایق به روی آدمی گشوده خواهد شد خصوص آنکه اگر با طهارت نفس و تفکر نیمه شب ملازم باشد.
با سلام وتشکر فراوان از استاد گرامی
مطالب ارزشمندی را ذکر فرمودید خوا هشمندم در خصوص پاراگراف بالا علاوه بر مثال نماز مثال های دیگری نیز ذکر فرمایید تا موضوع در ذهن تثبیت گردد
سپاسگزارم
سلام
نمیدونم این رو قبلا کسی اینجا نوشته یا نه، ولی من یک ذکری! از آقای پناهیان شنیدم و یادگرفتم که خیلی به دلم نشست و تو موقعیت های مختلف باخودم تکرار میکنم و خیلی تاثیر میذاره که دست شیطان رو بشه واسم و خلاصه راهو اشتباه نرم(حالا خودتون تست کنید متوجه میشید)
این ذکر فقط 2 کلمه است! و ایشون میگفتن که این ذکر هر روز شیطان هست (البته در اصل ضد ذکر(پاد ذکر)ش هست!) گه مارو به یکی از این دو طریق گمراه میکنه
یامأیوس و یامغرور
اگر دقت کنید میبینید شیطان هر روز یا سعی میکنه شمارو از خدا مایوس کنه و یا تلاش داره که شمارو به خودتون مغرور کنه .... خیلی جالبه!
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
مهم ترين دليلي که براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم مورد توجه جناب ملاصدرا قرار گرفته “برهان تضايف” است. ملاصدرا اين برهان را برهاني تام در اثبات اتحاد مدرک و مدرک مي داند.
لذا برهان تضایف دلیل اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم قرار گرفته است.
همچنین فرمودید:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
طبق این برهان، میان شیء ادراک شده و شخص ادراک کننده، رابطه ای دو طرفه است که در اصطلاح به آن «تضایف» می گویند مانند رابطه پدری و فرزندی یا مالکی و مملوکی و یا همسری. این نسبت دوجانبه هر جا باشد لازم است که با وجود یک طرف یا با فرض آن، بلافاصله طرف دوم هم وجود پیدا کند یا فرض شود و جدایی آندو غیر ممکن است.
تا اینجا برهان تضایف تصریح میکند که متضایفان هر دو همزمان موجودند و وجود یکی بدون دیگری محال است.
اما اثبات نمیکند که وجود هر دوی آنها یکی است. در حالیکه ما به دنبال اثبات یکی بودن علم و عالم و معلوم بودیم.
و اگر فرض کنیم که یکی بودن وجود متضایفان هم بخشی از برهان تضایف است، لذا باید وجود هر دو متضایفی را یکی بگیریم. لذا باید فرض کنیم که وجود پدر و فرزند یا مالک و مملوک با هم یکی باشد.
ممکن است برهان تضایف را به طور کامل تقریر بفرمایید؟
ضمن تشکر فراوان از جناب Ruhollah بخاطر دقتی که در این مباحث مبذول می فرمایند، باید بگویم اشکالی که مطرح نمودید یکی از اشکالات برخی از حکمای متاخر مانند علامه طباطبایی بر جناب ملاصدرا است.
جناب علامه طباطبایی در حواشی بر اسفار اشکالات متعددی را بر این برهان وارد نموده که از جمله آنها همین اشکال است که پافشاری بسیاری نیز بر آن دارد. وی می گوید:
«تضایف از اقسام تقابل است که دلالت بر غیریت ذاتی می کند و چنین امری در شی واحد از جهت واحد محقق نمی شود.» (تعلیقات بر اسفار جلد 3 ص331) به عبارت دیگر هرگز نمی توان میان دو شی متضایف که متقابل هم هستند و مغایرت ذاتی با هم دارند قائل به اتحاد وجودی شد.
اما نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که در منظر ملاصدرا دو شی متضایف همیشه متقابل هم نیستند و می گوید: این که دو مفهوم به گونه ای باشند که لازمه ی تعقل یکی تعقل دیگری باشد مستلزم آن نیست که تقابل در وجود و نیز تقابل در حیثیت داشته باشند. اما برخی از متضایفان خصوصیتی دارند که اقتضای تقابل و تخالف در وجود دارند مانند پدری و فرزندی.
ملاصدرا در موضعی از اسفار تصریح می کند که «یکی از اقسام چهارگانه تقابل، تقابل از نوع تضایف است نه آنکه تضایف به طور مطلق از اقسام تقابل باشد»(اسفار ج 7 ص 238)
اما بر خلاف ملاصدرا جناب علامه طباطبایی این مطلب را نپذیرفته و در حواشی اسفار بارها این مساله را رد می کند.
از مجموع عبارات علامه دانسته میشود که ایشان تضایف را به طور مطلق از اقسام تقابل می داند که بین آنها تغایر ذاتی برقرار است به طوری که دو شی متضایف ذاتا ابای از اجتماع و اتحاد دارند.
در مقابل، جناب ملاصدرا معتقد است که تضایف به نحو ذاتی ابایی از اجتماع و اتحاد ندارد مانند عاقلیت و معقولیت بلکه تضایف در مواردی ابای از اجتماع و اتحاد دارد که دو شی متضایف در بیرون از انسان محقق باشند مانند پدری و فرزندی و یا بالایی و پایینی یا علیت و معلولیت که همه اینها متضایفینی هستند که در بیرون انسان متحققند. اما اگر متضایفینی بیابیم که در درون انسان محقق باشد مانند عاقلیت و معقولیت این دو متضایف ابایی از اجتماع و اتحاد نخواهند داشت.
از مجموع عبارات علامه دانسته میشود که ایشان تضایف را به طور مطلق از اقسام تقابل می داند که بین آنها تغایر ذاتی برقرار است به طوری که دو شی متضایف ذاتا ابای از اجتماع و اتحاد دارند..
با سلام
نظر علامه را من قبول ندارم هرچند در حدی نیستم که نسبت به ایشان اعلام موضع بکنم.
ممکن است از یک شیء خارجی واحد دو شیء انتزاع شود. علم ما به صورت شیء در ذهن یا همان معلوم بالذات تعلق می گیرد و این صورت ذهنی تنها چیزی است که ما از شیء نزد خود داریم. این امکان هست که شیء واحد خارجی منشأ آثار دوگانه ای شود که ذهن از آن آثار (یا معلومهای بالعرض) ایجاد دو صورت ذهنی متفاوت نموده و ما از آن ها دو معلوم بالذات انتزاع نموده و آن یک شیء را دو شیء مجزا تعقل کرده باشیم.
آن شیء واحد از یک منظر نام الف گرفته باشد و همان شیء از منظر دیگر نام ب گرفته باشد و منشا خواص متفاوتی شده باشد. هر دو شیء یکی هستند ولی سایه وجودشان متفاوت است و دو شیء مجزا شناخته می شود. این دو شیء الف و ب که هر دو در حقیقت با هم اتحاد دارند ممکن است متضایف هم باشند. یعنی یکی بدون دیگری نیاید (چون ذاتاً در خارج یکی هستند بعید هم نیست). در این حالت ما متضایفان داریم که متقابل هم هستند و اتحاد وجود هم دارند. پس با همین مثال نقض نظر علامه که می فرمایند این امکان نیست رد می شود.
منظور من این است که ما دسترسی به ذات اشیاء خارج نداریم که مغایرت ذاتی دو شیء را معلوم کنیم. پس امکان هم دارد که دو شیء که ذاتاً یک حقیقت هستند ظاهراً دو شیء مجزای متضایف تعقل شودند.
بنابر این حتی این نظر جناب صدرا که فرمودید:
در مقابل، جناب ملاصدرا معتقد است که تضایف به نحو ذاتی ابایی از اجتماع و اتحاد ندارد مانند عاقلیت و معقولیت بلکه تضایف در مواردی ابای از اجتماع و اتحاد دارد که دو شی متضایف در بیرون از انسان محقق باشند مانند پدری و فرزندی و یا بالایی و پایینی یا علیت و معلولیت که همه اینها متضایفینی هستند که در بیرون انسان متحققند. اما اگر متضایفینی بیابیم که در درون انسان محقق باشد مانند عاقلیت و معقولیت این دو متضایف ابایی از اجتماع و اتحاد نخواهند داشت.
من تعمیم می دهم می گویم الزاماً حتی لازم نیست در درون انسان محقق باشند. حتی این امکان وجود دارد که یک شیء خارجی را دو شیء تعقل کرده باشیم. و دستگاه ادراکی انسان این محدودیت و ضعف را داشته باشد که یک شی را دو شیء دیده باشد. پس جناب علامه باید بتوانند این احتمال را رد کنند. (نمی دانم شاید ایشان اعتقاد دارند که ما صورت اشیاء خارجی را از وجودشان انتزاع می کنیم نه ماهیتشان و به همین دلیل معتقدند از هر وجود امکان ندارد اشتباها دو صورت انتزاع شود.)
من مثال نور را میزنم. نور از جهتی به صورت مجموعه ای از ذرات ریز مشاهده شده. و از جهتی بصورت یک واحد پیوسته و موج گونه. و هر دو حالت هم واقعاً درست است و اینگونه نیست که یکی حقیقت داشته باشد و ما نمی دانیم. بسته به این که چگونه به آن بپردازیم دو اثر جمع نشدنی متفاوت را از خود نشان می دهد. حال اگر ما نمی دانستیم که موضوع بررسی یک شیء به نام نور است، به این اشتباه دچار می شدیم که با دو شیء متفاوت الف و ب سر و کار داریم که یکی از ذراتی ریز تشکیل شده و دیگری کاملا متفاوت بوده و ماهیتی موج گونه دارد.
مثال فیل در تاریکی هم مثال خوبی است.
اما از جهتی هم برهان ملاصدرا مخدوش است. فرض کنیم که اتحاد دو شیء متضایف ممکن هم باشد. ولی نگفته ایم که حتمی است. ایشان نمی توانند از این که امکان تضایف و اتحاد در مواردی هم ممکن است این نتیجه را بگیرند که عاقل و معقول هم از همین قسم بوده و اتحاد ذاتی دارند.
ممنون
(ببخشید برای واضح تر شدن سوالم لازم شد چند بار ویرایش کنم)
با سلام
فکر کنم مطالب به جاهای بسیار بسیار سنگین خود رسیده است.
خیلی از دوستان از جمله خودم که امید به مشارکت بیشتری از آن ها می رود به نظر می رسد علاقمند به توضیح بیشتری باشیم. که ان شالله استاد ما را از این سعادت محروم نفرمایند.
من فکر می کنم خودم در پست 1036 بدون این که کاملاً از مبحث اتحاد بین عقل و عاقل و معقول مطلع بوده باشم، ناخواسته یک اثبات از این ارائه داده ام. :pir:
که البته ناپخته بوده و نیاز به مقداری دستکاری و اصلاح دارد. :koodak: مثلا من به جای اتحاد واژه اشتراک به کار برده ام.
ظرف این مدت این نظریه را در اینترنت جستجو کردم و خیلی مطالعه کردم. فکر کنم لازم است دوستان نیز این کار را بکنند و انتظار نداشته باشند که همه زحمت تحلیل همه مسائل به دوش استاد باشد.
با سلام
می خواهم برای اثبات اتحاد عاقل و معقول یا همان عالم و معلوم یک اثبات اینجا از خودم ارائه دهم :Sokhan:
لطفاً اشکالات آن را بفرمایید:
:pir:ابتدا مقدمتاً عرض شود که منظور از شیء معقول یا معلوم همان صورت ذهنی شیء در نفس یا به اصطلاح دیگر معلوم بالذات است و نه معلوم بالعرض.
برای علم یک شیء عاقل به شیء معقول، دو نوع متصور است: یکی علم حضوری و دیگری علم حصولی. :pir:
در علم حصولی ادراک کننده و ادراک شونده دو شیء مستقل هستند.
یک مقدمه برای این اثبات این است که دو شیء مستقل از هم، که به هیچ نحوی هیچ اتصال و اتحاد و اشتراکی با هم ندارند بدون دخالت یک علت خارجی هیچگاه امکان ندارد که از وجود هم باخبر شوند.
فرض کنیم هیچ اتحادی بین عالِم و صورت ذهنی شیء وجود نداشته باشد.:no:
نتیجتاً بین عالِم و صورت ذهنی استقلال کامل وجود دارد.
ذهن برای ادراک صورت ذهنی، نیازمند واسطه ای است که او را از وجود آن با خبر سازد.
اگر واسطه خودش امری مستقل از صورت ذهنی باشد، خود واسطه نیز امکان خبر دار شدن از صورت ذهنی را ندارد.
اگر واسطه از ذهن عالِم مستقل باشد نیز به همین ترتیب نمی تواند نقش خبر رسانیش را داشته باشد.
در حقیقت واسطه نمی تواند از صورت ذهنی خبر بگیرد و نه می تواند به ذهن خبری برساند چون ادراک خود واسطه مقدم بر ادراک شیء معقول است.
اما می بینیم که ادراک و تعقلی صورت می گیرد. پس فرض خلف غلط است و
بنابراین، فرض استقلال عالِم از معلومِ بالذات، منتفی بوده و با هم اتحاد دارند.:ok:
(یکی از مشکلات این استدلال برای من این است که چگونه تشکیل صورت ذهنی در نفس مجرد را از طریق دستگاه ادراک مادی توجیه کنیم. با فرض استقلال و عدم اتحاد بین تصویر محسوس و تصویر معقول باز هم اشکال پیش می آید و مجبوریم استدلال کنیم که نفس با تصویر محسوس هم اتحاد دارد. در حالی که وقتی نفس را مجرد بگیریم تصویر مادی تشکیل شده بر روی شبکیه چشم یا ارتعاشات حس شده توسط پرده گوش که توسط پالس های مادی به مغز فرستاده می شود چگونه در نفس تجرید می شود؟ اگر به این روش ادامه دهیم که می رسیم به اتحاد بین عالِم و معلوم بالعرض!!!):vamonde:
(یک راه حل که برای این مشکل به نظرم می رسد این است که نتیجه بگیریم که صورت ذهنی تشکیل شده در نفس قبلاً یک جایی وجود دارد و نفس برای دریافت آن اول با آن جا که لازم است از سنخ خودش باشد متحد می شود که نتیجه این تفکر این است که علم خودش قائم به ذات خودش یه جایی موجود است و نفس می رود آن را بر می دارد.):vamonde:
. . .
پس یا باید بپذیریم که نفس خودش صورت ذهنی را از اشیاء مستقیماً تجرید می کند که مشکل پیش می آید که چگونه بدون متحد شدن با خود اشیاء این کار را بکند؟:Gig:
یا بپذیریم که صورت اشیاء که معلوم بالعرض است یه جایی از جنس نفس ذخیره شده :ghati:و نفس برای دریافت آن سراغ اشیاء نمی رود و سراغ آن جا می رود. آن وقت آنجا کجاست که علم خودش همینطوری همش موجود است. و در حدی موجود است که انگار اشیاء فقط علمند.
استاد دوباره دارم هنگ می کنم. همینطوری ادامه بدم به جرم تاسیس یه فرقه جدید اعدامم می کنن. به دادم برسید.
من مشتاق ادامه دروس هستم. خیلی وقته اینجا روندش کند شده.
ما نیز به شدت مشتاق ادامه یافتن دروس هستیم و به نظر میرسد روند کند درسها، از اشتیاق بنده و دیگر عزیزان بکاهد. هر چند که عدم اشتیاق دوستان نیز قطعاً انگیزه استاد اویس را در پیگیری و ادامه دروس کم خواهد کرد.
ما نیز به شدت مشتاق ادامه یافتن دروس هستیم و به نظر میرسد روند کند درسها، از اشتیاق بنده و دیگر عزیزان بکاهد. هر چند که عدم اشتیاق دوستان نیز قطعاً انگیزه استاد اویس را در پیگیری و ادامه دروس کم خواهد کرد.
ای کاش میشد این دروس به صورت حضوری ادامه مییافت.
با سلام
به صورت حضوری که قطعا در جاهایی ارائه می شود ولی دسترسی همه به آنجا نیست.
مثلا خود من رشته تحصیلی و شغلیم از زمین تا آسمان با این دروس فاصله دارد. امکان تغییر مسیر درسی برایم نیست.
پیشنهاد می کنم به دوستان بحث پیام دهیم که کجا هستند؟
[/HR] محمد اسماعیل دولابی در روستای دولاب از توابع تهران زاده شد. در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشت و در عین حال به صورت آزاد به دانشآموزی در جلسات علمای دینی معاصر مانند آیتالله سید محمد شریف شیرازی، آیتالله شاهآبادی، آیتالله تقی بافقی، شیخ غلامعلی قمی و شیخ محمدجواد انصاری پرداخت. حاج اسماعیل دولابی در محافل پیرامون خود نماینده درک متفاوت و فراگیری از دین با تکیه بر مفاهیم محبت و زیبایی بود و این بیان جدید باعث جذب جوانان و قشر تحصیلکرده در جلسات هفتگی وعظ او بود. اسماعیل دولابی در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۸۱ درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.
[/HR] در این مجال چند توصیه دلنشین و روشنگر از حاج آقا دولابی نقل می کنیم باشد که به کار گیریم و بهره ببریم.
[h=2]در پناهگاه امن خداوند![/h] هر وقت کسی شما را اذیت کرد و یا از کسی ناراحت شدید، نمیخواهد به کسی بگویید بلکه استغفار کنید، هم برای خودتان هم برای کسی که شما را اذیت کرده است. بگو بیچاره کار بدی کرده است اگر فهم داشت نمیکرد. وقتی استغفار میکنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی میکند. اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن آن وقت یکدفعه دلت نرم میشود. اگر دو سه مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمیتواند شما را بگیرد چون راهش را بلد هستی. استغفار امانگاه انسان است. یعنی پناهگاه، وقتی گفتی استغفرالله در پناه خدا هستی.
[h=2]در آغوش خداوند![/h] وقتی کسی را همه طرد کردند، آن وقت خدا او را پناه می دهد و می گوید خودم تو را می خواهم.
کُلُّ ذَنبِکَ مَغفُورٌ سِوَی الاِعراضِ عَنِّی اُدنُ مِنِّی، اُدنُ مِنّی، اُدنُ مِنّی
همه ی گناهانت جز روگرداندن از من بخشیده شده است؛ به من نزدیک شو، به من نزدیک شو، به من نزدیک شو.
آن قدر حق تعالی با ما مدارا کرد که «حَتّی کَاَنّی لا ذَنبَ لی». گویا ما اصلاً گناهی انجام نداده ایم. بلکه بالاتر، آن قدر به ما لطف و محبّت فرمود که گویا ما به او لطف و منّت داریم. «کَاَنَّ لیَ التَّطَوُّلَ عَلَیکَ» و آن قدر مدارا کرد که گویا ما امیریم و او مأمور، ما دستور می دهیم و او اجرا می کند؛ «اُدعُونی اَستَجِب لَکُم».
(کتاب مصباح الهدی (سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)، استاد مهدی طیّب، ص 178)
[h=2]بی خودی با خدا کشتی نگیر ...![/h] یک سال تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکنه با دیدن صحنه از مقدرات الهی مکدر شوم ، حتی به سر مزرعه ام هم نرفتم . یک از پیرمردهای ده به من گفت : وقتی هم که کارها خراب شده، باز هم فکرش را نکن و بگیر بخواب. دیدم راست می گوید و با مزاج من هم سازگار است. وقتی هم که خراب شده، ظاهرش خراب شده، باطنش درست است. این ملخ هایی که خورده اند، جنود الهی و لشکریان خدا بوده اند. به امر الهی مزارع را خورده اند. خدا هم آنچه اراده کرده جز خیر نیست؛ منتهی صورت ظاهرش با خواسته ها و تشخیص های ما تعارض دارد، خیر نمی دانیم. وقتی صورت ظاهر کارها خراب شد باز هم فکرش را نکن و برو بگیر بخواب. اگر فکرش را بکنی، غصّه بخوری، تقلاّ کنی تو که زورت نمی رسد، ملخ ها آمدند خوردند و تمام شد.
چی چی حالا می خواهی غصّه بخوری؟ اگر اعتماد و حسن ظن به مقدّرات الهی را نداری، لااقل بفهم که غصّه خوردن فایده ندارد. رفیق من که افتاد مُرد، هزاری هم من بالای جنازه اش گریبان چاک دهم، زنده نمی شود. ثروت من آتش گرفت و سوخت، آنقدر معرفت ندارم که بگویم: خدا این کار را کرد و خیر من در این بود. چه خوب شد که ثروت من سوخت و از بین رفت. هنوز به این معرفت نرسیده ام، اقلّش این است که بفهمم اگر بنشینم و زانوی غم بغل بگیرم و غصّه بخورم، چیزی حل نمی شود. ثروت سوخته ی من دوباره درست نمی شود. بی خودی چرا غصّه بخورم؟ برو بگیر بخواب. حاج آقا فهمیدند که پیرمرد آبادیشان راست می گوید و با مزاج حاج آقا که مزاج تسلیم بود، کاملاً سازگار است. بی خودی انسان با خدا کشتی نگیرد و تسلیم مقدّرات الهی باشد.( از مبحث تسلیمِ شرح کتاب مصباح الهدی)
[h=2]تار و تور خداوند![/h] حاج اسماعیل دولابی می گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند. مجذوب خودش می کند. تار خدا، قرآن است .
نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند. خیلی ها را با تور خودش جذب میکند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر. تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردن .
شیخ بهایی میگوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی، ای سرت گردم چرا دیرم زدی. از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم. ولی گلایه دارم که چرا من را زودتر گرفتار نکردی.
سعدی هم می گوید: بزن سیلی و رویم را قفا کن. خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد. پنبه را وقتی می زنند، باز می شود و سفید میشود و ارزش پیدا می کند. اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند. این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند. زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می رسد، ناراحت می شویم. این شیوه خداست.
[/HR] منابع : کتاب مصباح الهدی
سایت مشرق نیوز
سایت پاتوق بچه شیعه ها
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
بسیاری از اسرار آیات و روایات مربوط به قیامت و حشر انسان و نیز بسیاری از مبانی خودشناسی و خودسازی متفرع بر اصل اتحاد علم و عالم و معلوم است و اگر این اصل درست فهمیده شود درهای بسیار از حقایق به روی آدمی گشوده خواهد شد خصوص آنکه اگر با طهارت نفس و تفکر نیمه شب ملازم باشد.
با سلام وتشکر فراوان از استاد گرامی
مطالب ارزشمندی را ذکر فرمودید خوا هشمندم در خصوص پاراگراف بالا علاوه بر مثال نماز مثال های دیگری نیز ذکر فرمایید تا موضوع در ذهن تثبیت گردد
سپاسگزارم
همچنان که قبلا به عرض محضر رسید فهم بسیاری از حکمت جعل احکام و تشریعیات از طریق اصل اتحاد عقل و عاقل و معقول و یگانگی ادراک کننده و ادراک شونده میسر خواهد شد که البته شرط اساسی این آگاهی و فهم اولا اهتمام به یادگیری این اصول و دوما تفکر و تعقل در احکام ناشی از آنها و سوما رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی انسان است.
مثلا یکی از احکام شریعت که توجه به مساله اتحاد عاقل و معقول ابواب بسیاری را در فهم فلسفه این حکم برای انسان می گشاید حکم حرمت نگاه کردن به زن بی حجاب و یا شنیدن غیبت است. همچنان که تصدیق می فرمایید در این هر دو حکم دو ادراک ذکر شده است یکی دیدن و دیگری شنیدن.
ما در بحث اتحاد عاقل و معقول در صدد بیان آنیم که بگوییم ادراک کننده همیشه با ادراک شونده یک اتحاد و یگانگی و عینیت وجودی برقرار می کند. یعنی با توضیحاتی که در بخش معلوم بالذات و معلوم بالعرض دادیم دانسته می شود که انسان هر چه را که در خارج از خود می بیند و می شنود در ابتدا صورتی از آن شی را در درون نفس خود انشا و ایجاد می نماید و سپس بواسطه اتحادی که با آن صورت انشا شده نفسانی یافته، آن را ادراک می کند. در حقیقت هر ادراکی متفرع بر اتحادی بین نفس ادراک کننده با شی ادراک شونده است.
بر این اساس مثلا اگر گفته اند زن بی حجاب را نگاه نکنید بخاطر این است که زن بی حجاب بخاطر بی مبالاتی در حفظ حجاب خویش از یک بی طهارتی نفسانی برخوردار است که دیدن صورت وی و انشای آن صورت ناپاک موجب ناپاکی نفسی که آن را ادراک نموده و با صورت ادراکی آن اتحاد یافته است می شود.
در حقیقت ادراک چنین صورتی مانند اب مضاف نجسی است که وقتی با اب قلیل نفسانی انسان برخورد می کند موجب نجاست نفس قلیل انسان می شود در باب شنیدن غیبت نیز همین حکم صادق است.
خلاصه با تامل در این مساله فلسفه بسیاری از باید ها و نبایدهای شریعت دانسته می شود. همچنین حکمت بسیاری از مستحبات و مکروهات و منشا صدور آنها فهمیده می شود.
آری از همین ناحیه می توان به فلسفه استحباب نگاه کردن به صورت عالم و شنیدن آوای قرآن کریم و کراهت دیدن منفورات و منازعات و بسیاری دیگر از تشریعیات پی برد.
خلاصه با تامل در این مساله فلسفه بسیاری از باید ها و نبایدهای شریعت دانسته می شود. همچنین حکمت بسیاری از مستحبات و مکروهات و منشا صدور آنها فهمیده می شود.
آری از همین ناحیه می توان به فلسفه استحباب نگاه کردن به صورت عالم و شنیدن آوای قرآن کریم و کراهت دیدن منفورات و منازعات و بسیاری دیگر از تشریعیات پی برد.
[/HR] چگونه برای برطرف کردن رذایل اخلاقی برنامهریزی روزانه کنیم؟[/HR] پاسخ: عمل به برنامه زیر در این زمینه موثّر است: 1. اهمیّت به واجبات مخصوصاً نماز اوّل وقت با جماعت.
«و كسى كه خدا و پیامبرش را اطاعت كند، (در روز رستاخیز) همنشین كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیق هاى خوبى هستند».[1]
این آیه در بیان مرتبه ی كامل از اهل ایمان و تقوى است كسانی كه در مقام اطاعت پروردگار و پیروى از حكم و فرمان پیامبر اسلام برآیند و در عقیده و خوى پسندیده استقامت داشته و شائبه تخلّف در آنان نباشد در اثر سعى و كوشش به مرتبه كامل از ایمان نائل شده و ملحق به پیامبران خواهند بود.[2]
«و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند، به رستگارى (و پیروزى) عظیمى دست یافته است!»[3]
این جمله وعدهاى است به كسانى كه همه اعمال صالح را بجا آورند و از همه گناهان اجتناب كنند؛ چون فوز عظیم را مترتب بر طاعت خدا و رسول كرده است. مساله اطاعت خدا و رسول، كلام جامعى است كه همه احكام سابق از واجبات و محرمات را شامل مىشود.[4] 2. اهمیّت به مستحبّات مخصوصاً انس با قرآن و نماز شب و خدمت به خلق خدا.
در چه حالتی به انجام مستحبات بپردازیم؟ رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم:
إنّ لِلقُلوبِ إقبالاً وإدبارا، فـإذا أقبَلَـت فتَنَـفَّلـوا، وإذا أدبَـرَت فعلَیـكُـم بالفَریضَةِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم:
همانا دلها را روى آوردن و رویگرداندنى است. پس هرگاه روى آوردند مستحبّات به جا آورید و هرگاه روى گرداندند به گزاردن واجبات اكتفا كنید.(الكافی: 3 / 454 / 16 منتخب میزان الحكمة: 570) 3. اجتناب از گناه مخصوصاً حقّالنّاس نظیر غیبت، تهمت، شایعه و نمّامی. 4. عذرخواهی از خداوند و توبه و مداومت بر ذکر یونسیه: «لااِلهَ اِلّا أَنت سُبحانِکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین.»
پی نوشت:
[1]. نساء/69.
[2]. حسینى همدانى، سید محمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق محمد باقر بهبودی، تهران، انتشارات كتابفروشى لطفى، 1404ق، چ اول، ج4، ص110.
[3]. احزاب/71.
[4]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعهى مدرسین حوز:ه علمیه، 1374ش، چ پنجم، ج16، ص523-524.
[h=1]نصیحت آیت الله بهجت[/h]
[h=3]آیا به آنچه میدانی عمل كردهای؟[/h]
من و شما و خیلیها، تا بزرگی را میبینیم - نمیدانم، شاید از روی عادت باشد، یا شاید ...!؟- فوراً جلو میرویم و میگوییم : " آقا یك نصیحتی به ما بفرمایید".
همین مسأله، موضوع فرمایش حضرت آیت الله محمد تقی بهجت است كه خود، اندرزی بسیار ارزنده و نصیحتی پربار است.
به امید آنكه لااقل بر این پند گوش فرا دهیم و به هوش آییم.
بسم الله الرحمن الرحیم
... آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سوال میشود:
آیا به مواعظی که تا حال شنیدهاید عمل کردهاید یا نه؟
آیا میدانید که هر کس به معلومات خود عمل کرد، خداوند مجهولات او را معلوم میفرماید؟
آیا اگر به معلومات [و آنچه میداند] عمل ننماید، توقع زیاد شدن معلومات شایسته هست؟
آیا باید دعوت به حقّ از طریق لسان باشد؟
آیا [معصومین] نفرمودهاند "با اعمال خودتان دعوت به حق بنمایید" ؟ آیا جواب این سوالها از قرآن کریم "وَ الّذینَ جَاهَدوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا" آنان كه در راه ما تلاش كنند به راههای خویش هدایتشان میكنیم. (1)
و از کلام معصوم علهیم السلام: «مَن عَملَ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ مَا لََم یَعلَم» هركس بدانچه میداند عمل كند خدا علم آنچه كه نمیداند را روزیش میكند (2)
و «مَن عَملَ بِما عَلِمَ، کَفَی مَا لَم یَعلَم» هر كس به آنچه میداند عمل كند، همین از آنچه نمی داند كفایتش میكند. [روشن نمیشود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را میدانیم زیر پا نگذاریم، و در آنچه نمیدانیم توقّف و احتیاط نماییم تا [در آینده برایمان] معلوم شود.
از آنهایی نباشیم که گفتهاند: پی مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند
وَ مَا تَوفیقی اِلَّا بِاللهِ، [علیه] تَوَکّلتُ وَ اِلَیهِ اُنِیب، و السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
البته باید توجه نمود که مقصود از شیء ادراک شده (یا معقول) در اینجا همان صورتی است که در ذهن و نفس انسان حاصل می شود که در اصطلاح به آن «معلوم بالذات» می گویند، نه شیء خارجی که آن را «معلوم بالعرض» می نامند.
عرض ادب و احترام خدمت جناب اویس
مسئلةٌ:
صورتی که در ذهن یا نفس انسان ایجاد میشود، چگونه ایجاد میشود؟
آیا نفس آن را ایجاد میکند؟
اگر نفس آنرا میسازد چگونه این کار را انجام میدهد؟
اگر نفس این صورت را انشاء میکند، باید قبل از انشاء آن، بدان علم داشته باشد که بتواند آنرا ایجاد کند.
آیا نفس میتواند چیزی را که به آن علم ندارد انشاء کند؟
لذا به نظر میرسد معلوم بالذات باید همان شیء خارجی باشد و نه آن تصویر ذهنی.
به قول حضرت علامه حسن زاده: «نه چنین است؟»
برادر طلبه ام! عمده آن است که بعد از سالیانی سیر علمی و گذراندن کتابهای متعدد علمی به منقبت عمل مزین گشته و از کشتزار خواندن کتابهایی چون جامع المقدمات و سیوطی و مغنی و معالم و اصول فقه و لمعه و رسائل و مکاسب و بدایه و نهایه الحکمه به فردوس «من کیستم» نائل آیی و از بوستان گوهر آذین معرفت نفس خویش بهره ها برای خلق الله به ارمغان آوری. مباد تحفه خرج این همه سالیان عمرت صرفا جمع الفاظ و اصطلاحات باشد و از خلوت و سیر انفسی در شبها بی نصیب باشی.
جمع کتب و حفظ کلمات فقط آنگاه که پلکان ارتقای تو به مقامات انفسی باشد پسندیده است در غیر این صورت معامله گوهر با ثمن بخس باشد.
اگر از سیاحت به کشورهای خاور و باختر محرومی و فقر و گرانی سفر تو را به حسرت زیارت اماکن مترکه شریفه درآورده است به هوش باش که مهتر از آن سیاحت و زیارت، سباحت و شناگری در دریای بیکرانه معرفت نفس است.
قدم بر سفینه نهادن و پرواز کردن و از آسمانهای آفاقی به ستاره شعرای یمانی درآمدن شیرین است اما از آن شیرین تر پرواز در آسمانهای انفسی جان و رسیدن به خدای شعرای یمانی است.
از دیدن ارابه های آتشین شهرت که ویراژگر خیابانای پرازدحامند انگشت حسرت به دهان مگیر. به راستی کدامین «مازراتی» است که شرق تا غرب عالم را به طرفه العینی بپیماید حتی اگر روزی رسد که ارابه هایی چون «پورشه» و «مرسدس بنز» و «بی ام و» با سوخت هسته ای طراحی شوند باز در مقایسه با آنچه اکنون در خود داری به مثابه کرمکی خاکی است که سرعت حرکتش را با نور بسنجی.
آری آنکه فرش تا فوق عرش الهی را با اراده ای می پیماید و در لحظه ای به معراج رفته و از آسمان هفتم بی درنگ مطلع می گردد کجا قابل مقایسه با این ساخته های پوشالین بشری است.
مباد از حقیقت بوالعجبی که در درون توست و توان پروازها با آن داری غافل بمانی و عمری را در حسرت سرابها بمانی.
صاحبدلی که سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق گشته آنچنان از لذایذ بیکران مشاهدات انباشته میشود که حیرانی و سرگردانی در آغوش یار را بر هرچه قرار و ملک و مکنت است ترجیح می دهد. اگر باور نداری چند صباحی خود را ملازم این طریقت نمای تا به صدق گفتارم برسی...
بهتر نبود کمی هم راجع به معرفه الله توضیح میدادید .معرفه الله باب معرفه النفس است .
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند....
با سلام
آن حدیث از چه کسی بود؟!!!
مگر مستقیم هم می شود خدا را شناخت؟
یا باید سیر آفاقی کنی.
یا باید سیر انفسی کنی.
در هر دو حالت هم شناخت مستقیم نیست.
اینجا موضوع سیر انفسی است.
مسئلةٌ:
صورتی که در ذهن یا نفس انسان ایجاد میشود، چگونه ایجاد میشود؟
آیا نفس آن را ایجاد میکند؟
اگر نفس آنرا میسازد چگونه این کار را انجام میدهد؟
با سلام
اتفاقاً این ها سوالات من هم بود در چند پست قبلی ولی با بیانی دیگر.
عرض کردم که چگونه تصویر محسوس تبدیل به تصویر معقول می شود؟
چگونه تصویر مادی تبدیل به صورت مجرد می گردد.
اگر نفس این صورت را انشاء میکند، باید قبل از انشاء آن، بدان علم داشته باشد که بتواند آنرا ایجاد کند.
آیا نفس میتواند چیزی را که به آن علم ندارد انشاء کند؟ لذا به نظر میرسد معلوم بالذات باید همان شیء خارجی باشد و نه آن تصویر ذهنی.
به قول حضرت علامه حسن زاده: «نه چنین است؟»
خوب پس نقش ابزار مادی و تصاویری که از طریق عدسی چشم بر روی شبکیه نقش می بندد و ... چیست؟
من هنوز نتوانسته ام بین نقش ابزار مادی بدن و صورت اشیاء ارتباط برقرار کنم.
مثلا اگر من برای ادراک با صورت خارجی شیء متحد بشوم، چرا باز هم بین خودم و آن شیء تمایز قایل هستم؟
سوال اصلی بنده این است:
برای ایجادِ تصویرِ شیءِ خارجی، نفس باید نسبت به آن شیء، عالِم باشد. لذا قبل از آنکه تصویری از شیءِ خارجی ایجاد شود، میبایست آن شیء برای نفس معلوم باشد. پس آنچه که اصالتاً معلوم است همان شیء خارجی است و آنچه که بالعرض معلوم است، تصویر آن شیء در نفس است.
آیا اینچنین نیست؟
اما از جهتی هم برهان ملاصدرا مخدوش است. فرض کنیم که اتحاد دو شیء متضایف ممکن هم باشد. ولی نگفته ایم که حتمی است. ایشان نمی توانند از این که امکان تضایف و اتحاد در مواردی هم ممکن است این نتیجه را بگیرند که عاقل و معقول هم از همین قسم بوده و اتحاد ذاتی دارند.
ممنون
مراد ما از معلوم بالذات همان وجود ذهنی اشیا است یعنی وجودی که عبارت است از ماهیت واقعی خود اشیا که کاملا بر آنها مطابقت داشته و به صورت وجودی مثالی در نزد نفس حاضر می شود.
در حقیقت خدای متعال نفس انسان را به گونه ای خلق کرده است که می تواند خود، خالق و آفریننده باشد و صور مجرده را بیافریند، اما آنچه توسط نفس انشا و ایجاد می شود وجودی است ضعیف که آثار مترتبه بر آن در عالم ذهنی غیر از آثار مترتبه بر موجودات عینی است؛ اگر چه موجودات در هر دو نحو از وجود محفوظ هستند. بنابراین، این مرتبه از وجود را وجود ذهنی یا ظلی و این موجودات را موجودات ذهنی می نامند.
به بیان دیگر، ماهیاتی که در خارج هستند وجود دیگری نیز دارند که وجود ذهنی آنها است با این تأکید که آنچه در ادراک اشیا به ذهن ما می آید و لباس وجود ذهنی بر تن می کند، همان ذات ماهیت اشیای خارجی است نه شبحی از آن و نه ادراکی که صرفاً اضافه ای خاصه با آن اشیا داشته باشد.
مشکلی که جناب aminjet دچار آن شده اند این است که ایشان هنوز نتوانسته اند معنایی را که ما از اتحاد دو شی متضایف در درون انسان بیان نمودیم به خوبی دریابند. وقتی مراد از وجود ذهنی یا معلوم بالذات همان صورت انشاء شده در نفس باشد دیگر معنا ندارد که بخواهیم این دو را از هم جدا بدانیم و بگوییم این اتحاد حتمی نیست و صرفا امکان دارد.
[h=1][/h]
[/HR] رسیدن به کمال و طی کردن راه پر فراز و نشیب سلوک به مقام انسان کامل آرزوی هر انسانی است اما کمتر کسی دل پا گذاشتن در این راه را دارد، کمتر کسی است که بخواهد سختی هایش را به جان بخرد و از نبایدهای این راه وارسته شود، اما حتی آرزو کردن این راه هم خیلی خوب است والاتر از آرزو کردن مال و مقام های دنیوی است که دغدغه خیل عظیم انسان ها شده است در این رهنمودهایی از عرفای بزرگ ارائه می دهیم باشد که در این راه چراغ راهنمایی ما باشد.
[/HR] [h=2]
چند تذکر به رهروان راه کمال[/h] 1 . سالک در هیچ لحظه ای از لحظات حركت خود نبایداحساس وصول یا امتیاز برتری كند، اگر چنین آفتی گریبان سالک را بگیرد، نه تنها از حركت به مراحل بعد باز خواهد ماند، بلكه نفس كمال جوی او به قهقرا خواهد رفت.
2 . اشتغالات و علایق دنیوی مانند ثروت اندوزی، مقام جویی، شهرت طلبی و محبوبیت خواهی میان مردم، از امور تباه كننده سیر و سلوك اند، البته اگر ثروت و مقام وسیله ای جهت تنظیم حیات خود و دیگران باشد، نه تنها مانع ره كمال نمهواهد بود، بلكه به خاطر مشقت هایی كه سالک در این مسیر تحمل می كند ، عبادت تلقی خواهد شد.
3 . اشباع حس خودخواهی - به هر شكل و با هر وسیله - مانع نیرومندی برای سیر و سلوك است. ادعای تزكیه نیز سد راه كمال است. بر خی ادعای تزكیه را به عنوان بیان واقعیت، ناشی از خودخواهی نمی دانند، اما عرفای بزرگ این مطلب را نمی پذیرند، زیرا همه عظمت ها و امتیازات سالک، از الطاف الهی است و استناد آنها به خود نوعی شرک محسوب می شود.
4 . شكوفایی ها و روشنایی های خیره كننده كه در حالات عرفانی برای سالک حاصل می شود، از دیگر موانع سیر و سلوک است. برخی از اهل سلوک با بروز این حالات لذتبار خود را گم می كنند و این حالات را آخرین منزلگاه كمال تلقی می كنند، در حالی كه این حالات فقط برای تشویق و تحریك سالک جهت ادامه راه است
5 . به فعلیت رسیدن قدرتهای شگفت انگیز، نظیر اطلاع از دل ها، امور مخفی، اخبار گذشته و اینده، تصرف در امور مادی و نفوس، گاه سالك را از كمال باز می دارد. سالك باید بداند كه هدف وی وصول به حق است، نه تحقق كرامات، وصول به لقای الهی برتر و با عظمت تر از كشف و كرامات است.
6 . حالت آرامش و ازادی مطلق و اشراف بر عالم هستی از عظمتهای شگفت انگیز روح است ، كه اگر سالک آن را از خود بداند، ممكن است از عظمت روح خود غفلت كرده، ادعای انا الحق كند.
7 . احساس شكوفایی و ابتهاج روح نشانه ورود به جاذبه الهی و تجلی صفات حق تعالی بر دل سالک است. سالک باید مراقب باشد كه این احساس سد راه كمال او نشود.
[h=2]رمز موفقیت آیت الله مجتهدی (ره)[/h] گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید : 1- شیوه سلوكی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الكونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) كاملاً نمودِ عینی پیدا میكرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان میراندند در هر بار به حدی منقلب میشدند كه بیاختیار به سان ابر بهار میگریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم میفشرد، به طوری كه اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و كلامشان در این حال ناتمام میماند.
2- میزان محبتی كه در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمیگنجد و میفرمودند كه:
«به بركت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را میتوان در فاصله زمانی كوتاهی طی كرد و حجابها را از میان برداشت.» مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود كه:
«میزان محبتی كه در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم كنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس میگردند! »
3- بارها آقای مجتهدی بر این نكته پای میفشردند كه:
«خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک میكند و در اثر توفیق خدمت میتوان جاده صد ساله را به گامی طی كرده، و دل شكستهای را به خاطر خدا آباد كردن میتواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد.»
جناب اویس عزیز
امیدوارم که در ظل توجهات حضرت ولی عصر (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا) سلامت و پیروز باشید و حضور کمرنگ چند روزهتان پایان پذیرد.
ما همچنان مشتاق دریافت پاسخ سوالات و استفاده از ادامه دروس هستیم.
هر روز چندین بار با اشتیاق به تاپیک سرک میکشیم اما خبری نیست که نیست.
توفیق روزافزونتان را از درگاهش مسئلت مینمایم.
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی وبا تشکر بخاطر دعای خیرتان
البته به نظر می رسد حداقل با تقدیم هفت پست پی در پی حقیر که در چند روز گذشته صورت گرفته است اصطلاح حضور کمرنگ چندان صادق نباشد خصوصا که این حقیر تعمدا در لابلای برخی سوالات سعی میکنم با ارائه مطالبی از سنخ دیگر، زاویه نگاه جدیدی را برای خوانندگان گرامی فراهم سازم.
لذا این مطالب ارائه شده نیز همچون پاسخ به سوالات شما، جزو این سلسله دروس به شمار می آید و به نظر می رسد باید اهتمام بیشتری بدانها داشت خصوصا که برای کنار هم قرار گرفتن هر یک از این کلمات و ارائه مطالب عمیق حکمی عرفانی ساعتها وقت صرف شده است.
فرض کنیم که عالِم و معلوم کاملا از هم مستقل و بدون هیچ وجه اشتراکی باشند. در این حالت، شیئی که عالِم فرض کرده ایم برای درک وجود شیئی که معلوم فرض کرده ایم نیاز به واسطه ای دارد.
حال عالِم باید بتواند به آن واسطه هم علم داشته باشد که آن واسطه بتواند از وجود شیء مفروض ما به او خبر دهد.
حال همین استدلال را بین واسطه و عالِم هم به کار می بریم. اگر بین عالِم و واسطه، واسطه دیگری نباشد باز هم حکایت دو شیء مستقل بی خبر از هم تکرار می شود. ظاهراً ناچار می شویم بی نهایت واسطه را بپذیریم که منجر به تسلسل می شود.
پس بین عالِم و معلوم استقلال کامل برقرار نیست و با هم وجه اشتراکی دارند. که از طریق آن وجه اشتراک علم به معلوم توسط عالِم میسر می شود. ولی به نظرم فقط در حد وجه اشتراک بین عالِم و معلوم, علم میسر است.
اگر تجرد نفس را بپذیریم. و بپذیریم که عالِم حقیقی همان امر مجرد است، پس وجه اشتراک بین عالِم و معلوم نمی تواند مادی باشد. انگار هر آنچه که معلوم واقع شود در پس پرده مادیات یک حقیقت مجرد دارد.
حالا سوال اینجاست که خود علم اصلا چیست؟ و رابطه اش با عالِم و معلوم چگونه است؟
گاهی این فکر به سرم می زند که فقط علم وجود دارد. گاهی هم این فکر به سرم میزند که معلوم هم در عالِم است. گاهی هم کلاً هنگ می کنم.
با تشکر
با تشکر از مطالب خوبی که ارائه فرمودید باید بگویم با توجه به مطالبی که ارائه شد و با عنایت به اصل لزوم سنخیت بین عالم و معلوم که در پست 1031 خدمتتان تقدیم شد باید بگویم که علم، وجودی جدای از عالم ندارد و هویت حقیقی علم، باید با عنایت به هویت حقیقی عالم شناخته و بررسی شود اما اینکه هویت دقیق آن چیست هنوز سخن فراوانی در پیش داریم.
يه سوالي هم براي بنده به وجود امده
اگر اخرت هر شخصي علم اوست بعنوان مثال شخصي كه در اين دنيا سيب نديده و به آن علم ندارد ، در آخرت اگر بهشتي شد چگونه به چنين نعمتي علم پيدا ميكند؟
يا مثلا يك نابيناي مادر زاد كه به رنگها هيچ علمي ندارد...بعد از مرگ چگونه با رنگها آشنا ميشود؟
طبق اين اصل اين فرد بعد از مرگ هم تا ابد بايد نابينا باشد.. چون هيچ علمي از رنگ و ديگر ديدني ها در ضميرش نقش نبسته..
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
ما نگفتیم که اخرت هر شخصی صرفا همان علم اوست بلکه اخرت هر شخصی مجموعه از اعمال و رفتار و کردار و دانسته های وی است که در تحت حقیقتی که مشرف بر او می باشد محقق می شود یعنی اخرت، عبارت از میزانی برای مشاهده حقیقت صورت اعمال و آگاهی های انسان است نه این که اخرت محدود به علوم ناقص فرد باشد.
هنوز سخن در مورد حقیقت اخرت و اصول متفرع بر ان بسیار زود است اجازه دهید گام به گام پیش رویم تا به تدریج شبهات حل شود.
[quote=hosain;650082]
چرا تا کنون در هیچ لابراتوار و تالار تشریحی نتوانسته اند نقطه ای را به عنوان محل مادی اجتماع معلومات مشخص نمایند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اول اینکه ، خوشحالم که بار دیگر توانسته ام پیگیر بحث های شما استاد بزرگوار باشم . ملتمس دعای شمایم
دوم در مورد مطلب نقل قول شده در بالا ، چنین به نظر می رسد که منظور شما از علم و معلومات ، اطلاعات و آنچه از طریق حس دریافت می کنیم نباشد ؛ چرا که مرکز یا مراکزی را برای اطلاعات حسی در مغز مشخص کرد ه اند. دلیلی که بر این آن است این که گاهی چیزی را فراموش می کنیم و هر چه فشار به خود می اوریم یادمان نمی آید ولی بعد از مدتی آن را بیاد می اوریم . این موضوع نشان می دهد نفس و جان انسان در آن حالت نمی توانسته به اطلاعات موجود در حافظه و ذهن دسترسی داشته باشد { حال به دلیلی مثلا اضطراب ، خستگی و ...} ولی بعد آن را در ذهن می یابد . خوب اگر این اطلاعات در خود نفس وجود داشت که نفس آنها را از یاد نمی برد.
.شاید آیه مبارکه «...وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً » دلیلی بر این مدعا باشد
منتظر پاسخ خوب شمایم
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی و با تشکر از همراهیتان
در پاسخ به سوال شما باید بگویم این که: اولا منظور بنده از علم و معلومات، صرفا معلومات غیر حسی نبود بلکه گفتارم شامل معلومات حسی نیز می شود یعنی هر ان چیزی که تعبیر علم و آگاهی بدان صادق باشد (اعم از اینکه معلوم یک صورت خارجی باشد و یا یک مفهوم کلی) در هر دو حال معلوم ما امری مجرد است نه مادی. البته هنوز سخنهای دیگری در پی آن مانده است که فعلاسوالات متعدد شما حضرات مجال طرح ادامه آنها را نداده است.
دوما، اینکه مرکز یا مراکزی را برای اطلاعات حسی در مغز مشخص کرده اند دلیلی بر مادی بودن علم نمی شود زیرا برای انان که این سلسله دروس را با دقت پشت سر گذاشته اند پیش از این گفته ایم که مغز و دیگر اعضای حسی به عنوان الاتی برای ادراک به شمار می ایند و نفس در عالم طبیعت بدون این الات مادی قادر به ادراک نیست اما این بدان معنا هم نیست که ادراک ذاتا از ان این الات باشد و این الات محل ادراک و علم قرار گیرند. یعنی نمی توان با شکافتن این اجزای جسمانی به جایی رسید که محل انباشت علم باشد، اگر چه هر جزیی از مغز در انجام ادراکی خاص تاثیر مستقیم دارد.
خلاصه باید بین این دو مطلب تفکیک قائل شد: یکی الت بودن برای علم و ادراک و دیگری محل حقیقی بودن برای علم و ادراک.
اما در مورد بخش اخر سوالتون که پیرامون سهو و نسیان و فراموشی بود هنوز مطالبی مانده که به حول الهی در آینده مطرح خواهیم کرد.
سلام بر شما
جناب اویس!
اگر درست متوجه شده باشم، تدبیرِ بدن مادی بر عهدهی نفس است که از آن به تعلقِ تدبیری تعبیر میشود که مقدم بر تعلقِ استکمالی است. و چنانچه نفس، تعلق به جسم مادی را از دست بدهد موجب زوال جسم خواهد شد، همچنان که پس از مرگ، جسم مادی فاسد میگردد.
و باز اگر درست فهمیده باشم، جناب ملاصدرا فرمودهاند که نفس، جسمانیة الحدوث است و به عنوان قوه و استعدادی در جسم وجود دارد که در مسیر تکامل، با حرکت جوهری، به فعلیت رسیده و به تجرد میرسد.
سوال: منظور از این نفس که به صورت قوه و استعداد است، کدامیک از مراتب نفس است؟
تا زمانیکه این قوه به فعلیت برسد، یعنی تا زمانی که اصطلاحاً روح در بدن دمیده شود، تدبیر امور آن جسم مادی (یعنی جنین) بر عهده کیست؟ آیا تا زمانیکه روح به جنین وارد نشده، آن جنین در تصرف نفس مادر خود است؟
با سلام خدمت شما دوست گرامی و عرض خسته نباشید بخاطر اهتمامی که در مطالعه همه پستهای پیشین داشتید. خدا قوت
منظور ار نفس در هنگامی که به صورت قوه و استعداد است مرتبه عقل هیولانی وی می باشد.
تا هنگامی که نفس به صورت قوه است تدبیر آن بر عهده نفس مادر است یعنی نفس مادر در هنگام بارداری چنان قوتی می یابد که علاوه بر تدبیر جسم خود قدرت تدبیر جسم نوزاد را هم پیدا می کند و بسیاری از روایات دال بر مدح منقبت مادر ناشی از این قوت نفسانی مادر است. پس در این مطلب خوب تدبر نما!
اولا تاثیر شی بر شی دیگر منوط به نفس دار بودن شی متاثر نیست خصوصا اگر شی موثر روح مادر باشد و شی متاثر جنینی که در رحم اوست. در عصری که تاثیرات یک دعای معنوی بر آب که وجودی کاملا جسمانی و مادی دارد، با مشاهده به اثبات رسیده است، پذیرش تاثیر حالات مادر در جنین چندان بعید و دور از ذهن نخواهد بود.
دوما درست است که جنین قبلا از 4 ماه هنوز دارای نفس نشده است ولی باید توجه داشت که این نفس به صورت بالقوه در جسم نوزاد موجود است و همین بالقوه موجود بودن نفس زمینه تاثیرات روحی مجرد مادر بر وی را فراهم خواهد ساخت. پس خوب در این نکته نیز تامل نما!
سوال بعدی اینکه:
ظاهراً به نظر میرسد قوه و استعدادی که در نطفهها هست، یکسان نیست. یعنی در هر نطفهای قوه و استعدادی متفاوت با نطفهی دیگر وجود دارد. چرا که توصیههای دینی ما حاکی از این امر است که نطفه از خصوصیات والدین خود تأثیر میپذیرد و حتی زمان انعقاد نطفه و شرایط آن هم در این موضوع مؤثر است. لذا ممکن است مراتبی از کمال برای برخی از انسانها اصلاً متصور نباشد، چرا که قوه و استعداد آن در نطفه آنها وجود نداشته است. اگر این برداشت صحیح باشد، آیا میتوان اظهار داشت که اوج کمال ممکن برای هر انسانی متفاوت از دیگری است؟ آیا هر انسانی مکلف به تلاش جهت رسیدن به نهایت کمال شخصی خویش است؟
با تشکر از شما بخاطر دقتی که در مطالب طرح شده دارید باید بگویم فرمایش شما کاملا درست است. شرایط کمال یابی برای همه نطفه ها یکسان نیست و این نه بخاطر عادل نبودن خداوند، بلکه بخاطر سنتی حکیمانه از جانب خداوند است که برای والدین فرزند، تاثیراتی را مقرر نموده است که والدین بر طبق آن، برای خلق اثری متعالی تمامی همت خود را به کار گیرند و با هدف انشای صورتی انسانی که برای همیشه اثری ماندگار از ایشان است طهارت کامل و حضور و مراقبت تامه به کار گیرند.
بر این اساس باید اذعان داشت که اوج کمال هر فرزندی همچنان که به فراخور سعی و تلاش وی برای کسب مدارج علم و یقین متفاوت است به همین وزان به فراخور طهارت والدین و اهتمامشان بر انجام واجبات و ترک محرمات نیز متفاوت خواهد بود.
این که مثلا در روایات فرموده اند: الولد سر ابیه (هر فرزندی سرّ پدر خویش است) بدین خاطر است که خواسته اند تاثیرات شگرف والدین بر نوزاد و تعلیم و تربیت وی را با کلماتی رمز گونه اشاره نمایند.
با عرض سلام به محضر شما همکار گرامی
مهمترین اشتباه سالک آن است که غایت تحصیل خویش را در جمع کتب و حفظ الفاظ و دارا شدن مدارک عالی تحصیلی می پندارد یعنی همان آفتی که امروزه به حوزه و دانشگاه ما وارد شده و محصل گمان می کند با کسب مدارج عالیه تحصیلی به تمامی اسرار علم و حقیقتِ یقین بار یافته و از منزلت العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء برخوردار گشته است غافل از آنکه:
معرفت در گرانیست به هر کس ندهندش
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش
با سلام
ضمن عرض تبریک سال نو به استاد اویس و سایر دوستان ، مشتاق خواندن مطالب جدید در تاپیک هستم .
التماس دعا
با سلام
من نیز به نوبه خود فرا رسیدن سال نو را خدمت استاد گرامی و همه دوستان تبریک می گویم واز خداوند متعال ، سلامتی و تحصیل معارف الهی را در سال نو بیش از گذشته آرزومندم
[FONT=georgia]اتحاد علم و عالم و معلوم[FONT=georgia]
با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان و سروران گرامی و با آروزی سالی سرشار از خودشناسی و خودسازی برای یکایک رهپویان حقیقت و معنویت، مباحثمان را در شناخت گوهر علم و اصل اتحاد علم و عالم و معلوم پی می گیریم.
پیش از این گفتیم که برای بررسی کیفیت ادراک و آگاهی ما نسبت به اشیای گوناگون باید به این سوال پاسخ دهیم که
آیا شناخت ما، از ما و دیگران همان انعکاس آینه وار اشیاء خارجی در ذهن و حواس ماست؟
به تعبیر دیگر آیا شناخت و معلوماتی که به انسان می رسد، مانند ریختن چیزی در ظرفی خالی است و رابطه آن دو رابطه ظرف و مظروف است، یا آنکه کارکرد ذهن و نفس انسان می باشد و معلول اوست؟
بر اساس مبنای برهان عالی جناب ملاصدرا در اسفار ما معتقدیم که شخص ادراک کننده و شیء ادراک شده ذهنی و خود علم و شناخت حاصله همه باهم اتحاد وجودی دارند و یکی هستند و باصطلاح ملاصدرا، در اینجا اتحاد عقل و عاقل و معقول یا علم و عالم و معلوم بالذات با یکدیگر حاکم است.
البته باید توجه نمود که مقصود از شیء ادراک شده (یا معقول) در اینجا همان صورتی است که در ذهن و نفس انسان حاصل می شود که در اصطلاح به آن «[FONT=georgia]معلوم بالذات[FONT=georgia]» می گویند، نه شیء خارجی که آن را «[FONT=georgia]معلوم بالعرض[FONT=georgia]» می نامند.
مساله اتحاد عاقل و معقول اساسا مربوط به وحدت مُدرِک (فاعل شناسا) با معلوم بالذات یعنی همان موجود ذهنی و همان معقول و معلوم در ذهن انسان است نه وجود خارجی آن، زیرا از بدیهیات است که هیچگاه با علم و ادراک ما از اشیاء، آن اشیاء عینا وارد ذهن ما نمی شوند. اختلاف فلاسفه در این مسئله بر سر این است که آیا ماهیت تصویرگونه اشیاء در ذهن (یعنی معلوم بالذات هر شخص را که به آن ادراک می گوییم) با عقل و نفس او متحد است یا نیست؟ اگر متحد باشند علم و عالم و معلوم فقط یک حقیقتند و تجزیه آن به سه چیز، معلول و ساخته و پرداخته نیروی ذهن انسان می باشد و باصطلاح رابطه آنها رابطه خالق و مخلوق است نه ظرف و مظروف.
معنای اتحاد و برهان اول بر اتحاد نفس با صور ادراکی
برای بیان و فهم کامل استدلال ملاصدرا در مساله اتحاد علم و عالم و معلوم باید در ابتدا معنی اتحاد را تبیین نماییم. روشن است که اتحاد، اگر بمعنی یکی شدن دو موجود و دو شیء و نیز دو مفهوم و دو ماهیت مختلف باشد، باطل و محال است؛ زیرا مسلم است که دو چیز جدای از هم یا دو مفهوم متغایر همواره دو چیزند و هرگز یک چیز نخواهند شد و این همان اشکالی است که ابن سینا و دیگران بر این مسئله داشته اند، زیرا اتحاد بین عاقل و معقول را از این قبیل پنداشته اند.
همچنین باید دانست که معنی ادراک و علم یا تعقل چیست؟ادراک هر چیز بمعنای حضور است و حضور بمعنای وجود آن نزد مدرک است، نه ظهور آن برای ادراک کننده، و حضور غیر از ظهور است. حال می پرسیم که آیا وجود هر صورت شیء ادراک شده، جدا و مستقل از وجودی است که ادراک کننده یا عاقل دارد یا با آن متحد است و با همان وجود موجود شده است؟
پاسخ این سؤال آن است که اگر وجود آن دو از هم جدا باشد باید هر یک از آن دو بدون دیگری قابل تصور باشد (و حال آنکه ادراک بدون مدرک یا شخص مدرک ولی بدون ادراک محال است)؛ بنابرین، ادراک و صورتی که ادراک می شود و به ذهن می آید چیزی جدای از ذهن و نفس نیست، تا آنکه برای ذهن و نفس ظاهر شود بلکه از خود اوست و بوسیله خود ذهن ساخته می شود و مانند وجود خود نفس برای نفس حضور دارد.
برهان تضایف بر اتحاد علم و عالم و معلوم
مهم ترين دليلي که براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم مورد توجه جناب ملاصدرا قرار گرفته “برهان تضايف” است. ملاصدرا اين برهان را برهاني تام در اثبات اتحاد مدرک و مدرک مي داند. اين دليل در ميان اصحاب حکمت متعاليه با واکنش هاي متفاوتي روبه رو شده است؛ عده اي چون حاج ملاهادي سبزواري، علامه طباطبايي، استاد آشتياني و آيه الله مصباح يزدي اين دليل را مورد مناقشه قرار داده و آن را نمي پذيرند. برخي نيز همانند ميرزا مهدي آشتياني، سيد ابوالحسن رفيعي قزويني، شهيد مطهري، مهدي حائري يزدي و استاد حسن زاده آملي، اين دليل را براي اثبات مطلوب کافي و تمام مي دانند. البته بايد توجه داشت که مدافعان اين استدلال، تقريرهاي مختلفي از آن ارائه کرده و مباحث گذشته را تکميل کرده اند.
طبق این برهان، میان شیء ادراک شده و شخص ادراک کننده، رابطه ای دو طرفه است که در اصطلاح به آن «تضایف» می گویند مانند رابطه پدری و فرزندی یا مالکی و مملوکی و یا همسری. این نسبت دوجانبه هر جا باشد لازم است که با وجود یک طرف یا با فرض آن، بلافاصله طرف دوم هم وجود پیدا کند یا فرض شود و جدایی آندو غیر ممکن است.
در اصطلاح فلسفی می گویند دو شی متضایف با هم در جهت وجود و عدم و قوه و فعل، همانند یکدیگر هستند. بنابرین هرجا شخص عالمی باشد حتما شی معلومی نیز هست و معنی ندارد که یکی از آنها بالفعل وجود داشته باشد و دیگری وجود نداشته باشد و چون این نسبت فقط یک رابطه وجودی است معنی ندارد که بیش از یک وجود آن دو را پوشش داده باشد. پس چون نسبت مدرک و مدرک نسبت تضایف است پس ایندو دارای یک وجود هستند.
توضیح بیشتر برهان تضایف
برای توضیح بیشتر برهان فوق باید بگوییم که این برهان تضايف در بيان ملاصدرا مبتني بر چند اصل است:
اصل اول: صورت هاي فعليه که همواره فعليت اشياء را تشکيل مي دهند، بر دو گونه اند؛ يکي صورت فعليه اي که قائم به ماده و مکان است و دوم، صورت فعليه اي که از ماده و مکان و ساير لوازم آن مجرد است. صورت فعليه اي که مجرد از ماده است، همواره معقول بالذات است اما دسته ديگر از صور هرگز معقول نبوده و اتصاف آنها به معقوليت (معلوم بودن) بالعرض مي باشد. بنابراين معقول همواره بر دو نوع است: معقول بالذات که قائم به ذهن بوده و عبارتست از همان صورت عقلي مجرد، و ديگري معقول بالعرض که همان صورت شيء در جهان خارج و قائم به ماده است.
اصل دوم: حکماء در اين مسئله اتفاق نظر دارند که وجود معقول هميشه براي عاقل است. وجود في نفسه صورت معقول، چيزي جز وجود صورت معقول براي عاقل نيست. به عبارت ديگر، وجود في نفسه صورت معقول بالفعل و وجودش براي عاقل يک چيز است.
ادامه دارد...
اصل سوم: صورت معقولي که مجرد از ماده و قائم به ذهن است، همواره معقول بالفعل است، اعم از اينکه خارج از ذات خود، عاقلي داشته باشد يا نداشته باشد. براين اساس، حکم معقوليت براي معقول بالفعل به هيچ وجه قابل انفکاک نيست زيرا حيثيت ذاتش، حيثيت معقوليت است و جز معقوليت عنوان ديگري بر آن صدق نمي کند. به عنوان مثال: حکم معقوليت براي معقول بالذات مانند تحرک براي جسم نيست؛ زيرا در اين مورد هرگاه از وجود محرک صرف نظر شود، تحرک جسم نيز از او سلب مي شود اما عنوان جسم بودن همچنان باقي است، در مورد معقول بالفعل اگر از عنوان معقوليت صرف نظر شود، چيز ديگري باقي نمي ماند.
اصل چهارم: دو امر متضايف، دروجود با يکديگر تکافو و برابري دارند. اگر يکي از آنها بالقوه باشد، ديگري نيز بالقوه است و اگر يکي از آن دو بالفعل باشد، ديگري نيز بالفعل است.
حال با توجه به اين مقدمات بايد گفت که صورت معلوم در مقام ذات خود معقولي بالفعل است. اگر اين صورت ها در مقام ذات خود متصف به معقوليت شوند آنگاه لازم است که به ازاء آنها عاقليتي نيز حاصل باشد چرا که عاقل و معقول متضايفان بوده و بدون همديگر تحقق ندارند. چون معقوليت در مقام ذات صور علمي است، پس عاقليت موجود به حکم قاعده تضايف در مرتبه ذات آن صور مي باشد. لذا اين صور مجرد، عاقل و معقول مي باشند. از طرف ديگر، صور معقول مباين با نفس نيستند چرا که وجود آنها براي خود و براي نفس يکي است و چون فقط يک عاقليت و معقوليت وجود دارد، لذا اگر نفس به عاقليت و معقوليت ديگري متصف شود، خلاف فرض خواهد بود. پس بايد گفت که نفس هم عاقل است و هم معقول و عاقليت و معقوليت آن عين عاقليت و معقوليت صور علمي است.
با سلام و عرض ادب خدمت استاد اویس
۴ اصل اخیر (حداقل برای بنده) بسیار پیچیده بود.
امیدوارم با توضیحات بیشتر جنابعالی و توجه و دقت بیشتر ما، بتوانیم به عمق مطلب راه یابیم.
سلام اویس عزیز،
به نظر من (که اندیشه ام ایده آلی است) معقول ها دو دسته نمی شوند.
شما چه طور به این نتیجه می رسید که معقول ها را باید به دو دسته بالذات و بالعرض تقسیم کرد؟
یا علی:Gol:
در توضیح اصل فوق گوییم:
وقتی که نفس با آلات و ادوات خود چون چشم و گوش،با اشیاء بیرون از خود ارتباط برقرار می کند ، به وزان اشایی که در بیرون از او متحقق اند صورتی را در خود انشاء (ایجاد) می کند ، صورتی که اگر چه از حیث ماهیّت با حقائق خارجیه یکی است اما از حیث وجود و هستی، مغایر و مخالف با آنهاست چرا که آنها در مقام خارج، صاحب وجود عینی خارجیه اند و در مقام ذهن، صاحب وجود ذهنی و نفسی می باشند . در حقیقت اشیای خارجیه به واسطه ی همین صورت ، مُنشَأ نفس(ایجاد شده توسط نفس) هستند که معلوم نفس می گردند و انسان به واسطه ی آنها به خارج از خود آگاهی می یابد . و لذا اگر این صورت علمیه نمی بود اشیای خارجی هرگز در عالم نفس حاضر نشده و معلوم نفس نگردیده و اتصال و ارتباطی با انسان پیدا نمی کردند . در حقیقت این صور علمیه، مجرد و غیر محسوس بوده و قائم به مادّه و جسم نمی باشند و وجودی غیر وجود ارتباطی و اتصالی به جوهر نفس نیز ندارند و وجود واقعی آنها همان وجود نفس است و هرگز اتحاد و اندکاک آنها با نفس زائل نخواهد شد .
از چنین صورتی که نفس از اشیای خارجیه در خود انشاء می نماید و و مَنشأ انکشاف معلولیّت وجودات خارجی برای انسان می گردد تعبیر به «معلوم بالذات» می کنند ،چرا که آنچه بالذات باعث علم آگاهی انسان می شود همین صور هستند و در مقابل، از اشیای خارجی که به واسطه ی این صورعلمیه معلوم انسان می گردند تعبیر به «معلوم بالعرض» میکنند .
بر این اساس مُنشأت نفس که صور علمیه ی أشیاء در صقع ذات نفس اند عین نفس می شوند و آن که فرموده اند «عالم و عامل را اتحاد وجودی بدان هست» مراد همین اتحاد وجودی نفس با صور علمیه ی منشأ در ذات خویشتن است که به مثابه ی اشیای خارجیه می باشد ، نه اینکه نفس با سنگ و درخت و حیوان و ماه و خورشید خارجی اتحاد یافته و با آنها یکی شود.
بدانچه تقدیم نمودیم جواب دوست جدیدمان mhjaskdin نیز داده می شود.
در توضیح این اصل گوییم که این اصل متفرع بر اصل اول است که توضیح ان پیش از این داده شد.
مراد از وجودِ معقول، همان معلوم بالذات است که وجودش با عالم یکی می باشد و وجود فی نفسه و مستقل آن چیزی جدای از صورت ارتباطی آن با شخص عاقل نیست یعنی چنان نیست که معلوم بالذات وجودی جدای از شخص عالم داشته باشد بلکه وجودش عین وجود شخص عالم است.
در توضیح این اصل گوییم که این اصل نیز متفرع دو اصل پیشین است. اگر معنای معلوم بالذات و معلوم بالعرض برای خوانندگان گرامی خوب روشن شده باشد تصدیق خواهند نمود که صورت معقولی یعنی معلوم بالذات مجرد از ماده بوده و قائم به ذهن عالم است و هرگز وجودی متمایز و جدای از شخص عالم ندارد.
به عبارت دیگر همه ذاتیتِ معلوم بالذات را معقولیت آن تشکیل می دهند و معلوم بالذات، حیثیت دیگری جز معقولیت ندارد. یعنی معقولیت، عارض بر معلوم بالذات نیست بلکه جزء ذاتی آن است مثلا در مورد تحرک که عارض بر جسم است ما می توانیم جسم را فارغ از حرکت نمودن آن تصور نماییم زیرا تحرک جزو ذاتی جسم نیست اما معلوم بالذات جدای از معقولیت قابل تصور نیست و چنین نیست که معقولیت عارض بر معلوم بالذات باشد بلکه این هر جا معلوم بالذات است معقولیت نیز همراه آن است.
این اصل نیز اشاره به معنای دو شی متضایف دارد. متضایفان دو امر وجودی هستند که تعقل هر یک از آنها بدون تعقل دیگری نا ممکن است. از اینجا دانسته می شود که متضایفان از اموری هستند که اگر چه در یک شیئ از جهت واحد جمع نمی شوند ، ولی بدون یکدیگر قابل تعقل و تصور نمی باشند ؛ مانند پدری و فرزندی ، علیّت و معلولیت ، برادری، بالایی و پایینی.
سرّ این مطلب آن است که متضایفین دو نسبت هستند که در مفهوم آنها وابستگی به یکدیگر اخذ شده است ؛ و لذا همراه با هم تعقل می شوند و تصور یکی بدون دیگری غیر ممکن می باشد . مثلا «بالایی» نسبتی است که سقف به کف دارد از آن جهت که کف، نسبت پایینی به آن دارد و «پایینی» هم نسبتی است که کف به سقف دارد از آن جهت که سقف بالای آن است .و لذا بالایی را بدون پایینی و پایینی را بدون بالایی نمی توان تعقل کرد همچنان که نمی توان نسبت فرزندی را بدون نسبت پدری و نیز نمی توان نسبت معلولیت را بدون نسبت علیت تصور نمود.
با توضیحی که در مورد اصول چهارگانه ارائه گردید یک بار دیگر برهان تضایف جناب ملاصدرا مبنی بر اتحاد علم و عالم و معلوم را مرور می کنیم:
می دانیم که ادراک همان حضور صورت شیء ادراک شده در نزد مدرِک است و ادراک چیزی جدای از صورت شیء ادراک شده نیست (مگر آنکه در تحلیل ذهنی آندو را از هم جدا کنیم)؛ ادراک و مدرک یا صورت علمی در مفهوم دو چیز ولی در وجود یک چیزند. یعنی: ادراک یا علم یا تعقل همان معلوم بالذات است.
درحقیقت ادراک، فعلِ شخص ادراک کننده است و هیچ فعلی از فاعل خودجدا نیست و وجود آن دو، دو وجود جدا نمی باشد، بلکه وجود افعال در انسان بخودِ همان وجودی است که شخص فاعل یا منفعل دارد. پس وجود شخص عالم از وجود علم و تعقل خود جدا نیست و آندو با یک وجود موجودند و فقط یک وجود دارند، یعنی متحدند؛ بهمین سبب است که هر جا علم باشد ناگزیر، عالم هست و ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند، بطوریکه اگر وجود مدرک زایل شود، برای مدرک هم وجودی باقی نمی ماند. پس: ادراک یا همان علم عین شخص ادراک کننده و مدرک است پس نتیجه می شود که علم و عالم و معلوم با هم متحدند و همچنان که قبلا گفتیم بدیهی است که مقصود از شیء ادراک شده، مفهوم و ماهیت ذهنی آنست نه معادل خارجی آن.
با سلام خدمت استاد بزرگوار
در صورت امکان توضیحی در خصوص مطلب زیر عنایت فرمایید:
به عنوان مثال، جنابعالی رابطه پدر و فرزندی را شاهد آوردید.
با توجه به اینکه پدر و فرزند را متضایفان دانستیم، یعنی پدر و فرزند دارای یک وجودند؟
وجوب یکی از متضایفان در صورت وجود دیگری را متوجه شدم، لکن یکی بودن وجود آن دو را نفهمیدم.
آیا وجود هر دو متضایف، با یکدیگر یکی است؟ یا صرفاً در مورد مدرک و مدرک اینگونه است؟
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
در اصطلاح فلسفی می گویند دو شی متضایف با هم در جهت وجود و عدم و قوه و فعل، همانند یکدیگر هستند. بنابرین هرجا شخص عالمی باشد حتما شی معلومی نیز هست و معنی ندارد که یکی از آنها بالفعل وجود داشته باشد و دیگری وجود نداشته باشد و چون این نسبت فقط یک رابطه وجودی است معنی ندارد که بیش از یک وجود آن دو را پوشش داده باشد. پس چون نسبت مدرک و مدرک نسبت تضایف است پس ایندو دارای یک وجود هستند.
به عنوان مثال، جنابعالی رابطه پدر و فرزندی را شاهد آوردید.
با توجه به اینکه پدر و فرزند را متضایفان دانستیم، یعنی پدر و فرزند دارای یک وجودند؟
وجوب یکی از متضایفان در صورت وجود دیگری را متوجه شدم، لکن یکی بودن وجود آن دو را نفهمیدم.
آیا وجود هر دو متضایف، با یکدیگر یکی است؟ یا صرفاً در مورد مدرک و مدرک اینگونه است؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
البته با عنایت و دقت بیشتر به دو پست 1073 و 1074 این ابهام برطرف میگردید.
ما برای روشن شدن دو امر متضایف مثال به پدر و فرزند زدیم و گفتیم که نسبت پدر بودن بدون توجه به نسبت فرزند بودن مورد تصور واقع نمی شود.
اما درمورد علم و عالم و معلوم با توضیحاتی که پیرامون معلوم بالذات دادیم عرض کریم که وجود معلوم بالذات با وجود عالم متضایفین هستند یعنی وجودشان بدون دیگری قابل تعقل نیست. این صرفا یک نحوه مثال برای فهم عدم استقلال معنای معلوم بالذات بود.، نه اینکه این دو دو وجود جدای از هم داشته باشند.
بسیاری از اسرار آیات و روایات مربوط به قیامت و حشر انسان و نیز بسیاری از مبانی خودشناسی و خودسازی متفرع بر اصل اتحاد علم و عالم و معلوم است و اگر این اصل درست فهمیده شود درهای بسیار از حقایق به روی آدمی گشوده خواهد شد خصوص آنکه اگر با طهارت نفس و تفکر نیمه شب ملازم باشد.
آری از همین نکته باید بسیاری از مجهولات در باب قیامت و پاداش و عذاب جهنّم و فشار قبر و برزخ و رؤیت فرشتگان و خواب دیدن را حل کرد . اگر می گویند نماز در قیامت، آتش جهنّم را خاموش می کند مراد از آن نماز این صورت ظاهری نماز نیست که همپای با زمان متصرّم و گذراست ، زیرا عَرَض هرگز نمی تواند در حقیقتِ جوهر تأثیر نماید تا چه رسد به اینکه بخواهد هویّت جوهر را به کلی تغییر دهد ، آن نمازی را که فرو نشاننده ی آتش جهنّم خوانده اند همان صورت علمیه و ملکه ای است که در صقع ذات نفس انشاء شده و نفس با آن مکنت و اقتدار یافته است و این نماز ظاهری به عنوان مظهر و آیتی برای آن نماز حقیقی عینیّت یافته ی با نفس است .
نه تنها نماز بلکه تمامی اعمالی که نفس با آنها در روز قیامت محشور می شود غیر از این اعمال ظاهری ما هستند که در نشئه ی طبیعت به واسطه ی مادّه بدن ظهور می یابند و دمی عارضند و دیگر دم زائل ، بلکه مراد ، ملکه ای است که نفس به واسطه ی همین اعمال ظاهری از خود ایجا نموده است
به تعبیر شریف جناب مولوی :
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
یعنی اگر این عوارض که از ناحیه ی جسم و بدن بدان ها رسیده ای با گذشت زمان از تو زائل شد و اکنون از آنها فارغ و جدا شده ای ، غمی نیست بلکه عمده آن جوهر پاکی است که از تکرار آن اعمال عرضی نیک در متن ذات نفس تو ایجاد شده است و همیشه با تو بوده و هرگز از تو جدا نمی شود .
:Sham:آمین یا رب العالمین:Sham:
:Sham::Sham::Sham:
جناب استاد اویس
دیرفهمی مرا ببخشید.
همچنان متوجه برهان تضایف نشدهام.
فرمودید:
لذا برهان تضایف دلیل اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم قرار گرفته است.
همچنین فرمودید:
تا اینجا برهان تضایف تصریح میکند که متضایفان هر دو همزمان موجودند و وجود یکی بدون دیگری محال است.
اما اثبات نمیکند که وجود هر دوی آنها یکی است. در حالیکه ما به دنبال اثبات یکی بودن علم و عالم و معلوم بودیم.
و اگر فرض کنیم که یکی بودن وجود متضایفان هم بخشی از برهان تضایف است، لذا باید وجود هر دو متضایفی را یکی بگیریم. لذا باید فرض کنیم که وجود پدر و فرزند یا مالک و مملوک با هم یکی باشد.
ممکن است برهان تضایف را به طور کامل تقریر بفرمایید؟
با سلام وتشکر فراوان از استاد گرامی
مطالب ارزشمندی را ذکر فرمودید خوا هشمندم در خصوص پاراگراف بالا علاوه بر مثال نماز مثال های دیگری نیز ذکر فرمایید تا موضوع در ذهن تثبیت گردد
سپاسگزارم
سلام
نمیدونم این رو قبلا کسی اینجا نوشته یا نه، ولی من یک ذکری! از آقای پناهیان شنیدم و یادگرفتم که خیلی به دلم نشست و تو موقعیت های مختلف باخودم تکرار میکنم و خیلی تاثیر میذاره که دست شیطان رو بشه واسم و خلاصه راهو اشتباه نرم(حالا خودتون تست کنید متوجه میشید)
این ذکر فقط 2 کلمه است! و ایشون میگفتن که این ذکر هر روز شیطان هست (البته در اصل ضد ذکر(پاد ذکر)ش هست!) گه مارو به یکی از این دو طریق گمراه میکنه
یامأیوس و یامغرور
اگر دقت کنید میبینید شیطان هر روز یا سعی میکنه شمارو از خدا مایوس کنه و یا تلاش داره که شمارو به خودتون مغرور کنه .... خیلی جالبه!
دیرفهمی مرا ببخشید.
همچنان متوجه برهان تضایف نشدهام.
فرمودید:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
مهم ترين دليلي که براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم مورد توجه جناب ملاصدرا قرار گرفته “برهان تضايف” است. ملاصدرا اين برهان را برهاني تام در اثبات اتحاد مدرک و مدرک مي داند.
لذا برهان تضایف دلیل اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم قرار گرفته است.
همچنین فرمودید:
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
طبق این برهان، میان شیء ادراک شده و شخص ادراک کننده، رابطه ای دو طرفه است که در اصطلاح به آن «تضایف» می گویند مانند رابطه پدری و فرزندی یا مالکی و مملوکی و یا همسری. این نسبت دوجانبه هر جا باشد لازم است که با وجود یک طرف یا با فرض آن، بلافاصله طرف دوم هم وجود پیدا کند یا فرض شود و جدایی آندو غیر ممکن است.
تا اینجا برهان تضایف تصریح میکند که متضایفان هر دو همزمان موجودند و وجود یکی بدون دیگری محال است.
اما اثبات نمیکند که وجود هر دوی آنها یکی است. در حالیکه ما به دنبال اثبات یکی بودن علم و عالم و معلوم بودیم.
و اگر فرض کنیم که یکی بودن وجود متضایفان هم بخشی از برهان تضایف است، لذا باید وجود هر دو متضایفی را یکی بگیریم. لذا باید فرض کنیم که وجود پدر و فرزند یا مالک و مملوک با هم یکی باشد.
ممکن است برهان تضایف را به طور کامل تقریر بفرمایید؟
ضمن تشکر فراوان از جناب Ruhollah بخاطر دقتی که در این مباحث مبذول می فرمایند، باید بگویم اشکالی که مطرح نمودید یکی از اشکالات برخی از حکمای متاخر مانند علامه طباطبایی بر جناب ملاصدرا است.
جناب علامه طباطبایی در حواشی بر اسفار اشکالات متعددی را بر این برهان وارد نموده که از جمله آنها همین اشکال است که پافشاری بسیاری نیز بر آن دارد. وی می گوید:
«تضایف از اقسام تقابل است که دلالت بر غیریت ذاتی می کند و چنین امری در شی واحد از جهت واحد محقق نمی شود.» (تعلیقات بر اسفار جلد 3 ص331) به عبارت دیگر هرگز نمی توان میان دو شی متضایف که متقابل هم هستند و مغایرت ذاتی با هم دارند قائل به اتحاد وجودی شد.
اما نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که در منظر ملاصدرا دو شی متضایف همیشه متقابل هم نیستند و می گوید: این که دو مفهوم به گونه ای باشند که لازمه ی تعقل یکی تعقل دیگری باشد مستلزم آن نیست که تقابل در وجود و نیز تقابل در حیثیت داشته باشند. اما برخی از متضایفان خصوصیتی دارند که اقتضای تقابل و تخالف در وجود دارند مانند پدری و فرزندی.
ملاصدرا در موضعی از اسفار تصریح می کند که «یکی از اقسام چهارگانه تقابل، تقابل از نوع تضایف است نه آنکه تضایف به طور مطلق از اقسام تقابل باشد»(اسفار ج 7 ص 238)
اما بر خلاف ملاصدرا جناب علامه طباطبایی این مطلب را نپذیرفته و در حواشی اسفار بارها این مساله را رد می کند.
از مجموع عبارات علامه دانسته میشود که ایشان تضایف را به طور مطلق از اقسام تقابل می داند که بین آنها تغایر ذاتی برقرار است به طوری که دو شی متضایف ذاتا ابای از اجتماع و اتحاد دارند.
در مقابل، جناب ملاصدرا معتقد است که تضایف به نحو ذاتی ابایی از اجتماع و اتحاد ندارد مانند عاقلیت و معقولیت بلکه تضایف در مواردی ابای از اجتماع و اتحاد دارد که دو شی متضایف در بیرون از انسان محقق باشند مانند پدری و فرزندی و یا بالایی و پایینی یا علیت و معلولیت که همه اینها متضایفینی هستند که در بیرون انسان متحققند. اما اگر متضایفینی بیابیم که در درون انسان محقق باشد مانند عاقلیت و معقولیت این دو متضایف ابایی از اجتماع و اتحاد نخواهند داشت.
با سلام
نظر علامه را من قبول ندارم هرچند در حدی نیستم که نسبت به ایشان اعلام موضع بکنم.
ممکن است از یک شیء خارجی واحد دو شیء انتزاع شود. علم ما به صورت شیء در ذهن یا همان معلوم بالذات تعلق می گیرد و این صورت ذهنی تنها چیزی است که ما از شیء نزد خود داریم. این امکان هست که شیء واحد خارجی منشأ آثار دوگانه ای شود که ذهن از آن آثار (یا معلومهای بالعرض) ایجاد دو صورت ذهنی متفاوت نموده و ما از آن ها دو معلوم بالذات انتزاع نموده و آن یک شیء را دو شیء مجزا تعقل کرده باشیم.
آن شیء واحد از یک منظر نام الف گرفته باشد و همان شیء از منظر دیگر نام ب گرفته باشد و منشا خواص متفاوتی شده باشد. هر دو شیء یکی هستند ولی سایه وجودشان متفاوت است و دو شیء مجزا شناخته می شود. این دو شیء الف و ب که هر دو در حقیقت با هم اتحاد دارند ممکن است متضایف هم باشند. یعنی یکی بدون دیگری نیاید (چون ذاتاً در خارج یکی هستند بعید هم نیست). در این حالت ما متضایفان داریم که متقابل هم هستند و اتحاد وجود هم دارند. پس با همین مثال نقض نظر علامه که می فرمایند این امکان نیست رد می شود.
منظور من این است که ما دسترسی به ذات اشیاء خارج نداریم که مغایرت ذاتی دو شیء را معلوم کنیم. پس امکان هم دارد که دو شیء که ذاتاً یک حقیقت هستند ظاهراً دو شیء مجزای متضایف تعقل شودند.
بنابر این حتی این نظر جناب صدرا که فرمودید:
من تعمیم می دهم می گویم الزاماً حتی لازم نیست در درون انسان محقق باشند. حتی این امکان وجود دارد که یک شیء خارجی را دو شیء تعقل کرده باشیم. و دستگاه ادراکی انسان این محدودیت و ضعف را داشته باشد که یک شی را دو شیء دیده باشد. پس جناب علامه باید بتوانند این احتمال را رد کنند. (نمی دانم شاید ایشان اعتقاد دارند که ما صورت اشیاء خارجی را از وجودشان انتزاع می کنیم نه ماهیتشان و به همین دلیل معتقدند از هر وجود امکان ندارد اشتباها دو صورت انتزاع شود.)
من مثال نور را میزنم. نور از جهتی به صورت مجموعه ای از ذرات ریز مشاهده شده. و از جهتی بصورت یک واحد پیوسته و موج گونه. و هر دو حالت هم واقعاً درست است و اینگونه نیست که یکی حقیقت داشته باشد و ما نمی دانیم. بسته به این که چگونه به آن بپردازیم دو اثر جمع نشدنی متفاوت را از خود نشان می دهد. حال اگر ما نمی دانستیم که موضوع بررسی یک شیء به نام نور است، به این اشتباه دچار می شدیم که با دو شیء متفاوت الف و ب سر و کار داریم که یکی از ذراتی ریز تشکیل شده و دیگری کاملا متفاوت بوده و ماهیتی موج گونه دارد.
مثال فیل در تاریکی هم مثال خوبی است.
اما از جهتی هم برهان ملاصدرا مخدوش است. فرض کنیم که اتحاد دو شیء متضایف ممکن هم باشد. ولی نگفته ایم که حتمی است. ایشان نمی توانند از این که امکان تضایف و اتحاد در مواردی هم ممکن است این نتیجه را بگیرند که عاقل و معقول هم از همین قسم بوده و اتحاد ذاتی دارند.
ممنون
(ببخشید برای واضح تر شدن سوالم لازم شد چند بار ویرایش کنم)
با سلام
فکر کنم مطالب به جاهای بسیار بسیار سنگین خود رسیده است.
خیلی از دوستان از جمله خودم که امید به مشارکت بیشتری از آن ها می رود به نظر می رسد علاقمند به توضیح بیشتری باشیم. که ان شالله استاد ما را از این سعادت محروم نفرمایند.
من فکر می کنم خودم در پست 1036 بدون این که کاملاً از مبحث اتحاد بین عقل و عاقل و معقول مطلع بوده باشم، ناخواسته یک اثبات از این ارائه داده ام. :pir:
که البته ناپخته بوده و نیاز به مقداری دستکاری و اصلاح دارد. :koodak: مثلا من به جای اتحاد واژه اشتراک به کار برده ام.
ظرف این مدت این نظریه را در اینترنت جستجو کردم و خیلی مطالعه کردم. فکر کنم لازم است دوستان نیز این کار را بکنند و انتظار نداشته باشند که همه زحمت تحلیل همه مسائل به دوش استاد باشد.
موفق باشید
با سلام
می خواهم برای اثبات اتحاد عاقل و معقول یا همان عالم و معلوم یک اثبات اینجا از خودم ارائه دهم :Sokhan:
لطفاً اشکالات آن را بفرمایید:
:pir:ابتدا مقدمتاً عرض شود که منظور از شیء معقول یا معلوم همان صورت ذهنی شیء در نفس یا به اصطلاح دیگر معلوم بالذات است و نه معلوم بالعرض.
برای علم یک شیء عاقل به شیء معقول، دو نوع متصور است: یکی علم حضوری و دیگری علم حصولی. :pir:
در علم حصولی ادراک کننده و ادراک شونده دو شیء مستقل هستند.
یک مقدمه برای این اثبات این است که دو شیء مستقل از هم، که به هیچ نحوی هیچ اتصال و اتحاد و اشتراکی با هم ندارند بدون دخالت یک علت خارجی هیچگاه امکان ندارد که از وجود هم باخبر شوند.
فرض کنیم هیچ اتحادی بین عالِم و صورت ذهنی شیء وجود نداشته باشد.:no:
نتیجتاً بین عالِم و صورت ذهنی استقلال کامل وجود دارد.
ذهن برای ادراک صورت ذهنی، نیازمند واسطه ای است که او را از وجود آن با خبر سازد.
اگر واسطه خودش امری مستقل از صورت ذهنی باشد، خود واسطه نیز امکان خبر دار شدن از صورت ذهنی را ندارد.
اگر واسطه از ذهن عالِم مستقل باشد نیز به همین ترتیب نمی تواند نقش خبر رسانیش را داشته باشد.
در حقیقت واسطه نمی تواند از صورت ذهنی خبر بگیرد و نه می تواند به ذهن خبری برساند چون ادراک خود واسطه مقدم بر ادراک شیء معقول است.
اما می بینیم که ادراک و تعقلی صورت می گیرد. پس فرض خلف غلط است و
بنابراین، فرض استقلال عالِم از معلومِ بالذات، منتفی بوده و با هم اتحاد دارند.:ok:
(یکی از مشکلات این استدلال برای من این است که چگونه تشکیل صورت ذهنی در نفس مجرد را از طریق دستگاه ادراک مادی توجیه کنیم. با فرض استقلال و عدم اتحاد بین تصویر محسوس و تصویر معقول باز هم اشکال پیش می آید و مجبوریم استدلال کنیم که نفس با تصویر محسوس هم اتحاد دارد. در حالی که وقتی نفس را مجرد بگیریم تصویر مادی تشکیل شده بر روی شبکیه چشم یا ارتعاشات حس شده توسط پرده گوش که توسط پالس های مادی به مغز فرستاده می شود چگونه در نفس تجرید می شود؟ اگر به این روش ادامه دهیم که می رسیم به اتحاد بین عالِم و معلوم بالعرض!!!):vamonde:
(یک راه حل که برای این مشکل به نظرم می رسد این است که نتیجه بگیریم که صورت ذهنی تشکیل شده در نفس قبلاً یک جایی وجود دارد و نفس برای دریافت آن اول با آن جا که لازم است از سنخ خودش باشد متحد می شود که نتیجه این تفکر این است که علم خودش قائم به ذات خودش یه جایی موجود است و نفس می رود آن را بر می دارد.):vamonde:
. . .
پس یا باید بپذیریم که نفس خودش صورت ذهنی را از اشیاء مستقیماً تجرید می کند که مشکل پیش می آید که چگونه بدون متحد شدن با خود اشیاء این کار را بکند؟:Gig:
یا بپذیریم که صورت اشیاء که معلوم بالعرض است یه جایی از جنس نفس ذخیره شده :ghati:و نفس برای دریافت آن سراغ اشیاء نمی رود و سراغ آن جا می رود. آن وقت آنجا کجاست که علم خودش همینطوری همش موجود است. و در حدی موجود است که انگار اشیاء فقط علمند.
استاد دوباره دارم هنگ می کنم. همینطوری ادامه بدم به جرم تاسیس یه فرقه جدید اعدامم می کنن. به دادم برسید.
با تشکر
با سلام
من مشتاق ادامه دروس هستم. خیلی وقته اینجا روندش کند شده. :Ghamgin:
با سلام و عرض ادب خدمت استاد اویس و دوستان محترم
ما نیز به شدت مشتاق ادامه یافتن دروس هستیم و به نظر میرسد روند کند درسها، از اشتیاق بنده و دیگر عزیزان بکاهد. هر چند که عدم اشتیاق دوستان نیز قطعاً انگیزه استاد اویس را در پیگیری و ادامه دروس کم خواهد کرد.
ای کاش میشد این دروس به صورت حضوری ادامه مییافت.
با سلام
به صورت حضوری که قطعا در جاهایی ارائه می شود ولی دسترسی همه به آنجا نیست.
مثلا خود من رشته تحصیلی و شغلیم از زمین تا آسمان با این دروس فاصله دارد. امکان تغییر مسیر درسی برایم نیست.
پیشنهاد می کنم به دوستان بحث پیام دهیم که کجا هستند؟
[h=1][/h]
[/HR] محمد اسماعیل دولابی در روستای دولاب از توابع تهران زاده شد. در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشت و در عین حال به صورت آزاد به دانشآموزی در جلسات علمای دینی معاصر مانند آیتالله سید محمد شریف شیرازی، آیتالله شاهآبادی، آیتالله تقی بافقی، شیخ غلامعلی قمی و شیخ محمدجواد انصاری پرداخت.
حاج اسماعیل دولابی در محافل پیرامون خود نماینده درک متفاوت و فراگیری از دین با تکیه بر مفاهیم محبت و زیبایی بود و این بیان جدید باعث جذب جوانان و قشر تحصیلکرده در جلسات هفتگی وعظ او بود. اسماعیل دولابی در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۸۱ درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.
[/HR] در این مجال چند توصیه دلنشین و روشنگر از حاج آقا دولابی نقل می کنیم باشد که به کار گیریم و بهره ببریم.
[h=2]در پناهگاه امن خداوند![/h] هر وقت کسی شما را اذیت کرد و یا از کسی ناراحت شدید، نمیخواهد به کسی بگویید بلکه استغفار کنید، هم برای خودتان هم برای کسی که شما را اذیت کرده است. بگو بیچاره کار بدی کرده است اگر فهم داشت نمیکرد. وقتی استغفار میکنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی میکند. اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن آن وقت یکدفعه دلت نرم میشود. اگر دو سه مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمیتواند شما را بگیرد چون راهش را بلد هستی. استغفار امانگاه انسان است. یعنی پناهگاه، وقتی گفتی استغفرالله در پناه خدا هستی.
[h=2]در آغوش خداوند![/h] وقتی کسی را همه طرد کردند، آن وقت خدا او را پناه می دهد و می گوید خودم تو را می خواهم.
کُلُّ ذَنبِکَ مَغفُورٌ سِوَی الاِعراضِ عَنِّی اُدنُ مِنِّی، اُدنُ مِنّی، اُدنُ مِنّی
همه ی گناهانت جز روگرداندن از من بخشیده شده است؛ به من نزدیک شو، به من نزدیک شو، به من نزدیک شو.
آن قدر حق تعالی با ما مدارا کرد که «حَتّی کَاَنّی لا ذَنبَ لی». گویا ما اصلاً گناهی انجام نداده ایم. بلکه بالاتر، آن قدر به ما لطف و محبّت فرمود که گویا ما به او لطف و منّت داریم. «کَاَنَّ لیَ التَّطَوُّلَ عَلَیکَ» و آن قدر مدارا کرد که گویا ما امیریم و او مأمور، ما دستور می دهیم و او اجرا می کند؛ «اُدعُونی اَستَجِب لَکُم».
(کتاب مصباح الهدی (سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)، استاد مهدی طیّب، ص 178)
[h=2]بی خودی با خدا کشتی نگیر ...![/h] یک سال تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکنه با دیدن صحنه از مقدرات الهی مکدر شوم ، حتی به سر مزرعه ام هم نرفتم . یک از پیرمردهای ده به من گفت : وقتی هم که کارها خراب شده، باز هم فکرش را نکن و بگیر بخواب. دیدم راست می گوید و با مزاج من هم سازگار است. وقتی هم که خراب شده، ظاهرش خراب شده، باطنش درست است. این ملخ هایی که خورده اند، جنود الهی و لشکریان خدا بوده اند. به امر الهی مزارع را خورده اند. خدا هم آنچه اراده کرده جز خیر نیست؛ منتهی صورت ظاهرش با خواسته ها و تشخیص های ما تعارض دارد، خیر نمی دانیم. وقتی صورت ظاهر کارها خراب شد باز هم فکرش را نکن و برو بگیر بخواب. اگر فکرش را بکنی، غصّه بخوری، تقلاّ کنی تو که زورت نمی رسد، ملخ ها آمدند خوردند و تمام شد.
چی چی حالا می خواهی غصّه بخوری؟ اگر اعتماد و حسن ظن به مقدّرات الهی را نداری، لااقل بفهم که غصّه خوردن فایده ندارد. رفیق من که افتاد مُرد، هزاری هم من بالای جنازه اش گریبان چاک دهم، زنده نمی شود. ثروت من آتش گرفت و سوخت، آنقدر معرفت ندارم که بگویم: خدا این کار را کرد و خیر من در این بود. چه خوب شد که ثروت من سوخت و از بین رفت. هنوز به این معرفت نرسیده ام، اقلّش این است که بفهمم اگر بنشینم و زانوی غم بغل بگیرم و غصّه بخورم، چیزی حل نمی شود. ثروت سوخته ی من دوباره درست نمی شود. بی خودی چرا غصّه بخورم؟ برو بگیر بخواب.
حاج آقا فهمیدند که پیرمرد آبادیشان راست می گوید و با مزاج حاج آقا که مزاج تسلیم بود، کاملاً سازگار است. بی خودی انسان با خدا کشتی نگیرد و تسلیم مقدّرات الهی باشد.( از مبحث تسلیمِ شرح کتاب مصباح الهدی)
[h=2]تار و تور خداوند![/h] حاج اسماعیل دولابی می گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند. مجذوب خودش می کند. تار خدا، قرآن است .
نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند. خیلی ها را با تور خودش جذب میکند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر. تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردن .
شیخ بهایی میگوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی، ای سرت گردم چرا دیرم زدی. از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم. ولی گلایه دارم که چرا من را زودتر گرفتار نکردی.
سعدی هم می گوید: بزن سیلی و رویم را قفا کن. خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد. پنبه را وقتی می زنند، باز می شود و سفید میشود و ارزش پیدا می کند. اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند. این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند. زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می رسد، ناراحت می شویم. این شیوه خداست.
[/HR] منابع : کتاب مصباح الهدی
سایت مشرق نیوز
سایت پاتوق بچه شیعه ها
با سلام وتشکر فراوان از استاد گرامی
مطالب ارزشمندی را ذکر فرمودید خوا هشمندم در خصوص پاراگراف بالا علاوه بر مثال نماز مثال های دیگری نیز ذکر فرمایید تا موضوع در ذهن تثبیت گردد
سپاسگزارم
همچنان که قبلا به عرض محضر رسید فهم بسیاری از حکمت جعل احکام و تشریعیات از طریق اصل اتحاد عقل و عاقل و معقول و یگانگی ادراک کننده و ادراک شونده میسر خواهد شد که البته شرط اساسی این آگاهی و فهم اولا اهتمام به یادگیری این اصول و دوما تفکر و تعقل در احکام ناشی از آنها و سوما رعایت طهارت در تمامی مراتب نفسانی انسان است.
مثلا یکی از احکام شریعت که توجه به مساله اتحاد عاقل و معقول ابواب بسیاری را در فهم فلسفه این حکم برای انسان می گشاید حکم حرمت نگاه کردن به زن بی حجاب و یا شنیدن غیبت است. همچنان که تصدیق می فرمایید در این هر دو حکم دو ادراک ذکر شده است یکی دیدن و دیگری شنیدن.
ما در بحث اتحاد عاقل و معقول در صدد بیان آنیم که بگوییم ادراک کننده همیشه با ادراک شونده یک اتحاد و یگانگی و عینیت وجودی برقرار می کند. یعنی با توضیحاتی که در بخش معلوم بالذات و معلوم بالعرض دادیم دانسته می شود که انسان هر چه را که در خارج از خود می بیند و می شنود در ابتدا صورتی از آن شی را در درون نفس خود انشا و ایجاد می نماید و سپس بواسطه اتحادی که با آن صورت انشا شده نفسانی یافته، آن را ادراک می کند. در حقیقت هر ادراکی متفرع بر اتحادی بین نفس ادراک کننده با شی ادراک شونده است.
بر این اساس مثلا اگر گفته اند زن بی حجاب را نگاه نکنید بخاطر این است که زن بی حجاب بخاطر بی مبالاتی در حفظ حجاب خویش از یک بی طهارتی نفسانی برخوردار است که دیدن صورت وی و انشای آن صورت ناپاک موجب ناپاکی نفسی که آن را ادراک نموده و با صورت ادراکی آن اتحاد یافته است می شود.
در حقیقت ادراک چنین صورتی مانند اب مضاف نجسی است که وقتی با اب قلیل نفسانی انسان برخورد می کند موجب نجاست نفس قلیل انسان می شود در باب شنیدن غیبت نیز همین حکم صادق است.
خلاصه با تامل در این مساله فلسفه بسیاری از باید ها و نبایدهای شریعت دانسته می شود. همچنین حکمت بسیاری از مستحبات و مکروهات و منشا صدور آنها فهمیده می شود.
آری از همین ناحیه می توان به فلسفه استحباب نگاه کردن به صورت عالم و شنیدن آوای قرآن کریم و کراهت دیدن منفورات و منازعات و بسیاری دیگر از تشریعیات پی برد.
با سلام
بسیار جالب بود.
با تشکر
[h=1][/h]

[/HR] چگونه برای برطرف کردن رذایل اخلاقی برنامهریزی روزانه کنیم؟
[/HR] پاسخ: عمل به برنامه زیر در این زمینه موثّر است:
1. اهمیّت به واجبات مخصوصاً نماز اوّل وقت با جماعت.
«و كسى كه خدا و پیامبرش را اطاعت كند، (در روز رستاخیز) همنشین كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیق هاى خوبى هستند».[1]
این آیه در بیان مرتبه ی كامل از اهل ایمان و تقوى است كسانی كه در مقام اطاعت پروردگار و پیروى از حكم و فرمان پیامبر اسلام برآیند و در عقیده و خوى پسندیده استقامت داشته و شائبه تخلّف در آنان نباشد در اثر سعى و كوشش به مرتبه كامل از ایمان نائل شده و ملحق به پیامبران خواهند بود.[2]
«و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند، به رستگارى (و پیروزى) عظیمى دست یافته است!»[3]
این جمله وعدهاى است به كسانى كه همه اعمال صالح را بجا آورند و از همه گناهان اجتناب كنند؛ چون فوز عظیم را مترتب بر طاعت خدا و رسول كرده است. مساله اطاعت خدا و رسول، كلام جامعى است كه همه احكام سابق از واجبات و محرمات را شامل مىشود.[4]
2. اهمیّت به مستحبّات مخصوصاً انس با قرآن و نماز شب و خدمت به خلق خدا.
در چه حالتی به انجام مستحبات بپردازیم؟ رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم:
إنّ لِلقُلوبِ إقبالاً وإدبارا، فـإذا أقبَلَـت فتَنَـفَّلـوا، وإذا أدبَـرَت فعلَیـكُـم بالفَریضَةِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم:
همانا دلها را روى آوردن و رویگرداندنى است. پس هرگاه روى آوردند مستحبّات به جا آورید و هرگاه روى گرداندند به گزاردن واجبات اكتفا كنید.(الكافی: 3 / 454 / 16 منتخب میزان الحكمة: 570)
3. اجتناب از گناه مخصوصاً حقّالنّاس نظیر غیبت، تهمت، شایعه و نمّامی.
4. عذرخواهی از خداوند و توبه و مداومت بر ذکر یونسیه: «لااِلهَ اِلّا أَنت سُبحانِکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین.»
پی نوشت:
[1]. نساء/69.
[2]. حسینى همدانى، سید محمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق محمد باقر بهبودی، تهران، انتشارات كتابفروشى لطفى، 1404ق، چ اول، ج4، ص110.
[3]. احزاب/71.
[4]. طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعهى مدرسین حوز:ه علمیه، 1374ش، چ پنجم، ج16، ص523-524.
[/HR]منبع: پرسمان
[h=1]نصیحت آیت الله بهجت[/h]
[h=3]آیا به آنچه میدانی عمل كردهای؟[/h]
من و شما و خیلیها، تا بزرگی را میبینیم - نمیدانم، شاید از روی عادت باشد، یا شاید ...!؟- فوراً جلو میرویم و میگوییم : " آقا یك نصیحتی به ما بفرمایید".
همین مسأله، موضوع فرمایش حضرت آیت الله محمد تقی بهجت است كه خود، اندرزی بسیار ارزنده و نصیحتی پربار است.
به امید آنكه لااقل بر این پند گوش فرا دهیم و به هوش آییم.
بسم الله الرحمن الرحیم
... آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سوال میشود:
آیا به مواعظی که تا حال شنیدهاید عمل کردهاید یا نه؟
آیا میدانید که هر کس به معلومات خود عمل کرد، خداوند مجهولات او را معلوم میفرماید؟
آیا اگر به معلومات [و آنچه میداند] عمل ننماید، توقع زیاد شدن معلومات شایسته هست؟
آیا باید دعوت به حقّ از طریق لسان باشد؟
آیا [معصومین] نفرمودهاند "با اعمال خودتان دعوت به حق بنمایید" ؟
آیا جواب این سوالها از قرآن کریم "وَ الّذینَ جَاهَدوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا" آنان كه در راه ما تلاش كنند به راههای خویش هدایتشان میكنیم. (1)
و از کلام معصوم علهیم السلام: «مَن عَملَ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ مَا لََم یَعلَم» هركس بدانچه میداند عمل كند خدا علم آنچه كه نمیداند را روزیش میكند (2)
و «مَن عَملَ بِما عَلِمَ، کَفَی مَا لَم یَعلَم» هر كس به آنچه میداند عمل كند، همین از آنچه نمی داند كفایتش میكند. [روشن نمیشود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را میدانیم زیر پا نگذاریم، و در آنچه نمیدانیم توقّف و احتیاط نماییم تا [در آینده برایمان] معلوم شود.
از آنهایی نباشیم که گفتهاند:
پی مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند
وَ مَا تَوفیقی اِلَّا بِاللهِ، [علیه] تَوَکّلتُ وَ اِلَیهِ اُنِیب، و السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
عرض ادب و احترام خدمت جناب اویس
مسئلةٌ:
صورتی که در ذهن یا نفس انسان ایجاد میشود، چگونه ایجاد میشود؟
آیا نفس آن را ایجاد میکند؟
اگر نفس آنرا میسازد چگونه این کار را انجام میدهد؟
اگر نفس این صورت را انشاء میکند، باید قبل از انشاء آن، بدان علم داشته باشد که بتواند آنرا ایجاد کند.
آیا نفس میتواند چیزی را که به آن علم ندارد انشاء کند؟
لذا به نظر میرسد معلوم بالذات باید همان شیء خارجی باشد و نه آن تصویر ذهنی.
به قول حضرت علامه حسن زاده: «نه چنین است؟»
والسلام علی من اتبع الهدی
برگی از یک نوشته
برادر طلبه ام! عمده آن است که بعد از سالیانی سیر علمی و گذراندن کتابهای متعدد علمی به منقبت عمل مزین گشته و از کشتزار خواندن کتابهایی چون جامع المقدمات و سیوطی و مغنی و معالم و اصول فقه و لمعه و رسائل و مکاسب و بدایه و نهایه الحکمه به فردوس «من کیستم» نائل آیی و از بوستان گوهر آذین معرفت نفس خویش بهره ها برای خلق الله به ارمغان آوری. مباد تحفه خرج این همه سالیان عمرت صرفا جمع الفاظ و اصطلاحات باشد و از خلوت و سیر انفسی در شبها بی نصیب باشی.
جمع کتب و حفظ کلمات فقط آنگاه که پلکان ارتقای تو به مقامات انفسی باشد پسندیده است در غیر این صورت معامله گوهر با ثمن بخس باشد.
اگر از سیاحت به کشورهای خاور و باختر محرومی و فقر و گرانی سفر تو را به حسرت زیارت اماکن مترکه شریفه درآورده است به هوش باش که مهتر از آن سیاحت و زیارت، سباحت و شناگری در دریای بیکرانه معرفت نفس است.
قدم بر سفینه نهادن و پرواز کردن و از آسمانهای آفاقی به ستاره شعرای یمانی درآمدن شیرین است اما از آن شیرین تر پرواز در آسمانهای انفسی جان و رسیدن به خدای شعرای یمانی است.
از دیدن ارابه های آتشین شهرت که ویراژگر خیابانای پرازدحامند انگشت حسرت به دهان مگیر. به راستی کدامین «مازراتی» است که شرق تا غرب عالم را به طرفه العینی بپیماید حتی اگر روزی رسد که ارابه هایی چون «پورشه» و «مرسدس بنز» و «بی ام و» با سوخت هسته ای طراحی شوند باز در مقایسه با آنچه اکنون در خود داری به مثابه کرمکی خاکی است که سرعت حرکتش را با نور بسنجی.
آری آنکه فرش تا فوق عرش الهی را با اراده ای می پیماید و در لحظه ای به معراج رفته و از آسمان هفتم بی درنگ مطلع می گردد کجا قابل مقایسه با این ساخته های پوشالین بشری است.
مباد از حقیقت بوالعجبی که در درون توست و توان پروازها با آن داری غافل بمانی و عمری را در حسرت سرابها بمانی.
صاحبدلی که سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق گشته آنچنان از لذایذ بیکران مشاهدات انباشته میشود که حیرانی و سرگردانی در آغوش یار را بر هرچه قرار و ملک و مکنت است ترجیح می دهد. اگر باور نداری چند صباحی خود را ملازم این طریقت نمای تا به صدق گفتارم برسی...
بهتر نبود کمی هم راجع به معرفه الله توضیح میدادید .معرفه الله باب معرفه النفس است .
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند....
با سلام
آن حدیث از چه کسی بود؟!!!
مگر مستقیم هم می شود خدا را شناخت؟
یا باید سیر آفاقی کنی.
یا باید سیر انفسی کنی.
در هر دو حالت هم شناخت مستقیم نیست.
اینجا موضوع سیر انفسی است.
موفق باشید.
با سلام
اتفاقاً این ها سوالات من هم بود در چند پست قبلی ولی با بیانی دیگر.
عرض کردم که چگونه تصویر محسوس تبدیل به تصویر معقول می شود؟
چگونه تصویر مادی تبدیل به صورت مجرد می گردد.
خوب پس نقش ابزار مادی و تصاویری که از طریق عدسی چشم بر روی شبکیه نقش می بندد و ... چیست؟
من هنوز نتوانسته ام بین نقش ابزار مادی بدن و صورت اشیاء ارتباط برقرار کنم.
مثلا اگر من برای ادراک با صورت خارجی شیء متحد بشوم، چرا باز هم بین خودم و آن شیء تمایز قایل هستم؟
با تشکر
با سلام و عرض ادب
سوال اصلی بنده این است:
برای ایجادِ تصویرِ شیءِ خارجی، نفس باید نسبت به آن شیء، عالِم باشد. لذا قبل از آنکه تصویری از شیءِ خارجی ایجاد شود، میبایست آن شیء برای نفس معلوم باشد. پس آنچه که اصالتاً معلوم است همان شیء خارجی است و آنچه که بالعرض معلوم است، تصویر آن شیء در نفس است.
آیا اینچنین نیست؟
اگر چنین باشد، آیا اتحاد عاقل به معقول صحیح است؟
والسلام علی من اتبع الهدی
جناب استاد اویس
سلام و درود
صبحتان بخیر
انتظار حضور گرمتان را میکشیم و مشتاق ادامه درس و بحثیم.
بسم الله
ممنون
مراد ما از معلوم بالذات همان وجود ذهنی اشیا است یعنی وجودی که عبارت است از ماهیت واقعی خود اشیا که کاملا بر آنها مطابقت داشته و به صورت وجودی مثالی در نزد نفس حاضر می شود.
در حقیقت خدای متعال نفس انسان را به گونه ای خلق کرده است که می تواند خود، خالق و آفریننده باشد و صور مجرده را بیافریند، اما آنچه توسط نفس انشا و ایجاد می شود وجودی است ضعیف که آثار مترتبه بر آن در عالم ذهنی غیر از آثار مترتبه بر موجودات عینی است؛ اگر چه موجودات در هر دو نحو از وجود محفوظ هستند. بنابراین، این مرتبه از وجود را وجود ذهنی یا ظلی و این موجودات را موجودات ذهنی می نامند.
به بیان دیگر، ماهیاتی که در خارج هستند وجود دیگری نیز دارند که وجود ذهنی آنها است با این تأکید که آنچه در ادراک اشیا به ذهن ما می آید و لباس وجود ذهنی بر تن می کند، همان ذات ماهیت اشیای خارجی است نه شبحی از آن و نه ادراکی که صرفاً اضافه ای خاصه با آن اشیا داشته باشد.
مشکلی که جناب aminjet دچار آن شده اند این است که ایشان هنوز نتوانسته اند معنایی را که ما از اتحاد دو شی متضایف در درون انسان بیان نمودیم به خوبی دریابند. وقتی مراد از وجود ذهنی یا معلوم بالذات همان صورت انشاء شده در نفس باشد دیگر معنا ندارد که بخواهیم این دو را از هم جدا بدانیم و بگوییم این اتحاد حتمی نیست و صرفا امکان دارد.